دوستان نگر شما درباره فندآوری[1] چیست؟ آیا آنرا همواره سودمند میبینید؟
----
1. ^ fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
نمایش نسخه قابل چاپ
هدف تکنولوژی بهتر کردن زندگی انسانه(یک گام به جلو) پس در نتیجه سودمند هست ولی اینکه هر انسانی بهتر شدن زندگی خود را در چه چیزی ببینند مشخص نیست و در نتیجه (از نگر ما) در بعضی اوقات استفاده ی نا به جا از ان میشود که خرسند نیست.
از همینجا آغاز میکنیم، به نگر شما این فندآوریها در راستای بهتر کردن زندگی آدمی درست شدهاند؟
- بمب اتم
- سلاحهای شیمیایی
- تکنیکهای شستشوی مغزی (زیرشاخه دانش رفتارشناسی Behavioral science)
- Fast food
- ...
در نمونههای بالا ما با چیزی به نام استفاده بجا یا استفاده نابجا روبرو نیستیم، خود فندآوری
کم و بیش نه تنها هیچگونه سودمندی نداشته است، که سراسر آسیبرسان نیز بوده است.
اما برای اینکه فرهشت را بیشتر باز کرده باشیم، چند نمونه چیزهایی
که درباره فندآوری چندان جالب نیستند را میتوانیم اینها بدانیم:
- یکسویگیِ پیشرفتِ فندآوری
- خود-تحمیل کردن تکنولوژی
- یکسان انگاریِ نگرش فندآوری به آدمی
یکسویگی پیشرفت فندآوری
فندآوری تقریبا هرگز خود را از میان برنمیدارد. به این امر ساده بیاندیشید، فکر
میکنید که هیچکس و یا هیچ دولتی امروز اگر به این نتیجه برسد که آسیبهای خودروهای سواری
بیشتر از سودمندیهای آن است، توانایی آن را نیز آیا خواهد داشت که خودرو را از زیرساختارهای خود بیرون بکشد؟
این یکسویگی بدین معنا است که با آمدن هر فندآوری نو، ما نمیتوانیم
با بررسی آگاهانه آن را از دیگر میان برداریم. فرآیندی به نام undo در اینجا نداریم!
خود-تحمیل کردن تکنولوژی
ویژگی دیگر همه فندآوریها این است که در آغاز در جایگاه یک چیز دلبخواه درون زندگی میشوند،
سپس با گذر زمان، بدل به چیزی اجباری و تحمیلی میشوند که خواه ناخواه باید آنرا بپذیریم.
میتوانیم به همان نمونه بالا بنگریم. شاید باور این در امروز برای ما سخت باشد،
ولی نخستین نمونههای خودرو تنها در جایگاه یک 'ابزار" لوکس و تجملی بودهاند که آن
اندازه شمارشان کم بوده که نیاز به جادهسازی و پیادهسازی قانونهای راهنمایی و
رانندگی و گواهینامه گرفتن هم نمیرفته است. امروز ولی، هر کس چه دوست داشته
باشد و چه نه، بایستی بودن چیزی به نام خودرو و همه اثرهای ناری آن را در زندگی خود پذیرا باشد.
همین را میتوانیم در نمونههای دیگری نیز ببینیم. به گسترش اینترنت میتوانیم نگاه کنیم، یک
نمونه برای دوستانی که اهل بازیهای کامپیوتری هستند شاید گیرا باشد. در گذشته برای
activate کردن یک بازی تنها نیاز به دادن یک شماره سریال میرفت که در همان بسته خرید یافت
میشد، ولی امروز تقریبا همه بازیهایی که داریم این فرآیند فعالسازی را روی اینترنت انجام میدهند.
به بیان دیگر، بی داشتن اینترنت شما نمیتوانید نرمافزاری که برای آن پول دادهاید را بازی کنید. [1] [2]
نمونه دیگر انجامِ تراکنشهای بانکی میتواند باشد. شاید برای کسانی که در ایران هستند
این مطلب آن اندازه محسوس نباشد، ولی در بسیاری از کشورهای غربی، بانکها برای کاهش
هزینههای خود هر چه بیشتر مردم را به کاربُرد پرتالهای اینترنتی خود تشویق میکنند، که اگر
دقت کنیم، میتوانیم فرآیند زنده این گزینه فعلا دلبخواه اینترنتی را زنده دنبال کنیم، این
فرآیند خود را در کاهش هر ساله از کارمندان فیزیکی بانکها و در افزایش روزشمار featureهای آنلاین به خوبی نشان میدهد.
یکسان انگاری نگرش فندآوری به آدمی
فندآوری در حقیقت چیزی بیشتر از باز کردن پتانسیلهای طبیعت نیست
و طبیعت، تا جایی که میدانیم جای چندان بشر دوستانهای نیست!
شاید، نبایستی با این شتاب در راستای باز کردن هر چه بیشتر همه این پتانسیلها پیش برویم!
آن خوشبینی ِ سادهدلانه و عشق ِ شهوتمانند به «علم» و «منطق» در قرن نوزدهم، به گولاک و آشویتس و هیروشیما در قرن بیستم ختم شد. لیوتار به درستی میگفت که گُل سرسبد ِ مدرنیته آشویتس است، ملتی مدرن و متمدن در مهد خردگرایی و ادبیات ِ اروپا دست به کشتار سیستماتیک و ماشینی ِ بدنهای انسانی زدند. در اتاقهای گاز و کورههای آدم سوزی ما با چیزی فراتر از «ددمنشی ِ بشری» روبرو هستیم، یک حساب و کتاب عقلانی، یک منطق ریاضیاتی ِ ربات مانند که حتی برای جدا کردن ِ دندانهای طلا از میان خاکستر هم برنامه دارد. نازیها برخلاف تصویری که فیلمهای هالیوودی از آنها ارائه میکنند مشتی سادیست ِ ابلیس صفت نبودند، آدمهای بسیار عادی بودند که دست به انتخابهایی حساب شده میزدند. چیزی که من نمیفهمم اینست که چطور ما هنوز در مرحلهی انکار بسر میبریم، قابل درک است که در زمان پادشاهی ِ داروین و مارکس و شرلوک هلمز و ایمان عمومی به علم یکی دو نفر همچون نیچه بصیرتی داشته باشند که بگویند «نیهیلسم است که بر در میکوبد» و «هیچ انگاری بر در ایستاده»، وانگهی چرا در دوران ما هنوز تعداد کسانی که میدانند «پس از آشویتس شعر گفتن» و خیلی کارهای دیگر ممکن نیست اینقدر کم است؟
دربارهی موضوع تاپیک: علم و تکنولوژی را چیزهایی بسیار خطرناک میدانم و معتقدم بشریت هزار سال زود به آنها رسیده. در جهانی که آدمها به پلیس نیاز دارند و اکثریتی از ساکنان آن مرد نامرئی در آسمان را میپرستند سریعترین وسیلهی نقلیه باید قاطر باشد و قویترین سلاح موجود تیرکمان.
به نظر من یکی از بهترین های فناوری و تکنولوژی بمب های هسته ای و کبالتی و هیدروژنی هستند و دقیقن در راستان زندگی بهتر و ایمن تر ساخته شده اند - اینکه چگونه از آنها استفاده میشود ربطی به خود تکنولوژی ندارد . چنین تکنولوژی هایی درست مانند چاقو میمانند ، اگر به دست یک جراح بیوفتد جان انسانی را نجات میدهد و اگر به دست یک بسیجی بیوفتد جان انسانی را میگیرد !
اینکه ما از نظر تکنولوژیکی به جایی رسیده ایم که میتوانیم بمب هایی که توانایی نابود کردن یک سیاره را دارند بسازیم در دفاع از خودمان و سیاره مان و سامانه خورشیدیمان در مقابل اجرام آسمانی بسیار کارامد و مفید است .
سلاح های شیمایی هم چنین نقشی را دارند ، میشود ازشان استفاده ی درست هم کرد .
تکنیک های شستشوی مغزی هم میتواند در راستای راحت تر زندگی کردن استفاده شود ، اگر همین تکنیک ها نبود مادر بزرگ من از غم از دست دادن فرزندش تا کنون سد ها بار خود کشی کرده بود و یا دیوانه شده بود .
در مورد فست فود هم باز کرم از خود ماست که چسبیده ایم به خوراک های ناسالم و گرنه در میان همین فست فود ها ساب وی و جیم بلُک و بلُک هاوس و ... هم هستند که خوراک سالم در اختیار مشتریان میگذارند .
همان طوری که توضیح دادم ، همان تکنولوژی ها هم برای تامین امنیت ما وجودشان لازم است و درست حکم چاقو را دارند .
در دنیای تکنولوژی ما Undo ندارم ، ولی Remove داریم .
برای نمونه آنچه شما در مورد خودرو فرمودید ، روزگاری خر سواری هم مختص قشر اشرافی و ثروتمند جامعه بوده و چیزی لوکس محسوب میشده - رفته رفته خر جایش را به اسب و گاری و درشکه داد و اسب و گاری و درشکه هم جای خود را به خودرو ها دادند و روزگاری همین خودرو ها هم حذف میشوند و همان گونه که امروزه کالسکه سواری و خر سواری برای ما مسخره و خنده دار است ، اتومبیل سواری برای آیندگان خنده دار و شاید هم وحشتناک خواهد بود .
این داستان فعال شدن بازی ها تنها و تنها بر میگردد به امنیت و تضمین فروش شرکت تولید کننده - اگر روزگاری بشود تمام حفره های یک برنامه را بست و کاری کرد که قابل کرک کردن نباشند دیگر برای فعال سازی نیازی به اینترنت نیست .
در مورد تراکنش های بانکی هم ، طبیعی است که اگر شما از منزل خود کارهایتان را انجام دهید بسیار راحت تر از این هستید که بروید به بانک و در صف بایستید و ...
و با روند کنونی روزگاری نه چندان دور دیگر برِ خیابانها بانکی نخواهیم دید و همه شان الکترونیکی میشوند و در همان روزگار از شر اسکناس و سکه و ... هم راحت میشویم .
شاید هم باید هر چه سریعتر تمام این پتانسیل ها را کشف کرده و مورد استفاده قرار داد .
نخست بازگشتتان را شادباش میگویم :53:
اینجا را با شما همنظر نیستم ،
اینکه روز به روز آن مرد نامریی در آسمانها نامریی تر میشود و رفته رفته به فراموشی سپرده خواهد شد - به واسطه ی وجود همین فناوری است و اگر ما 10000 سال دیگر به فناوری های امروزی میرسیدیم ، باز هم از نظر اعتقاد به خرافات و خدا و الله و ... در همینجایی خواهیم بود که امروز هستیم .
دلیل اصلی بوجود آمدن دین ، سو استفاده ی برخی از افراد از فقدان دانش و آگاهی پیرامون جهان اطراف است - کافیست نگاهی کلی به تاریخچه ی پیدایش ادیان بیندازید .
اگر فرض کنیم که در نقاطی دیگر از عالم هستی ، موجودات زنده و هوشمندی هستند (که به احتمال زیاد این چنین است) بازمانده و برنده ی این میدان کسی است که زودتر به فناوری دست پیدا کرده و آنها که نسبت به بقیه عقب مانده اند دیر یا زود نابود خواهند شد .
البته این تنها یکی از فرضیه های موجود است که از نظر خیلی ها وجود موجودات هوشمندی غیر از ما ، غیر ممکن است ! ولی به نظر من ما در عالم هستی تنها نیستیم .
در عین حال ما در برابر اجرام آسمانی ، حوادث طبیعی ، بیماری و ... هم بسیار آسیب پذیر هستیم و فقط و فقط فناوری است که میتواند به ما در بقا کمک کند .
سپاس از شما دوست نازنین:53:
شواهد برخلاف دیدگاه شما گواهی میدهند، در این سه-چهار دههی اخیر ما بازگشت و سربرآوردن ِ دوباره و قدرتمند ِ مذهب را شاهد بودهایم. خوشبینی ِ صد سال پیش که در آن مذهب هیچ شانسی در برابر «دنیای جدید» نداشت، علم و منطق(تکنولوژی و فلسفه؟)دین را همان زمان منسوخ، و ایدهی خدا را روبه انقراض میدیدند ثابت شد که سخت در اشتباه بوده.
برای مثال، نگاهی بکنید به موفقیت بزرگ مارکسیسم در سه ربع آغازین قرن بیستم، کاری به بنمایهی ِ آن ایدئولوژی ندارم، روششناسی ِ مارکسیستی منظورم است، تصور اینکه باوری تا آن اندازه متریالیستی، منطق پرست، ضد مذهب، طرفدار تکنولوژی و علمگرا الان در جهان موفقیتی یک صدم، یک هزارم یا اصلا یک ده هزارم مارکسیسم میان ِ مردم عادی ِ کوچه و خیابان کسب بکند برای روشنفکران ِ دین گریز زمان ِ ما یک رویاست تا واقعیت.
مسئله این نیست که «تعداد» مذهبیها بیشتر شده، اگر این بود تعداد لامذهبها هم به همان نسبت(اگرنه چند برابر)افزایش داشته، مسئله اینست که «نوع» برخورد با مذهب تغییر کرده. در سراسر جهان(از آمریکای شمالی و اروپای غربی تا خاورمیانه و آفریقا)، ما با بازگشت هیولاوار ِ بنیادگرایی ِ مذهبی روبرو هستیم. آدمهایی که علنا طالب بازگشت به دوران ِ ماقبل مدرنیته، دخالت مذهب در سیاست، بازگرداندن ِ هویت مذهبی به کشورشان و ترویج جهانبینی مذهبی در برابر جهانبینی علمی هستند. این تغییر نوع ِ برخورد با مذهب برای ما آدمهای غیرمذهبی باید زنگ هشداری باشد.
اما مشکلی که من میبینم فقط مذهب نیست، مسئله بسیار ریشهایتر از اینهاست.
به نظر من مشکل در تفاوت علوم انسانی و فنی ست.کسی میتونه بمب اتمی بسازه و خیلی احمق و خرافاتی باشه.من همینطور که امیر عزیز گفت فکر میکنم مشکل اصلی بشر امروز در ناآموختگی همچین علومی هست.خطر در تخصصی کردن و جدا کردن بیش از حد علوم هست.اینکه مردم سواد سیاسی نداشته باشند ولی توان فنی داشته باشند.این همون چیزیه که در آلمان نازی بعد از جنگ اول جهانی بوجود اومد.به قول تراتسکی مردم از برق استفاده میکردند ولی به قدرت جادویی سمبلها اعتقاد داشتند.اما به نظر من کم کردن سرعت تکنولوژی خیلی کمکی به حل این مشکل نمیکنه.چون در هر حال مشکل اصلی و شاید راه حل در بخش انسانیه مساله هست.
امیر گرامی
اگر به این جدول نگاهی بیندازید :
http://en.wikipedia.org/wiki/Demographics_of_atheism
میبینید که میزان توسعه یافتگی یک کشور با میزان بی دینان و بیخدایان تقریبن نسبت مستقیم دارد .
همچنین اگر این فهرست را ببینید :
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of...us_.26_Atheist
متوجه میشوید که کشور های توسعه یافته بیشترین شمار بیخدایان و بیدینان را دارند .
یک نمودار آماری دیگر هم بود که هر چه میگردم پیدایش نمیکنم ، ولی در آن نموندار مشخص شده بود که پس از اسلام و مسیحیت بیشترین شمار جمعیت مربوط به بیخدایان است و روند بیخدایی از حدود 100 سال پیش تا کنون توضیح داده بود که روز به روز به شمار بیخدایان و بیدینان اضافه شده بود .
راسل جان اندکی بیشتر درباره این علوم انسانی توضیح میدهید؟ چه چیزهایی را شما علوم انسانی
میدانید و فکر میکنید با توجه بیشتر روی آنها، میتوانیم فنآوری را بهتر زیر کنترل خود در بیاوریم؟
هر چند فکر میکنم نگر امیر این بود که در آن دوران آلمان هم سواد سیاسی
و فرهنگی خود را داشت (عصر خردگرایی و دانش دوستی) و هم توان فنی و نظامی.
آن علومی که با شناخت پدیده های انسانی سر و کار دارد مثل جامعه شناسی و زیست شناسی و... مثلاً همین زیست شناسی تکاملی نشان میدهد ما انسانها همه با هم خواهر و برادر هستیم و از آفریقا مهاجرت کردیم و پراکنده شدیم.اما نازیها نازیها نهایتاً در فکر اصلاح نژادی از چنین شاخه ای بودند.تقسیم فیزیک به فیزیک یهودی و غیر یهودی(که یکی از دلایل شکست برنامه اتمی نازیها بود) فراری دادن و منع انتشار آثار افرادی مانند فروید و...
شاید بهترین نمونه آن هم کتاب سوزی دانشجویان در زمان نازیهاست،هر آنچه در آن کتب سوزانده شده و علم آن مورد پسند نازیها نبوده.
این ناتوانی در بعد انسانی در خرد گریزی در انتخاب نفرات و توهم در هدایت جنگ هم پیش میرود،تا جایی که افرادی مانند رومل متوجه آن میشوند و در پی توقف آن برمیایند.
خلاصه سخن من اینست که تکنولوژی ابزار است و انسان (نرمال از نظر اخلاقی) با شناخت درست از جهان از آن استفاده درست میکند یا با شناخت نادرست از جهان استفاده نادرست.
من موافقتم با امیر عزیز در شناخت بسیار کم ما از خود و جهان اطراف ماست و اینکه ابزار قدرتمند در دست چنین موجوداتی خطرناک است،ولی سخن من اینست که مبارزه با فن آوری تا حدودی ناممکن و غیر عقلانیست و راه حل را باید در آموزش انسانها جستجو کرد.
اینکه ما بخواهیم جلوی ِ پیشرفت ِ تکنولوژی یا علم را بگیریم تصوری سخیف و کودکانه است، ولو اینکه کسی در حد ِ هابرماس آن را موعظه بکند. برای درک ِ وضعیت بشر ِ معاصر موضوعی بسیار جالب است، اینکه واپسین بازماندهی مکتب فرانکفورت و مدافع ِ بیبدیل روشنگری وقتی به بحث شبیهسازی انسان و دستکاری ِ ژنتیکی بشر میرسد همان موضعی را میگیرد که پاپ ژان پل دوم: «دست نزنید، ندانستن گاهی بهتر است»!
با چنین رهیافتی نمیتوان جلوی ِ این قطار ِ پُرشتاب را گرفت، میل انسان به دانستن به مراتب قویتر از توصیههای ِ مشتی پیرمرد ِ ترسخورده است. ما در اینجا با دو پرسش روبرو هستیم:1. چرا و چگونه به اینجا رسیدیم؟ و 2. گام درست ِ بعدی چیست؟ مطرح کردن این دو سوال مستلزم اینست که بپذیریم وضعیتی که در آن به سر میبریم یک مرحله ماقبل ِ حد ِ نهایت فاجعه است(زندگی در جامعهی ریسک، تسلیهاتی که نیمی از آنها میتوان برای صدها سال کل زمین را غیرقابل سکونت بکند، دریچههای از پیشرفت که اگر گشوده بشوند بستن ِ آنها غیرممکن خواهد بود و ..).
یکی دیگر از چیزهایی که اینجا به آن اشاره شده و من دوست دارم آن را بیشتر باز بکنم گرایش به خودویرانگری ِ بشر معاصر است: اعتیاد جنونآمیز به فست فود و پدید آمدن مفهومی کاملا مدرن بنام «چاقی مفرط»، کاتینگ(عادت به ایجاد برشهای عمیق با تیغ روی بدن)، خالکوبیهایی که کاملا یادآور قبال بدوی هستند، 1.5 برابر شدن تعداد آدمهای سیگاری در 20 سال اخیر با وجود تبلیغات بیوقفهی علم برعلیه آن(انتخاب آگاهانهی سرطان و دهها بیماری ِ دیگر)، گسترش روزافزون امیال سادومازوخیستی و غیره به نوعی تبدیل به جزئی طبیعی از زندگی ِ روزمره شده.
«چرا» شخصی تا سرحد ِ جنون غذا میبعلد؟ آیا واقعا با مشکلی پزشکی در بدن ِ او روبرو هستیم، یا مشکلی یکسره روانی وجود دارد؟ من یکی دو نفر از این آدمهای مبتلا به چاقی مفرط را از نزدیک دیدهام، و نکتهی جالب اینست که خوردن برای ِ آنها نوعی عیش ِ روحانی(به معنای دقیق کلمه)است تا رفع ِ یک نیاز جسمی. همانقدر که در فرهنگ پیشامدرن شکمپروری و حتی غذا خوردن(در فرهنگهای افراطی مثل مال ِ خودمان)امری ناپسند و تحمیلی ناگزیر بود، در فرهنگ ِ مدرن تبدیل به یک دستگاه ِ رفتاری با جزئیاتی باورنکردنی برای حداکثر کردن تذلذ است.
یا بازگشت ِ وسیع خالکوبی کردن، کشیدن نقش و ایجاد زخم در بدن که در فرهنگهای بدوی نشانهی تعلق ِ آن شخص به جامعه بود. یهودیان زخمها را به یکی تقلیل دادند(ختنه)و مسیحیت حتی این یک زخم را هم درونی کرد("ختنه ختنهی روح است نه جسم"). بشر مدرن(یا پسامدرن)اما به دلیلی کاملا معکوس خالکوبی میکند: حفظ فردیت و فاصلهی خود در برابر جامعه.
http://www.daftarche.com/images/imported/2011/05/2.jpg
خلاصهی کلام اینکه، برخلاف ِ دیدگاه شما فقط نادانی ِ عمومی از علوم انسانی یا مذهبگرایی مشکل بزرگ بشریت نیست، خودویرانگری، رادیکالیسم(در ارتباط با همهی انواع باورها)، عقب بودن درک اخلاقی ِ ما از درک علمی ما به اندازهی چند صد سال، خارج شدن بشر در بعد فردی از درک تکاملی و باقی ماندن تحت ِ آن از بعد اجتماعی و ... همه با هم نوع انسان را مورد تهاجم قرار دادهاند.
امیر گرامی من دلیل مخالفت شما را درک نمیکنم چون من در نوشتار شما و خودم تناقض چندانی نمیبینم.این سه که گفتید دوتایی آخریشان قطعاً و مورد اول احتمالاً نتیجه دانش کم ما نسبت به خود و جامعه است.
البته از آنجا که بحث ما سر چیزهاییست که هنوز نمیدانیم بنابراین هر دو ادعای حل شدن و حل نشدن مشکلات اخلاقی بشر با دانش بیشتر ابطال ناپذیر بنظر میرسد.
....
این رو هم اضافه کنم که از بازگشت شما به انجمن شادمان هستم.
منهم خوشحالم که دوباره در جمع دوستان هستم.
چیزی که من با آن مخالفم اینست که دشواریهای امروز بشر را به مذهب تقلیل بدهیم. قطعا یکی از بزرگترین مشکلات و چالشهای ِ ما رادیکالیسم ِ مذهبیست(چیزی که پیشتر به آن اشاره کردم)، در آمریکا مردم به مذهب رأی میدهند و حتی در فرانسه سر و کلهی کسانی پیدا شده که از بازگرداندن هویت مسیحی به آن کشور سخن میگویند. به نظر میرسد مذهب پس از دو قرن تحمل حمله، دست به ضدحملهای همه جانبه و (متأسفانه) قدرتمند زده. وانگهی من اینرا بخشی از مشکل میدانم نه دلیل ِ آن، سوالی که ما باید بپرسیم اینست که چرا در هجمهی اطلاعاتی ِ بیسابقهای در تاریخ بشر، اکثریتی از مردم نه فقط ندانستن را انتخاب میکنند، بلکه حاضرند برای دفاع از آن بکشند و کشته شوند. اینهم هست که فراموش نباید بکنیم بزرگترین فجایع ِ تاریخ بشر در نظامهایی مذهب گریز، یا دستکم سکولار اتفاق افتادند. نازیسم چه مایه علمی و علمگرا نبود اما نظامی سراسر مدرن و مذهبزدوده محسوب میشد، و کمونیسم حتی بار علمی ِ قدرتمندی داشت(تازه چهل سال پس از مرگ مارکس نخستین نقد ِ قدرتمند فلسفی به او اتفاق افتاد و انتقادات اقتصادی حتی مدت بیشتری طول کشید).
راسل عزیز جای ِ دیگری نمیشود این حرفها را زد، چون اسلامگرا زیاد است و فضا آلوده و انتقاد از مدرنیته اینطور تعبیر میشود که چون روشنگری به کورههای آدمسوزی ختم شد و حتی کسی مثل هیدگر به دفاع از نازیسم پرداخت پس برویم پیش پای ِ آقا زانو بزنیم و دختر 9 ساله صیغه بکنیم!
در اینکه بنیادگرایی مذهبی بخشی از مشکل است ولی همه آن نیست من هم موافقم.هر چند من فکر میکنم بخش بزرگی از مشکل در جوامعی مثل ماست.اما در اینکه این بدترین جنایات بشری در زمان نظامهایی اتفاق افتاد که مذهبی نبودند و رابطه نزدیک با مذهبی نبودن آنها دارد را با شما مخالفم.اولین نکته این هست که چنین جنگهایی در مقیاس کوچک در تاریخ پر است که معمولاً مذهب در آنها یا محور اصلی بوده یا تشدید کننده شدید آنها.و اگر سلاحهای قرن بیستم در دست آنها بود چه بسا بدتر از این میکردند.همینطور که طولانی ترین جنگ قرن بیستم مربوط به جنگ شدیداً مذهبی ایران و عراق خودمان است.و وضعیت کنونی عراق و فلسطین که سنی و شیعه و یهودی زن و کودک همدیگر را به عمد میکشند.نکته دیگر اینست که حکومتهایی مثل نازیها با مذهب مشکلی نداشتند که هیچ از آن در صورت لزوم استفاده هم میکردند.در واقع مذهبیون به طور بچگانه ای اتهام متوجه خودشان را به ما باز میگردانند در حالی که کاملاً غلط است.در واقع مقایسه درست اینست که در شرایط و زمان یکسان دو نمونه مذهبی و غیره مذهبی موضوع را در نظر بگیریم.مثلاً استالینیسم و نازیسم،آیا اگر این دو مذهبی بودند اوضاع بهتر میشد؟پاسخ من خیر است اگر چه مقایسه کامل امکان پذیز نیست ولی شباهت فراوان بین ساختار این جکومتها و حکومت مذهبی وجود دارد و مثلاً در مورد نازیسم یهود ستیزی مسحیت علت اصلی چنین فاجعه ای بود و خود مذهب در این نسل کشی دست داشته.اما وقتی صحبت از جنگهای صلیبی برای مثال و ایراد بیخدایان میشود بدون یک لحظه تامل مشخص است که بدون مذهب دلیلی برای جنایات وجود ندارد و حداقل انگیزه صد چندانی برای آن نمیشد.
من با نقد مدرنیته و اشکالات آن مشکلی ندارم،ولی مساله همونطور که گفتید اینجاست که اسلامیون و کسانی که مدافع سنتگرایی هستند الان محاجمان به مدرنیته هستند و راه حل را نه اصلاح مدرنیته یا جایگزینی برای آن بلکه سنت و حفظ سلطه خود میدانند.از سوی دیگر حرکت به سمت راه حلی پسا مدرن بدون گذر از مدرنیته شدیداً غیر واقعی بنظر میرسد.
پس همان طور که گفتم همه چیز بر میگردد به خود ما ، نه به تکنولوژی .
یعنی بمب اتمی یا فست فود و ... به خودی خود چیز های بدی نیستند - ولی اینکه چگونه از آنها استفاده میشود به خود ما بر میگردد .
همین فست فود ، مگر امکانش نیست که فست فود را سالم و بدون ضرر و چربی و چاقی و اوره و .. تهیه کرد ؟ شاید wok خورده باشید - هم فست فود است و هم بسیار سالم و مقوی و خوشمزه ، فقط دو تا چوب (Chopstick) برای خوردنش لازم دارید !
و به نظر من تنها راه برای اینکه نسل بشر به پختگی لازم برای درک آنچه در اختیار دارد برسد یا حد اقل از آن در راه نابودی خود استفاده نکند کسب تجربه است .
از نظر من تجربه = اشتباهاتی که فرد یا جامعه مرتکب آنها شده ، به عبارتی آدم بی تجربه یعنی کسی که تا کنون اشتباهی مرتکب نشده .
من هم اینجا با شما موافقم .
نازیها نه تنها بی مذهب نبودند بلکه به شدت مذهبی بودند و همان اعتقادات مذهبیشان منجر به هلوکاست شد که از آن 11 میلیون نفر تنها 6 میلیونش یهودیان بودند و باقی کمونیست ها و بیخدایان و بیماران بودند !
سکولار هایی هم که جنایات وحشتناکی مرتکب شده بودند مانند آنچه استالین انجام داد اگر مقایسه کنیم به دینداران و نسبت زمان ، مکان و جمعیت را نیز در نظر بگیریم میبینیم که مثلن محمد بن عبد الله به مراتب جنایتکار تر از استالین بوده .
در برخی موارد هم همان بیدینی خود به مذهب تبدیل میشود و جنایت به بار می آورد .
اینکه شما گفته اید اتهام سفسطه است ! چرا که نوعش را مشخص نکردید .
نقض سخن شما : چاقو چیز بدیست چون با آن میشود آدم کشت !
این یک حقیقت است که اینها به خودی خود چیزهای بدی نیستند ! چگونگی استفاده از آنهاست که میتواند بد یا خوب باشد .
بد و خوب نسبی هستند و صد البته تعریف . ما در این دنیا چیز خوب و بد نداریم - کار یا عمل خوب و بد داریم .
مثال : آیا سلاح کشتار جمعی چیز بدیست ؟ خیر (آیا ویروس hiv چیز بدیست ؟ ، آیا لجن چیز بدیست و مانند اینها)
آیا تولید انبوه یا استفاده از سلاح کشتار جمعی کار بدیست ؟ آری (البته در اینجا سلاح هایی مانند بمب هسته ای استثنا هستند چرا که میتوان از آنها استفاده بهینه و مناسب {لینک ۲} هم کرد)
با چاقو میشود آدم کشت، میشود جراحی کرد.
با سلاح شیمیایی میشود آدم کشت و ... دیگر میتوان چکار کرد، بیشتر آدم کشت؟
کاربرد سودمند سلاح شیمیایی که با هدف گرفتن ژنتیکی آدمها را میکشد چیست؟
کاربرد سودمند hiv چیست؟
از سوی دیگر، همان چاقو هم نمیتوان گفت سودمندی 50-50 دارد، ما میتوانیم سودمندی
یک چیز را با جدا کردن موارد کاربرد آن + ارزش هر مورد حساب کنیم. برای نمونه با چاقو میتوان:
- میوه پوست کند
- آدم کشت
- از خود پدافندید
- تیغ جراحی ساخت
- ...
اکنون اگر به هر کدام از این موارد یک شمارکی در جایگاه ارزش آن بدهیم، میتوان به سادگی دید که یک چیز آیا بیشتر خوب است یا بیشتر بد.
منطقا هم میتوان دید که یک ابزار میتواند هیچ کارکرد سودمندی نداشته و سراسر بد باشد و یا به وارونه، هیچ کارکرد بدی نداشته و سراسر خوب.
همان طور که گفتم خوب و بد نسبی است - همان قدر که hiv برای انسان بد است ! انسان هم برای hiv بد است - هر دو موجود زندهستند - خوب در اینجا حق با کدام است ؟
در عین حال همین hiv برای موجودات دیگر مضر و خطرناک نیست و به عکس ما انسانها برای آن موجودات بسیار خطرناک و مضر هستیم و در مواردی نسلشان را هم منقرض کرده ایم یا داریم میکنیم .
در مورد سلاح شیمیایی هم داستانی مانند داستان سلاح هسته ای صادق است - یعنی میتواند استفاده بهینه و مفید هم داشته باشد .
سلاح شیمیایی یا بمب هسته ای یا توپ و تانک به خودی خود چیزهای بدی نیستند - ولی تولید انبوه آنها ، استفاده از آنها برای کشور گشایی و کشتار افراد و نسل کشی و ... کارهای بدی هستند .
همان بمب هسته ای در دفاع از زمین در برابر همان حدودن ۲۰ هزار جرم سرگردان در منظومه شمسی بسیار سودمند و مفید است .
ممکن است در جایی نوعی ویروس ناشناخته شیوع پیدا کند و تنها راه حل استفاده از سلاح های شیمیایی باشد .
ولی به طور قطع انبار کردن هزاران هزار از این سلاح ها نه تنها بد است ! بلکه بسیار خطرناک و هزینه بر هم هست . (عمل تولید انبوه و انبار کردن این سلاح هاست که بد و غیر اخلاقیست)
این نسبی بودن خوب و بد به این چَم نیست که اندازهپذیر نیستند، بلکه میگوید در شرایط گوناگون یک چیز میتواند خوب یا بد باشد.
روشن است که خوب و بد برای خودمان است.
ویراندن پیرامون زیستی هم از این رو بد است که در دراز-زمان به خودمان زیان میرساند، اگرنه اگر همه جانوران
جهان هم بمیرند ولی کیفیت زندگی ما (بشریت) دگرشی نیابد بسیار خوب و خواستنی هم است: نانخور اضافی کمتر.
در واقعیت ولی چرخه زیستبوم به سود ما است و اگر در جایی سود کوتاه-زمان خودمان را فدا میکنیم (مصرف کمتر و
بهینهتر انرژی، ...) برای دستیابی به سود دراز-زمان (پایستن کیفیت زندگی کنونی و زمان داشتن برای دستیابی به تکنولوژی بهتر) است و نه چیز دیگر.
خیر، گفتیم که هر چیزی پتانسیل کارکردی دارد و میتوان آن را به شیوههای گوناگون ولی متناهی بکار گرفت.
یک چاقو را میتوان هم برای کشتن بکار گرفت و هم برای جراحی.
سلاح شیمیایی را میتوان برای کشتن بکار گرفت و هم برای چه؟ کشتار بیشتر؟ :21:
نمونه ما سلاح شیمیایی بود که تنها روی ژن آدم فعال میشود.
ممکن است هم نشود. آنچه اما بسیار روشن است این است که امروز ما کاربرد سودمندانهای
برای سلاح شیمیایی نداریم، پس به خودی خود تکنولوژی آن بد است، که میشود مثال نقض در اینکه تکنولوژی به
خودی خود هیچ شری ندارد، هر چه بدی است از آدم است؛ در همان راستای "اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیبی است از مسلمانی است".
اگر دین میتواند با کارکرد پتانسیلی خود آدمهای خوب را به انجام کارهای بد وادارد، تکنولوژی نیز میتواند.
باز هم آن چیز خوب یا بد نمیشود - عمل یا عملهای در رابطه با آن چیز است که خوب و بد میشود .
پس باز میرسیم به همان نسبی بودن خوب و بد .
وقتی داریم میگوییم خودمان ، پس بقیه هم میگویند خودشان !
کشتار همیشه چیز بدی نیست - سمهایی که در مزارع و علیه حشرات و ... استفاده میشوند هم به نوعی فک و فامیل همین سلاح های شیمایی هستند .
همان سلاح شیمیایی خاص را هم میشود ازش استفاده بهینه کرد - شاید تا کنون موقعیتش پیش نیامده باشد ولی به طور قطع نمیتوان گفت سلاح شیمیایی فقط به درد کشتار انسانها میخورد و بس - تازه در همین صورت هم باز چیز بدی نیست (بستگی به استفاده اش دارد) .
فرض کنید با یک مشت تروریستِ روانی و خل و چل که باید نابود شوند سر و کار دارید و حتا بمب های هسته ای هم توان نابودی پناهگاهشان را ندارد و بهشان آسیبی نمیرساند (توجه داشته باشید که پیشرفته ترین بمب های سنگر شکن تنها تا عمق ۸۰ متری میتواند تاثیراتی داشته باشد - یعنی کسانی که غارهای زیرزمینی پناه گرفته اند از بهترین سپر دفاعی-طبیعی برخوردار هستند {پارچین جمهوری اسلامی هم یکیش}) - در اینجاست که سلاح شیمیایی بسیار کار آمد و مفید خواهد بود .
کاملن موافقم ، ما امروزه کاربرد سودمندانه ای برای سلاح های شیمیایی نداریم - در نتیجه تولید و انبار کردن آنها کارهای بدی هستند ولی این به این معنی نیست که خود سلاح شیمیایی چیز بدیست .
ما هم نگفتیم سلاح شیمیایی عیب و ایراد ندارد - گفتیم سلاح شیمیایی (البته اولش سلاح کشتار جمعی بود) به خودی خود چیز های بدی نیستند .
همان دین هم حتا اسلام به خودی خود چیز بدی نیست - وقتی که به عمل گرفته میشود ناجور میشود .
در اختیار داشتن تعداد محدودی سلاح اتمی (مثلن ۲۰ تا دونه) یا چند تا دونه سلاح شیمیایی توسط بشریت نه تنها و بد و مضر نیست - خیلی هم سودمند است چون ممکن است شرایط استفاده از آنها به نفع تمام بشریت یا اکثریت آن پیش آید - ولی به طور قطع انبار کردن هزاران بمب اتمی و شیمیایی و نوترونی و ... کار خوبی نیست .
البته در مورد ابر سلاح های انفجاری مانند بمب های اتمی (اورانیومی ، پلوتونیومی ، هیدروژنی ، کوبالتی و ...) گویا با هم هم نظر هستیم .
به نظرم سلاح های شیمیای و اتمی در نفس خود واقعا بد هستند و مزایایی ندارند.
فرض کنید یکی از آن ۲۰ هزار جرم سرگردان در منظومه شمسی که تا کنون فقط ۸ هزار تاشون شناسایی شدند در مدار زمین قرار گیرد و یک توده ی عظیم که احتمالا مقادیر قابل توجهی مواد رادیو اکتیو را نیز حمل میکند با زمین و یکی از شهرهای پر جمعیت برخورد کند - اتفاقی که بارها افتاده و پس از این نیز خواهد افتاد . آنوقت باز هم میگویید سلاح هسته ای چیز بدیست ؟ تنها و تنها یکی از همین جنگ افزار های هسته ای است که میتواند آن جرم را احیانن (یعنی تازه شاید) از مدار زمین دور کند و یا مسیرش را منحرف سازد تا برخوردش با زمین منجر به یک فاجعه نشود - فاجعه ای که میتواند زندگی در زمین را به دوران کرتاسه برگرداند یا زندگی را در این کره خاکی به کل نابود سازد ! یا اگر هم انقدر دست بالا نگیریم یک فاجعه در حد کشته شدن چندصد هزار نفر را رقم بزند .
یعنی مضر بودن در مورد سلاح هسته ای به هیچ عنوان صدق نمیکند - در مورد سلاح شیمیایی خوب داستان به گونه ی دیگریست و تا موقعیتش پیش نیاید (که شاید هر گز پیش نیاید) هیچ گونه جنبه دفاعی ندارد . برای همین سلاح هسته ای رو نمیشه در کنار سلاح شیمیایی قرار داد - هر چند که ممکنه سلاح شیمیایی هم کارکرد مناسبی داشته باشد .
با پیشرفت علم و تکنولوژی به مرور نیاز به طبقه کارگر کمتر و کمتر میشه و ماشین ها جاشون رو تا حد خیلی زیادی میگیرن و این جوری شاید داستان کمونیسم و جنبش کارگری هم کمرنگ شه!!! اما نمیدونم این نکته مثبتی هست یا نه...
دکتر کمونیسم میگه که این پیشرفت باید طوری باشه که به کارگر رفاه و امنیت و یک زندگی بهتر بده .
نه اینکه باعث بیکاری کارگرها بشه و اون کارگرهای بیکار بشند یک ذخیره برای آینده و ...
که البته مزخرف میگند .
به نظر من با پیشرفت فن آوری انجام کارهای سنگین بر عهده ماشینها میوفته ولی نظارت بر طرز کارشون و مانیتور کردنشون و احتمالن تعمیر و نگهداریشون بر دوش انسان میوفته .
یعنی نوع کار فرق میکنه و بدون شک هر چه علم بیشتر پیشرفت کند کارگران هم باسواد تر میشوند . روزگاری کارگر به معنی خرحمال بود - ولی امروز اون تکنسین و مهندس هم کارگر محسوب میشه .
اینکه در آینده جایی برای افراد بیسواد نیست یک حقیقته - ولی مساله اینه که آیا در آینده ما آدم بیسواد هم داریم ؟ :4:
خب زمانی که ماشین جای انسان رو بگیره هر چقدرم برای کنترلشون آدم بخوایم باز به اندازه حالت بدون ماشین نیست..یعنی قطعا این داستان های کارگران تحت ستم و زحمت کش به شکل امروزیش از بین میره...منظورم این بود!!!
و البته قطعا بیکاری در بین انسان ها بیشتر بشه و با این جمعیت چند میلیاردی نمیدونم چی پیش میاد...
این واژه کارگر را چند ماهی است میخواستم روشنگری کنم، ولی انگار اندکی بیشتر صبر کنیم بیشتر به گند کشیده میشود!
کارگر هم همان کارگر ساختمانی (=عمله بنا) نیست که چندین و چندبار در این جستار به آن بغلط همانندی شده، بلکه:
- کارگر = کار+گر: کسی که کار میکند.
مانند
- کوزه+گر = کوزهگر: کسی که کوزه میسازد.
آن در زبان عوام است که کارگر را عمله ساختمانی میبیند، اگر نه رده کارمند شرکت و کارکن دفتر و .. همگی زیر دسته همان کار (work)+گر(er) و کارگری هستند.
یک پزشک هیچگاه خورده بورژوا به شمار نمیرود، چرا که کسی را به کار نکشیده است و در برابر سرویسی که
ارائه میدهد مزد میگیرد (اینکه پزشک را رده خورده بورژوا میبینی نشان از نداشتن آگاهی وابسته میدهد میلاد گرامی).
خورده بورژوا برای نمونه کشاورزی است که زمین مال خودش است (زمین=ابزار فرآورش و تولید) که روی آن خودش
و خانوادهاش کار میکند. بورژوا میشود همان کشاورز زمانیکه دیگران را به کار روی زمین خود میکشاند (و میشود ارباب).
کارگر هم کسی است که بدون ابزار فرآورش برای خود و یا بیشتر زمانها دیگران (بهرهکشان سرمایهدار) کار میکند. یک پزشک یا یک برنامهنویس یا یک کارگر ساختمانی همگی کارگر به شمار
میروند و تقریبا از همه آنها بهرهکشی میشود، چرا که سرمایهدار با داشتن یک کارخانه بزرگ و کار کشیدن از برنامهریز (مهندسی و راهاندازی ماشینها) و کارگر ساختمانی (ریختن بنای کارخانه و تعمیر) و پزشک (پزشکیگری و مراقب از داراییهای کارخانه که کارکنان باشند) از همه بهرهکشی میکند و بیشترین سود را در برابر کمترین کار و رنج میبرد.
من یادم نمیاد جایی گفته باشم کارگر یعنی عمله ساختمان !
اگر منظورتون این جمله بنده هستش :
مقصود از نظام عملگی ، کارگران بیسواد و بیدانشی هستند که تخصصی ندارند یا اگر دارند به قدری به درد نخور و عقب مانده هستش که عملن فایده ای نداره . که شامل همان بناهای سنتی هم میشه .
برای مثال من اسم کارگر ساختمانی که امروزه در آلمان باید برود ۴ سال دوره ببیند تا یاد بگیرد چگونه نقشه طراحی شده توسط مهندس معمار را پیاده کند عمله نمیگذارم ولی اسم اون کارگر ساختمانی که در ایران آجر میندازه بالا و گل لگد میکنه و دست آخر هم آنچه ساخته با یک لگد میریزه پایین رو عمله میذارم .
درسته که پزشک کار میکنه ولی عمله نیست . عمله یعنی احمدی نژاد ! با اینکه رئیس جمهوره ولی عمله هستش .
منظور از نظام عملگی (کارگری) همون بود .
من دید کمونیست ها رو گفتم . از نظر اونها کارگر یعنی کسی که برای دیگری کار میکند . در غیر این صورت کارگر نیست .
یک عده شون که دهقانان رو هم همردیف سرمایه دارها قرار میدند ! . جامعه ای که کمونیست ها به دنبال دستیابی بهش هستند در ایده قشنگه ولی در عمل به جهنمی تبدیل میشه که دست آخر در خودش فرو میریزد . ما تا حالا حتا یک نمونه حکومت کمونیستی موفق هم نداشتیم . یا به مانند شوروی به قول خودشان شده کمونیسم بورژووایی یا به مانند کمون پاریس سه سوته به فنا رفته ! یا شده کره شمالی و ...
یعنی ایده ای هستش که در عمل قابل پیاده سازی نیست .
یک پزشک معمولن برای دیگری کار نمیکنه مگر در دوران انترنی و کار آموزی در بیمارستان . از دید کمونیست ها پزشک کارگر نیست . و باز از همون دید کسی که کارگر نیست اصولن آدم نیست .
در مورد بورژوا بودن پزشک هم - اشخاصی مانند پروفسور سمیعی نه تنها خرده بورژوا بلکه بوروژوا کامل محسوب میشوند از دید کمونیست ها .
و البته شما اینجا یک تعریفی هم از خرده بورژوا ارایه کردید - که البته این هم درست است و صد البته نشان از دزد بودن کمونیست ها میدهد . در فرهنگ کوچه بازاری اسمش میشود مال مردم خوری .
برای پاسخ به این باید پرسید که انگیزه آدمی از زیستن چیست. تا آنجاییکه من میبینم، اگر همه نیازهای
زیستی یک آدم (خوراک، پوشاک، سکس، ...) را برآورده[1] کنیم براستی انگیزه دیگری برای زیستن ندارد.
برای نمونه بیایید بگوییم بشر به چنان فندآوریای[2] دست یافته:
- جاودانگی[3] یا دراززیوی (عمر بسیار زیاد، بگوییم هزار سال)
- از میان برداشتن همه بیماریها
- برآورده شدن همه نیازهای زیستی: خوراک، پوشاک، ..
- ...
خوب اکنون چنین آدمی برای چه و بر چه انگیزهای زندگی میکند؟
این را در یکی از داستانهای کوتاه صادق هدایت داشتیم که نگرشی بسیار بدبینانه به چنین سرنوشتی داشت (داستان را پیوست کردم): س.گ.ل.ل - WiKi
در همین ریخت ما به کسانی همانند تئودرو کازسینزکی (تروریست سرآوازه آنابمبر یا Ted Kaczynski - WiKi) میرسیم که در راستای برگشت به زندگی بدویت کوشیدند: Anarcho-primitivism - WiKi
کازینسزکی یکی از مزداهیکدانان برگزیده باهوش بود و با اینکه هیچکس، نمیتواند دیوانگیهایش در بمبسازی و تروری! که برای رساندن پیامش پیش گرفت را
دُرستانگاری (توجیه) کند، ولی به هر روی در منفیست وی یک واکاوی بسیار موشکافانه از چند و چون گرایش و نیازهای آدمی و همچنین خطرهای بیمناک فندآوری میبینیم.
که نگرش او روی هم رفته بیش از همه درباره "خطرهای پنهان تکنولوژی" بوده، ولی در کنار آن به انگیزههای آدمی و اینکه چرا شیوه
زندگی امروزین (یا دهه 80 برای او) و آیندهای که در رسیدن به آن میکوشیم هرگز به خوشبختی هومنی[4] (آدمی) نمیانجامد نیز بسیار نوشته.
----
1. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
2. ^ fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
3. ^ jâvid+âneg+i::Jâvidânegi <— Jâvdânegi || جاویدانگی: همیشگی, ابدی, پاینده: به پایستگی یک چیز برای همهیِ زمانهها مینِمارد, بنمونه خود جهان جاودانه است, ولی ما باشندگانِ درون آن جاودانه نیستیم. Ϣiki-En eternity
4. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
کسی اینجا با سخنان Theodore Kaczynski (نامور به Unabomber) آشنایی دارد؟
آشنایی کوتاه با «تئودور کازینزسکی»:
«تد کازینزسکی» معروف به آنابُـمـبِـر (Unabomber: University and Airline bomber) ریاضیدانِ نابغهای است که در دههیِ ٩٠ اقدام به فرستادن چندین بسته های بمبی به دانشمندان گوناگون - بویژه در رشتههایِ رایانه و ژنتیک - نموده و در دنباله روزنامهیِ New York Times را با تهدید به کشتار بیشتر, به چاپِ مانیفستی به نامِ Industrial Society & its Future زیر نامِ گروهِ FC واداشت.
ما در اینجا به اخلاقیات و رویکردی که او برای برانگیختن توجه جهانی گـزید نمیپردازیم و کسانیکه با من رشتهیِ کاری من که مزداهیک[1] و
برنامهریزی باشد اندک آشناییای دارند میتوانند اینجور بیانگارند که خودِ من یکی از کسانی میباشم که میتوانستهام بآسانی راهم را به لیست قربانیان وی باز کنم.
آنچه دربارهیِ این مانیفست بسیار گیرا میباشد درستیِ موشکافانهیِ بخش گستردهیِ آن میباشد که خود یکی از انگیزههایِ مهادین[2] در آغاز همین جستار بوده است.
خواندن مانیفست: http://cyber.eserver.org/unabom.txt
مانیفست نزدیک به ٤٠ برگ میباشد و از کنجهایِ گوناگون و ژرف ولی کوتاهی به تاثیری[3] که تکنولوژی در زندگی آدمی داشته میپردازد و سرانجام در جایگاهِ تنها راهکار بجامانده, پیشنهاد[4]
به انقلابی همهگیرانه و سهمگین برای براندازیِ از بیخوبن سیستم کنونی و برگشت به دورانِ نخستینی[5] میدهد; چیزی در مایههایِ: Anarcho-primitivism - WiKi
در بخش از مانیفست پیشبینیای[6] از آیندهیِ کنونیِ آدمی و برآیههایِ[7] در پیش رو داریم که بگزیده یکی را ترزباندهام[8]:
ماشینهایِ هوشمند
چشماندازی که دانشمندان رایانهای کامیاب به ساخت ماشینهایِ هوشمندی که همه چیز را بهتر از آدمها میانجامند میشوند که خود از دو برایند[9] بیرون نیست: ماشینها آزاد به گرفتن همهیِ تصمیمها بتنهایی میباشند, یا بخشی از کنترل آدمی روی ماشینها همچنان بجا میماند.
اگر به ماشینها اجازهیِ گرفتن همهیِ تصمیمها داده شود, ما نمیتوانیم فراتر از آنرا پیشبینیم[10] زیرا حدسِ اینکه ماشینها چگونه رفتار خواهند کرد ناشدنی است. ولی میتوانیم اینگونه ببینیم که سرنوشت بشریت به دلسوزیِ ماشینها وابسته خواهد بود.
میتوان اینگونه انگاشت که نژاد هومنی[11] هرگز آن اندازه نابخردی نخواهد کرد که همهیِ کنترل را به ماشینها بدهد. ولی ما نه میگوییم که نژاد هومنی داوخواهانه قدرت را به ماشینها میدهد نه اینکه ماشینها بزور آنها میگیرند. ما پیشمینهیم که نژاد آدمی به خود اجازهیِ وابستگیای را میدهد که گزینهیِ پیشبردین[12] دیگری برایش نخواهد ماند مگر پذیرش همهیِ تصمیمهایی که ماشین میگیرد. همانجور که ساختار اجتماع و دشواریهایی که با آنها روبرو است پیچیدهتر و پیچیدهتر میشوند, بخش بزرگتری از تصمیمها را ماشینها میگیرند, زیرا بسادگی تصمیمهایِ ماشین-گرفته بهتر از هومن-گرفته میباشند. در پیامد سرانجام بازهای[13] از پیچیدگی خواهد فرارسید که آدمها ناتوان از تصمیمگیریِ هوشمندانهیِ آنها خواهند بود. مردم نخواهند توانست ماشینها را خاموش کنند, چرا که آن اندازه به آنها وابسته شدهاند که خاموش کردن اشان برابر با خودکشی خواهد بود.
در دستِ دیگر, میتوانیم بشریتی را داشته باشیم که بخشی از کنترل اش را روی ماشینها نگه میدارد. در این دورنما آدم میانه در بخشهای خودویژهای[14] از زندگی اش آزادی عمل خواهد داشت, مانند خودرویِ خود یا رایانهیِ شخصی اش, ولی کنترل روی سیستمهایِ بزرگترِ ماشینها در دست برگزیدگان اندکشماری خواهد بود -- همانگونه که امروز میباشد, ولی با دو دگرسانی[15] بزرگ. به یاریِ پیشرفتگی تکنیکها, برگزیدگان (elite) توانایی بالاتری برای کنترل توده خواهند داشت; و از آنجاییکه کار آدمها دیگر بایستگی ندارد افزونی توده چیزی افزوده و رنجی بر دوش سیستم خواهد بود. اگر برگزیدگان کسانی بیرحم باشند میتوانند بسادگی به زدایش تودهیِ هومنی روی بیاورند. اگر آدمهایی خوب باشند میشاید[16] که از پروپاگاندا و روشهای روانشناسیک و زیستیک برای کاهش زادگان[17] سود ببرند تا تودهیِ آدمی منقرض شده و جهان برای برگزیدگان بجا بماند. یا اگر برگزیدگان از لیبرالهایِ دلنرم برساخته[18] شده بود, میشاید که در نقش چوپانهایِ نیکخواه بکوشند که به نیازهایِ دیگر هومنان[19] رسیدگی کنند; از اینکه نیازهای فیزیکی هرکس برآورده[20] میشود, همهیِ کودکان در شرایط روانشناسانه پاکیزهای بارآورده میشوند, اینکه هر کس یک سرگرمی برای پرداختن دارد و اینکه هرکس که ناخوشنود[21] بود با گرفتن "درمان" از "دشواری" اش رهانده میشود. هر آینه, زندگی آن اندازه بیهدف خواهد بود که مردم میباید زیستوار و روانشناسانه بگونهای مهندسی شوند که رانههایشان در قدرتخواهی به سرگرمیِ بیآزاری بکاهد. این آدمهایِ مهندسی شده میشاید که در چنین اجتماعی شاد باشند, ولی بی هیچ گمانی آزاد نخواهند بود. آنان به ترازِ جانورانِ خانگی کاسته خواهند شد.
...
----
1. ^ mazdâh+ik::Mazdâhik || مزداهیک: ریاضیات D4f mathematics
2. ^ meh+âd+in::Mehâdin || مهادین: اصلی Ϣiki-En, Ϣiki-En principal; main
3. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
4. ^ piš+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to suggest
5. ^ noxost+in+i::Noxostini || نخستینی: بدوی Ϣiki-En primitive
6. ^ piš+bin+i::Pišbini || پیشبینی: prediction
7. ^ bar+ây+e::Barâye || برایه: نتیجه ⚕Heydari, Ϣiki-En result
8. ^ tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
9. ^ bar+ây+and::Barâyand || برایند: منتجه; نتیجه fa.wiktionary.org, Ϣiki-En resultant
10. ^ piš+didan::Pišdidan || پیشدیدن: پیشبینی کردن Ϣiki-En to predict
11. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
12. ^ piš+bord+in::Pišbordin || پیشبردین: کاربردی, کاربستی, عملی pragmatic
13. ^ bâz+e::Bâze || بازه: فاصله Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ interval
14. ^ xod+viž+e::Xodviže || خودویژه: محرمانه; شخصی Ϣiki-En private
15. ^ digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
16. ^ šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, fa.wiktionary.org, Dehxodâ to may
17. ^ zâd+eg+ân::Zâdegân || زادگان: جمعیت Ϣiki-En population
18. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
19. ^ hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
20. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
21. ^ Xušnudan || خوشنودن: راضی کردن to satisfy
از دید من یک مشکلی که این تئوری ها دارند اینه که انسان آینده رو مشابه انسان فعلی تصور میکنند.در صورتی که در آینده از دید من قطعا تغییراتی در ژنوم خودمون میدیم و نانوروبات ها رو به بدنمون اضافه میکنیم و تا حدی هم ترکیب با ماشین میشیم(سایبورگ)
یک همچین موجودی از دید من قطعا از یک ماشین عادی برتر هست و بعید میدونم خطری از داخل تهدیدش کنه.
البته بستگی داره این فرایند گذار قبل از خودآگاه شدن ماشین ها باشه یا بعدش ولی به طور کلی خطر ماشین های هوشند از دید من چندان جدی نیست.
نکتهای که ما اینجا دربارهیِ فندآوری[1] (technology) داریم اینه که بر پاد چیزیکه اینجا خودت گفتی:
پیشرفت و خوشبختی؟
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
فندآوری خود «ابرسازوارهای[2]» است که نیازهای خودش را دارد و کاری به اینکه نیازهای ما آدمها چیست براستی نداشته و تنها تا زمان و آنجایی به آنها میرسد که مایهیِ تداخل در کارکرد خودش نباشد.
این نگاه بدبینانه را بویژه «کازینسکی» دارد و فرجامیابی وی اینه که ما هیچ راهی برای جداسازی بخشهایِ خوب از بدِ فندآوری نداریم و در بلند-زمان[3] بهای
پیشرفت سیستم از دست رفتگی هر چه بیشتر آزادی ما آدمهاست, تا جاییکه سرانجام با میان کشیدگیِ «ژنتیک» هومنوارههایی[4] خواهیم داشت که
همهیِ رانههایِ[5] هومنیک (انسانی) آنها گرفته شده و بالاترین سازگاری با سیستم را خواهند داشت (و کمترین زینهیِ[6] آزادی خواست).
یا در راستای سخن خودت: پیشرفتِ فندآوری[1] نه برای بالا بردن تراز رفاه هومنی[7], که برای خود پیشرفتِ ناب و خوشنودی سیستم/ابرسازواره.
برای آشنایی بیشتر خواندن این کتاب The Technological System از Jacques Ellul به سال ١٩٧٧ سودمند است (که روی نگرش کازینسکی هم اثرگذار بوده).
----
1. ^ آ ب fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
2. ^ abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En superorganism
3. ^ Boland-Zamân || بلند-زمان: مدت طولانی long-term
4. ^ human+vâre::Humanvâre || هومنواره: انساننُما Ϣiki-En humanoid
5. ^ rân+e::Râne || رانه: ساٸق Ϣiki-En, Ϣiki-De, Ϣiki-Pâ drive trieb
6. ^ Zine || زینه: درجه Dehxodâ, Ϣiki-En degree
7. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
البته دیدگاه من در مورد کنترل ماشین بر انسان بود.گفتآورد:
فندآوری خود «ابرسازوارهای[2]» است که نیازهای خودش را دارد و کاری به اینکه نیازهای ما آدمها چیست براستی نداشته و تنها تا زمان و آنجایی به آنها میرسد که مایهیِ تداخل در کارکرد خودش نباشد.
این نگاه بدبینانه را بویژه «کازینسکی» دارد و فرجامیابی وی اینه که ما هیچ راهی برای جداسازی بخشهایِ خوب از بدِ فندآوری نداریم و در بلند-زمان[3] بهای
پیشرفت سیستم از دست رفتگی هر چه بیشتر آزادی ما آدمهاست, تا جاییکه سرانجام با میان کشیدگیِ «ژنتیک» هومنوارههایی[4] خواهیم داشت که
همهیِ رانههایِ[5] هومنیک (انسانی) آنها گرفته شده و بالاترین سازگاری با سیستم را خواهند داشت (و کمترین زینهیِ[6] آزادی خواست).
یا در راستای سخن خودت: پیشرفتِ فندآوری[1] نه برای بالا بردن تراز رفاه هومنی[7], که برای خود پیشرفتِ ناب و خوشنودی سیستم/ابرسازواره.
برای آشنایی بیشتر خواندن این کتاب The Technological System از Jacques Ellul به سال ١٩٧٧ سودمند است (که روی نگرش کازینسکی هم اثرگذار بوده).
مگرنه امکان اینکه سیستمی به جای منقرض کردن انسان،با دادن تغییراتی انسان ها رو بخش فرمانبر سیستم تبدیل بکنه هست و این سیستم هم بعید میدونم ماشین ها باشند بلکه سیستم پیچیده و چند تکه ای هست.
البته نکته این هست که من نمیگم پیشرفت فناوری متوقف میشه یا باید متوقف بشه بلکه میگم وقتی به سطح قابل قبولی از رفاه برسیم،نیازی به درگیر کردم ذهن و تن آدم ها در پیشرفت تکنولوژی نیست،یعنی نیازی نیست شمار زیادی از انسان ها کاری انجام بدند تا تکنولوژی پیشرفت کنه بلکه این تعداد کمتر میشند(یا باید بشند)
اینکه پیشرفت در یک "جامعه"ارزش مهمی باشه باعث بروز چنین مشکلاتی میشه و اتفاقا از نظر من ارزشمند بودن خود پیشرفت مشکل خیلی جدی هست ولی از راه تغییر نگرش جامعه به پیشرفت به نظر من میشه عواقب ناگوارش رو کاهش داد،اگر بشه نگرش رو تغییر داد شانس فاجعه کمتر میشه.
با این حال هرچند فرمانبر شدن انسان ها در نتیجه تغییرات تکنولوژیکی اصلا دور از ذهن نیست ولی من خود تکنولوژی رو خطر جدی نمیدونم،این دید جامعست که خطر جدیه.
هر چه بیشتر کتاب را میخواند, بیشتر به این نتیجه میرسم که آنچیزی که امیر در جایگاه زنپرستی و ارزشهایِ مادینگرایانه[1] بازشناخته براستی پیوندی به خودِ مادینگرایی[2] ندارد و در چهرهیِ کلیِ سیستمی همبودین[3]/فندآورینای که در آن زندگی میکنیم.
چیزیکه اینجا داریم:
تنها بازنمود از همان ارزشهایی است که در سیستمِ ما ارزشمند شناخته میشوند و امیر در جایگاهِ «ارزشهایِ زنانه» آنها را بازشناخته, ارزشهایی مانند:
همکاری
خشونتهراسی
دگرخواهی بجای خودخواهی
امن بودن به کارهای مخاطرهانگیز
...
کازینسکی در آغاز کتاب بزیبایی و بروشنی هر چه بیشتر جنبش نیروهایِ چپ را در نه در ساختارشکنی, که در تقویت ِ هوشمندانهیِ سیستمِ تکنولوژیک ما مینمایاند, پیش
از هر چیز ما تعریفی از اینکه سیستم چه نیست داریم:
Let's begin by making clear what the System is not. The System is not
George W. Bush and his advisors and appointees, it is not the cops who
maltreat protesters, it is not the CEOs of the multinational corporations, and
it is not the Frankensteins in their laboratories who criminally tinker with
the genes of living things. All of these people are servants of the System, but
in themselves they do not constihlte the System. In particular, the personal
and individual values, attihldes, beliefs, and behavior of any of these people
may be significantly in conflict with the needs of the System.
To illustrate with an example, the System requires respcet for property
rights, yet CEOs, cops, scientists, and politicians sometimes steal. (In
speaking of stealing we don't have to confine ourselves to aehlal lifting of
physical objects. We can include all illegal means of acquiring property,
such as cheating on income t[LX, accepting bribes, and any other form of
graft or corruption.) But the fact that CEOs, cops, scientists, and politicians
sometimes steal does not mean that stealing is part of the System. On the
contrary, when a cop or a politician steals something he is rebelling against
the System's requirement of respect for law and property. Yet, even when
they are stealing, these people remain servants of the System as long as they
publicly maintain their support for law and property.
سپس از تکانههایِ[4] شورشجویی میخوانیم (چیزیکه در همین دفترچهیِ خودمان بگونهای داریم):
All of us in modern society are hemmed in by a dense network of rules
and regulations. We are at the mercy of large organizations such as
corporations, governments, labor unions, universities, churches, and political
parties, and consequently we are powerless. As a result of the servitude, the
powerlessness, and the other indignities that the System inflicts on us, there
is widespread frustration, which leads to an impulse to rebel. And this is
where the System plays its neatest trick: Through a brilliant sleight of hand,
it turns rebellion to its own advantage.
Many people do not understand the roots of their own frustration, hence
their rebellion is directionless. They know that they want to rebel, but they
don't know what they want to rebel against. Luckily, the System is able to
fill their need by providing them with a list of standard and stereotyped
grievances in the name of which to rebel: racism, homophobia, women's
issues, poverty, sweatshops . . . the whole laundry-bag of "activist" issues.
Huge numbers of would-be rebels take the bait. In fighting racism,
sexism, etc., etc., they are only doing the System's work for it. In spite of this,
they imagine that they are rebelling against the System. How is this possible?
First, SO years ago the System was not yet committed to equality for
black people, women and homosexuals, so that action in favor of these
causes really was a form of rebellion. Consequently these causes came to be
conventionally regarded as rebel causes. They have retained that status today
simply as a matter of tradition; that is, because each rebel generation imitates
the preceding generations.
...
----
1. ^ mâd+in+gerâ::Mâdingerâ <— Mâdingerây || مادینگرا: فمینیست Ϣiki-En feminist
2. ^ mâd+in+gerây+i::Mâdingerâyi || مادینگرایی: فمینیسم feminism
3. ^ ham+bud+in::Hambudin || همبودین: اجتماعی Ϣiki-En social
4. ^ tekân+e::Tekâne || تکانه: برانگیختگی ناگهانی Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ impulse
پیشرفت اگر در راستای بهکردِ فیزیولژیک آدمها و اگر بی گرفتن آزادیِ آنها باشد سودمند است. ما اینجا دو تا اگر بزرگ
داریم که رویکردهای کنونی به هیچ روی در راستای برآوردن این دو اگر نمیروند, بساکه به سوی پیشرفتهسازی هر چه بیشترِ ماشینها برای خود ماشینها میروند.
این نکته را Bill Joy بنیادگذار Sun Microsystems نیز بخوبی گرفت (تاثیر گرفته از همین کازینسکی) و در این نوشتار در اینباره میتوانی بیشتر بخوانی: Wired 8.04: Why the future doesn't need us.
سهگانهیِ Jacques Ellul که در گذر ٣٠ سال نوشته شدهاند.
دومی, The Technological System مهمترین کتابی است که من تاکنون در زندگی ام خوانده ام (و بگرایند[1] بالا تاکنون نوشته شده) و بیشتر از هر چیز دیگری که تـوانِ اندیشه رود, بایستگیِ خواندن دارد.
هر کنش دیگری, خردگرایی, فمینیسم, آزادی, انقلاب و .. دربرابر آنچه در این جستار آوردهایم (و در کتاب میخوانید) یک بازیچه بیشتر نیست و ارزشی اندکی بالاتر از ٠ دارد.
خواندن را از همان دومی پیشنهاد[2] میکنم; پیشگفتار نیز بهتر است رد شده و از «بخش یکم - part one»
آغاز شود که با پرداختن به چیستی -- یا بهتر بگوییم, کیستی -- فندآوری[3], روند گفتمان روشن میشود.
----
1. be+gerâyand::Begerâyand || بگرایند: احتمالا Ϣiki-En, Ϣiki-En likely; probably
2. piš+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to suggest
3. fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
4. far+hešt::Farhešt || فرهشت: تم; زمینه; موضوع; مضمون Dehxodâ theme
من از به وقوع پیوستن رمان اورول وحشت دارم همین اکنون ما همه شدیم صفر ویک دوربین مدار بسته کارت بانکی ای پی اینترنتی کد ملی کاش عصر حجر به دنیا می امدم لعنت به تکنولوژی
درود به همهیِ دوستان, که باید از این رفتن و آمدنهایِ گاه[1] و ناگاه من ناخوشنود[2] باشند!
از آنجاییکه این کنارهگیریِ من گویا برای برخی خوانندگان نادریافتنی بوده و از دوست امان آنارشی گرفته تا دیگران از این انجمن
و پارس-اسکای و ... هر یک چندین باری چند جایی پرسیدهاند و پاسخهایِ مرا نیز جدی نگرفته و به دنبال علت دیگری در رفتارم میگردند,
از نمیدانم ج.ا. مرا گرفته و تهدید کرده تا عاشق شده ام و شکست عشقی خورده ام یا همچو
فانتزیهای دیگری, من این را در جایگاه یک پرسش و پاسخ همینجا مینهم تا در آینده نیاز به دوبارهگویی پیش نیاید.
سخنانی که در راستای این دو پیک من داده میشوند,
روی هم رفته چنین درونمایهای دارند:
گفتآورد:
اگر پیش تر نسبت به تو آشنایی نداشتم؛ به کمبود انگیزه ات نسبت به گفتگوی نقادانه پیرامون این جستار و نسبت به مطالعه متنی که نگاشته بودی؛ تنها لبخند معنادار مرا می دیدی و سکوتم را بر گذر این موضوع از ذهنم!
مطالعه آن متن مرا به یاد روزگاران نخست از انقلاب فکری ام(شروع خردگرایی) انداخت.
روزگارانی که سقراط وار پیرامون اسلام،قرآن و خداوند شک و شبه های خود را با شور و انگیزه فراوان جهت یافتن حقیقت و بازگشتم به اجتماع؛ برای اجتماع واپس مانده خود مطرح می نمودم؛ چه پدر و مادر... چه دوستانم... و چه روشن فکران دینی(!)
گمان نمی برم لازم به توضیح باشد که چه نتایجی از این بابت عایدم شده است.
شاید با این مقدمه احساس همگرایی چندانی میان خودت و من نبینی و با خود چنین بگویی که مشکل اصلا این نیست! ولی تاکید من در ریشه سرخوردگی ات نهفته؛ وگرنه تکنولوژی هم در کنار بسیاری از دیگر عامل های تهدید بشریت نشسته و چرا باید تو را دلسرد کند تا اینچنین زانوی غم در آغوش کشی؟
از این رو آنچه در مفهوم تکنولوژی و پیشرفت آن تو را سرخورده کرده تنها برای من به سان لبخندی گذراست...
اساس مشکل؛ دیدگاه و چشمداشت اجتماع گرایانه توست! وگر نه در صورتیکه تو راه خود؛ رَوی و تکنولوژی و پیشرفت آن را در بستر اخلاق خردگرایی به کار بندی، نگرانیت چیست؟این همه بدبینی به تکنولوژی برای چیست؟ چرا خود را از حماقت بشریت می رنجانی؟ چه پیوندی با کنش های تو در انجمن دفترچه دارد؟
اگر به راستی، صرفا جهت سود خودت در آنجا فعالیت می نمودی؛ پس چگونه چنین تناقض عمیقی برایت به وجود آمده است؟ آیا همه ی آن فعالیت ها در جهت گسترش خردگرایی(؟!) و پارسی نویسی(؟!) تنها برای سود خودت بوده اند؟در آن صورت، دلسردی از تکنولوژی چه پیوندی با ترک انجمن دفترچه دارد؟
چرا با اخلاق نمی توان تکنولوژی را در فردگرایی کنترل کرد؟تو راه مستقل خودت را داشته باش و اجازه نده حماقت بشریت آزارت دهد. آری شاید ما توانایی مهار و اثر گذاری بر این طبیعت جبار و پرقدرت را نداشته باشیم؛ ولی چرا باید اثر پذیری ای همسان دیگر موجودات داشته باشیم؟
پس خردگرایی چه می شود؟چه تمایزی میان ما و سایر بشریت دیده می شود؟ خردگرایی تنهاتکنولوژی را جایگزین باورهای خرافی پیشین نموده است؟پس آنچه از خردگرایی می پنداری را در ذهن خود به آتش بکش. و آری؛ من آن چنان مغرور و خودباوریده هستم که خردگرایی را باز تعریف نموده و قصد داشته و دارم مفهوم فلسفی خردگرایی در دوران روشنگری بزرگانی چون کانت،اسپینوزا،دکارت و … را در کنار مفهوم مدرن آن، در یک مکتب پرفدرت فلسفی(جهان بینی) تکامل بخشم.
خردگرایی در فردیت معنا می یابد و صرفا برای سود فردی با اجتماع پیوند می خورد. پس متفاوت است باآنچه خردگرایی کشورهای خردگرا می خوانی! مشکل از دیدگاه و وابستگی اجتماعی توست و حتی تا آنجا تاثیر سهشمندی پذیرفته ای که تماماخردگرایی،دانش،تکنولو ژی و فلسفه را هم ناسودمند می خوانی! پس چگونه زیستنی را سودمند می پنداری؟
خردگرایی بهترین شانس ما برای فرا زیست می باشد و چکیده تعریف من ازآن چنین است:
"درک بیشتر از حقایق جهان هستی و سود بردن از بهترین لذت ها در بستر حقایق"
شاید به خاطر نقش مهند دانش در این خردگرایی؛ کارکرد آن ناقص به دیده مان بیاید؛ ولی تاکنون بهترین ابزار ما پیرامون بستر موقعیتمان در گستره رنجها و لذت ها؛ دارای گرایند بیشینه جهت دست یافتن به لذت های بیشتر است.بی انصافیست اگر صرفاآن را برانگیزنده ی تکنولوژی بدانی!
به تازگی نظریه آنارشیسم خردگراییم ذهنم را مشغول داشته که در آن اجتماع از فردگرایی صرف در خردگرایی؛ به یک همراستایی خودبه خودی زیبا در میان افراد شکل می گیرد.
اگر سایر آدمیان با این خردگرایی غریبه اند؛ پس حضور در اجتماع آنها صرفابرای سودگرایی فردی معنا می یابد و در این میان فعالیت های تو در گسترش خردگرایی یابه شکل مضحک تر آن گسترش پارسیک نگاری، جایی نخواهند داشت. البته فرنودهایم بیشتر و توصیف خردگراییم مفصل تر از آن است که در اینجا گنجانده شود.
با پیگیری آن پیک ات و گفتگویت پیرامون آن با امیر؛ مطالبی نگاشته ای که نه تنها برپاد خردگرایی نیستند؛ بلکه گاهاآن بی کنشی ها هم قابل تبیین هستند.
و در آخر چنین پرسشی برایم مطرح می شود که آیا زین پس، مهربد وارسته پس از این بهت زدگی؛ صرفا برای خردگرایی خودش، سودی در فعالیت دنیای مجازی نخواهد برد؟
من بجای quote کردن پیک بالا, در یک پرسش و پاسخ به همهیِ پرسشهایِ پیش کشیدهیِ بالا و همانندِ دیگران یکجا پاسخ میدهم.
***
پرسش:
— آیا جمهوری اسلامی شما را گرفته یا تهدید کرده است؟
پاسخ:
خیر. نخست اینکه من (مهربد وارسته) کارِ چندانی نکردهام که بخواهند دنبال من باشند تا بگوییم ترور ام کنند یا همچو چیزی.
کسانیکه این را میپرسند نیز یا بگونهای این گفتمانهای[3] کوچک ما را بیش از اندازه جدی گرفتهاند, یا مرا بیش از اندازه بزرگ انگاشتهاند.
***
پرسش:
— آیا در زندگی شخصی ات رویداد ویژهای رخ داده؟ (عاشق شدهای, بیکار شدهای, X شدهای)
پاسخ:
خیر. زندگی بیرونیِ من دگرسانیِ[4] چندانی نیافته است و رویهمرفته بهتر نیز شده است; کنارهگیری من
از فرومنویسی پیوندی به زندگی شخصی من ندارد, کمااینکه زندگی شخصی من نیز هرگز پیوند آنچنانی به فرومنویسی نداشته است.
در بیرون از اینجا من جوانی شاد و آسوده به نگر میایم که بزرگترین دلنگرانی اش کفش و جامه و گردش و ... است و
این دوگانگی (و چندگانگی) را من در جایگاهِ رویکردی بسیار فراخور برای رسیدگی به همهیِ خواسته[5] هایم در زندگی یافتهام.
زمانیکه نزدیکان و دوستان نمیدانند شما در زندگی چه میخواهید و براستی چه میکنید, پس هیچ فشاری برای تقویت کردن یا تضعیف کردن
برداشتهای آنها نیز بر دوش شما نخواهد بود و میتوانید دلآسوده به آنچه میخواهید, بی نگرانی از برداشت و دژبرداشت دیگران بپردازید.
***
پرسش:
— فرنودِ[6] این بیانگیزگی و ناامیدیِ ناگهانی ات چیست؟
پاسخ:
کدام بی انگیزگی و کدام ناامیدی و هر کدام در چه چیزی؟
از این پرسش بویِ کلی بودن میاید. آیا دربارهیِ ناامیدی من از/در زندگی میسخنیم, یا ناامیدی از یک چیز ویژه, بگوییم آیندهیِ بشریت, خردگرایی یا فرومنویسی؟
در ریخت یکم, خیر من کوچکترین بی انگیزگیای به زندگی نیافتهام و بوارونه, از آنجاییکه زمان را اندک و آینده را بس تیرهوتار
میبینم, اینروزها سخت در تکاپو هستم که از تک تکِ دمهایِ زندگی ام بیشترینهیِ بهره و خوشی را ببرم و هتا یک دم را نیز به اندوه و دریغ نسپرانم!
هر آینه, دربارهیِ ناامیدی از خردگرایی, یا فرومنویسی, آری ناامید هستم چراکه آنها را بسادگی دیگر درخور و راهگشا نمیبینم.
***
پرسش:
— این سخنانی که دربارهیِ تکنولوژی و آیندهیِ بشریت و خطرهای آن میگویی چیستند و چرا این اندازه مهم میباشند؟
پاسخ:
میکوشم این را به سادهترین شیوهیِ شدنی با یک آزمون اندیشیک بپاسخم.
نخست این را با چیستی تکنولوژی میاغازیم[7]. تکنولوژی در تعریف نادقیق ولی کارراه انداز ما, هر آن ابزار (نرم یا سخت)ی است که مایهیِ آسانیدن و بهینش[8] کارها بشود.
سادهترین تکنولوژی را میتوان یک کلوخ یا سنگ نام برد که آدم نخستینی[9] میتواند براه آن بگوییم پرندگان را شکار کند. یک تکنولوژی فراگیر و بسیار سودمند دیگر را میتوان آتش نامید که از
دیرباز بدست آدمی از آن بهرهبرداری فراوانی شده است. یک تکنولوژی بسیار امروزینتر را میتوان اینترنت دانست که براه آن دادهها بس آسانتر و شتابانتر[10] دادوستد میشوند.
اکنون برای اینکه به چراییِ خطرناکیِ روزافزون تکنولوژی پی برده شود, من از شما میخواهم یک جامعهیِ آماری بسیار کوچک هزار تنه را در ذهن خود بپندارید.
اکنون با این تیره کوچکی که در ذهن دارید, خواهیم کوشید گام به گام به هموندان[11] آن تکنولوژیهایی داده و تاثیر[12] آنرا نیز مشاهده کنیم.
در آغاز, به این هزار تن تکنولوژی کهنی به نام آتش را بدهید. چه دورنما و برایندی[13] برای تیره خواهد داشت؟ چه سودمندیهایی این تکنولوژی برایشان خواهد آورد و چه زیانهایی (پنهان و ناپنهان) برایشان دربر خواهد داشت؟
کمابیش میتوان پنداشت که همهیِ آن سود بوده و زیان آن از رویدادن آتشسوزیهایِ کمیاب و گاه گسترده, ولی همچنان نه چندان خطرناکِ جنگلهایِ زیستبومِ تیرهیِ ما شاید فراتر نرود.
اکنون پیش رفته و به آنها (تک تک اشان) تکنولوژیِ پیشرفتهتری مانند آهن و فرآوردههایِ آن, کارد و شمشیر
و دشنه[14] را بدهید. چه برآیندی برای جامعهیِ کوچک شما خواهد داشت؟ چه سودهایی خواهد داشت و چه زیانهایی؟
این ابزارهای نوینتر چنانکه میتوان پنداشت, بیشتر سودمند بوده و زیان آنها از سوء استفادهیِ شاید یک تا دو تنه از میان این هزار تنِ تیره فراتر نخواهد رافت,
که این چند تن مگر با آنها بخواهند برای دیگران مزاحمتهایِ گوناگون درست کرده یا در بدترین ریخت خود, دست به کشتار بزنند. هر آینه برای ≈٩٩٨ تن دیگر این ابزارها
سراسر سودمند خواهند بود و با کاربرد اشان میتوانند از پس نیازهایِ[15] روزانه خود بس آسانتر برآمده و زمان آزاد و آسودگی بیشتری برای خود در زندگی داشته باشند.
همچنان پیشرفته و تک تک هموندان این تیرهیِ کوچک خود را به ابزاری بسیار نوینتر به نام مسلسل (بگوییم مسلسلی به نام یوزی) مسلح کنید. اکنون چه رخ خواهد داد؟
تکنولوژیای مانند یوزی میبینم که گرچه سودِ چندانی ندارد, ولی همچنان آسیب آنچنان فراگیری نیز دربر ندارد. بمانند دشنهیِ آهنین بالا, شاید یک هزارم یا دوهزارم مردم تیرهیِ
ما از آن سوء استفاده کرده و بخواهند دست به آدمکشی و زورگویی و زیرتیرهسازی و تیرهگرایی بزنند, ولی بیگمان یا بیشینگان[16] آنها را با ابزاری پلیسمانند مهار کرده و سر جای
خود نشانده یا در بدترین ریخت با پدید آمدن زیرتیرههایِ گوناگون و مسلح شدن همهیِ آنها, به همسنگیای[17] گرچه گاه و ناگاه خونین و کشنده[18], ولی همچنان پذیرفتنی و نه چندان جدی خواهید رسیم.
این ابزار شاید مایهیِ کشت و کشتار بسیاری از هموندان[11] تیرهیِ ما در آغاز[7] و در گذر سالهای پیش
رو باشد, ولی بیگمان مایهیِ نابودی آنها نخواهد شد: مگر آنکه نگاهی بسیار بدبینانه داشته باشیم یا با دیوانگانی سراسر بیخرد روبرو باشیم.
همچنان پیشبروید و اینبار ابزار بسیار نوینترین به نام بمب اتم را به تک تک هموندان تیره اتان بدهید (اگر دوست داشتید, به جای تک تک هموندان به ١٠ تن یا کمتر اشان بدهید).
اکنون چه رخ خواهد داد؟ آیا همچنان دامنهیِ آسیب تکنولوژی نامبرده مهاردنی و پذیرفتنی است؟ اگر تنها
یکی, از میان همهیِ هموندان تیره به هر دلیل و هر علّتی, از تکنولوژیِ در دست خود سوء استفاده
کرد, همچنان از بیخ تیرهای هم آیا بجا خواهد ماند که بخواهیم دربارهیِ آیندهیِ آن سخن بگوییم؟
تا اینجا اگر درونمایهیِ سخن را دنبال کرده باشید, خواهید دانست که ساده شده, ویژگیهایِ یک تکنولوژی را میتوان به این سه دسته کوتاهید:
١. سودهایِ آن
٢. زیانهایِ آن
٣. دامنهیِ آسیبزاییِ آن
فاکتور یکم چیزی است که ما آدمیان برای رسیدن به آن با کاربرد هوش و دانش و خرد امان تکنولوژی را پیشبرده و مینوآوریم[19].
فاکتور دوم آسیبهایِ اگر نگوییم همهیِ زمانها, بیشتر زمانها ناخواسته ولی ناگزیری[20] هستند که همراه با تکنولوژی برای ما میایند: کاردی که دو لبه دارد و دستهیِ خود را هم میبُرد.
فاکتور سوم هر آینه دامنهیِ آسیبزایی یک تکنولوژی است, زمانیکه از آن کژبهره برده میشود. نمونهوار, دامنهیِ آسیبزایی یک کارد
یا دشنه[14] کرانمند است, چراکه یک آدم دستبالا میتواند تنها چند تن و نه بیشتر را با یک دشنه زخمی نموده و آسیب آن خواه ناخواه مرزمند و اندک خواهد بود.
دامنهیِ آسیبزایی یک یوزی (مسلسل) در همسنجی[21] با کارد بسیار فرّاختر
است; نمونههایِ آنرا شاید در تیراندازیهایِ جسته[1] گریختهای که در خبرهای آمریکا میخوانیم داشته باشیم.
چندبار در سال و از میان چند سد میلیون و اندی آدم که در آمریکا زندگی میکنند, یک جوان سرخورده یا بیمار پیدا میشود که دست به
تیرباران در مدرسه یا سینما یا همچو جایی زده و آسیب آن گرچه دردناک و رنجآور میباشد, ولی مایهیِ نگرانی آنچنانی نیز نیست,
بویژه زمانیکه آماروار به آن مینگریم: شمار کشتگان رانندگی را بهمسنجید با شمار کشتگان چنین تیراندازیهایی.
هر آینه, هر چه تکنولوژیها پیشرفتهتر و "سودمندتر" میشوند, همزمان به دامنهیِ آسیبزایی آنها نیز افزوده میشود.
یک بمب اتم در همسنجی با یوزی باز دامنهیِ آسیبزاییای چندین بار بزرگتر دارد و تکنولوژی به آن محدود نشده و از آن فراتر نیز خواهد رفت.
***
پرسش:
— دربارهیِ چه تکنولوژیهایی باید نگران باشیم؟
پاسخ:
چنانکه در بالا گفتیم, هر تکنولوژیای, از سادهترین آن که سنگ و کلوخ باشد تا پیشرفتهترینهایِ آن که بمب اتم باشد سودمندیها و
زیانمندیهایِ خود را دارد, با این دگرسانی[4] که هر چه تکنولوژیها پیشرفتهتر و سودمندتر میشوند, همزان دامنهیِ آسیبزایی آنها نیز بفراخور گستردهتر میشود.
از آنجاییکه هر تکنولوژیای بیگمان در یک بازهیِ[22] زمانی بدست برخی سوء استفاده خواهد شد, پس ما با یک حساب سرانگشتی میتوانیم خطرناکیِ یک تکنولوژی را اینگونه برایانیم[23]:
زیانمندی x دامنهیِ آسیبزایی
برخی از تکنولوژیهایِ کنونی که مایهیِ نگرانی هستند و روزبهروز نیز فراگیرتر میشوند:
١. جنگافزارهای بیولوژیکی و شیمیایی
٢. جنگافزارهای اتمی (بمب اتم, هیدروژن, etc.)
...
تکنولوژیهایی که در دست ساخت بوده و دامنهیِ آسیبزاییای همچنان بارها بار گستردهتری از تکنولوژیهایِ ساخته شدهیِ کنونی خواهند داشت:
١. مهندسی ژنتیک
٢. هوش فرساخته[24] (artificial intelligence)
٣. ...
***
پرسش:
— آیا این نگرشی بدبینانه نیست که بگوییم چون یک تکنولوژی میتواند از آن سوء استفاده شود, پس حتما از آن سوء استفاده خواهد شد؟
پاسخ:
خیر, در حقیقت میتوان گفت این خوشباوری بسیاری است که بیاندیشیم میتوان تکنولوژی را از فراگیری بازداشت[25], یا میتوان تکنولوژی را فراگیر داشته و از آن سوء استفاده هم نکرد.
دیدگاه آماریک و منطقی به ما میگوید که در هر فرایند و کنشی همواره چند لغزشی هم اینجا و آنجا خواهند بود (از مهادهایِ[26] پایهای ترمودینامیک:
هر چیزی که شایندگی[27] {امکان} رخداد داشته باشد, رخ خواهد داد), همچنانکه این لغزشهای ریز و مِه تاکنون رخ دادهاند و دیده ایم و چنانکه در آینده نیز رخ خواهند داد و خواهیم دید.
اگر در جهان تنها یک کشور بمب اتم داشته باشد, شانس رخداد جنگ اتمی دهها بار کمتر از زمانی است که دو کشور همزمان در جهان به آن مجهز باشند. با
افزودگیِ هر کشور نو به پهنهیِ[28] کشورهای اتمی در جهان, گِرایند[29] ما در رخداد فاجعهای اتمی نیز فزونی خواهد یافت, آنهم با روندی نارژگین[30] (i.e. nonlinear).
***
پرسش:
— بشریت تاکنون بخوبی فرازیسته[31] (بقاء داشته) و بخش بزرگی از آنرا وامدار تکنولوژی است, پس چرا باید ناگهان در آستانهیِ نابودی آنهم بدستِ همان تکنولوژی باشد؟
پاسخ:
شوربختانه ما در جهانی زندگی میکنیم که ژنهایِ ما هنوز به گردِ پیشرفتگی آن هم نرسیدهاند. از دیدگاه منطقی برآمده از ژنتیک ما,
اینکه در زمانهای[32] زندگی کنیم که همه چیز رو به نابودی باشد بسیار دور[33] از باور خواهد بود, چراکه بدرستی ژنهایِ ما برای میلیونها
سال روی این گویال[34] خاکی بودهاند و از دیدگاه آماریکِ ناب, اینکه "ناگهان" پس از این همه سال چیزی بخواهد بدگرد[35] بسیار بسیار اندک است.
هر آینه, منطق (فرنودسار[36]) به ما میگوید که ابزارهای امروز, ابزارهای دیروز نیستند. ابزارهای امروز پیشرفتهتر, بدردبخورتر و همزمان خطرناکتر از پیشینیان[37] خود
هستند. ژنهایِ ما در زیستبومی فرگشتهاند[38] که کنش یک آدمِ تنها, هرگز و هرگز توانایی آسیبرسانیای این چنین فرّاخ[39] و گستردهای را نداشته است. یک آدم
هرگز نمیتوانسته بتنهایی این چنین خطرناک باشد که امروز هست (رهبر کرهیِ شمالی که بسادگی جهان را تهدید به جنگ اتمی میکند), ولی دورنمای تاریکِ ما
به آن نیز نکوتاهیده و میبینم که ابزارهای فردا از این نیز باز پا را فراتر گذاشته و به یک آدم تنها, خواسته[5] یا ناخواسته, توانایی نابودی یک گویال زمین را میدهند.
بمب اتم گرچه جنگابزارهای است سهمگین و دهشتناک, ولی دسترسی به آن [هنوز] سخت است و انگشتشمار کسانی در جهان بیشتر به آن دسترسی ندارند, آنهم زیر کنترل دولتها و دستورکارهای گوناگون و سخت.
هر آینه تکنولوژیای مانند «مهندسی ژنتیک» از جمله ابزارهای است که در خود سرشت فراگیری داشته و همزمان دامنهیِ آسیبزاییای سدها بار گستردهتری را نیز دارد, بگونهایکه
اینبار, در برابر انگشتشمار کسانیکه امروز دسترسی به بمب اتم دارند, ما فردا دهها هزار تن و سازمان گوناگون را خواهیم داشت که به ابزاری بس خطرناکتر از بمب اتم نیز مجهز خواهند بود.
فراگیری و دامنهیِ آسیبزایی یک تکنولوژی زمانیکه از یک آستانهای فراتر رفت, تنها به یک بیخرد مینیازد[15] که جهان را با آن نابود سازد.
***
پرسش:
— راهکار شما برای مقابله به مثل یا اصلاح تکنولوژی چیست؟
پاسخ:
من راهکاری ندارم. اندیشمند بزرگ کازینسکی راهکار را در انقلاب و برگشت به دورانِ گذشته و از میان بردن تکنولوژیهایِ نوین میبیند. این راهکار
میتواند و میشاید[40] که کار کند و بگونهای تنها راهکارِ فرنودینِ[41] دردستی است که داریم, ولی از آنجاییکه برایِ خود من دورنمایِ خوشایندی ندارد و زندگی در گذشته
را ناخواستنی میابم — فراموش نشود که من خود از پیشروترینها در زمینهیِ تکنولوژی میباشم و بیگمان تا اندازهای معتاد به آن — دربارهیِ آن نیز بهمینسان دلپُر[42] نیستم و نیاز به اندیشهیِ بیشتر میبینم.
***
پرسش:
— اگر شما راهکاری ندارید و اگر آینده را اینچنین تاریک میبیند, پس هدف از این کارها و کنارهگیریها و سخنان چیست؟
پاسخ:
چنانکه بزرگمهر دانشمند هرگز گفت: «همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر زاده نشدهاند».
پس به حکم خرد, من نیز آنچه میدانم و از آن مهندتر[43] نمیدانم را میگویم, فرجامیابی از سخن یا راهکاریابی آن ولی دیگر بر دوش من نبوده و از خویشکاریهایِ[44] من نیست.
----
1. ^ آ ب Jastan || جستن: اتفاق افتادن; رویدادن; رخدادن MacKenzie to occur; to happen
2. ^ Xušnudan || خوشنودن: راضی کردن to satisfy
3. ^ goft+mân+idan::Goftmânidan || گفتمانیدن: گفتمان کردن Ϣiki-En to discourse
4. ^ آ ب digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
5. ^ آ ب Xwâst || خواست: اراده Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Dehxodâ will Wille
6. ^ far+nud::Farnud || فرنود: استدلال; منطق; دلیل Ϣiki-En reason
7. ^ آ ب Âqâxtan || آغاختن: آغازیدن Ϣiki-En, Ϣiki-De to begin beginnen
8. ^ behin+eš::Behineš || بهینش: بهینهسازی Ϣiki-En optimization
9. ^ noxost+in+i::Noxostini || نخستینی: بدوی Ϣiki-En primitive
10. ^ šetâb+ân::Šetâbân || شتابان: hastily
11. ^ آ ب ham+vand::Hamvand || هموند: عضو Ϣiki-En, Dehxodâ member
12. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
13. ^ bar+ây+and::Barâyand || برایند: منتجه; نتیجه ϢDict-Pâ, Ϣiki-En resultant
14. ^ آ ب dešn+e::Dešne || دشنه: خنجر MacKenzie, Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ dagger
15. ^ آ ب niyâx+tan::Niyâxtan || نیاختن: نیازیدن; نیاز داشتن Ϣiki-En to need
16. ^ biš+in+eg+ân::Bišinegân || بیشینگان: أكثریت majority
17. ^ ham+sang+i::Hamsangi || همسنگی: توازن . تعادل . هم وزن بودن Dehxodâ, Ϣiki-En balance
18. ^ keš+and::Kešand || کشند: جذر و مد Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ tide
19. ^ no+âvardan::Noâvardan || نواوردن: نوآوری کردن; ابداع کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to innovate
20. ^ gezir+idan::Geziridan || گزیریدن: مصمم شدن Dehxodâ to be determined bestimmt werden
21. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
22. ^ bâz+e::Bâze || بازه: فاصله Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ interval
23. ^ râyân+tan::Râyântan <— Râyânidan || رایانتن: محاسبه کردن to compute
24. ^ far+sâxt+e::Farsâxte || فرساخته: مصنوعی Ϣiki-En sophisticated; artificial
25. ^ bâz+dâštan::Bâzdâštan || بازداشتن: پیشگیری کردن; دستگیر کردن to deter
26. ^ meh+âd::Mehâd || مهاد: اصل Ϣiki-En principle; law
27. ^ Šâyandegi || شایندگی: اختیار
28. ^ pahn+e::Pahne || پهنه: مساحت Ϣiki-En area
29. ^ ger+ây+and::Gerâyand || گرایند: احتمال, اگرآیند probable
30. ^ nâ+raž+gin::Nâražgin || نارژگین: نارژگون; ناخطی; غیر خطی non-linear
31. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
32. ^ zamân+e::Zamâne || زمانه: دوران Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ era; times
33. ^ dur+idan::Duridan || دوریدن: دور شدن to recede
34. ^ guy+âl::Guyâl || گویال: کره; گویال زمین Ϣiki-En planet
35. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En to change
36. ^ farnud+sâr::Farnudsâr || فرنودسار: دانش منطق Ϣiki-En logics
37. ^ Pišini || پیشینی: Ϣiki-En a priori
38. ^ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
39. ^ farâx+idan::Farâxidan || فراخیدن: گسترش یافتن Dehxodâ, Ϣiki-En to stretch out; to expand
40. ^ šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to may
41. ^ far+nud+in::Farnudin || فرنودین: منطقی logical
42. ^ Delpor || دلپر: مطمئن Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En certain; assured; confident
43. ^ meh+and::Mehand || مهند: مهم important; significant
44. ^ xwiš+kâr+i::Xwiškâri || خویشکاری: وظیفهشناسی; انجام کار درست MacKenzie proper function
مهربد گرامی، من تاکنون در اینباره بگونهای بسنده نیاندیشیدهام و بیتردید در نخستین مجال میکوشم پیراموناش بیشتر مطالعه کرده و تعمق کنم. با همهی اینها ولی، آنچه اکنون فکر مرا به خود مشغول کرده این است که اگر چه من نیز چندان به پیشرفتِ افسارگسیخته [و البته اکنون دیگر مهارناشدنی] ِ فناوری خوشبین نیستم، و اگر چه تصور میکنم که میدانم در این مورد چه میاندیشید، اما هرآینه نمیتوانم اندیشه کنم که راهکار روزهی تکنولوژی یا دستِ کم اینترنت گرفتن در این مورد چگونه تواند هتا چکه آبی بر این آتشفشانِ برافروخته بچکاند و اصلا چه ربطی باید یا میتواند داشته باشد؟ پرسش را اگر بخواهم به گونهای دیگر با نمونهای ملموستر بیان کنم اینطور میشود که راهکارِ شما مثلِ این است که بگوییم ما دیگر دست به اسلحه نخواهیم زدن، چرا که آدمانی هستند بر گردِ گیتی که با آن انسان همی بکشند و جنایت همی بکنند. در اینکه نابخردانی هستند که اکنون سلاحهایی بس خطرناک در دست دارند، یا سلاحهای خطرناکی هستند که گرایند میرود که روزی به دستِ نابخردان بیافتد و تکنولوژی اگرچه تاکنون بیش از آنکه روی زشتاش را به ما نمایانده باشد، روی خوباش را نمایانده و اگر روزی بخواهد پرده از روی دژخیمانهی خویش بردارد، دیگر نه انسانی زیستن در زمین تواند کرد و نه احتمالا زمینی بماند، سخنی نمیرود؛ ولی، راهکاری اگر هست، چه باشد؟ اگر نیست، پس هرآینه کنارهگیری از تکنولوژی در این باره، چیزی بیش از سفسطه Ignorance [یا کنشی احساسی] نباشد. چنانکه گویی به سبب نداشتنِ راهکارِ مشخص در برابرِ دورنمایِ تاریک و ناامیدکنندهی گسترشِ مهارگسیختهی تکنولوژی، گوشهگزینی از آن را درست توانیم شمردن. اگر دست از گسترشِ آن بشوییم، یک چیزی، اما کنارهگیری از آن، شگفتآور مینماید.
ولی از آنسوی، شاید بتوان گفت که چه فایدهای تواند داشت اینترنتگردی یا روشنگری و یا فرومنگاری زمانی که در آیندهای پیشرو انسانی و جهانی نخواهد بود؟ نگاه به این موضوع از این نگرگاه را من نمیپسندم و پرسش درست را این میدانم که اینها چه ایرادی دارند؟ برای من، خودم، اینها اگر فایدهای همگانی نداشته باشند، فوایدِ شخصی، بس دارند. از یافتنِ دوستان و هماندیشهایی در سراسرِ گیتی بگیرید تا آموختن و دانستنِ بسیار چیزهایی که از دانستنشان خوشی میبرم و خرسند میشوم و تا درکِ انتزاعی بسیار نزدیک به واقعیت از بیمرزی میانِ انسانها. همهی اینها ارزشِ هفتهای چندین ساعت زمان گذاشتن را برایم دارد. چنانکه اگر نبود همین اینترنت، به بخشِ گستردهای از آنچه که اکنون میدانم، دسترسی نداشتم و دوستانِ فراوانی که از اینسو و آنسوی جهان یافتهام را هرگز نمییافتم و همچنین در مجموع روشهای جدید خوشیِ بردن و کسبِ لذت را درنمییافتم . اکنون بیاندیشیم که من همان روزهای نخستی که با اینترنت آشنا شدم، نگرشی که اکنون شما دارید را مییافتم و از آن دست میشستم. خب چه میشد؟ آیا در گسترشِ اینترنت و تکنولوژی ایستی پدید میآمد؟ آیا میتوانستم کسانی را با خود همراه کنم که آنها نیز همچون من دست از تکنولوژی و اینترنت بشویند و امیدوار شوم به اینکه روزی این کسان آنقدر زیاد میشوند که بخواهند دگرگونیای در روند کنونی بدهند؟ آیا جز این بود که خود را تنها از بسی چیزهای گرانبها و نگرشهای ارزشمند و انسانهای بزرگ محروم میکردم و در عوض هیچ به دست نمیآوردم؟
از سویی دیگر، چرا تنها اینترنت؟ من براحتی میتوانم این نگرش را هتا به صنعتِ چاپِ کتاب هم تسری بدهم. مگر نمیشود از همین کتاب برای آموزشِ سلاحهای پلید و روشهای نابودی شماری گسترده از آدمها را با ابزارهایی ساده گسترانید(هماکنون هم این کتابها در جهان هستند؛ همچون سلاحهای بیولوژیک و...)؟ و اگر روزی دستِ مشتی انسانهای دیوسیرت بدانها رسد، چه خواهد شد؟ پس چرا از کتاب خواندن کناره نگیریم؟ همینگونه که پیش بروید، درخواهیدیافت که همچون همیشهی تاریخ، انسان(گونه) در مخاطرهای همهجانبه است؛ امروز تنها وسعتاش بیشتر شده. در بیشینهی زمانها با شانس از آنها رهایی یافته در کمینهشان هم با درایت. و اگر بخواهیم با راهکارِ کنارهگیری پیش برویم اندک اندک باید برویم از قبائلِ مائومائو کلبهای اجاره کرده، در آنجا سکنا گزینیم و یا اینکه کلا از زمین خارج شده، و هر کس( یا دستِ کم هر گروهی از آدمها) یک سیاره را برگزیده و جدا از انسانهای دیگر بزیید. این از نگاهِ من، نگرانیایست شبیه به اینکه هر دم ممکن است زمین به وسیلهی پدیدهای بیرونی، همچون شهابسنگ یا هرچیزی شبیه به آن نابود شود(شاید اندازهی این نگرانی کمتر از آن یکی باشد، اما جنسشان یکی است).
مدرنیته و جهانِ پسامدرنیته، اگرچه نگرهای تاریک و هراسناک پیشِ رویِ انسانِ امروزی گسترده است؛ چنانکه هرچه فلسفه است در این دوره ما را کم میآید، هرچه خوشی و خوشبینی است ما را راضی نتواند کرد، هرچه دانش است ما را سیر نمیکند و تنها سرگشته و حیران، به اینسو و آنسو مینگریم که اینها را چگونه میتوان دریافتن و انسان را رو به سوی کجاست؟ولی اگر امیدوار بودن به اینکه انسان را از این دام گریختن شانسی خواهد بود، خوشبینیِ بیخود به حساب میآید، کنارهگیری از مظاهرِ مدرنیته یا رویای بازگشت به جهانِ پیش از آن نیز به همان نسبت و از نگاه من، بیشتر کودکانه مینماید. به هر رو ما در برابرِ این مدرنیته هرچه بخواهیم کنیم، بازهم خواه ناخواه به خودش باید دست یازیم.
حالتِ کنونیِ جهان، گریزناپذیز بود؛ چنانکه اگر امروز بدین لبهی پرتگاه رسیدهایم، باید بدان میرسیم و سپس یا چارهای برایش اندیشه میکردیم و یا به ژرفنای پرتگاه میافتادیم. گمانِ من این است که انسانِ پیشامدرن نمیتوانست پرترهی زیبای مدرنیته و تکنولوژی را نبیند و به پرسپکتیوش نگاه کند و اینسان از آن اجتنابی برآمده از دلهرهای بهمانندِ دلهرهی امروزیِ ما از دورنمایِ پیش روی گسترشِ بیدرنگ، بیمهار، بیکرانه، بیسرانجام و هتا بیهدفِ فناوری داشته باشد. انسانی که برای هزارهها تشنهی تکنولوژی پیشرفته بوده، هرگز هتا تصور هم نمیکرد که پس از گشودنِ دروازهاش، روزی به چنین سرگشتگی و دلهرهای دچار خواهد شد؛ چنین خواستهای هم از او نمتوان داشت. و این را اگر شما به نامِ بیخردیِ انسانِ در آستانهی مدرنیته میخوانید، من آنرا چنین نمیبینم و اگرچه در آن دانایی نمیبینم اما راه گریزی یا چارهای نمیبینم. و همچون نیچه آن را ناشی از نبودنِ معرفتشناسیای در خورِ خودش میبینم.
در پایان، انگیزهی شما برای دست شستن از اینترنت و فرومها و همچنین اینجا هر چه که باشد برایم محترم است و من کاری به آن ندارم، بلکه موضوع برای خودم تنها از همان نگاهِ فلسفی قابل بررسیدن است که اینکار چه معنایی میتواند داشته باشد. منظور این است که اگر شما بگویید که من به دلایلِ شخصی اینجا و اینترنت را رها میکنم، من بهترین آرزوها را به بدرقهی شما خواهم فرستاد و شما را بدرود خواهم گفت اما اینکه چنین نگرشی را پایهای برای چنان کنشی(یا بهتر بگوییم پادکنش) میگیرید و اعلامش میدارید، من نیز میخواهم در موردش بدانم که اگر براستی چنین میتواند باشد، پس هرآینه بودنِ من نیز بیوجه خواهد بود پس با شما همراه شده، تارَکِ اینترنت شوم. سخن این است که به هر رو آنگاه که ما نگرشی را اعلام میداریم، خواهی نخواهی، انتظار داریم که دیگران نیز در آن مورد بیاندیشند و اگر آنرا درست یافتند با ما همراه شوند.
چیزی که مهربود عزیز در مورد پیامد و خطرات پیشرفت تکنولوژی گفت تقریبا بی کم و کاست درست هست ولی از دید من توجه به چند نکته لازم هست:
1-خطرات طبیعی که به خود بشر ارتباطی ندارند معمولا دست کم گرفته میشند.چه خطراتی که از جانب فضا هستند(از شهاب سنگ ها و ستارگان دنباله دار گرفته تا پدیدار شدن یک سوپرنوا در فاصله خطرناک نسبت به زمین یا حتی تمدن های بیگانه خطرناک فضایی و...) و چه خطراتی که به خاطر شرایط جیولوژیکی خود زمین میتونند رخ بدند(ابرسونامی های جهانی،زلزله هایی در مقیاس بسیار بزرگ یا فوران های آتشفانی در مقیاس جهانی و...)هرچند تکنولوژی ما رو کم کم داره به جایی میبره که بسیاری از این خطرات رو رفع کنیم ولی تا آینده های دور ما در معرض تهدید همه جانبه و دائم این خطرات هستیم(و شماری از اینها همیشه میتونند نسل بشر رو تهدید بکنند) و متوجه نیستیم که تا چه اندازه خوش شانس هستیم که تا به حال رو زمین دووم آوردیم.
2-دانش و آگاهی در مورد انسان و طبیعت ذاتا یک شمشیر دولبست و جنبه های مفید و خطرناک رو با هم داره و تکنولوژی به عنوان محصول این آگاهی هر دو جنبه رو تقویت میکنه.ترس از فناوری همونطور که داریوش عزیز به خوبی اشاره کرد ترس از ناشناخته هاست، اینکه "ما نمیدانیم چه میشود"یا اینکه با افزایش سودمندی های فناوری جنبه های خطرناکش هم قوی تر میشند به این معنا نیست که لزوما اینها باعث نابودی بشر میشند(هرچند من میپذیرم نابود کردن همیشه ساده تر ساختنه)در واقع در هر چیز جدید و نو میتونه خطرات زیادی نهفته باشه و اگر قرار باشه ما به خاطر این خطرات احتمالی از دانستن باز بمونیم حتی اولین قدم های بشر برای شناخت جهان اشتباه بوده! :)
3-دیدگاه فلسفی ما به حیات و مخصوصا انسان هم اینجا مهمه.اینکه انسان ها چقدر در این جهان دووم میتونند بیارند برای ما مشخص نیست ولی اینکه در زمان نامعلومی(جتی مثلا برای یک هزار سال آینده) کل نسل بشر از میون بره مثلا به خاطر تکنولوژی دلیل برای بریدن از تکنولوژی و احساس یاس و ناامیدی نیست.شخصا هم متوجه نمیشم کسی که زندگی جاودان و پس از مرگ باور نداره و میدونه بعد از مرگش کاملا از بین میره،به سرنوشت انسان ها پس از مرگش برای اهمیت زیادی داشته باشه(البته باید بگم من به هیچ وجه خواستار نابودی انسان ها نیستم) چون اصولا کسی که مرده ادراکی نسبت به این جهان نداره.اگر این دیدگاه فردگرایانه رو هم کنار بزاریم باز حتی در خوشبینانه ترین سناریوها هم انسان ها تا ابد نمیتونند در جهان زندگی کنند و بلاخره نسل انسان نابود میشه،با این حال این دلیلی نمیشه که زندگی حاضر و موجودمون تحت تاثیر این آینده حتمی قرار بگیره:)
این حرفا زیر فشار نیروهای امنیتی زده شده :-)
درود داریوش جان!
به یاد مزدک, بر پاد خواهش درونی ام! که این روزها بسی تنآسا شده و انگیزهیِ گفتمان ندارم, همراه با پوزش از دیرکرد میکوشم پاسخ درخوری بدهم.
راست اش پیش از نوشتن دوبار نوشته شما را خوانده و زیر و رو کردم, ولی باز نگرفتم که براستی دشواری یا فرهشت[1] چیزیکه میگویید چیست و چرا از رفتار من گلایه میکنید.
بگونهای گویا سخن مرا گرفتهاید, ولی هنوز در ترازی ناخودآگاه به پیامدها و دلالتهایِ آن پی نبردهاید.
این مرا یاد این جوکی میاندازد که یک کسی میپنداشت دانهیِ «گندم» است و هر چه به او
میگفتند که تو گندم نیستی و آدم هستی نمیباورید, جوریکه ناچار او را به آسایشگاه روانی بردند.
پس از چندین ماه کار و کوشش سخت چند پزشک و روانکاو, سرانجام وی قانع میشود که آری گندم نیست و
آدم است و کارکنان آسایگاه, خرسند از خود وی را آزاد میکنند, با این بدبختی که چند ساعت
از آزادی نگذشته او ترسان و دوان دوان دوباره به آسایگاه برگشته و میگوید که یک مرغ آن بیرون میخواهد او را نوک زده و بخورد!
روانکاوی که چند ماه با او کار کرده برگشته میپرسد: ولی تو که دریافته بودی دانهیِ گندم نیستی؟ از چه میترسی!؟
کس در پاسخ میگوید: درسته که من میدانم گندم نیستم, ولی آیا مرغ هم این را میداند!!؟
اکنون شما هم میگویید من میدانم چرا تکنولوژی بده, ولی نمیدانم چرا خوشی بردن از اینترنت و پرداختن به خردگرایی (خردگرایی —> پیشرفت دانش و صنعت —> گسترش تکنولوژی) هم بده! ((:
بگذارید برای نگرش باریکتر از نمونهیِ ملموسی که آورده بودید بهره بگریم:
پیش از هر چیز من میاندیشم شما رویکرد من در رویاروی با دشواریها را بگونهای راهکار من گرفتهاید, گرچه من بالا گفته ام که هیچ راهکاری ندارم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
دیگر اینکه من نگرفتم شما چگونه از این سخن که «من فرومنویسی و گسترش خردگرایی را بیهوده[2]
و هتا زیانآور میدانم» به اینکه من گوشهگزین شدهام یا اینترنت نمیایم و یا در تنهایی به کنج عزلت فرورفتهام رسیدهاید.
در دنبالهیِ سخن, دوباره به اینکه چرا اینترنت نیاییم (آیا من کسی را به اینترنت نیامدن خواندهام؟) یا چرا گوشهگیر
شویم (من کسی را به عزلتنشینی نخواندهام؟), یا چرا برخی کارهای دیگر نکنیم پرداخته و از من خواهان دلیل برای اینها شدهاید!
من براستی از کجا بدانم شما داریوش جان برای چه از بیخ دفترچه میایید یا چرا از این کارها خوشی میبرید که بخواهم دلیل بیاورم که نکنید!!
تازه اگر نکنید, چه سودی دیگر هنگامیکه راهکارِ خوبی در دست نیست و هنوز جای اندیشهیِ بسیار در همه چیز میرود دارد؟ من من هستم و
راهکار و بی راهکار کار خود ام را میکنم, ولی چرا باید از دیگران بخواهم زمانیکه خود ام نمیدانم چه باید کرد, به دنبال من از رفتار ام پیروی کنند!؟
برای من پیچیدهتر از این نیست:
من خردگرایی را کار درستی میدانم —> گسترش خردگرایی به من خوشی میدهد —> فروم مینویسم.
من خردگرایی را بیهوده میابیم —> گسترش خردگرایی به من خوشی نمیدهد —> فروم نمینویسم.
به سخن کوتاهتر, من خوشیِ کار ام را زمانی میگیریم که آنرا درست بدانم. اگر چیزی نادرست باشد, من خوشیِ آنرا به درد میدگرانم[3] و کار خرددوستانه نیز همین است.
نمونهوار, به مازوخیستهایی بنگرید که از بُریدن خود اشان با کارد و تیغ خوشی میبرند; رفتار خرددوستانه اینجا زدایش این خوشی و آسیب نرساندن به خود است.
جدا از این هم نیست, اینکه شما کتاب خواندن دوست دارید, مایهیِ اینکه بخواهید برای خوشیِ آن مایهیِ نابودیِ نژاد اتان شوید نیست.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
من راهکار کازینسکی را برایتان نام بردم که برگشت به دوران نخستینی[4] (primitive) بود, نه برای
اینکه کازینسکی این دوران را زرّین و برین[5] و بهترین میداند, بساکه بدرستی راهکار دردست برای فرازیستِ[6] نژاد آدمی میبیند.
داریوش نازنین, به مانند بالا, من هرگز کاری را نمیکنم چون خوشیآور است, کاری را میکنم که هودهمند و درست بیابم (و در کنار اش بیشتر زمانها خوشی نیز میبرم).گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
اینکه شما در کنار زندگی روزانه اتان از داشتن یک جمع فرهیخته در گوشهای از اینترنت خوشی میبرید و با آمدن اینجا و اندکی
گپ زدن با این و آن احساس بهتری نسبت به زندگی اتان میابید و شاید جای کمبود برخی چیزها را نیز برایتان پر میکند, همگی چیزهایی درست و بجا هستند.
هر آینه اگر من بخواهم ترس و نگرانیِ بجایِ خود از آینده و ناتوانی ام در کنترل سرنوشت ام را با فرومنویسی و گپ
با فرهیختگان هتا اندکی بلاپوشانم, پس کارِ من بمانند بیماری خواهد ماند که بجای درمان و چارهجوییِ سردرد اش, به خوردن آرامبخش روی میاورد.
درد در نزد یک خردگَـر بهترین دوست و والاترین یار است.
پس در پاسخ به اینکه شما از دیدگاه فلسفی چرا نباید کارهایی که بهتان خوشی میدهد را بکنید, شاید چون نباید بهتان خوشی بدهند و
شاید چون دردی که در نیانجامیدن اینکارها پدیدار* میشود همان نِشالی[7] است که باید به آن گوش فراداده و رویکرد اتان را بدگرانید[3].
اگر سرتان درد میکرد, آرامبخش نخورید, گرچه در آغاز نمیدانید چرا میدردد, ولی با یادآوریِ پیوستهیِ درد, به یاد خواهید داشت که جویایِ چاره باشید.
* کازینسکی بزیبایی هر چه بیشتر فرایند را در کتاب خود توضیح داده است. جامعهای را بیانگارید که از شما رفتار ویژه و فرمانبُردارانهای میخواهد که
پیروی از همهیِ ضابطهها و بایدها و نبایدهای آن شما را کم کم ولی پیوسته افسرده و خسته از زندگی میکند. سپس این جامعه افسردگی شما را "بیماری" تشخیص داده و با برنامههایِ
گسترده و گوناگون و براه ابزارهایی از entertainment (فیلم و سریال و آهنگسازی, ...) گرفته تا روانکاوی و روانپزشکی (قرص) تا هتا آموزش خود-یاری (Self-help - WiKi) میکوشد این خستگی و افسردگی شما را زدوده و شما را یک شهروند خوب و سخنشنو نگه دارد.
اگر نیک بنگرید, امروز کار بجایی رسیده که همهیِ ما ته ذهنمان اینجور برداشت میکنیم که یک «آدم» به خودیِ خود هرگز خوشنود
نخواهد بود و همواره در زندگی چیزی بیشتر خواهد خواست[8]; یا پذیرفتهایم که افسردگی و ملالت, بخشهایی نازدودنی و "طبیعی" از زندگی هستند.
کازینسکی با نگاهی واقعگرایانه همبودهایِ[9] نخستینی[4] را واکافته[10] (اگر نوشتههایِ برخی از این anarcho primitivistها را خوانده باشید, برایتان یک دورنمای پردیسنما از
گذشته آوردهاند که نمیدانم زنامرد در برابری کامل یکدیگر و در هارمونی با طبیعت بخوشنودی[11] میزیستهاند و برای خورد و خوراک نمیدانم یک ساعت در روز میرفتهاند جنگل و از روی زمین میوه برداشته میخوردهاند و ...)
و با برشمردن تک تک بدیها (که بسیار اند) به خوبیهایِ آن نیز میپردازد و یکی از آنها که خود مرا نخستین بار شگفتزده کرد, دریافت همین بود که آدم همان جاندار فزونخواه و آزمندی و همیشه ناخرسندی نیست که امروزه به ما پذیراندهاند.
***
درود بر آرشِ[12] کوشا!گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
این بخش یکم سخنان ات را پیشتر شنیدهایم آرش جان. از ترس نابودی یک شهابسنگ که شاید ٥٠ میلیون سال دیگر ما را نابود کند, بیایید تا دویست سال دیگر خود خود امان را نابود کنیم.
بگوییم شما میخواهید یک کاسه آب را گرم کنید, بی اینکه آنرا بجوشانید. شما نمیدانید در چه بلندایی از زمین ایستادهاید و پس ناآگاه[13] به نقطهیِ جوشش[14] آب در چند سانتیگرادیِ آن هستید.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
اگر شما آب را تا یک اندازهای شانسی گرم کردید جوریکه که همهیِ نیاز اتان به آن را برآورده[15] میکرد, آیا میتوانیم بگوییم "گام نخست" شما برای گرم کردن آب نادرست بوده؟
اگر پاسخ نه بود, پس میتوان دید که تکنولوژی نیز بسان جوشاندن آب, دارای روندی گسسته اس.,شما میتوانید با تکنولوژی همینجور
پیش رفته و سود بیشتری باندوزید (بی اینکه کار نادرستی هم کرده باشید), تا زمانیکه به آن آستانه رسیده و تکنولوژی ناگهان شما را نابود سازد.
ما تنها در اینجا این «آستانه» را تعریف کردیم که همانا «دامنهیِ آسیبرسانی/آسیبزایی» یک تکنولوژی میباشد, که بآسانی اندازهپذیر است.
برای آنکه بهتر دریافت شود, اگر من (مهربد وارسته) تنها کسی بودم که میتوانستم به تکنولوژی راستا داده و پیش ببرم
اش, آنگاه شاید بی آنکه گند[16] بزرگی بار آورم همهیِ وعدههایِ آن را جامهیِ عمل پوشانده و آدمی را به بالاترین تراز[17] هستی و شکوفایی میبردم.
ولی از آنجاییکه تنها من آنجا نیستم و شما هم هستید و احمدینژاد هم هست, پس ما نمیتوانیم هرگز در روند کنونی از یک ترازی از تکنولوژی فرارفته و نابود هم نشویم.
ما آدمها آزاد و خودمختار زاده میشویم. مغزهایِ ما جدا و خودآگاهی امان گسسته از دیگران است; این خودآگاهی
گسسته به منشهایِ[18] گوناگون میانجامد. یکی میشود ریچارد داوکینز, یکی میشود احمدینژاد و این بدرستی همان چیزی است که ما «آزادی» مینامیم.
این آزادی در بستری شدنی است که هیچکدام از ما نتواند از یک اندازهای توانمندتر از دیگران باشد, زیرا چنانکه در بالا هم اشاره کردیم, گوناگونی مردم به
گوناگونی رفتارها میرسد و گوناگونی رفتارها بی هیچ کم و کاستی به سوء استفاده از تکنولوژی خواهید انجامید. ما تنها زمانی در امنیت نسبی هستیم که هیچکس نتواند
از یک اندازهای بیشتر ویرانگر باشد:
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/07/1.png
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/07/2.png
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/07/3.png
این سخن را از «آیندهیِ جهان» به «آیندهیِ یک شخص» میاوریم; هرکس میداند یک روزی خواهد مرد (نژاد بشر یک روزی شاید نابود شود), پس چرا سیگار نکشد؟ یا چرا رولت روسی بازی نکند؟گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
----
1. ^ far+hešt::Farhešt || فرهشت: تم; زمینه; موضوع; مضمون Dehxodâ theme
2. ^ Bihudan || بیهودن: باطل گفتن; یاوه خواندن Ϣiki-En, Dehxodâ to refute
3. ^ آ ب Degarânidan <— Degarândan || دگرانیدن: تغییر دادن to change
4. ^ آ ب noxost+in+i::Noxostini || نخستینی: بدوی Ϣiki-En primitive
5. ^ bar+in::Barin || برین: عالی; والا Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ excellent; superb; outstanding
6. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
7. ^ neš+âl+idan::Nešâlidan || نشالیدن: سیگنال دادن ⚕Heydari, Ϣiki-En to signalize
8. ^ Xwâst || خواست: اراده Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Dehxodâ will Wille
9. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
10. ^ vâ+kâftan::Vâkâftan || واکافتن: تجزیه و تحلیل کردن Ϣiki-En to analyze
11. ^ Xušnudan || خوشنودن: راضی کردن to satisfy
12. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ meaning; sense
13. ^ âgâh+idan::Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن Dehxodâ to be informed
14. ^ Jušidan || جوشیدن: تبخیر: دگرستن از ایستار آبسان به ایستار بادسان Ϣiki-En to boil
15. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
16. ^ Gen <— Gend || گن: جنس Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ genus; sex
17. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
18. ^ Maneš || منش: شخصیت; خوی و سرشت Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En character; nature
درود مهربد جان؛خواهش میکنم؛
من نیز همچون شما به تنآساییِ کمابیش مفرط مبتلا شدهام، چنانکه فیلم و سریال و کتابهای آبکی و اینچیزها مرا مشغول میکنند! اگر راهکاری برای رهایی از دستِ این تنآسایی یافتی، با من در میان بگذار:e414:
آه، مهربد جان، من که گلایه نمیکنم، و تنها قصد گفتگو ودانستن دارم که اینهم سراسر به میلِ شما وابسته است! آنچه شما میکنید و تصمیم میگیرید سراسر به خودتان مربوط است و من تنها از جایگاهِ دوستی شاید در پاتوق دلتنگتان شوم و یادی از شما بکنم وگرنه در جایگاهی نیستم که بخواهم از رفتارِ شما گلایه بکنم.
راستش، پیامِ جکتان را که نگرفتم دقیقا، با اینحال، روی این قسمت بیشتر سخن خواهم گفت. شما چگونه از خردگرایی و گستراندنِ آن به پیشرفتِ تکنولوژی و دانش و سپس به گسترشِ تکنولوژی میرسید؟ مشکل بیشتر روی همان قسمت اول است. خردگرایی و گسترشِ آن چه ارتباطی به پیشرفتِ تکنولوژی دارد؟ اگر بگوییم پرداختن و گسترشِ علم، به پیشرفت و گسترشِ تکنولوژی میانجامد، بله؛ که البته این هم تنها دلیلاش نمیتواند باشد، اما خردگرایی آیا نتیجهاش مشخص است؟ آیا شما تاملاتِ خود و جنابِ کازینسکی را از دایرهی خردگرایی بیرون میکنید؟ سخن آنکه خردگرایی دامنهای بسیار وسیعتر از علم دارد و اگرچه اشتراکهایی باهم دارند، اما الزاما رابطهای مستقیم میانشان نیست. علاوه بر این، علم اگر نتایجاش میتواند منفی و زیانبار باشد، خردگرایی هرگز چنین نیست، چرا که تعریفاش به کلی با علم متفاوت است. اگر تا دیروز خردگرایی را به پیشرفتِ علم و تکنولوژی رای میداد، امروز میتواند چنین نباشد و نظرش کاملا مخالفش باشد.
خیر، میدانم رویکردِ شما راهکار نیست، برایم تنها پرسش این بود که در نبودِ راهکاری مشخص، چگونه میتوان رویکردی را برگزید؟ به ویژه که شما از مدافعانِ فایدهگرایی هستید، عملی که بیفایده است از نگاهِ شما چگونه قابلِ توجیه است؟ سخن این است: اگر من(یا هر کس دیگر) از (فرضا ) فرومنویسی صرفِ نظر کنم چه بدست میآورم؟ در یک کلمه، در مقایسه با میلیونها نفر انسانی که اینرا همچنان ادامه میدهند، شاید یک میلیاردیم بیش از صفر ارزش داشته باشد آنچه بدست میآورم.(البته اینجا استفادهی عقلانی و درست از فرومنویسی مدنظر من بود). حال اگر ادامه دهم چه زیانهایی میآفرینم؟ بازهم اگر پیشفرضِ استفادهی خردگرایانه از فرومنویسی را درنظر داشته باشیم، تقریبا هیچ(البته اینجا نیز باید در نظر داشته باشیم که در حالِ حاضر استفاده از مظاهرِ تکنولوژی با گسترشِ تکنولوژی متفاوت است و ما فعلا ناچاریم در زندگیِ خود از آنها استفاده کنیم وگرنه که زندگی ما به کلی مختل خواهد شد). چه به دست میاوریم؟ گسترشِ خردگرایی (از جمله منطق، فلسفه، تاریخ، خرافهستیزی...) میتواند دستاوردهایی بسیار ملموستر داشته باشد. از جمله آنکه میتواند بسیاری را از دامانِ جهل و نادانی رهانیده و بستر را برای هتا اندیشیدن دربارهی راهکاری در برابر گسترشِ خطرناکِ تکنولوژی فراهم کند. اگر اینرا که میتوانیم نکنیم، لشکر جهل و نادانی هر روز بیش از دیروز قویتر شده و به پیش میتازد و جهان و انسانها را بیشتر در نابودی میکشاند و در نهایت اگر تکنولوژی ما را نابود نکند، آنها ما را نابود خواهند کرد! یعنی در واقع نفی گسترشِ خردگرایی در واقع تلویحا به معنای بیتفاوتی نسبت به گسترشِ جهل و نادانیست!
جنبهای دیگر را با این مثال در نظر بگیرید: فرض کنید قرار است سوار بر ماشینی شویم که خراب است و چندان به آن اعتمادی نیست و به وسیلهی آن از جادهای خطرناک و پر از دره بگذریم! رویکردِ شما (نه راهکار) به مانندِ این است که فکر کنیم حتما به درونِ دره میافتیم و هیچ شانسی برای زنده ماندنِ ما نیست، بنابراین بهتر است دیگر فکر و برنامهای برای پس از رسیدن به مقصد نکنیم!
برخلافِ کازینسکی، من تصور میکنم به جای بازگشت به دورانِ پیش از مدرنیته و قرونِ وسطا که نیازمند دگرگونیِ 180 درجهای در تمامِ ابعادِ زندگیِ جوامعِ بشری است و تحققِ آن شاید تنها در رویا ممکن باشد، بهتر این است که در جهتِ آگاهی بیشتر، گسترشِ آزادی و خردگرایی و پرورشِ انسانهای دانا بکوشیم تا آنجا که وجودِ این سلاحها بیمعنی شود. یعنی اگر تصور کنیم تا دویست سالِ آینده انسان به وسیلهی جنگافزارها نابود نمیشود، برنامهریزی برای هدفی چون خارج از دسترس کردنِ سلاحهای خطرناک از انسانهای خطرناک و همچنین زدایشِ تدریجیِ آنها، اگرچه همچنان ریسک بیشتری نسبت به راهکارِ کازینسکی دارد، اما قابلِ دستیابی و بکارگیری است. همین امروز هم نگرانیها در این مورد میانِ جوامعِ بینالمللی مشهود است؛ چنانکه مثلا آمریکا و روسیه پیماننامهای امضا کردهاند که سالانه تعدادی از بمبهای هستهای خود را از بین ببرند یا تمامِ کشورها برای جلوگیری ایران از دستیابی به بمبِ هستهای متحد شدهاند و پیمانِ منعِ گسترشِ سلاحهای هستهای تصویب میکنند. تصور کنید اگر چند کشور مصل ایران و کره شمالی و چندتای دیگر هم از این وضع خلاص شوند و از مخاطرات و تنشهای بینالمللی کاسته شود، آنگاه اوضاع میتواند امیدوارکنندهتر باشد. این خیلی در دسترستر، واقعبینانهتر و سادهتر از راهکارِ کازینسکی است که همچون رویای بازگشتِ جوجه به تخممرغ میماند.
خیر، من این را نگفتم، گفتم شما از فرومنویسی و اینترنت کناره گرفتهاید، وگرنه میدانستم و میدانم که شما به هیچ رو آدم گوشهگیر یا عزلتنشینی نیستید. اکنون میدانم که از اینترنت کناره نگرفتهاید، تنها فرومنویسی را رها کردهاید و در دیگرِ موارد همان مهربدِ گذشته هستید!
اکنون من یک چیز را بگویم! اگر سخنانِ شما بپذیریم، من گمان میکنم استفاده و خرید ابزارهای تکنولوژیک (از رایانه و تلویزیون و اینترنت گرفته تا هتا لباسها و لوازمِ خانگی) بیشتر از گسترشِ خردگرایی ضرر داشته باشند! گسترشِ خردگرایی، همانطور که گفتم، حداقل فوایدی دارد، اما خرید و استفاده از ابزارهای تکنولوژیک، باعث میشود هرچه بیشتر آب به آسیابِ شرکتهای گستراننده و سودجوی تکنولوژی میریزد.
مهربدِ عزیز، من نگفتم شما کسی را دعوت به کنارهگیزی از اینترنت یا عزلتنشینی کردهاید، تنها میخواستم بدانم این رویکرد تا چه اندازه قابلِ دفاع و عمومیتبخشیست!
در موردِ نادرستی این رابطه پیش از این گفتم. بطور مثال فرض کنید شما میخواهید به جماعتی بفهمانید که پیشرفتِ تکنولوژی عامل نابودی ما خواهد شد (اگر جلوگیری از گسترشِ تکنولوژی را خردگرایانه بدانیم) و آنها اگر با اصولِ ابتدایی منطق و خردگرایی آشنا نباشند و تفکرِ انتقادی نداشته و اهلِ تعقل نباشند، هرگز نمیتوانیم به آنها چیزی بفهمانیم! شما خودت اگر خردگرا نمیشدی و در دامانِ آخوند بزرگ میشدید، هرگز میتوانستید روزی به این تفکرات برسید یا هتا بدان فکر کنید، آیا هرگز به افسانه بودنِ فایدهمند بودنِ تکنولوژی هرگز فکر میکردید؟به دنبالِ راهکار بودن، پیشکش!
این سخنتان درست است و من قبولش میدارم.
اما قدری این وسعتِ هراسِ شما برایم قابلِ درک نیست. شاید به این دلیل است که نگاهِ ما متفاوت است و همچون آندد، جورِ دیگری مینگرم! از نگاهِ من خوشیای که بیفایده و البته بیضرر باشد، اگر در اولویت نباشد، اما همچنان خوشی است و من از آنهم بهره خواهم برد. سخن آنکه مگر شما از گوش دادن به موسیقی، فیلم دیدن، ورزش، کتابِ رمان خواندن و... چه فایدهای میبرید جز همان خوشی؟ البته من اینرا برای خودم گفتم، چرا که به قولِ شما از بودن در جمعِ فرهیختگان خوشی میبرم. برای شما ممکن است چنین نباشد!
مهربد جان، مشکل آنطور که شما تصویر میکنید، بسیار بنیادیتر و پیچیدهتر از این حرفاست که بشود آنرا به سردردی تشبیه کرد که واکنشیست بیولوژیک برای یک بیماری که باید به جای رفع سردرد، به درمانِ آن بیماری اندیشید. مگر حالِ زمین رو به سوی فاجعه ندارد؟ از آلودگیِ هوا و گرما بگیرید تا استخراج بیرویه و افسارگسیختهی انرژی از زمین و گسترشِ شهرها، افزایشِ جمعیت و بیابانزایی و... چنانکه تمامِ کارشناسان متفقالقول هستند که اگر همین روند ادامه پیدا کند، تا چند دهه دیگر زمین جایی برای زیستن نخواهد داشت! طنزِ داستان این است که تمامِ دولتها هم این را قبول دارند اما آخرین بار، چندی پیش کشورهای صنعتی دورِ هم جمع شدند تا فکری در این مورد بکنند، اما در نهایت هیچ چیزی تصویب نشد! در موردِ تکنولوژی که همهی جهان به آن به شدت خوشبین هستند و کسی هتا تصور هم نمیکند که روزی قرار باشد جلوی پیشرفتاش گرفته شود، بنابراین اگر هم راهکاری پیدا شود، تا آنجا که همه بخواهند آنرا به کار ببندند فاصلهای هزاران فرسخی هست! من تصور نمیکنم اصلا کاری برایش بتوان کرد.
تنآسایی من در راستای گفتمان و گفتگو بود داریوش جان.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
با این همه گرما هم کم تاثیر[1] نیست و تنها راهکار من
جابهجایی شباروز است, شبها هوا بسی خنکتر است و آسانتر میتوان به کارها رسیدگی کرد.
همچنین, جدا از سخنان دیگر, نمایار بسیار زیبا و انگیزانندهای برای خود
گزیدهاید! توضیح اش در جستار دیگر را نیز پیشتر خواندم و بسیار گیرا بود.
خردگرایی یک ایدئولوژی است, شاید آنرا با خردورزی یکسان گرفتهاید گرامی؟گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
دیدگاه من میشود آروین-خردگرا (Empiricist-Rationalist).
خردگراییِ تنها میگوید همه چیز باید با سنجهیِ خرد بررسی شود, هنگامیکه آروینخردگرایی (براه کاربرد همان خرد) میگوید که خِرد تنها — در عمل — بسنده نیست و باید از آمودهای[2] از خرد و آروین[3] بهره گرفت.
همینکه شما این اندازه میبینید میگویند تا بدیهایِ یک چیزی (در گفتمان ما: تکنولوژی) درنیامده, کاربرد آن اشکالی ندارد خودْ خردگرایی ناب است که به آن میتوان خردگرایی خام هم گفت: naïve rationalism
بگذارید سادهتر کنیم, شما مگر نمیخواهید خوشی ببرید؟ من هم بمانند شما, میخواهم خوشی ببرم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
اکنون بیانگارید که من و شما, هر دو میپذیریم که:
١. تکنولوژی ما را تا چند دههیِ آینده (احتمال بسیار بالا) نابود خواهد کرد.
٢. ما هیچ کاری (باز به احتمال بسیار بالا) نمیتوانیم در برابر آن بکنیم.
نگرش شما برای خوشی بردن این است که اکنون که کاری نمیتوانیم درباره اش بکنیم, چرا دربارهیِ نژادپرستی و نمیدانم خردگرایی و اسلام و.. کاری نکنیم؟ شاید هم شانس ما زد و این تکنولوژی و پیشرفت ما را نابود نکرد و شاید همین گسترش خردگرایی و ستیز با -istهایِ دیگر دستمایهیِ پیروزی ما شد.
همین سخن را امیر گرامی نیز جایِ دیگر به من گفتند, اینکه نباید نگرشی در راستای «یا همه چیز یا هیچ چیز» داشته باشیم و سخنی در این مایه آوردند که بیاندیشیم هیچ آیندهای برای فرازیست[4] بشریت نداریم و زمانی اندک هم در دست نیست, آیا ارزش اش را ندارد که در این زمان اندک, برای بالا بردن کیفیت زندگی دیگران هتا اگر یک اندکی هم که شده, هتا اگر میدانیم هیچ پایستگی هم نداشت, بکوشیم؟
در اینجا شاید حق با هر دوی شما باشد, به نگر من ولی بیشتر به خودفریبی میماند.
بازی با واژگان داشتیم. ما دربارهیِ "خطرناکی راه" نگفتهایم, دربارهیِ "بدیهی" بودن پایان راه گفتهایم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
اینکه همهیِ ما یک روزی خواهیم مرد یک پیشبینی[5] است, ولی میبینید که همیشه درست در میاید; جنس چیزیکه پیشدیده[6] میشود از زمین تا آسمان میدگرد[7].
هر آینه, ١٠٠% من هم بیلغزش نیستم و شاید پیشبینیِ من نادرست بوده باشد, که این دیگر به شما و خواننده است که با خواندن آنچه آوردهایم بسنجید[8].
پس اکنون با واژهگزینی درست, گزارهیِ شما را بازمینویسیم:
بیانگاریم میخواهیم سوار بر خودرویی شویم و از راهی برویم که پایان آن به یک دره میانجامد. رویکردِ شما مهربد (نه راهکار) به مانندِ این است که بیاندیشیم بیگمان به درونِ دره میافتیم و هیچ شانسی برای زنده ماندنِ ما نیست، بنابر[9] این بهتر است دیگر فکر و برنامهای برای پس از رسیدن به مقصد نکنیم!
آری, رویکرد من همین است. اگر میتوانستم از خودرو پیاده شده و میگذاشتم شما یا هر کس دیگری که دوست داشت این راه را برود با خوشنودی به درّه
افتاده و خود به زندگی ام میپرداختم, شوربختانه ولی, درهیِ شما سرنوشت مرا هم دربر دارد و راهی برای پیاده شدن از این خودروی بشریت نیست!
بمب اتم یک تکنولوژی پیش پا افتاده و بسیار مرزمند است — کسی در زیرزمین خانه اش بمب اتم نمیسازد — و نزدیک به ١٠٠ سال از نوآوریِ[10] آن نیز میگذرد و ما هنوز نتوانستهایم آنرا کنترل کنیم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
اینکه شما میاندیشید میتوان بهمین شیوه و همین کُندی با تکنولوژیهایِ نوینتری مانند nanotech, AI و بسیاری دیگر رویارویی کرد هم یا از خوشباوری بیش از اندازهیِ شما (که بسیار فراگیر است), یا ناآگاهی[11] اتان از چگونگی سازوکار این تکنولوژیها میگوید (کمتر فراگیر).
راهکار کازینسکی نیز شدنی است, زیرا ما در جهانی هستیم که شکنندگی آن رو به فزونی است (زیرِ نام چیزی به نام globalization). اگر از پندارههایِ[12] واکاویِ راژمان[13] (System Analysis) آگاه باشید و نگرشی هم به جستار «پادشکنندگی[14]» من انداخته باشید, میتوانید دریابید که شکنندگیای که دربارهیِ آن میسخنیم چیست و چرا میتواند و بسیار میشاید[15] که انقلاب و برگشت به دوران نخستینی[16] به یاریِ آن کار کند و شدنی باشد.
برای من هر آینه چنین راهکاری به هیچ روی خواستنی نبوده و نیست, که
میتواند نمایانگر[17] گونهای اعتیاد و وابستگی خود من به تکنولوژی باشد.
هر آینه, این سخن هم شایان ذکر است که کازینسکی در جایِ دیگر از اینکه یک انقلاب در جایگاه
یک "تیپا" به سیستم که میتواند آنرا راستادهی کند و سر جای خود بنشاند نیز میگوید. ما پیشتر دیدهایم که اگر ناخوشنودی[18] مردم
از یک آستانهای فزونی گیرد, سیستم همبودین[19] و تکنولوژیک بفراخور در برابر آن کوتاه آمده و رویکرد خود را میدگراند[20]; زیرا تکنولوژی از خود انگیزه یا هدف پنهانی ندارد و بمانند هر سیستم دیگری, در برابر کنش میواکنشد.
این کارها به بازیِ بچهها میمانند داریوش جان,گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
اینکه شما فروم بیایید, نیایید. اینکه سوار خودرو شوید, نشوید و .. هیچکدام هیچ مهندیای[21] ندارند.
مشکل تکنولوژی:
١. آزمندی مردم نیست.
٢. بد بودن کمپانیها نیست.
٣. گسارندگی روزافزون نیست.
٤. بددلیِ برخی از مردم نیست.
٥. ...
مشکل تکنولوژی خود سیستم تکنولوژیک است که دربرگیرندهیِ همهیِ اینها میشود
و اگر تک تک اینها را هم از آن زدودیم, همچنان مشکلهای آن پابرجا خواهند ماند.
هتا سرشت تکنولوژی هم به خودی خود بد نیست. سیستم تکنولوژیک هم از خود خواست[22] و انگیزهای[23] ندارد و در پیِ نابودی ما نیست.
هر تکنولوژیِ نوینی نیز یک گرهی از دشواریهای ما را میگُشاید و در جایگاه خود سودمند و خواستنی است.
چیزیکه ولی بسیاری نمیتوانند دریابند, این است که یک فرایند میتاوند در هر گام خود سودمند باشد, ولی به فرجامی[24] بسیار ناخواستنی و زیانمند بانجامد.
پندارهای[12] مانند «ابرسازواره[25]» نیز برای بسیاری از مردم مردم نادریافتنی است; چنین چیزهایی در روند فرگشت[26] نبودهاند.
نمونهوار همهیِ ما میدانیم که یک سوپرمارکت کوچک (خواربارفروشی سر کوچه) بسیار انسانیتر و دوستانهتر از یک سوپرمارکت بزرگ و بی در و پیگر
بوده و رفتار میکند, زیرا یکی با پیوندهایی در ترازِ[27] آدمی مانند «دوستی», «آشنایی» و هتا «نسیه دادن» سر و کار دارد, دیگری, گرچه از
همان آدمها ساخته شده, ولی از روی "بزرگی" و اندازهیِ خود, به چیز دیگری دگرسته[7] است: همانند آبی که تا ١٠٠° تنها میگرمد, ولی با گذر از این آستانهیِ ویژه میجوشد[28] و چهرهیِ دیگری میابد (مهاد فرابرنهادگی - Supervenience Principle)
نخست اینکه خیر, من آنچه میدانم را وامدار خردگرایی نیستم, وامدار خرد هستم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
دو اینکه شما اکنون همهیِ آنچه گفتم را دریافتید, اکنون به کجا رسیدیم یا چه دگرسانیای[29] در چه چیزی رخ داد دوست گرامی؟
گفتیم که تنها راهکارِ دردست برگشت به زندگی نخستینی[16] است. زمانیکه خودِ
من چنین چیزی را نمیخواهم, پس چه یک تن, چه یک میلیارد تن همهیِ سخن مرا دریافتند, چه سود؟
کازینسکی کتاب و manifest داد زیرا راهکار و دورنمایی داشت. من [هنوز؟] نه راهکاری دارم نه manifestای وگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
نه راهکار وی برای ام [هنوز؟] پذیرفتنی است, پس اینکه کسی سخن مرا بپذیرد و نپذیرد نیز دگرسانیای[29] در چیزی نخواهد داد.
همراه با آن, با دانش به آنچه میدانم, آنچه به شما امروز خوشی میدهد به من دیگر نمیدهد.
همچنین به نگر ام برای دریافت درستِ جستار باید همان کتابها را بخوانید, چون نمونهیِ همین
چیزی که از آلودگی زیستبوم و ... آوردهاید خود در راستای سخن آورده شده ما میرفت, نه بیرون از آن.
پ.ن.
بد نیست این را هم بگویم که کسی اینجا با تکنولوژی بد نیست (هتا کازینسکی); دشواری با «کاربرد تکنولوژی» است: ناتوانی «سرشتین» ما در کنترل تکنولوژی.
در این گفتگو من تنها از یک نمونهیِ بسیار ساده در ترازی[27] که برای خوانندهیِ هام[30] دریافتنی باشد نام بردم که همان نابودی بدست تکنولوژی بود. ولی فرهشت[31] سخن بسیار فراتر از
اینها میرود و ما با آیندههایی روبرو هستیم که نابودی گرچه پُرگرایندترین اشان, ولی تنها یکی از آنهاست. بردگی بدست تکنولوژی, از دست رفتنِ همهیِ ویژگیهایِ انسانیامان بدست تکنولوژی و بسیاری دیگر.
----
1. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
2. ^ â+mudan::Âmudan || آمودن: ترکیب کردن to combine zusammensetzen
3. ^ Ârvin || آروین: تجربه Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ experience
4. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
5. ^ piš+bin+i::Pišbini || پیشبینی: prediction
6. ^ piš+didan::Pišdidan || پیشدیدن: پیشبینی کردن Ϣiki-En to predict
7. ^ آ ب Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En to change
8. ^ sanj+idan::Sanjidan || سنجیدن: قیاس کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to infer; to conclude
9. ^ Abridan || ابریدن: تصعید: دگرستن از ایستار یخسان به ایستار بادسان Ϣiki-En to sublimate
10. ^ no+âvardan::Noâvardan || نواوردن: نوآوری کردن; ابداع کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to innovate
11. ^ âgâh+idan::Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن Dehxodâ to be informed
12. ^ آ ب pendâr+e::Pendâre || پنداره: مفهوم Ϣiki-En concept
13. ^ râž+mân::Râžmân || راژمان: سیستم; سامانه; منظومه Ϣiki-En system
14. ^ Pâdšekanandegi || پادشکنندگی: دربرابر شکننده; چیزیکه از زنش سود میبرد Ϣiki-En antifragility
15. ^ šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to may
16. ^ آ ب noxost+in+i::Noxostini || نخستینی: بدوی Ϣiki-En primitive
17. ^ nemâyân+gar::Nemâyângar || نمایانگر: شاخص Ϣiki-En indicator
18. ^ Xušnudan || خوشنودن: راضی کردن to satisfy
19. ^ ham+bud+in::Hambudin || همبودین: اجتماعی Ϣiki-En social
20. ^ Degarânidan <— Degarândan || دگرانیدن: تغییر دادن to change
21. ^ meh+and+i::Mehandi || مهندی: اهمیت Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ importance
22. ^ Xwâst || خواست: اراده Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Dehxodâ will Wille
23. ^ an+gix+tan::Angixtan || انگیختن: به جنبش افتادن; تحریک شدن MacKenzie, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to be stimulated stimuliert werden
24. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org conclusion; ending
25. ^ abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En superorganism
26. ^ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
27. ^ آ ب tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
28. ^ Jušidan || جوشیدن: تبخیر: دگرستن از ایستار آبسان به ایستار بادسان Ϣiki-En to boil
29. ^ آ ب digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
30. ^ Hâm || هام: عام general
31. ^ far+hešt::Farhešt || فرهشت: تم; زمینه; موضوع; مضمون Dehxodâ theme
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
eofگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
----
1. ^ ger+ây+and::Gerâyand || گرایند: احتمال, اگرآیند probable
2. ^ آ ب پ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
3. ^ Piridan || پیریدن: پیر شدن; سالخوردن Ϣiki-En to age
4. ^ be+gerâyand::Begerâyand || بگرایند: احتمالا Ϣiki-En, Ϣiki-En likely; probably
5. ^ piš+bin+i::Pišbini || پیشبینی: prediction
6. ^ jah+eš+idan::Jahešidan || جهشیدن: جهش یافتن Ϣiki-En to mutate
7. ^ Yâxte || یاخته: سلول Ϣiki-En cell
8. ^ Degarânidan <— Degarândan || دگرانیدن: تغییر دادن to change
9. ^ negar+e::Negare || نگره: فرضیه Ϣiki-En theory
10. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
11. ^ tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
12. ^ آ ب del+xwâst::Delxwâst || دلخواست: محبوب Ϣiki-En favorite
13. ^ borun+yâftan::Borunyâftan || برونیافتن: برآوردنِ بلنجِ یک برآیه بیرون از گسترهیِ بلنجهایِ شناخته شده ⚕Heydari, Ϣiki-En to extrapolate
14. ^ ham+xwânidan::Hamxwânidan <— Hamxwândan || همخوانیدن: همخوانی کردن Ϣiki-En to match
15. ^ Zandidan || زندیدن: توضیح دادن MacKenzie, Ϣiki-En to explain
16. ^ pahn+e::Pahne || پهنه: مساحت Ϣiki-En area
17. ^ Ânidan || آنیدن: آوردن; رهبری کردن MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Dehxodâ to bring; to lead
18. ^ baš+ande::Bâšande || باشنده: موجود being
19. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En to change
20. ^ huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
21. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org conclusion; ending
من بحث رو خوندم، نوشتارها درباره تکنولوژی رو سطحی دنبال کردم و باید بخونم، ولی بنظرم بیشتر از هر چیز بحث فلسفی درباره زندگی مطرح هست، تکنولوژی در اینجا حکم یک بمب ساعتی رو داره که ما براش راهکاری نداریم، جدا از درستی یا ندرستی این گزاره میشه درباره راهکار ما بهش بحث کرد، اینکه خیاموار باهاش بقول مهربد برخورد میکنیم یا چه؟
با توجه به اینکه احتمال دارد انفجار این بمب به عمر طبیعی ما قد ندهد راهکار فراموشی و Blue Pill چطور است؟!!
آقا قبول نیست ، اگه میدونستم میخواد تبدیل بشه به یک پست دانشیک تر حرف میزدم :e404: !! من هدفم از حرف زدن با تو این هست که برگردی به جمعمون در همین دفترچه و اگر قرار هست از فورم نویسی کناره گیری کنیم چون کار بیهوده ای هست ، همه ما رو مجاب کنی !! دسته جمعی کلا فورم رو رها میکنیم بره پی کار خودش :e105:
اصلا بحث اصلی بحث فلسفیه راسل جان.یعنی به نظر من یکجور تفاوت دیدگاه در ارزش دادن به زندگی گذرا در مقابل چیزهای جاویدان هست.
من هم به مهربود گفتم سرنوشت ما در نهایت نابودیه،یعنی فناوری حتی اگر بدبینانه ترین دیدگاه رو هم داشته باشیم این سرنوشت رو عوض نکرده که.
نکته هم همینه که اگر مرگ ما مثلا در 50 یا 100 یا هزار سال دیگه دلیل ناامیدی ما نباشه چرا باید مثلا نابودی احتمالی بشریت در صده یا هزاره های آینده دلیل ناامیدی ما باشه؟! :)
من هنوز فرصت نکردهام مطالعهام را در این مورد و کتابهایی که مهربد گذاشته بود تمام کنم. اما خوب در این مورد فکر میکنم گاهی!
من پیش از این به تکنولوژی شاید به اندازهی مهربد عزیز بدبین بودم. اما باید پرسید حقیقتا چند درصد از دستاوردهای تکنولوژیکِ ما خطرِ نابودیِ گونهی انسانی را با خود دارند؟ سلاحهای کشتار جمعی، تکنولوژیهای دستکاریهای ژنتیکی و مواردِ دیگر را در کنار هم بگذاریم در برابرِ تمامِ دستاوردهای بیخطر یا کمخطر شاید به 1 صدم درصد هم نرسد. بودنِ این دانشها در دسترسِ دیگران، الزاما به معنای آن استفاده از آنها نیست! مخصوصا سلاحهایی مثلِ ِ بمبِ اتمی! هر موجودی، در هر درجهای از شرارت، بازیای را که در آن قرار باشد خودش هم نابود شود را آغاز نخواهد کرد و دقیقا به همین دلیل است از بمبهای هستهای یکبار بیشتر استفاده نشد. فرض کنیم نازیها در این دوره حضور داشتند و بمبِ هستهای هم در اختیار داشتند، آیا با علم به اینکه در صورتِ بمبِ هستهای، زمانی که چند کشور دیگر ِ مقابلِ او هم از آنها در اختیار دارد و استفادهی او از این سلاح ممکن است هم خودش و هم کلِ زمین را نابود کند، آیا همچنان همان رغبت را برای استفاده از آن خواهد داشت؟
اینکه سلاحی بسیار خطرناک به دستِ یک دیوانه برسد و او بخواهد با آن تمامِ جهان را نابود، قدری هالیوودی است. چرا که نخست آنکه جهان هرگز از خردمندان و دانایان تهی نبوده که به همین راحتی اجازه دهند چنین چیزهایی به دستِ هر کسی بیافتد. ایران این همه سال و پول هزینه کرده برای دستیابی به بمبِ هستهای، اما هرگز نتوانست. همه هم میدانند که هتا اگر ایران بمبِ هستهای به دست آورد احتمالِ استفاده از آن خیلی اندک است و از آن تنها در برای بازیهای سیاسی استفاده خواهد کرد، چون به خوبی میداند استفاده از آن پیش از هر چیز نابودی خودش را در پی خواهد داشت. جمهوری اسلامی هم یک موجودیتِ منفرد نیست که بگوید حالا من که دارم میروم بگذار همه دیگران هم با من بروند، مجموعهای از انسانهاست که مهمترین و اصلیترین رانهشان زندگی کردن است. ساز و کارِ جهانِ امروز به همین سادگی اجازهی استفاده از چنین چیزهایی را به کسی نخواهد داد.
با همهی اینها چرا انسان نمیتواند راهکاری برای کاهش ِ خطراتِ چنین تکنولوژیهایی بیاندیشید؟ همین که نهادهایی چون سازمانِ ملل و شورای امنیت و ناتو وجود دارند و همینکه هرسال روسیه و آمریکا به صورتِ توافقی تعدادی از بمبهای هستهای خود را خنثی میکنند نشان از نگرانیِ انسانها در این مورد دارد. چرا نشود آن درصدِ بسیار اندک از تکنولوژیها خطرناک را کنترل کرد؟
یکی دیگر از دلایلی که بودنِ اینها به معنای استفاده از آنها نیست، ویژگیهای ذاتِ انسانیست. همین الان روشهای ساختِ بمبهای دستساز به راحتی در دسترسِ همگان هست و میتوان با استفاده از آن به راحتی یک مترو را با تمامِ مسافرانش نابود کرد، در حالی که چنین اتفاقی رخ نمیدهد. در واقع همانطور که گفتم نیاز است که ما قدری هالیوودی بیاندیشیم تا باور کنیم حتما روزی انسانی در نهایتِ شرارت خواهد و سلاحی برای نابودیِ تمامِ انسانها خواهد ساخت و از آن استفاده خواهد کرد. نگاهی که در آن شرارتها و شرورها به وجهی بزرگنمایی میشود که اگرچه منطبق با واقعیت نیست اما بیدلیل بزرگنمایی میشود و موجبِ بدبینیای میشود که تنها یک طرفِ قضیه را میبیند. در روز نزدیک به 50 تا 60 هزار پرواز هواپیمایی در جهان انجام میشود، چه تعداد از آنها دچارِ آدمربایی یا هتا سانحهی هوایی میشود؟ (یک آمار).
همهی اینها احتمالِ آنچه مهربد میگوید را از بین نمیبرد، اما به گمانِ من احتمالاش خیلی کمتر از آنچیزیست که ایشان با 99 درصد در یکی دو سدهی آینده به آن اشاره میکنند.
در حالتِ کلی، نگرانی من با نگرانیِ مهربدِ عزیز این تفاوت را دارد که من بیشتر نگرانِ انسانها هستم و ایشان در اندیشهی انسان در معنای یک گونه.
در موردِ بردگیِ تکنولوژی هم نظرِ من این است که این بردگی خیلی بهتر از بردگی از نوع پیش از چند سدهی گذشته است که در آن کمترین ویژگی فردیتِ شما نیز در معرضِ نابودی و نیستی بود. هنوز فراموش نکردهایم عصرِ بردهداری و آن زندگیِ نکبتبار را!
اینکه ما چگونه با درد رویارویی کنیم پیوندی به خود دشواری تکنولوژی ندارد. یکی میتواندگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
خودفریبد, یکی میتواند به این چیزها نیاندیشد (بیشینهیِ[1] مردم), یکی هم میتواند از بیخ "علمی تخیلی / فانتزی" بخواند و از روی آن رد شود.
من برای خود ام هرگز نمیکوشم دردناکیِ یک چیز را تنها و تنها برای اینکه دردناک است از میان ببرم, برخی چیزها باید دردآور
باشند و این درد چنانکه پیشتر هم در همین جُستار گفتهایم, یادآور همیشگیای[2] بر اینکه لغزشی در روند اندیشه و کردار ما میباشد هستند.
رویکردهایی که ما در برابر پیشرفت و تکنولوژی در پیش میگیریم نیز از اینها بیرون نیستند:
١. از بیخ نمیپذیریم که تکنولوژی بد است.
٢. میکوشیم تکنولوژی را راستادهی کرده و سر اندازهیِ بدی و خوبیهایِ آن چانه میزنیم.
٣. میپذیریم که تکنولوژی افسارگریخته و مهارناپذیر است و میکوشیم آنرا از میان برداریم
٤. کاری به پیشرفت آن نداریم و نابودی بشریت را چیزی بدیهی و ناگریز میانگاریم.
٥. ...
—>
١ = خودفریبی (میلاد, ...)
٢ = خودفریبی کاسته شده (داریوش, امیر, Bill Joy ...)
٣ = رویکرد اخلاقی (کازینسکی)
٤ = هیچگرایی (آنارشی, آرش[3], ...)
رویکرد یکم خودفریبی ناب است و برای کسانی است که هنوز میاندیشند این آدمی است که به تکنولوژی راستا میدهد و سرور آن میباشد. این دسته
بدیهایِ تکنولوژی را برآمده از کنشهایِ بدِ آدمها میبینند و میخواهند با گسترش خردگرایی و Political Correctness و این کارهای ناز دیگر از سوء استفادگی تکنولوژی پیشگیرند.
رویکرد دوم خودفریبی کاسته شده است; این دسته نمیتوانند بپذیرند که یک ابرسازواره[4] میتواند سراسر افسارگریخته باشد و با چیزهایی
مانند «ما پس از یکسد سال (!!) از نوآوری[5] بمب اتم, گاماس گاماس داریم آنها را میبرچینیم» خود اشان را دلداری میدهند و نمیتوانند ببینند که برای تکنولوژیهایی
همچون «هوشوارهها[6]», «نانوتکنولوژی», «تکینگی[7]» ما یکسد سال زمان که هیچ, یک سال هم نداریم و تازه در همین یکسد سال هم هنوز نتوانستهایم "بمب اتم", این تکنولوژی پیش پا افتاده را مهار سازیم.
رویکرد سوم تنها رویکرد اخلاقی است. من برای خود ام با نپذیرفتن آن دست به گزینشی نااخلاقی میزنم, زیرا تنها با سرنوشت خود ام نیست که بازی میکنم, با سرنوشت تک تکِ هموندان[8] بشریت نیز هست. برای
اینکه به نااخلاقی بودن آن پی ببریم, به این بیاندیشید که آدمهایی آن بیرون هستند (همچون کازینسکی) که نمیخواهند در این پیشرفت بزرگ تکنولوژی با ما شریک باشند. اکنون, ما چه راه برونرفتی برای آنها بجا گذاشتهایم؟
زندگینامهیِ کازیسنکی را که بخوانید, میبینید کسی بوده که اگر او را به حال خود رها میکردید و میتوانسته در گوشهای به دور از این همه پیشرفت و ویرانگریهایِ زیستبومیک و آب و هوایی
تکنولوژی زندگی خود اش را بکند, هرگز کاری به دیگران نداشته و زندگی کوتاه خود را در آرامش و بتنهایی میگذرانده است. هر آینه, من, شما و هر کس دیگری که موافق با تکنولوژی است داریم "علاقهیِ
خودمان به تکنولوژی" را به کسانیکه آنرا نمیخواهند زور میکنیم. دامنهیِ پیامدهایِ علاقهیِ من و شما از من و شما فراتر میروند و دربر گیرندهیِ گویال[9] زمین میشوند. تکنولوژی تنها آب و هوای
خانه, شهر یا کشور شما را نمیآلاید[10], سراسر زمین را میآلاید. جنگ اتمی تنها مایهیِ نابودی من و شما نیست, همه را نابود میکند. رسیدن به تکینگی و نابودی بشریت باز تنها به من و شما مرزمند نیست.
رویکرد چهارم هم هیچگرایی است و سراسر بی ارزش است. کسانیکه میگویند «خوب که چه, بشریت دیر یا زود نابود میشود؟» بسادگی دو سفسته کردهاند:
١. چه کسی گفته بشریت خواه ناخواه نابود میشود؟ (مصادره به مطلوب)
٢. هر آدمی میداند که در زندگی یک روزی خواهد مرد, پس چرا نمیبینم کسی از روی دانش به اینکه روزی خواهد مُرد فرایند مرگ خود اش را بشتاباند
و بساکه وارونه, با پرهیز[11] از سیگار و پرداختن به ورزش و ... میبینیم که همه میکوشند آنرا دراز هم بکنند; چرا برای بشریت چنین کاری بیخود است, ولی برای زندگی شخصی باخود؟
----
1. ^ biš+in+e::Bišine || بیشینه: أكثر major
2. ^ hamiš+eg+i::Hamišegi || همیشگی: یوند تنگاتنگی با پندارهیِ زمان دارد, آنچه در همهیِ زمانها باشد; میتواند «هستنده» باشد و بباید «باشنده» نیست. Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ eternal
3. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ meaning; sense
4. ^ abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En superorganism
5. ^ no+âvardan::Noâvardan || نواوردن: نوآوری کردن; ابداع کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to innovate
6. ^ huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
7. ^ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
8. ^ ham+vand::Hamvand || هموند: عضو Ϣiki-En, Dehxodâ member
9. ^ guy+âl::Guyâl || گویال: کره; گویال زمین Ϣiki-En planet
10. ^ Âludan || آلودن: آلوده کردن Ϣiki-En, loghatnaameh.com to pollute verunreinigen
11. ^ par+hix+tan::Parhixtan || پرهیختن: پرهیز کردن MacKenzie, Ϣiki-En, ϢDict-Pâ to avoid vermeiden
آنارشی جان چنانکه نیچه میگوید:
Wer sich selber nicht glaubt, lügt immer." — Nietzsche
«کسیکه خویشْ خود را نِباورد, بِدروغد[1] همواره» — نیچه
زمانیکه خود من میتوانم خِردانه دریابم که تنها راهِ درستْ و اخلاقی ستیز با تکنولوژی و از میان بردن آن است, ولی نمیتوانم این را خود ام براستی بباورم و بپذیرم, چگونه میتوانم بیایم به دیگران بباورانم و بپذیرانم؟
پس زمانیکه به این فرجام[2] رسیدم و باوریدم که آری, باید با یک انقلاب (خوانده شود: کازینسکی - "revolution is no dinner party")) به ستیز با تکنولوژی برخاست, چشم, میکوشم اینجا آمده و شما را هم مجاب! کنم.
کارهای دیگری همچون بیایید نمیدانم از فردا سوار خودرو نشویم و زیستبوم را پاکیزه نگه داریم و کس و شعرهایِ اینچنینی دیگر و نادانهای activist سبز و نارنجی و etc. دیگری که براستی میاندیشند با این کارها چیزی را میدگرانند[3] هم چنانکه گفتم, بیش از اندازه کس و شعر و کودنانه هستند که من بخواهم اینجا ارزن کوششی برای جا انداختن و گسترش آنها بکنم.
این activistها براستی نادان هستند و بد نیست یکی نمونهای را هم یاد کنم. چند هفته[4] پیش شنبهروزی داشتم از یکی از خیابانهایِ پُرآمدوشد شهر پیاده میرفتم که یکی از این دکهها را دیدم که چند ماهی بود این مسلمانهای از همه کودنتر آنجا بساط پهن میکردند و قران رایگان به مردم میدادند.
از آنجاییکه خودکاروار این چیزها را مغز ام نادیده میگیرد, این یکی را هم سرسری نگاهی انداخته و داشتم رد میشدم که دیدم یکی از activistهایِ آنجا دختر بس لوند و خواستنیای است, پس درجا راه ام را کژیده و پیش رفتم ببینم این یکی بجای قران چه در چنته دارد و چگونه میشود سر گفتگو را با این هوری زمینی باز کرده و به امید اسپاگتی شماره اش را گرفت.
نکتهیِ بامزه این بود که این یکی گروه activist بدرستی دربارهیِ همین چیزی بود که در این جُستار داریم و مانفیست اشان با چنین سخنانی میآغازید[5] که: «مردمیکه میتوانند اتم را بشکافند, نمیتوانند خرافه و نادانی را پذیرا باشند» و رویهم کار اشان پاتک زدن به همان گروه اسلامگرایی بود که بالاتر گفتیم.
گروههایِ activist را شما میتوانید با اندکی واکاوی بآسانی و تندی بازشناخته و ردهبندی کنید. activism و activist بودن یکی از آن چیزهایی است که "کازینسکی" بزیبایی هر چه بیشتر در این پاره گفتار روشنگری کرده:
All of us in modern society are hemmed in by a dense network of rules
and regulations. We are at the mercy of large organizations such as
corporations, governments, labor unions, universities, churches, and political
parties, and consequently we are powerless. As a result of the servitude, the
powerlessness, and the other indignities that the System inflicts on us, there
is widespread frustration, which leads to an impulse to rebel. And this is
where the System plays its neatest trick: Through a brilliant sleight of hand,
it turns rebellion to its own advantage.
Many people do not understand the roots of their own frustration, hence
their rebellion is directionless. They know that they want to rebel, but they
don't know what they want to rebel against. Luckily, the System is able to
fill their need by providing them with a list of standard and stereotyped
grievances in the name of which to rebel: racism, homophobia, women's
issues, poverty, sweatshops . . . the whole laundry-bag of "activist" issues*.
Huge numbers of would-be rebels take the bait. In fighting racism,
sexism, etc., etc., they are only doing the System's work for it. In spite of this,
they imagine that they are rebelling against the System. How is this possible?
First, SO years ago the System was not yet committed to equality for
black people, women and homosexuals, so that action in favor of these
causes really was a form of rebellion. Consequently these causes came to be
conventionally regarded as rebel causes. They have retained that status today
simply as a matter of tradition; that is, because each rebel generation imitates
the preceding generations.
...
activistهایِ دوزاری و بیش از اندازه استاندارد همانهایی هستند که میکوشند به شما بگویند اگر لامپ خانه اتان را کمتر روشن کنید, گویالِ[6] زمین را از نابودی حفظ کردهاید. activistهایِ پیشرفتهتر و باهوشتر بفراخور به چیزهای ژرفتری میپردازند و باهوشترینهایِ آنها را در همین انجمن داریم که به "ستیز با مردستیزی" رسیدهاند و باز باهوشترهای اشان به "ستیز با بدیهایِ تکنولوژی"* پرداختهاند; از این بالاتر دیگر نداریم, زیرا «ستیز با خود سیستم» دیگر activism نیست, انقلاب است.
پس تا اینجا ما با یک گروه activist نه چندان کودن روبرو بودیم و برای من خودِ پرسمان[7] هم گیرا شد, بویژه اینکه در مانیفست اشان اشارههایِ بسیاری به "فرگشت[8]" و "سرشت" آدمی هم شده بود و اینکه نباید به جانداری مانند آدم که هنوز در سدهیِ بیست و یکم درگیر خرافههایی همچون اسلام و این مزخرفات است چنین توانمندیای داد که بتواند با اشارهیِ یک انگشت جهان را نابود سازد.
هر آینه, در برابر پرسش «راهکار شما برای رویارویی با تکنولوژیای که روزبهروز به توان آدمی میافزاید و دیر یا زود بجایی میرسد که سوء استفاده/لغزش هتا یک آدمِ تنها, میتواند برابر با نابودی بشریت باشد چیست؟», گرفتن پاسخ استاندارد «Well, spreading knowledge is all we can do and hope for» بیش نبود که پیوسته میشنویم و همان پاسخی است که امیر و داریوش در همین جستار دادهاند.
نخست اینکه یک لغزش اینجا هست, آنهم اینکه این "تنها کاری" نیست که ما میتوانیم بکنیم, ما میتوانیم با یک انقلاب همهگیرانه همهیِ تکنولوژیهای نوین را از میان برداریم و از پیشرفت بیشتر آن پیشگیریم.
سپس اینکه, تنها یک خودباور خودفریب میتواند امیدوار باشد که هرگز هیچ ایرنگ[9] و لغزشی نخواهد رخ داد و این «امیدواری» به زبان دیگر, همان «خودفریبی» است.
داریوش گرامی در پیک پیشین اش از نمونهیِ شمار پروازهای[10] هوایی و درسد اندکِ گروگانگیری آن میگوید که شوربختانه, انگار پیکهایِ پیشین مرا نخوانده و هنوز دریافتی از «دامنهیِ آسیبزایی» که من کوشیدم به سادهترین زبان بگویم پیدا نکرده است.
با اندکی شگفتی ولی, دختره از آنچه من دربارهیِ «دامنهیِ آسیبزایی» و اینکه "errors are to be expected" گفتم سردر آورد, ولی تنها راهکاری که داشت همان سر تکاندن و تکرار "باید امیدوار باشیم" بیشتر نبود.
ولی این «دامنهیِ آسیبزایی» چیست؟ بسیار ساده است. در هر فرآیندی باید یک شماری ایرنگ (error, irang) را چشمداشت کرد. برای همان نمونهیِ پروازهای هوایی, ما ایرنگِ یک در چند سد هزار پرواز را داریم که به ما میگوید, از هر چند سد هزار پرواز هوایی, میبَیوسیم[11] (expect) که یک چندتایی هم فروافتند و به آن هتا در آمار نام دادهایم و «نرخ میرایی - Mortality Rate» مینامیم اش.
آنچه داریوش نازنین ما نگرفت و دختر لوند ما گرفت این بود که یک هواپیما, اگر فروبیافتد تنها کسانیکه درون همان هواپیما هستند و شاید یک شماری بیشتر که آن پایین زندگی میکردند بمیرند. اگر یک بمب اتم ترکانده شود, شاید تنها چند میلیون تن در جا بمیرند و چند میلیون تن در گذر سالهای پیش رو از روی جهشهایِ[12] ژنتیکی جان بدهند. ولی با پیشرفت روزافزون تکنولوژی, این «دامنهیِ آسیبزایی» نیز بزرگتر و بزرگتر دارد میشود. ما میتوانیم چند ایرنگ اتمی در چند سده داشته باشیم, ما میتوانیم چند سد حملهیِ تروریستی در سال داشته باشیم, ولی ما نمیتوانیم هتا یک ایرنگ در «مهندسی ژنتیک» داشته باشیم, زیرا دامنهیِ آسیبزایی آن چنان فراخ[13] و همهگیر است که تنها همان یک ایرنگ[9] برای نابودی همهیِ ما میبسندد[14].
* کُدُنمای همبود[15] فندین - Pseudo-code of Technological Society
کد PHP:
try:
is_a_good_citizen()
except:
activist_issues = [violence, ..., nature, feminism, masculinism, ..., technology_reformation]
while 1:
try:
activist_issues.pop()()
break
except: continue
is_a_good_citizen() # you bet!
while 1:
technological_progress() # or advancement()
----
1. ^ doruq+idan::Doruqidan || دروغیدن: دروغ گفتن Ϣiki-En to lie lügen
2. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org conclusion; ending
3. ^ Degarânidan <— Degarândan || دگرانیدن: تغییر دادن to change
4. ^ Hoftan || هفتن: جرعه جرعه نوشیدن Ϣiki-En to sip schlürfen
5. ^ Âqâxtan || آغاختن: آغازیدن Ϣiki-En, Ϣiki-De to begin beginnen
6. ^ guy+âl::Guyâl || گویال: کره; گویال زمین Ϣiki-En planet
7. ^ pors+mân::Porsmân || پرسمان: مساله Dehxodâ, Ϣiki-En problem
8. ^ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
9. ^ آ ب Irang || ایرنگ: خطا; لغزش MacKenzie error irrtum
10. ^ par+vâxtan::Parvâxtan || پرواختن: پرواز کردن Ϣiki-En to fly
11. ^ Bayusidan || بیوسیدن: چشمداشتن, انتظار بردن Dehxodâ to expect
12. ^ jah+eš+idan::Jahešidan || جهشیدن: جهش یافتن Ϣiki-En to mutate
13. ^ farâx+idan::Farâxidan || فراخیدن: گسترش یافتن Dehxodâ, Ϣiki-En to stretch out; to expand
14. ^ basand+idan::Basandidan || بسندیدن: بسنده کردن; کفایت کردن Ϣiki-En to suffice
15. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
از دستِ تو باید به اسپاگتی پناه برد؛ که آن دخترهی لوند دریافت اما داریوش درنیافت، ها؟!:e40b::e415:
مهربد جان، من دامنهی آسیبزایی در خاطرم بود و به آن توجه داشتم و نوشتههای خودت را به خوبی و آن کتابهایی که گذاشتهای را نصفه و نیمه خواندهام. من داشتم انسانهایی که مایل به تخریب و نابودسازی هستند را با کسانی که کاری به این چیزها ندارند مقایسه میکردم. صدها میلیون انسان در روز از مترو استفاده میکنند و در حالیکه تنها شاید یک روز وقت لازم باشد برای ساختِ یک بمبِ دستساز و نابودیِ یک مترو با تمامِ مسافرهایش، چنین اتفاقی شاید هر دهه یکبار هم نیافتد. این مقایسهایست معنادار و نشان میدهد جهان آنگونه که تصور میشود از انسانهای شرور و مایل به تخریبِ بشریت سرشار نیست و درصدِ انسانهایی که چنین نیتی دارند شاید به یک هزارمِ درصد هم نرسد. منظور این است که همین که چنین سلاحی به دستِ کسی بیافتد به معنای استفاده از آن نیست. من همانطور که گفتم نمیخواستم نشان دهم که احتمالِ آنچه تو بدان اشاره میکنی به کلی صفر است، بلکه احتمالش کمتر از آن چیزیست که میگویی، شاید در حدودِ نصف.
من از مهندسی ژنتیک چیز زیادی نمیدانم، اما برای من پرسش برانگیز است که نخست چگونه ممکن است بواسطهی آن تمامِ ابنای بشر را نابود کرد؟ و دیگر آنکه زمانیکه ما هنوز در موردِ حقِ سقطِ جنین اینقدر گرفتاری داریم، زمانیکه هنوز به خود حق نمیدهیم کسی که در حالِ درد است و هیچ امیدی به زنده بودناش نیست را بکشیم تا از درد خلاص شود، زمانیکه هنوز در فوتبال در موردِ استفاده از تکنولوژی برای تشخیصِ رد شدنِ توپ از خط ِ دروازه اینقدر بحث و جدل داشتیم چرا که فوتبال را از حالتِ انسانیاش خارج میکند و در خیلی از مواردِ اینچنینی ِ خیلی ساده در دستکاریِ طبیعتِ انسانیِ خود به واسطهی تکنولوژی دست به عصا راه میرویم، چگونه ممکن است که همچین وسیلهای که به کلی انسان را نابود میکند ساخته شود و به سادگی از آن استفاده شود و کسی هم حواساش نباشد؟!(من تعدادِ زیادی از این چیزهایِ ساده را میشناسم که در آنها تکنولوژی راهِ حلهایی برای مشکلاتی از قبیلِ محیطِ زیست ارائه میداد، اما به سببِ غیرقابلِ پیشبینی بودن یا غیرقابلِ کنترل بودنِ احتمالی همگی کنار زده شدند، خواستی بگو برایت بیاورم). با پوزش برای ترغیب کردنات به نوشتن:e417: لینکی داری در موردِ این جنبههای خطرناکِ مهندسیِ ژنتیک که میگویی میتواند همهی بشریت را یکجا نابود کند؟
بنابراین من منظورم این بود که :
1- چنین سلاحهایی اگر ساخته شوند با توجه به خطر عظیمی که دارند به دستِ همگان نخواهند رسید.(شبیه به آنچه که در موردِ ایران و جهان برای ساختِ بمبِ هستهای پیش آمده و میبینیم که در کشورهای غربی به ایرانیان و تعدادی ملیتهای دیگر هتا دانشِ هستهای و دیگرِ دانشهای حساس را نمیآموزند).
2-درصدِ بسیار بسیار ناچیزی از تکنولوژی بسیار بسیار خطرناک است.
3-از میانِ تمامِ انسانهایی که زندگی میکنند و از تکنولوژی بهره میگیرند، تنها درسدِ بسیار بسیار ناچیزی میل به نابودیِ انسانها دارند.
4-جهان همینطور دست روی دست نخواهد گذاشت که چیزی که بواسطهی آن همهی انسانها نابود خواهند شد، به دستِ هرکسی بیافتد و بعد هم بگذارد از آن استفاده شود. در همین کمتر از یک قرنِ گذشته دیدیم که چگونه تمامِ جهان، هتا آنها که با هم دشمن بودند علیه آنچه میخواست بشریت را نابود کند متحد شدند(جنگِ جهانی دوم).
5-کسانی که چنین چیزهایی را در اختیار دارند، دیگر باید خیلی احمق باشند که بخواهند از چیزی استفاده کنند که نه فقط دشمنانشان بلکه خودشان را هم نابود میکند(خیلی خیلی احمقتر از احمدینژاد).
با در نظر گرفتنِ اینها، احتمالِ اینکه سلاحی آنچنان خطرناک که همهی انسانها را یکجا نابود میکند ساخته شود، جهان به سادگی اجازه دهد چنین چیزی به دستِ یک احمق بیافتد، او همانی باشد که از میانِ میلیونها نفر یکی هستند که میخواهند انسانها را به کلی نابود کنند و باز هم جهان به او اجازه دهد که او این کار را بکند، احتمالش آنطور که میگویی 99.99 درسد در یک سدهی آینده نخواهد بود. ولی به این خاطر که ما با فاکتورِ زمان و گستردگیِ انسانها مواجه هستیم، چنین چیزی امکانش هست و نمیتوان آن را به کلی رد کرد.
پ.ن: کارت با آن حوریِ زمینی به کجا کشید، بالاخره شماره را بهش دادی؟ :e106:
چرا مهربد، بنظر من اصل مساله در برخورد با درد و زندگی و ... هست و تکنولوژی تنها یک مشکل که این بحث را زنده میکند.حقیقتش نکته مهمتر و جالبتر برای من این است که خودت پیشتر چگونه طور دیگری میاندیشیدی و چگونه این مساله اینقدر در نظرت تغییر کرد.
مخصوصا با توجه به بحثهایی که درباره جاودانگی... داشتی در اینجا.من تنها پاسخ نکتههایی که بنظرم مهمتر میرسند را میدهم که بحث شلوغ بشود و بهتر پیش رود:
1-انسان احتمال بسیار زیاد نابود خواهد شد (احتمالی به مراتب بیشتر از نابودی ما بدست تکنولوژی با روند فعلی، چرا که اخری زیر مجموعه اولیست)، مهمترین گواهش هم قانون دوم ترمودینامیک.
2-میبینیم که اتفاقا مردم هم ورزش نمیکنند و هم سیگار میکشند و رفتارهای خودویرانگر بسیار دیگر هم انجام میدهند به تعداد زیاد و اساسا ماهیت بگوییم سیگار کشیدن و تکنولوژی از این جهت بسیار شبیه است، ولی تفاوت اهمیت به زندگی خود و زندگی بشریت در این است که اولی مال خودمان است دومی نه، هر روزه هزاران نفر از همین بشر در اثر دسترسی نداشتن به آب آشامیدنی سالم و سایر نیازهای اولیه زندگی جان خود را از دست میدهند، اینکه بحث بقای بشر، انسانهایی که احتمالا بسیاری از آنها هنوز بدنیا نیامدهاند و خطر نابودی ناگهانی آنها با بمب اتمی و سلاح بیولوژیکیست موضوع بحث ماست ولی مرگ نقد کودکان موضوع بحث ما نیست خود نشان میدهد که منشا نگرانی/عدم نگرانی درباره ایندو یکسان نیست، حداقل در لایههایِ اولیه (بحث من درباره ریشه نگرانی کلیست و نه درباره چرایی اندیشهیِ من و خودت و باقی دوستان).
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/08/50.jpg
some men aren't looking for anything logical, like money. They can't be bought, bullied, reasoned, or negotiated with. Some men just want to watch the world burn.
:))
ولی خب تا به حال که در تاریخ بشریت هیچ چیزی خطرناک از "حکومت" برای بشر نبوده وحکومت ها حتی بدترین نوعشون(توتالترین)یک ویژگی مهم دارند و اون خود نگه داری هست:)
اگر بخوایم انسان یا حتی گروهی رو پیدا کنیم که بتونه به اندازه حکومت ها "ویران گر"،"توانمند" و "خطرناک" باشه فعلا باید در فیلم های ابرقهرمانانه دنبالشون بگردیم در آینده هم نمیشه چندان به این دیستوپیا! هیجان انگیز:)) امید داشت:)
مرسی که همانطور که گفتم از ایدههای هالیوودی بهره بردی آرش. البته فکر کنم از شلدون بهتر میتوانستی اینجا استفاده کنی، او هم ظرفِ غذایش را تنها روی میز رها نمیکرد برای اینکه کسی از میزِ کناری ممکن است آن را انگولک کند.
آنچه گفتم تغییری نکرد، از هفت و نیم میلیارد انسانی که در حالِ استفاده از تکنولوژی هستند و از مترو، هواپیما بهره میگیرند، در حالی که دستورالعملِ ساختِ یک بمبِ دستساز در اینترنت و جاهای دیگر به سادگی یافت میشود که با آن میتوان یک مترو یا قطار یا هواپیما .... را خیلی راحت منفجر کرده و صدها نفر را کشت، چند نفرشان این کار را میکنند؟ چند عدد از این اتفاقات در سال که هیچ، در یک دهه اتفاق میافتد؟ همانطور که گفتم تعدادِ چنین انسانهایی در هر کشور (حالا غیر از افغانستان و عراق!) بسیار اندک است. تکنولوژیهای به شدت حساس و خطرناک هم در مقایسه با آنهایی که بیخطر هستند بسیار ناچیز است. حال برای رخ دادنِ آنچه مهربد میگوید نیاز است که آن شمارِ بسیار اندکِ تکنولوژیهای بسیار خطرناک، به دستِ آن شمارِ بسیار اندکِ انسانهایی بسیار دیوانه بیافتد و او هم بیدشواری آن را به کار اندازد. این نیاز دارد که آنانکه مثلا قادر به تولیدِ یک تکنولوژی بسیار پیشرفته و البته خطرناک هستند و دانشاش را دارند، ندانند که چنین چیزی خطرناک است و نباید در دسترسِ همگان قرار گیرد، دیگران هم حواسشان نباشد. این چندان منطبق بر واقعیت نیست زمانی که ما میبینیم یک قرصِ ساده حداقل چندسال در آزمایشگاهها و بعد روی حیوانات و بعد افراد داوطلب با شمارِ اندک و بعد با شمارِ بیشتر با دقت بررسی و آزمایش میشوند تا عوارض و خطراتاش به خوبی شناخته شوند و بعد عرضه شوند.
من نمیگویم چنین چیزی غیرممکن است، یا شانساش خیلی کم است، میگویم آنقدر که مهربد میگوید نیست. من میگویم چرا نمیشود آن شمارِ بسیار اندکِ تکنولوژیهای خطرناک را و سپس آن شمارِ بسیار اندکِ انسانهای بسیار احمق را کنترل کرد؟ آن افرادِ بسیار شرورِ بسیار کمشمار، باید آنقدر باهوش، سازمانیافته و پرقدرت باشند که یا تکنولوژیای چون بمبِ هستهای را بسازند و یا اینکه آن را مثلا از روسیه بدزدند! آخرین نسخهی ماموریتِ غیرممکن را دیدهای؟!
در ثانی، مهربد جایی به نقل از کازینسکی میگوید که پیشرفتِ تکنولوژی غیراخلاقی هم هست، چون افرادی که در آینده به دنیا میآیند شاید این همه تکنولوژی را نخواهند! گویی تکنولوژیها چیزی جدا از این جهان و زندگی هستند. مگر تا به حال کسی از نسلهای بعدی در موردِ شرایطِ ایدهآلِ زندگیشان پرسیده است؟ جهان چیزیست سراسر در موردِ آنانکه در آن زندگی میکنند و در هر لحظه دارای یک حالت (state) است که قابلِ توصیف است و در آن شما تنها به عنوانِ یک بازیگر شناخته میشوید که همه چیزش (تکنولوژی، زیستبوم و هتا انسانها) عناصرِ بازیای هستند که شما چه خود بخواهید و چه نخواهید اجبارا در آن وارد میشوید؛ شما حالت را تعریف و تعیین نمیکنید، آن شما را تعریف و تعیین میکند. شمارِ بسیار بسیار بیشتری از آنانکه تکنولوژی را برای زندگی نمیخواهند، اگر پیش از تولد ازشان در موردِ آمدن به این جهان پرسیده میشد، اصلا دلشان نمیخواست بدنیا بیایند، مثلِ من! هرگز از من کسی نپرسید که آیا مایلم در این زمانه، در این جغرافیا، در این شهر ، در این خانواده به دنیا آیم و اصلا آیا مایلم به دنیا آیم یا خیر.
well said
در واقع مسئله خود تولد بسیار حیاتی تر از محیط و شرایط زندگیه.
ما اگر واقعا به دنبال این هستیم که ببینیم آیا اخلاقی هست که تکنولوژی رو برای آیندگان گسترش بدیم باید ببینیم آیا اخلاقی هست که جمعیت کره زمین رو همینجور زیاد کنیم بدون نظرسنجی از متولدنشدگان!:))
خب این استدلال دو تا اشکال عمده داره اولیش اینه که ما نمیتونیم بفهمیم که آیا در آینده اشخاص متولد شده مایل به تکنولوژی هستند یا گریزان ازش.
دوم اینکه کسی که بدنیا نیومده موجودیت نداره و کسی که موجودیت نداره نمیشه در موردش مسئولیت اخلاقی هم داشت!در واقع از دید من ما حتی در برابر گذشته هم مسئولیت اخلاقی خاصی نداریم چون گذشتگان هم دیگه موجودیت ندارند.
البته این نوع استدلال ها به نظر من یک جورهایی متاثر از مفاهیم دینی مثل روح هست که استحاله شده به نام "آیندگان" مثل استحاله "مقدس بودن خدا" که در اوایل دموکراسی های جدید و تا حدی هم در دموکراسی های فعلی به شکل"مقدس بودن مردم"استحاله شده.
[QUOTE=Dariush;44835]من هنوز فرصت نکردهام مطالعهام را در این مورد و کتابهایی که مهربد گذاشته بود تمام کنم. اما خوب در این مورد فکر میکنم گاهی!
من پیش از این به تکنولوژی شاید به اندازهی مهربد عزیز بدبین بودم. اما باید پرسید حقیقتا چند درصد از دستاوردهای تکنولوژیکِ ما خطرِ نابودیِ گونهی انسانی را با خود دارند؟ سلاحهای کشتار جمعی، تکنولوژیهای دستکاریهای ژنتیکی و مواردِ دیگر را در کنار هم بگذاریم در برابرِ تمامِ دستاوردهای بیخطر یا کمخطر شاید به 1 صدم درصد هم نرسد. بودنِ این دانشها در دسترسِ دیگران، الزاما به معنای آن استفاده از آنها نیست! مخصوصا سلاحهایی مثلِ ِ بمبِ اتمی! هر موجودی، در هر درجهای از شرارت، بازیای را که در آن قرار باشد خودش ه
با سپاسِ فراوان از تو مهربد جان... من تصور میکنم به مطالعه و اندیشهی خیلی بیشتری در این مورد نیاز دارم...
با درود بر تو ریاکتورِ نازنین, من هم مانند دیگر دوستان نگرانت بودم و از دیدن دوباره ات و اینکه زنده و تندرست هستی, بسیار شاد شدم گرامی :e306:
من پاسخ چرای ات دربارهیِ نامیدی از خردگرایی را با این داستان میدهم.
***
«کشتیِ کودنان»
روزی روزگاری, ناخدایی و نزدیکان اش چُنان خودشیفتهیِ دریانوردیِ خویش شده و به آنچنان گستاخی و خودبزرگیای دچار آمدند که پاک دیوانه شدند. آنها سرِ کشتی را بسوی شمال چرخانیده و آن اندازه پیش راندند که به کوهیخها و تختهیخهای شناورِ سهمگین برخوردند, ولی به کشتیرانی خود دنباله داده و هر چه بیشتر و بیشتر بسوی آبهایِ بیمناک راندند, تنها از این رویْ که بتوانند پیروزیهایِ هر چه بزرگتر و باشکوهتری از دریانوریِ اشان را بدست آورند.
همچُـنانکه کشتی به وَروناهایِ[1] بالا و بالاتری میرفت, مسافران و خدمهیِ کشتی ناآرامتر میشدند. میان خود اشان به پرخاش و ستیز افتاده و از شرایط ناگواری[2] که در آن میزیستند به گلایه آغازیدند[3].
بادبانگیر گفت: «بزنم به دریا, اگر که این بیخودترین سفری که تاکنون داشتهام نباشد. عرشه لیز از یخ است; زمانیکه نگهبانی میدهم بادْ لباسهایم را همچون کاردْ میشکافد; هر بار که بادبان را میپیچانم انگشتان ام یخ میزنند; و همه چیزی که برای این میگیرم پنج شیلینگ ناچیز در ماه است!»
یک بانوی مسافر گفت :«تو میاندیشی اینها بده! من نمیتوانم شبها از سرما بخوابم. بانوان این کشتی به اندازهیِ مردان پتو نمیگیرند. این انصاف نیست!»
دریانوردی مکزیکی همآوا گشته و گفت: «¡Chingado! من تنها نیمِ دستمزد ملوانهایِ آنگلو را میگیرم. ما به بسی خوراک نیاز داریم تا تن امان را در این آبوهوا گرم نگه داریم و من سهم[4] خودم را نمیگیرم; آنگلوها بیشتر دارند. بدترین بخشِ کار هم اینه که ملوانهایِ دیگر همیشه به من بجای اسپانیائی به انگلیسی دستور میدهند.»
یک ملوان آمریکایی-سرخپوست گفت: «من بیش از همه دلیل برای گلایه دارم, اگر این رنگپریدهها زمینهایِ نیاکانی ام را از من ندزدیده بودند, من هتا امروز در این کشتی, در میان این کوهیخها و بادهایِ شمالگان نبودم. اکنون روی یک بَلَم در آبگیری[5] زیبا برای خود ام داشتم پارو میزدم. من سزاوار تاوان ام. دستِکمِ دستِکم, ناخدا باید بگذارد من پاسوربازی راه بیاندازم تا یک خردهای پول دست ام را بگیرد.»
لنگربان کشتی درآمد که: «دیروز یکی از ملوانها مرا 'میوه' خواند, تنها برای اینکه کیر میخورم. من دارای حق اینکه کیر بخورم بی اینکه کسی مرا ناسزا بگوید هستم!»
جانور-دوستی به میان پریده و با سدایی لرزان گفت: «این تنها آدمها نیستند که در این کشتی با ایشان بد برخورد میشود. چرا, همین هفتهیِ[6] پیش من ملوانی را دیدم که سگِ کشتی را دوبار با پا لگد زد!»
یکی از مسافران کشتی پروفسور دانشگاهی بود. او دستان اش را درهمفشرده و چنین بانگید: «همهیِ اینها بد است! نااخلاقی است! اینها نژادپرستی, زنستیزی, گونهپرستی, همجنسگراهراسی و بهرهکشیِ طبقهیِ کارگر است! اینها تبعیض است! ما باید عدالت اجتماعی داشته باشیم: دستمزد برابر برای ملوان مکزیکی, مزد بیشتر برای همهیِ ملوانها. تاوان برای سرخپوست, پتویِ یکسان برای زنان. یک حق گارانتی شده برای کیر خوردن, و دیگر سگ لگدزنی هم نباید باشد!»
مسافران هلهلهکنان فریاد زدند: «آری, آری!». ملوانان بانگ برآوردند[7]: «Aye-Aye!». «این تبعیض است! ما باید حق و حقوق امان را درخواست کنیم!»
پسرک کابین گلویش را صاف کرد.
«اِهم. همهیِ شما دلایل خوبی برای گلایه کردن دارید. ولی اینجور به نگرِ من میاید که آنچه همهیِ ما براستی میخواهیم اینه که این کشتی را سرچرخانیده و بسوی جنوب بازگردیم, چراکه اگر همینجور بسوی شمال برویم, بیگمان دیر یا زود کشتی خواهد درهمشکست, و آنگاه دستمزدهایِ شما, پتوهایِ شما و حق شما برای کیرخوری هیچ ارزشی نخواهند داشت, چراکه همگی غرق خواهیم شد.»
ولی کسی به او اهمیتی نداد, زیرا که او تنها پسرِک کابین بود.
ناخدا و نزدیکان اش, از ایستگاه خود اشان در عرشهیِ بالا داشتند مینگریستند و میشنیدند. دراینجا خندیدند و به یکدیگر چشمک زدند, و با یک اشارهیِ ناخدا, ملوانِ سوم از عرشه پایین آمده, پَرسان بسویی که مسافران و خدمه گردآمده بودند رفت و با شانه راه اش را به میان اشان گشود. او چهرهای بسیار جدی به خود گرفته و چنین گفت:
— «ما افسران این کشتی بایستی اذعان داشته باشیم که کارهایی نابخشودنی[8] بر روی این کشتی رخ دادهاند. ما تاکنون شرایط را درست ندریافته بودیم تا اینکه سدایِ گِلههایِ شما را به گوش شنیدیم. ما انسانهایی نیکخواه هستیم و میخواهیم کارِ درست را برای شما بکنیم. ولی — خوب, — ناخدا آدمِ کمی کهنهگرایی است و در شیوههایِ خودش خشک, و شاید باید تلنگری به وی زد تا تغییرهایِ درخوری هرگز رخ بدهند. نگرش شخصی من این است که اگر شما بسختی واخواست کنید — ولی صلحآمیز و بی شکستن هیچکدام از قانونهایِ کشتی — ناخدا را از لختیِ[9] درونی اش برتکانیده و او را به برداشتنِ دشواریهایی که بحق از آنها گلایه میکنید, وامیدارید».
این را که گفته, ملوان سوم گامزنان بسوی عرشهیِ بالا برگشت. همچنانکه میرفت, مسفران و خدمه پشت سر وی گفتند: «میانهرو! اصلاحطلب! لیبرالِ دوزاری! دستنشاندهیِ ناخدا!» ولی همان کردند که وی گفته بود. در تنهای روبروی عرشهیِ بالا گردآمدند و دشنامهایِ خود را روانهیِ افسران نموده و خواستار احقای حقوق خود شدند: «من دستمزدِ بالاتر و شرایط کاریِ بهتری میخواهم», بادبانگیر فریاد زد.
«پتوهایِ یکسان برای زنان», بانوی کشتی فریاد زد.
«من میخواهم دستورهایم را به اسپانیائی بگیرم», ملوان مکزیکی فریاد زد.
«من میخواهم پاسوربازی راه بیاندازم», ملوان سرخپوست فریاد زد.
«من نمیخواهم کسی مرا میوه بخواند», لنگربان فریاد زد.
«کسی دیگر سگ را نباید لگد بزند», جانور-دوست فریاد زد.
«انقلاب!» پرفسور فریاد زد.
ناخدا و دیگر نزدیکان اش یواشکی نشستی راه انداخته و برای دقایقی رایزنی کردند و در همه زمان, به یکدیگر چشمک زده و سرتکانیده و لبخند میزدند. سرانجام ناخدا بسوی لبهیِ عرشهیِ بالا خُرامید و با نمایشی از نیکخواهیِ خود, چنین برگفت[10] که دستمزد بادبانگیر به شش شیلینگ در ماه افزونی خواهد یافت; دستمزد ملوان مکزیکی به دو-سومِ همان ملوان آنگلو فزونی خواهد یافت, و زینپس دستورِ برافراشتن بادبان به اسپانیائی داده خواهد شد; زنان مسافر یک پتوی افزوده خواهند گرفت; ملوان سرخپوست یکشنبهها میتواند پاسوربازی راه بیاندازد; لنگربان تا زمانیکه کیرخوری خودش را پنهانی بکند دیگر میوه نامیده نخواهد شد; و سگ دیگر لگد نمیخورد مگر اینکه کارِ بسیار پلشتی کرده باشد, مانند خوراک دزدی از آشپزخانه.
مسافران و خدمه سور گرفتند و این امتیازها را پیروزیای بزرگ برشمردند, ولی فردای همانروز دوباره ناخوشنود[11] بودند.
بادبانگیر لُندید[12]: «شش شیلینگ در ماه چندرقازی هم نیست, هنوز انگشتان من بگاهِ برافراشتن بادبان یخ میزنند». ملوان مکزیکی گفت: «من هنوز مُزد و خوراکِ برابر با آنگلوها نمیگیرم». بانوی مسافر گفت: «ما زنها هنوز پتو به اندازه نمیگیریم». دیگر کارکنان و مسافران گلایههایِ همانندی[13] کرده و پرفسور میآغالید[14] اشان.
هنگامیکه از ناله و گلایه خسته شدند, پسرک کابین دوباره — اینبار بلندتر تا دیگران بآسانی او را نادیده نگیرند — گفت: «این براستی سهمناک[15] است که سگ برای دزدیِ تکه نانی[16] از آشپزخانه لگد میخورد, و اینکه زنان پتوی یکاندازه نمیگیرند, و اینکه بادبانگیر انگشتان اش یخ میزنند; و من نمیبینم که چرا لنگربان نباید کیر بخورد اگر که میخواهد. ولی با نگرش به اینکه هماکنون چه اندازه کوهیخها کلفت شدهاند, و اینکه چه اندازه بادهای سخت و سختتری میوزند! ما باید که این کشتی را بسوی جنوب برگردانیم, چراکه اگر همینجور به شمال برویم بیگمان درهم شکسته و غرق خواهیم شد».
لنگربان گفت, «اوه آره, این براستی بده که ما همچنان داریم شمال میرویم. ولی چرا من باید کیرخوری ام را پنهانی بکنم؟ چرا باید مرا میوه بخوانند؟ مگر من به اندازهیِ دیگران خوب نیستم؟»
بانوی مسافر گفت: «به شمال راندن ترسناکه, ولی آیا نمیبینی؟ بدرستی برای همینه که زنها به پتویِ بیشتری برای گرم ماندن نیاز دارند. من هماکنون خواستار پتوی یکاندازه برای زنانام!»
پرفسور گفت: «سراسر درسته, که راندن بسوی شمال سختیهایِ شگرفی را بر همهیِ ما درون میآورد. ولی بازگشتن به جنوب ناواقعبینانه است. شما نمیتوانید ساعت را به عقب بازگردانید. ما باید راهی شایسته[17] برای رویارویی با این شرایط ویژه بیابیم.»
پسرک کابین گفت: «ببینید, اگر ما بگذاریم که این چهاردیوانهیِ عرشهیِ بالایی کار خود اشان را بکنند, همهیِ ما غرق خواهیم شد. اگر ما هرگز توانستیم کشتی را از نابودی برهانیم, آنگاه میتوانیم دربارهیِ شرایط کاری, پتوی زنان و حق کیرخوری نگران باشیم. ولی نخست ما باید سرِ این کشتی را بچرخانیم. اگر چندتایی از ما با هم شوند و یک نقشه بریزند و کمی دلاوری نشان دهند, میتوانیم خود امان را نجات دهیم. به شمار چندانی هم نمینیازیم[18], شش یا هشت[19] تایمان میبسندد[20]. ما میتوانیم عرشهیِ بالا را گرفته و آن ماهزدگان دیوانه را به دریا باندازیم و کشتی را بسوی جنوب بازگردانیم.»
پرفسور بینی خود را افراشته و اخمکنان گفت: «من به خشونت باور ندارم. نااخلاقی است.»
لنگربان گفت: «کاربرد خشونت هیچگاه درست نیست».
بانوی مسافر گفت: «من از خشونت میترسم».
در این میان ناخدا و نزدیکان اش داشتند مینگریستند و گوش فرامیدادند. با یک اشاره از ناخدا, ملوان سوم از عرشهیِ بالائین به عرشهیِ میانیک فرود آمد. نزد مسافران و خدمه رفته و به آنها گفت که هنوز چه مشکلاتی در کشتی دارند:
«ما پیشرفتهایِ بزرگی داشتهایم, ولی هنوز کار فراوانی برای انجام مانده است. شرایط کاری برای بادبانگیر هنوز سخت است, مکزیکی هنوز دستمزد برابری با آنگلوها نمیگیرد, زنان هنوز به اندازهیِ مردان پتو ندارند, پاسورِ یکشنبهشبهای سرخپوست تاوان ناچیزی بر سرزمینهایِ از دست رفتهیِ اوست, برای لنگربان هیچ منصفانه نیست که کیرخوری اش را پنهانی بیانجامد, و سگ هنوز دارد لگد میخورد.
من میاندیشم که ناخدا دوباره نیاز به تلنگر دارد. اینکه همهیِ شما دوباره اعتراض کنید کمک خواهد کرد — تا آن زمانیکه بی خشونت بماند.»
همچنانکه ملوان سوم از پلهها به بالا بازمیگشت, مسافران و خدمه فریادهایِ دشنامآمیز خود را روانهیِ وی میکردند, ولی با این همه کردند آنچه وی گفته بود و برای اعتراضی دیگر روبرویِ عرشهیِ بالا گردآمدند. آنها خروشیدند و غُرّیدند و مشتان خود را گره کردند, هـتّا یکی از آنها تخممرغی گندیده را بسوی ناخدا پرتابید (که او استادانه جاخالی داد).
پس از شنیدن گلایههایِ آنها, ناخدا و نزدیکان برای نهاننشستی دیگر گردِ هم آمدند, که در میانش پیوسته به یکدیگر چشمک زده و نیشباز میخندیدند. سپس ناخدا به نوک عرشه رفته و چنین برگفت[10] که بادبانگیر برای گرماندن انگشتان اش دستپوش خواهد گرفت, ملوان مکزیکی دستمزدی سه-چهارمِ همانِ ملوان آنگلو را خواهد گرفت, زنان همچنان یک پتوی افزوده خواهند داشت, ملوان سرخپوست میتواند شبهای شنبه و یکشنبه پاسوربازی کند, لنگربان اجازه دارد شبها پس از تاریکی در ملاء عام کیر بخورد, و هیچکس سگ را لگد نخواهد زد مگر به پروانهیِ[21] ویژهیِ ناخدا.
مسافران و خدمه از خوشی این پیروزی انقلابی بر پای خود بند نبودند, ولی فردای همان روز دوباره خود را ناخوشنود[11] یافته و دربارهیِ همان سختیها مینالیدند.
پسرک کابین اینبار دیگر داشت خشمگین میشد.
او خروشید: «ای کودنان! نمیبینید که ناخدا و نزدیکان اش دارند چه میکنند؟ دارند شما را با این مشکلات ناچیز اتان برای نمیدانم پتو و دستمزد و لگدخوریِ سگ مشغول نگه میدارند تا شما دربارهیِ آنچه از همه مهمتر است هیچ نیاندیشید —— اینکه کشتی دارد بیشتر و بیشتر به شمال مینزدیکد[22] و همهیِ ما میرویم که غرق شویم. اگر تنها چندتایی از شما به خود اتان بیایید, باهم شوید و عرشهیِ بالا را بگیریم, ما میتوانیم این کشتی را سرچرخانیده و خود امان را نجات دهیم. ولی همهیِ کاری که شما میکنید نالیدن برای مشکلات کوچک و ناچیزی همچون شرایط کاری و پاسوربازی و حق کیرخوردنه.»
مسافران و خدمه برآشفته بودند.
مکزیکی داد زد: «کوچک!!, تو میاندیشی این انصافه که من تنها سه-چهارم مزد ملوان آنگلو را میگیرم؟ این کوچکه؟»
لنگربان خروشید: «چجوری میتوانی مشکل مرا ناچیز بدانی؟ نمیبینی آیا چه اندازه تحقیرآمیز است که میوه خوانده شوی؟»
جانور-دوست جیغ کشید که: «لگد زدن سگ یک 'مشکل کوچک و ناچیز' نیست! ستمگرانه است! بیرحمانه و وحشیانه است!».
پسرک کابین پاسخید: «بسیار خوب, این مشکلات خُرد و ناچیز نیستند. لگد زدن سگ بیرحمانه و وحشیانه است و میوه خوانده شدن تحقیرآمیز است. ولی در همسنجی[23] با مشکل راستین ما — در همسنجی با این واقعیت که کشتی هنوز به شمال میراند — مشکلات شما خُرد و ناچیز هستند. چراکه اگر ما این کشتی را بزودی سرنچرخانیم, همهیِ ما غرق خواهیم شد.
پرفسور گفت: «فاشیست!»
بانوی مسافر گفت: «ضّد انقلابی!» و همهیِ مسافران و خدمه همسدا شده و پسرک کابین را یک فاشیست و یک ضّد انقلابی نامیدند. او را به سویی هل[19] داده و به غرولند پیرامون[24] دستمزد, پیرامون پتو برای زنان و پیرامون حق کیرخوری و اینکه چگونه با سگ رفتار[25] شود پرداختند. کشتی همینجور بسوی شمال پیش رفته و پس از چندی, میان دو کوهیخ له شده و همگی غرق شدند.
— تِد کازینسکی, ١٩٩٩
----
1. ^ varun+â::Varunâ || ورونا: عرض جغرافیایی ⚕Heydari, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ latitude
2. ^ Govâštan || گواشتن: هضم کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to digest
3. ^ Âqâxtan || آغاختن: آغازیدن Ϣiki-En, Ϣiki-De to begin beginnen
4. ^ sah+istan::Sahistan <— Sehistan || سهیستن: به نظر رسیدن MacKenzie to seem erscheinen
5. ^ âb+gir::Âbgir || آبگیر: برکه Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ pond
6. ^ Hoftan || هفتن: جرعه جرعه نوشیدن Ϣiki-En to sip schlürfen
7. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
8. ^ baxš+udan::Baxšudan || بخشودن: عفو کردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to forgive verzeihen
9. ^ Laxt || لخت: بیخیال Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ cool || لخت: قطعه Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ piece Stück
10. ^ آ ب bar+goft::Bargoft || برگفت: Dehxodâ, Ϣiki-En statement
11. ^ آ ب Xušnudan || خوشنودن: راضی کردن to satisfy
12. ^ lond+idan::Londidan || لندیدن: لُندلُند کردن; غرغر کردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to nag
13. ^ Hamânandidan || همانندیدن: همانندی کردن; تشبیه کردن to make similar
14. ^ âqâl+idan::Âqâlidan || آغالیدن: آشفتن و برانگیختن کسی به دشمنی و غال ϢDict-Pâ, Dehxodâ to instigate
15. ^ sahm+nâk::Sahmnâk || سهمناک: هولناک; مهیب Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En terrible; ghastly
16. ^ Ânidan || آنیدن: آوردن; رهبری کردن MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Dehxodâ to bring; to lead
17. ^ šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to may
18. ^ niyâx+tan::Niyâxtan || نیاختن: نیازیدن; نیاز داشتن Ϣiki-En to need
19. ^ آ ب Heštan || هشتن: گذاشتن; نهادن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to pose; to put; to set || هشتن: ترک کردن MacKenzie to leave; to abandon verlassen
20. ^ basand+idan::Basandidan || بسندیدن: بسنده کردن; کفایت کردن Ϣiki-En to suffice
21. ^ parvâ+na::Parvâna || پروانه: اجازه; بی پروا Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ permission || پروانه: جواز Dehxodâ permit
22. ^ Nazdikidan || نزدیکیدن: نزدیک کردن to bring close; to come close
23. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
24. ^ pirâ+mun::Pirâmun || پیرامون: محیط Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ around
25. ^ raftâr+idan::Raftâridan || رفتاریدن: رفتار کردن Ϣiki-En to behave sich verhalten
به نگر ات نادرست میاید, برای روشنگری نمونهیِ ساده میزنم. بیاندیش من مسلمانی هستم که میباورمگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
محمد پیامبری نیککردار بوده و برای رستگاری آدمی به زمین آمده و الله نیز آفریدگار پاکِ هر دو جهان زمین و آسمان میباشد.
اکنون, آیا برای تو ارزشی دارد که احساس من به الله و محمد چیست و چگونه از اندیشیدن به حوریهایِ بهشت قند
در دلم آب میشود, یا راستای سخن ات با من در این است که آنچه من میباورم «راست» است یا «دروغ[1]» و باورهای ام بر پایهیِ «واقعیت» میباشند یا «داستان»؟
آیا میکوشی بجای آنکه به من بگویی «چرا خدا نیست» و «چرا محمد دروغگو» بوده, میایی دربارهیِ احساسِ من
به زندگی و الله و چگونه باید اینها را با نمیدانم "خوشی بردن از خردگرایی" و "احساس شعف کردن از کمک به همسایهها" و این چیزها جایگزینم سخن میگویی؟
اگر پاسخ ات نه بود — که میدانم نه میباشد — پس میبینی که بهمینسان, برای من هم کمابیش هیچ ارزشی ندارد شما یا دیگران پس از کنارگذاری فریبها و باورهای دل خوش کُنک از تکنولوژی
چه احساسی خواهید داشت, «واقعیت» این است و سرانجام آنچه میکنیم آن, اینکه شما چگونه اکنون با این واقعیتها رویارویی میکنید و پس از دریافت حقیقت قرص چه رنگی! بخورید به خود اتان وابسته است.
برداشت نابجا نشود, اینکه احساس ما چیست و چگونه میتوانیم با کنترل اندیشه و احساس زندگی بهتری برای خود امان
داشته باشیم گفتمانی سراسر بی ارزش نیست, ولی ارزشی نزدیک به اینکه واقعیت چیست ندارد و بیگمان شایستهیِ[2] برابرگیری با آن نمیباشد.
اینهم چیز پیچیدهای ندارد, شما هربار در هر جایی از من بپرسید, پاسخ من به پرسش «مُردن یا زیستن» همیشه زیستن است. من در هر ریختی نیز همیشه «نامیرایی[3]» را میگزنیم و کوچکترین گرایشی به مرگ و میرایی ندارم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
ولی اینکه «من چه میخواهم» با اینکه «واقعیت چه میباشد» دو چیز سراسر دگرسان[4] میباشند.
این تنها گمانهزنی است. درگاشت[5] هم به سوی بیشترینگی[6] میگِراید, نه اینکه همیشه ١٠٠% بیافزاید.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
در جایی از اینکه چگونه میتوان با همین «تکنولوژی» تا ابد (بدرستی تا ابد) زیست هم نگرههایِ[7] خوبی دیده بودم, ولی روشن است اینجا ما دربارهیِ آنها سخن نمیگوییم.
بجای سیگار crack و ecstasy و «رولت روسی» میگذاریم, میبینید که هیچکس برای رسیدن به مرگ نمیشتابد, سیگار هم «ریسک» است و ریسک ١٠٠%ای هم نیست — بسیاری سیگار میکشند و چنگار[8] هم نمیگیرند —, هنگامیکه رولت روسی ریسک بس بزرگتری است (مرگ ١:٦) و میبینیم شمار بسیار بسیار اندکی از مردم هم به آن دست میورزند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Russell
پس در هر ریختی, چه سرانجام نژاد بشر نابودی در دویست میلیون سال آینده باشد, چه از بیخ نابودی نباشد, اینکه ما بدست خود امان فرایند مرگ امان را بشتابانیم نابخردانه است و بجز این نمیتواند باشد.
----
1. ^ doruq+idan::Doruqidan || دروغیدن: دروغ گفتن Ϣiki-En to lie lügen
2. ^ šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to may
3. ^ nâ+mir+ây+i::Nâmirâyi || نامیرایی: زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد ندارید و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ immortality
4. ^ digar+sân::Digarsân <— Degarsân || دیگرسان: متفاوت Ϣiki-En different
5. ^ dar+gâšt::Dargâšt || درگاشت: آنتروپی Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ entropy
6. ^ biš+tar+in+e::Bištarine <— Bištarinegi || بیشترینه: حداکثری Ϣiki-En, Dehxodâ maximum
7. ^ negar+e::Negare || نگره: فرضیه Ϣiki-En theory
8. ^ cang+âr::Cangâr || چنگار: سرطان Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ cancer
باتشکر حضور دوباره شما مهربد گرامی،من پست ها را مطالعه کردم.درحد توان خودم باید بگویم موضوعی که مطرح کردیدو نگرانیتان دراین باره را درک میکنم.و دراسرع وقت به مطالعه کتبی که قرار دادید میپردازم.تنها دو نکته میماند که مایلم مطرح کنم.
مطلب اول که جناب ارش هم مطرح کردند.درهمین تاپیک ها مطالبی میبینیم به این عنوان که انسان فردا لزوما مانند انسان امروزی نیست.چیزی که به نظر میرسدتنها یک مغز هوشمند دریک بدنه ی کاملا ماشینی باشد ویا در حد پیشرفته تر انتقال داده شده ی محتوای مغز انسان را به یک است. و در عوض میتوان این غشای طبیعی را دور انداخت.حتی اعلام شده که این پروژه میتواند در طی ده سال که به نظرم خوش باوری است اما مسلما کمتر از زمان درنظر گرفته شما برای زیر کنترل قرار گرفتن تکنولوژی،عملی شود.
درچنین شرایطی دقیقا تعریف شما از یک انسان چیست؟موجودی ماشینی که محتوای مغزی و خاطره ها و هیجانات و معیارهای اخلاقی یک انسان را دارد،تنها به جرم کنار گذاشتن ظاهرپیشین خود انسان نیست؟درنظر بگیرید اینهاحتی انسان های دیگر یا از جنس غیرمانیستند خود ماهستیم که تغییر یافته ایم.درانصورت بازهم باید نگران وضعیت نابودی انسان بود.ابتدا باید درنظر بگیریم مرز میان انسان و ماشنی که از ان سخن میرود تاچه حد است.الالخصوص که با مهندسی ژنتیکی که اشاره کردید دیگر میتوان انسان هایی به باهوشی ماشین های اینده داشت.
مطلب دوم اینکه اگر فرض بگیریم که نگرانی شما کاملا بجاست و درصد نابودی انسان ها تابه این اندازه از امکان های دیگر بیشتر است البته اینکه میگویم کمی خیال پردازی است اما به نظرم وقتی به نابودی اینده تااین درجه فکرکرده ایم چندان هم بی مورد نیست که به چنین امکاناتی فکر کنیم.
امکان اینکه ان عده را که شدت وخامت قضیه را درک میکنند و مایلنداز زیر بار فاجعه های بیرون بروند، از این سیاره جداکرد و در محل دیگری اسکان داد.
لزوما نباید دنبال یک سیاره دارای شرایط حیات گشت.همانطور که دربرنامه های هالیوودی میبینیم گاها صحبت از یک ماشین غول اسا وایجاد شرایط حیات در ان است.البته هزینه ان بالاست اما حتی ده سال هم میتواند کمک کند که یا راه حلی بیابیم،یا به مسیر تکنولوژی راستای جدیدی دهیم یا محل ثابتی برای زندگی پیدا کنیم.
میدانم که کمی خنده داراست چون مافعلا شرایط ان را نداریم اما زمانی که تابه این حد تصور نابودی امکان پذیر است به هرحال باید تمام شرایط پیش رو را بررسی کرد که ایده ساخت چنین ماشینی که ساختش امکان پذیر باشد به احتمال زیاد قبل از رسیدن به زمانی که تکنولوژی به حد مورد بحث برسد می تواند عملی شود.
مرگ مان؟!گفتآورد:
پس در هر ریختی, چه سرانجام نژاد بشر نابودی در دویست میلیون سال آینده باشد, چه از بیخ نابودی نباشد, اینکه ما بدست خود امان فرایند مرگ امان را بشتابانیم نابخردانه است و بجز این نمیتواند باشد.
این جمع گرایی از خودشیفته ها بعیده:))
دوستان کسی اطلاع دارد کتبی که مهربد معرفی کردند یا مانیفست کازینسکی هیچ کدام ترجمه فارسیشان در دسترس هست یانه؟
من گشتم ولی پیدا نکردم.متن زبان انگلیسیو پیدا کردم.که سرعت و دقت مطالعه ام رو پایین میاره.
اگر کسی اطلاع دارد.ممنون میشوم لینک را دریافت کنم
درود به آرش[1] کوشا,گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
در پاسخ به بالا, "باید"ای ندارد. من این را برای کسانی مینویسم که ویژگیهایِ انسانی بیشتری به ارث بردهاند و در کنار زیستن, بدنبال اخلاقیات و انجامِ «کار درست» هم هستند.
انجامِ کار درست به ما میگوید که همانگونه که پیشینیان و گذشتگان شانس زندگی و بنمایههایِ[2] بسنده برای آن را به ما دادهاند, ما هم یا "باید" آن را به آیندگان برسانیم, یا اینکه خود امان براهِ نامیرایی[3] آیندگان نامبرده شویم, در هیچ ریختی ولی کارِ درست بیلاخ نشان دادن و گفتن «به ما چه, آیندگان, مشکلِ آیندگان!» نیست.
خودشیفتگی ≠ مردمستیزی
خیر, گفتمان مِهادین این نیست که شما پس از دانستن واقعیت چه احساسی میابید, زیرا همانگونه که خودِ شما یا راسل هنگام گفتمان با یک مسلمان نگران احساسات سوزناک و روحیهیِ شکنندهیِ وی هنگامیکه پی بُرد «خدایی نیست» یا «اسلام دینی است دروغین» نمیباشید و گفتمان مِهادین[4] را راستین یا دروغین بودنِ باورهایِ او میگیرید, در اینجا نیز بهمینسان بوده و سخن ما در راستای آیندهیِ تکنولوژی و پیامدهایِ آن میرود, نه روانشناسی و اینکه چگونه با درد و اندوه روبرو شویم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
در اینباره روشنگری کردیم که شمار چنین دیوانگان/ماهزدگانی در مایههایِ یک در سدهزار میباشد و از آنجاییکه دیوانهیِ انگاشتهگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
باید هم از تکنولوژی سر دربیاورد, هم در پیِ نابودی همهیِ بشریت باشد, پس گرایندیِ[5] آن باز هم به 0 نزدیکتر میشود; هر آینه, نزدیکی به 0 ≠ 0.
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی undead_knight
پیش از هر چیز, این نگرش "طلبکارانه" به گذشتگان و نگاهِ بی اعتنا به آیندگان از شیوههایی است که سیستم تکنولوژیک بیشتر از همه میپسندد
و میبینیم که امروزه بنمونه زمانیکه دربارهیِ آسیبهای تکنولوژی سخن گفته میشود, همواره یک «آیندگان خودشان راهکاری خواهند اندیشید» به شما میدهند.
- گرمایش زمین؟ در آینده تکنولوژی آنرا درست خواهد کرد,.
- نابودی بنمایههایِ[2] زیستیک؟ در آینده تکنولوژی آنها را جبران خواهد کرد.
- آلودگی زیستبوم؟ تکنولوژی همهیِ آلودگیها را در آینده خواهد زدود, promise!
- افزایش بیماریهایِ روانی و افسردگی و تنش (stress) و ...؟ تکنولوژی در آینده همه را شاد و خوشنود خواهد کرد.
...
سرانجام سخن اینکه, آنچه گفتم را هم نادرست دریافتید, ما از بیخ دربارهیِ گذشتگان نگفتیم, هّتا از آیندگان هم نگفتیم, از کسانیکه همین امروز زنده هستند — مانند کازینسکی — گفتیم:
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
برای اینکه سخن را آسانتر دریافت کنید, بیانگارید من در جایگاه مهربد وارسته نمیخواهم در این پیشرفتهایِ بزرگ تکنولوژیک و ریسکهایِ آن با شما همراه باشم. چه راهِ برونرفتی برای من هست؟
اگر من نخواهم در جهانی زندگی کنم که کسی همچون رهبر کرهیِ شمالی با تهدید اتمی اش میتواند با زندگی و هستیِ من و نزدیکانِ من بازی کند, به کجا میتوانم بروم؟
از دیدگاه دیگری بنگریم. اگر شما ده هزار سال پیش زاده میشدید, نیازی به پیروی از قانون هیچ دولتی نداشتید و نیازی به پرداخت مالیات به کسی نداشتید و برای برآوردن[10] نیازهای فیزیکی خود اتان مانند خورد و خوراک میتوانستید از زیستبوم پیرامون[11] اتان بهره گرفته و در آن به شکار و کشت و ... بپردازید.
این شیوهیِ زندگیِ "میلیونها سال"ِ آدمی بوده و چیزی است که ما میتوانیم طبیعیترین شیوهیِ زیست بنامیم. اکنون بگوییم کسیکه امروز زاده میشود, آیا میتواند این گزینهیِ ساده, زیستن بشیوهیِ گفته شده را هم داشته باشد؟
از خود ام نمونه میاورم, آیا من میتوانم همین امروز به گوشهای دنج رفته و زندگی ام را به دور از هیاهو, بشیوهیِ نیاکان ام بگذرانم؟
پاسخ از دیدگاه «نگرهای» آری است, ولی از دیدگاه «عملی» چیزی در ترازِ[12] «ناشدنی» است.
در زندگینامهیِ خودِ کازینسکی هم میخوانیم که برای جدا شدن از شهرمندی[13] و رفتن به کلبهای که دیرتر به دست خود اش میسازد,
نیاز به ٢ سال کار پیوسته در دانشگاه در جایگاهِ استاد برجستهیِ مزدائیک[14] (—> درآمد بالا) دارد تا بتواند با پولِ آن «تنها یک تکه زمین» را از آنِ خود کند.
شما برای اینکه همین امروز از شهرمندی زندگی خود اتان را بگسلید[15], نیاز به انجامِ تردستیها و پرداختِ هزینههایِ سنگین و جورواجوری دارید که در عمل آنرا ناشدنی میکنند.
پس به سخن کوتاهتر, من و هر هومن[16] زندهیِ دیگری که تکنولوژی را نخواسته و نمیخواهدْ در آیندهای که تکنولوژی برای او در پی میاورد سهیم[17] باشد:
١. نمیتواند بی پرداخت هزینههایِ سنگین زمانی و پولی راه خود را از همبود[18] تکنولوژیک گسسته و زندگی خود اش را بکند.
٢. نمیتواند جایی را بیابد که تکنولوژی به آن دستدرازی نکرده است (همهیِ جنگلها, همهیِ دریاها, همهیِ نقطههایِ نزدیک و دورافتاده[19] یا هماکنون زیر کنترل تکنولوژی میباشند, یا بزودی خواهند بود).
٣. نمیتواند از دامنهیِ آسیبهایِ تکنولوژی, بگوییم اگر یک جنگ اتمی رخداد یا مهندسی ژنتیک بلغزش رفت, دوری کند.
٤. نمیتواند به سیستم تکنولوژیک راستا بدهد: در بهترین و آزادترین و مردمسالارترین همبودها, توانایی یک آدم برای تاثیر[20] گذاشتن از یک «رای ناچیز» فراتر نمیرود.
٥. ...
تنها کاری که چنین کسی میتواند کند پذیرش سیستم و ایفایِ نقش خود در جایگاه یکی از یاختههایِ[21] بی ارزشِ آن (= being a good citizen) است.
این پارهگفتار از یادمانهایِ[22] «کازینسکی» که او را سرانجام به ستیز با سیستمِ تکنولوژیک و واکنش به آنچه پیرامون[11] وی میگذرد میرساند نیز خواندنی است:
Motivation for bombing
Letter to a Turkish anarchist (Ted Kaczynski) | The Anarchist Library
Kara: How/when did you decide to bomb?
— It would take too much time to give a complete answer to the last part of your ninth question, but I will give you a partial answer by quoting what I wrote for my journal on August 14, 1983:
The fifth of August I began a hike to the east. I got to my hidden camp that I have in a gulch beyond what I call “Diagonal Gulch.” I stayed there through the following day, August 6. I felt the peace of the forest there. But there are few huckleberries there, and though there are deer, there is very little small game. Furthermore, it had been a long time since I had seen the beautiful and isolated plateau where the various branches of Trout Creek originate. So I decided to take off for that area on the 7th of August. A little after crossing the roads in the neighborhood of Crater Mountain I began to hear chain saws; the sound seemed to be coming from the upper reaches of Roaster Bill Creek. I assumed they were cutting trees; I didn’t like it but I thought I would be able to avoid such things when I got onto the plateau. Walking across the hillsides on my way there, I saw down below me a new road that had not been there previously, and that appeared to cross one of the ridges that close in Stemple Creek. This made me feel a little sick. Nevertheless, I went on to the plateau. What I found there broke my heart. The plateau was criss-crossed with new roads, broad and well-made for roads of that kind. The plateau is ruined forever. The only thing that could save it now would be the collapse of the technological society. I couldn’t bear it. That was the best and most beautiful and isolated place around here and I have wonderful memories of it.
One road passed within a couple of hundred feet of a lovely spot where I camped for a long time a few years ago and passed many happy hours. Full of grief and rage I went back and camped by South Fork Humbug Creek.
The next day I started for my home cabin. My route took me past a beautiful spot, a favorite place of mine where there was a spring of pure water that could safely be drunk without boiling. I stopped and said a kind of prayer to the spirit of the spring. It was a prayer in which I swore that I would take revenge for what was being done to the forest.
----
1. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ meaning; sense
2. ^ آ ب bon+mâye::Bonmâye || بنمایه: منبع Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ resource || بنمایه: منبع زیستی biological resource
3. ^ nâ+mir+ây+i::Nâmirâyi || نامیرایی: زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد ندارید و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ immortality
4. ^ meh+âd+in::Mehâdin || مهادین: اصلی Ϣiki-En, Ϣiki-En principal; main
5. ^ ger+ây+and+i::Gerâyandi || گرایندی: احتمالمندی Ϣiki-En probability
6. ^ ham+vand::Hamvand || هموند: عضو Ϣiki-En, Dehxodâ member
7. ^ guy+âl::Guyâl || گویال: کره; گویال زمین Ϣiki-En planet
8. ^ Âludan || آلودن: آلوده کردن Ϣiki-En, loghatnaameh.com to pollute verunreinigen
9. ^ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
10. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
11. ^ آ ب pirâ+mun::Pirâmun || پیرامون: محیط Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ around
12. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
13. ^ šahr+mand+i::Šahrmandi || شهرمندی: تمدن ( سیویلیزه) ، بر پاد بربر و بیابانی Ϣiki-En civilization
14. ^ Mazdâik || مزدائیک: ریاضیات D4f mathematics
15. ^ Gosixtan || گسیختن: فرستادن .روانه کردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to emit
16. ^ hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
17. ^ sah+istan::Sahistan <— Sehistan || سهیستن: به نظر رسیدن MacKenzie to seem erscheinen
18. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
19. ^ Duroftâde || دورافتاده: مهجور ~remote
20. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
21. ^ Yâxte || یاخته: سلول Ϣiki-En cell
22. ^ yâd+mânidan::Yâdmânidan || یادمانیدن: خاطره یادآوردن Ϣiki-En to recollect
درود onali گرامی!
من نگریستم, ولی چیزی نیافتم. کازینسکی هتا در ویکیپدیای پارسی هم برگی ندارد و کمتر کسی در ایران میداند unabomber که بوده و چه گفته.
شوربختانه مانیفست وی هم بیش از اندازه دراز است, هم اینکه به نگارشیست که هر
کسی از آن سر دربیاورد (ساده و برخی چیزها تا ٥ بار تکرار شدهاند) که هر دو مایهیِ بی انگیزگیِ ترزبانیِ[1] آن میشوند.
در آینده اگر انگیزهیِ آن آمد برای اتان خواهم ترزبانید, ولی تا آن زمان میتوانید بخشهایی که برای اتان گنگ/ناخواندنی هستند را همینجا بیاورید تا به آنها بپردازیم.
----
1. ^ tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
:e306:مهربد عزیز خیلی خیلی خوشحالم کردی جواب دادی.
آقا دلم برات خیلی تنگ شده بود. من شمال بودم امروز برگشتم.
اینکه مدتی نبودم بخاطر مسائل مالی کاری بود و مشکل اینترنت ایران زمان انتخابات. گرفتاری داریم دیگه. پولهامون رو جمع میکنیم بریم از این کشور بیرون یک دفعه ارزش ریال کم میشه و ... دلار و طلا مثل موشک میره بالا.
حالا من بازهم پول نقد ریالی کم داشتم خیلی ها بودن بیشتر سرمایه شون ریالی بود ناجور زمین خوردن.
حالا این بار دلار و طلا یکهو شُل کرد و بهشت زهرا دوباره پُر شد...
اینترنت هم که صاحبش قربونش بره انگار که یک تکه سیمه با یک سوئیچ برق! هر موقع دلشون بخواد وصلش میکنن و هروقت هم بخوان قطعش میکنن.
داستانی داریم در ایران!
مهربد جان داستان عمیقی بود و آخرش مثل بعضی حقایق تلخ بود.گفتآورد:
من پاسخ چرای ات دربارهیِ نامیدی از خردگرایی را با این داستان میدهم.
***
«کشتیِ کودنان»
اما حقیقت همیشه تلخ نیست.
هنوز هم دلیل این همه نا امیدی شما رو نفهمیدم.
اگر امکانش هست موضوع رو کمی تشریح کنید.
صد البته اگر میل دارید.
خیلی دوست دارم مثل همیشه از حضور شما در این فروم باز هم استفاده کنیم:e303:
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی onali
سپاسگزارم گرامی, این دفترچه هم براستی جای ویژهای است که میتوان چند آدم درخوری برای گفتمان یافت.
هر آینه من تنها همین یک جستار را هستم تا همهیِ پرسشها را پاسخ داده باشم, اگرنه زمانِ و انگیزهیِ پرداختن به دیگر گفتگوها برای من نیست.
اینها در کتاب دوم و سومی که از «ژاک اِلول» آوردیم, به نام «سیستم تکنولوژیک» و دیرتر در «بلوفِ تکنولوژی» آمدهاند.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی onali
همچنانکه تکنولوژی پیش میرود, ما این روزها از این داستانها نیز بسیار میشنویم:
تکنولوژی شما را جاودانه خواهد کرد.
تکنولوژی شما را نامیرا خواهد کرد.
تکنولوژی شما را آزاد خواهد کرد.
تکنولوژی شما را به اسپاش[1] خواهد برد.
...
اینها همان بلوفهایِ تکنولوژی هستند.
آیا تکنولوژی میتواند شما را نامیرا کند؟ بی هیچ گمانی.
آیا تکنولوژی میتواند شما را به اسپاش ببرد؟ میتواند و هماکنون تا ماه برده.
...
اگر این تکنولوژی عملی شد, دیگر تکنولوژیهای ناخواستنی که دربارهیِ آنها سخن گفتیم آیا روی ما کارگر نخواهند بود؟
پاسخ به این پرسش پایانی شوربختانه «نه» است.
به سخن کوتاهتر, اگر شما به یک راه جادوئین* توانستید از کالبد[2] بیولوژیک خود برونرفته و در کالبدی سیلیکونی فروروید, همچنان دگرسانیای[3] در سرنوشت شما رخ نخواهد داد.
در کنار آن, بیشترِ اینها بلوف هستند و ژاک الول بزیبایی میگوید که چگونه نگرهپردازان این نگرهها[4] همواره جوری سخن میرانند که انگار تکنولوژی نامبرده همین چند سالِ دیگر فراگییر شده و در دست من و شما خواهد بود; تنها بنگرید به اینکه چگونه ٥٠ سال پیش با قطعیت به شما میگفتند که تا ٢٠ سال آینده روبوتهایِ کارگر همهیِ کارها را نموده و آدمی دست به سیاه و سپید نخواهد زد:
The Technological System
p. 30
Take D. Rorvik, for instance. His unbelievable books, Brave New Baby (1972) and As Man Becomes Machine (1971, contain a huge catalogue of what certain advanced technologies are bringing about. And once again, we cannot tell from these descriptions whether they bear upon technologies that are already acquired and mastered, or ongoing experiments whose results are not yet known, or a scientist's hopes of success, or a research project, or the conviction that twenty years from now we'll attain something or other). Rorvik presents: the machine man, the "kibert," the direct link between the brain and the computer; electronic medicine; the generalized use of robots; E.S.B. (electronic stimulation of the brain, which he translates marvelously into electrosex, electromemory, electroeuphoria); A.R.M.S. (a cybernetic system allowing the extension of the senses and of work to thousands of miles away); B.F.T. (bio-feedback training to separate the mind from matter and liberate the body); etc. And Rorvik (like A. Toffler, by the way) offers all these things as the reality of technology in the near and sure future. A lab technician does a few experiments-like putting fifty electrodes in a guinea pig's brain-and that, we are told, is going to be the normal, everyday situation tomorrow. And nobody wonders about the moral and psychological obstacles set up by men, or about the economic difficulties of putting such enterprises to general use, or about the political and sociological problems involved. Everything happens as in a dream world. The great wizard discovers a new technology, his magic wand touches reality, and presto! Everything is transformed.
To be precise, I am not passing judgment on any particular technology, I am simply trying to point out that there is a world of difference between the laboratory discovery of a technology and its universal application. All sorts of discoveries have seemed possible at a given moment, and yet ultimately they did not materialize. Bear in mind all the density of reality. It is not the "dangers" in the growth of those technologies that frighten me, but rather the childishness of the authors who believe that these technologies are already here and that tomorrow's world is today's laboratory. To speak of a machine that lives and thinks, or even reproduces itself is infantile anthropocentrism (Von Neumann). Jean Claude Beaune declares that the machine has a superrationality "testifying to the strength of a creative thought of its own norms, founded on a new world full of noise and senses.” But that is pure phantasmagoria. again, this is precisely a focus on aspects of technology (mainly computers); and Beaune is pushing them to an extreme as if they were the reality.
But technology is inevitably part of a world that is not inert. It can develop only in relation to that world. No technology, however autonomous it may be, can develop outside a given economic, political, intellectual context. And if these conditions are not present, then technology will be abortive. Once again, the magicians who tout the machine as the perfect substitute for man, as thinking so much better than man because it can think "outside the tumult of passions" (Beaune), are lapsing into the same error. They are considering an aspect, one facet of the technological phenomenon, but not the technological phenomenon itself.
Only by knowing this phenomenon in its totality can one measure both its newness and its limits. Obviously, if we picture plural technologies, next to one another, then we can always imagine their indefinite development. But if we study a system in which the technologies correlate to one another and we perceive that the system is not closed, then we also have to realize that we can neither anthropologize the technologies nor imagine their indefinite development.
در دنباله هم به بخشی میپردازد که این روزها تا دل اتان بخواهد در سینما میبینید و در ادبسار[5] از آن میخوانید. آیندههایِ تاریک و نژندی[6] — دُژآرمانشهرها — که تکنولوژی را دژ-پنگاشتهاند و در عمل مایهیِ این میشوند که پس از پایانِ فیلم یا کتاب, شما این حس را داشته باشید که اینها داستان بود و چهرهای از تکنولوژی بد, ولی جهان ما هرگز اینجوری نخواهد شد:
That is why we have to start by conceptualizing technology and flatly rejecting the hyperbolic and phantasmagorical depictions of tomorrow's society à la Godard's Alphaville.
This is a mythological picture of civilization, which is not about to, and indeed never will, come true. Like 2001, it is as alien as it is both horrible and perfectly reassuring. An author constructs a monstrous and imaginary vision of the world to come, and then he attacks it-which he can do with impunity, since it does not correspond to any social structure or any group. This also plays a part in the development of the system, as we shall see further on; but it is downright false in regard to technology. And whether the mistake is due to overgenerosity, as in Rorvik, or to horror, it comes down to the same thing: this is not technology, this is not "the world of tomorrow."
به سخن بهتر, این پیشبینیها[7] ارزن ارزشی ندارند و این کسانیکه میگویند نمیدانم ١٠ سال دیگر بهمان میشود و آدمی اله میشود و .. در همان ترازهایِ[8] رویاپردازی و بلوف زدن و آوردن راهکارهای جادوئین ماندهاند; پیشبینی تنها در تراز کلان و آنهم هماگ[9] کار میکند, همانگونه که ما نمیتوانیم پیشبینیم[10] که سکهای که بالا میاندازیم پشت میاید یا رو, ولی میتوانیم بخوبی پیشبینیم که میان ١٠٠٠ بار سکه بالا انداختن, ≈٥٠٠ بار آن پشت و ٥٠٠ بار دیگر رو خواهد آمد.
بماند که این تکنوفایلها (technophiles) نیز همواره جوری سخن را میزنند که انگار یک کسی آن بالا نشسته و دارد همهیِ اینها را سرورانه برنامهریزی و آمادهسازی میکند, هنگامیکه ما در این جُستار نشان دادهایم که کسی (که؟) یا کسانی (کیان؟) تکنولوژی را کنترل (چگونه؟) نمیکنند, بساکه تکنولوژی تنها همهیِ شایندیها (= possibilities) را دیر یا زود میگشاید, چه خوب باشند, چه بد.
«شایندیها» بخش بسیار مِهندی[11] از گفتمان ما نیز هستند.
یک شایندی[12] (امکان, possibility) نمونهوار میتواند این باشد که فردا براه دستگاهِ مغزخوان اندیشههایِ درونی شما را بتوانند بخوانند; چنین چیزی همین امروز تا اندازهای شدنی است و خودِ من از نزدیک با دستگاهِ rfMRI کار کرده ام و اینجا بسیار کوتاه دربارهیِ آن نوشته بودم: صندلی داغ - Mehrbod - برگ 3
پرسمان[13] راهکارناپذیر تکنولوژی نیز بدرستی همین شایندیها است. ما نمیتوانیم تنها شایندهایِ[14] خوب را بگشاییم, زیرا شایندها در پیروی از قانونهایِ فیزیک و همسانی با درگاشت[15], همگی پیوسته به گشودگی میگرایند[16]:
The Technological Bluff - The Triumph Of The Absurd
p. 218
First, technique has become that which enables us to do things. It is both universal
and absolute possibility. It enables us to walk on the moon (and to me this
makes sense when we think of what "being on the moon" has meant from the
standpoint of folklore and myth and popular appreciation). It makes possible
speed, instantaneity, (false) immediacy, power, etc. It can achieve all that we
imagine or desire. To come up against an obstacle seems to us to be a
scandalous thing. We find it abnormal that there should be something that we
cannot do, for example, cure cancer or create life ex nihilo. But this brings us
under the radical judgment that if everything is possible then nothing is
possible. Nothing is possible for the self because it is the object that is
possible. As Castoriadis put it, absolute power is impotence.
"Thus possibility seems greater and greater to the self; more and more
becomes possible because nothing becomes actual [with the reality of the
self]. Eventually everything seems possible, but this is exactly the point at
which the abyss swallows up the self. . . . The instant something appears to
be possible, a new possibility appears, and finally these phantasmagoria
follow one another in such rapid succession that it seems as if everything
were possible, and this is exactly the final moment, the point at which the
individual himself becomes a mirage." There is no longer any reality (the
question of modern physicists) because reality is a synthesis of the possible
and the necessary, and there is no longer (in appearance, in illusion, in
phantasmagoria) anything necessary. This is one of the reasons for our
modern anguish.
آفرین بر شما, این نخستین راهکارِ عملی است که اینجا میبینم به آن اندیشیدهاند و نشان میدهد که در سخن خوب باریک شدهاید.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی onali
هر آینه, گرچه رویکرد را وارونه آوردید — کسانی که میخواهند تکنولوژی پیشرفت کند باید بیرون از زمین آنرا بیانجامند, نه وارونه و کسانیکه نخواستند را از زمین به یکجای دیگر روانه! کنند —, ولی با چشپوشیِ آن, بمانند بالا میتواند دید که این تنها یک فانتزی یا رویکردِ خام بیشتر نیست.
برای اینکه به خام بودن و پیادهساختنی نبودن آن پی ببرید, از خود اتان این پرسش ساده را بکنید:
آیا من در جایگاه onali, میتوانم راه افتاده و این رویکرد اندیشیده شدهیِ خوبِ خود ام را پیاده سازی کنم یا در ترازی[8] جهانی بپذیرانم؟
پاسخ به آن با کمابیش همیشه خیر میباشد (مگر آنکه بمانند بختآزمایی, شانسی شما تاثیرگذار بزرگی باشید). توان من یا شما در گسترش و راستادهی
چنانکه گفتهایم, اگر در بهترین و مردمسالارترین همبودِ[17] شدنی هم باشید, از یک رای ناچیز فرا نمیرود.
نکته دیگری که شما نگرفتهاید نیز این است که آدمی چون یک چیزی را خواست[18], تکنولوژی هم پس در دنباله آنرا نخواهد فراهمید.
شاید پیشِ خودتان اینگونه میاندیشید: آدمی مردمسالاری (democracy) را بهترین شیوهیِ زندگی دیده, پس تکنولوژی برای فراهمش آن به ما یاری رسانده. آدم رویکرد مرا خواستنی میبیند, پس فردا کسانیکه دوست نداشته باشند در گویالِ[19] زمین مانده و در پیشرفتهای تکنولوژیک سهیم[20] باشند را به گویالِ/جایِ دیگری روانه میکند.
دشواری اینجاست که در هیچکدام از اینها کس/کسانی (که؟) آنجا (کجا؟) نیستند که چیزی را عملی کرده باشند و بکنند. مردمسالاری را با پیشاندیشی و برنامهریزی در آزماشگاه پدید نیاوردهاند.
تنها به تاریخ چند سد سال گذشتهیِ هومنی[21] بنگرید, ما همهیِ شیوههایِ شدنی/شایند[12] از کشورگردانی را — با خونریزی فراوان — آزمودهایم و تنها آنهایی بجا ماندهاند که بهتر کار میکردهاند —> گزینش طبیعی.
ما در این انجمن و در گُفـتْمان کمونیستم نمونهوار همین سخن را داشتیم و هموند[22] امان philo چیزی نوشته بود که هنوز در یادِ من مانده است:
گفتگو پیرامون[23] کمونیسم و سوسیالیسم - برگ 7
شما در همین یک خط گفتگو آن چه را دارید که انسانی است و باید همواره نخستین و مِهندترین[25] چیزی باشد که همهیِ ما به آن میاندیشیم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی philo
آماج[26] ما از پیشرفت چه باید باشد؟ آیا جز این است که کیفیت زندگی امان را بالا برده و ارزشهایی که انسانی میدانیم — و نمیتوانیم بدرستی آنها را فرمولیزه کنیم — را پـاسداریـم؟
هر آینه, چنین چیزی در واقعیت کار نمیکند. در واقعیت ما سرمایهداری را نداریم, چون آدمها آنرا از دیدگاهی انسانی بهتر یافتهاند (سرمایهداری و ارزشهایِ انسانی شوخی خوبی است), در واقعیت ما سرمایهداری داریم زیرا که بهتر از کمونیسم و دیگر شیوههایِ همسان خود "کار کرده" و «مایهیِ پیشرفت» میشود.
چرا «مایهیِ پیشرفت» شدگیِ یک سیستم کشورگردانی از بیخ مهند است؟ یک آزمایش اندیشیک ساده کنید:
دو کشور را داریم, یکی میکوشد به ارزشهایِ انسانی پایبند باشد (بگوییم کمونیسم), دیگری میکوشد به ارزشهایِ پیشرفت و فرآوری[27] (progress and development) پایبند باشد (= کپیتالسیم).
پس از چند سال, کشور دومی با زیر پا له کردن آدمهای بیشمار, پیشرفتهایِ اقتصادی و بازرگانی شگرفی کرده و جمعیت بسیار بیشتری را در خود گردآورده و همچنان فرایند پیشرفت و بزرگیِ آن تندا[28] خواهد گرفت.
هر آینه در همسنجیِ[29] آن, کشور کمونیست زمانیکه نتوانست با کشور سرمایهدارِ "پیشرفته" همآوردی کند, روز به روز از شانس فرازیست[30] اش کاسته شده و اقتصاد اش بسوی نداری و بیپولی و کیفت زندگی مردم اش کاهیده و شانس بجاماندگی اش به 0 مینزدیکد[31].
اینکه در برخی زمینهها, بنمونه اینکه میبینیم مردمسالاری (democracy) دوشادوش تکنولوژی پیش رفته است برای این نیست که ارزشهایِ انسانی در مردمسالاری والا شناخته شده و پس پیادهسازی شدهاند, برای این است که کشورهایی که مردمسالاری نداشتهاند (همچون ایران) توانایی همآوردی نداشته و از میدان بدر شدهاند و خواهند شد.
پس,
راستادهندهیِ تکنولوژی نه ارزشهایِ انسانی, بساکه نیازهای تکنولوژیک میباشند.
زمانیکه این راستادهندهیِ زیرین و نهان را بازشناختید, میتوانید ببینید که خواستهیِ من و شما,
ارزشهایِ من و شما و رویهمرفته همهیِ آنچه من و شما میخواهیم هیچکدام هیچ ارزشی ندارند مگر آنکه با ارزشهایِ تکنولوژی سازگار باشند —> ابرسازوارهیِ[32] خودراستادهنده
بهمینسان بهترین شیوهیِ کشورگردانی برای سیستم تکنولوژیک بر پادِ آنچه شاید خاموار به ذهن بیاید, حکومتی تمامیتخواه یا دیکتاتوری نیست, بساکه دموکراسیِ آزاد و مردمی است. شیوهای که سیستم تکنولوژیک
از همه بیشتر برای جوانان میپسندد کسانی پیرو و فرمانـبُـردار نیست, بساکه جوانانِ ساختارشکن و پرانرژیای است که
میخواهند از الگوها و بندهایِ کهنهیِ پیرامون[23] اشان فرارفته و در رویکردهایِ خود نوآور[33] باشند.
برخی از ارزشهایِ بالایِ سیستمِ تکنولوژیک:
پیشرفت (به هر بهایی[34]): این یکی را خوب به یاد بسپارید و ببینید که چه اندازه کاربرد واژگان «پیشرفت», «تولید», "advancement", "production" و از همه بیشتر "progress" و "development" را روزانه پیرامون خود میبینید و میشنوید.
نوآوری
آزادی (در دموکراسی فرایند پیشرفت بس آسانتر و تندتر است تا در بگوییم دیکتاتوری)
ساختارشکنی
...
پ.ن.
* جادوئین, چراکه نمیتوان "هستومندی[35]" یک جاندار زنده را هرگز اینچنین جابهجا کرد, زیرا بسادگی هستومندی شما
وابسته به بستر کنونی (مغز زنده اتان) و «پیوستگی»ِ شما در جنبش ماده (وابسته به گیتیگِ[36] کوانتوم) میباشد. اگر ما همهیِ
دادههایِ مغز شما را گرفته و به یک ماشین بفرستیم, شما را به ماشین جابهجا نکردهایم, تنها از شما یک رونوشت[37] ماشینی ساختهایم و بس.
برای آگاهی بیشتر کتاب پیوست شده, فرگرد[38] Uploading The Soul: Prospects And Mechanisms را بخوانید.
----
1. ^ Espâš || اسپاش: فضا Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org space
2. ^ Kâlbod || کالبد: قالب Dehxodâ, Ϣiki-En template || کالبد: تن جاندار Dehxodâ body körper
3. ^ digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
4. ^ negar+e::Negare || نگره: فرضیه Ϣiki-En theory
5. ^ adab+sâr::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En literature
6. ^ než+and::Nežand || نژند: مالیخولیا Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ melancholic || نژند: مهموم Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ sorrow
7. ^ piš+bin+i::Pišbini || پیشبینی: prediction
8. ^ آ ب tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
9. ^ ham+âg::Hamâg || هماگ: کلی; دربرگیرنده general
10. ^ piš+didan::Pišdidan || پیشدیدن: پیشبینی کردن Ϣiki-En to predict
11. ^ meh+and+i::Mehandi || مهندی: اهمیت Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ importance
12. ^ آ ب šây+and::Šâyand || شایند: امکان Ϣiki-En possible
13. ^ pors+mân::Porsmân || پرسمان: مساله Dehxodâ, Ϣiki-En problem
14. ^ Šâyande || None: مختار کننده; ممکن کننده
15. ^ dar+gâšt::Dargâšt || درگاشت: آنتروپی Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ entropy
16. ^ ger+ây+and+idan::Gerâyandidan || گرایندیدن: احتمالمند بودن to be probable
17. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
18. ^ Xwâst || خواست: اراده Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Dehxodâ will Wille
19. ^ guy+âl::Guyâl || گویال: کره; گویال زمین Ϣiki-En planet
20. ^ sah+istan::Sahistan <— Sehistan || سهیستن: به نظر رسیدن MacKenzie to seem erscheinen
21. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
22. ^ ham+vand::Hamvand || هموند: عضو Ϣiki-En, Dehxodâ member
23. ^ آ ب pirâ+mun::Pirâmun || پیرامون: محیط Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ around
24. ^ Ul || اول: بالا MacKenzie, Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ up
25. ^ meh+and::Mehand || مهند: مهم important; significant
26. ^ Âmâj || آماج: نشانهیِ تیر: تودهیِ خاکی که نشانهیِ تیربر آن نهند. Dehxodâ target
27. ^ far+âvar+dan::Farâvardan || فراوردن: حاصل کردن Ϣiki-En to produce
28. ^ tond+â::Tondâ || تندا: سرعت Ϣiki-En speed
29. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
30. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
31. ^ Nazdikidan || نزدیکیدن: نزدیک کردن to bring close; to come close
32. ^ abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En superorganism
33. ^ no+âvardan::Noâvardan || نواوردن: نوآوری کردن; ابداع کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to innovate
34. ^ hây+estan::Hâyestan || هایستن: تایید کردن; هایسته کردن to confirm
35. ^ hast+umand+i::Hastumandi || هستومندی: دارای هستی; موجودیت Ϣiki-En, Ϣiki-De being Wesen
36. ^ git+ig::Gitig || گیتیگ: physics: مادی اینجهانی در برابر ماورالطبیعه Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ physics
37. ^ ru+nevešt::Runevešt || رونوشت: کپی Dehxodâ, Ϣiki-En copy
38. ^ far+gard::Fargard || فرگرد: فصل کتاب Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ chapter Kapitel
دلایلی که اوردید باعث شد تا من به گفته شمارویکرد وارونه را پیشنهاد کنم.تعداد کسانی که برای ما قابل توجیه نباشند بسیار بیشتر از انست که بتوان یک همچین سیستمی برای انهاراه انداخت و ان ها را به فضا فرستاد.من نیات خیرخواهانه شما درک میکنم اما مقصود من از بیرون بردن افراد از زمین مردم عادی نیست.بیشتر شامل دانشمندان و تکنیسین هایی است که این موضوع را درک میکنند و میخواهند کناربکشند.بنابراین لازم نیس دل نگران این باشیم که همه را میتوان قانع کرد یا نه.تنها چون نمیتوان برای این نوع زندگی به چندتا دانشمند!اکتفا کرد باید سعی کرد که در همه نوع قشر اجتماعی و شغلی به اندازه کافی طرفدار پیدا کردتا بتوان بیرون از اینجا مدتی دوام اورد.البته من گمان نمیکنم پروژه ای این چنینی را به تنهایی این قشر بتوانند پیش ببرند برای ان نیاز به کمک بهترین تکنیسین ها داریم. که به نظرم دشواری مادروهله اول است که چطور دیگران را قانع کرد به ماکمک کنند.از انجایی که اینکار ماهیچ سودی برای انها ندارد.یک راه متوسل شدن به خشونتی! است که ازخود کازینسکی هم مشاهده کردیم.به هرحال به نظرم بقای نسل انسان های پیشرو درعلم ارزش چنین رویکردی را دارد که بخاطرش چند انسان عادی اینجا وانجا فدا شوند.هرچند که بگویید مانمیخواهیم بقای ارزش های انسانیمان رابرکشت و کشتارو نقض همین ارزش ها بنانهیم
اگر منظورتان از این گفتارها و دومقایسه سیستم کمونیسم و کپیتالیسم اینست که درهرحال درزندگی اجتماعی ،انسان در هرزمان و هرکجایی که باشدخواه ناخواه دراثر فرگشت زیرکنترل تکنولوژی قرار خواهد گرفت و این مسیری است که باید طی میشد.بنابراین پیشنهاد کازینسکی نیزتحت عنوان بازگشت به دوران ماقبل ماشینی شدن نیز بیهوده است.درانصورت بگمانم هیچ راهی جز سرسپردن به ایندهای که توصیف کردیدوجود ندارد.
اما به نظرم میتوان از همین تکنولوژی استفاده کرد و تاهرحدی که مقدور است دران انرژی لازم برای کندوکاو در فضا قرار داد تا سیاره ای قابل سکونت پیدا شود،پایه های زندگی طبیعی رابا کمک همین تکنولوزی بنانهاد سپس ان را دور ریخت.درنظر بگیرید اکنون وصعیت ما با چند هزار سال پیش متفاوت است.ما از اینده این تکنولوژی مطلعیم و میتوانیم در این زمینه برخلاف گذشته که در این گرداب نااگاهانه فرو افتادیم و اینده خود را دست احتمالات دادیم اگاهانه تر برخورد کنیم.تنها بایدجامعه ای طراحی کردکه بعد از پایه گذاری توسط تکنولوژی به ان بی نیاز باشد
به هر روی اینها هم اخلاقیات بسته[1] شکستهیِ شما هستند که برگرفتهیِ همان تکنولوژی میباشند: بیایید دانشمندان و تکنسینها (گسترندگان تکنولوژی!) را هم از زمین بیرون بفرستیم که اگر خدایِ ناکرده[2] زندگی در خودِ زمین براه تکنولوژیِ نازنین نابود شد, اینها بتوانند دوباره از نو تکنولوژی را بگسترانند[3].
سپس اینکه, گفتیم اینها تنها رویاپردازی هستند. شما میگویید تکنولوژی میتواند بهمان کار را بکند و بخشی از بشریت را هم در کنار نابودی اش نجات دهد, بسیار خوب, ولی کو؟ کجا دارند این کار را میکنند؟ چگونه دارند این کار را میکنند؟ چه کسی دارد میکند؟ کِی به پایان خواهد رسید؟ چه کسی بجز این دانشمندان و تکنسینها شانس نجات خواهد داشت؟
شما در جایگاه یک آدم, تنها میتوانید در یک گروه "کوچک" تاثیر[4] گذار باشید (همانچیزیکه آدمی در بستر آن فرگشته[5]: تیرههایِ کوچک و اندکشمار) و به آن "راستا"دهید, ولی در یک همبود[6] چند میلیارد تنه ارزش شما تنها یک ارزن از 0 بالاتر است.
اینکه چه میشود را شما یا راهکارهای شما یا خرد شما نیستند که راستا میدهند, آنچه میشود آن چیزی است که باید شود و بس: «بایستگیهایِ» تکنولوژیک راستادهندگانِ آغازین و پایانیک میباشند.
این هم سخنی 'فرگشتپرستانه' است که بگوییم فرگشت (= سرنوشت) ما این بوده که به اینجا برسیم و پس جایِ نگرانیِ چندانی[7] نیست.
فرگشت هم میلیونها سال دایناسورها را پدید آورد و چند میلیون سال بیشتر هم آنها را فرگرداند[8] و سرانجام نیز همه را نابود کرد.
«بازگرداندن ساعت به عقب» هم شدنی است: انقلاب و دوراندازیِ تکنولوژی.
روشن است که میشود, ولی در کنارِ آن بیشمار چیز دیگر هم میشوند که شدنهایِ برخی از آنها شدنهایِ برخی از اینها را میپوچاند.
زمانیکه میگوییم «اگر همه چیز شایند[9] بود, پس هیچ چیز شایند نخواهد بود (if everything was possible, then nothing will be possible», بسادگی یعنی همین.
اکنون که ما از این ویژگیهایِ تکنولوژی آگاهیم[10]؟
پیش از همه, این "ما" کیست؟
سپس, این "ما" پس از آگاهش به اینها, چه کاری میتواند بکند؟
شما در جایگاه onali اکنون که اینها را دانستید میخواهید چگونه با آگاهاندن[11] دیگران چیزی را هتا اندکی بدگرانید[12]؟
براستی میاندیشید یک تنه — یا یک هزار تنه — میتوانید به سیستم تکنولوژیک غولپیکری که میلیاردها تن آن را دربست پذیرفتهاند و کوچکترین شکی به آن ندارند کاری کرده و آنرا راستادهید؟
زمانیکه میگوییم «انقلاب و برگشت به دوران نخستینی[13]» کار میکند برای این است که «ویراندن» همیشه چندین بـُرزرایه[14] آسانتر
از «ساختن» است: شما میتوانید سیستم تکنولوژیک را با کوشش متمرکز و کمی شانس نابود کنید, ولی بی کوچکترین شکی, هرگز نمیتوانید آنرا راستادهید.
برای اینکه به ژرفایِ[15] خودفریبی اتان نیز بهتر پی ببرید: ایران زادگانی[16] نزدیک به ٧٠ میلیون دارد. بگوییم بیشترِ
مردم ایران گرفتار زندگی روزاروز[17] و نان در آوردن و گرسنه نماندن اشان هستند, ولی میتوانیم با دلپُری[18] بگوییم آن دستهای که
به iPhone و Apple و این چیزهای لوکس میاندیشند دیگر این گرفتاریها را تا اندازهیِ بسیار بالایی در زندگی اشان ندارند, درسته؟
درسد آگاهی مردم به بدیهایِ تکنولوژی, در برابری خوبیهایِ آن؟
پدیرهیِ[19]
----
1. ^ Bast || بست: سد Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ dam Talsperre
2. ^ â+kardan::Âkardan || آکردن: کار را به مانند پیش کردن MacKenzie to undo
3. ^ Gostar Ânidan <— Gostarândan
4. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
5. ^ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
6. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
7. ^ candân+idan::Candânidan || چندانیدن: ضرب کردن Ϣiki-En, Ϣiki-De to multiply multiplizieren
8. ^ Fargardânidan || فرگردانیدن: به فرگشت واداشتن TFD, Ϣiki-En to evolve
9. ^ šây+and::Šâyand || شایند: امکان Ϣiki-En possible
10. ^ âgâh+idan::Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن Dehxodâ to be informed
11. ^ âgâh+ândan::Âgâhândan
12. ^ Degarânidan <— Degarândan || دگرانیدن: تغییر دادن to change
13. ^ noxost+in+i::Noxostini || نخستینی: بدوی Ϣiki-En primitive
14. ^ borz+râye::Borzrâye || برزرایه: مرتبه بزرگی ⚕Heydari, Ϣiki-En order of magnitude Größenordnung
15. ^ žarf+â::Žarfâ || ژرفا: ژرفیِ یک چیز profundity
16. ^ zâd+eg+ân::Zâdegân || زادگان: جمعیت Ϣiki-En population
17. ^ ruz+â+ruz::Ruzâruz || روزاروز: روزمرّه Ϣiki-En, Dehxodâ quotidian
18. ^ Delpor || دلپر: مطمئن Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En certain; assured; confident
19. ^ Padire || پدیره: در برابر; رویارو; روبرو MacKenzie, Ϣiki-En against
راست اش اکنون که میاندیشم میبینم در یادِ من همواره در جایگاه یک پیشبردگرا[1] میایی و از این رو و اینکه از پسِ دشواریهایِ زندگی ات همیشه خواهی برآمد چندان[2] نگران ات نبودم! (:
ناامیدی از چه؟
اگر فَردید[3] ات ناامیدی از خردگرایی و فرایند گسترش آن است, ساده است. خردگرایی میتواند نژادپرستی را براندازد, میتواند حقوق زنامرد را بیکساند, میتواند
حقوق پایمالیدهیِ همجنسگرایان را به آنها دهد, میتواند شرایط کار و زندگی همهیِ ما را بهتر کند و بسیاری کارهای دیگر, ولی نمیتواند از نابودیِ نزدیک به ١٠٠% ای ما براه تکنولوژی (شُمال) پیشگیرد.
پس از آنجاییکه دستمزدِ بیشتر و شرایط زندگی بهتر, حقوق یکسانِ زنامرد, نبودِ نژادپرستی و آزادی همجنسگرایان زمانیکه
همگی نابود شدیم به کاری نمیایند, میتوان بروشنی نیز دریافت و دید که در همسنجی[4] ارزشی نداشته و نباید با پرداختن به آنها, دشواریِ مِـهادین[5] را به فراموشی سپرد.
----
1. ^ pišbord+gerâ::Pišbordgerâ || پیشبردگرا: عملگرا Ϣiki-En pragmatist
2. ^ candân+idan::Candânidan || چندانیدن: ضرب کردن Ϣiki-En, Ϣiki-De to multiply multiplizieren
3. ^ far+did::Fardid || فردید: منظور Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ purpose; intention
4. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
5. ^ meh+âd+in::Mehâdin || مهادین: اصلی Ϣiki-En, Ϣiki-En principal; main
زماین گروهی اسیدهای امینه که از دید پایندگی در دریاهای گرم، فراتر از دیگران بودند، گرد هم آمدند تا پایستگی خود را در سامانه ای برتر، پایندان باشند. اینجا بود که نخستین تک یاخته ها پدید امدند و در هماوردی تنگاتنگ، پاینده ترین آنها فرا زیستند. هوش نخستینی یاخته برای نگهداشت و بازسازی اسید های امینه برنامه ریزی شده بود و آنها چاره ای جز انجام این خویشکاری نداشتند.
دیگر, اسیدهای امینه به تنهایی "کاره" ای نبودند و این سامانه ی یاخته بود که با تلاش پایندگی خود، پایندگی اسید های امینه را نیز بجای می اوردند. نون، یاخته ها هم گرد هم آمدند تا فرازیست تک تک تکیاخته هارا پایندان شوند و اینگونه، نخستین جانوران چندیاخته ای پدید آمدند که در آنها، دیگر یک تکیاخته، "کاره" ای نبود ولی آسایش و پایندگی او بدست سامانه ی برتر و فراگیر تر "جانور" فراهم میشد. سپس در هماوردی تنگاتنگ، کوشا ترین و توشمند ترین(the more fit) بجای ماندند. : آدمیان, ....
مغز هوشمند آدمیان برای فرازیست خود یا همان تک تک یاخته ها برنامه ریزی شده بود و خودآگاه او توان رهایی از این آماج ناخودآگاه را نداشته و آماجی جز خوشی یاخته های خود نمیدید.
آنگاه اینها ،برای نمونه آدمیان دریافتند که با هم در یه همبود و گروه، بخت بیشتری برای فرزایست و پایندگی دارند و بدینسان کشور ها و دولت ها پدید آمدند. در این سامانه ها تک تک آدمها کاره ای نبودند ولی کشور و دولت، گارانت بهزیستی و زینهار (امنیت) و پایندگی آنها بود. دستگاه های هوشمند فرمانروایی کشور، برای نگهداشت خود که همان نگهداشت مردم و "ملت" بود، برنامه ریزی شده بود و آنها برای زنده ماندن چاره ای جز این خویشکاری نداشتند.
سپس این کشور ها در هماوری تنگاتنگ ، فرگشتند تا بهترین و پیشرفته ترین کشور ها با سامانه های نوین و کارآمد پدید آمدند. آنها میتوانست کیهان را درنوردند و یا با نانو روبات ها و رایانه ها، بهترین زندگی هارا پدید بیاورند.
تاجاییکه اندام های ساختگی برای آدمیان و بخت دراز زیوی آنانرا پدید آوردند و بخشی از هستی آنان گردیدند. مغز اَبَرهوشمند این رایانه ها برای نیکیاری آدمیان برنامه ریزی شده بود و خودآگاه آنان، توان دگرگونی این ناخودآگاه را نداشت و آماجی از هستی خود جز این نیکیاری نمیدیدند. در میان "جانداران الکتروسایبری" هماوردی تنگاتنگی به فرگشت هر چه بیشتر آنها و کنار رفتن فندآوری های زیان بخش یا واپسمانده انجامید
این روبات ها و رایانه ها کم کم سررشته ی کارها بدست گرفتند تا هومن، آسوده تر و بزینهار تر بزید. و در اینجا بود که کشورها و آدمها دیگر کاره ای نبودند و این سامانه اَبَرریانه ای/ هومنواره ای بود که گزینش ها و گـُزیر هارا انجام میداد ولی همچنان آماج آن، آسایش و زینهار کشورها،-> آدمها، جانور ها،-> تک تک یاخته ها -> و سرانجام، تک تک رشته های اسید های امینه بود!
پس فرارویی سامانه ها به سامانه ی برتر، هیچگاه آماج هستی آنها (Daseins-Grund) را دگرگون نمیکند، بساکه آنرا در ترازی برتر و والاتر پایندان ( گارانت) است. بر این پایه است که من هیچ ترسی از فند و فندآوری چه رایانه و هومنواره و چه بمب ها و .. ندارم. چرا که روند فرگشت خودبخود چیزی را که به زیان فرازیست است از میان میبرد، همچنان که اکنون، ترس از بمب اتمی، داشتن آنرا بیهوده و تنها کاری پرهزینه و بی هیچ بازده سودمند نموده است، بگونه که کشور های اتمی در پی پیمان نامه هایی هستند که از دست این فندآوری گرانبها و بی هوده رهایی یابند. کسانی هم که از روی کودنی از ان سود بجویند از سوی همان هم از میان رفته یا دچار بیزاری بازماندگان خواهند گردید که برابر پایان فرمانروایی انان است. نام این روند هم هست: گزینش طبیعی.
روشن است که طبیعت سرد و"کور" برای مرگ کودن ها، ناتوشمندان و ناکوشایان (The Unfit) و آنها که نیاموختند نخواهد گریست.مگر این نابودی دایناسور ها نبود که میدان را برای ما باز کرد؟
ممنون مزدک دانشمند؛:e306:
تحلیل ظریف و زیبایی بود.
در این جستار سخن ما برای مهربد؛ همچون داستان میخ و سنگ بود!
امید است با تحلیل شما؛ بدبینی افراطی او هم نسبت به پیشرفت فندآوری برطرف گردد.
مهربد گرامی، در اینجا یک نکته فراموش نشود:
هرچه جنگ افزار ساده تر و فروفند تر باشد، بیشتر هم بکار میرود چون هزینه و راه بدست آوردن آن آسانتر است. با شستار (سلاح) های سرد، هرروز آدمهای فراوانی کشته و زخمی میشوند که شاید نیوه (خبر) اش به ما نمیرسد چون پیش پا افتاده است.
shastaar = weapon
Sanskrit:
sastra [ 2. sás-tra ] n. [cutting instrument: &root;sas] knife, dagger, sword, weapon; C.: arrow (rare); sword=war.
با شستار های گرم و سبک نیز هر بار گروه بیشتری میتوانند کشته شوند ولی بارهایی که این رویداد پیش میاید کمتر از بارهای کشتار با چوب و چاکوست (چاکو = چاقو)، چرا که بدست آوردن شستار گرم که فرافند (hi-tech) تر است دشوار تر بوده و با هزینه ی بالاتری همراه است. برای درست کردن آنهم نیاز به زیرساخت و کارخانه و هنداسگر و فندآور و انیهاست، ولی چماق را هر کس میتواند در خانه درست کند. بمب های ویرانگر تر یا بمب اتمی هم گرچه هربار میتوانند بسیار بیشتر از تیربار و کارد، کشتار و ویرانی ببار بیاورند، ولی دیگر داشتن و بدست آوردن انها چنان هزینه مند است که تنها دولت ها و سامانه های همبودین بزرگتر از پس ان بر میآیند، و از آنجا که بسار ویرانگرند، کنترل بیشتری از سوی آدمهای بیشتری روی آنها هست . شمار بار هایی که بمب اتمی در کشتار بکار رفته، تنها تا کنون دو بار بوده است. بگونه ای که میتوان گفت که کـُشتگان و جانباختگان آن ، بسیار کمتر از کشتگان جنگ افزار های فروفند تر بوده.
پس ما یک پیوند مزدائیک وارونه میان کاربرد ابزار کشتار و تراز فندی آنها درمیبینیم.
y~1/x
بر این پایه اگر به نگاره هایی که نهادید، تراز کاربرد را هم چندباره کنیم ، ( توان کشتار در بار های کاربرد)، می بینیم که جنگ افزار های فرافندی انبوهکـُش، کشتار کمتری را پدید میاورند. از سوی دیگر هراس از انها، مردم را به سازش بیشتری با هم فرامیخواند.
absolut destruction = destruction power * count of application
تقریبا پراگماتیست هستم. مقدار زیادی هم سگ جون هستم. پشتکار خر هم دارم. این ها روی هم رفته میشن من:e404:
دوست خوبم. چند وقت پیش بود داشتم الگوهای امواج الیوت و سیکل کوندراتیف و سوپر سیکل هزاره رو بررسی میکردم به این نتیجه رسیدم که احتمالا باید ۵ دهه ی پیش، دست کم پیشرفت تمدن به مدت صد سال یا بیشتر به مشکل میخورد.
این مشکل باید اونقدر بزرگ میبود که میتونست به مدت ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال تمدن رو متوقف کنه.
ساختار موج کندراتیف:
فایل پیوست 2342
سوپر سیکل کندراتیف:
فایل پیوست 2343
سوپر سیکل بزرگ هزاره:
فایل پیوست 2344
در سوپر سیکل هزاره حمله ی مغول ها و فروپاشی امپراطوری روم از جمله بزرگترین عوامل استاپ تمدن بودند.
همونطور که در شکل میبینید روند در هر دوره حدود 100 سال افزایش داشته و بین 150 تا 250 سال استاپ کرده. از 1800 میلادی از زمان انقلاب صنعتی تا زمان حال حاضر بیشتر از 200 ساله که این سیکل یکسره فقط رشد داشته. این پیشرفت بیسابقه بوده. طبق این سیکل زمان زیادی از عوض شدن روند گذشته و روند عوض نشده. چرخش این سوپرسیکل تا الان عقب افتاده.
خیلی ها هم منتظرن که بالاخره یک بلایی سر زمین بیاد تا این اَبَر چرخه هم بیاد و گندش رو بزنه و بره...
شاید هم اینقدر بزرگ باشه که تمام سیکل و چرخه رو از دور خارج و منهدم کنه.
حوادثی که برای استارت روند نزولی به فکرم رسید وقوع جنگ هسته ای یا شیوع بیماری های واگیردار با ویروس هایی بسیار کشنده و مُسری بود یا دستکاری ژنتیکی انسان و آفرینش ناخواسته برای نمونه حیوانات یا حتی انسان هایی که میل غذاییشون بجای سبزیجات و گوشت حیوان، گوشت انسان باشه!! مثل شخصیت های زامبی در فیلم های سینمایی.
حادثه ای که بتونه بخش بزرگی از انسان ها رو نابود کنه.
من فکر میکنم این اتفاق احتمال داره بیوفته. به چه شکل ؟ نمیدونم. با چه کیفیتی ؟ نمیدونم. زمان دقیقش رو هم کسی نمیدونه.
اما همون طور که در سوپر سیکل اقتصادی کوندراتیف میبینیم و در سوپرسیکل هزاره نیز میبینیم (و در صورت جستجو در اینترنت در سیکل های دیگر نیز خواهیم دید ، خصوصا بطور مشخص در شاخص های بورسی و سهام کشورها) ، انسان تونسته سیکل رو دستکاری کنه. یعنی تونسته جایی رو که دلش میخواد طولانی کنه و جایی رو که دوست نداره کوتاه کنه.
نظر شخصیم، در بررسی سیکل ها، من به این نتیجه رسیدم که احتمال داره شاید تا ۲۰ تا ۳۰ سال آینده تمدن نابود بشه. یا احتمالش هست که با وقوع حادثه ای مهیب وقفه ای طولانی در پیشرفت تمدن بوجود بیاد.
من این پیشنهاد رو دارم که افرادی که در جاهای مختلف دنیا و مراکز تمدن در کشورهای پیشرفته اقامت دارند بجای انتظار تا روز موعود و جستجوی پایان جهان در سال ۲۰۰۰ یا سال ۲۰۱۳ و تقویم مایاها و فیلم های هالیوودی!!! " ان جی او" یا سازمان یا تشکّل یا هر سیستم اوپن سورس و همینطور اشتراکی رو پایه گذاری کنند که افراد بتونن علم رو از جدول مندلیف تا نقشه ی طراحی میکروچیپ و سی پی یو های اینتل تا نقشه ی طراحی مرسدس بنز اس کلاس و بطور کل علوم پزشکی و فن آوری و مهندسی و ... همه ی علمی که در دسترسه و پنهان نیست و برای عموم آزاده رو در دیتابیسی که استفاده اش برای همه مشترکه و در جایی مثل اینترنت قابل دسترسی و یا حتی دانلود هست بگذارند.
شبیه ویکیپدیا.
یک دائرت المعارف درست کنند و علم روز رو در اون قرار بدن که وقتی اتفاقی افتاد و هممون مرخص شدیم، بازماندگان بتونن خیلی زود سیکل نابودی رو ترمیم کنند و وقوع یک حادثه موجب از دست رفتن تمام پیشرفت بشر و تمدن انسانی نشه.
این بهترین کاریه که میشه کرد. ولی باید توجه داشت که احتمال نابودی تمدن یک احتماله . ولی استاپ تمدن احتمال قوی تری هست. چون این چرخه تا الان اتفاق افتاده. بعد از این هم اسپاگتی میدونه و بس.
ولی باز هم همه ی این ها احتماله. شاید پیشرفت تمدن اثر مثبتی داشته باشه و چرخه و سیکلی جدید بوجود بیاد.
بنده شخصا ترجیح میدم تا اون موقع از زندگیم لذت ببرم و در راه هدفم تلاش کنم. شاید هم من بخاطر سگ جون بودنم جزو کسانی خواهم بود که در صورت وقوع حادثه قِصِر در میرن.سیکل سگ جون بودن من که تا الان جواب داده:e11b::e011:
سپاس از پاسخ زیبایی که گذاشتید مزدک ارجمند,
هر آینه چند نکته (٣ تا) اینجا هستند که من بر پاد دیگر دوستان آنها را سراسر درست نمیابم. پیش از هر چیز, من سالها پیش این نکتهیِ گیرا که افزایش پیچیدگی به دگرشی[1] هوتادین[2] میانجامد را از خودِ شما آموختم, با همان نمونهیِ مولکولهایِ تنهای آب که با افزایش اندرکنش[3] میان اشان به چیزی هوتادینانه[4] دگرسان[5] و آبسان[6] به نام آب میدگرند: مهاد[7] فرابرنهادگی[8] - Supervenience Principle
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/04/16.png
تا اینجا سخنی نمیرود, ولی در همین باره باز به یاد دارم در انجمنی دیگر چندین سال پیش در گفتمانی کسی این پرسش را از شما در پرسمان[9] «ستیز میان هومن[10] و ژن هومن» کرده بودند که «اگر یک هومن پیش رویش دکمهای برای نابودی هومنی[11] باشد, آیا میتوانیم بگوییم آنرا هرگز در پیروی از آماج[12] ناخودآگاهِ خود نخواهد فشرد؟»
این یادمان[13] را بخوبی در ویر[14] دارم زیرا از انگشتشمار جاهایی بوده که با شما همنگر نبودهام; پاسخی که شما به ایشان دادید درونمایهای همسان با پاسخ بالایتان داشت که «آماج ناخودآگاهِ ما برآوردن[15] نیازهای ژنتیکی ما است و خود از لایههایِ زیرین برخاسته و جُدای[16] آن, خود هومنی با رویکردهای پیشگیرانه و گذرواژه و ... دیگر راهِ دسترسی به چنین دکمهیِ انگارینی را هرگز باز نمیگذارد».
هر آینه آنچه من اینجا لغزش دیدم در نگر نگرفتن دگرسانیِ[17] هوتادینی است که در هر لایه از «ترازهای[18] هستش (نگارهیِ[19] بالا)» روی میدهد. آنچه شما از آینده انگاشتهاید برونیابیِ[20] همانیست که تاکنون داشتهایم. آنچه تاکنون داشتیم پدید آمدن زندگی و خودآگاهی و سامانههایِ[21] همبودین[22] از ریزگان[23] بنیادین و یاختگان[24] و ... بوده است, آنچه خواهیم داشت ابرهوشوارگان[25] و ابرهمبودهایی است که همچنان در راستایِ برآروش نیاز همان یاختگان و آمینواسیدهایِ نخستینی[26] پیش میروند.
ولی آنچه اینجا نادیده گرفته شده «دگرسانیهایِ هوتادینی[2]» است که در هر لایه نیز ما داریم. یک یاخته چیزی بیشتر از یک یاخته نیست, ما میتوانیم با همانندی[27] (analogy) شما یک هومن را یک یاخته در سامانهیِ همبودین ببینیم, ولی هومن همان یاخته نیست!
یک هومن نمونهوار دارای چیزی به نام خودآگاهی در کنار ناخودآگاهی است که یاختگان ندارند. یک سامانهیِ همبودین بهمچنین تنها دارای ناخودآگاه است و به خویش هرگز آگاه[28] نیست.
پس از دیدگاه کنشیک (عملی), ما نمیتوانیم این روند افزایش پیچیدگی را از تراز هومنی به بالاتر بیکسان بیانگاریم و ببرونیابیم, زیرا در ترازِ هومنی پدیدهیِ خودآگاهی از اندرکنش[3] لایههایِ زیرین فرابرنهاده[29] شده است و لایههایِ زبرین گرچه شدنی میباشند, ولی دارای مرزمندی ناروشن ولی هستومندی[30] خواهند بود: یک هومن[10] بمانند یک یاخته هرگز رفتار[31] نخواهد کرد, هنگامیکه همهیِ لایههایِ زیرینتر از هومنی[11] بمانند یک یاخته/آمینواسید (کنش و بازکنشِ تنها*) میرفتارند.
نکتهیِ دوم, ما همانندی شما را دربست پذیرفته و میگوییم که آری, یک سامانهیِ همبودین (یک لایه زبرتر) براستی تنها آنجاست که به نیازهای هومنی (لایهیِ زیرین و لایههایِ زیرینتر) پاسخ دهد و لایههایِ زبترِ آن نیز چنین خواهند بود, زیرا اگر نباشند «گزینش طبیعی» خودبهخود آنها را از گردش و فرگشت[32] بیرون میاندازد.
نکتهیِ من این است که گزینش طبیعی به بستری برای "تکرار" مینیازد[33] و این تکرارپذیری با پیشرفتِ تکنولوژی (دامنهیِ آسیب هر تکنولوژی) دارد روز به روز کاسته میشود.
روند گزینش طبیعی و سخن شما دربارهیِ فندآوریهایِ[34] کنونی و چیزی همچون «بمب اتم» درست است: یا کشورها آن اندازه خرد دارند که آنرا به کار نبرند, یا بیخردی کرده و میبرند و بازماندگان اشان آن را اندازه پشیمان و بیزار از کنش میکنند که در آینده بازرخداد آن به ٠ میگِراید.
ولی این تنها دربارهیِ فندآوریهایِ کنونی است. ما میتوانیم جنگهایِ شیمیایی داشته باشیم, یا هتا جنگهایِ اتمی داشته باشیم و بآسانی نابود هم نشویم, زیرا در هر دوی اینها همچنان "بازماندگانی" بجا خواهند ماند که راه را پیش ببرند (دامنهیِ آسیب/لغزش فندآوریهایِ نامبرده گرچه بسیار فرّاخ[35], ولی همچنان بسیار مرزمند است); هر آینه, ما نمیتوانیم بهمین سادگی روند گزینش طبیعی را برای فندآوریهایِ نوتر و فردائین داشته باشیم, بگوییم فندآوریای مانند «تکینگی[36]» که اینجا کمی به آن پرداختهایم: پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ - برگ 7
ما چگونه میتوانیم گزینش طبیعی داشته باشیم هنگامیکه تنها و تنها «یک بار» میتوانیم به تکینگی دست ورزیم و همان یک بار باید ١٠٠% کار را بی لغزش بیانجامیم!؟
هتا فندآوریای همچون «هوشوارگان[37]» نیز از این یکبارگی بیرون نیستند. ما چگونه میتوانیم فرایند ساخت هوشوارگان را ١٠٠% بی لغزش بیانجامیم, جوریکه هیچکدام از آنها هرگز بر پادِ سود خود ما — خواهشهایِ ناخودآگاهی که ما در آن بگوییم براه ٤ قانون روبوتیک ایزاک آسیموف پیریختهایم — رفتار[31] نکند؟ میدانیم که یک یاختهیِ[24] چنگارین — که از لغزش در فرایند mitosis رخ میدهد — برای کشتن یک هومن[10] میبسندد[38], بهمین ریخت یک لغزش در یک هوشواره نیز برای نابودی ما میبسندد: یک هوشواره با هوشمندیِ در تراز[18] هومنی[11], در کالبد[39] بیولوژیکِ هومنی گرفتار نیست و میتواند یک تنه به همان تکینگی دست بورزد.
اگر خرد ما اینجا فرجامید[40] که این قمار روی سرنوشت هومنی کاری است نادرست, رویکرد درست چیست؟ پذیرش قمار و دست ورزیدن به آن, یا خودداری و بسندیدن به آنچه همین امروز داریم؟
نکتهیِ سوم که بیشتر به فلسفه نزدیک است. گفتید سودِ تکیاختگان در همکاری و چندیاخته شدن (افزایش پیچیدگی) است, ولی چرا؟ ما با اینکه میلیونها سال از فرگشت[32] روی زمین میگذرد, همچنان تکیاختههایِ آزاد و ناوابستهای میبینم که بی نیاز از دیگر یاختگان میزیوند[41] و شمارشان از هومنان نیز بسیار بیشتر است, چند یاختگان گرچه به سازوارههایِ[42] هوشمندتری همچون هومن میرسند, ولی من سودِ آنچنان ویژهای در تراز یاختهای برای خودِ آنها نمیبینم.
نمونهوار بیایید دربارهیِ راکیزگان[43] (mitochondria) سخن بگوییم, میدانیم که راکیزهها سازههایِ انرژیساز پیکر ما میباشند, ولی اگر از نگاه یاختهای به آنها بنگریم, آیا نمیتوانیم بگوییم که یاختههای ما راکیزهها را به گونهای به بردگی گرفتهاند؟
برای روشنگری, پارهگفتاری از نسکی (NonZero_ The Logic of Human Destiny) را میاورم که چندی پیش خوانده بودم:
[Robert Wright] NonZero_ The Logic of Human Destiny — 18. THE RISE OF BIOLOGICAL NON-ZERO-SUMNESS
epigraph: Ridley (1996), p. 17.
“subservient to the needs”: Dulbecco (1987), p. 54.
“encapsulated slaves”: Maynard Smith and Szathmáry (1995), p. 141.
Margulis: For a taste of Margulis’s theory, see chapter 5 of Margulis and Sagan
(1995). Her treatise on the subject is called Symbiosis in Cell Evolution.
raised cell’s efficiency: This is the surmise of Maynard Smith and Szathmáry
(1995), p. 138. Some biologists might speculate that this genetic migration served the
Darwinian interest of the nucleus more than that of the mitochondrion. (As we’ll see later
in this chapter, there is some divergence of interest between the two.) On the other hand,
one can also imagine the prime beneficiary being the genes remaining in the
mitochondrion. Maybe the mitochondrion, by jettisoning a few genes, became a leaner
and meaner reproductive machine; thus “the mitochondria that lost genes to the nucleus
are the ones that out-reproduced their siblings, and survive today.” ( James Gould,
personal communication.) In any event, this whole category of analysis seems alien to
Dulbecco; he apparently doesn’t see that in order to make meaningful judgments about
[color=blue]“subservience,” we need to talk about comparative Darwinian interests, and not just the
mechanics of control.
“metabolic exploitation”: Maynard Smith and Szathmáry (1995), p. 141.
“restorer” genes: See Frank (1989).
†leaping to conclusions of tension: Maynard Smith and Szathmáry, unlike
Dulbecco, do at times recognize that the question of “exploitation” hinges ultimately on
Darwinian interest. Thus, they suggest (p. 141), if there were a free-living variety of
mitochondrion, then we could compare its reproductive rate with the reproductive rate of
encapsulated mitochondria to see whether mitochondrial DNA benefits from cellular
encapsulation. But really we couldn’t. For a free-living variety, in order to be adapted to
free life, would have appreciably different DNA. Those genes peculiar to the
encapsulated version obviously benefit from encapsulation (without which they
presumably would not exist), and those genes peculiar to the non-encapsulated version
would obviously have benefited from freedom (ditto). To be sure, we could ask whether
those genes common to the encapsulated and free-living variants were better off in
encapsulated form. But the way to answer that question would be by retrospective
analysis: Go back and find the fork in the road at which some of the mitochondria’s
ancestor became encapsulated and other didn’t, and compare the relative fruitfulness of
the two paths—compare the number of free-living descendants (which for all we know
do still exist in much-altered form) with the number of encapsulated descendants. This
isn’t a practical analysis, of course, but it at least makes sense in principle.
In short: Notwithstanding the convenient shorthand that we all use when talking
about “who’s exploiting whom,” it seems to me ultimately meaningless to ask whether
“the mitochondrion” is being exploited, since the answer may differ for different
mitochondrial genes For some genes the answer is, obviously not—they owe their
existence to encapsulation — and for other genes the answer, though not practically.
obtainable, is a historical question. And, as I’ve suggested in the text, if the answer to that
historical question is indeed the one that Maynard Smith and Szathmáry imply by
comparing mitochondria to captive pigs, then their conclusion that mitochondria are
exploited is assuredly wrong; pig-human symbiosis, in Darwinian terms, is mutualistic,
not parasitic.
...
بالا در دنباله نویسنده میکوشد از کنجهایِ گوناگون بفرجامد[40] که سرانجام میتوانیم بگوییم برخی یاختگان[24] یا ژنها یا آمینواسیدها بهرهکشی/بردگی میشوند یا خیر.
ولی کوتاهیدهیِ آن, به نگر من بسیار دور از باور است بگوییم که در میان این همه پیچیدگی و اندرکنش[3], برخی یاختگان/.../آمینواسیدها... سودِ بیشتری نکرده و شانس فرازیست[44] بالاتری (= بهرهیِ بیشتر) از برخی دیگر نیابند و برخی اشان نیز در این میان کوچکترین سودی نکرده و تنها بهرهکشی شوند.
رویهم آنچه میکوشم اینجا بفرجامم: افزایش پیچیدگی بیگمان همیشه به سودِ همگان نیست. اگر هومنان[10] با کنارگذاری خودگردانی[45] و با همکاری تنگاتنگ به ساختِ ابرسازوارهای[46] بزرگتر از خود دست بورزند (چنانکه تاکنون کوشیدهاند و تا اندازهای کامیاب بودهاند), بیگمان ابرسازوارهیِ پدید آمده در راستایِ سودِ همهیِ آنها پیش نخواهد رفت (بی هیچ گمانی میتوانیم بگوییم امروز در بسیاری جاها مردم زندگی بهتری خواهند داشت اگر هیچ دولت و همبودی[47] در کار نباشد) و هتا میتواند وارونه بوده و مایهیِ نابودی همه آنها نیز بشود (باز هم همین امروز نمود بیرونی دارد, نمونه کشور ایران که دارد با نابخردی خود مردم ایران را نیز به گرداب فرومیبرد).
مایهیِ نابودی, زیرا بنمونه, ٤ تریلیون یاخته با همکاری تنگاتنگ خود ابریاختهای به نام هومنی[11] را میسازند, ولی هومن فرساخته[48] بسادگی و از روی نابخردی بگوییم دست به خودکشی زده و کم و بیش همهیِ یاختگان خود را نیز بهمراه نابود میکند.
از آنجاییکه میبینیم در تراز[18] یاختگان, هومنان بسیاری هستند که پیوسته به تن و پیکر خود آسیب میرسانند (با رفتارهایی همچون سیگار کشیدن, نوشیدن الکل بسیار, ...) و گاه دیوانگیها میکنند (خودکشی, تند راندن خودرو,...) و رویهم میتوانند کودن باشند و ناخواسته مرگ زودهنگام برای خود بیاورند, پس میتوانیم همین فرایند را برای ابرسازوارهای که ما با پیشرفت فندآوری[34] (چسب) خواهیم ساخت را بیانگاریم, با این دگرسانی[17] که در تراز یاختهای[24], اگر ابرسازوارهیِ آنها
بمیرد تنها جهانِ یاختگان نامبرده به پایان میرسد و همچنان هومنانِ دیگری آن بیرون (در جهان ما) هستند و خواهند فرگشت[32] که کمتر کمتر دست به این ویرانگریها خواهند زد (گزینش طبیعی), ولی ابرسازوارهیِ هومنی اگر بمیرد (بگوییم براه لغزشِ تکینگی[36], etc), تا به امروز این شانس که دوباره بفرگردد را داشته است (اگر ایران نابخردی کند, کشور ایران از میان میرود, نه نژاد هومنی), ولی با پیشرفت
تکنولوژی ما بسویی میرویم که با چسباندن هر چه بیشتر همهیِ هومنان[10] زنده, و ساخت ابرسازوارهای[46] هر چه بزرگتر, بگاهِ لغزش و نابخردی دیگر هومنی نیست که بجا بماند و اینبار جهان ماست که به پایان میرسد (پایانِ فرگشت و گزینش طبیعی).
پس در برآیند[49], بایستی از خود امان این را هم بپرسیم که آیا براستی, در تراز هومنی برای ما سودِ بیشتری دارد که با افزایش همکاری و کاربرد چسب فندآوری, سرنوشت تک تک امان را به یک ابرسازوارهیِ بی خودآگاه ببندانیم یا خیر؟
در کنارِ آن, پرسش اخلاقیای که هرگز پرسیده نمیشود نیز این است: آن کسانی که نمیخواهند در فرساخت این ابرسازواره (که دربرگیرندهیِ سرنوشت آنها میشود) هنباز[50] باشند براستی باید چه کنند؟
پ.ن.
مزدک جان میتوانم بگویم تا اندازهای سخنان شما بیمانند[51] به آنچه در نسک بالا آمده نیستند. نویسنده در نسک نامبرده میکوشد به این پرسش بپاسخد که آیا میتوانیم از اینرو که فرگشت پیوسته به افزایش پیچیدگی (—> هوشمندی) میانجامد, فرجام[52] بگیریم که «آماجِ[12] فرگشت» (آماج هستی/هومنی[11]؟) افزایش پیچیدگی است؟
از دیدگاهِ خود من و فرنودانه[53], فرگشت آماجی ندارد ولی برآیند آن میتواند براهِ گزینش طبیعی همواره مایهیِ افزایش پیچیدگی (در کنار ماندگاری سادگی) باشد. این برایند ولی همان آماج نیست و نمیتوانیم آنرا بگونهای سرنوشت یا آماجِ هستی خود امان در جهان بیانگاریم, بهمینسان نیز هیچ نیاز و بایستگیای در کار نیست و نباید باشد که ما هم بمانند ترازهای[18] فروترِ خودمان بکوشیم, یا هتّا بخواهیم این پیچیدگی را از خودمان فرابرده و بیافزائیم.
* میتوانیم خودآگاهی را وینابی[54] تنها بیانگاریم, ولی همچنان در فرجامِ سخن که یک هومن بمانند سازههایِ لایههایِ زیرینتر خود نمیرفتارد[31], دگرسانی[17] نمیدهد.
----
1. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En to change
2. ^ آ ب hu+tâd+in::Hutâdin || هوتادین: کیفی qualitative
3. ^ آ ب پ andar+kon+eš::Andarkoneš || اندرکنش: تعامل; فرایند اندرکردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ interaction
4. ^ hutâd+in+âne::Hutâdinâne || هوتادینانه: هوتادینوار qualitatively
5. ^ digar+sân::Digarsân <— Degarsân || دیگرسان: متفاوت Ϣiki-En different
6. ^ âb+sân::Âbsân || آبسان: مایع Ϣiki-En liquid
7. ^ meh+âd::Mehâd || مهاد: اصل Ϣiki-En principle; law
8. ^ farâ+bar+nehâd+eg+i::Farâbarnehâdegi || فرابرنهادگی: پدید آمدن زابهای نو از اندرکنش لایههایِ زیرین Ϣiki-En supervenience
9. ^ pors+mân::Porsmân || پرسمان: مساله Dehxodâ, Ϣiki-En problem
10. ^ آ ب پ چ ر hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
11. ^ آ ب پ چ ر human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
12. ^ آ ب Âmâj || آماج: نشانهیِ تیر: تودهیِ خاکی که نشانهیِ تیربر آن نهند. Dehxodâ target
13. ^ yâd+mânidan::Yâdmânidan || یادمانیدن: خاطره یادآوردن Ϣiki-En to recollect
14. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory
15. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
16. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
17. ^ آ ب پ digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
18. ^ آ ب پ چ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
19. ^ negâr+e::Negâre || نگاره: تصویر Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ image
20. ^ borun+yâftan::Borunyâftan || برونیافتن: برآوردنِ بلنجِ یک برآیه بیرون از گسترهیِ بلنجهایِ شناخته شده ⚕Heydari, Ϣiki-En to extrapolate
21. ^ Sâmâne || سامانه: سیستم; سامانه; منظومه Ϣiki-En system
22. ^ ham+bud+in::Hambudin || همبودین: اجتماعی Ϣiki-En social
23. ^ rizeg+ân::Rizegân || ریزگان: ذرات Ϣiki-En particles
24. ^ آ ب پ چ Yâxte || یاخته: سلول Ϣiki-En cell
25. ^ abar+huš+vâre::Abarhušvâre || ابرهوشواره: super intelligence
26. ^ noxost+in+i::Noxostini || نخستینی: بدوی Ϣiki-En primitive
27. ^ Hamânandidan || همانندیدن: همانندی کردن; تشبیه کردن to make similar
28. ^ âgâh+idan::Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن Dehxodâ to be informed
29. ^ farâ+bar+nehâidan::Farâbarnehâidan <— Farâbarnehâdan || فرابرنهاییدن: پدیداری زابهای نو از برهمنهاد ریزگان Ϣiki-En to supervene
30. ^ hast+umand+i::Hastumandi || هستومندی: دارای هستی; موجودیت Ϣiki-En, Ϣiki-De being Wesen
31. ^ آ ب پ raftâr+idan::Raftâridan || رفتاریدن: رفتار کردن Ϣiki-En to behave sich verhalten
32. ^ آ ب پ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
33. ^ niyâx+tan::Niyâxtan || نیاختن: نیازیدن; نیاز داشتن Ϣiki-En to need
34. ^ آ ب fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
35. ^ farâx+idan::Farâxidan || فراخیدن: گسترش یافتن Dehxodâ, Ϣiki-En to stretch out; to expand
36. ^ آ ب tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
37. ^ huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
38. ^ basand+idan::Basandidan || بسندیدن: بسنده کردن; کفایت کردن Ϣiki-En to suffice
39. ^ Kâlbod || کالبد: قالب Dehxodâ, Ϣiki-En template || کالبد: تن جاندار Dehxodâ body körper
40. ^ آ ب farjâm+idan::Farjâmidan || فرجامیدن: انعقاد دادن Dehxodâ to conclude
41. ^ Zistan <— Zividan
42. ^ Sâzvâre || سازواره: جاندار زنده; هر ساز و کاری که همانندیک موجود زنده با مجموعه ای از اجزا و دستگاههای دارای کنش متقابل با یکدیگر عمل می کند. organism
43. ^ Râkize || راکیزه: میتوکندری Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ mitochondrion Mitochondrium
44. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
45. ^ xod+gardân+i::Xodgardâni || خودگردانی: Ϣiki-En autonomy
46. ^ آ ب abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En superorganism
47. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
48. ^ far+sâxt+e::Farsâxte || فرساخته: مصنوعی Ϣiki-En sophisticated; artificial
49. ^ bar+ây+and::Barâyand || برایند: منتجه; نتیجه ϢDict-Pâ, Ϣiki-En resultant
50. ^ han+bâxtan::Hanbâxtan || هنباختن: هنبازی شدن; اشتراک گذاشتن Dehxodâ, Ϣiki-En to share
51. ^ Mânandestan || مانندستن: مانندی کردن; شبیهسازی کردن Ϣiki-En to simulate
52. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org conclusion; ending
53. ^ farnud+âne::Farnudâne || فرنودانه: منطقوار Ϣiki-En logically
54. ^ Vinâb || ویناب: توهم
همانگونه که میدانیم، انگیزه گوناگونی گونه های زیستی به زیستبوم آنها بر میگردد. روشن است که در آبها ماهی و در خشکی ها جانوران هوازی پدید بیایند و همینجور دگرسانی های باریک تر ازبرای دگرسانی زیستبوم و بنمایه های زیستی است. پس ما ازبرای همین اکنون نه تنها آدم سفیدپوست و سیاه پوست داریم، بساکه بوزینه ها هم هنوز در جنگلها هستند، بجای ماندگان دیناسور ها، مانند ماکیان و بازماندگان تیره های نخستینی تر مانند ماهی ها و درانجام همان تک یاختگان هم هنوز یافت میشوند، چرا که زیستبوم هنوز این شایندگی را فراهم میکند. آدمی در میان جانوران ، این ویژگی را دارد که میگوشد زیستبوم را به سود خود دگرگون نماید، این است که آهسته آهسته جای گونه هایی را که با او همپیمان نیستند میگیرد. ( برای نمونه گاو، گندم و سیب زمینی، از ژن های همپیامان ما هستند و گرگ و شیر و درندگان و میکرب ها و گیاهان هرز، اینگونه نیستند) . اینجا میبینیم که هماوردان و دشمنان آدمی آهسته آهسته در روند نابودی افتاده اند و دست گزینش طبیعی از آستین ما درآمده به زادمان آنها پایان میدهد. چنانکه هم اکنون دیگر در اروپا گرگ و خرس و طاعون و .. نمانده، گیاهان هرز در آستانه ی نابودی اند و جز آن. پس اگر میبینیم که تک یاخته ها هنوز هستند، فرنود بسنده نیست که این تکیاخته ها که اکنون در پیکر ما سازماندهی شده اند، کار گرانسگی انجام نداده اند. بساکه میتوان گفت که ژن هایی که با ما دشمن و هماورد هستند، آینده ی روشنی ندارند!
همواره چنین آروین کرده ایم که توان و تراز سازمانیافتگی به فرازیست و برتری نهادین انجامیده است. درست است که کشور روم، برای نمونه گـُلها و فرانک هارا بزیر فرمان و بهره کشی درآورد ولی این تیره های فروتراز تر توانستند در همین روند بهره کشی ، در فرهنگ برتر رومی گوارده و به بخت فرازیست بالاتری از آن "بربر" هایی که به زیر فرمان روم درنیامدند، دست یافتند. گوارده شدن سامانه های فروفرهنگ تر و نخستینی تر، در سامانه های فرافرهنگ تر و پیچیده تر، یک روند طبیعی بشمار میرود و بهره کشی آغازین، آهسته آهسته به همبازی سودمند فرامیروید. پیکر ما که سازماندهی پیچیده ی یاخته هاست، همه ی نیاز های یاخته و همه ی نیاز های " میتوخندری" را برآورده میسازد. بجای اینکه گوسپند در سرما و گرسنگی از خود در برابر گرگ پدافند کند، در آغل گرم و زینهار بدست آدمیان نگهداری میشود، نه نگرانی همسریابی دارد، نه نگرانی بیمه پزشکی، نه باید کار و پیشه بیابد و نه مالیات میدهد، تنها چیزی که میدهد گوشت خود پس از یک زندگی آسان و آرام است که ماهم میدهیم، ولی به کرمها!
همین روند را من در خودم در پیوند با دستگاه ناوبری خودرویم میبینم، از زمانی که این دستگاه، راهیابی و ناوبری را بدوش گرفته، مغز من "تنبل" شده و نگرانی پیدا نکردن راه و آماج راهم را ندارم، به هر جا که آن بانوی رایانه ای میگوید میروم و پس از ده بار هم باز راه را یاد نمیگیرم.
اگر اکنون دستگاه ها ، چه بیرونی و چه درونی ، به زندگی من آسانی بخشند و در برابر آن، آزادی کـُنش من ( که میتوانستم به راه کژ هم بپیچم) از من گرفته شده و فرمانبر ناوبر خود شده ام، آیا آنها از من " بهرهکشی" کرده اند؟ نه، آنها بسادگی مرا در سازمان خود جایپذیر ( انتگره) نموده اند و من از این راه، بخت فرازیست بیشتر و زندگی بهتر یافته ام، دیگر در راه گم نمیشوم، به هنگام به آماج خود میرسم. تازگی خودروی مرا هم رایانه ی خودش پارک میکند. آیا من باید ناخشنود باشم که دیگر توان و هنر پارک کردن را از دست داده ام ؟
.. دنباله ای دارد که در زمانی دیگر میاورم.
سخن اتان دربارهیِ پیوند میان کاربرد و کشتار شستارها[1] درست است مزدک جان, ولی نگرش من آنجا پرداختن به «دامنهیِ آسیب»ی بود که با پیشرفت فندآوری[2] پیوسته دارد گستردهتر میشود.
در راستای سخن شما نیز, درست است که در آغاز همهیِ فندآوریهایِ نوین (و سیجناک[3]) مرزمند و در دست اندک شماری بیشتر نمیباشند, ولی اینکه این فندآوریها همینجور مرزمند نمانده و با پیشرفت بیشتر تکنولوژی, روز به روز ساخت اشان آسانتر و سادهتر و پس همهگیرتر خواهد شد نیز باید روشن باشد, چنانکه دربارهیِ هر فندآوریای این روند را تاکنون آروینستهایم[4].
نمونهوار میدانیم همین امروز کسیکه دانش اش را داشته باشد, میتواند در زیرزمین خانه اش با ابزارهای بایسته همان شستار گرم را هم — گرچه نابهینه — بسازد, یا بمبهایِ دستسازی که روز به روز ساخت اشان هم آسانتر میشود هم توانایی آسیبرسانی اشان بیشتر.
درست است که کسی امروز نمیتواند بگوییم در زیرزمین خانه اش بمب اتم بسازد, ولی آیا تا چندین دهه/سدهیِ دیگر نیز همینجور خواهد ماند؟
من دربارهیِ فندآوریهایِ دوردست و «نانوتکنولوژی» و اینها هم نمیگویم, ما همین امروز چاپگرهای ٣ گسترائینِِِ[5] نوپایی داریم که دارند کم کم راه اشان را به بازار میابند:
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/09/2.jpg
از اینجا هم میتوان الگوهایِ چاپ گوناگونی را فروباشت[6]: tpb - Physibles
میتوانید بپندارید که با پیشرفتهتر شدن همین چاپگرهای بالا, چه اندازه میتوان ابزارهای گوناگونی ساخت و چگونه میتوان براه bootstrapping کمابیش هر فندآوریای که امروز ساخته شده را از نو ساخت.
اینها دربارهیِ فندآوریهایی است که هماکنون تا اندازهای نوآوری[7] شدهاند, میتوانیم همین فرایند را دربارهیِ فندآوریهایِ هنوزنیامدهیِ فردا نیز برونیابیم[8].
پس بهمینگونه درست است که بنمونه برای کار روی «مهندسی ژنتیک» امروز هر کس نیاز به دسترسی به آزمایشگاههای بزرگ و ابزارهای گوناگون و
کمیاب دارد و رویهمرفته فندآوریای[2] مرزمند میباشد, ولی آیا با پیشرفت بیشتر ِ فندآوری, آیندهای که کمابیش هر کس بتواند در زیرزمین خانه اش با ژنهایِ ما بازی کند دور از باور است؟
----
1. ^ šast+âr::Šastâr || شستار: اسلحه Ϣiki-En, Dehxodâ, vedabase.net weapon Waffe
2. ^ آ ب fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
3. ^ sij+nâk::Sijnâk || سیجناک: خطرناک Ϣiki-En dangerous
4. ^ ârvin+estan::Ârvinestan || آروینستن: تجربه کردن; آروین کردن to experience
5. ^ gostar+â+in::Gostarâin || گسترائین: بُعدی Ϣiki-En dimensional
6. ^ foru+bâštan::Forubâštan || فروباشتن: فروبار کردن; داونلود کردن Ϣiki-En, Ϣiki-De to download herunterladen
7. ^ no+âvardan::Noâvardan || نواوردن: نوآوری کردن; ابداع کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to innovate
8. ^ borun+yâftan::Borunyâftan || برونیافتن: برآوردنِ بلنجِ یک برآیه بیرون از گسترهیِ بلنجهایِ شناخته شده ⚕Heydari, Ϣiki-En to extrapolate
خردگرا جان, در این جستار تنها پیک شما همینی بود که من اینجا پاسخ داده بودم: پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ - برگ 5
درونمایهیِ پیک ات نیز بروشنی برای کوبیدن من یا نمایش برتری خود ات و کمی هم آن میان یادآوری والایی و ارزشمندی «خردگرایی» بوده است, تا نگاهی پیشبردگرایانه[1] به نقشی که فندآوری[2] در جهان و زندگی ما دارد و آیندهای که پیشرفت آن برای ما خواهد آورد.
خردگرایی, خرد, فرنود[3] هیچکدام کوچکترین ارزشی ندارند زمانیکه زندگیای در کار نباشد. شما میتوانید همینجور با خردگرایی خود اتان
لاسِ[4] خشکه بزنید و در گفتمانهایِ پوچی همچون «فلسفه چیست» زمان دور بریزید, آنچه ولی در فربود[5] مهندی[6] دارد زندگی و فرازیست[7] ما میباشد و بس.
----
1. ^ pišbord+gerâ::Pišbordgerâ <— Pišbordgerây || پیشبردگرا: عملگرا Ϣiki-En pragmatist
2. ^ fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
3. ^ far+nud::Farnud || فرنود: استدلال; منطق; دلیل Ϣiki-En reason
4. ^ Lâsidan || لاسیدن: لاس زدن; نظر بازی کردن; Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ to flirt
5. ^ far+bud::Farbud || فربود: فرابود; آنچه فرای ما هست; واقعیت Ϣiki-En reality
6. ^ meh+and+i::Mehandi || مهندی: اهمیت Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ importance
7. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
ببینید، در گذشته، خوردرو ها دارای چنین سامانه ی زنهارین و دزدستیز نبودند. نه فرمانشان بسته میشد، نه سامانه ی الکترونیک داشتند و ... از آنجا که هی دزد ها پیشرفته تر شده و به فندآوری های بیشتری دست یافتند، از این سو هم چارهگری برای ستیز با انان و نگهداشت خودرو ها از دست دزدان، بالا گرفته و پیشرفت کرد. در آغاز هم تنها آمریکا بمب اتمی داشت که از ان سود هم جُست، اکنون دیگر کشور های ریزه میزه هم دارندشان، ولی در برابر، پیمان های جهانی هسته ای است که کشور هارا وادار میکند که یافته و ساخته های هسته ای شان را آشکار کنند. چرا که جان و زنهار جهانیان در گرو این بیم است.
پس میبینیم که گرچه دامنه دسترسی افزایش می یابد، دامنه ی پاییدن هم افزایش یافته و دامنه ی کاربرد کاسته می شود. بزبان دیگر، یک دزد باید نخست سرمایه گذاری بزرگی رو ی آموزش فند ها و دانشها بنماید، خودش هم بسیار باهوش و با انگیزه باشد، تا بتواند سامانه ی زینهار یک خودروی نوین مانند "پورشه" را بشکند و آنرا بدزدد. ( نونن از انیکه چه اندازه دردسر دارد تا انرا بفروشد، میگذریم)
بمب های شیمیایی هم نمونهوار همین است، همین که اکنون سوریه به انگیزه ی کاربرد آن در جهان ایراخته (محکوم) و بدنام میشود، از گام های بازدارنده است که در آغاز پدید امدن بمب های شیمیایی ( که نخست بار در جنگ جهانی یکم بکار رفتند) ، این چنین در میان نبود!
پس، بدید من جای نگرانی نیست، چرا که هر اندازه که "دزد" ها زیرک میشوند، "پلیس" ها زیرک تر میشوند، چرا که دارای بنمایه های برتر و فراوان تری می باشند.
زنهارین = امنیتی
دزد ستیز = ضد سرقت
اکنون اطمینان بیشتری دارم از اینکه مقصود مرا در آن نگاشت؛ درنیافتی! زیرا هرگز قصد کوبیدن شما یا نمایش برتری خود را نداشته و لزومی هم به این کار نمی بینم.
در مورد "خردگرایی" هم، به نگرم معنای سبکی را برای آن درنظر گرفته بودی که در آنجا من نیز معنای مطلوبم از
آن واژه را نگاشتم؛ و حال اینکه بر سر واژگان نزاعی ندارم.
پس از خواندن این پست و مطالعه دقیق تر گفتمان ات با مزدک دانشمند؛ برای سومین مرتبه در باور خود پیرامون این جستار بازنگری نمودم ولی همچنان برایم مضحک و بی معنا می نماید؛ بدبینی و ناامیدی ات نسبت به پیشرفت فندآوری! به طوری که از فروم نویسی دست بشسته ای و هدف و انگیزه ای برای زندگانیت نداشته باشی!
من منکر خطر پیشرفت فندآوری در آینده نیستم؛ ولی هنگامی که آن را در سایر عوامل تهدید کننده برای فرازیست
همچون(زمین لرزه،حکومت،اجرام آسمانی،افزایش جمعیت،جنگ،ناامنی اجتماعی و...) می نگرم؛ در میان آنها برایم به چشم
نمی آید. و همچنان که پیشتر برایت نگاشه بودم؛ حتی در صورتی که هم اکنون بدانیم در صد سال آینده به واسطه تکنولوژی، نژاد بشریت برچیده می شود؛ همچنان رفتار تو برایم عجیب و مضحک می نمایاند.
از این رو بود که اساس این بدبینی افراطی را در چشم داشت و آرمان های اجتماعی ات دیدم؛
گرچه هرگز حاضر نشدی از زاویه ای دیگر و متفاوت به جستار بنگری و صرفا با پافشاری بر باورت؛
به دنبال راهکار(؟!) برای آن هستی.
١. زمین لرزه از دیرباز بوده و مایهیِ نابودی نژاد بشر نبوده است.
٢. حکومتها براه تکنولوژی است که این اندازه توانمند هستند, بی تکنولوژیهایِ نوین حکومتی هم نمیتواند پابرجا بماند.
٣. افزایش شمار زادگان[1] برآیند[2] سرراست تکنولوژی میباشد. بی تکنولوژی و راههای فرآوری[3] نوین هرگز نمیتوان چنین اندازهای خوراک و ... فرآورد که افزایش زادگانی هم پیش بیاید.
٤. جنگ! هم روشنه که براه تکنولوژی این اندازه گستردگی و خطرناکی دارد, بی تکنولوژی جنگی هم یا در کار نیست, یا اگر باشد به یک میلیاردم کنونی آسیب میرساند.
٥. ناامنی اجتماعی! هم شوخی خوبی بود, برای میلیونها سال آدمها روی این گویال[4] خاکی زیستهاند و از این دشواریها هم نداشتند. همبود[5] و دشواریهایِ آن از بیخ زائیدهیِ خودِ تکنولوژی هستند.
تنها گزینه که تکنولوژی میتواند از آن پیشگیرد شهابسنگهای آسمان بود که پاسخ آنرا بارها بار دادهاند و ما هم در همین جُستار دادهایم:
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
اینها هم سفستهیِ پرداختن به سخنگو (من) بجای سخن (تکنولوژی و نقش آن در زندگی و آیندهیِ بشریت) بود.
هر آدم خرد؟گرایی هم مضحکی و زیستن را به نامضحکی و مرگ میبرگزیند[7].
----
1. ^ zâd+eg+ân::Zâdegân || زادگان: جمعیت Ϣiki-En population
2. ^ bar+ây+and::Barâyand || برایند: منتجه; نتیجه ϢDict-Pâ, Ϣiki-En resultant
3. ^ far+âvar+dan::Farâvardan || فراوردن: حاصل کردن Ϣiki-En to produce
4. ^ guy+âl::Guyâl || گویال: کره; گویال زمین Ϣiki-En planet
5. ^ ham+bud::Hambud || همبود: اجتماع Ϣiki-En society
6. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ meaning; sense
7. ^ bar+gozidan::Bargozidan || برگزیدن: ترجیح دادن; برتر شمردن Ϣiki-En to prefer
این پاسخ من نبود مزدک ارجمند, ما دربارهیِ «دامنهیِ آسیب» گفتیم!
بیایید اینگونه بگوییم, ما دامنهیِ آسیب را این میکراننماییم[1]:
دامنهیِ آسیب: آسیب یا زیانی که یک فندآوری[2] به گاهِ پیشآمد به هر فرنودی[3], خواه از روی لغزش خواه کودنی, دربر داشته باشد. به سخن دیگر, ما f(x) یا «هنایش[4]» را دامنهیِ آسیب مینامیم; در گفتمان تکنولوژی, ما سختترین چیزها را آسیب مینامیم: نابودی هومنی[5], بردگی هومنی, etc.
فاکتورهای دیگری که در روشنگری سودمند هستند:
انگیزهیِ کاربرد: انگیزهای[6] که مردم (هومنان[7]) در جایگاه جانورانی فرگشته[8], برای کاربرد یا پیادهسازی یک تکنولوژی دارند.
رویگرایندی[9] (likelihood): گرایندیِ[10] اینکه یک رویداد یک زمانی رخ بدهد, همبسته[11] به انگیزهیِ کاربرد. فرجام[12] آن وابسته به «دامنهیِ آسیب» میباشد. به سخن دیگر, همان x.
دامنهیِ فراگیری/دسترسیپذیری: اینکه یک فندآوری در دست چه شماری میباشد یا چه شماری میتوانند اگر خواستند در هر زمان به آن دستیابند بتوانند.
تکرارپذیری: شانس اینکه به گاه رویداد ناگوار[13], نژاد آدمی شانس دوباره فرگشتن و پیشروی را داشته باشد.
اکنون چند نمونه و مرهایِ[14] برآورده[15] شده زمخت اشان:
دزدگیر پیشرفتهیِ خودرو
دامنهیِ آسیب: 0.000000001
انگیزهیِ کابرد (شکستن دزدگیر): 0.6
دامنهیِ فراگیری: ؟
بمب اتم
دامنهیِ آسیب: 0.4 (چهل درسد به اینکه نمونهوار جنگی اتمی بتواند هومنی را از بیخ نابود سازد)
انگیزهیِ کاربرد: 0.00001
دامنهیِ فراگیری: 0.05: اندکی بیشتر گرفتن شُمار کشورهای هستهای; به نگارهیِ[16] زیر بنگرید در واقعیت باز بسیار کمتر, زیرا ما کشورها را بجای مردم در نگر گرفتهایم.
مهندسی ژنتیک
دامنهیِ آسیب: 0.92
انگیزهیِ کاربرد: 0.96
دامنهیِ فراگیری: در آغاز کوچک, ولی در گذر زمان به 1 مینَمد[17].
تکینگیِ[18] فندین - Technological singularity - WiKi
دامنهیِ آسیب: 1.0: یک از یک
انگیزهیِ کاربرد: 0.95
دامنهیِ فراگیری: 1.0≈
روشن است که این سه فاکتور همبستگی نزدیکی با یکدیگر دارند. در فندآوریای[2] همچون «بمب اتم» ما انگیزهیِ بسیار کمی برای کاربرد
راستین بمب اتم داریم زیرا شمار دیوانگان اندک است, شمار دیوانگانی که میخواهند نژاد هومنی[5] را نابود سازندباز کمتر است, شمار دیوانگانی که
میخواهد نژاد هومنی را نابود سازند و دسترسی به بمب اتم دارند باز خود کمتر است و همچنانکه گفتید, کشورها با پیماننامه و ... میکوشند کاربرد آنرا به 0 بنزدیکانند:
هر آینه, نزدیک به 0 ≠ 0:
— زیرا همانجورکه خودتان نام بردید, ما برای شستارهایِ[19] شیمیایی هم پیماننامه داریم, ولی میبینیم که هر از گاهی مانند مصر از دست امان در! میروند.
پس امروز که تکینگی فراگیر نشده ما یک گارانتیِ ١٠٠%ای که هرگز نژاد هومنی را نابود نخواهد کرد داریم, زیرا بسادگی کسی «نمیتواند» آن را پیادهسازد.
فردا که ما توانا به راهاندازی تکینگی شدیم, تنها پیماننامهها؟ را خواهیم داشت که در یک تکنولوژیای مانند تکینگی به کاری هم
نمیایند, زیرا انگیزهیِ کاربرد آنها بر پاد بمب اتم بسیار هم بالاست و کسی هتّا رنج اندیشیدن به پیامدهایِ آنرا هم نمیدهد, جدایِ[20]
آن, دامنهیِ فراگیری آن نیز بر پاد بمب اتمی که مرزمند و در دست اندک شماری بیش نیست, در این یکی نزدیک به ١٠٠% میباشد.
----
1. ^ karân+nemudan::Karânnemudan || کراننمودن: تعریف کردن Ϣiki-En to define
2. ^ آ ب fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
3. ^ far+nud::Farnud || فرنود: استدلال; منطق; دلیل Ϣiki-En reason
4. ^ Hanudan || هنودن: تأثیر کردن، اثر گزاردن; کارواژه ی کهن آن خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن که در آغاز به چم اثر راضی کننده و کار قانع کننده بوده. -ariavand Ϣiki-En, Dehxodâ to effect
5. ^ آ ب human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
6. ^ an+gix+tan::Angixtan || انگیختن: به جنبش افتادن; تحریک شدن MacKenzie, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to be stimulated stimuliert werden
7. ^ hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
8. ^ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
9. ^ ruy+ger+ây+and+i::Ruygerâyandi || رویگرایندی: احتمال رویدادن Ϣiki-En likelihood Möglichkeit
10. ^ ger+ây+and+i::Gerâyandi || گرایندی: احتمالمندی Ϣiki-En probability
11. ^ ham+bast::Hambast || همبست: جمع و جور; متراکم MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-De compact Kompakt
12. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org conclusion; ending
13. ^ Govâštan || گواشتن: هضم کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to digest
14. ^ Mar || مر: شماره; عدد MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ number
15. ^ bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
16. ^ negâr+e::Negâre || نگاره: تصویر Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ image
17. ^ Namidan || نمیدن: میل کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to limit
18. ^ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
19. ^ šast+âr::Šastâr || شستار: اسلحه Ϣiki-En, Dehxodâ, vedabase.net weapon Waffe
20. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
یکی از بزرگترین مزیت های پیشرفت فندآوری، کیبورد وایرلس است :-)
و چگونگی دست یابی به آن که از طریق فروم نویسی و خرد نگری قابل دسترس است..
خوشم میاد کسی از این قضیه خبر نداره ... :-) خخخخخ :e14c::e402:
چیزی برای پنهاندن نیست یه نفر جان.
چنانکه هر خوانندهای از نوشتههای من میتواند دریابد, من از همهیِ فندآوریهایِ[1] روز سر در میاورم و بخش گسترده و خوشیآوری از زندگی مرا همین فندآوری میسازد.
اینکه میتوانم هر اندازه و هر کجا که دوست داشتم کتابهای گوناگون را روی iPad ام — که همهیِ آنها با یک فرمان براه ftp از روی رایانه ام بروزرسانی میشوند را — بخوانم, اینکه میتوانم با شمارهیِ آنلاین و گوشی همراهم از هر کجای جهان که خواستم با دوستان ام تماسهایِ ارزان و گاه رایگان بگیرم, اینکه میتوانم در بازیهایِ رایانهای بس خوشیآوری شبها پس از یک کار سخت روزانه, تا ٤ و ٥ بامداد فرورفته و بازی کنم, اینکه میتوانم در نزد استادان بزرگی همچون مزدک زبان پارسیک[2] بیاموزم (چگونه بی اینترنت؟) و بسیاری, بسیاری کارها و چیزهای خواستنیِ دیگری که تکنولوژی برای من دربر دارد, همه اینها بی هیچ گمانی میگویند که اگر کسی اینجا به تکنولوژی معتاد باشد, من هستم.
پس اینکه نمونهوار میتوانم با اندکی کاوش و هماندیشی با کسانی آنسوی زمین (مانند تو) یک تختهکلید بیسیم برای خود ام بسازم تا بتوانم با لم دادن روی کاناپهیِ خانه ام, آسودهتر کارهایم را پیش ببرم, باز دستآوردِ تکنولوژی میباشد:
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/09/24.jpg
هر آینه, نکته اینجاست که آیا تکنولوژی تنها همین بخشهایِ خوب است یا بخشهایِ بدی, ناخواستنیای و ناگسستنیای هم آنجا هستند که هرگز چیزی درباره اشان نمیگویند, نمیخوانیم, نمیشنویم و رویهمرفته در خودآگاه امان ردّی از آنها نداریم؟
آنچه ما در این جستار به آن پرداختهایم این بوده که تکنولوژی در جایگاه یک ابرسازوارهیِ[3] خودراستادهنده (—> افسارگریخته) میباشد و آیندهیِ نه چندان[4] دوری که با پیشرفتِ تصاعدی و روزافزون کنونیِ آن خواهیم داشت, بیرون از مرگ یا بردگی برای همهیِ ما (نژاد هومنی[5]) نخواهد بود:
— چیزیکه بسیاری نمیتوانند دریابند این است که یک فرایند میتواند در هر گام خود سودمند و راهگشا باشد, ولی رویهم به فرجامی[6] بسیار ناخواستنی و زیانمند بانجامد.
از آنجاییکه با نوشتههایِ سرد و خشک ام در این جستار و همانندیهایِ جورواجور دیگر نویسندگان به چیزهای گوناگون! مایهیِ آزار بسیاری شدهام — سرنوشت و مرگ میلیاردها آدم جای آنچنانی برای گپ و شوخی ندارد, دستکم برای من — یکی از همانندیهایِ زیبای کازینسکی را نیز میاورم که بیشترین مانستگی[7] را با خودِ من دارد:
این "میمون" بدرستی خود من هستم و چنانکه در همین جُستار گفته ام, هنوز نپذیرفته ام که تنها راهکار بجا مانده ستیز سرراست با سیستم تکنولوژیک و انقلاب میباشد.گفتآورد:
بردگی فندین - ب. ٣٣٠
میمون و بادام
زمانیکه من یک بچهیِ خردسال بودم, پدرم به من از ترفندی گفت که درباره اش جایی خوانده بود. یک بطری شیشه که گردنی بسنده نازک دارد,
جوریکه مشت گردشدهیِ میمون از آن نگذرد ولی آن اندازه هم گشاد که مشت باز اش بگذرد را برمیدارید, سپس یک طعمه, بگوییم یک بادام زمینی را درون بطری میگذارید.
میمون زمانیکه دست اش را درون بطری میکند و بادام را در مشتش گرفت درمیابد که نمیتواند دست اش را مشت شده بیرون بکشد, ولی بیشتر از آن آزمند است که بخواهد بادام را هم رها کند, جوریکه شما میتوانید به سوی او رفته و بگیرید اش. از اینرو, میمونی که نمیتواند از دست رفتگی بادام را بپذیرد, همه چیز را از دست میدهد.
The Technological Slavery - p. 330
I. C . The monkey and the peanut.
When I was a little kid, my father told
me of a trick for catching monkeys that he had read about somewhere. You
take a glass bottle the neck of which is narrow enough so that a monkey's
clenched fist will not pass through it, but wide enough so that a monkey
can squeeze his open hand into the bottle. You put a piece of bait-say, a
peanut-into the bottle. A monkey reaches into the bottle, clutches the
peanut in his little fist, and then finds that he can't pull his hand out of the
bottle. He's too greedy to let go of the peanut, so you can just walk over
and pick him up. Thus, because the monkey refuses to accept the loss of the
peanut, he loses everything.
If we continue on our present course, we'll probably be replaced by
computers sooner or later. What usc do you think the machines will have for
art, literature, and music? If we aren't replaced by computers, we'll certainly
be changed profoundly. See ISAIF §178. What reason do you have to
believe that people of the future will still be responsive to the art, music,
and literature of the past? Already the arts of the past have been largely
superseded by the popular entertainment media, which offer intense kicks
that make the old-time stuff seer'll boring. Shakespeare and Cervantes wrote,
Vermeer and Frans Hals painted[l571 for ordinary people, not for an elite
minority of intellectuals. But how many people still read Shakespeare and
Cervantes when they're not required to do so as part of a college course?
How many hang reproductions of the Old Masters' paintings on their walls?
Even if the human race still exists 200 years from now, will anyone still
appreciate the classics of art, music, and literature? I seriously doubt it. So if
we continue on our present course we'll probably lose the Western artistic
tradition anyway, and we'll certainly lose a great deal more besides.
----
1. ^ fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
2. ^ pârs+ik+idan::Pârsikidan || پارسیکیدن: پارسیک کردن; ترزبان به پارسیک Ϣiki-En to persianize
3. ^ abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En superorganism
4. ^ candân+idan::Candânidan || چندانیدن: ضرب کردن Ϣiki-En, Ϣiki-De to multiply multiplizieren
5. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
6. ^ Farjâm || فرجام: پایان; خاتمه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org conclusion; ending
7. ^ mânesteg+i::Mânestegi || مانستگی: شباهت; همانندی Dehxodâ, Ϣiki-En resemblance
از آنجا که شما زیاد پارسی می نویسی من متوجه نشدم چی نوشتی! کلاً حرفت چیه!!
مخالف تکنولوژی و فن آوری هستی؟ موافقی؟ موافقی ولی مخالفی؟! مغزت موافقه ولی قلبت مخالفه؟! راستش نفهمیدم..
اول اینکه همه توی زندگیشون دچار همچین حالت هایی می شوند! نشانه بلوغه! :-)
ولی تا حالا فکر کردی بشر از ابتدای خلقتش به دنبال تکنولوژی و اختراع چیزهای جدید بوده تا زندگی خودشو راحت کنه؟؟
این خصلت در ذات و روح انسان هاست...
تو نمیتونی یک "خصلت ذاتی" رو از خودت دور کنی. اگر این خصلت رو دور کنی، قطعا برای جبران کمبودش نیازمند به چیزهای دیگری میشوی.
نوآوری ها و تکنولوژی و .. فقط برای کمک به زندگی بهتر بشر ساخته شده اند. اینترنت، گپ مجازی، گیم و تلفن هوشمند و ... همگی برای آسایش ما ساخته شده اند. اینکه آرامش رو از ما بگیره، بستگی به خودمون داره. چه بسا پشت همه اختراعات ، هدق آرامش بوده نه آسایش..
پس بمب اتم و هیدروژن و تفنگ و تانک هوشمند و .. چی؟! بنظرم اینها ربطی به ذات "اختراع کردن بشری برای آرامش و آسایش" نداره.
این ذات قدرت طلبی انسان هاست که از همه چی سواستفاده میکنه..
همتون میدونید GPS یک نرم افزار انحصاری و نظامی آمریکا بود. ولی اون رو به همه جهان داد تا در امنیت و آسایش باشند. تا قبل از اون هواپیما ها و کشتی ها در مسیر یابی دچار اشتباه می شدند. هر چند الان کل جهان زیر سلطه ردیابی GPS آمریکاست و هرکاری دلش بخواهد می کند...
چه بسا همین تفنگ ها و تانک ها را بتوان به کاربردهای غیر نظامی و کشتار ارتباط داد..
افسار گسیخته بودن تکنولوژی ، بد بودن تکنولوژی و ... هیچکدام دلیلی برای متنفر بودن از آن نیست. دلیلی برای فرار و دوری کردنش نیست.
الان زندگی اجتماعی ما به سمتی حرکت میکنه که اگر با تکنولوژی همگام نشی، پس عقب افتاده میشی..
خودمو مثال میزنم. گوشی موبایلم از این ساده هاست :-) وقتی میبینم مردم با موبایلشان چه کار ها میکنند، شاخم در میاد.. یه نگاهی به گوشی مفلوک خودم میکنم و میگم من خیلی عقبم! همیشه اینجوری فکر میکردم خب حالا دوربینش 13 مگا پیکسل باشه. که چی؟؟!
سیستم عامل داشته باشه؟! که چی؟! به چه درد میخوره؟!
من میخوام یه زنگ و 2تا مسج بدم. این همه نرم افزار های جانبی به چه دردم میخوره..
ولی حالا دارم چوب این تفکرم رو میخورم.. زمان دانشجویی بچه ها با موبایلشان کنفرانس میدادند! به اینترنت وصل میشدند و ...
من هم با پاور پوینت :-)))))
نخنـــــــــــــد :-(
یا مثلا من چندین ماه گوشی موبایلم خراب بود و موبایل نداشتم. از عمد نخواستم موبایل داشته باشم. خواستم تجربه کنم زندگی بدون موبایل چجوریه..
حس خوبی بود.. واقعا میگم. اینکه کسی بهت زنگ نزنه و چکت کنه. اینکه نگاه ساعت مچی کنی :-) اینکه رفتی یه جایی فرم پر کنی شماره ثابت بدی...
واسه افراد تـــرک دنیا خوبه.. ولی جاتون خالی.. 2جا ثبتنام وام کرده بودم، شماره موبایل داده بودم. از دستم رفت..
آزانس مسکن شاکی شده بود و بــــــوق. اقـــوام نگران و ..
دوستان هم فکر کردند از عمد خاموش کرده ام که جوابشون ندم..
خلاصه اینجوریه. اگر امروز ساز مخالف بزنی و اگر همگامی با تکنولوژی دست بکشی و ... فردا چوبشو میخوری..
من اینها را برای روشنگریِ اندک شمار کسانی اینجا نوشتم که توانایی دریافت سخن و اندیشهیِ ترازبالا (در همسنجی[1] با شما شاید بسیار بالا) را دارند, اگرنه اینکه شمایِ "یه نفر"
که اینجا نیم بیشتر پیکهایت بازیگوشی و spam و اینهاست دریابی چه گفته شده شوربختانه دگرسانیای[2] نمیدهد, اگر نه که همه را به پارسی دری دریافتنی از نو مینوشتم.
دریافت آنچه پیرامون[3] تکنولوژی گفتیم نیز چندان سخت نیست:
— در هر گام خُرد تکنولوژی برای ما خوب است (من میتوانم روی iPad کتاب بخوانم, میتوانم با تختهکلید بیسیم کار میکنم و ...), ولی در تراز[4] کلان خوب نیست (—> نمونه, شما را نیست میکند).
«در عمل» مهم نیست ذات قدرطلبی آدمها ما را براه تکنولوژی نابود میکند, یا بدسرشتی ذاتی؟ خود تکنولوژی ما را نابود میکند: در هر دو اینها این «تکنولوژی» است که براه آن ما نابود میشویم.
اینها برای زندگی شخصی هستند و روشنه در جهان امروز که این ابزارها این اندازه فراگیری دارند کسی نمیتواند بی آنها زندگی هم بکند, برای همین هم
من اینجا هرگز راهکار را در رویکردهایِ خندهآوری هچمون بیایید از فردا سوار خودرو نشویم تا زیستبوم پاکیزه بماند, نیاوردم: شما خودرو سوار شوید یا نشوید, لامپ کمتر روشن کنید یا نکنید, موبایل داشته باشید یا نداشته باشید, هیچ دگرسانیای[2] نمیدهند.
----
1. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
2. ^ آ ب digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
3. ^ pirâ+mun::Pirâmun || پیرامون: محیط Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ around
4. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
جناب "یه نفر" یا شما خیلی باسوادید یا خیلی خِنگ! کدامش؟
همانگونه که بیگمان میدانید، بمب های شیمیایی پیشتر از بمب های اتمی ساخته شدند و در جنگ جهانی یکم به گستردگی بکار رفتند. پس از اینکه بکاربردندگان آن، هوش کردند که هماورد آنها هم این ابزار جنگی و یا بهتر بگوییم.، ابزار کشتار همگانی را نیز میتواند بکار ببرد، کم کم در اندیشه ی پیمان نامه ای افتادند، ولی یک پراسنج ( پارامتر) دیگر هم در کار بود و آن پرسمان بندپذیری ( قابلیت کنترل) اینگونه ابزارها بود. برای نمونه، باد هایی که در راستای دیگر وزیده و گازهای زهرآگین را که از بمب رها شده بودند، به سوی سنگر های خودشان میاورد.
یکی از کشوریان آمریکا گویا گفته است که اگر ما همه ی پیامد های بمب اتمی ( مانند پایندگی پروتو گاما و گردوخاک پرتوگر آغالهای بجای مانده از بمب که سالها پس از آن نیز مردم را میکشت) را میدانستیم، شاید از آن کار نمیبردیم. به زبان دیگر، آغال های پرتوگر (رادیواکتیو) را نمیتوان دربند نمود، بادها و آبها و چرخه ی خوراکی آنها را کم کم به همه سرزمین ها میپراکنند و چون نیمزیست ( نیمه عمر) آنان بس دراز است، به این زودی از آسیب این پرتو ها نمیتوان گریخت. دُژآمد ( فاجعه-کاتاستروف) چرنوبیل نیز نشان داد که بندپذیری این فندآوری چه اندازه اندک است. اکنون ما گواه روندی هستیم که به رو بسوی کاهش فندآوری هسته ای ( نه تنها شستارهای هسته ای، بساکه نیروگاه های هسته ای و ..) ، و بسوی افزایش پژوهش در راستای انرژی های بازنوپذیر (renewable) و دیگرگزین (alternative) دارد. پس اینجا ما گواه کاهش دامنه ی این فندآوری هستیم که نشان میدهد که هر فندآوری در پیشرفت ناگزیر نیست و تنها آنهایی که برای هومنزاد (نسل بشر) سودمند هستند بجای مانده و از ابزار جنگی هم آنهایی که همه ی زادمان بشر را به سیج و بیم نیفکنده و تراز بندپذیری بالایی دارند، بجای می مانند.
داستانی هست که در زمانهای پیشین، دوپادشاه که پس از جنگ های پرشمار، هوشیدند که سرزمین شان و مردمشان رو به ویرانی و نگونی و کاستی میروند، باهم پیمان بستند که ستیزشان را در تراز کمتر زیان بخشی ، با بازی شترنگ راست و ریست نمایند.
فایل پیوست 2355
گاه نیز در یونان باستان در گاه جنگ پیش می آمده که برای پیشگری از مرگ و میر فراوان و ناتوان شدن همه ی یونانیان، دو پهلوان از هر سو باهم جنگ کنند و برنده ی این دورزم(duel/Duell/Zweikampf) ، نشانگر پیروزی سرزمینش باشد. این در داستانهای رومی هم هست ( داستان سه برادران هوراشیو Horatii - Wikipedia, the free encyclopedia) و هتّا در شاهنامه هم در داستان "دوازده رخ" که از هر سپاه ایران و توران ، ١٢ تن با هماوردان ١٢ تنه ی خود میجنگیدند تا سرنوشت جنگ را، بی اینکه کشتار فراوان از دو سپاه شود، روشن سازند، آمده است.
•
نخیر. با سواد رو هم دیدم. ولی این شخص از عمد داره اذیت میکنه.
آخه چه دلیل داره که یهویی اینگونه حرف میزند؟! مگر چه چیز عجیبی گفته ام؟!
مهربد گرامی، من در مورد خطرات پیش رو با شما مخالفتی ندارم، اما بدبینی شما نسبت به پشیتازان فناوری و نهادهای تصمیم گیرنده را درک نمی کنم. تکینگی، مهم ترین دستاورد بشر، یا شاید مهمترین دستاورد ماده در کائنات باشد، از همین رو بحثهای مربوط به عواقب و ریسکهای آن، از دستکم یک دهه پیش از دستیابی به آن، بالا خواهد گرفت. بنابراین در هنگام دستیابی به چنان پتانسیلی، خطرات آن به طور گسترده شناخته شده است، و گمان نمی کنم آنهایی که برای اولین بار به چنین پدیده ای دستیافته اند، آنقدر کله شق باشند که بدون یافتن راه حل قطعی برای کنترل آن، استارتش را بزنند.
اینکه چگونه میتوان هوش برتر را (بطور گارانتی شده) کنترل کرد، بیشتر به یک مسئله ریاضیاتی می ماند، اما به گمان من شدنی است. ریاضیدان نابغه ای را در نظر بگیرید، که در یک سلول با دیوارهای آهنی زندانی شده است. هرچقدر هم که او نابغه باشد، نخواهد توانست فرار کند، چون ابزار ندارد. یا بطور مشابه، فرض کنید یک ابررایانه دارد شما را در شطرنج شکست می دهد، شما به سادگی میتوانید با چکش بزنید ناکارش کنید! کوتاه سخن اینکه، هوش برتر الزاما به معنای توانایی بیشتر نیست. برای کارهای کارگری، ما نیاز به روباتهای خیلی باهوش نداریم، اما برای تئوری پردازی، اختراع ها و پیشبرد تکنولوژی، نیاز به هوش بالاتر هست، که می توان آن را ناتوان ساخت، بدون دست و پا/ابزار.
درمورد مهندسی ژنتیک، من متوجه نشدم که چگونه میخواهد فراگیر شود، بدون فراگیر شدن تکینگی. اما آنهم بمانند مورد قبلی، مستلزم حماقت گسترده از سوی تکنولوژیستها خواهد بود.
در پاسخی که نگاشتی؛ تنها انگیزه پرداختن به این بخش از آن را دارم۱.
خود گمان می بردم که شاید به طور ناخودآگاه به چنین سفسته ای روی آورده باشم؛ ولی مطالعه دقیقتر آن و خردورزی بیشتر پیرامون آن نگرانیم را برطرف نمود.
اساس این سفسته در چنین حالتی رخ می دهد: " از آنجاییکه مهربد نگران پیشرفت فندآوری است؛
پس دیدگاهش هم بیهوده و مضحک است."
چونان که واضح است؛ در این بیان؛ صرفا به خاطر صدور دیدگاه از شخص "مهربد" نتیجه گیری شده
که آن دیدگاه نیز بیهوده و مضحک است؛ که هر فردی با کمی خردورزی به این سفسته پی خواهد برد.
ولی آنچه من پیرامون شخص شما بیان نمودم؛ از بررسی نگاشت هایت بود و سپس پی بردن
به بیهودگی نگرانی ات و بیان ریشه های احتمالی این نگرانی بیهوده.
اکنون مشتاقم بدانم که چگونه و دقیقا در کدام بخش از نگاشت هایم؛ مرتکب این سفسته شده ام!
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــ
۱. زیرا با پیشروی این جستار و بررسی بیش تر نگاشت هایت؛ مردود بودن اساس دیدگاهت و چشم داشت هایت، در بیهوده گی نگرانیت برایم آشکار می گردد.
دُنبالهها - Sequences
یک دنباله به چینش رخدادن رویدادها گفته میشود و دانش به آن میتواند مایهیِ دریافت بهتر سخن ما از افسارگریختگی تکنولوژی و چرایی آن باشد.
یک دنباله میتواند بسادگی این دو رویداد باشد:
دگرسانیِ[2] بسیاری است میان اینکه نخست بیهوشی بیاید سپس جراحی و وارونه.
پس اگر ما بیهوشی را رویداد A و جراحی را رویداد B بنامیم, تنها دنبالهیِ خواستنی برای ما خواهد بود: AB.
در فرایند پیشرفت تکنولوژی ما نیز رویدادهایی داریم که چینش آنها میتواند بسادگی پیامدهای نابودی, زندگی
جاودان, یا بردگی را برای ما دربر داشته باشد. رویدادهایِ تکنولوژی آیندههایی است که ما میتوانیم ببرونیابیم[3], برای نمونه:
A. رسیدن به تکینگی[4] فندین
B. ساخت نخستین هوشواره[5] که هوشی برابر یا بیشتر از آدم داشته باشد.
C. رسیدن به نانوتکنولوژی
D. یافتن تواناییِ دستکاری ژنها (مهندسی ژنتیک)
E. ...
از دیدگاه کسیکه دربارهیِ تکنولوژی هیچ نیاندیشیده, اینکه کدامِ اینها نخست بیاید و کدام بدنبال
دگرسانیای ندارد, زیرا از پیامدهایِ هرکدام و اینکه چگونه مایهیِ پوچیدن[6] همدیگر میشوند آگاه[7] نیست.
برای اینکه دورنمایی به خواننده داده باشیم, اگر ما نخست رویداد B را داشته باشیم سپس C, D یا A, نژاد بشر بگرایند[8] بالا نابود خواهد شد.
اگر A را نخست داشته باشیم, نژاد بشر باز به گرایند[9] بالا نابود خواهد شد.
اگر D را یکم داشته باشیم سپس B, نژاد بشر شانس فرازیست[10] دارد.
...
افسارگریختگی تکنولوژی
چرا ما نمیتوانیم به تکنولوژی راستا دهیم؟ پاسخ ساده است, زیرا بجز ما, آنهایی هم هستند.
بیانگارید که شما تنها کسی هستید که تکنولوژی را پیش میبرد. شما میتوانید بگویید تا زمانیکه به رویداد D نرسیدهایم,
همهیِ فعالیتها در رسیدن به رویدادهایِ A و B را کنار میگذاریم و دنباله را بشیوهیِ درست و خواستنی میدنبالیم[11].
با در پیش گرفتن چنین رویکردی, شما بیگمان در فرایند پیشرفت کندی خواهید داشت و هتا شاید به بنبست برخورید, زیرا هر تکنولوژیای در وابستگی ناب با دیگر تکنولوژیها میباشد. ابزارهای نوین پزشکی
بی ابزارهای نوین رایانهای کار نمیکنند, ابزارهای نوین رایانهای بی کارخانههایِ صنعتی نوین فراهم نمیشوند, کارخانههایِ صنعتی نوین, بی زیرساختارهای شهری و کاری و اقتصادی خود ساخته نمیشوند, etc.
شما در جایگاه تنها راستادهندهیِ تکنولوژی, به گاه برخورد با یک بنبست یا یک کندیِ سنگین, میتوانید با واکاوی باریک نیازهای خود, در تکنولوژیهایِ که
به رویدادهایِ ناخواستنی میرسند بازنگریسته و در آنها اندکی روند پیشرفت را شُل[12] کنید و پس از برداشتگی دشواری, روند پیشرفت آنها را بازایستانید.
در چنین نگاهی, شما به تکنولوژی راستا میدهید و آنرا زیر کنترل دارید.
در جهان راستین چگونه تکنولوژی پیش میرود
در جهان بیرونی کسی آنجا نیست که بگوید چه رویدادی خواستنی است و باید نخست به آن رسید, چه رویدادی نه و باید به دورتر انداخت: تکنولوژی در همهیِ گستراهای[13] شایند[14] (possible dimensions) پیش میرود.
روند پیشرفت تکنولوژی در اینجا بمانند آبی میماند که از راهی میشارد[15] که از همه هموارتر باشد. اگر امروز پیشرفت در بهمان سختافزار رایانهای شایندی داشت,
پس شایندی آن گشوده شده و فردا به آن خواهیم دست یافت. اگر امروز ساخت بهمان جنگافزار ویرانگر شدنی است, پس شایندی آن گشوده شده و فردا ساخته خواهد شد.
بازدارندههای سخت
در برخی زمینههای بسیار ویژه همچون شکافت اتم بازدارندههایی دیده میشوند, ولی این بازدارندهها خود به خود در گذر زمان و با پیشرفت همهسویهیِ تکنولوژی برچیده میشوند. اگر
امروز بازدارندهای برای ساخت بَهمان chip مورد نیاز برای ساخت بهمان دستگاهِ مهندسی ژنتیک دارید, فردا براه چاپگرهای ٣ گُسترائین[16] میتوانید آنرا بسازید و پس بازدارندگی آن خواه ناخواه برداشته میشود.
بازدارندههای نرم
بازدارندههایِ نرم همان وژدان و خرد آدمیان (گسترندگان تکنولوژی) میباشند. این بازدارندهها شوربختانه به چندان[17] کاری در این تراز[18] گسترده نمیایند, زیرا
نمونهوار کسیکه در راستای رسیدن به رویداد A میکوشد, میتواند بسادگی در این توهم باشد که دارد کاری درست و بسزا در حق بشریت انجام میدهد.
در کنار آن نیز دیده شده که مردم آگاهانه به کاری نااخلاقی میپردازند, زیرا آنرا پیشه و راه درآمدِ خود میدانند: This is how I make a living.
بنیادگذار Bill Joy, Sun Microsystems در نوشتار خود که تاثیر[19] گرفته از کازینسکی میباشد, تقویت این بازدارندههایِ نرم را راهکار میداند:
Wired 8.04: Why the future doesn't need us.
...
Verifying compliance will also require that scientists and engineers adopt a strong code of ethical conduct, resembling the Hippocratic oath, and that they have the courage to whistleblow as necessary, even at high personal cost. This would answer the call - 50 years after Hiroshima - by the Nobel laureate Hans Bethe, one of the most senior of the surviving members of the Manhattan Project, that all scientists "cease and desist from work creating, developing, improving, and manufacturing nuclear weapons and other weapons of potential mass destruction."14 In the 21st century, this requires vigilance and personal responsibility by those who would work on both NBC and GNR technologies to avoid implementing weapons of mass destruction and knowledge-enabled mass destruction.
این رفتار[20] که میتوان براه یک شماری کُدهای اخلاقی و گسترش آنها میان دانشمندان و پیروی اشان, چینش دنبالهها را کنترل کرد
چیزی بیشتر از خودفریبی نیست, زیرا همچون کسی میماند که میخواهد همهیِ ستارههایِ آشکار در آسمان شب را بشمرد: لغزشها پیشگیری ناپذیرند.
----
1. ^ Hušidan || هوشیدن: تعقل و تفکر کردن Dehxodâ to comprehend
2. ^ digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
3. ^ borun+yâftan::Borunyâftan || برونیافتن: برآوردنِ بلنجِ یک برآیه بیرون از گسترهیِ بلنجهایِ شناخته شده ⚕Heydari, Ϣiki-En to extrapolate
4. ^ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
5. ^ huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
6. ^ Pucidan || پوچیدن: باطل کردن to cancel
7. ^ âgâh+idan::Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن Dehxodâ to be informed
8. ^ be+gerâyand::Begerâyand || بگرایند: احتمالا Ϣiki-En, Ϣiki-En likely; probably
9. ^ ger+ây+and::Gerâyand || گرایند: محتمل, اگرآیند probable
10. ^ farâ+zist::Farâzist || فرازیست: بقاء; بجا ماندگی; Ϣiki-En survival
11. ^ donb+âl+idan::Donbâlidan || دنبالیدن: پیرفتن; دنبال کردن Ϣiki-En to follow
12. ^ šal+idan::Šalidan || شلیدن: تشبث کردن; همراه با بار نائین Ϣiki-En, ϢDict-Pâ to dodge || شلیدن: توسل جستن (بار نائیین) to recourse
13. ^ gostar+â::Gostarâ || گسترا: بعد; دایمنسیون www.loghatnaameh.org, Ϣiki-En dimension
14. ^ šây+and::Šâyand || شایند: ممکن Ϣiki-En possible
15. ^ Šâridan || شاریدن: جریان داشتن Ϣiki-En to flow
16. ^ gostar+â+in::Gostarâin || گسترائین: بُعدی Ϣiki-En dimensional
17. ^ candân+idan::Candânidan || چندانیدن: ضرب کردن Ϣiki-En, Ϣiki-De to multiply multiplizieren
18. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ, Ϣiki-En to arrange arrangieren
19. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
20. ^ raftâr+idan::Raftâridan || رفتاریدن: رفتار کردن Ϣiki-En to behave sich verhalten
درود ناشناختهیِ گرامی,
دشواری مهادین[1] شما همینجاست که میاندیشید یک "ما"یی آنجا هست. پرسش این است, کدام ما؟ آیا شما تک تکِ ٧
میلیارد و خردهای آدم زنده را میشناسید و میدانید هر کدام هماکنون دارند روی پیشرفت چه چیزی کار میکنند که میگویید ما؟
سپس اینکه میگویید ١٠ سال پیش از رسیدن به تکینگی[2] تکنوفایلها (technophiles) ناگهان به خطرهای آن آگاه[3] میشوند, چند پرسش اینجا به میان میایند:
١. چگونه خواهیم دانست که ١٠ سال دیگر بهمان تکنولوژی نوآورده[4] میشود؟ آیا ١٠ سال پیش از ساخت بمبِ اتم, کسی میدانست ١٠ سال دیگر بمب اتم ساخته خواهد شد؟ (یا ١٠ سال پیش از رویداد جنگ جهانی یکم کسی میدانست جنگ جهانی یکم رویمیدهد؟ دربارهیِ جنگ جهانی دوم چه؟)
٢. چگونه پس از آگاهی از خطرهای یک تکنولوژی, آن را کنترل میکنند؟ بگوییم تکنوفایلها ١٠ سال پیش از تکینگی دریافتند که نمیتوانند تکینگی را کنترل کنند و چیز خوبی نیست, اکنون چه میکنند, چگونه از پیشرفت بیشتر در راستای رسیدن به آن پیش میگیرند؟ (با هم پیمان میبندند که بیایید در این یک زمینه پیشرفت نکنیم!؟)
٣. ما دربارهیِ تکنولوژیِ پیش پا افتادهای همچون بمب اتم میبینیم که تنها پس از آزمایش چندباره اش بود که توانستند به ژرفای[5] آسیبهای پنهان و ناپنهان اش پی ببرند, چگونه دربارهیِ تکنولوژی همچون تکینگی که آزمودنی هم نیست — یکبار بیشتر نمیتوانید به تکینگی برسید — میخواهند از آسیبهایِ شناخته و مهندتر[6], ناشناخته اش پی ببرند؟
٤. اگر کسانیکه نخست به تکینگی دست یافتند باهوش بوده و کله شق نبودند هم به کاری نمیاید, زیرا اگر این تکنوفایلهایِ باهوش بیش از اندازه منتظر بمانند کم کم کله شقها هم به ساخت آن توانا میشوند (همانجور که امروز کرهیِ شمالی شده و ایرانِ کله شق هم دارد به بمب اتم مجهز میشود): تکنولوژی در دست من یا شما یا شماری برگزیده ابرباهوشِ همه چیزدان نیست, دیر یا زود فراگیر میشود.
اینجا همچنان شما از «ما» میگویید. این «ما» بجز در ذهن شما جای دیگری نیست گرامی, "آنها" آن بیرون هستند و کسی
به همهیِ آنها نگفته که نباید به هوشواره[7] دست و پا بدهند و اگر هم کسی به آنها میاندرزید مایهیِ اینکه گوش فرا داده و فرمان بردارند نمیشد.
کنترل چیزی به نام تکینگی[2] فندین نیز خودفریبی بیشتر نیست, کسانیکه در زمینهیِ تکینگی کار میکنند هتا
نمیتوانند یک tiling agent (یک agent که فرایند پردازش خود را به زیرagentهایش وامیگذارد) را گارانتی شده برنامهریزند:
چه برسد به تکینگی که از بیخ مهارناپذیر است, زیرا برنامهریزها نه تنها باید ١٠٠% بی هیچ لغزش و ایرنگی[8] زیرساختار آن را برنامهریزند, بساکه باید بتوانند
با پیشبینی[9] اینکه کُد آنها چگونه در روند خود-دگرانیِ هوشواره تاثیر[10] میگذارد را هم در سدها گام پیشبینی کنند.
بمانند این میماند که شما بخواهید توپ بیلیارد را در برخوردهایش پیشبینید[11], پیشبینی ١ برخورد و جایگاه توپ پس از آنرا یک کودک ٥ ساله هم میتواند, ٢
برخورد کمی دشوار میشود, ٣ برخورد را تنها یک بیلیاردباز کاردرست میتواند, پیشبینی ٤ یا ٥ برخورد نیاز به ابررایانه دارد, ولی برای پیشبینی جایگاه توپ پس از
٥٦ امین برخورد, شما باید آگاه[3] به جایگاه تک تکِ ریزگان[12] جهان باشید, زیرا دورترین ریزگان در دورترین کرانههایِ جهان در اینکه توپ پس از این برخورد کجا خواهد بود تاثیر سرنوشتسازی خواهند داشت:
The Black Swan: The Impact of the Highly Improbable, p. 177
Assuming one has knowledge of the location of every ball and the speed and accuracy of the cue ball, it is relatively easy to predict the expected movement of the ball after the first shot. A person might even expect that second, third and fourth degree movements can be estimated with great accuracy due to the growing computational power of computers. The problem, however, grows increasingly complex with each subsequent movement. This is because after the ninth movement the gravitational pull of a person standing at the next pool table exerts enough of an effect to alter the trajectory of the ball. And after 56 movements even the smallest particle on the outer edge of the universe will effect the trajectory!
فراموش نکنید که ما دربارهیِ یک توپ بیلیارد که تنها کنش و بازکنش دارد سخن گفتیم, نه دربارهیِ یک هوشواره[7] با مغزی پویا و هوشی بیشتر از خود امان.
مهندسی ژنتیک سادهتر از تکینگی[2] است, تکینگی یک آستانهیِ سُترگ[13] دارد و شاید بتوان پیچیدگی آنرا زمختانه همتراز با نانوتکنولوژی دید.
----
1. ^ meh+âd+in::Mehâdin || مهادین: اصلی Ϣiki-En, Ϣiki-En principal; main
2. ^ آ ب پ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
3. ^ آ ب âgâh+idan::Âgâhidan || آگاهیدن: آگاه شدن Dehxodâ to be informed
4. ^ no+âvardan::Noâvardan || نواوردن: نوآوری کردن; ابداع کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to innovate
5. ^ žarf+â::Žarfâ || ژرفا: ژرفیِ یک چیز profundity
6. ^ meh+and::Mehand || مهند: مهم important; significant
7. ^ آ ب huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
8. ^ Irang || ایرنگ: خطا; لغزش MacKenzie error irrtum
9. ^ piš+bin+i::Pišbini || پیشبینی: prediction
10. ^ hanây+eš::Hanâyeš || تاثیر: تاثیر Ϣiki-En efficacy
11. ^ piš+didan::Pišdidan || پیشدیدن: پیشبینی کردن Ϣiki-En to predict
12. ^ rizeg+ân::Rizegân || ریزگان: ذرات Ϣiki-En particles
13. ^ Setorg <— Sotarg || سترگ: بزرگ و کلان Ϣiki-En, Ϣiki-En magnificent; great
در همین پست هم شدهای, بجای پرداختن به سخن که چه در این جستار گفتهایم, به اینکه من (مهربد) چگونه رفتار[1] میکنم و که هستم و چه انگیزههایی دارم پرداختی—> سفستهیِ بَرسخنگو یا Ad hominem - WiKi
به سخن دیگر, من خندهدار رفتار کنم یا ناخندهدار بنویسم, در اینکه چه گفته ام و منطق سخن ام چیست دگرسانیای[2] نمیدهند.
----
1. ^ raftâr+idan::Raftâridan || رفتاریدن: رفتار کردن Ϣiki-En to behave sich verhalten
2. ^ digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari difference
مثَل شما مثَل بیماریست که تا هفته دیگر از سرطان کبد میمیرد ولی در طول این یک هفته مدام دلشوره دارد که نتیجه آزمایش hiv اش مثبت خواهد بود یا منفی.
بماند که این انسانیت و نژاد هومنی چه تقدسی دارد که نگران از بین رفتنش هستید؟
نه روحی نه خدایی نه عالم غیبی... چه چیزی میمونه که به انسان تقدسی بده که لایق حفظ شدن به شکل اولیه و نابود نشدن باشه؟
نکنه پیروان اسپاگتی(ع) هم باورمندن که انسان اشرف مخلوقات است؟!!!:e420:
از نگر من مهم حفظ دانش هست و انتقالش به موجودات دیگه.. چه آدم های فضایی چه ربات ها چه هوش مصنوعی و...
نه دوست گرامی، نباید فراموش کرد که مهند ترین انگیزه ی ما در زندگی همان خود زندگی و فرازیست
است ( بهزیستی خود ما و فرزندان ما). اگر ما از خوان زندگی بهره ای نداشته باشیم، پس بگذار توفان
همه را در کام خود بکشد! چرا من باید نگران این باشم که دانش ما به باشندگان دیگر برسد؟ چه بهره ای
من یا فرزندانم یا زادمان هومن ( اگر بجای باشند) از این رفتار من خواهند برد و اگر بجای نباشند، چرا
باید چنین کنم؟ پس همانگونه که برای نمونه در سیاست، همکاری گروه ها باهم برای رسیدن به بهره
و سود است، هر گام دیگر آدمی و جانوران در راه رسیدن به بهره های زیستی است. به زبان دیگر،
تنها چیزی که در این جهان ارزش دارد، زندگی است و همه ی ارزش های دیگر از ارزش زندگی
و بهزیستی بر میخیزند. (اگر تکیاخته ها مارا پدید آورده اند برای این بوده که خودشان به تراز بالاتری
از فرازیست بهینه برسند!) اگر ما این پایه را اره کنیم، هر چیز دیگری در جهان ارزش خود را برای ما
از دست میدهد و همان چیزی میشود که در فربود(واقع) بود: یک توده ی پروتون ها و الکترون ها !
این است که باید هر کاری را در سجنش با ارزش ان در " فرازیست بهینه ی ژن" انجام داده و
انگیزه ی هر رفتار مردم و گروه ها و .. را نیز در بستر همین "رازیست بهینه ی ژن" ارزیابی نمود.
•
درود بر مزدک گرامی
شما فرمودید "تنها چیزی که در این جهان ارزش دارد، زندگی است"
خب این "زندگی" چی هست؟
چی هست که به چند کیلو گوشت و استخوان زندگی میده؟
انسان یک کیسه گوشتی پر شده با خون و استخوان است که اندکی دانش و آگاهی بر آن سوار شده
در واقع چه تفاوتیست که روزی هوش مصنوعی بر ما غلبه کند و به جای این کیسه گوشتی، دانش و آگاهی بر یک قوطی آهنی سوار شود(ربات ها)؟
چه لزومی به پافشاری به فرازیست بهینه ژن است؟
هیچ!
در واقع پرسش اساسی اینجاست که چرا انسان نمیتواند ربات ها یا هوش مصنوعیِ ساخته شده به دست خود را همچون فرزندان خویش بداند، نه دشمنان!!
پاسخ به گمان بالا این است که باور به ویژه بودن و مقدس بودن یا اشرف مخلوقات بودن در تار و پود نظام فکری ما ریشه کرده
در حالی که همه میدانیم که ما تنها موجودات کمی بیشتر تکامل یافته هستیم و خدایی هم به سان گفته ادیان نیست که قداستی به ما ببخشد.
اکنون چرا نتوانیم برای نمونه"تعویض بدن گوشتی با بدن آهنی!" را یک گام بلند در تکامل خود حساب کنیم؟
هیچ قانون الهی/غیر الهی در کار نیست که ما را موظف به پایبندی به سلول های زنده کند.
در این صورت است که هوش مصنوعی و ربات ها و...فرزندان ما و نسل بعدی زندگی و حیات خوهند بود و ما هم دلیلی برای انتقال و مراقبت از دانشمان خواهیم داشت.
اگر هم از یک زاویه دیگر نگاه کنیم:
رشد تکنولوژی را یا میتوانیم متوقف کنیم یا نه
اگر توانستیم که به مرور به غار نشینی بازگشته و دوباره چرخه رشد تکنولوژی تکرار میشود.
اگر نتوانستیم هم در نهایت و آینده دور یا نژدیک سرنوشت ما کنار رفتن و سرنوشت مخلوقات هوشمندمان حکمرانیست.
یک ضرب المثل چینی میگوید:
"اگر به تو تجاوز شد و تو هیچ کاری از دستت ساخته نبود عاقلانه تر این است که تو هم لذت ببری."
وگرنه داستان زئوس و تیتان ها تکرار میشود!
درود!
زندگی در روی زمین از فشردگی انرژی خورشید و گرایش جهان بسوی آنتروپی بیشتر پدید آمده. ما باشندگانی
انرژی گسار هستیم که انرژی های گرفتار خورشید در روی زمین را آزاد میکنیم. ( میخوریم و لامپ روشن میکنیم
و چندی هم هست که انرژی های هسته ای را هم آزاد میکنیم)، طبیعت در برابر این خویشکاری به ما چیزی بنام
خوشی و شادی ارزانی نموده است. دگرسانی ما که یک کیسه ی گوشتی هستیم با روبات ها، هم اکنون همین است.
=>
اگر فردید (منظور) شما این است که ویر و روان ما در کالبد های رایانه ای بجای بماند، سخن شما بسزاست،
ولی تنها انزمان که در آنجا هم توانایی درد و خوشی را داشته باشیم، توانایی سـُـهش (حس) خوشبختی و
اندوه را هم داشته باشیم، انگیزه ای برای فرازیست و زندگی داشته باشیم، شما دوست دارید زنده بمایند
چون از خوردن چلوکباب و آمیزش جنسی و آب خنک و کوهنوردی خوشی می یابید . اگر شما هیچ خوشی
نداشته باشید، آماج و انگیزه ای برای زندگی ندارید. اینکه ماده ی سازنده ی ما چیست، در این رهگذر جایی
ندارد، گوشت هم از الکترون و پروتون درست شده، آهن و پولاد هم.ولی اگر فردیدتان این است که روبات هایی
که ما میسازیم، روان خودشان را داشته باشند، سخنتان بسزا نخواهد بود: روبات با ما پیوند ژنتیک ندارد. ما
فرزند خود را میپروریم چون ژن ما در او بجای می ماند. ما شاه یا رهبر را میپروریم و به او پول و باژ (مالیات)
میدهیم، چون او در جایگاه رهبری، میکوشد که ژن ما را از آسیب دشمنان نگاه دارد. ما با ژن گوسپند هم
پیمان دوستی بسته ایم چون برای زیست و فرازیست ما سودمند است. همچنین اگر روبات میسازیم،
در راستای آسودگی ماست و نه اینکه ساختن هومنواره، یک چیز خودآماج ( self- purpose /selbstzweck)
بوده باشد. پس این فندآوری و این هوشمندی چه هوشمندی ما و چه هوشمندی ساختگی، در راستای
بهزیستی ما بوده و بی ما ارزش و جایگاهی برای ما ندارد.
•
خوب اگر چم زندگانی را در گرفتن و آزاد ساختن انرژی بدانیم
افزون بر انسان باید آبشار، دشت، جنگل و گویال زمین را هم زنده بدانیم؛ چه بسا خود آدم آهنی هم در این تعریف جای خواهد گرفت.
و اما خوشی و شادمانی،
خوشی برای ما انسان ها آماج رسیدن به هدف است، نه چیزی بیشتر و نه کمتر!
یک راهکار برای دلگرم کردن ما به پیگیری هدف ها و زنده ماندنمان و تولید فرزندان و حفظ ژن، که با تولید هورمون در بدن انجام میشود!
این هرگز چیز ویژه ای نیست.
برای نمونه میشود برای آدم آهنی ها برنامه ریزی کرد که هر بار به کاملن شارژ شدند یک لامپ رو سرشان چشمک بزند.
و در مورد رفتار های آدم آهنی تا 1 ساعت آینده جوری برنامه ریزی کنیم که به نگر انسان خوش اخلاق تر است!!!
(هرچند اگر روزی انسان نابود شد به همین هم نیاز نیست و خوشی ربات تنها به یک پیغام"شما کاملن شارژ شدید!" محدود میشود.)
این "خوشی" که ما از آن سخن میگوییم تنها زمانی زمانی وجود دارد که ما انسان ها وجود داشته باشیم
ما که از بین رفتیم "تعریف ما از خوشی" هم خواهد رفت و فرزندان آهنی (یا گوشتی ولی تکامل یافته تر) ما تعریفشان با ما دگرسان خواهد بود.
نمونه:
من یک سیب میخورم=>هورمون خوشحالی در مغز=>من از زندگی خوشی میبرم!
آدم آهنی خود را شارژ میکن=>پیغام"شما با موفقیت شارژ شدید" در سیستم عامل یا رایانه یا مغز=>آدم آهنی از زندگی خوشی میبرد!
خیر من با این نگر شما مخالفم.
رباتیک و هوش مصنوعی امروز فرزندان نوپای ما هستند که در حال پرورش آنها هستیم.
نه به این دلیل که ژن ما را دارند بلکه به این دلیل که اینها حاملان دانش ما خواهند بود.
اینگونه به داستان ننگرید که یک ربات را به عنوان فرزند بدهیم به انسانی و او ربات را بپرورد!
بلکه تکنولوژی فرزند بشریت است.(چرا که دانش و آگاهی او را حمل میکند) و در البته حال رشد!
اگر بتوانیم به فرزند خود که چند کیلو گوشت واستخوان است بخاطر حمل ژن هایمان علاقه مند باشیم،
قطعن ما به فرزندمان که دانش و آگاهیمان را حمل میکند نیز میتوانیم علاقه مند باشیم و او را بپروریم و به بلوغ برسانیم.
اکنون ما کودکِ ناتوانِ ساخته دست خود را به کار گمارده ایم تا بیشتر "خوشی" ببریم چه بسا که چندی بعد او ما را به کار بندد.(که ممکن است به نابودی ژن ما بیانجامد.)
فرای اینکه آیا ما بتوانیم خوشی یا درد ساخگی و روبوتیک
بسازیم یانه، پرسش و دشواری همچنان بجای خود است:
به چه انگیزه ای و به امید چه پاداشی ما باید چنین کنیم
که شما میفرمایید؟ مهر ما به فرزند و .. از روی برنامه ی
فرگشتیک ژنتیک ماست که میخواهد خودش را نگه دارد
و افزایش دهد. دانش هم خودش آرمان و آماج نیست،
دانش ابزار است برای فرازیست ژن. و اگر روزی ژن دید
که نخواهد بود، بجای ماندن ابزار برای او بی ارزش میشود.
•
دانش و تکنولوژی امروز با ما پیوند خورده، به عبارتی میتوانیم بگوییم همانگونه که یک فرد عینکی بدون عینکش احساس کمبود میکند،
ما هم بدون تکنولوژی و دانش امروزی دیگر "خود"ی که امروز از خودمان میشناسیم نخواهیم بود.
بیانگارید همان فرد عینکی یک دست و یک پایش هم رباتی باشد....
...
بیانگارید که 100 سال گذشت و بدن او فرسوده شد و کل خاطرات و آگاهیش را به یک بدن مصنوعی (آهنی/ گوشتی/ و...) انتقال دادند...
و...
در چنین زمانیست که "دانش" خود آرمان و آماج خواهد بود و انسان (یا هر تعریفی که بتوان از این موجود جدید کرد) برای بودن و ماندنش نه به بقای ژن، که به دانش نیاز دارد.
شاید بتوان همین موجود جدید را دانش نام نهاد چرا که از انسان بودن(کیسه گوشت+دانش و آگاهی) تنها دانش و آگاهی از آن باقی مانده.
چنین قانونی در هیچ کتاب قانونی نیست و لزومی هم بر پایبند بودن به آن نیست.
به عبارتی برای نیل به هدف آنقدر با ابزار گره میخوریم تا نتوان مرزی بین ابزار و هدف کشید اینجاست که ابزار خود به هدف بدل میشود.
پیوند ما با فندآوری، پیوندی برابر سو نیست، پیوندی میان کاروَر و کارگیر،
بهرهکش و بهرهده است. گوشیار و چشمیار ( عینک) نوکر های ما و ابزار
بهزیستی ما هستند، یک چشمیار بی چشم ما، هیچگونه ارزش هستی
ندارد. همینگونه است یارانه و ... اگر ویر مارا هم به رایانه ای جای دادند،
بازهم آن رایانه در نوکری ما و برای خوشی ماست. ( که دیگر بجای خورشت
قیمه، به گفته ی شما با شارژ شدن انجام میشود) ولی دانش همچنان یک
ابزار است که ما بتوانیم تا جاودان شارژ بشویم ! یک قانون هم نباید بیگمان
و ١۰۰% در یک جا نوشته باشد. قانون گرانش هم جایی نبشته نبود، نیوتون
آنرا دریافت و سپس نوشت! پس اگر اینجور باشد که روباتها باشند و ما نباشیم
و روان و ویر ما هم به این روباتها نرود، ما هیچ انگیزه ای برای نگهداشت آنها نداریم.
•
منِ امروز به یقین منِ دیروز نیستم، تصور ما از "خود" در گذر زمان دستخوش دگرگونی میشود.
بله چشم مال ماست و عینک نوکر اوست!
اگر چشم را از جا درآوردیم و بجای آن چشم مصنوعی گذاشتیم چه؟
اگر کل بدن را دور اندازیم و آگاهی و دانشمان را در حافظه های رایانه و ربات جای دهیم چه؟
بله! امروز و از این زاویه (+تصور امروز من از "خود") هنوز هم آن بدن رباتیک نوکر من خواهد بود!
ولی از دید من در درون آن بدن رباتیک یا رایانه پس از گذشت اندک زمانی دیگر "خود" قبلی رنگ میبازد و "خود"ِ جدیدی تعریف میشود!
و اگر نه چرا شما که امروز این سخن را میگویید به بدن گوشتی خود همچون نوکر آگاهی و دانشتان نمینگرید؟ و مدام در پی بقای "ژن" که همان نوکر امروزینتان است هستید؟
"خود"ی که در آینده از خود تعریف خواهیم کرد با دانش و تکنولوژی گره خورده پس رمز بقای این "خود" در بقای "دانش" است که در آن روزگار جای "ژن" را گرفته است.
این انگیزه را خواهیم داشت، چرا که مانند امروز تنها از بیرون به مسائل نخواهیم نگریست و خود در بطن تغییرات دراز مدت در نگرش به "هدف"، "ابزار" و "تعریف از خود" خواهیم بود.
مغز ما که ویر ما را پدید میاورد، فراورده ی کار ژنهای ما در درازای میلیونها سال فرگشت است.
پس من گوشت خود را از ان خود میدانم، چرا که در هر یاخته همان ژنی است که ویر مرا پدید
آورده است. بر این پایه من هرگز یک چشم ساختگی را آنگونه از آن خود و از خود نمیدانم که
چشم خود را. هرچند که آن چشم بهتر از چشم من باشد. پیکر ما هتا کلیه ی پیوندی یک ژن
اندک دورتر را هم پس میزند و از خود نمی شمارد. بر این پایه، این خودی که از ژن ها پدید آمده
و این خودآگاه که از سوی ناخودآگاه بس بزرگتری کنترل میشود، هرگز نمیتواند از پیکر
گوشتی رهایی یافته و "من" خود را نیز نگه دارد. آماج هایی که در سراسر این میلیونها سال
یکسان مانده اند، مانند کوشش در گسارش انرژی، رسیدن به خوشی، آسایش و ... جای خود
را به آماج های دیگر نمیدهند چون این برابر با از دست دادن انگیزه ی هستی که درست همین
ها هستند، میباشد. به زبان دیگر دانش که تا امروز یک ابزار بوده، همچنان باز یک ابزار خواهد ماند
و ما فرنودی نداریم که بپذیریم که ناگهان، این ابزار خودش آماج و آرمان خواهد شد! اکنون که این
کار را میکنیم برای این است که بهتر زندگی کنیم، در کنکور پیش بیفتیم، تانک های بهتر و موشک
های بهتر برای پدافند خود بسازیم، زندگی خود را دراز کنیم ، از مرگ و میر خود بکاهیم و ... خب،
زمانی که بینگاریم که روبات شدیم برای چه دانش بیاموزیم ؟ برای خود دانش؟ که چه شود؟
•
فایل پیوست 2376
ویر ما آماج چینش ویژه سلول های مغز است.
اگر چینش قسمتی از مغز دگرگون شود شما دیگ خود قبلیتان نیستید.
ولی اگر سلول های عصبیتان را با سلول های عصبی از ژن دیگری جایگزین کنیم و دقیقن همین چینش امروز را داشته باشد شما خودِ خودتان خواهید بود، نه یک خود متفاوت.
میتوانید!
اگر دلیل بر خودی دانستن چشم یکی بودن ژن های چشم با ژن های مغز باشد=>
همریشه بودن دانشِ ساختن چشم مصنوعی با دانشی که رایانه ای را ساخت تا در آینده ویر خود را به آن منتقل کنیم، دلیل کافی بر خودی دانستن چشم مصنوعی خواهد بود.
این تغییر در من، در همون زمینه تغییرات "من" در گذر زمان هست.
برای چه دانش بیاموزیم؟ خوب مگر قرار بر این است که با رباتی شدن بدن هامون، رقابت ها و دشمنی ها و جنگ بقا رو فراموش کنیم؟
برای نمونه:
اگر یک روز رباتی شدیم باز به دنبال دانشِ بیشتر خواهیم بود تا دیگر ربات ها رو بکشیم و انرژی بیشتر و قدرت بیشتر به دست بیاریم تا بتونیم خودمون(=دانشمون) رو زنده نگه داریم، که معنای زندگی جز این نیست.
ویر ما فراورده ی یاخته های مغزی و فراورده ی ژنهاست و نه آماج آنها.
ویر مان تنها یک ابزار است که ژن ها برای فرازیست خودشان ساخته اند
و برای انیکه این ویر از راهش دور نشود، ژن ها با یک ناخودآگاه نیرومند
و چیره نشدنی، او را کنترل میکنند. خودآگاه مانند وزیری هوشمند است
که برای یک کشور کار میکند و تا زمانی در جایگاه وزیراد است که بهره وری
های کشور را بجای آورد وگرنه گوشمالی یا برکنار میگردد. بزبان دیگر اگر
ژنها و فرگشت روزی ببینند که کودن بودن بیشتر به فرازیست می انجامد،
فرگشت ما و ما بسوی کودنی خواهیم رفت ( درست مانند جمهوری اسلامی)
پس میبیند که دانش نمیتواند از یک ابزار فراتر رفته و آماج شود و آماج همان زندگی است!
•
درسته ولی اگر چینش سلول های مغز شما را کپی کنیم روی سلول های مغز من باز یک ویرِ مزدک بامداد خواهیم داشت
و ژن های مغز من هم کاری از دستشان بر نمیآید و از این به بعد ژن های مغز مزدک بامداد هستند.
اگر من یک تفنگ به سمت شقیقه بگیرم و خود را بکشم چه؟
آیا ژن ها جلوی مرا میگیرند؟
خیر.
همین گونه ژن نمیتواند مانع پیشرفت تکنولوژی شود.
به فرض هم که ژن ها از در خطر بودنشان آگاه شدند و نسل ما را کودن کردند...
کودن شدن انسان= کمک به هوش مصنوعی برای راحتتر نابود کردن انسان.
پس کاری از ژن ها ساخته نیست.
معنای زندگی از نگر من: تلاش برای بودن و ماندن خودمان(که این "خودمان" هر معنایی که امروز دارد در آینده به معنی "دانش" و آگاهی خواهد بود که همانگونه که امروز "خود"ِ ما با گذشت زمان و تغییرات در ویر تغییر میکند، در آینده این "خود=دانش" با پیشرفت "دانش" تغییر خواهد کرد)
خب دوست گرامی، اگر ویر مرا به مغز خود کپی کنید هم تنها از دید منش و ویر،
مزدک بامداد هستید ولی ژن های شما همچنان دست نخورده و چیزی دیگر است
و شما همچنان در پی فرازیست ژنهای خودتان میجنگید و کار میکنید، اگر فرزندی
پدید بیاورید، از ژنهای شماست و فرزند من نیست. اگر من از شما باهوش تر بوده
باشم، تازه برای ژنهای شما هم بهتر خواهد بود چون به پیشرفت بهتری دست پیدا
میکنید. پی میبینید که اگر ژنهای شما /شما ، دست به چنین کاری بزنند، مانند
این است که آچار فرانسه ی کهنه ای را با آچار فرانسه ی نوینی جایگزین میکنند
ولی آماجشان بازهم همان فرازیست خودشان است! اگر هم ما2x سر یک رشته
بنمایه ها با هم جنگ بکنیم، برنده شدن شما ، به مانند فرازیست (ژنهای)
مزدک بامداد که نیست، برابر فرازیست ژنهای شما است!
---
به چه انگیزه تفنگ به سر خود نمیگیرید پس؟ چون ژنها شمارا از انیکار
بازداشته اند!!. برای همین، رسیدن به جایگاه خودکشی مانند رسیدن
به چکاد یک کوه، دشوار است و تنها اگر کسی دچار آسیب های پیکری/روانی
شده و دیگر هیچ خوشی در زندگی امید نداشته باشد، از این مرز میگذرد.
این همان گزینش گیتیگ ( انتخاب طبیعی) است که گاه یکی را با آسیب
زدن به او نابود میکند و نه درخواست ژنها!
---
کودن شدن آدمها هم کمکی به هوشواره ها نمیکند چون دیگر کسی
این هوش و دانش را ندارد که آنهارا بسازد. !!مانند همان جمهوری
اسلامی که سوزن هم نمیتواند بسازد! تازه من گفتم، طبیعت و
ژنها آنگاه به سوی کودنی پیش میروند که این بسود فرازیست آنها
باشد و نه بزیان آن!
---
در پیام پیش به درستی گفتید که دانش برای این است که ما
( هتّا که آنگاه روبات شده ایم،)، برتری و انرژی خود را نگه داریم،
پس اینجا دانش یک ابزار برای آماجی دیگر جز خود دانش است و
شما نیز نمیتوانید "خود" را برابر "دانش" بدانید. تازه، " خود" هم
خودش تنها یک ابزار برای کامیابی در همان گسارش انرژی و
برتری بر دیگران در این راه است!
•
شما فکر میکنید که مزدک= ژن هایش
من میگویم مزدک= چینش مغزش یا ویر
بر پایه تفکر شما، اگر حافظه شما را پاک کنیم و از ابتدا به شما سخن گفتن و .. را بیاموزیم... باز هم در آینده همین مزدک هستید!!
که این 100 % نادرست است.
تنها ژن های آن بدن دست نخورده و ژن های مزدک است در حالی که آدم دوم دیگه مزدک قبلی نیست و میتونه
حسن حسین رضا SAM و... باشه
میتونه دکتر، معتاد، قاتل و... بشه
ولی دیگه مزدک نیست و نمیشه
ببینید:
من پیراهنم رو در میارم و میدهم به شما بپوشید... آیا شما به SAMKING تبدیل میشوید؟ خیر
من بدنم رو میزبان آگاهی و ویر شما میکنم... آیا شما به من تبدیل میشوید؟ خیر
ژن ها ارزششون در حد همین پیراهن هست نه بیشتر.
پس چرا ژن ها با این انتخاب طبیعی مبارزه نمیکنند تا دیگر کسی خودکشی نکند؟یا چرا به سمتی تکامل نیافتند که این آسیب ها را در کوتاه زمانی ترمیم کنند؟
اگر تفکر شما بر این پایه است،
پس من میایم شما را کتک میزنم و پول هایتان را میگیرم پلیس هم نباید مرا دستگیر کند،
دست خودم که نبوده ژن هایم گفته اند!!!
که این نادرست است.
به فرض که ژن ها چنین توانی هم داشته باشند یک شبه که نمیتوانند!! هژاران سال طول خواهد کشید...
که با سرعت سرسام آور رشد فندآوری توان مقابله نخواهد داشت. و در دراز مدت به زیان انسان خواهد بود.
ویر/حافظه/چینش مغز/داده هایی که شخصیت ما را شکل میدهند/"خود"
اکنون از این داده های ویر که "خود"ِ امروزین ما را میسازد، تمام داده هایی که مربوط به سبک زندگی کنونی و بدن گوشتیمان میشود را حذف کنید،
آیا جز این است که داده های شیمی و ریاضی و فیزیک و .. میماند؟
بنابر این "خود" ای که ما در آینده دور برای خود تعریف خواهیم کرد "دانش" است.
نه، من گفته ام: مزدک = ژنهایش + ویرش، هرکدام را بگیرید، مزدک از میان رفته است.
مزدک میگوشد که ژن خودش بجای بماند، فرزند مزدک از خون او و منش او پدید آمده.
----
اگر ژن های برای زنده ماندن کوشا نبودند که زندگی اینهمه روی این زمین ، نمیجوشید!
آمار خودکشی ها هم در سنجش با شمار همه ی مردم بسیار کم است و درست مانند سلّ
و وبا که گاه از ما جان میستاند ، آسیب روانی هم همین را انجام میدهد. مانند درد کشیدن
بیش از اندازه از یک بیماری، که همان نبود "خوشی" است که گفتم که انگیزه ی مهادین
زندگی است. اگر شما بیایید مرا بزنید و پول مرا بگیرید هم پلیس شما را میگیرد و گوشمالی
میدهد و اینهم دست خودشان نیست، فرمان ژنتیک انهاست که از سوی استخر ژنتیک،
این خویشکاری به انها سپرده شده است، درست مانند مورچه های سرباز که از مورچه های
کارگر پدافند میکنند! در دادگاه هم ان دادور(قاضی) که شمارا به زندان می اندازد، دست
خودش نیست، فرمان ژنهارا که در میلیونها سال کریستالیزه شده است، انجام میدهد!
----
اگر همه ی داده هارا که به گوشت ما پیوند دارد، پاک کنیم ، میشود همان داستان شیر بی یال ودم،
که دیگر همان شیر نیست، ویر من از ژنها ودر راستای ژن ها و برای گوشت پدید آمده است!
دانش هم تنها یک ابزار است برای پدافند از این گوشت و این زندگی. پس ابزار هرگز جای
آماج را که زندگی است نخواهد گرفت و میلیارد ها سال است که نگرفته است !
شیر بی یال و دُم و اشکم که دید؟
این چنین شیری، خدا هم نافرید!
•
پس با این حساب اگر روزی بدنتان فرسوده شد.. هرگز حاضر به تعویض آن با یک بدن رباتی و انتقال ویرتان به رایانه نخواهید بود؟درسته؟
چون دیگر مزدک از میان میرود بر پایه سخن شما...
اگر شما در انتهای پیکتان هم نقطه قرمز میگذارید و من نمیگذارم
این فرمان ژنتان است؟
و ژن شما اینگونه تکامل یافته که نقطه قرمز بگذارید؟
یا خودتان بر اساس اندیشه و ویر خود انتخاب میکنید که از نقطه قرمز بهره ببرید؟
دقیقن همان که گفتم، "خود"ِ امروز ما تبدیل خواهد شد به "خود"ِ آینده ما.
با همین تغییر در "خود" که گفتم، خود آینده ما دیگر نیاز به ویرِ بجا مانده از دوران انسان بودن ندارد
بلکه این "خود=دانش" جدید بدنبال علایق خویش که همان دانش است میباشد. و هدف تبدیل به دانش میشود.
این قانون نیست.
از سخنان قدسی الله هم نیست.
خورشید هم چند میلیون سال است که پا برجاست، همیشه اینگونه نخواهد بود.
ما بخدا اعتقاد نداریم:e105:
خودمون خواهیم آفرید.
اینجا گفتهایم که چرا با جابهجایی ویر[1] هستومندی[2] شما جابهجا نمیشود: هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمانگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی SAMKING
دانش یک «ابزار» است نه چنانکه مزدک پاسخ دادند, یک چیز خودآماج[3].گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی SAMKING
ما اینجا هستیم و خوشی و درد و هستومندی ما است که برایمان باارزش است.
ارزشِ دانش به کاری است که برای ما میکند و خوشی و پایستگیِ همان خوشیای است که برای ما میاورد.
در کنارِ اینها, من در این جُستار برای کسانی نوشتم که زندگی را
باارزش میدانند, اگر برای شما زیستن و نزیستن یکی هستند دیگر چرا اینجا هستید؟
----
1. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory
2. ^ hast+umand+i::Hastumandi || هستومندی: دارای هستی; موجودیت Ϣiki-En, Ϣiki-De being Wesen
3. ^ xod+âmâj::Xodâmâj || خودآماج: Ϣiki-De self-purpose Selbstzweck
چرا، از دست دادن بخشی از مزدک، از مردن و از دست دادن همه ی
مزدک بهتر است ولی آن دیگر مزدک نخواهد بود و شاید دیرتر مانند آن
یارویی که در فیلم روبوکوپ Robocop ، سراسر رایانه شده بود، دیوانه
شوم و خودم را بکشم!، به وارونه، اگر مغز شما آسیب ببیند و پیکر شما
بجای بماند و با دستگاه زنده نگاه داری شود، هنوز میتواند یک فرزند دیگر پدید بیاورد !
---
آری، مغز من چنان ساخته و در بستر فرهنگی که استخر ژنتیک
هم درآن کارگر بوده است، چنان پرداخته شده است که ماست
موسیر دوست دارد و خال قرمز در پایان سخننانش میگذارد و یک
آلمانی هم خورشت بادنجان دوست ندارد و بجایش سوسیس
با کچاپ دوست دارد ! اندیشه ی من که در "هوا" نیست، برروی
پایه های بنام "مهاد فرازیست ژن" در میلیونها سال فرگشت پدید
آمده و ابزاری است که آماج آن، نگهداشت و فرازیست ژن است
و آماجی جز این هم برایش نمیتوان تراشید!
---
خب، ّپس ان خود، ما نیستیم، چیزی دیگر است و برای همین،
ما هیچ انگیزه ای نداریم که کاری را که شما میگویید، برای از میان
بردن خود انجام دهیم، چون فرمان ژن ما به وارون این است!
----
اگر ما نام پرتقال را سیب بگذرایم، پرتقال سیب میشود؟
نه ، تنها نامش سیب میشود ولی همان پرتقال است.
دانش هم در همان روباتها، برای انجام یک کار دیگر است،
همان که گفتید، پیدا کردن انرژی و برتری بر روبات های دیگر.
در باستان، این ابزار بیشتر زور بازو بود، اکنون هوش و دانش
و فند شده. خودآگاه ما هم در برگیرنده ی هوش و آگاهی
و دانش و مهر و بیزاری و خشم و هنر و چامه سرایی و موزیک و ...
.. همه این ابزار است و دانش تنها یک بخش ان است. ==>
همانگونه که گفتیم، این ابزار ها نمیتوانند جای آماج (=زندگی) را بگیرند.
-----
خورشید هم با تابندگی خود کراننمایی میشود و زمانی که نتابد،
دیگر خورشید نیست، سیاهچاله و یا چیزی دیگر است!
-----
آفرینش ( پدید اوردن چیزی از هیچ) شدنی نیست.
همان شیر هم از فرگشت در جنگل پدید امده !
•
درود بر شما، این همان سخن من از ابتدا بود،
مزدکِ 10 ساله با مزدک 20 ساله تفاوت دارد...
مزدک قبل در بدن گوشتی با مزدک در بدن آهنی هم تفاوت دارد...
و چنانکه گفتیم هر دو از نوع تغییرات در "خود" در گذر زمان هستند.
و شما هم با تایید این حرف ما گفتید:
از دست دادن بخشی از مزدک، از مردن و از دست دادن همه مزدک بهتر است.
چنانکه
تغییر در تعریف"خود" از مزدک 10 ساله به مزدک 20 ساله برای شما خوشایند است. و احساس نمیکنید مزدک نابود شده!
خوب چنان که دیدید من پایان
پیکهایم خال قرمز نمیگذارم، پس به گفته شما مغز من چنان ساخته شده و در بستر فرهنگی که استخر ژنتیک هم در آن کارگر بوده، چنان پرداخته شده که دوست ندارد خال قرمز پایان پیک بگذارد...
خب برای پوچ کردن این گزاره و انقلاب بر حکومت شیطانی ژن ها من پایان این پیک یک خال قرمز میگذارم!
(فراموش نکنید که اگر بچه همان آلمانی را بدزدیم و به ایران بیاوریم و خورشت بادنجان به خوردش بدیم وقتی بزرگ شد دوست خواهد داشت، ژن ها چه کاره هستند؟
آیا ژن ها تعیین میکنند که در مسابقه رئال و بارسا مسی در دقیقه چندم گل بزند؟!! از نگر من این قدری مضحک است.)
یک کودک 10 ساله هم اگر از بیرون به "خود"ِ هفتاد ساله اش بنگرد وی را بیگانه خواهد پنداشت و انگیزه ای برای هفتاد ساله شدن نخواهد داشت...
ولی چنان که دیدید و دیدیم 10 سالگی را پشت سر میگذارد و از 70 هم میگذرد.
پس میشود!
اگر ایتدا نیمی از پرتقال برده و نیمی از سیب را جایگزین کنیم
سپس نیمی از نیم دیگر و... به همین ترتیب...
در ابتدا پرتقال و در انتها سیب خواهیم داشت.
پس این هم میشود!
(یکبار دیگر تعریف خود از "زندگی" رو بیان کنید تعریفتان از "زندگی" به گمانم قدری تغییر کرده تا اینجا.)
ما هم چیزی جز این نگفتیم،
فردید این بود که هیچ کس و هیچ چیز تضمین نکرده که ژن نابود نمیشود.(مانند خورشید که حالا هست و روزی دیگر نه!)
بله ادر کلاه شعبده بازی نمیتوان خرگوش آفرید و از هیچ ان را آورد.
ولی میشود حقه کلک یا نمایش شعبده ای خلق کرد که در آن خرگوش را از کلاه بیرون آورد.
و همان شیر هم چنان که شیر ایرانی منقرض شد، روزی منقرض میشود و از دست ژن هایش هیچ کاری ساخته نیست!
ژن انسان هم چیز ویژه ای نیست و از بین میرود!
.:e032:
اشتباه گفته اید.
انشاالله بعد در همان جستار گفتگو خواهیم کرد.
اتفاقن اگر 2 تا از پیک های منو خونده بودین میفهمیدین که من رباتیک و هوش مصنوعی رو دشمن و مرده نمیدونم، بلکه اینها از نگر من نسل بعدی زندگی خواهند بود و ما مانند پدر آنها هستیم.
اگر برای گفتگو و تبادل نظر برای یافتن حقیقت جستار باز میکنید چرا پیک ها را نمیخوانید؟:e409:
احسنت گرامی!
همان که گفتیم!
اگر ویرمان را به ربات انتقال دهند هم دقیقن به همین دلیل احساس نمیکنیم که نابود شدیم.
ویر پس از 1 سال رباتی بودن=ویر زمان انسان بودن+ویر در طول یک سال رباتی بودن.
آنجا هم فردیدمان این بود که با چنین تغییراتی در "خود" و گسترش آن نابود نشده ایم و نمیشویم
نادرست است زیرا:
مزدک ده ساله. هم آروین ها و دانسته های مزدک ۵ ساله را در خود دارد و هم ژنهای اورا ،
همچنین ٢۰ ساله به ١۰ ساله ولی شما نمیتوانید این زنجیره را ناگهان از گوشت به آهن
بدهید، چرا که گوشت دیگر ژن های مزدک را که همه چیز او را ساخته بودند را در بر ندارد.
بر این پایه، شما انگیزه ی هستی مزدک را از میان برده اید که همان فرازیست ژن ها بوده.
ژن ها ویر ها یک "غریزه" پدید اورده اند که آن هم همان خودنگهداری ( صیانت نفس) است .
این غریزه است که به من میگوید که اگر ویر مزدک هم ناچار بجا بماند، بهتر از این است که
همه ی مزدک از میان برود، چرا که برای نمونه من میتوانم هنوز به فرزندانم و به مردم ام
یاری کنم تا زندگی بهتری داشته باشند ولی خودم دیگر هیچ خوشی و سهش دیگری در
کالبد آهنین ندارم، از چلو کباب هم نمیتوانم خوشی ببرم و ....
خب، این غریزه خودش کور است و نمیداند که برای نگهداشت ژن پدید امده و نمیداند که
او به تنهایی یک ابزار است و در پیشکاری ژن میباشد. تا چندی پیش که دانشمندان به
انگیزه ی پیدایش غریزه پی بردند ... اکنون کمابیش هنوز همه ی جانوران نیز نه از آگاهی
و اندیشه، بساکه تنها و تنها از غریزه پیروی میکنند.
.
آری همه ی فرهنگ ما روساختی است که برروی زیر ساخت ژنتیک ساخته شده است.
اینکه اکنون شما خال سرخ میگذارید برای این است که رفتار من با رفتار شما همکنشی
(تعامل) داشته و شما این رفتار را از من پذیرفته (آداپته) کرده اید. اگر من نبودم، شما هرگز
میدانستید که خال قرمزی هم میتوان در پایان نوشتار نهاد؟
داستان بچه ی آلمانی هم همین است، چرا که آنگاه ژن ما بر ژن او چیره شده و فرهنگ
خود را به او اندر میریزیم و بدینگونه او را به پیشکاری کشور و تیره ی خودمان در میاوریم.
اینکه در جنگها زن ها و بچه ها نمیکشتند هم درست همین است که آنها و ژن های آنان
را به استخر ژنتیک خود میافزودند و آنهارا به نوکری فرهنگ خویش میگرفتند. برای نمونه
مردم عراق از دید ژنتیک بیشتر ایرانی اند ولی در نوکری فرهنگ عرب.
اگر هم تیمی بر تیم دیگر چیره میشود از ساخت پیکر آنها و نرزش آن ماهیچه هاست که
با کـُد ژنتیک پدید امده اند. برای نمونه سیاسپوستان لنگ دراز تر اند و در کلان، بهتر از
سفید پوستان میدوند. اکنون تیم های "ملی" کشور های اروپایی، کم کم دارد از سیاهان پر میشود!
.
نادرست است، شیر ها برافتادند چرا که آدمیان جا و جان آنهارا گرفتند.
پس آنها در هماوردی با ژنی برتر کنار رفتند. در میان آدمیان هم این
هماوردی هست، شمایی که در کنکور بهتر از بهمان کس نمره میاورید،
جایگاه بهتر و پیشه ی پول آور تر و برتری بر او پیدا میکنید ، به زبان دیگر،
ژن شما که خوبی خود را اینگونه نشان داده، بخت بیشتری برای فرازیست
پیدا میکند چرا که اگر شما دو تن ( به انگار اینکه هر چیز دیگرتان یکی باشد)
به خواستگاری یک دختر خوشگل و پولدار بروید، جایگاه همبودین (اجتماعی)
شما که از پذیرش در کنکور پدید امده، شانس شمارا بالا میبرد و آنکس باید با
دختر کمتر پولدار و کمتر زیبایی جفت گیری نماید و به لایه های فرودست فروافتد.
•
ژن در ساخت رفتار و فرهنگ و تاریخ ما همه کاره است و نه اینکه همه کاره ی جهان باشد!
روشن است که فردا میتوان دیک سنگ آسمانی سترگ، همه زیندگان روی زمین را بکش دیا
اینکه تنها، موش هارا بجای نهد. خب آنگاه روند فرگشت از همانجا پیگیری میشود و یا باز از
اسید های امینه از سر نو میآغازد!
پس سخن ما این است که این فرایند از گوشت به آهن، با خواسته ی ژنها سازگار نیست
و برای همین ما داوخواهانه، فرمانروایی خود را به روباتها واگذار نمیکنیم و یامغز و ویر خو
د را داوخواهانه به رایانه نمیسپاریم و آنهارا همچو فرزند نخواهیم دانست.
.
روند پیشرفت هوش مصنوعی تا حدود زیادی قابل برونیابی است، همانطور که تاکنون بوده، و زمانی هم که کامپیوترها به توانایی های انسان نزدیک شوند، و اولین کامپیوتر بتواند از آزمون تورینگ موفق بیرون آید، فاصله چندانی با تکینگی نخواهیم داشت. قضیه تکینگی هم با بمب اتم متفاوت است، از این جهت که مسئله کنترل هوش برتر، یک مسئله تئوریست، که بیشتر به رشته هایی مانند تئوری بازیها مربوط می شود.
اینکه کله شق ها هم به تکینگی دست پیدا کنند و منجر به نابودی حیات شوند، محتمل است، اما چقدر میتوان مطمئن بود؟ به گمان من حتی نمی توان با اطمینان بالایی گفت که انسان حتما روزی به تکینگی دست خواهد یافت، چنانچه در پست بعد دلایلم را خواهم آورد.
به نظر می رسد که انسان دارد به مرز ظرفیت مغزی خود نزدیک می شود. اکنون در ریاضیات مسائلی را داریم، که چند دهه (یا بعضا قرن) از مطرح شدنشان می گذرد، هزاران تن از برجسته ترین ریاضیدانان روی آن کار کرده اند، اما هنوز حل نشده اند. در فیزیک نیز دهه هاست که جهش بزرگی رخ نداده، و مسائلی کماکان لاینحل باقی مانده اند. در هر رشته ای، در نهایت عامل متوقف کننده، پیچیدگی خواهد بود. بنابراین، به نظر می رسد که بدون بکارگیری هوش برتر (هوش مصنوعی، یا مهندسی ژنتیک) پیشرفت دانش به تدریج کند و در نهایت متوقف خواهد شد.
حال پرسش اینجاست که از کجا معلوم این نقطه توقف، قبل از دستیابی به هوش برتر نباشد؟
در این جستار هم چیزی بجز این نگفتیم, که با روند کنونی دیر یا زود به تکینگی[1] میتوانیم برسیم.گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Unknown
دشواری اینجاست که گفتیم نمیتوانیم آن را کنترل کنیم, نمیدانیم چه کسانی نخستی به آن دست میابند و میدانیم که
با کوچکترین لغزش — که نشان دادیم پیشگیری ناپذیر است — نژاد بشر نابود, برده یا هر سرنوشت ناخواستنیِ شایند[2] دیگری خواهد شد.
اینکه پیشرفت دارد کُند میشود پس بیایید هوشواره[3] بسازیم و به تکینگی برسیم هم درست است, ولی سودی برای ما ندارد. پیشرفت برای
خودِ پیشرفت که خوب نیست, پیشرفت برای این خوبه که مایهیِ آسایش و بهزیستی[4] ما آدمهای زنده شود, اگر این پیشرفت بخواهد همچون
تکینگی مایهیِ ساخت ابرهوشوارههایِ[5] باهوشتر از خود امان شود که دیرتر جای ما را گرفته و نابود شویم دیگر به درد نمیخورد و باید با آن ستیزید.
اینکه شما تاکنون از تکنولوژی چیزی جز خوبی ندادهاید مایهیِ اینکه تا همیشه چیزی خوب برای شما بماند نیست, نسیم طالب این را «پرسمان[6] بوقلمون» مینامد:
— یک بوقلمون با نگرش به گذشته (آمار, etc.) میبینید که هر روز برای او خوراک میاورند و در ناز و نعمت و آسودگی زندگی میکند و هر روزی که میگذرد به نیکسرشی این
آدمهای مهربان که از وی نگهداری میکنند بیشتر و بیشتر باورمند میشود, مگر تا روزیکه شب سالِ نو فرارسیده و همین آدمهای مهربان او را گرفته و برشته (بریان کرده) و نوش[7] جان میکنند!
----
1. ^ tak+in+eg+i::Takinegi || تکینگی: نقطهیِ تکین Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ singularity
2. ^ šây+and::Šâyand || شایند: ممکن Ϣiki-En possible
3. ^ huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
4. ^ beh+zist+i::Behzisti || بهزیستی: رفاه Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ welfare
5. ^ abar+huš+vâre::Abarhušvâre || ابرهوشواره: super intelligence
6. ^ pors+mân::Porsmân || پرسمان: مساله Dehxodâ, Ϣiki-En problem
7. ^ Navidan || نویدن: وعده دادن Ϣiki-En, Ϣiki-En to give good news; to promise; to augur; to fortell
راسل گرامی دربارهیِ کتابِ تازهای از Steven Pinker به من گفت به نام «The Better Angels of Our Nature: Why Violence Has Declined» که ٧٠٠ برگ
آمار و نوشته است در این باره که از ٧٠ سال و اندی پیش با نگرش به آمار آگاشته[1] شده, از شمار خشونت در همهیِ چهرههایِ آن در سرتاسر جهان کاسته شده است.
«نسیم نیکولاس طالب» در پاسخ نوشتاری به فرنام[2] «The “Long Peace” is a Statistical Illusion» را داده که بسادگی نشان میدهد این «آشتیِ دراز» چیزی
بیشتر از یک سراب نمیباشد و آمار آورده شده کوچکترین ارزشی ندارند و بساکه پادارزش میباشند, زیرا به ما چهرهای نادرستی از واقعیت را نشان میدهند.
همچنین رهگذری نیز به این واقعیت زده که چرا ریسکِ میرایی بسیار بیشتر از گذشته نیز شده است:
١. از دست رفتگی «هنودِ[3] آبخُستین {اثر جزیرهای}»: گسترهیِ جنگها از تیرهها با تیرهها, به ابرکشورها به ابرکشورها رفته است.
٢. افزایش شکنندگی: فندآورهای[4] نو دامنهیِ آسیب بالاتری دارند و به شکنندگی سیستم میافزایند; اگرچه سازوکارهای بازدارندهای آنجا هستند, ولی با نگرش به پیشگیری ناپذیریها لغزشها (i.e. Fait Tails) زمانیکه به لغزش بروند, آسیب بسیار بسیار بزرگتری دربر خواهند داشت.
اگر ما یک رویگرایندی[5] را x بدانیم, هنود (دامنهیِ آسیب) آن خواهد بود: f(x)
برای نمونه, x میتواند یک زمینلرزه باشد, f(x) میتواند شمار کسانی باشد که از زمین لرزه خواهند بود.
در جهان امروز و بیشتر از همه در گفتمانهای آکادمیک, بنادرستی x را همان ریسک میدانند: رویگرایندی اینکه بهمان x چه اندازه گرایندیِ[6] رخداد دارد.
ریسک از دیدگاه جاافتادهیِ امروزین: در این نیروگاه اتمی, چه رویگراندیای هست که لغزشی = x پیش بیاید؟
ریسک از دیدگاه فربودگرایانه: در این نیروگاه اتمی, به گاه رخداد یک لغزش, چه آسیبی =f(x) خواهیم داشت؟
----
1. ^ â+gâštan::Âgâštan || آگاشتن: ثبت کردن ϢDict-Pâ, Ϣiki-En to register
2. ^ far+nâm::Farnâm || فرنام: عنوان; سرنام Dehxodâ, Ϣiki-En title
3. ^ Hanud || هنود: اثر, تاثیر effect
4. ^ fand+âvar::Fandâvar || فنداور: Ϣiki-En technician
5. ^ ruy+ger+ây+and+i::Ruygerâyandi || رویگرایندی: احتمال رویدادن Ϣiki-En likelihood Möglichkeit
6. ^ ger+ây+and+i::Gerâyandi || گرایندی: احتمالمندی Ϣiki-En probability
از دید من هم برای بوقلمون بد نیست, ولی اگر خود امان را همین بوقلمون ببینیم که داریم با دست خود امان باشندگانی[1] بهتر از خود امان درست میکنیم که جای ما را بگیرند, دیگر به هیچ روی خوب نیست!
به دید من فندآوری[2] بد نیست, اگر که میتوانستیم آنرا راستا دهیم. برای نمونه, در همین پرسمان[3] «باشندگان بهتر», اگر روند پیشرفت فندآوری براستی دست هومنی[4]
بود و میتوانستیم نخست بسویی برویم که خودِ ما بشویم آن «باشندگان برتر و بهتر», آنگاه پیشرفت آن نه تنها خواستنی که بایسته هم بود, ولی در نگاه کنونی
میبینید که با چه شور و انگیزهای[5] برخی آن بیرون دارند بسوی ساخت هوشوارهای[6] باهوشتر, بهتر, توانمندتر از آدم میروند, بی آنکه به پیامدهایِ آن, یا هتا چراییِ خوبی یا بدی آن بیاندیشند.
----
1. ^ baš+ande::Bâšande || باشنده: موجود being
2. ^ fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En technology
3. ^ pors+mân::Porsmân || پرسمان: مساله Dehxodâ, Ϣiki-En problem
4. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
5. ^ an+gix+tan::Angixtan || انگیختن: به جنبش افتادن; تحریک شدن MacKenzie, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to be stimulated stimuliert werden
6. ^ huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
این درست است، یک بمب در نیویورک ( یازده سپتامبر) زیانهایی ببار اورد
که اگر همین دژآمد در تبت یا افغانستان بود، شاید ۴ تا شتر و بز میمردند.
نه اینکه توره های کهربایی و سامانه های رایانه ای و ... ازکار بیفتند.
ولی با این همه ، بهزیستی و برتری مردمی که بر فندآوری ها استوارند
بیشتر و بالاتر است و کم کم تیره های فروفند را از میان خواهند برد،
همانگونه که ما زادمان اورانگوتان هارا از میان داریم میبریم !
•
همچنان که جای بوقلمون را نگرفته ایم، آن ها نیز جای مارا نخواهند گرفت
و همچنان که ما در نوکری بوقلمون ها هستیم، انها در نوکری ما خواهند بود
گرچه به نگر برسد که آنها کنترل را بدست گرفته اند: اینجا پرسمان بخش کردن
خویشکاری هاست. هر تیره و سامانه ای جایگاه خود را بسته به توانایی ها
و سودمندی هایش می یابد. چون دیگر مگز ما در کارهای پیچیده تر ناتوان
خواهد شد،، روشن است که بایستی رایانه های آینده بایستی خویشکاری
گـُزیرش (تصمیم) و کنترل را در دست بگیرند و اینگونه هوشمندی برتر آنها،
به از میان رفتن جنگ و تبهکاری و .. خواهند انجامید که از"کودنی" ما
سرچشمه می گرفته است.
پس داستان، داستان جایدهی (Integration) است و نه زدایش (حذف removement) و جایگزینی(replacement)
•
ولی تا یک آستانهای بیشتر نیست, به نگر من همینکه امروز این اندازه انگیزه برای ساخت هوشوارهها[1] و
هومنوارهها[2] داریم (بجای اینکه روی بهکرد و نامیراییِ[3] خود هومن[4] داشته باشیم) از یک آیندهیِ بسیار بیمناک میگوید.
در یک جهان خرددوست, ما باید اینجا کوشش بیشتری برای خودِ هومنی[5] ببینیم, ولی نمیبینیم چون تکنولوژی براستی دستِ کسی نیست, هر کس
در هر چیزی که آسانتر و همواتر است انرژی میگذارد و در گذر زمان اینکه به کدام زودتر میرسیم (دنبالهها) تنها به بخت[6] و شانس وابسته است, نه خرد و اندیشه.
خوب این را هم خودتان پاسخ دادید مزدک جان, ما هنوز کاربردی برای بوقلمون داریم, فردا که نداشتیم سخن از همانگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی مزدک بامداد
زدایش هم میشود, مانند دیگر گونههای فرگشته[7] که با ما همپیمان نبودهاند و دارند یک به یک نابود و منقرض میشوند, زیرا سودی ندارند.
زمانیکه ما میتوانیم هومنی را به اندازهیِ همان هوشواره توانا کنیم, چرا از بیخ داریم هوشواره میسازیم؟ کدام فرنودانهتر[8] است, نخست هومنی را
به بالاترین جایگاه (هوش برتر, ویر[9] بزرگتر, عمر درازتر, ...) شایند[10] ببریم, یا اینکه گونهیِ نویِ بی نیازی از خود امان با سیلیکون و آهن بسازیم که دیرتر ما را بزداید؟
اینجا خرد و اندیشه کوچکترین نقشی بازی نمیکنند, اینجا «بایستگی» است که همهیِ نقش را دارد. ما در جهان پیچیده و روزبهروز پیچیدهتر شوندهیِ امروز نیاز به هوشِ
بیشتر برای برداشتن دشواریها داریم و اینجور نیز میسَهد[11] که ساخت هوشواره[1] آسانتر* از بهکرد هومن[4] است, پس همین راه هم میبینیم با شور و انگیزهای[12] باورنکردنی گزیده میشود!!
* آسانتر زیرا مانند برنامهریزی است که میخواهد یک نرمافزار کُدبسته را بهتر کند, یک راهِ آن خواندن کُد assembly
و همان بازمِهرازی[13] (reengineering) نرمافزار (بسیار سخت) —> بهکرد هومن, یکی از نو نوشتن نرمافزار است (آسانتر) —> هوشواره
----
1. ^ آ ب huš+vâr+e::Hušvâre || هوشواره: هوش مصنوعی Ϣiki-En artificial intelligence Künstliche Intelligenz
2. ^ human+vâre::Humanvâre || هومنواره: انساننُما Ϣiki-En humanoid
3. ^ nâ+mir+ây+i::Nâmirâyi || نامیرایی: زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد ندارید و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ immortality
4. ^ آ ب hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
5. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
6. ^ Boxtan || بختن: نجات دادن; رستگاری بخشیدن Dehxodâ, Ϣiki-En to rescue
7. ^ far+gaštan::Fargaštan || فرگشتن: بسیار گشتن; دگرستن; فراگشتن; تکامل یافتن www.thefreedictionary.com to evolve
8. ^ farnud+âne::Farnudâne || فرنودانه: منطقوار Ϣiki-En logically
9. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory || ویر: ذهن mind
10. ^ šây+and::Šâyand || شایند: ممکن Ϣiki-En possible
11. ^ sah+istan::Sahistan <— Sehistan || سهیستن: به نظر رسیدن MacKenzie to seem erscheinen
12. ^ an+gix+tan::Angixtan || انگیختن: به جنبش افتادن; تحریک شدن MacKenzie, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to be stimulated stimuliert werden
13. ^ meh+râxtan::Mehrâxtan || مهراختن: معماری کردن; ساختن c2.com, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to design; to build; to architect
نکته همین جاست که ما رایانه ها و هوشواره هارا برای سود خود
میسازیم، همچنان که اسید های امینه مارا برای ماندن خود پدید
آورده اند، پس هرگز این آماجنایی ( نقض غرض) پیش نمی اید .
همچنان که هرگز بوقلمون برای ما زیان بار نمیشود چون ما
همواره میپاییم که چنین نشود!
Ending of 'Colossus: The Forbin Project' (1970) - YouTube
All you loose, is the emotion of pride!
•
این ژن که انسان را برای خودنگهداری پدید آورده، خود او را چه چیزی پدید آورده؟
اسید های آمینه خود از چه و برای خودنگهداریِ چه چیزی پدید آمدند؟
---
اگر ما بگوییم که ژن میخواهد خودنگهداری کند،
فردید شما از ژن، کدام مرحله از سیر تکامل ژن است؟
شما میگویید ژن انسان،
ولی مگر همین ژن انسان ژن میمون را هم در خود ندارد؟ مگر از یک ریشه نیستند؟
پس چرا ژن ما به گفته شما ما را ناتوان از نابود کردن میمون ها نکرده و نمیکند؟
پس میبینید که اینجا ژنِ تکامل یافته تر(دارای آگاهی قدرتمندتر) برای ماندن خود ژن ناتوان تر(آگاهی کمتر) را از بین میبرد.
و اما "انگیزه" زمانی معنا به خود میگیرد که ما به آگاهی یا دانش برسیم.
یعنی ژن های ما که از اسید های آمینه پدید آمدند و تا اینجا بر اثر تصادف و شانس پیش آمدند،
هیچ انگیزه ای برای خودنگهداری ندارند، انگیزه اینجا بیمعناست ولی یکجایی از تکامل خواهد رسید که آگاهی پدید میاد،
اینجاست که آگاهی به وجود غریزه پی میبره و میتونه در برابرش بایسته.
نمونش هم در حیوانات دیده نمیشه که آهو بره پیش شیر و سرش رو توی دهان شیر فرو کنه
چون فعل و انفعالات مغز و واکنش ها هنوز به مرحله "پدید آمدن آگاهی از وجود غریزه" ولی در یک انسان میبینیم که آگاهانه و بر خلاف غریزش میتونه عمل کنه.
از این زمان هست که آگاهی با گسترش خودش روند تکامل اون موجود رو بدست میگیره
یک روز برای فرار از دست میمون های قوی و کشته نشدن ژن ها رو مجبور میکنه به بیرون جنگل برن و اونجا تکامل پیدا کنن
یک روز برای کمک به میمون آتش رو کشف میکنه
یک روز....
همینطور دانش رو افزایش میده و فندآوری گسترده میشه
و سپس یک روز برای باقی موندن ژن ها رو کنار میگذاره و وارد رایانه میشه
بله ژن باز هم به وجود میاد و از بین میره...
اینجا آگاهی هست که آگاهانه میخواد خودشو نگه داره.
و این سخن من بود.
اگر ما از بیرون نگاه کنیم تا قبل از پدید آمدن آگاهی که از وجود غریزه باخبر بشه، ژن از خودنگهداری میکنه!!، که البته این تنها و تنها تصادف و شانس است.
بعد که آگاهی پدید اومد آگاهی شانس رو کنار میگذاره و خودش ژن ها رو برای بهتر تکامل یافتن رهبری میکنه
از این مرحله هست که کم کم انگیزه ما(=آگاهیِ ما=دانشِ ما) نگهداری از آگاهی(=خودش) خواهد شد و نگهداری از ژن به حاشیه میرود.
بله این آگاهی هم از بستر همان ژن ها پدید آمده،
ولی دانه سیب برابر نیست با درخت سیب!
و مثلن اگر مزدک یک مدرسه بسازد کسی نمیگوید پدر مزدک مدرسه ساخت، میگویند مزدک ساخت!
اگر ژن ما امروز به این شکل درآمده و با میمون تفاوت دارد این کار آگاهی ماست هرچند خود آگاهی را ژن ها درست کردند.
از مرحله پدیدار شدن آگاهی هم تکامل ژن ها را آگاهی کنترل کرده و بهش شکل داده.
و یکروز هم که دیگر ژن بدرد نخورد آگاهی نوعی فندآوری میسازد که خود را از بند ژن رها کند و همچنان بماند.
یک نمونه:
من تلفنی با مزدک سخن میگویم
مزدک در این حالت و از دید سام اطلاعات را میگیرد پردازش میکند و پاسخ میدهد
اینجا هتا اگر من چلو کباب خوردن شما و خوشی بردنتان را هم نبینم(آگاهی من نبیندو نفهمد) باز هم از نگر من شما زنده هستید.
هتا اگر ندانم که رباتی شدید.
و اما از دید خودتون:
اگر در کالبد رایانه ای فرو رفتید به دلیل وجود آگاهی از وارد شدن داده ها و پردازش اونها و پاسخ دادنتون با خبر میشید و میفهمید که هنوز هستید.
پس یکروز که کالبد رایانه ای داشتیم هم میتوانیم خود را زنده بدانیم، هرچند چلوکباب نخوریم و ژن نداشته باشیم.
پس اینکه من خال قرمز را استفاده کردم این "من" یعنی همان آگاهی من.
چنان که شما میگویید سام نقطه قرمز بکار برد و نمیگویید:
ژن های یک انسان به نام سامکینگ نقطه قرمز بکار بردند
یا
ژن های یک میمون نقطه قرمز بکار برد
یا
ژن های یک تک سلولی نقطه قرمز بکار برد
یا
اسید های آمینه نقطه قرمز بکار بردند
یا
اتم های کربن نقطه قرمز بکار بردند!
این "من" یعنی سام کینگ زمانی معنا میگیرد که من آگاهی داشته باشم.
چنانکه اگر با ماشین به خانه بروید نمیگویید من با آهن به خانه رفتم!
خیر این بیشتر نقش آگاهی و دانش و شانس و تصادف است تا نقش ژن.
نمونه:
2 تن که دوقلوی همسان هستند، یکیشان معتاد میشود یکی مهندس!
ژن ها یکیست ولی بر اثر تصادفو شانس یا هرچیز دیگر که بر میزان دانش و آگاهی فرد اثر میگذارد،
اینها انتخاب هایی آگاهانه میکنند و نتیجه یکی معتاد و یکی مهندس میشود
پس اینجا دانش و آگاهیست که شانس ژن را در رسیدن به دختر زیبا افزایش میدهد نه اینکه صرفن ژن باهوشتر سبب دستیابی به دختر زیبا شود.
بله ترک ژن با خواست غریزه یکی نیست ولی چنان که گفتیم مدتهاست که آگاهی انسان توان مقابله و کنار زدن غریزه را دارد.
ژن ها نمیخواهند که اگاهی را که پدید آورده اند تا آنها را بهتر تکامل بخشد، را ازدست بدهند. ولی اونها دیگه یه بازنده هستن.
در کنار این روزی میرسه که دانش و آگاهی(فرزند نا خلف:e409:) ژن ها را ترک میکند و برای ماندن خودش داوخواهانه وارد رایانه میشود.
و چنان که گفتیم مدتهاست که آگاهی توان چیره شدن بر غریزه را دارد، پس چنین خواهد شد.
:e303:
:e40d:
خوب چه فرقی داره گرامی؟
ما اگر داریم میگیم بدن آهنی و رباتیو از این حرفا فردیدمون همین بهتر بودن و بهتر شدن و عمر دراز تر و محکم بودن و ... است نه که آهن مقدس تر است پس برویم آهنی شویم!
دانش ژنتیک هم بخشی از همین فندآوریست که گفتیم و سمبلش را گفتیم بدن رباتی!
چه تفاوتی است که برای نمونه برای عمر بهترو دراز تر با دانش ژنتیک به خودمان 5 پا و 3 چشم و 2 شاخ اضافه کنیم،
یا مغز و دست و پای گوشتیمان را بکنیم بندازیم دور و رباتیش کنیم؟
اصلن اگه مشکلتان ژن و ژن داشتن است باشه... میگوییم برای شما یک بدن گوشتی و یک ژن جدید و نامیرا بسازند و آگاهیتان را به آن منتقل کنند!
باز هم ژن خودتان نیست و ژن انسان هم نیست، ولی باز مهربد هستید و ژن هم دارید!
عایــــا وکــــیـــــــلم؟:e105:
چشم بسته غیب میگویید ها:e415:
گفتیم که آگاهیش و حافظه اش را مثلن بریزیم تو سی دی بعد بدنش رو بندازیم دور
یک ژن از نو بسازیم که نامیرا باشد و یک بدن گوشتی با آن بسازیم بعد این حافظه را یکجوری به حول قوه الهی روی آن بدن سوار کنیم.
ینی دیگه رباتی یا رایانه ای نباشد ژن زنده باشد ولی ژن مهربد هم نه!
(برای اینکه میگویند ویر مهربد جز روی ژن مهربد جواب نمیدهد و مثلن روی رایانه خراب میشود دیگه هیچ جوره مهربد نیست ما هم گفتیم باشد آهن و ربات را کنار بگذاریم فرض کن بدن گوشتی و پیشرفته تر مثلن با 6 چشم و 10 دست برایت ساختیم، حالا قبول است که مهربد از بین نمیرود؟ )
ژن همساز تر ( fitter) ژن ناهمساز تر را از میان میبرد، درست:
ولی هنوز ژن و هنوز اسیه های امینه است، آهن نیست.
برتری ژن هم همواره به آگاهی نیست! برای نمونه برتری
ژن در شهباز (eagle)، توان بینایی چشم او از بلندای دور است.
آگاهی و دانش هم بی داشتن هوش و توان خردورزی ارزش ندارد.
همه ی اینها باید باهم باشد تا در زمانه ی کنونی ن کسی برتری یابد.
تازه نه همه جا، در جمهوری اسلامی اگر فامیل رهبر باشید نیاز به
هوش و آگاهی چندانی هم ندارید، خود بخود به برتری میرسید.
در گذشته ی نه چندان دور هم زور بازو کارساز تر از هوش و دانش بود.
پس میبینیم که نمیتوان روند فرگشت را تنها به دانش کاهش داد.
و آری، این اتمهای کربن و هیدروژن و نیتروژن و فسفر و .. بودند که
اسید های امینه را ساختند تا ژنهارا بسازند تا ما را بسازند تا خال سرخ
بر نوشته مان بنهیم یا ننهیم، بسته به اینکه به سود* همان چینش
اتمی باشد یا نباشد. از اینرو، ناخودآگاه نیرومند ما که از سوی همین
اتمها کنترل میشود، نمیگذارد که آگاهی ما بز زیان او کار کند و برای
همین هم کم کم یک شار (جریان ) دارد پدید میاید که با بدبینی به
فندآوری مینگرد. یا برای همین هتّا در داستان های پندارین دانشیک،
اسحاق عاصموف از چهار قانون هوشواره ای سخن میگوید.
تا کنون دیده نشده که یک سامانه کهن، جای خود را به آسانی به یک
سامانه ی نوین بدهد، سامانه های نوین هتّا گاه از سوی سامانه های
کهن ، دیرزمانی به پس رانده شده و سپس بازگشته اند یا به آماج خود
نرسیده اند، روند فرگشت هم رجگون(linear) نیست و بیگمان اگر آن
سنگ آسمانی نمیافتاد، شاید هنوز دیناسور ها بر جهان فرمان میراندند.
•
*در این جهان ، روندی پیشی میگیرد که شتاب بیشتری در افزایش آنتروپی داشته باشد
درود
پس پذیرفتید که اگر بخواهید به "ژن" وفادار بمانید، ناگزیرید که به پدیدآورندگان ژن هم وفادار باشید، که همان اسید های آمینه و اتمها و پروتون ها، نوترون ها، الکترون ها و... هستند.
اکنون، چه تفاوتی میبینید بین وفادار ماندن به اتم های آهن یا کربن؟
هیچ.
پس آگاهیِ ما اگر بدن آهنی و ماندگارتری بیابد داوخواهانه بدن گوشتی را ترک میکند.
مزدک گرامی، اینجا فکر کنم باید جای خالی امیر رو پر کنم و مفهوم ناخوداگاه رو به اون صورتی که شما مطرح میکنید به پرسش بگیرم:))
دقیقا ناخوداگاه رو چی تعریف میکنید، چه کارکردهایی داره و چطور عمل میکنه؟
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی مزدك بامداد
سخن شما دربارهیِ آماج جهان میتواند درست باشد که پدید آوردن بـُوندگانی بوده که هر چه بیشتر و بهتر آنتروپی را
بگسارند, ولی در تراز هومنی سخنی بی پیوند است که بگوییم آماج ما هم از هستی و زندگی گساردن انرژی است.
ارزشها را من بر پایهیِ خواست و آزادی هرکس بتنهایی و برای خود وی میدانم. برای نمونه در جایگاه یک هومن زنده, ما
نیازهایی داریم که فرآوردهیِ فرگشت سرشتین میباشند و یکی از آنها نمونهوار آزادی روی سرنوشت خود است, این را من
میپذیرم که درونخویشین و وابسته به کس است, نه نگرش شما که یک چیز آهنجیده و برونخویشین و بی پیوند یکراست به هومنی است.
از اینرو, زمانیکه شما برای نمونه در جای دیگر میگویید ما برای مرغ و ماکیان زندگی آسوده و بی
دلنگرانیای فراهمیدهایم و در برابر تنها آنها را پس از یک زندگی دراز و آسوده گرفته و سر برده و میخوریم, این
نمونه دستبیش میتواند برای همان مرغ خوشبختی! به شمار برود, نه هرگز برای یک هومن, هنگامیکه آری هر دو جاندار و زیندهاند; ولی این کجا و آن کجا.
نمونهیِ بیمناک دیگر:
در اینجا یکبار دیگر, شما آزادی و خواست آزاد هومنی را بآسانی فروپیچیدهاید چراکهگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی مزدك بامداد
دگرگونی و سرسپردگی به ماشین را در راستای فرازیست بهینهیِ ژن یافتهاید, ولی خواست
آزاد را نه (که این تنها یک نگرش است و برای خود شما پذیرفتنی, ولی پذیراندن و بایاندن آن برای دیگران, نه).
اگر بخواهم سخن را بکوتاهم, لغزش فرنودین شما درست اینجاست:
هنگامیکه از دیدگاه فربودین, ما بروشنی و بفراوانی میبینیم هیچ پایندانی بر اینکه سامانههایِ فرارفته (ابرسازوارهها = super-organisms)گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی مزدک بامداد
همراستای آماج سامانههایِ زیرین خود پیش بروند, نیست; نمونهیِ پیش پاافتاده: آماج یک ابرسازواره همچون یک شرکت
معمولی همراستای آماج کارمندان همان شرکت همیشه پیش نمیرود. یک شرکت در جایگاه یک ابرسازواره نیازهای
"خودش" را دارد و بازیها و قانونهایِ "خودش" را دنبال میکند; فرازیست یک شرکت بزرگ چندملیتی پیوندی به فرازیست
تک تک یاختههایِ آن که کارمندان اش باشند ندارد, یک شرکت بزرگ بایستی در جایی که مینیازد, گاه بیشمار از همین
کارمندان را بیرون انداخته و کارمندانی نو سر کار آورد; به سخن کوتاهتر:
آماج شرکت و آماج کارمندان شرکت بباید همراستا نمیباشند, هنگامیکه یکی فراروئیدهیِ دیگریست.
پارسیگر
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mith Mitridat
نخست اینکه از جایگاهی سخن را آوردهاید که گویا چیزی دست شماست که اگر جور دیگر
میخواستید و میپسندید هم میشد. برای نمونه اگر چشم بپوشید چه میشود, فندآوری از پیشرفت بازمیایستد؟
دیگر اینکه چیزیکه میگویید "حیف" نیست, بساکه باید پرسید دگرگزین یا alternativeای هم شما یا کسی دارد؟
اگر این کشور خود اش را همراه با دیگر کشورها پیشرفت ندهد خب بروشنی واپس مانده و نابود میشود.
نکتهیِ باریک که در بالا گفتیم این بود: بایستگی یک چیز, بی پیوند به خوبی و بدی آن است.
اینکه ما امروز باید بهمان کنیم, اگر نکنیم نابود میشویم, کوچکترین پیوندی به
خوبی آن چیز ندارد و خوب دیدن و بیناندن یک چیز که به خودی خود خوب نیست از بیخ خودفریبی میباشد.
پارسیگر
ضمن خوشامدگویی، مهربد جان "جلوگیری از نابودی" در "دفاع از خود" دلیلی بر "خوب" بودنش نبود؟!یا نظرات تو هم دگرگون شده؟:))
در راستای فرازیست هر کاری دادوند است, ولی نباید تراز کنشورزی را از یاد برد.
برای نمونه در اردوگاههایِ آشویتس اینکه شما یکی را بجای خودتان راهیِ مرگ کنید, پذیرفتنی و
خوب است, ولی اینکه ناچار از انجام همین کار هستید, خود چیزی بد است: آماج بد, کنش سامیدهیِ خوب.
به این میگویند خواستِ پادستیز. برای نمونه, پزشکان جنگی کم پیش نمیاید که ناچاراند اندام سرباز تیر خورده را بی هیچ داروی بیهوشیای ببُـّرند و این درست وارون چیزیست که بالا گفتیم;
جنگپزشک آنجا آماجی نیک دارد, رهاندن بیمار از مرگ, ولی ناچار از انجام کاری پادخواهشانه است که همان دادنی دردی دیوانهوار به بیمار و انجام عمل هراسآور است: آماج نیک, کنش سامیدهیِ بد.
پس اگر سخن مرا دوباره بخوانید, میبینید یک کنش میتواند هم نیک باشد, هم بد, برای نمونه بریدن اندام سرباز
کنشیست یکزمان هم نیک هم بد, ولی این هیچ پارادوکسی در بر ندارد, بساکه وابسته به تراز دیدگاه است.
بیرنگ
پارسیگر
فرگشت مرگشت رو ول کن.
گور پدر فرگشت.
واسه من در درجه اول مهم نیست چه زمانی بمیرم و برام اصلا مهم نیست که نسلی ازم باقی بمونه.
فقط این خودم هستم که مهم هستم و زندگی کم کیفیت با زندگی با کیفیت برابر نیست. حتی 30 سال اضافه زندگی کنیم ولی کیفیت نداشته باشه ارزشی نداره.
میدونی چی بیشتر از هرچیزی به من حال میده؟
اینکه از مرگ نترسی. یک جنگنده باشی. مثل بمب اتم سرشار از انرژی و ارادهء شکست ناپذیر باشی. حتی اگر زندگیت کوتاه باشه، ولی با آزادی و احساس شکوه و برتر بودن ارادهء خودت از جهان مادی زندگی کنی، با کیفیت، اون چیزی که من میخوام.
البته میتونیم بگیم خود همین فرگشت منو پدید آورده، ولی بهرحال طبق فرمولهای شما افرادی مثل من باید در فراینده فرگشت خیلی کمتر باشن و نسلشون باقی نمونه. شاید ما یک چیزی رندوم هستیم و یک جهش تصادفی، یک پارامتر پیشبینی نشده، و البته هم که فرگشت کور است و هدفی ندارد و بنابراین هیچ پیشبینی ای هم وجود ندارد.
بهرحال فرگشت برای شعور بی ارزش است! چون اصولا هدف و ارزش و معنایی در فرگشت وجود ندارد. بخصوص از دید شعور خود یک موجود. نهایت فرگشت چیست؟ مثلا انسان؟ اینکه نسلش باقی بماند؟ خب این هم بی ارزش است.
چیزی که ما باید برایش تلاش کنیم، چیزی که تنها معنا و ارزش واقعیست، نه بقای نسل انسان، بلکه ارتقای خودمان تا حداکثر ممکن است، چون این علاوه بر اینکه تنها راه واقعی افزایش حداکثری کیفیت زندگی است، تنها شانس واقعی ما برای آن است که اگر واقعا چیزهایی فراتر هم وجود دارند و میتوان بدانها دست یافت، بطور مثال ابدیت و بهشت، تعالی روحانی، رفتن به ابعادی برتر، همین خواهد بود؛ البته بنا بر عقل و تجربه و حس درونی من.
البته چیزی که بنده میگویم این نیست که مثلا ما همه منابع زمین را به سرعت فقط برای خودمان مصرف کنیم و به سرنوشت و کیفیت زندگی نسل های آینده اهمیتی ندهیم! نه اینطور نیست. همانطور که بنده اینطور فکر و عمل نمیکنم و تازه میتوان گفت تاحد زیادی هم برعکس آن فکر و عمل میکنم، چراکه بنا به تجربهء بنده هیچوقت نمیتوان هشدارهای برونی و درونی در این زمینه را نادیده و کم اهمیت دانست.
برای من ارزش تحقق ابرانسانهاست، و دیگر هیچ.
همه خواهند مرد. همه پوچ خواهند شد. و تنها ابرانسان شانس این را دارد که براستی ابدی گردد و وارد ابعاد برتری شود. هیچکس از این مرحله به سادگی عبور نخواهد کرد.
و تنها یک ابرانسان، او تنها معنا و ارزش خواهد بود، که با تمامی بشریت در طول تاریخ موازنه میکند.
صرف بقای نسل انسان بی ارزش است. فرگشت کاملا بی ارزش است. عقل و وجدان من چنین میگویند.
درود بر ابرانسانها. مرگ بر تمامی موجودات حقیر دیگر، و مرگ بر خدایشان. از ضعف و ترس و بدبختی متنفرم! و انسان خود درمی یابد که چنین خشم و اراده و قدرتی است که ارزش و معنای واقعی دارد.
و اما انسانها چگونه در مسیر ابرانسان شدن گام برمیدارند؟ با دین؟ نه من به ادیان باور چندانی ندارم. حداقل نه به جزییات و ظواهر آنها.
به دید من ابزارهای واقعی در ابرانسان شدن در خواست و اراده و تشخیص درونی خود انسان نهفته اند.
بطور مثال کنگفو و هنرهای رزمی مشابه، یک روش افزایش شگرف توانایی های روحی-روانی و جسمی انسان است که در دسترس قرار دارد.
یکی دیگر همین قدرت ذهن و علم است.
و البته فناوری هم اگر فقط برای تن آسایی استفاده شود، در این راه چندان مفید نخواهد بود و نهایت تنها کیفیت زندگی را مقداری که در عمل واقعا زیاد هم نیست ارتقا میدهد، ولی چنانچه از فناوری برای دست یافتن به قدرتهای اصیل و درونی استفاده کنیم بسیار خردمندانه است و میتواند بسیار موثر باشد. بطور مثال ساده ترین و واضح ترین حالتش آن است که امکانات فناوری میتواند بسیاری از کارهای روزمره و پیش پاافتاده و اولیه وقت گیر ما را بدوش گیرد و به این شکل وقت و انرژی بیشتری را بتوانیم به فعالیت بر روی ارتقای خودمان اختصاص دهیم.
شما سخن را سر و ته گرفتید. سخن این نیست که چرا کسی امروز نمیتواند پُرزور بوده و در سرنوشت میلیونهاگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
تن اثرگذار باشد (بسیاری از دانشمندان, فندآوران, نوآوران و .. روزانه و پیروزمندانه سرگرم انجام همین اند),
بساکه سخن این بود که چرا در جهان امروز کَس نمیتواند بر سرنوشت «خویشتن» فرمانروا باشد.
این کنترل روی سرنوشت خویشتن در جهان فندین امروز شدنی نیست, چرا که همبودهایِ پیشرفته همچون یک پیکر زنده
میمانند که یاختههایِ آن بایستی پیروی راه و روشی روشن, بسامان و از پیش گزیده باشند. همانجور که یاختههایِ پیکر آدمی اگر هر کدام ساز خود را بخواهند
زده جانداری بجا نمیماند, همانجور نیز یاختههایِ پیکر همبودین اگر خودشان را به آن سازواری ژرف بسنده ندهند, در برایند به نابودی آن ابرسازواره خواهد انجامید.
--
ما چه زمانی میتوانیم ساختار جهان را بنکوهیم و بگوییم بهتر یا بدتر شده است؟ زمانیکه نمونهای برای همسنجی در دست داشته باشیم. نمونهیِ
همسنجی ما در اینجا همانی است که پیشتر, پیش از آنکه فندآوری اینچنین گستردگی و فراگیری یابد باشنده بوده است: زندگی پیشاشهرمندی (primitive societies)
از دیدگاهی, فندآوری خود زیرردهیِ شهرمندی پیش میرود و این شهرمندی نوین است که در جایگاه
نخستین و مهادینترین ابرسازواره, با «خواست آزاد» یاختههایش که هومنان زنده باشند, در ستیز است.
نکوهش پس این نیست که نمونهوار مردمسالاری (democracy) آنجور که باید و شاید کار نمیکند و رآی ما را درست نمیشمرند و از ما نمیپرسند
که آینده را چگونه بسازیم یا بهمان سیاستمدار را میخواهیم یا نه, بساکه نکوهش به خود «مردمسالاری» است و اینکه نمونهوار مردمسالاری, در بهترین و فرزامترین
چهرهیِ خود نیز پیوندی به آزادی یا ارزشهایِ هومنیک ندارد و بساکه بوارون, هر چه سامانهای سامانمندتر و فرزامتر و مردمسالاریکتر شود, از توانِ کـَس در راستادهیِ سرنوشت اش میکاهد.
مزدائیکانه بنگرید: در مردمسالاریِ کشوری با جمعیت ١٠٠ میلیون تنه, ارزش و توانایی هر کس در یک رآی کوتاه میشود; به زبان بهتر, یک به سدمیلیون.
همین فرایند ولی در یک گروه کوچک پیشاشهرمندی/نخستینی پابرجا نیست. در یک گروه کوچک, سخن شما توان دارد و این گروه کنترل شما را از دستان خودتان بیرون نمیتواند بکشد.
در گروهی کوچک, اگر شما هتّا رهبر آن گروه نیز نباشید همچنان به رهبر گروه دسترسی فیزیکی نزدیک دارید
و توانایی بسزایی در دگراندن رای و نگاه او, همهیِ اینها ولی با بزرگتر شدگی گروه از آستانهای به آنسو, از دست میروند.
ازینرو در جهان امروز بوارون, هرکس خواه ناخواه پیروی قانونهایی است که دیوانسالارانی ناشناس
و دور از دسترس او برایش پی ریختهاند که همگی نیز در زندگی وی نقشی یکراست, روشن و ناگریختنی دارند.
در این گروه بزرگ که همان همبود (milieu) میباشد کس نمیواند یکراست روی فرایند گُزیرش این بیشمار دیوانسالار هُنود و تاثیری بساویدنی و ملموس داشته باشد و دستبیش, میتواند از
راههایِ "نرم" همچون رای دادن و راهپیمایی رفتن بکوشد که تا اندازهای, به نایکراستی در نگاه آنان به قانونها و هنجارها دگرگونی پدید بیآورد.
روشن است, هرکس که از واقعیت چندان بدور نباشد نزد خود میداند که این راههایِ نرم درکنش چیزی بجز شوخی نیستند و اگر یک تن, همهیِ زندگی
اش را هم نمونهوار بر روی این بگذارد که بمب اتم دیگر در یک کشور کوچک او ساخته نشود, باز هم بخت کامیابی اندک و ناچیزی دارد; بماند که اگر
پیروز هم بشود این تنها دربارهیِ زمانهیِ او, دولت کنونی او و کشور او خواهد بود و همهیِ اینها یا در چند دههیِ کوتاه خواهند دگریست یا
همتاهای فراوان دیگری دارند که باز یک به یک نیاز به کنشورزی او خواهند داشت که در برآیند, همهیِ اینها دگرگونی را ناشدنی و بیهوده میسازند.
پ.ن.
حقیقی (فرهودین) ≠ واقعی (فربودین)
در جهان کنونین نگرش شما درست است که ضریب نفوذ هرکس پیشگزین ناچیز است. من افزودم که این ضریب نفوذ
هتّا اگر کس یک CEO پیروز باشد نیز همچنان در بسیاری چیزها که نباید ناچیز باشند, ناچیز خواهد بود,
ولی در چیزهایی که برای خود شما نمونهوار مهندی دارند (دسترسی به کُسهایِ زیبا و ...) بسیار بالا.
سخن در اینجا ضریب نفوذ در «خواست آزاد» و «کنترل بر سرنوشت خویشتن» است.
بیرنگ
پارسیگر
حالا شاید بگید چقدر حرف تکراری میزنی و اغراق میکنی، ولی همین اینترنت و یکی دیگه که میشناسم نرم افزارهای آزاد، باعث شدن که قدرت بین مردم توزیع بیشتری بشه و بتونن با همکاری هم یا حتی گاهی انفرادی یا در دسته های کوچک در سراسر دنیا کارهای تاثیرگذار بکنن.
پس این نوع فناوری و ساختارها میتونن برای بازگشت آزادی های عمومی مفید باشن.
البته من بیشتر از نظر تهدیدی که قدرت و کنترل حکومت ها و گروههای معدود سیاسی بر سرنوشت عموم و جامعه میذارن صحبت میکنم.
بهرحال این موارد آزادیهای فردی رو هم افزایش میدن در عین اینکه لزومی نداره به روش زندگی زمان باستان برگردیم!
نه؟
ما اینجا کلاف درهم تنیدهای داریم که دستمایهیِ پیدایش گنگیها و بدفهمیهایِ بسیار شده است.
من از دیدگاه کاربران این سخنگاه یک به یک دریافتم را بکوتاهی از نگرش اشان میآورم و درستی و نادرستی آن دریافتها از سخنهایِ آوردهام.
----
از دیدگاه @Ouroboros
او (امیر) دریافتی که از تکنولوژی دارد دربارهیِ خطرهای آن است و آنرا بسیار کمتر از من پویا میبیند.
امیر پیشانگاشتهایی دربارهیِ زندگی دارد که نگاه او به تکنولوژی را بتناسب بسمت و سوی مثبت میبرند. برای مثال
امیر باور دارد که گذشتگان و مردمان پیشاشهرمندی (primitive people) زندگی سختتر و بارها بار بدتری در برابر
امروزیان داشتهاند, علارغم همهیِ بدیهای که تکنولوژی دربر دارد, او از نکتههایِ خوب و مثبت آنها هیچ غافل نیست.
پندار او از زندگی نخستینی بسیار ماجراجویانه ولی همراه با خطر است, او مردمان کهن و بویژه مردان را گویا جنگجویان و رزمندگانی میبیند (با
ریش و پشمهای سترگ و سیاه) که بر سر زن و مال و است .. با یکدیگر بآسانی گلاویز و شاخ در شاخ میشدهاند.
امیر همچنین پایبندی خوبی به ارزش های نوینگرایی دارد و برای مثال, از نژادپرستی, میهنپرستی و امثالهم بیزار است و بودن اینها را از معدود پیشرفتهای بشریت میداند.
او سعی میکند نگاهی معتدل به همه چیز داشته باشد و خوبیها و بدیها هر چیز را به یکسان, بسنجد.
امیر در دست دیگر, از یک دههیِ پیش تا به امروز دچار واژگشتهایِ ژرفی نیز شده است. او از دیرباز خودش را یک یاغی
میافته و هتّا شاید اگر به گذشتهیِ دور او برویم, جایی باشد که او از شهرمندی و تمدّن نیز بیزار بوده باشد. انگیزههایِ
او در گرایش به آنارشیسم از احساسات از کودکی همراهِ او ریشه گرفتهاند که علیرغم داشتن جایگاهی بالاتر از دیگران در زندگی و اجتماع,
همواره خودش را در بند آیین و رسمها و قانونهایی میدیده که از بیرون رفتار او را زیر کنترل و مهار میبردهاند.
او در گذشته ریشهیِ این فشارها را در "ساختار همبودین/اجتماع" میدید و برای نمونه نهاد خانواده را یکی از
آن نهادهایِ خطرناک میافته که رفتار شخص را در بند و زنجیرهایِ از پیش ساخته شده فرومیبردهاند. نگاه او به ردههای
همبودین نیز راستایی همسان داشته است; او از هرگونه ساختار, برچسب و یا الگوهایی که میخواند کس را در چارچوبهایِ از پیش ساخته بگنجانند بیزار بوده است و این از معدود ویژگیهایی است که او تا به امروز نگه
داشته است و جدا از همهیِ واژگشتها و دگرشهایِ ژرف, او همچنان از چارچوبگرایی رویگردان است.
دگرگونی و ستیز درونی او درست از جایی جوانه زد که او آغاز به پذیرش این چارچوبهای از پیش داده شده کرد. او پیش از
این واژگشت بزرگ, از هر آنچه که مایهیِ دستهبندی و ردهبندی شخص بود احساس بیزاری از خود نشان میداد. هوش, دین,
خانواده و .. همه برچسبها و چارچوبهایی بودند که شخص بی هیچ اراده در آنها گنجانده شده و از بیرون رفتار او رگولاریزه و هنجاریده میشد.
خاستگاه این دگرگونیها به جایی بازمیگردد که امیر, اخلاقیات را با لذتگرایی جایگزین نمود. در دنبالهیِ این فرایند
امیر کم کم دریافت که ارادهیِ آزاد, آنچه او پیشتر به آنها بهایی بسیار گران میداده در این دیدگاه نوین نه تنها ارزش
لذتآفرینی چندان ندارد, چه بسا خود پادارزشی هم به شمار میرود. هر چه باشد او به چشم خود میدید که نمونهوار چه دینداران
فراوانی آن بیرون هستند که با اندیشههایِ خداپرستانه جلقهایِ عرفانی میزنند و میدید که چگونه خوشباورانه و گوسفندوارانه به زندگی
آن جهان دلمیبندند. اینها, این آسانی و خوشباوریها برای او که در خانوادهای دین گریز بزرگ شده بود شگفتیآور بودند.
او دریافت که ارادهیِ آزاد, کنترل بر روی سرنوشت خویشتن, آزادی در کردار و ... همه چیزهایی overrated میباشند که
در فلسفهیِ هدانیستیک (و نه هدونیستیک) او جایگاهی به آن والایی ندارند. ارادهیِ آزاد برای او اکنون در این بود که
بتوان با پرداختن به بازیهایِ اجتماعی از نردبانهایِ ترّقی بالا رفته و به میوههایِ خوشمزه و خوشگوارتر, پرستیژ و
سرانجام کُسان و دخترکان جوانتر و پریپیکرتر دست یافت. این اراده, در جهانی که او میزیست شدنی بود, او هتّا با
بازگشت برنامهریزی شده به ایران دریافت که گمان او درست بوده و در آنجا, هتّا راه هموارتر و رنگینتر است.
او امروز متعجب است که چرا دیگران, این کسانی که پیرامون او هستند نمیتوانند بخوبی او ببینند که چه اندازه
روی زندگی اشان کنترل و اراده دارند. او با پیشبینی من تا دیرزمانی خواهد کوشید که برخی را به راه روشناندیشانهیِ
خودش بیاورد و به آنها بفهماند که راه ترقی و تعالی در این جهان در جد و جهد ماجراجویانه برای بالا رفتن از نردبانهایِ موفقیت است.
او در نگاه نوین, پذیرای ساختارها و قالبهایِ داده شده از سوی طبیعت است. میتوان تا آنجا پیشرفت که او را آیینگرا نامید.
امیر امروز جهان را بگونهای دوست دارد که در آن هر کس در چارچوبهایِ از پیش داده زاده شود, ولی جای پیشرفت و ترّقی نیز داشته باشد.
او امروز یک ماجراجوی آیینگراست.
--
چندی از لغزشهایِ امیر:
او به پیشانگاشتهایِ فراوانی که دربارهیِ اجتماع و تکنولوژی دارد واقف نیست.
او از تاریخچهیِ هومنی و زندگی مردمان پیشاشهرمندی (primitive peoples) تنها برداشتهایِ عامیانه و کژرفته دارد.
امیر تکنولوژی را همچنان چیزی "بیرونین" و همچنان "ابزاری در دست" میبیند. او زمانیکه گفتگوهایِ این جستار را میخواند
میاندیشد که من برای نمونه دارم از ترسهایم دربارهیِ بمب اتم یا ویروسهایِ دستساخت مینویسم. او تا اندازهای
میبیند که تکنولوژی در جاهای دیگر نیز رخنه کرده است, ولی در برایند نگاه او دو شق دارد:
١- او یا آدمی را در چهرهیِ کلان راستادهندهیِ و بکاربرندهیِ تکنولوژی میبیند (احتمال کمتر).
٢- او تا اندازهیِ بالا و ناخودآگاهانهای به خودآماجی تکنولوژی آگاه است, ولی نه تنها آنرا بد نمیبیند بساکه تا
آنجا نیز پیشرفته که دربارهیِ آن فانتزیهایی نیز برای خودش درآورده است و برای نمونه آیندهیِ بشریت را در
این میبیند که سرانجام کار یک چیزی خدایگون از تکنولوژی درآورده و خودشان را از درد بیخدایی و بیکسی دربیاورند (نیچه خدا را کشت, تکنولوژی خدا را آفرید).
او بیشتر بلوفهایِ تکنولوژی را پذیرفته است و نمونهوار از هماکنون نیمخودآگاهانه برای جاودانگی دانشیک ( جاودانگی (گفتگوی دانشیک) ) دل اش را صابون زده است.
از دیدگاه @Dariush
داریوش نگاهی هتّا ایستاتر از امیر به تکنولوژی دارد. او بشیوهیِ دردناکی, تنها کمی بهتر از میلاد تکنولوژی را
جزابزار میبیند.
داریوش بشیوهیِ سادهانگارانهای تکنولوژی را یک ابزار میبیند که کارکردهایِ نیک و بد آن وابسته به کاربران آن میباشند.
برداشتهایِ داریوش از خطرهایِ تکنولوژی نیز هتّا سادهانگارانهتر از امیر میباشند. امیر نمونهوار با دانش ژنتیکی که دارد
به یکی از خطرهایِ بیمناک و زودآیند تکنولوژی آگاه است, ولی داریوش نگاهی بسیار نرمتر به تکنولوژی دارد و میپندارد
آدمی, در چهرهیِ کلان سرور و راستادهندهیِ آن میباشد.
داریوش خوبیهایِ تکنولوژی را گسلپذیر از بدیها آن میداند. او میاندیشد با گسترش راه و شیوهیِ نویی از اندیشه, چیزیکه
نه همچون "خردگرایی" خام و به دور از واقعیتهایِ رخکردین باشد, نه همچون "اسلامگرایی" کورباور, جزمی و هومنستیز,
چیزی بکر و نو — که شاید میاُمدید بزودی به آن دست یابد — میتواند به این تکنولوژی هم که او تا
اندازهای افسارگریختگی آنرا پذیرفته, مهار زده و آنرا باری دیگر, سراسر فرمانبر هومنی بسازد.
داریوش به خرد هومنی باورمند نیست, ولی به خرد ابرهومنان باورمند است. او خودش را یکی
از آن ابرهومنان (Übermensch) برمیشمارد که هنوز به والاترین تراز شکوفایی اش نرسیده است. بایستی
افزود که نگرش داریوش همخوانی موبهمو با نگرش نیچه از ابرهومنی ندارد, نگرش نیچه از ابرهومن نگرشیست
اخلاقستیزانه; نیچه بی هیچ شرمی هومنان و کِهتران را به خاموشی و مرگ (بهتر بگوییم, به خفه
شدن و زبان به کام گرفتن و در زمین فرورفتن{zugrunde gehen = perish!}) فرامیخواند و ابرهومنان را به برخیزشی شکوهمند, آنهم خندان و شادان و آهنگان.
نگرش داریوش اگرچه در همین راستا پیش میرود — او هم میخواهد این دستهیِ کودن یکروزی خاموشیده و دستهیِ
خردگار پرچم برافرازند — ولی او این فرایند را با احساساتی همچون فروتنیِ همراه با فراتنی, جوانمردی و نیز نیکمنشی همامیخته است.
به دیگر زبان, داریوش میخواهد جهان از شّر این گوسپندان آسوده شود, ولی نمیخواهد آنها را به کشتارگاه و سلاخخانه هم بفرستد.
او را میتوان زمختانه ابرهومن نیکسرشت نامید.
--
لغزشهایِ داریوش:
داریوش زمینهیِ مشترکی که میان سخنان من و امیر یافته را به "خودخواهی" برداشت نموده است. او دربارهیِ
امیر چندان کژ نرفته (گرچه از امیر بپرسیم آنرا بگرایندی بالا انکار خواهد کرد), ولی دربارهیِ من او سر و ته دریافته است.
در نگاه آوردهیِ من, خودخواهی درست کاریست که داریوش و داریوشان آن بیرون سرگرم انجام آناند. این دسته, دستهیِ روشنفکر,
دانشمند و خبرهای اند که در پی دگرگونی جهان و بهتر کردن آناند. داریوش برای نمونه نزد خودش ویکیپدیا را یکی از دستآوردهایِ بشریت
میانگارد و برای کسانیکه از زمان خود زده و برای بهکرد و آگاهاندن دیگران میکوشند و مینویسند, سپاسدار است.
همهیِ اینها دریافتی وارونه است. سخن در این جُستار درست بر این بوده که در جهان فندین, فندآوری سخن آغازین و پایانین
را میزند و کسانیکه او سپاسداری اشان را میکند, همان دانشمندان, فندسالاران, فندآوران و رویهمرفته فندگسترانی میباشند که این
ارزشها را که سامانهیِ فندین (technological system) سودمند میابد را, در جایگاه مهرههایِ آن دارند وامیگسترانند.
چیزهاییکه او ارزش میبیند, دانش, خرد (خردِ راستین, نه خرد کژرفته و خام) و نیکمنشی, همچون پرهیز از نژادپرستی و هومنستیز,
پرهیز از زنستیزی و مردستیزی و ... همهیِ اینها ارزشهایی میباشند که سامانه فندین آنها را برای فرازیست اش کارآمد و هتّا بایسته میبیند و نقش
او و کسان همچون او از مهرهیِ سرباز شترنگ بیشتر نیست.
سخن من هرگز اینجا به هموندان این نبوده که بروند در خودپرستی خودشان را خفه نموده و بجای یاراندن و نمونهوار
اندیشاندن دیگران در سخنگاه دفترچه, تنها و تنها و تنها به پیشرفت و والایش زندگی خودشان بپردازند.
سخن من, که میپذیرم دیرگوار است, اینجا این بوده است:
١- رانَند (انگیزهیِ شما) از بودن در اینجا از روی سرخوردگی و نداشتن کنترل روی زندگی و سرنوشت خودتان ریشه میگیرد.
خاستگاه این نبود/کمبود نیز بفراخور از فندآوری ریشهمیگیرد.
٢- راههایی که شما در جبران این کمبود یافتهاید, گفتگوهای خردگرایانه, اسلامستیزی, محفلگرایی (دوری
جویی از تنش), و جزآن) همگی, بی هیچ استثنایی ارزشهایی هستند که سیستم فندین مهر هایسته و
پذیرش را بر آنها زده است. اینها یا هیچ آسیبی به سامانه نمیرسانند (همچون محفلگرایی), یا بوارون, آنرا هر
چه بیشتر و بهتر ستبر و ناشکننده میسازند, همچون ستیز با نژادپرستی, ستیز با مردستیزی/زنستیزی وتاپا.
٣- بجای پذیرفتن راهکارهای خودفریبانه و آرامبخشانهیِ سیستم, یا به ستیز یکراست و رودررو با آن پردازید,
یا راهکاری برای برونرفت از این منجلاب بیایبد و یا دستکم دستکم, همانجور که در پیغامی برای آنارشی نوشتم,
کنترل زندگی اتان را اگر هرگز نخواهید توانست در این سامانهیِ فندین در دست خود داشته
باشید, تا آنجاییکه میتوانید بکوشید آنرا دوباره بدست بیاورید که کاچی به از هیچی است.
به دیگر زبان, من اینجا کسانی که در دام بازیهایِ سیستم افتاده* و سرگرم بازیهای بیآزار
اندیشیک اند را به خودشناسی و واژگشتی سُتـُرگ در کردار و اندیشار فراخواندهام, نه اینکه گفته
باشم همه چیز را ول نموده و بروید با بهرهکشی از دیگران و پیمودن نردبانهایِ پیشرفت, با پول و
کُس و جزآن سرگرم باشید; آخر اینها چگونه بهتر از سخنگاه اند که من بخواهم برستوده باشم؟
سرانجام آنکه داریوش هیچ از فرایافتهایِ ابرسازوارهها نخوانده است. او هنوز دگرسانی ابرسازواره و
سازواره را نمیداند و به مهندی این همانندی و پیامدهای آن که هومنان این بُوندگان خود برساخته از
میلیاردها یاخته, در ترازی والاتر به میلیاردها یاختههایِ پیکر همبودین فراگشتهاند, آگاه نیست.
* بازیهایی که من خود بیشتر از همه در آنها افتاده بودهام و
شمار پیکهایِ من نمونهوار, همچنان مهر روشنی بر هستی آنها اند.
بیرنگ
پارسیگر
از دیدگاه @sonixax
اگر بخواهیم همانندیای میان اسلامگرایی و فندگرایی داشته باشیم, میلاد همان حزباللهای ذوب شدهیِ ولایت است.
میلاد بیشتر از آنکه بیاندیشند, میسُهد. او به آروینها و تجربههایِ
شخصی اش سدها بار بیشتر از خروار خروار نوشتههای دانشیک و اندیشیک باور دارد.
میلاد جهان کنونین را جایی اگر نه ایدهآل, دستکم خوشایند میابد. او نه تنها از
"اندکی نافرزامی" در این جهان بدش نمیاید, بساکه آنرا مزّه و فلفل نمک آن میبیند.
همهیِ اینها درست میبود اگر میلاد یک یاغی هم نبود. میلاد نیز همچون دیگر کاربران این سخنگاه, در زندگی
خودش را همواره در گونهای بند و زنجیر دیده است. این نگرش ولی با کوچ کردن او از ایران روندی رو به کاهش داشته
است و اگرچه او آلمان, جاییکه میزیود را هیچ ایدهآل نمیبیند, ولی آنرا همانجور که بالا گفتیم خوشایند میبیند. او در دست
دیگر فانتزیهایی نیز از جهان ایدهآل دارد و برای نمونه آمریکا را جایی بارها بار بهتر از آلمان میداند و دوست دارد اگر
شد روزی بکوچد به آنجا, ولی بگرایندی بالا هرگز نخواهد رفت, چون ناخودآگاهانه میترسد بهمان خوبی و فرمانی که میپندارد نبوده و آرزوهایش از سکه بیافتند.
میلاد خود یکی از فندآوران ِ این سیستم فندین است. در سیستم فندین, فندآورانِ کوشا و توانا جایگاهی والا و ارجمند دارند و میلاد
نیز خود یکی از آنهاست که بخوبی میداند چگونه با کاربرد دانش و فند به شکوفایی زندگی اش و بفراخور, سامانه فندین یاری برساند.
او همهیِ سخنان آوردهیِ این جُستار را بی کم و کاست گزافهگویی/exaggeration میداند و چون یکی از فندسالاران است, همچون
دیگر فندسالاران چیزهایی که نمیپسندد را بسادگی چشممیپوشاند. او در تراز خردین میتواند نمونهوار دریابد یک چاپگر
سه بعدی چه پیامدهایِ دیوانهواری دربر دارد, یا نیروی اتمی (Atomkraft) چه دامنهیِ ویرانگری و آسبی دارد, ولی از روی ذوب شدگی و باورمندی
او همهیِ اینها را چیزهای دومّینه و سومّینه و چندمینه برمیشمارد. بمب اتم بدی هم دارد؟ بجایش کشورهای آگاه و کاردرست مانند آمریکا و اسرائیل میدانند از آن چگونه بهرهیِ بجا بگیرند و پس خوبی و بدی آن در دست کاربر اش هست.
فندباوران همگی در یک ویژگی مشترکاند:
فندآوری به ذات خود ندارد عیبی, هر عیبی است از فندکاربری ماست.
میلاد نیز بهمچنین, همهیِ فندآوریها, هتّا سیهترین و مرگآورترین آنها را به داشتن کارکردهایِ دوگانهیِ سودمند و
زیانمند میبخشد و هرگونه بدی که در پیوند به فندآوری باشد را از آن گرفته و به گردن فندکاربر آن میاندازد.
لغزشهایِ میلاد:
چیزهاییکه بالا گفتیم بجز لغزشهایِ میلاد نبود. او از بیخ در هیچ گفتمانی
آن اندازه ژرف نشده و نیست که بخواهد موضع آنچنانی داشته باشد.
بیرنگ
پارسیگر
ولی آش به اون شوری ها هم که شما میگی نیست مهربد جان!
آش اگر به آن شوری بود که دیگر نیازی به گفتمان نداشت, هرکس خودش متوجه میبود.
ولی آش شور را هست.. نکتهیِ ما اینجا این بوده که این آش تنها یک راه را میرود و آنهم شورتر شدن است. تازه اگر بخواهیم
این همانندی را پیش ببریم, این آش هربار که از یک اندازهای شورتر میشود هم آشپز اش از کیسه یک من ماست به آن
میزند و شوری اش را میکاهد. برای نمونه از همین انقلاب صنعتی چند سده پیش, بازههایی بود که آش در بخش
طبیعت و آلودگی زیستبوم ناجور شور شده بود و ابرهای سیاهی بالای شهرهای صنعتی پدید آمده بود که دیگر داشت
مایهیِ بیم و هراس مردم میشد, در اینجا ناگهان نیرویهایِ پنهان و پروپاگاندا درون کار شدند و با همهیِ توش
و کوش این آلودگیها را نیست و کاستند.
ازینرو امروز در غرب و کشورهایِ پیشرفته ما از این دسته آلودگیها نداریم و نمیبینم, چون آنها را بجاهای پرت و
دوردست بردهاند که جلوی چشم نیستند (مگر در کشورها و شهرهای واپسماندهیِ فندین مانند ایران و تهران). ولی
خب اینها هیچکدام راهکار نبوده و تنها پینهدوزی بوده, ولی نیز بخوبی از شوری آش زده چون روانشناسی آدم در اینه که
چیزی روبروی چشم اش نباشد را نیست و نابود میانگارد, هتّا ما هم در پارسی میگوییم یک چیزی را دورانداختن; چون
برای مردمان نخستینی چیزیکه بسنده دور بود به همان نبود میماند, هر آینه این در جهان دهکده شدهیِ امروزین
بیمعنی است و بمانند آن جوک یارو میماند که داشت قفل دکانی را با ارّه شبانه میبرید رهگذری ازش پرسید
چه میکنی, گفت دارم دُهل میزنم, گفت پس چرا سدا نمیدهد در پاسخ درآمد که سدای این فردا در میاید ..!
سخن را اینجا اگر بخواهیم دنباله دهیم به بلوفهایِ فندین و همینکه نمونهوار در همین یک زمینهیِ آلودگیهایِ
زیستبوم, اکنون چند دههای میشود که پروپاگاندا از آمدن راهکارهای نوین و پیشرفته نوید میدهد و گویا قرار است
دانش با عصای جادویی اش در چند سال آینده یکباره رُفت همهیِ این آلودگیهایِ زیستبوم را بدهد, خواهیم رسید.
انگاشتی که شما آنجا آوردهاید رویارو دیدن بخشی از مردم (elite) در برابر تودهیِ مردم (masses) بوده که این دستهیِ یکم
برای نمونه با کاربرد تکنولوژی پیشرفته توانسته به جایگاه برتر و والاتری دست بیابد. این سخن اگرچه درست است, یعنی
همیشه گروهی توانگر و elite آنچه هستند که بر دیگران فرمان میرانند, ولی این نگاه همچنان بسیار نزدیکبینانه است.
سخن ما اینجا نگاهی فراتر بوده و از آدمی (سازواره, organism) رویارو با تکنولوژی (ابرسازواره, entity, superorganism) بوده است.
من جای دیگر یک نمونه از اینکه ابرسازواره چیست آوردم. یک شرکت چندملیتی برای نمونه یک
ابرسازواره بزرگ است که خود ساخته از همین آدمها میباشد. گرچه این ابرسازواره خود فراروییدهیِ یاختههایش
که همان کارمندان شرکت باشند میباشد, ولی در جایگاه یک "هستنده" یا entity, آماجها و هدفهایِ
خودش را دارد که همواره همراستا با آماجهای کارمندان اش نمیباشند. برای نمونه این شرکت در
یک بازهای مینیازد که هزاران تن از همین کارمندان را یکباره اخراج کند, چرا که اگر نکند در رقابت با
دیگر شرکتها خواهد باخت و از بیخ و بن نیست خواهد شد و در برابر, همهیِ کارمندان اش بیکار خواهند شد.
به دیگر زبان, پیکر این شرکت به پیکر تن آدم زندهای میماند که در آنجا هم مغز آن آدم
به گاه نیاز, به آسانی میلیونها یاخته را فدا میکند تا فرازیست خودش را گارانتی کرده باشد, ولی این
بروشنی همراستای آماج یاختههای تن که ماشینهایِ ریز بیولوژیکی و برنامهریزی شده برای زندگی اند, نمیباشد.
پس در اینجا ما نه به بهرهکشی برخی آدمها از دیگران ازراه تکنولوژی, بساکه به خودآماجی (self-purposeness) خود
تکنولوژی در جایگاه ابرسازوارهای که آماجهایِ او در بسیار جاها در ستیز با آماجهایِ یاخته هایش که انسانها باشند پیش میروند, پرداختهایم.
بیرنگ
پارسیگر
من دوباره نظرمو بدم بد نیست:))
به نظرم احتمال از بین رفتن انسان توسط فناوری یا به خاطر فناوری یک احتمال کاملا منطقی و ممکن هست ولی من در حالتی که به جای انسان هوش مصنوعی ساخته انسان جایگزینش بشه ایرادی نمیبینم،البته در بقیه حالات هم ایراد خاصی نمیبینم وقتی من زنده نباشم چه فرقی میکنه که چه بلایی بر سر دنیا میاد:e11b:
:e40b:
من چندی پیش با مهربد گفتگویی [نسبتا مفصل] پیرامون همین موضوع در فیسبوق داشتم و در مورد ِ چیزهایی مثل ِ اینها :
IBM Smarter Cities - Future cities - United States
IBM - Smarter Planet - United States
Machine to machine
و ...
با او سخن گفته بودم. من اینجا نیاز است که پیشدرآمدی به آنچه که چند روز دیگر سعی میکنم اینجا قرار بدهم بگویم. تمام ِ
این چیزهایی که شما دوستان در این لینکها میخوانید، براستی همان Iceburg یست که شما تنها نوک ِ از آب بیرونزدهاش را میبینید.
کارهایی که در این حوزه در حال ِ انجام گرفتن است انچنان به سرعت میروند و آنچنان سرمایههای عظیمی در این مورد خرج
میشود که باور کردنی نیست؛ این بدین معناست که پرتگاه اصلا فاصلهی دوری با ما ندارد. زیرساختها (اعم از Cloud، Machine2
Machine middleware، RealTime internet و... ) که به سرانجام برسند، من به شما میگویم که کمتر از یک یا نهایتا دو سال
برای رسیدن ِ ماشینها به آستانهی ابرهوشمندی فرصت هست. در حال ِ حاضر چند سرعتگیر باعث شده که کارها
کند پیش بروند. مهمتریناش حجم عظیم دادههاست. ما هنوز آنقدر از لحاظ تکنولوژی پیشرفت نکردهایم که بتوانیم دادههای خیلی خیلی
عظیم را پردازش بکنیم. تئوریاش را داریم (امثال ِ map-reduce و... ) اما ساختار تکنولوژیکالی که بتوانیم آن را عملی بکنیم
را نداریم هنوز. اما در حوزهی Big Data آزمایشگاهها، دانشگاهها و شرکتهای زیادی در سرتاسر جهان در حال ِ کار کردن هستند
و من به شما اطمینان میدهم که ما فاصلهی چندانی با تبدیل ِ نتایج آزمایشگاهی به نتایج واقعی نداریم!
مزرعهای از سوپرکامپیوترها را تصور بکنید که هرکدام از آنها دادههای پیشپردازششده را صدها ابررایانههای دیگری که هر کدام از آنها در
نواحی مختلف جهان هستند دریافت میکنند، که این ماشینهای ثانویه نیز خود دادههای پیشپردازششدهای را هزاران مینفریم و سرور دیگر
دریافت میکنند و خود این مین فریمها و سرورها دادههایی را از میلیونها سنسور، ریزرایانه، موبایل و ... دریافت میکنند. دادههای پردازششدهای
که در نقطهی نهایی (یعنی مزرعهی سوپررایانهها) حاصل میشود، دادههاییست بسیار بسیار ناب وحساس که میتواند مثلا پیشبینی آینده با
تقریبهایبالایی از اطمینان در موضوعاتِ گوناگون باشد. در حال ِ حاضر ما هنوز هتا توانایی تکنولوژیکال برای هتا تجمیع این حجم عظیم از دادهها را
نداریم چه برسد به پردازش، اما تمام ِ اینهایی که من گفتم به طور دقیق در حال ِ شبیهسازی و محاسبه هستند و همانطور که گفتم از لحاظ ِ تئوری
همه چیز کامل است!
حالا این مقدمه برای این بود که اول بگویم من به شخصه به بحرانی بودن ِ وضعیت واقفم. چندی پیش در جستار «داعش؛ پدیدهای در خور تعمق»
نیز یک اشارهای بین پیشرفت ِ تکنولوژی و داعش داشتم. من میخواستم بگویم که نخست آنکه پدید آمدن گروههایی آنچنان دیوانه و البته هوشمند
اصلا دور از انتظار نیستند( چنانکه میبینیم)، دوم آنکه افتادن ِ تکنولوژیهای حساس به دست ِ آنها نیز باز اصلا دور از انتظار نیست، چنانکه
گزارشهای متعدد حاکی از این است که آنها سه جنگنده به دست آوردهاند که در حال ِ تمرین برای یادگیری پرواز و جنگیدن با آنها هستند،
سلاحهای شیمیایی به دستشان افتاده و انواع سلاحهای سنگین (تانک، ضدهوایی، موشک و ... ) در اختیارشان است. در حال ِ حاضر
داعش یک خطر منطقهایست و ما هنوز آنقدر میتوانیم اطمینان داشته باشیم که او نمیتواند کاری با جهان بکند. اما اینجا نیاز است
کمی بیشتر بیاندیشیم: داعش حاصل فرگشت ِ القاعده، القاعده حاصل فرگشت ِ حزبالتحریر و ... اکنون با چند سوال مواجهیم:
1- آیا با حذف ِ گروههایی چون داعش ما گروهی گروهی مشابه را پدیدار نخواهیم دید؟
خواهیم دید. همین الان نسبت به ده سال ِ گذشته گروههای تندروی اسلامی چند برابر شدهاند. (گفته میشود تنها داعش نزدیک
به 50 هزار عضو دارد).
2- آیا ما همیشه میتوانیم تکنولوژیهای حساس را از دست آنها دور نگاه داریم؟
رویای خامیست اگر چنین میپندارید. هماکنون کشورهایی چون پاکستان، هند، کرهی شمالی، اسرائیل، روسیه و ... دارای سلاحهای
هستهای هستند. نگاهی کنید به وضع جهان ِ امروز، ناتو و روسیه هماکنون تا مرز جنگ پیش رفتهاند و بطور جدی و عینی برای هم خط و
نشان میکشند چنانکه برای من هیچ بعید نیست که تا چندی دیگر جنگی رخ دهد. از آنسو، پکستان و هند همچون آتشفشانهایی
در شُزُف ِ انفجار هستند و بارها و بارها درگیرهای جدی در مرزهایشان رخ داده. کره شمالی و ژاپن و چین هم که وضعاشان روشن است.
شعلهور شدن ِ جنگ در یکی از این نقاط ِ پرتنش همانا و فرورفتن در درهی ناکجاآبادی همانا! اگر برای شما بعید است که در آن بلبشویی
که ابرقدرتهایی چون آمریکا تضعیف شدهاند، کسی چون ایل، رهبر کرهی شمالی، چند کلاهک ِ هستهای به بغدادی به بهای چند میلیون دلار
بفروشد، برای من ولی اصلا غیرقابل تصور نیست!
(این البته مثالی بسیار ابتداییست)
من اما چند راه ِ حل میشناسم که یکی از آنها را اینجا ذکر میکنم:
من به زمان امید دارم. اگر ما ده تا پانزده سال با آن درگاه ِ جهنمی فاصله داشته باشیم، شانس ِ اینکه بتوانیم خودمان را نجات بدهیم تقریبا
زیاد است. روند به نظرم اینگونه خواهد بود که در پی گسترش ِ تکنولوژی، اکنون که در حال ِ وارد شدن به مراحلی هستیم که نتایج
مستقیم تباهیهایی که الان تنها میتوانیم آنها را تصور بکنیم ذره ذره وارد ِ زندگی افراد میشود و آنها را به طور عینی در جریان ِ زندگی خویش
میبینند و لمس میکنند، میتوان امید داشت که واکنشها به این موضوع زور ِ بیشتری پیدا بکنند.
من در این مورد چند روز دیگر اگر برگشتم خواهم نوشت. الان دیگر واقعا باید بروم.
پ.ن: درود و خوشامد به مهربد.
این چند گفتگو برای شکستن جو خشک اینجا بود تا با گرفتن
انرژیای دوباره, یکبار و برای همیشه رفت این گفتمان را بدهیم.
بویژه نوشتهیِ شما و میلاد که بیشتر شوخی بود تا چیز دیگر, برای امیر من
کمی داستان ریسمان سرگرم کننده بافتم که ببینم چه اندازه درست حدس زدهام.
من بوارون شما هیچ باوری به این برآوردها ندارم. پژوهشگران رایانه از نزدیک ٥٠ سال پیش همواره درآمدهاند
که در کمتر از یک دهه رایانهها از آستانهیِ هوش آدمی فرا خواهند گذشت و بهمان و بیسار خواهند کرد و ...
هر آینه, این ولی درست است که یک روزی سرانجام با پیشرفت کنونی, رایانههای ساخت هومن از
خود هومنی هوشمندتر خواهند شد. اینکه این بباریکی چه پیامدها یا دُژآمدهایی برای هومنی دربر خواهد داشت چندان
روشن نیست, ولی آنچه روشن است, در کمابیش همهیِ چهرهها پیامدهایِ آن مهیب و ناخواستنی خواهند بود.
من خوشنود ام که شما دربارهیِ همه اینها چنین خوب اندیشیدهاید و از دیدگاهی دیگر به تکنولوژی مینگرید.
اگرچه, نمونهیِ آورده شده و اینکه فندآوری در چنگ آدمهایی بد همچون داعش بیافتد
چه دژآمدهایی ببار خواهد آمد ولی درست از همان نمونههاییست که کمتر از همه مایهیِ نگرانیست.
من در شوخینوشت پیشین در همان آغاز چیزی جدی ولی دربارهیِ شُما گفتم و آنهم در پیوند با نگاه اتان به
پویایی/ایستایی فندآوری بود. فندآوری از دیدگاه یک ابزار که میتواند در دست برخی بدسِگال به
دُژآمد بیانجامد, نگاهی بسیار ایستا به آن دارد و آنرا چیزی نمیبیند بجز یک ابزار که میتواند کژبهرهبرداری بشود.
ما در این جُستار به نمونههایِ بساویدنی و ملموسی مانند بمب اتم, چاپگرهایِ 3D و اکنون داعش پرداختهایم, ولی بایست
دریافت که اینها نمونههایی هستند که از روی همین ملموس بودن آسانتر و زودتر دریافت میشوند, ولی باز درست از همینرو
کمترین بخت به واقعیت پیوستن را دارند, زیرا دانشمندان, فندسالاران و فندآورانی که در این زمینهها روزاروز میپژوهند و نومیآورند,
خود به اندازهیِ ما و چه بسا بیشتر به این پیامدها آگاهاند و این دسته هیچ کودن نمیباشند, بساکه بوارون بسیار هوشمند بوده و هیچ دور
از باور نیست که راهکارهایی نوآورانه و بس هوشمندانه برای رویارویی با این دُژآمدها, همچون بمب اتم و داعش و ... فرابیاورند.
آنچه من در این بازگشت دوم و پایانین میخواهم به آن بپردازم بخشهایِ نرم, پویا و پنهان فندآوری میباشند که این دسته
از همهیِ بیمناکتر میباشند و هر روزی که میگذرد, بآهستگی در زندگی ما بیشتر و بیشتر رخنه مینمایند و چیزهایی که
ما برای میلیونها سال ارزش یافتهایم, هتّا در چیزی بسیار پیش پاافتاده مانند گرایش به زیستن و فرازیستن را به زیر پرسش میبرند و آنها را وامیارزشند (devalue).
در همین جُستار نمونهوار چندین و چند بار میبینید که کسانی یافت میشوند همچون @undead_knight که بسادگی
نه زنده بودن را ارزش میبینند و نه کوچکترین گرفتاریای در نابودی میبینند.
این یکی از نمونههاییست که ما تا اینجا به آن هیچ نپرداختهایم, هنگامیکه نمونهوار, این apatheticness/یکسانانگاری
دربرابر آیندهیِ بشریت یکی از دستآوردهایِ همان پروپاگانداییست که فندسالاران دیرزمانیست با کامیابی
بفراخور بالایی به آن دست یافتهاند, جوریکه در هیچ زمانهای از تاریخ هومنی شما نمیبینید کسانی پیدا
شده باشند که دربارهیِ سرنوشت نزدیکان و آیندگان (و هتّا آیندهیِ نزدیک خودشان) این اندازه یکسانانگار بوده باشند.
پروپاگاندایِ گستردهیِ رسانهها خود یکی از آن چیزهاییست که امروز در دست فندسالاران به ابزاری بدل شده که
راه را برای اینگونه پیشرفتهایِ بروشنی بیمآور, همچون آوردن هومنواره و هوشوارههایِ هوشمندتر از هومنی نرم و هموار میسازد.
در برابر فندآوری, بجز در نگر گرفتن راههایِ جادویی و افسانهای, تنها یک راه پیش رو
میباشد و آنهم نابودی یکبارهیِ همهیِ فندآوریهایِ نوین و به پس انداختن تاریخ شهرمندی است.
این بیگمان گزینهای است بسیار جدی با پیامدهایِ بسیار جدی و شوخینابردار, ولی یکزمان شدنی.
بیرنگ
پارسیگر
چنانکه گفتیم, روانشناسی هومن در این است که آن چیزی را میبیند که درست روبروی چشمان او باشند.
ازینرو, آلودگی آب و هوا و ابرهای سیاه و چرکآلود نخستین چیزهایی هستند که سیستم آنها را درست میکند, ولی خوب
این درست کردن در واقعیت چیزی بیشتر از "پینهزنی" نیست و همهیِ اینها درکنُش, به آینده و آیندگان دارند واگذار میشوند.
اینکه مثلن چه نمونههایی هست, شما میتوانید نیم نگاهی به افزایش بیابانها, آلودگی دریاها و ابردریاها, از میان
رفتن جنگلها, گرمایش زمین, زبالههایِ اتمی و بسیاری دیگر داشته باشید که اینها همگی, در جایی پرت و دور از
چشم ما رخ میدهند و در روانشناسی هومن, هنوز چیزی بجز "آمار" به شمار نمیروند.
پس سدای این دسته همچون دُهلی که گفتیم,
فردا درمیاید, ولی این فردا بسیار دیر خواهد بود.گفتآورد:
بمانند آن جوک یارو میماند که داشت قفل دکانی را با ارّه شبانه میبرید رهگذری ازش پرسید
چه میکنی, گفت دارم دُهل میزنم, پرسید پس چرا سدا نمیدهد گفت که سدای این فردا در میاید ..!
بیرنگ
پارسیگر
نه چندان زیاد. :e108:
دربارهی تکنولوژی:
من هیچ گمان نمیکنم که وضع بشر الزاماً در گذر زمان بهتر شده. نخست آنکه «بهتر» گواهی از سنجشی با معیارهای بیرونی میدهد، در گزارهی «X بهتر شده» پرسش «در قیاس با چه چیز» به طور تلویحی پاسخ داده میشود. اگر ما ارزشهای انقلاب فرانسه را بپذیریم، آنگاه ناگزیر هستیم که بگوییم بله، تاریخ روایت حرکت پلهپلهی بشر به سمت قلههای تعالیست، وضع انسانها دائم بهتر شده و از این به بعد نیز تنها بهتر خواهد شد. من ولی به آن ارزشها پایبند نیستم، برای من دسترسی همگانی به منابع آموزشی برای مثال یک ارزش محسوب نمیشود، بلکه خواستار محدود کردن دسترسی به این منابع برای کسانی که استعداد، علاقه و اشتیاق به آنرا دارند و این ویژگیها را به طور مداوم از طریق آزمایش و خطای مداوم اثبات میکنند هستم، و «آموزش اجباری عمومی» را ظلمی بزرگ در حق کسانی میدانم که فاقد ضریب هوشی بسنده برای موفقیت در سیستمی دانشمحور هستند. این صرفاً یک مثال است، اما منظور اینکه پیشرفت و پسرفت در قیاس با ارزشهایی بیرونی و میزان نزدیکی پدیدهی مورد برسی با آن ارزشها سنجیده میشود، طبق معیارهای فمینیستی ایران کشوریست پیشرفتهتر از افغانستان و اسلوواکی پیشرفتهتر از ایران و فرانسه پیشرفتهتر از اسلوواکی، برای مثال. طبق معیارهای من افزون بر برابری جنسیتی، ارزشهای دیگری همچون رضایت جنسی، آمار زاد و ولد، میزان افسردگی، انگیزه برای پیشرفت و ... معیارهایی هستند باید در نظر بیاوریم.
در میان این معیارها والاترین ارزش جمعی نوع بشر، تمدن، در معنی حکومت سازمانیافته بر رانهها و گرایشات طبیعی برای هدفمند کردنشان در جهت توسعه و تثبیت منافع گروهی باشد. پس لیبرالدموکراسی که برای مثال با انکار وجوهی از طبیعت بشر آغاز میشود که در تعارض با معیارهای سیاسی-اجتماعی آن قرار میگیرند، ظاهرا متمدنتر است از اسلامی که آن رانهها را میپذیرد اما میکوشد نظاممند و قاعدهمند بکند. بر این مبنی بدویت رها کردن غرایز است، تمدن کنترل آنهاست، مدرنیته انکار و تلاش برای فائق آمدن به ایشان. این انحراف که بشر طبع ثابت ندارد و تختهی سفیدیست که میتوان هرآنچه برازنده بود و آخرین توافق جمعی ِ برابریطلبان آکسفوردنشین طلبید برآن نوشت، از این منظر، یکسره مفهومیست در ضدیت با تمدن، و هرچه بیشتر گسترش بیاید، بیشتر تمدنزدایی میکند. این یک سقوط و دو قدم به عقب است، اما تکنولوژی این امکان را فراهم کرده که عواقب و عوارض این سقوط در جوانب زندگی شخصی و اجتماعی انسان مدرن چنان که باید احساس و بازشناخته نشود. بهترین مثال برای درک این اثر، برسی پزشکی مدرن و این حقیقت است که ما امروز هرچند غذایی بسیار بیکیفیتتر، به مقداری بسیار بیشتر از پدرانمان مصرف میکنیم، اما عواقب این تغذیه و انتخاب ناسالم را از طریق پیشرفت پزشکی پنهان کردهایم. این عواقب مهار نشده، شما هنوز دچار به حملهی قلبی میشوید، اما از بابت آن جانتان را از دست نمیدهید.
پیرو اصل لاپوشانی ِ مصائب، نقش عمدهای که در جوامع تمدنزدایی شدهی مدرن بر عهدهی تکنولوژی گذاشته شده، و من اکنون دیدم که مزدک به غلط آنرا نادیده گرفته و شما به درستی آنرا یادآوری کردهاید، بازتولید و گسترش میمهای فرهنگی بیماریست که توانایی تولید مثل طبیعی(از طریق والدین به فرزندان، از نسلی به نسل بعدی)را ندارند و جوامعی که به آنها بیمار میشوند را بلادرنگ اخته میکنند. برای مثال میم ازدواج با بیش از یک دهه فاصله پس از بلوغ جنسی، با وجود تکنولوژی موجود، پروسهی بچهدار شدن را بسیار دشوار میکند. ما میدانیم که زنان پس از ۲۸ سالگی نیمی از توان باروری خود را از دست میدهند و تا ۳۵ سالگی این توان به یک پنجم سقوط میکند، نیز میدانیم که برای حفظ آنچه جامعهشناسان «سطح بازسازی» نامیدهاند هر زن باید ۲/۴ بچه بیاورد، همینطور میدانیم که زنان بدون برخورداری از چشماندازی محکم از طریق بدست آوردن تعهد مردی مطمئن اشتیاقی به بچهدار شدن نشان نمیدهند. ما همهی اینها را از طریق یکی دو تحقیقی که انجام گرفته با قطعیتی علمی میدانیم، و میتوانیم نتیجه بگیریم که میم فرهنگی که زنان را به ازدواج و بچهدار شدن در سنین بلوغ تشویق میکند در بلندمدت بسیار موفقتر خواهد بود از میمی که زنان را به درس خواندن و کار کردن و پشتک زدن و … هر کاری بجز اینها تشویق میکند. اما میبینیم که این میم بیمار، ناتوان از پیروزی در رقابتی داروینی، از طریق تکنولوژی خود را نسبت به دیگر آلترناتیوهای موفقی که قادر به تثبیت خود هستند در موقعیتی برتر قرار داده و امروز جهانگشایی میکند.
یک مثال احتمالاً بسیار مناقشه برانگیز دیگر «بیخدایی»ست، با مشاهدهی اینکه هیچ تمدن به راستی بیخدایی وجود نداشته نمیتوان نتیجهی خاصی گرفت، اما میتوان این فرضیه را مطرح کرد که تمدنهای بیخدا آنقدر پیوندهای اجتماعی قدرتمندی نداشتهاند که در رقابت با تمدنهای خداباور چنان ظفرمند باشند که آثارشان به ما برسد. تماشای سقوط دموگرافیک جوامع سکولار، بلافاصله پس از سکولاریزاسیون کمی سندیت به این ایده میدهد. اما آنچه به راستی اثباتش میکند این حقیقت است که در سرتاسر کشورهای جهان، خانوادههای مذهبی، به مراتب درجات بیشتر از خانوادههای غیرمذهبی بچهدار میشوند! نتیجهی طبیعی آنست که در بلندمدت، خانوادههای مذهبی جایگزین خانوادههای غیرمذهبی میشوند که خود را با غوطهوری در عیش و نوش منقرض کردهاند. اما با اینحال هنوز بیخدایی در حال رشد است. چرا این میم بیمار و ناتوان از پیروزی در نبردی داروینی همچنان جوامع بشری را بیمار میکند؟ تکنولوژی! هرچند میم بیمار خدازدایی نمیتواند خود را به طور طبیعی بازتولید کرده رقبا را در رقابتی برابر و عادلانه از پا دربیاورد، اما میتواند فرزندان خانوادههای مذهبی را از طریق مسمدیا و سیستم آموزشی همگانی به راه دیگری دعوت بکند.
مشکل بزرگ زمانی آشکارتر میشود که ما درک میکنیم تکنولوژی در این مثالها مشکل میمهای مذکور را حل نکرده، آنها هنوز اختهساز هستند، هنوز اثر دیسژنیک درند، هنوز جامعه و تمدن بشری را تحلیل میبرند، تنها تفاوت آنست که در برابر زوال و نابودی طبیعی خود مقاومت نشان میدهند. این یعنی سقوط در مقیاس و شکلی که پیش از این، در غیاب وجود تکنولوژی میسر نبوده. سقوط تا سرحد خودویرانگری، سقوط تا مرز انقراض کامل.
به همین ترتیب، هر زمان به روشنگران یادآوری میکنید که تمدن، اخلاقیات، فرهنگ، هنر و سلامت روانی مردم در دویست سال اخیر با سرعت نور به قهقرا رفته، پیشرفتها و دستاوردهای تکنولوژیک یا اثرات این پیشرفتها را برای تطهیر جامعهی درخودماندهی ما فهرست میکنند. جای دیگری گفتم هرچه میگذرد بیشتر و بیشتر به نظر میرسد که انتخاب حقیقی میان آنست که آیا میخواهیم جامعهای پی بریزیم که در آن همه لپتاپ، آیفون و فراری دارند، یا جامعهای که در آن همه پدر دارند؟ به نظر من تکنولوژی آب کر نیست که نجاست ورشکستگی اخلاقی و بنبست روحانی بشر مدرن را بشوید.
پس من ۱. مخالف نظریهی سقوط نیستم، به شدت موافق آن هستم، اما دلیلش را آزادیخواهی، برابریطلبی و علمدوستی میدانم، نه تکنولوژی ۲. با اینحال تکنولوژی را فاقد نقشی مثبت تلقی میکنم ۳. برای تکنولوژی نقشی منفی قائل هستم و آنرا بخشی از مشکل میدانم، نه راهحل. اما با اینهمه هرگز نمیپذیرم که مشکل از بنیاد مشکل تکنولوژیست. ورشستگی ما نه سیاسیاقتصادیست و نه برآمده از تکنولوژی، بلکه یک ورشکستگی اخلاقیست. ما دیگر خیلی ساده آنچه را به سودمان در مقام گروه است نمیپذیریم زیرا به سودمان در مقام افراد نیست. میان نفع فرد و جمع هیچگاه بیش از امروز تضاد نبوده و میان منافع بلندمدت و کوتاهمدت هرگز چنین جنگی رخ نداده. میان عناصری که باید در جامعه هماهنگ باشند همچون کارگر و سرمایهدار، دولت و ملت، زن و مرد و … تضاد منافع پدید آمده و اینها چه ربطی به تکنولوژی دارد؟ ما خیلی پیش از برآمدن خدا-کامپیوتر، یا طبقهی جدید ابر-انسانهای دستکاری شده به بردگی افتادهایم. بردگی عناصری بدوی که پدران ما دویست، پانصد و هزار سال پیش خیلی آسان از عهدهی مهارشان برآمده بودند.
دربارهی خلق خدا و مرگ انسان:
من هیچ توهمی در اینباره ندارم، خدای مخلوق تکنولوژی قهار و شریر و … خواهد بود، شاید همهی حیات بر زمین را نابود یا جایگزین بکند، شاید همه ابنای بشر را به بندگی بکشد، و شاید اصلاً به جای خدا، شیطان باشد! همانطورکه خدای تورات برای ما غیریهودیان و خدای اسلام برای ما نامسلمانان چنان است. اما من مروج این بشارت نیستم، بلکه پیامآور آن هستم. میگویم ببینید ما در این مسیر حرکت میکنیم و به زودی اگر در همین مسیر گام بر داریم به جایی میرسیم که یک ماشین، یا یک برنامه، همهی آنچه روزگاری متعلق به خدا تلقی میشد را در خود خواهد داشت و چه بسی بیشتر. سرعت پردازش دادهها چنان میشود که زمان و مکان چنانکه ما آنها را درک میکنیم بیمعنی میشود، و دخالتی کوچک در سیستم باعث پدید آمدن تغییراتی بسیار بزرگ در نتیجه میشود و اثری بر زندگیهای ما خواهد گذاشت که با همان معجزات الهی قابل قیاس است.
آن ابرماشین موعود برداشتی از زمان و وقایع ِ واقع آن خواهد داشت که برای ما تنها حکم پدیدهای الهی را خواهد داشت. تکرار میکنم که من هیچ توهمی در اینباره ندارم، نیک میدانم که وقتی همهی کارهای دستی ماشینیزه بشوند تنها کارهای ذهنی برای انسان باقی میمانند و وقتی همهی کارهای فکری هم ماشینیزه بشوند انسان هیچ جایی در جهان نخواهد داشت. ولی برخلاف شما اولا اینرا پیشداوریهای بیولوژیکی به سود انسانها ندارم، و میبینم که تکنولوژی ما، جدا از ما، دستاوردیست بزرگتر برای این جهان تا خود ما. ثانیا، برخلاف شما، یک مانع بزرگ در چشمانداز میبینم: سقوط تمدن آیا سریعتر است یا پیشرفت تکنولوژی؟ اگر آنچه من در بالا گفتم حقیقت داشته باشد، و تکنولوژی در مقام نقابی برای سقوط ایفای نقش کرده باشد، این طبیعتاً به معنی سریعتر بودن پیشرفت تکنولوژی در قیاس با حرکت معکوس و دیسژنیک جامعه است. اما آیا این روند ادامه پیدا خواهد کرد؟ نمیدانم. آنچه میدانم آنست که نیاز انسان به مرجعیت اخلاقی و عقیدتی نهادینه است و همهی تلاشها تا امروز برای فراتر رفتن از آن شکست خوردهاند. من بعید میدانم وضع موجود خیلی بیش از یکی دو دههی دیگر قابل ادامه باشد. بازگشت بزرگ به ارزشهای پیشین در چشمانداز است، پس من نه به تکنولوژی، که به آینده خوشبینم. ولی در عین حال میپذیرم که شاید خوشبینی من بیمورد باشد. که خود بهترین دلیل است برای عیش و نوش هرچه بیشتر. اما احتمال قویتر آنست که من بر خطا نیستم، شما عنصر سقوط تمدن را در نظر نگرفتهاید زیرا هنوز پیرو ارزشهای مدرنیته-روشنگری هستید، حق انتخاب، آزادی، برابری، آگاهی، عقلانیت و ... به نظرتان ذاتا خیر هستند فارغ از نتایجی که طی سیصد سال اخیر با فرکانسی یکسان به بار آوردهاند.
دربارهی نژادپرستی و مذهب:
هر دوی اینها به باور امروز من میمهایی هستند که برای موفقیت یک جمعیت بسته و در رقابت با جوامع بستهی دیگر بسیار مفید محسوب میشدهاند، و چنان وجودشان حیاتی بوده که بخشی از آن «طبیعت» بشری که پیشتر از آن صحبت کردم شدهاند. یک تحقیقی چند ماه پیش نشان داد که نوزادان پس از چند ماه تفاوتهای نژادی را تشخیص میدهند! و ما بدون هیچ تردیدی میدانیم که در جامعهای که از منظر جمعیتی بزرگتر از آن میشود که پیوندهای خونی درجه اول میان اعضایش وجود نداشته باشد و همه با هم پسرعمو و دخترخاله نباشند، برای فایق آمدن بر بدبینی ذاتی مذکور به عنصری وحدتبخش همچون مذهب نیاز است. من هر دوی اینها را در الگوهایی از هم مستقل برای یک جامعهی متمدن ضروری و مفید تلقی میکنم، و مخالفت ایدئولوژیک با آنها را در راستای تلاش برای بازگشت به بدویت و تمدنزدایی. هرچند خودم نه نژادپرست هستم و نه مذهبی، ولی یک نیم نگاه به وضع جوامع اروپا و دیدن نمازگزاران زیر برج ایفل، کافیست تا بفهمید میزانی مشخص از ترجیح درونگروهی محکم شده از طریق مذهب یا ملیگرایی برای بستن دروازههای سرزمینهای متمدن به روی مهاجمان بدوی واجب است.
دربارهی سلسلهمراتب و سرکوب:
من آنارشیست بودم بیش از هرچیز چون از همان نوجوانی هیچ برتری در اربابانم نمیدیدم، و مثلاً مشاهده میکردم که «استاد» سوادش از من کمتر است، اما به غلط این بیعدالتی را، که او باید استاد من باشد نه بالعکس، ربط میدادم به نهادی سلسلهمراتبی که او را به رغم ناتوانیاش در موقعیتی برتر از من قرار داده و مرا واداشته تحت او باشم. برابریطلبی روشی بود برای بیان «راحتم بگذار» به آن سیستم. امروز میدانم که آن نهاد یادمانی ارزشمند است از گذشته و این بیعدالتی نتیجهی تضعیف مکانیزمی بوده که در آن بهتر، بیشتر پاداش میگیرد و ضعیف کمتر. پس نهاد سلسلهمراتبی تنها نهاد به راستی عادلانه است، و نهاد برابریطلب توصیف لغتنامهای ِ ظلم. سلسلهمراتب تثبیت این نظم ِ «به بهتر بیشتر، به کهتر کمتر» است که پیشفرض میگیرد همه کهتر هستند مگر آنکه خلافش اثبات بشود. این قطعاً در حق اقلیتی بسیار کوچک(مثل من از استاد داناتر)ناعادلانه است، اما آلترناتیو آن، یعنی معکوس کردن این سناریو، در حق عدهی بسیار بیشتری، به نحو بسیار شدیدتر و بنیادیتری ناعادلانه میبود.
دربارهی سرکوب باید بگویم که همه روابط بشری به نظر میرسد به نحوی در ارتباط و با میزانی از سرکوب همراه هستند، والدینی که فرزند خود را از پریدن به وسط خیابان منع میکنند دارند او را سرکوب میکنند، و همه بجز دیوانگان توافق میکنند که این سرکوبیست نیک. پس سرکوب هم، مثل تکنولوژی، ابزار است و پرسش اصلی جایگاه، کارکرد و نوع آنست. افزون بر این، ما میدانیم و میبینیم که تمدن در برابر مهاجمان به شدت آسیبپذیر است و پادشکنندگی بسیار ناچیزی دارند، در نتیجه جامعه/فرهنگی موفق است که نهادهایی با پادشکنندگی بالا برای مراقبت از آن پدید بیاورد که از آن مراقبت میکنند. پس بحث سرکوب چه کسی و چه چیزیست، نه اصل سرکوب. من معتقدم همهی نیروهایی که یک کنش خاص را از خارج از زنجیرهی طبیعی آن تبلیغ و تشدید میکنند باید سرکوب کرد.
دربارهی هدانیسم:
همانطورکه پیشتر هم گفتهام تفاوتی هست میان فلسفه و روش زندگی، من هدانیست نیستم چون از منظری مستدل به صحت آن پی بردهام، بلکه خیلی ساده دلیلی برای پرهیزگاری نمیبینم. انگیزهی اصلی پرهیزگاران، فارغ از «علت رسمی» که عنوان میکنند، فیدبکی عاطفیست، پرهیزگار با غلبه بر نفس خود لذتی مشابه همان ِ هرزگی ِ من میبرد بعلاوهی ژست ِ برتری اخلاقی که قادر است اتخاذ بکند. کسی از همخوابی با زن شوهردار پرهیز نمیکند چون پایبندی اخلاقی دارد، امروز هیچکس به هیچ چیز پایبندی اخلاقی ندارد، چنان میکنند چون تظاهر به نیکی و نوعدوستی برایشان امتیاز اجتماعی میآورد، احساس خوبی راجع به خودشان میکنند و … من خیلی ساده این احساس لذت روانی را از فعالیت خودم در انجمن دفترچه میگیرم، و میگویم هرچند در زندگی مالی انگل یک انگل هستم و بدون انجام هیچ کار مفیدی پول در میآورم، هرچند در زندگی جنسی فاسد و هرزه هستم و هرچند در زندگی شخصی درپی بهرهبرداری از هرکس و هرچیز که به زندگیام وارد میشود، دارم در دفترچه همهی اینها را جبران میکنم! که به اندازهی هر نوع پرهیزگاری و والامنشی دیگر ریاکارانه و متوهم و از همه مهمتر، در التیام روانی فاعل آن مؤثر است.
چیزی که به نظر من بیشتر میتونه رنگ واقعیت داشته باشه اینه که انسان با استفاده از همین رایانه های دست ساز خودش توان هوشمندی خودش را بالا ببرد (اشاره به Cyborg ها) که اتفاقن خیلی زیاد داره روش مطالعه و تحقیق میشه برای تولید ابر انسانها.
احتمالن در صورت وجود تمدنهایی پیشرفته تر از انسان در سایر نقاط هستی! آنها هم به چنین نتیجه ای رسیده باشند و چه بسا عملی اش هم کرده باشند.
به نظر من ترکیب انسان با ماشین نه تنها رویای جاودانگی رو میتونه رنگ واقعیت ببخشه بلکه خیلی مزایای دیگه هم درش وجود داره که میشه در مورد تک تکشون رویا پردازی کرد و با مطابقت دادن رویاها با واقعیت های علمی که ما آنها را اکنون میشناسیم یک دید نسبی از آینده ی این تکنولوژی در صورت عملی شدن داشت.
پ.ن : من بیشتر از آنکه به خیالپردازی در مورد هشدارهای ترمیناتور و ماتریکس و ... علاقه داشته باشم به خیال پردازی در مورد آواتار علاقه دارم :دی
منکه فکر نمیکنم شبکهء آسمانی (اشاره به ابرهوش مصنوعی در فیلم نابودگر) به این زودیها محقق بشه!
اون مال فیلمه آقا جان. صرف جمع آوری و پردازش و تمرکز داده های عظیم و داشتن سنسورهای حسی و حرکتی هم چنان هوش و خودآگاهی ایجاد نمیکنه. فکر نمیکنم بشر هنوز به هوش و خودآگاهی واقعی مصنوعی حتی نزدیک هم شده باشه. الگوریتم های هوشمند خودش رو میخواد که فوق العاده پیشرفته و پیچیده هستند قاعدتا. همینطوری که نمیشه، مگر فکر کنیم مثل فرگشت بذاری به حال خودش شاید بعد از میلیون ها سال با جهش و شانسی یه چیزایی شد :e105:
اینها در چهرهایه که فندآوری یک سامانهیِ خودآماج نباشد, یعنی راهِ خودش را
نرود و دنبالهروی آرزوها و خواستههای آدمی (هر چه که این را بنامیم) باشد, که میبینیم اینجور نیست.
در حقیقت, همینکه چیزی به نام آرزوها و خواستههای هومنی را نمیتوان تعریف نمود بخشی از گرفتاری است,
بخش بزرگ دیگر همان است که فندآوری در همهیِ زمینهها پیشمیرود, نه در یک زمینهیِ ویژه و خواستنی.
امیر گفتآورد خوبی در اینباره از خودش داشت:
پراکندهنویسی - برگ 10
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
بیرنگ
پارسیگر
درست است که ساخت هوشوارهها کاری بسیار دشوار و شگرف است, ولی در این تراز دشوار نیست که میلیونها سال نیاز به
پژوهش داشته باشد. این هتّا زمانیکه ما روند پیشرفت را رژگین (linear) بگیریم هم درست نیست, هنگامیکه در واقعیت روند
پیشرفت دانش نارژگین میباشد, جوریکه نمونهوار گفته میشود دانش پزشکی هر یک دهه دوبرابر میشود (گرچه این را هم کمی بیشبرآوردهاند).
نکتهیِ دیگر اینکه skynet یک نمونهیِ گزافهگویی شده/exaggerated میباشد که برای سرگرمی و فروش فیلم نابودگر پیرنگ آبکی آنرا ریختهاند,
در واقعیت ولی ساخت نخستین هوشواره که بتواند خود خودش را به یک اندازه یِ ناچیزی هم بهتر و پیشرفتهتر کند, درجا به «تکینگی فندین» یا Technological singularity - WiKi خواهد انجامید.
بیرنگ
پارسیگر
جنبه مثبت پیشرفت دانش و تکنولوژی ارمغان راحتی و سلامتی و آرامش هست.
متاسفانه جنبه های منفی روزافزون هم دارد.
مثلا افزایش قدرت حکومت نسبت به زمان باستان. یکی افزایش قدرت حکومت یک کشور نسبت به مردمش و دیگری افزایش قدرت یک کشور پیشرفته نسبت به کشورهای عقب مانده و همچنین افزایش قدرت باندهای تبهکاری و مافیایی.
مثلا در زمان باستان شمشیر و نیزه و سپر و زره تهیه اش سخت نبود ولی اکنون انواع اسلحه و لوازم جاسوسی در دست حکومت ها است که نمیتوان براحتی با حکومت مبارزه مسلحانه کرد و اگر حکومتی دیکتاتوری باشد مثل داعش و حکومت ایران و این حکومت پا بگیرد اگر ابرقدرتی از خارج کمک نکند این حکومت ماندگار می شود.
یواش یواش! امروز را مقایسه کنید با 25 سال پیش! درصد تغییرات را ضرب در سرعت پیشرفت تکنولوژی بکنید در مقیاس 25 سال آینده بسنجید!
بعد ببینید 25 سال آینده ممکن است به چه دنیایی روبرو باشیم. شاید به خودآگاهی در کامپیوترها رسیده باشیم شاید هم نه ولی قطعن خیلی به آن نزدیک شده ایم در آن زمان.
خوب این نظر امیره! اگر رسیدن از چرتکه به کامپیوتر های مدرن نامش پیشرفت نیست و انبساط است! من به شدت پیشنهاد میکنم یک بازنگری جدی در اعتقادات خود داشته باشید.
البته رفته رفته همین قدرت گیری حکومتها هم کم میشه، شاید در جایی مثل ایران این روند آهسته تر و در جایی مثل آمریکا این روند سریع تر اتفاق بیوفته.
دقیقن همین طور است، با پیشرفت روز افزون تکنولوژی دسترسی عمومی هم به تکنولوژیهای مختلف بیشتر میشه! (و با اینکه من مخالف جدی همگانی کردن هر تکنولوژی ای هستم) ولی چه من خوشم بیاید چه نیاید این اتفاق افتاده و خواهد افتاد. نتیجه این میشه که مبارزه حکومت با مردم همواره سخت تر از قبل میشه.
مگر اینکه سیستم به قدری پیچیده و عجیب و فضایی شود که اوباما یک برنامه کامپیوتری جلویش باز کند درست مثل بازی کردن به سبک RTS به یک سری روبات هیچ چیز نفهم دستور کشتار بدهد!!!
گاهی در اینجا، نکوهش فندآوری با نگوهش سرمایه داری نابجا گرفته شده و گناه یکی را به گردن دیگری
انداخته اند. برای نمونه، اینکه زنان دیرتر و کمتر بچه دار میشوند، از پیامد های سامانه ی سرمایه داری
است که زنان را ناچار میان گزینش پیشه و پیشرفت کاری از یکسو و بچه داری و خانه داری از سوی
دیگر میسازند و چون در سرمایه داری ناب، برای بچه نگه داشتن کسی به زنان پول نمیدهد و سامانه را
جوری چیده اند که زن و مرد هردو باید کار کنند که بتوانند هزینه های زندگی و آب و انرژی و آیفون
و ... را، که زنجیر های نوین برده داری مدرن میباشند، فراهم سازند، بچه داری است که در این میان
کم میاورد و اینگونه است که برای نخستین بار در کشور هایی مانند سوئد و آلمان و .. فروش پوشک
برای کهنسالان، از فروش پوشک برای نوزادان و کودکان، پیشی گرفته است ( پیر شدن همبود). در اینجا
فندآوری گناهکار نیست، نه ، بساکه کمک هم میکند که ناخوشی های پدید آمده از این گناه سرمایه داری
اندکی مرهم و دارو بیابند و درد آن اندکی کاسته گردد.
فایل پیوست 4485
•
پارسیگر
یک راه مقابله با پیشرفت خطرناک فناوری این است که به ایدئولوژی ها و قدرتهایی مانند اسلام و جمهوری اسلامی میدان و قدرت بیشتری داده شود (حتی شده یکسری فناوریهای فوق پیشرفته را در اختیارشان بگذارند) که بدین شکل به زودی به هر چه علم و فناوری است گند قابل توجهی خواهد خورد و محیطهای علم و فناوری با خرافات و مذهب و شبه علم و تئوری های توطئه درآمیخته شده و در نتیجه کارایی و سرعت پیشرفت علم و فناوری در سراسر جهان در نهایت کاهش خواهد یافت.
ما میتوانیم به انتشار این ترکیب ناکارا و متناقض در سراسر جهان کمک کنیم تا جلوی پیشرفت خطرناک فناوری را بگیریم.
تازه اگر بمب اتمی هم دست جمهوری اسلامی و داعش بیفتد شاید بد نباشد چون آنوقت جنگ و هرج و مرج و خسارت قابل توجهی ببار خواهد آمد و خیلی از بخشهای شبکهء آسمانی که در حال ساخت هستند احتمالا از بین میروند و ساخت مجدد آنها هم به تاخیر میفتند. خلاصه بلوشو میشود، ولی بعید میدانم نسل بشر و تمدن پیشرفته و غرب بر اثر آن نابود شود. خلاصه ما به این شکل یک مقدار روند تاریخ را معکوس میکنیم و از آن طرف بعدش هم احتمالا پیشرفت علم و فناوریهای خطرناک تا مدتها کندتر خواهد ماند.
خوب بید؟ :e105:
پیشرفت چنانکه از واژه هم برمیاید, راستا دارد و آن هم پیشِ رو و پیشرویست.
گسترش در دست دیگر در همهیِ راستاها پیش میرود و بمانند این میماند:
ازینرو سخن امیر درست است, آنچه ما اینجا داریم نه پیشروی بساکه همان گسترش فند و دانش
است و از همینرو, سخن از اینکه "آدمی میخواهد ازگذر فندآوری به بهمان چیز دست یابد" بیهوده است,
زیرا فندآوری به همه چیز میخواهد دست یابد و همهچیز هم با هم نمیشود, برای نمونه
نمیتوان در کنش هم هستی خدا را پذیرفت, هم نپذیرفت, چراکه تنها یکی از ایندو
میتواند یکزمان باشد و در پیشبینی آینده, اینکه این یکی کدام است هیچ در وابستگی و
گروی خواست و آرزوهایِ هومنی نیست, چراکه آنجا نه پیشروی, بساکه گسترش داریم و پس در
وابستگی به نیروهایی فراتر از خواست هومنی میباشیم (فیزیک,
قانونهایِ آنتروپیک); به دیگر زبان, آنچه آسانتر و هموارتر باشد, همان میشود.
یا به سخنی دیگر, فندآوری خودآماج است.
بیرنگ
پارسیگر
این یک سادهانگاری خوشباورانه است و همچنین همچون همیشه, پیوندی به آرزویهای هومنی و آنچه
هومنی میخواسته ندارد, تنها اینگونه پیشآمده که فندآوری راه را برای هکرها باز گذاشته و
اینها توانستهاند یک شماری از گرفتاریهایی که خود فندآوری پیشتر درست کرده را از میان بردارند, برای نمونه
با هک نمودن زیرساختارها برخی از رازهایی که دولتهایِ بزرگ از راه جاسوسی (براه فندآوری) گردآورده بودهاند را آشکار بسازند.
پس نمیتوان این را هیچگونه سودمندی برشمرد, بویژه زمانیکه خود فندآوری در جایگاه نخست پدیدآورندهیِ آن بخشهای زیانآور بوده است!
سخن شما درست است, فندآوری هم بخشهایِ خوب دارد, هم بخشهایِ بد. ولی بدبختانه
چنانکه اندیشمندان بسیار بزرگی پیشتر نشان دادهاند, این بخشهایِ خوب از بخشهایِ بد گسلناپذیراند,
یعنی نمیتوان تنها بخشهایِ خوب فندآوری را نگه داشته و بخشهایِ بد آنها را زدود.
پاسخی که فندسالاران به این میدهند بیمانند به همان پاسخی که مسلمانان دربرابر تبهکارهای اسلام میدهند نیست.
مسلمانان همواره میگویند "اسلام به ذات خود ندارد عیبی, هر عیبی هست از مسلمانی ماست", فندسالاران نیز در اینسو
همواره میگویند "فندآوری به ذات خود ندارد عیبی, هر عیبی هست از فندکاربری ماست", هنگامیکه در هر دوی اینها خاستگاه
بدی به همان سرچشمه بازمیگردد. در اسلام نمونهوار آمده که بیدین را بکشید و این بد است, در فندآوری نیامده کسی را
بکشید, ولی آمده که هر چیزی که نوآوریپذیر است را نوآوری کنید و برآیند آن یکسان است: بمب اتم, جنگافزار شیمیایی,
دوربینهایِ جاسوسی و شباروز نظارهگر, ابزارهایِ شستشوی مغزی و پروپاگاندا و بسیاری چیزهای دیگر در کنار چیزهای خوب نوآوری میشوند,
هنگامیکه هیچکس بتنهایی اینها را نمیخواهد (همه چیزهای خوب را میخواهند), ولی ابرسازوارهیِ فندآوری یکسانانگار است و خوب و بد, آنها را پدید میآورد.
ما میتوانیم جهان را جور دیگری بیانگاریم و برای نمونه بیانگاریم جهانی بگونهای بود که "آرزوها و خواستههای آدمی"
روشن و یکسان بودند و در آن جهان فندآوری تنها و تنها در راستای برآوردن این آرزوها و خواستهها پیش میرفت (نه در هر راستایی
که میتوانست = گسترش), سپس در همسنجی ایندو میبینیم که فندآوری در جهان راستین اینگونه است و بجای آن یک سامانهیِ خودآماج است که بسادگی, هر چه که بشاید را میبایاند (هر چه که تحققپذیر باشد را ملزم به وجود میکند).
بیرنگ
پارسیگر
سرمایهداری اینجا یک فاکتور است, ولی فاکتور اصلی که هتّا همین سرمایهداری را شدنی میسازد همان فندآوری میباشد.
در فرهود ولی, در پرسمان فندآوری ما به این میرسیم که هر چه که یک سامانه بهینهتر, بسامانتر و سیستماتیکتر باشد, از آزادی ِ و کنترل
فرد بر زندگیاش میکاهد. ازینرو اگر ما دیدگاه شما بپذَریم که کمونیسم سامانهای بسیار سامانمندتر و در گسارش بنمایهها سیستماتیکتر است,
آنگاه از سرمایهداری گزینهیِ بسیار بدتری خواهد بود و بجز این هم نیست. در سرمایهداری کنونی یک تن میتواند با بهرهکشی از دیگران
و در آوردن پول تا اندازهای (نه هرگز بسنده) آزادیهایِ گرفته شدهیِ خود را باز پس بگیرد, ولی در سامانهای که همه چیز دست
ابرسازوارهیِ مرکزی باشد (همچون کمونیسم) و ارزشهایی همچون "دادگری همبودین" (social justice)* فرمانروا شده باشند, آنگاه کس / individual این
اندک توان راستادهی بر سرنوشت اش را هم از دست داده است, زیرا رویارو با چنین سامانه و ابرسازوارهیِ بزرگ و توانمندی از خود هیچ ارادهای نخواهد داشت.
فندآوری در جایگاه سامانهای خودآماج روی بستری از همه بهتر کار میکند که همراستای آماج او پیش برود.
برخی از آماج فندآوری میباشند:
١- شتاب بخشیدن به نوآوری, گسترش دانش و فند
٢- افزایش فرآورش (production)
٣- افزایش گُسارش (consumption)
...
بوارون, هر چه سامانهای بی در و پیکرتر باشد, گزینههای بیشتری برای کس بجا میگذارد که سرنوشت خودش را بدست بگیرد.
روشنه ما اینجا از خوبی "آشوب" و هرج و مرج نمیگوییم, تنها میگوییم که این گزینه, در برابر گزینهیِ دیگر
که هنجارش (normalization) هر چه بیشتر و پیروی بیاراده از ابرسازوارهیِ مرکزی باشد, بهتر است.
--
١-
social justice یا دادگری همبودین در ستیز با آزادی کس بر سرنوشت خویشتن پیش میرود, زیرا
سرنوشت یک تن را از دستان او و نزدیکان او گرفته و به دیوانسالاران, فندسالاران و قانونریزان
ناشناسی میسپرد که او هیچ توان اثرگذاری ملموسی روی آنان ندارد.
گزینه دیگر نبود چنین ابرسازوارهایست که در این چهره, اگرچه کس شاید هرگز آن "امنیت" بالای
دیگر را نداشته باشد, ولی کنترلی بسیار بالاتر بر سرنوشت و زندگی خودش دارد, زیرا اینبار سرنوشت او
در دستان خود او, نزدیکان و دوستان او میباشد که باز او به آنان دسترسی نزدیک و فیزیکی, و پس توان اثرگذاری بالا دارد.
برای دریافت بهتر, در جهان امروز هیچ کس روی آنکه نمونهوار بمب اتم ساخته
شود یا نه کنترلی ندارد, و زمانیکه میگوییم هیچکس این دربرگیرندهیِ اوباما نیز میگردد.
در دست دیگر ولی, اگر جنگی اتمی دربر بگیرد زندگی همگان به خطر میافتد و در تیررس نابودی
میرود, پس در اینجا سرنوشت یک تن در دستان خود او نیست, او بسادگی باید بپذیرد که
کسانی [ناشناس] آن بیرون میتوانند زندگی او را بآسانی به خطر بیاندازند و هیچ راهی برای پدافند از خود نیز
نداشته باشد. او میتواند دستبالا و چنانکه در جُستار دیگر گفتیم, در برابر همهیِ اینها یک "رای"
بدهد که من نمیخواهم بمب اتمی ساخته بشود, ولی این رای دربرابر ١٠٠ میلیون
رای دیگر اثری ناچیز, چشمپوشیدنی و پس بیاثر و بیهوده خواهد داشت (بماند که بجز
کشور او دهها و بسا سدها کشور دیگر نیز هستند).
این تنها یک نمونهیِ ملموس برای دریافت بهتر بود. ما میتوانیم از بیشمار نمونهیِ دیگر نام ببریم
که در آن کس وادار به پذیرش آن چیزیست که به او نشان داده میشود و در کُنش, راهی بجز پذیرفتن ندارد.
٢-
ما از خوبی ِ سرمایهداری که خود فرآوردهیِ تکنولوژی میباشد اینجا نمیگوییم, تنها در همسنجی با
کمونیسم میگوییم که سرمایهداری گزینهیِ بهتری میباشد; ولی نه گزینهای که بتوان پذیرفت, زیرا فاکتور
سرنوشت ساز اینجا نه کمونیسم, نه سرمایهداری, بساکه فندآوری خودآماج میباشد و این فندآوری
میتواند روی بستر کمونیسم, سرمایهداری یا هر سامانهیِ همانندی سوار بشود, فرجام کار
که همان از میان رفتن آزادیهایِ کس و حل شدن در سیستم فندین میباشد, یکسان خواهد ماند.
= پذیرش ناتوانی و بیارادگی.
این همان شیوهایست که سیستم فندین (technological system) از همه بیشتر میپسندد, که کس به
اینکه دیگرانی ناشناس شرایط و ضوابط زندگی او را پیمیریزند و با قانونهایِ گوناگون و رنگارنگ, بایدها و نبایدهایِ زندگی
خود او را روشن میسازند, کاری نداشته و سر در لاک خود فرو به کارهایی سرگرم باشد که بیاثر , بیآزار و رویهمرفته بیهوده اند.
چندی از جایگزینهایی که سیستم دربرابر این "از میان رفتن آزادی" و "کنترل بر سرنوشت خویشتن" میدهد اینها میباشند:
١- entertainment یا رِسانههایِ سرگرمیساز: فیلمها, بازیها, تئاترها, هنرکردهها, ...
٢- فعالیتهای بیآزار: دوستیهایِ آبکی, محفلنشینی, گسارش داروهای روانگردان (الکل, سیگار, ..), ...
٣- در کار و پیشه فرورفتن: پژوهشگران و دانشمندان نمونهیِ برجسته این دسته میباشند که از
کار خود آن احساس قدرتی را میابند که در زندگی خود ندارند. geeks/nerds نیز در این دسته میافتند.
٤- بالا رفتن از پلههایِ ترّقی: کسانیکه ناتوانی خود در کنترل زندگی اشان را میکوشند با پیشرفت و ترّقی
در زندگی جبران بسازند (که تا اندکی کار میکند), پولاندوزی, کسب پرستیژ اجتماعی, رقابت
با کسان همرده و ... اینها همگی به قدرت کس میافزایند, ولی در پایان روز بیهودهاند و ازینرو نیز این دسته
هتّا اگر به اندازهای که دیگر نیاز به کار نداشته باشند نیز پول و سرمایه گردبیاورند همچنان از کوشایی بازنخواهند ایستاد, زیرا انگیزهیِ رانندهیِ آنان نه دستیابی به آسانی و پول, بساکه برآوردن نیاز ِ توانخواهی و قدرت است.
٥- ...
--
و چنانکه تئودور کازینسکی در جای دیگر بدرستی فرایند را بازشناخته است, سیستم برای کسانیکه
با بودن همهیِ کارها/سرگرمیهایِ بالا همچنان این نیاز به یاغیگری و انقلابجویی را در خود حس میکنند, که
برآیند از دست رفتن آزادی, کنترل بر روی زندگی و سرنوشت خود و از نتیجههایِ سازواری یافتن اجباری به زیستبومی بسیار متفاوت
از آنچه آدمی برای میلیونها سال و بسا بیشتر در آن میزیسته و فرگشته است میباشد, در برابر این دسته
سرانجام سیستم هوشمندانهترین ترفند خود را زده و گزینهیِ فعالیتهایِ اجتماعی را پیش رو میگذارد.
فعالیتهایی چون ستیز با نژادپرستی, اسلامستیزی, ستیز با گوشتخواری, ستیز با سرمایهداری, ستیز با نابرابرهای اجتماعی و همینجور به پیش.
این فعّالیتها در نگاه نخست, گویی در ستیز با ارزشهایِ خود سامانه میباشند, برای نمونه کسیکه برای
حقوق زنان یا با نژادپرستی میجنگد خودش را یاغیگری میبیند که دارد با ارزشهایِ نهادینهیِ سیستم
میستیزد و از این رو نیاز به احساس قدرتی که کمبود آنرا در زندگی خودش داشته, تا اندازهای برآورده میسازد.
در نگاه دوم و باریکتر ولی, این فعّالیتها همگی در راستای سود خود سیستم پیش میروند, چرا که در
سامانهیِ فندین نژادپرستی یک فاکتور بازدارندهیِ پیشرفت و گسترش است, یا نابرابرهایِ اجتماعی
مایهیِ پیدایش ناآرامیهای اجتماعیست که یکبار دیگر, برای سیستم فاکتوری ناخواستنی و بازدارنده به شمار میرود.
سامانهیِ فندین در شرایطی از همه بهتر و بهینهتر کار میکند که این تنشها و
ستیزهای اجتماعی تا جای شدنی کاسته و کمیده (reduced & minimized) شده باشند.
از همینرو برای سیستم نمونهوار سرمایهداری گزینهیِ بدتری از کمونیسم است, زیرا در سرمایهداری یک بخشی از
توده و قشر بهـرهدِه همواره زیر فشارهایِ سنگین میروند و این فشار در جای دیگر مایهیِ پیدایش ناآرامیها و تنشهایِ گوناگون میشود.
باید افزود این فاکتوری سرنوشتساز و بازدارنده برای سیستم نیز نمیباشد, یعنی سامانه اگرچه شاید به همان
بهینگی که در کمونیسم میتوانست کار کند در اینجا کار نخواهد کرد, ولی این ناآرامیها بازدارندهیِ خود
سیستم در چهرهیِ کلان نبوده و تنها به فاکتورهایی دست و پا گیر میمانند که نبود آنها بهتر از بودن آنها میباشد.
نه، به دید من این ترفند سامانه نیست، این بر پاد خواست سامانه انجام میشود.
ما همواره میتوانیم ببینیم که سامانه میخواهد که تکچیرگی بر رسانه ها داشته باشد.
ما که وزارت ارشاد داریم و در آمریکا هم سازمان های چاپگری و تلویزیوننی و اینها در
دست سرمایه داران، سخنانی را که بوی بیش تندی بدهند، چاپ نمیکنند و بر زبان
نمیآورند. در همین درگیری و داستان "اوکرائین" با سنجش رسانه های امریکا و آلمان و
فرانسه و اتریش ( تا چه رسد به خود روسیه) میبینیم که رسانه های امریکا چه اندازه
دروغ می گویند و چون میدان رسانه ای شان در جهان چیره است، راستی ها و فرهود به
گوش اندک کسانی میرسد. (CNN, BBC, ...)
پس کوشش های همبودین و سیاسی برای دگرگونی سامانیک، یک ترفند سامانه نیست،
یک چیزی است که سامانه نتوانسته کنترل کند و یا بنمایه بسنده برای یکچیرگی ١۰۰% و
فرزام بر ان ندارد. برای نمونه همین سخنگاه و همین سخنان ما در جمهوری اسلامی سانسور
و فیلتر است که نشان میدهد، سامانه نمیخواهد ما این کاروکنش را داشته باشیم و اگر
روزی رژیم با کشوری که سـِرور این سخنگاه در آن است، دوست شد، چه بسا که اینجا هم
بسته شود. پس ما اکنون داریم از شکاف میان دو سامانه برای کار خودمان سود میبریم و
نه اینکه پیرو ترفند و فریب سامانه شده باشیم.
•
پارسیگر
گویا که اینجا به روشنی کسی با تمام ِ توضیحاتی که مهربد داده هنوز نگرفته «سیستم تکنولوژیکال» چیست.
سیستم : مجموعهای از مولفههای همبند که در راستای هدفی از پیش تعیینشده و یا (مخصوصا در اینجا) از پیش تعییننشده
در کنار هم گرد آمدهاند.در واقع ممکن است که سیستم در اثر هدفی از پیش تعیینشده طراحی شده باشد و یا
اینکه سیستمی از اساس دارای طرحی نباشد و خود به خود در اثر رویدادهایی تصادفی شکل گرفته باشد (همچون فرگشت طبیعی) و
نتوان هدفی را برایش مورد شناسایی قرار داد. در اینجا سیستم تکنولوژیکال که مهربد از آن سخن میگوید، که من آن را از جهتی دیگر
به «تکنولوژیکال اولیگارشی» تعبیر میکنم، حاصل مجموعهای از خواستهها و رویدادهای تصادفیست که هر کدام از آنها قرار بوده در راستای هدفی
انسانی و این جهانی باشد، اما برآیند کلی آنها در نهایت به فرآیندی عظیم منجر شده که براستی نمیتوان غایتاش را پیش از وقوع ِ آن از پیش شناخت.
به بیانی دیگر، این سیستم همچون همهی دیگر سیستمها، پیش از هر چیز برای خودش یک هدف ِ اولیه دارد: بقای خویش. اینکه در راستای
رسیدن به این هدف، معلوم نیست که زمانی انسانها به عنوان منابعی موردِ استفاده قرار گیرند یا خیر (همانطور که انسان برای بقای خویش
از منابع انرژی در جهان بهره میبرد).
تکنولوژیکال سیستم، سیستمیست غیرقابل ِ ردگیری و پنهان در مجموعهای عظیم از تشکلها، فرآیندها، مولفهها و رویدادها که هر کدام از
آنها در جای خودش به خودی خودی دارای معنا میباشد اما برای دریافت ِ معنای کلی آن نیاز است که کسی تمام ِ آنها را در کنار هم و همبسته
ببیند. معنادار بودن ِ مولفهها، رویدادها و ... (که هر کدامشان یک زیرسیستم محسوب میشوند) دقیقا همان دلیلیست که باعث میشود
انسان نتواند آن فرآیند و معنای کلی مستتر را ردگیری کند. آدم به یاد ِ دیالوگ ِ مشهور کایزر در فیلم ِ «مظنونین ِ همیشگی» میافتد: بزرگترین
نیرنگ ِ شیطان این بود که این باور را رواج داد که وجود ندارد. وقتی آن بیرون شما از این چیزها سخن میگویید بلافاصله مهر توهمزده بر پیشانی
شما میچشبد، چرا که کسی به سادگی به وجود چنین سیستمی باور نمیکند و شما را همچون کسی که ادعای دیدن ِ جن یا روح میکند
به سخره خواهند گرفت.
در اینجا یک پرسش اساسی وجود دارد: آیا انسان در این سیستم یک جزء است یا آنکه خود به عنوان ِ عنصری بیرونی میتواند آن را مورد
راهبری قرار دهد؟ منظور این است که آیا انسانها و اقتصاد، سیاست و جامعهشان به عنوان ِ یکی از چرخدندههای میانی ِ سیستم عمل میکنند
یا آنکه خود فرمان این ماشین را در دست دارند؟ من تصور میکنم که میتوان این را سهمیهبندی کرد: انسان اکنون هم بخشی از سیستم است
و هم فرمان ِ هدایت آن را در دست دارد، اما با شتاب به سویی میرود که سهم ِ او در راهبری سیستم کمتر شده و بیشتر به سوی تبدیل شدن
به جزئی از سیستم پیش میرود. آشناترین مثال در اینجا سازوکار ِ سرمایه است در سیستم اقتصادی سرمایهداری: سرمایه انسانها را به بردگی
میکشاند، از آنها بیگاری میکشد، روان و فیزیک ِ آنها را به استخدام میگیرد، مردم را همیشه با در باغ ِ سبز سرگرم میکند بیآنکه هرگز
آنچه حقشان است را به تمامی به آنها بدهد و... ، با همهی اینها، انسانهای بیشماری تحت ِ آن زندگی میکنند بیآنکه بدانند چه خبر است.
آنها همه چیز را روندی طبیعی احساس میکنند و هرگز احساس ِ بردگی نمیکنند در حالیکه به روشنی انسانهای بیشماری تحت ِ آن
تعمدا گرسنه و بخور و نمیر نگاه داشته میشوند و آنها را به دیدن ِ خویش در جایگاهی که هستند عادت میدهند. آنها آزادی و حقوق
فردیای را هر روز در تبلیغاتِ رسمی میشوند که احتمالا هرگز به کارشان نخواهد آمد اما باز به داشتنِ آنها خرسند هستند!
نکتهی مهمتر اینکه کسی نمیتواند به روشنی دریابد که چه کسی دارد بازار سرمایه را میگرداند و کجا میتوان آنها را ردگیری کرد:
قانون؟ ، حکومت؟، سرمایهدارن؟، خردهکاسبان؟ در واقع در این سیستم پیش از هر چیز یک هدف ِ اساسی و بنیادی وجود دارد:
بقای سرمایه! تحت ِ این قانون انسانها به بردگی برده میشوند، ابزار ِ زندگی انگلی و ترقی عدهای مفتخور میشوند و روح و جسم ِ
تودهها فرسوده میشود. این بروشنی سیستمیست برساختهی انسانها علیه انسانها! انسانها جزئی از این ساز و کار هستند اما
خود نیز در لابلای چرخدندههایش له میشوند! پس اینکه تکنولوژیکال سیستم، سیستمیست برساختهی انسانی و نمیتواند علیه
آنان باشد، سخن بیجاییست چنانکه ما در اینجا مثال ِ نقضی چون سیستم اقتصادی سرمایهداری را داریم.
اکنون چه باید کرد؟ من غیر از آن روندی که گفتم میتوان به آن امید داشت (زمان) به راه ِ حل ِ دیگر نیز میاندیشم که پیراموناش خواهم
نوشت به زودی!:e40e:
شرمآور است، اما من اکنون به معنای تحتاللفظی آدم ِ انساندوستی نیستم.
راستاش کمابیش الان نگرم همانیست که نیچه میگوید! جهان و جامعهی انسانی
به معنای واقعی کلمه رو به فضاحت و سقوط است مهربد. انسانهای ضعیف و ناقص
مورد ِ چنان احترامی قرار میگیرند که مورد حسد ِ سالمها و آنها که میتوانند
در سلسلهمراتب ِ قدرت جایی برای خویش دست و پا کنند قرار میگیرد. انسان ِ
رقتانگیز عصر حاضر به دنبال ِ یک مظلوم، یک بیچاره و یا یک ضعیف میگردد
که با برپایی نمایشی از لطف و دلسوزی خویش، جلب ِ توجه کند. انسان در گذشته
در اثر یک شبیهسازی ابتدایی اما کارساز از روند انتخاب ِ طبیعی و فرگشت، افراد ِ
ناقص را از جامعه ترد میکرد، آنها را به سخره میگرفت و فرودست میشماردشان.
این باعث میشد که انسان ِ سالم همیشه آن تصویر ِ فلاکتبار را در ذهن ِ خویش
داشته باشد و در راستای جریان ِ حیات ِ خویش گام بردارد و مهمتر از همه اینکه
کسی به مفتخوری از راه ِ زدن ِ خویش به در دیوانگی، ضعف و مظلومیت رضا ندهد.
اکنون اما اوضاع چنان خفتبار است که آدم با خود میاندیشید براستی به کجا قرار است
برویم؟! باورپذیر نیست که مفلوکها و ناقصها امروز توجه و ارزش بالاتری نسبت به دیگران
کسب کردهاند! باید رید به آن انساندوستی ، به آن اخلاق و به آن اندیشهی همنوعدوستی
که به اینجا کشیده شده! سیستم اخلاقیای که من در گذشته بدان باور داشتم منوط بر این
بود که انسانهای ضعیفتر در جوامع باید مورد حمایت واقع شوند تا کمترین میزان از درد و رنج
بر آنها بگذرد؛ کنون اما باور دارم که باید کمترین حمایت از آنها بشود (چنان که تنها زنده بمانند)
از جوامع قرنطینه شوند و در بهترین حالت مورد بردگی قرار گیرند. به بیانی دیگر همان که نیچه
میگوید: خفهخون بگیرند، سرشان همیشه به زمین باشد و در نهایت بمیرند و نیست و نابود
بشوند! این البته چیزی نیست که من قلبا به آن راضی باشم، اما وضع حاضر جهان به اینجا
رسیده که به کاری جز این نمیتوان اندیشید. کمی به مفتخورهایی که خود را به دریوزگی و
درماندگی زدهاند بیاندازید و ببینید چه آمار بالایی دارند. اکثر اینها آدمهایی هستند که
میتوانند برای جامعه و اطرفیان و مهمتر از همه برای خودشان آدمهای مفید و تاثیرگزاری
باشند اما دریافتهاند که از این راه میتوان به یک زندگی بیزحمت جلبکی حداقلی ادامه داد و
در جامعه نیز مورد ِ لطف و عنایت ِ دیگران بود.
داریوش جان راستش رو بخوای من با گفته های شما موافق نیستم!
اولن که خود سرمایه توانایی کنترل چیزی را ندارد (چون شعور ندارد) اینکه انسانهای دیگر از آن چگونه استفاده میکنند توضیح دیگریست. یکی همه آن را میدهد دست دولت و استالین خلق میکند و میلیون میلیون آدم میکشد! یکی میشود هیتلر! یکی هم میشود پروفسور سمیعی یا بیل گیتس یا مرحوم جابز یا ... پز منطقن وقتی دست کم یک کاربرد مفید برای هر چیزی وجود داشته باشد آن چیز شر، بد و منفی مطلق نیست. کما اینکه در این مورد به خصوص سودهایش بسیار بیشتر از زیانهایش است.
در مورد تکنولوژی هم همین طور است، اینکه ما بگوییم در آینده انسانها تبدیل به اجزای سیستم میشوند! و برده اش میشوند و ... به نظر من بیشتر شبیه دید بسیار منفی برخی فیلمنامه نویسان و نویسندگانِ خوشنام و بدنام سینما و ... هستش تا واقعیت!
من بر میگردم به 24 سال پیش! شاید سن شما قد ندهد، شاید بدهد. ولی اگر خاطر مبارک باشد در آن زمان همه از خوفناکی و بی وجدانی و کثافت کاری و ... در سال 2000 سخن میگفتند! طوری که از سال 2000 یک لولو خرخره ی بسیار بزرگ و وحشتناک درست شده بود! این تاثیر به قدری بود که تا خواننده های مختلف از جمله ایرانی ها هم براش آهنگ خونده بودند :)) ( نمونه : سال 2000 لیلا فروهر و سال 2000 داریوش و حتا شهره) منتها بدبختانه، همون طوری هم که در سه لینکی که گذاشتم میتونید ببینید تم ایرانی سال 2000 بسیار احمقانه و ابلهانه بوده و بیشتر به آبروریزی میماند تا آثار هنری و ... کافیست سال 2000 را سرچ کنید تا ببینید چه قدر در این مورد آهنگ و کتاب و مقاله و ... هستش! در مورد غربیها که اوضاع از این هم بدتر بوده و پارانویای سال دو هزار در نوع خودش مثال زدنی بود! خوب 14 سال از اون تاریخ گذشته و هیچ کدام از دری وری هایی که میگفتند به حقیقت که نپیوسته هیچ! اوضاع خیلی هم بهتر شده!
2 تا 4 سال پیش هم همین داستانها تخیلی و عامیانه با تم روشنفکرانه در مورد سال 2012 وجود داشت . اکنون که اشاره به تاریخهای نزدیک فایده ای ندارد انگشت اشاره به تاریخی نا معلوم و مجهول نشانه رفته! در صورتی که در همان زمان هم اوضاع بهتر خواهد شد که بدتر نخواهد شد!
به بیماری هم که مهربد اکنون دچارش شده تکنولوژی هراسی یا فن هراسی میگند (Technophobia - WiKi).
مساله توهم و ... نیست! مهربد مشخصن آدم متوهمی نیست هر چند که برخی دیدگاه هایش بیش از حد افراطی هستند ولی گفتمانی که به راه انداخته و نگرانی هایی که ابراز میکنه همون چیزی هست که یک خط بالاتر در باره اش نوشته ام.
وقتی حتا امکان پیش بینی نزدیک در مورد آینده تکنولوژی وجود ندارد (حتا نمیتونید همین فردا رو پیش بینی کنید)، بهتر است نشست و تماشا کرد! نه اینکه به جنگ چیزی برویم که هنوز اتفاق نیوفتاده و معلوم هم نیست اتفاق بیوفتد و از همه بدتر نمیتوان احتمال به وقوع پیوستنش را هم به صورت قطعی تایید کرد.
به زبان عامیانه تر شانس اتفاق افتادن آنچه مهربد میگوید 50% و شانس اتفاق نیوفتادنش هم 50% هستش! برآیند این دو روی هم میشود 0! پس بهتر است به جای اینکه به جنگ X ای برویم که رخ دادن یا ندادنش قابل محاسبه و اندازه گیری نیست و فقط میشود یک مشت حدس و گمان و خیالپردازی های نامعتبر در موردش داشت! بهتر است به دنبال لذت بردن از زندگی خود باشیم و کارهای سودمند تری بکنیم.
به طور مثال، کسرا بارها و بارها گفته هدفش سیلی زدن به اسلامه! حتا گاهی هدف دفترچه رو هم همین اعلام کرده! به نظر شما واقعن میشه با یک انجمن چُسکی با بودجه ی 1200 دلار در سال!!!!! اون هم به زبان فارسی! به اسلامی که کوچکترین ارگانش (مثلن یک مسجد پرت و پلا وسط بیابان درست زیر پونس جهت تولید و پرورش تروریست) میتونه میلیونها دلار سرمایه و در آمد و حتا گردش مالی ماهیانه داشته باشه سیلی زد ؟! هر چه قدر هم که ما خدای دانش و خرد و اسلام شناسی و اسلام ستیزی و تکنولوژی و ... هم که باشیم در برابر چنین ارگانهایی پشه هم نیستیم! ما نصفِ نصفِ نصفِ نصفِ نصفِ ... قدرت رسانه ای اونها رو هم نداریم! ما نهایت بتونیم سالی 10 تا 100 نفر رو با عقاید خودمون آشنا کنیم که از این تعداد 1% شون هم متوجه گند بودن اسلام بشند ما باید کلاهمون رو بندازیم هوا - ولی حقیقت اینه که هدف (شخص خودم رو میگم) مبارزه با یک میلیارد انسانِ روی زمین و ثروتها و کشورها و قدرتها و باورهایشان نیست. هدف من فقط روزی 1-2 ساعت وقت گذرانیست و شاید برخی اهداف شخصی کوچکتر. از اینکه روی یک اسلامگرای دو آتشه هم سیفون بکشم کمال لذت را میبرم و کلی خرسند میشوم:19: برای همین هم هست که بیشتر اوغات من را خونسرد و بیخیال میبینید. فشاری که روی تخمهای من هست بسکه همه چیز را به آنها حواله داده ام بسی باور نکردنیست :e412:
تازه در مورد اسلام و اسلامگرایی تکلیف از پیش روشن است، میدانیم چه گُهیست و قرار است چه عَنی تحویل دهد و چه اسهال هایی تا کنون تحویل داده! :e140: در مورد آینده تکنولوژی که اصلن چیزی معلوم نیست! یعنی مهربد میخواهد به جنگ چیزی برود که قدرتش در برابر مهربد چندین میلیارد برابر بیشتره! از هر نظر که بگید، فرضیاتی که مهربد در باره آینده داره فقط و فقط فرضیات هست و احتمال به وقوع پیستنشون نا مشخص و غیر قطعی! آینده ی مهربد هم نا مشخص! شانس پیروزی در این نبرد را محاسبه کنید!! اصلن میزان وجود خردمندی و افراط رو با توجه به داده های موجود و احتمالات محاسبه کنید!
این چیزیه که من بارها و بارها در صحبت های خصوصی به مهربد گفته ام، به شما هم میگم، به باقی دوستان هم میگم و تنها یک نصیحته دوستانه هستش و نه بیشتر. : وقت خودتون رو برای چنین چیزهایی طلف نکنید. اگر این صرف وقت در حد چک و چانه زنی و بحث و تبادل اطلاعات باشه با هدف اندوختن به دانسته ها یا حتا کل کل کردن، اون وقت طلف نشده و هدر نرفته. ولی اگر برای مبارزه با آسیاب بادیهای مضرات تکنولوژی در X (روز،ماه،سال) ای در آینده هستش به راستی که دارید بهترین روزهای عمر خودتون رو بیخود و بیجهت از بین میبرید و وقتی متوجه اشتباهتون میشید که خیلی دیر شده.
شما آنچه ما در ١٠٠ها برگ اینجا گفتهام را در یک ١ پاراگراف کوتاه نمودید :e00e: تنها گیر اینجاست کهگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Dariush
همچنان آوردهاید آیندهیِ (غایت) این سیستم را نمیشود پیش از رخداد (وقوع) از پیش شناخت.
آنچه @sonixax در سوی دیگر این گفتمان نیز نگرفته است همان میباشد که جای دیگر آوردیم, پیشبینی گونه دارد:
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
این یک پندار و کژیافت عامیانه است که پیشبینی رویداد را با پیشبینی روند یکسان میگیرند. پیشبینی اینکه
زمستان از چه ماهی میآغازد (روند) با پیشبینی اینکه سردترین روز سال کدام است (رویداد), یکی نیستند.
در پیشبینی رفتار و آیندهیِ تکنولوژی نیز ما تنها با روندها کار داریم. ما اینجا به این پیشبینی که درست در ٥٥ سال
آینده هوش روباتها از آدمی پیشی خواهد گرفت (رویداد) نپرداختهایم, تنها آوردهایم که با پیشرفت کنونی
فند و دانش, در ده تا دویست سال آینده چنین هوشوارههایی خواه ناخواه پدید خواهند آمد (روند).
پس اینجا ما همان "اطمینانی" که از آمدن زمستان داریم را از آمدن
هوشوارهها داریم, نه آنکه ٥٠-٥٠ میان دو چیز (کدام دو چیز؟) احتمالی داده باشیم.
پ.ن.
نوشتاری از Bill Joy بنیادگذار Sun Microsystems نیز در این باره داریم که پیشتر نام برده بودیم: Wired 8.04: Why the future doesn't need us.
نگرش و راهکارهایِ او اگرچه پندارین و اَبَر-خوشباورانه میباشند, راهکارهایی در این تراز که دانشمندان سوگند
بخورند که در بهمان زمینهها بهمان پژوهشها را نکنند و ..., ولی نگرش همچو فندسالاری که از
درون خود سیستم و در راستای ارزشهایِ سیستم مینویسد نیز اینجا با ما یکسان است و جز
این هم نمیتوانست باشد; شما کمتر کسی را میابید که هنوز در این باور مانده باشد که
مغز آدمی را نمیتوان شبیهسازی نمود یا هوشوارهها نمیتوانند در همه چیز جایگزین
آدم باشند, بویژه زمانیکه رایانهها هماکنون در شترنگ و بازیها از ما پیشی گرفتهاند.
ما اینجا سخنی از شکستناپذیری تکنولوژی هرگز نزدهایم, بوارون, اگر میپذیرفتیم که
تکنولوژی شکستناپذیر است دیگر نیازی به گفتمان و گفتگو نمیدیدم که اینجا بنویسیم.
ولی تنها یک راهکار عملی دربرابر تکنولوژی در دست میباشد و آنهم نابودی همهیِ تکنولوژیهای ِ مدرن, به همراه شهرمندی و تمدن میباشد.
این راهکار کار میکند, بخشی از اینرو که ویراندن بارها بار آسانتر از ساختن است; برای اینکه این نایکسنجی را روشن کنیم,
ساخت یک رایانه فرایندی از پایین تا بالا بسیار باریک, دشوار و زمانبَر است, ولی ویراندن همین رایانه از همه کس
برمیاید, هتّا نیازی به چکّش هم نیست و میتوان از راههایِ بسیار سادهتر یا با یک لگد زدن ساده هم آن را ناکار کرد.
در برابر سیستم فندین نیز همینگونه است, بویژه همانجورکه سرکار مزدک در جُستار دیگر به آن اشاره کردند, یک
سامانه هر چه پیشرفتهتر و سامامندتر میشود, به شکنندگی آن بفراخور افزوده میشود. برای نمونه, خود آدم
هم یک سامانهیِ بسیار شکننده است جوریکه با یک ضربه به مغز ناکار و نابود میشود, ولی هرچه
در تراز فرگشت پایینتر میرویم, به جانداران سادهتر ولی دیرشکنتر و سختشکنتر میرسیم
که نمایانگر این وابستگی میان پیشرفتگی و شکنندگی میباشد.
تاحدی درست است. اما باید این را هم درنظر گرفت که همین آگاهی ها و نگرانی ها بی علت و صرفا بر مبنای ترس کور نبوده و نیست، و اینکه بعید نیست همین آگاهی و نگرانی در اینکه آینده واقعا چه بشود کم و بیش نقشی داشته است. بهرحال این موارد کم و بیش درمورد قوانین و سیاست گذاری ها و حتی نوع علایق و فعالیت و دستاوردهای دانشمندان میتوانند موثر باشند.
موافقم.گفتآورد:
وقتی حتا امکان پیش بینی نزدیک در مورد آینده تکنولوژی وجود ندارد (حتا نمیتونید همین فردا رو پیش بینی کنید)، بهتر است نشست و تماشا کرد! نه اینکه به جنگ چیزی برویم که هنوز اتفاق نیوفتاده و معلوم هم نیست اتفاق بیوفتد و از همه بدتر نمیتوان احتمال به وقوع پیوستنش را هم به صورت قطعی تایید کرد.
به زبان عامیانه تر شانس اتفاق افتادن آنچه مهربد میگوید 50% و شانس اتفاق نیوفتادنش هم 50% هستش! برآیند این دو روی هم میشود 0! پس بهتر است به جای اینکه به جنگ X ای برویم که رخ دادن یا ندادنش قابل محاسبه و اندازه گیری نیست و فقط میشود یک مشت حدس و گمان و خیالپردازی های نامعتبر در موردش داشت! بهتر است به دنبال لذت بردن از زندگی خود باشیم و کارهای سودمند تری بکنیم.
اما بهرحال نباید فکر کرد که ما هیچ نقش قابل توجهی در آینده نمیتوانیم داشته باشیم و همینطور بی تفاوت باشیم. همین که فکر میکنیم و تحلیل میکنیم و حرفی میزنیم ممکن است به ظاهر کار کوچک و اقلی باشد، اما بینش و اطلاعات بنده میگوید که همین چیزهای کوچک میتوانند حداقل در تعیین آیندهء خودمان نقش قابل توجه و حتی بعضا سرنوشت سازی ایفا کنند. بطور مثال ممکن است در انتخاب فعالیت و یادگیری امروز ما تاثیر بگذارد که در آینده سود آن را خواهیم برد. ممکن است تصمیم بگیریم که برای خودمان از نظر علمی/تخصص و/یا ثروت و/یا نفوذ سیاسی کسی شویم تا در چنان آینده ای یک بازندهء منفعل نباشیم! و اینها همه میتواند حداقل زندگی شخصی ما را، و حداکثر حتی در سطح جهانی تحول ایجاد کند.
اگر دنبال نمونه میگردید، همان ریچارد استالمن و جنبش نرم افزار آزاد یک نمونهء خوبیست که چطور از یک تفکر شخصی و یک فرد آغاز شد ولی سرانجام و در مدتی نه چندان زیاد سراسر جهان را فرا گرفت و تاثیر قابل توجه و عمیق و پایداری هم در جهان گذاشت. هرچند شما در بحثهای قبلی ظاهرا این تاثیر را کم اهمیت و کم ارزش میدانستید، ولی حداقل بنده شخصا میدانم که به هیچ روی اینطور نیست!
باور کنید همان سیفون کشیدن و روش تخماتیک شما هم میتواند تاثیر مشهودی داشته باشد، چه برسد به تلاشهای این همه افراد باسواد و آزاداندیش دیگر در این سطح گسترده و با این جدیت.گفتآورد:
به طور مثال، کسرا بارها و بارها گفته هدفش سیلی زدن به اسلامه! حتا گاهی هدف دفترچه رو هم همین اعلام کرده! به نظر شما واقعن میشه با یک انجمن چُسکی با بودجه ی 1200 دلار در سال!!!!! اون هم به زبان فارسی! به اسلامی که کوچکترین ارگانش (مثلن یک مسجد پرت و پلا وسط بیابان درست زیر پونس جهت تولید و پرورش تروریست) میتونه میلیونها دلار سرمایه و در آمد و حتا گردش مالی ماهیانه داشته باشه سیلی زد ؟! هر چه قدر هم که ما خدای دانش و خرد و اسلام شناسی و اسلام ستیزی و تکنولوژی و ... هم که باشیم در برابر چنین ارگانهایی پشه هم نیستیم! ما نصفِ نصفِ نصفِ نصفِ نصفِ ... قدرت رسانه ای اونها رو هم نداریم! ما نهایت بتونیم سالی 10 تا 100 نفر رو با عقاید خودمون آشنا کنیم که از این تعداد 1% شون هم متوجه گند بودن اسلام بشند ما باید کلاهمون رو بندازیم هوا - ولی حقیقت اینه که هدف (شخص خودم رو میگم) مبارزه با یک میلیارد انسانِ روی زمین و ثروتها و کشورها و قدرتها و باورهایشان نیست. هدف من فقط روزی 1-2 ساعت وقت گذرانیست و شاید برخی اهداف شخصی کوچکتر. از اینکه روی یک اسلامگرای دو آتشه هم سیفون بکشم کمال لذت را میبرم و کلی خرسند میشوم:19: برای همین هم هست که بیشتر اوغات من را خونسرد و بیخیال میبینید. فشاری که روی تخمهای من هست بسکه همه چیز را به آنها حواله داده ام بسی باور نکردنیست :e412:
یک چیز را نباید فراموش کرد و آن اینکه مسئله فقط حجم و تعداد و زور فیزیکی و پول و این حرفها نیست. بلکه محتوا و قدرت و حقانیت خود باورها و رفتارها هم هست و اینکه تمام این سیستم از انسانها تشکیل شده است، حال بعضی مزدور و بعضی هم غیرمزدور، بعضی دارای منافع مستقیم یا غیرمستقیم قابل توجه و بعضی دیگر هم نه اینطور (و حتی گاهی بعکس)، و تمام این انسانها عقل و وجدان و قابلیت روشن شدن و تغییر نگرش و رفتار را دارند.
وقتی دنیایی تبلیغات و دروغ هم باشد، یک حرف حساب، یک اثبات منطقی، یک جرقه برای روشن شدگی، یک اثبات، یک رد، اینها میتواند به مرور هم که شده نظر و گفتار و در نهایت عمل خیلی افراد را تغییر دهد.
اینهایی که بنده میگویم فقط تئوری و ادعا و تصورات بنده نیست، بلکه بر اساس مشاهدات و تجربیات عملی است که در اجتماع در آمار نگرش و گفتار و رفتار مردم خودمان دیده ام! و همچنین این دور شدن از باورهای دینی در سراسر جهان هم دیده میشود. و اینکه بگوییم اینها در جهان تاثیر قابل توجه و مهمی ندارند بنظر بنده اشتباه میباشد و یک استنباط سطحی و کوتاه مدت است. واقعیت اینست که اینها تاثیر خودش را گذاشته و میگذارد. تاثیری که در عمل موثر و مشهود است. امروز اگر یک بی خدا در حال فرار باشد و جایی پناه بگیرد یا به کسی پناهنده شود یا بهرحال نیاز به کمک داشته باشد، خیلی افراد خواهند بود که حاضرند به او کمک کنند و در حداقلش او را لو نخواهند داد، اما مثلا در نظر بگیرید هرچه به عقب برگردیم کمتر و کمتر اینطور بوده. امروز مردم علنا اسلام را زیر سوال میبرند یا حتی به آن توهین میکنند و علنا اظهار بی اعتقادی میکنند، که من شخصا این را در میان خواص و عوام و در محفل های خصوصی و نیمه خصوصی و حتی بعضا عمومی بارها مشاهده کرده ام. یک زمانی کسی جرات نمیکرد یا از اینکه اطرافیان نظرشان نسبت به او بد شود ابا میکرد، اما امروز شرایط کاملا تفاوت کرده است و حتی طوری شده که افراد مذهبی و مقید هستند که از اظهار باورها و به نمایش گذاشتن مناسک دینی شان خجالت زده میشوند و بعضا سعی در پنهان کردن آنها میکنند (حداقل در محیطهایی که اطرافیان آنها خودی/مذهبی بحساب نمی آیند).
نگویید اینها بهرحال تاثیر ندارد چون قدرت و پول دست عدهء معدود دیگری است!
امروز ج.ا. میداند که زمان اینکه راحت جنگ راه بیاندازد و فله فله مردم برای جنگ و گوشت دم توپ و روی مین شدن داوطلب شوند گذشته است، در نتیجه این در سیاست هایش و در نتیجه در سرنوشت مملکت و مردم ما هم تاثیر میگذارد. حتی همانهایی که جیره خور حکومت هستند در شرایط سخت و بحرانی خیلی هایشان دیگر قابل اعتماد نیستند و احتمال فروپاشی و فرار و خیانت و حتی شورش آنها بر علیه خود نظام کم نیست. خیلی از آنها در درون خود از نظر اعتقادی ضعف های جدی دارند یا اساسا منافق هستند. و شما میدانید در گذشته های دورتر این شرایط با وضع موجود تفاوت قابل توجهی داشت! آیا اصلا میتوان مقایسه کرد؟! مثلا دوران ابتدای انقلاب و زمان خمینی را در نظر بگیرید.
بنده هم با افراط و جوگیری مخالف هستم و فکر میکنم نمیشود این سیر را متوقف کرد یا تغییر سریع و رادیکالی داد، و بنابراین از دیگر روی باید سعی کنیم خودمان را با آن تطبیق دهیم (در عین اینکه با این دست بحث و تحلیل و راهکاراندیشی و سیاستگذاری و اعمال تدافعی شخصی و جمعی خودمان هم تضادی ندارد، و نباید هیچکدام مانع دیگری دانسته شود - یک تعادل و در نظر گرفتن و آماده بودن برای هردو احتمال)، اما با اینکه تفکر و بیان و تلاش ما در نهایت در آینده خودمان هم که شده نمیتواند تاثیر مشهودی داشته باشد موافق نیستم. اینکه فکر کنیم همه چیز دست آنهاییست که قدرت و ثروت را در اختیار دارند و ما هیچ کاره ایم بنظر بنده امروز درست نمی باشد؛ بخصوص با در اختیار عمومی بودن ابزارهایی مثل اینترنت و تجربه ها و نمونه هایی که در دست داریم.گفتآورد:
این چیزیه که من بارها و بارها در صحبت های خصوصی به مهربد گفته ام، به شما هم میگم، به باقی دوستان هم میگم و تنها یک نصیحته دوستانه هستش و نه بیشتر. : وقت خودتون رو برای چنین چیزهایی طلف نکنید. اگر این صرف وقت در حد چک و چانه زنی و بحث و تبادل اطلاعات باشه با هدف اندوختن به دانسته ها یا حتا کل کل کردن، اون وقت طلف نشده و هدر نرفته. ولی اگر برای مبارزه با آسیاب بادیهای مضرات تکنولوژی در X (روز،ماه،سال) ای در آینده هستش به راستی که دارید بهترین روزهای عمر خودتون رو بیخود و بیجهت از بین میبرید و وقتی متوجه اشتباهتون میشید که خیلی دیر شده.
هرچه یک ابرسازواره یا سامانه پیچیده هم باشد، سرانجام به ویژگی ها و قانون های کوانتوم های ان بر میگردد.
پس یک سامانه هرگز نمیتواند کاری انجام دهد و یا آماجی داشته باشد که در کوانتوم های آن شایندگی نداشته باشند.
اینجا چند بار نمونه "اب" و پیدایش زاب "آبسانی" را از گردآیی مولکول های اب دیده ام. اگر اتم ها و هسته های
اکسیژن و هیدروژن یک ویژگی هندسی را که مولکول آب، نایکسنج ( نا متقارن) بشود را نداشتند، هرگز نزدیکی
این مولکولها با چسبندگی ( پل هیدروژنی) ، به آبسانی نمی انجامید. پس زاب نوین آبسانی از زاب هندسی مولکول
آب و زاب هندسی مولول آب نیز در جای خود ، از ویژگی های کوانتومی و شما پروتون های هسته و هندسه ی اوربیتال های
اتمی برخاسته از آن میباشد.
شما به نمونه یدیگر با سنجش تک یاختگان و پریاختگانی مانند خود ما بنگرید، یک یاخته، همانندزایی میکند و ما نیز
همانند زایی( تولید مثل) میکنیم، گرچه همانندزایی ما پیچیده تر است ولی پایه ان همان همانندزایی یک تکیاخته است
( بدو بخش شدن یاخته) یک یاخته، انرژی میگسارد و ماهم انرژی میگساریم، گرچه روندگسارش انرژی ما با خوردن چه میدانم
چلوکباب و .. پیچیده تر است، ولی در بیخ به همان گسارش انرژی در درون یک تک یاخته بر میگردد. سامانه ی ما چلوکباب
را چنان از هم وامیپاشد که مولکولهای هیدروکربور آن بتوانند با نازکترین مویرگها به تک تک یاخته های ما برسند و در آنجا
همان کاری انجام میشود که در میلیونها سال پیش، یا هم اکنون، در تک یاخته ها و آمیب ها و .. انجام میشود !
سامانه ی همبودین نیز چیزی جز این نیست! یک کشور درست مانند یک پیگر، همواره سده ها پابرجاست چرا که یاخته هایش
(آدمها) هر ٢۵ سال یکبار ( زمان استاندارد زادمان هومنی) نو میشوند. این کشور درست مانند یک تن، گاهی با یک کشور دیگر
درگیر میشود، گاهی میبازد و گاهی میبرد و هتّا گاهی میمیرد ( مانند مصر باستان) و از لاشه ی او کشور های نوین بر میخیزند.
گاهی نیز همانند سازی میکند، مانند آمریکا اکه از انگلیس زاده شد و پس از چندی نافش را برید.
اکنون اگردر هر سامانه ای که پایه ی آن هومن است، به هر تراز فندی هم که برسیم، چون پایه و کوانتوم آن، هومن و
یاخته است، این سامانه نمیتواند آماجی جدای آماج پایه ای و زابی رها از زاب های کوانتومی خود داشته باشد. هر سامانه ای که
نتواند این نیاز و این آماج وند های خود را برآورد، بهر سترگی هم که باشد، سرنگون میشود. ما چه در زمان های بسیار باستان
که هیچ فندآوری جز آتش و چرخ نبود نیز گواه فروپاشی امپراتوری ها بودیم، در زمانهای "نیمه باستانی" که ترازی از فندآوری
را داستیم نیز گواه این پدیده بودیم که چگونه فندآورترین کشور ها مانند روم، از هم پاشید و در زمانه های نوین هم امپراتوری های
بسیار فندآور داشتیم که از هم پاشیدند و خواهند پاشید.
برای کنترل یک وند از یک ابرسازواره، دو کارساز نیاز است، یکی کارساز درونویری و دیگری کارساز برونویری
(عامل ذهنی و عینی). شما با پروپاگاند میتوانید کارساز درونویری را جوری بسازید که آن وند گمان کند که بهش خوش میگذرد
ولی اگر براستی انرژی و نیاز آن وند، فربودانه و بگونه ی برونویری بدان نرسد، از میان میرود یا بیدار میشود. ابرسامانه
هرگز نمیتواند همه ی وند های خود را باکارساز روانی و درونویری گول بزند، اگر گاهی نیز کارساز برونویری یا همان
برآورده سازی نیاز ها انجام نشود.
اینجا سخن پرآوازه ی آبراهام لینکلن به یادم آمد که گفت:
" همه را میتوان برای چندگاهی گول زد و گروهی را نیز میتواند برای همیشه فریب داد ولی :
نمیتوان همه را برای همیشه فریفت!
فزون بر این هرگز شدنی نیست که سران یک ابرسازواره یکدست و همواره یکسخن و یک سو باشند. درست مانند مغز ما
که "گروهی" از یاختگان با گروهی دیگر در گزینش هایی که با ان روبروییم، با هم درگیرند، گاه ما نمیدانیم که چه گزیری
بگیریم، آیا این سرمایه گذاری را بکنیم یا نه: سبک و سنگین میکنیم ...
در درون خود آمریکا که سرانش, جهانی را خورده اند و می بایستی در آسودگی به بخور بخور سرگرم باشند، نیز هتّا میان
بهره کشان و مفت خوران هم یک نبرد درونی زبانه میکشد و تنها در بیرون، آمریکا یک یکان یکپارچه دیده میشود.
هر کدام از این اردوگاه ها نیز میکوشند با برآوردن نیاز مشتریان و وند های خود بر دیگری پیشی بگیرند.
پس در هر ابرسازواره و سامانه ای، همواره شکافها و تَرَک ها بهمراه پیوستگی ها و یگانگی ها در یک پیوند اندرگیر بسر میبرند،
مانند دوبرادر که باهم در درون خانه درگیرند ولی در بیرون آن با هم یگانه و یکپارچه با دشمنان خانواده ی خود روبر میشوند.
یا مردم یک کشور که برای نیاز ها با هم همواره درگیرند ولی در برابر کشور دیگر، با هم یکپارچه دیده میشوند وتاپا.
پس:
هیچ ابرسازواره ای نمیتواند کاری را انجام دهد که در شایندگی های وند های آن نباشد ( از هیچ تنها هیچ پدید میآید)
هیچ ابرسازواره ای نمیتوان زاب ها و ویژگیهایی داشته باشد که از وند های ان برنخاسته باشد.
همه ابرسازواره ها سامانه ها، از آمایشی از گسل ها و پیوست ها ساخته شده است که به هموندان آن، یک سایندگی
گرایند را میدهد که هتّا این ابرسازواره را ، سرنگون نماید، بویژه زمانی که لایه های پایه ای ان فرو ریخته باشند.
درست مانند یک درخت سترگ ولی پوسیده که از بیرون، استوار و شکست ناپدیر می نماید ولی بسنده است که دو تا گنجشک
بیشتر روی شاخه هایش فرود بیایند تا سرنگون شده و درهم شکند.
هیچ ابرسازواره ای نمیتواند چنان رفتاری نماید که با سستی وندهایش، در برابر هماوردان بیرونی اش، سست شود ( وگرنه
فرگشت او را از میان میبرد)
بهینه ترین ابرسازواره ها ان است که نیاز بیشترینه وند هایش را بشناسد و آنها را فراهم آورد. برای شناختن نیاز ها،
باید هر وندی با یک رشته ی رسانه ای به پردازشگر بسته باشد تا بتواند سیگنال های آگاهاننده به آن برساند و در برابر،
هر وند باید با یک رشته ی فراهم آوردنده نیاز ها ، مانند رگ و راه و ... به انبار انرژی پیوسته باشد تا زنده بماند.
زندگی و پایندگی ابرسازواره، از اینرو به زندگی و پایندگی و همانند زایی بیشینه ی وند های آن وابسته است وگرنه
در یک ابرسازواره ی "بهتر" گوارده میگردد.
***
همچنان که مغز مارا یاخته های ما و خوسته های یاخته های ما کنترل میکند، ما نیز مغز
ابرسازواره ی خود و همچنین مغز هرگونه فندآوری را کنترل مینماییم ، از دگمه ی ساده ی
آسانسور گرفته تا دستگاه پروپاگاند کشوری در راستای برآورده سازی این نیاز ها از سوی
ما کنترل یا تاب آورده میشوند. : برای انیکه مردم هامی، به یک قانون پایبند باشند، دین به نام
"خد"ا پدید امده که در بیخ، یک پروپاگاند دروغین بیش نیست ولی در بازه هایی از فرگشت
به آن کشور و مردم یاری میرساند که پاینده بمانند. گرچه انگل هایی هم بر سر آن نشسته باشند.
هیچ فندآوری در هیچ جا نمیبینیم که برای آماجی جز برآورده ساختن نیاز ما پدید امده باشد.
اگر روبات خودروساز داریم برای ساختن خودروست و خود خودرو نیز برای آسانش زندگی ماست.
•
پارسیگر
گرچه پیشرفتگی با شکنندگی فزونتر همراه است ولی با یک ویژگی افزاینده ی دیگر هم آراسته است
و آن همانا خواستنی تر بودن آن است. سور خر شدن گرچه طبیعی تر است ولی سوار بنز شدن
خواستنی تر است. داشتن دستگاه های پیچیده ی رایانه ای پزشکی بهتر و خواستنی تر از آن
است که از هر ده بچه شش تایش بمیرد و دو تایش آبله رو شود و یکی اش فلج کودکان بگیرد.
برای همین گرچه شکنندگی همواره بالاتر میرود ولی پرستاری از این سامانه های شکننده نیز
فزونی میگیرد. ده ها و سدها کارگر و کارمند، از یک نیروگاه هسته ای و یا از یک کارخانه ی
ماشین سازی "پرستاری" میکنند. و ابرسازواره و این فند ها، از ما پرستاری میکنند ، درست
مانند پرستاری ما از گاوها و شیر دادن گاوها به ما.
پس فندآوری شکننده، از این راه ( سود دهی به ما) خویشکاری پدافند از شکنندگی خود را به
گردن ما نهاده است و خودش هم در این پدافند یاور ماست. همچنان که یک هواپیمای میگ
میتواند ارتش روم باستان را به تنهایی تار و مار نماید!
•
پارسیگر
قطعن میتونیم در آینده نقش داشته باشیم! من جایی این حرف رو نزدم.
من از مبارزه با تکنولوژی حرف زدم که درش صفت عقب نشینی وجود ندارد! یعنی چه ؟ یعنی زمانی که مرسدس بنز به شما معرفی شد! به قول جناب مزدک خر سواری دیگر خواستنی نیست و سوار خَر نمیشوید! مگر اینکه کلن مرسدس بنزی در کار نباشد.
من تاثیر دنیای آزاد رو کم اهمیت یا کم ارزش ندونستم! بلکه تاثیر، نفوذ و کاربریشان را در دنیای کاربران دستکاپ کمرنگ معرفی کردم! وگرنه چه کسیست که نداند بدون لینوکس و یونیکس لایکها 80% اینترنت وجود نخواهند داشت!
همچنین من ترجیه میدهم ریچارد استالمن و بیل گیتس و ماریا کاری و ... نباشم! گمنامی را بیشتر میپسندم.
با پول و قدرت فراوان شما میتوانید رسانه های قدرتمند درست کنید و در عین حال سایر رسانه ها را فیلتر کنید! نتیجه این میشود که رسانه های طرف پولدارتر عملکرد حرفه ای تر و بهتری خواهند داشت و تاثیر گذاریشون هم چند ده بلکه چند صد برابر بیشتر میشه!
نتیجه این میشه که در جمهوری اسلامی ایران، با اینکه صدا و سیمای میلیشون رضایت عموم رو نتونسته جلب کنه! ولی تبلیغاتشون کماکان در جامعه تاثیر گذاریش از هر شبکه خارجی و فاروم و ... بیشتره و این رو میشه به وضوح در روح جامعه ایرانی دید.
حتا کسانی که مخالف این حکومت هستند و به گفته های رسانه های این سیستم توجهی نمیکنند خواه نا خواه تحت تاثیر پروپاگانداهای اون هستند!
نه، من کمونیستی فکر نمیکنم! قدرت و پول همیشه دست دو دسته از افراد است :
1- افراد لایق و سخت کوش و فرزندان و وارثانشان.
2 - حکومتهای دیکتاتری و یک مشت دزد و قاچاقچی و ...
وقتی قدرت و پول دست دسته ی دوم باشد یک مقداری مبارزه کردن باهاشون سخت تر میشه ولی غیر ممکن نمیشه. البته من در بحثم سخنم در مبارزه با حکومتها و ... نبود بلکه کلهم با اسلام در سراسر جهان بود! شاید مردم ایران به خاطر وجود منحوس جمهوری اسلامی اندکی به اسلام بد بین شده باشند! ولی این فقط 60-70 میلیون از 1.5 میلیارد است!!!! آن یک میلیارد و چهارصد و سی میلیون بقیه نه تنها از اعتقادشان کم نشده بلکه راه میوفتند داعش و طالبان و ... درست میکنند و از سرتاسر جهان برای مبارزه با کفر به آن میپیوندند!
من در اینجا حرفی از مبارزه با جمهوری اسلامی نزدم! چرا که جمهوری اسلامی بسیار ضعیفتر و سست تر از آنیست که بخواهیم آن را شکست ناپذیر بدانیم! من کل مجموعه ای به نام اسلام و مسلمانی حرف زدم.
در این بحث به نظرم دو مسئله مطرح هست،اول اینکه تکنولوژی "ابزار" بدبختی بشر بشه و یا اینکه "خودش"(مثلا به شکل هوش مصنوعی) بشر رو به اسارت بکشه یا نابود کنه.
خب در مورد اول جای تامل وجود داره چون ما نمونه های زیاید از ذات شریر انسان دیدیم(و طبیعتا تکنولوژی قدرتمند در دست انسان های شریر خطرش هم بیشتره) ولی در مورد دوم به نظرم نگرانی بیهوده هست،بلاهایی که انسان ها سر همنوعاشون خودشون تا به حال اوردند یا میتونند بیارند به اندازه ای هست که یک هوش مصنوعی احتمالی پییشون فرشته به نظر برسه :))
به نظر من هم آینده ای که هوش مصنوعی کنترل بشر رو به دست بگیره یک مقداری زیادی تخیلیه! وقتی میشه با پراندن یک فیوز کل هوش مصنوعی رو فرستاد دَدَر!
سوای این هوش مصنوعی همون طور که از اسمش پیداست مصنوعی هست! یعنی ساخته ی دست بشر! پس بشر میتونه درش فانکشنها و سیستمهای از کار انداختنش رو از پیش قرار بده! (کما اینکه قرار میده)
بد بینی به هوش مصنوعی بیشتر به درد همان هالیوود و بالیوود و ... میخورد تا واقعیت. همان طور که خودتان هم گفتید بهتر است ما نگران هوش های طبیعی صاحب تکنولوژی باشیم تا انواع مصنوعی اش!
ایراد نظر شما اینست که دچار به این پیشباور ِ نادرست ِ ذاتا «چپگرایانه» هستید که انسانها بالذات رهایی میخواهند نه بندگی. مشاهدهی رفتار نوع انسان در زندگی شخصی من گواه از رانهی دیگری دارد، و آن همانا اشتیاقی مهارنشدنی برای بندگی، تسلیم شدن به مرجعیت قویتر، ایمان به چیزی بیرون از خودشان و در کل «تسلیم» است نه رهایی. رهایی معمولا فانتزی افرادیست که در یک قرارداد به خصوص اجتماعی طرف ضعیفتر محسوب میشوند در حالی که ایمانشان به آن قرارداد را از دست دادهاند. از زمان مرگ مذاهب ما در به در دنبال یافتن خدایی جدید هستیم و همهی شواهد گواهی میدهند که «علم» و محصول مستقیم آن تکنولوژی این جای خالی را پُر کردهاند و میروند که پُرتر هم بکنند.
رسیدن به عالم و قادر مطلق آرزوی کمابیش همهی مردمان است نه «ترس پنهان» آنها، رهایی از بار مسئولیت تصمیمگیری و زندگی کردن با عواقب آن تصمیمات دلیل پذیرفتن بندگی در سرتاسر تاریخ بوده نه «جهل آدمهای ابله و کمسواد ذاتباوری که بهتر نمیدانستهاند». همهی این رانهها هنوز پابرجا هستند، ما امروز این امکان را داریم تا کمال را تولید بکنیم و هیچ چیز نمیتواند مانعمان بشود، از جمله احتمال نابودی خودمان.
پس طبیعت بشری + تکنولوژی => فاجعهی اجتنابناپذیر.
مشکل وانگهی آنست که «طبیعت بشری» الان سیصد سال است که انکار میشود، و ما چنان از آن بیخبریم که گمان میکنیم رهایی خوب است و بندگی بد.
ولی من هرگز نظر بدی در مورد پیشرفت تکنولوژی و هوش مصنوعی نداشته و نخواهم داشت.
به نظر من این همه هشدار و آی میزنند میکشند و ... همگی کشک است!!!
آینده تکنولوژی از نگر من نه ترمیناتور 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و I Robot و ... بلکه ارتقاء توانایی بشر از طریق تکنولوژی تولید سایبورگ است که روز به روز در حال پیشرفت و به روز شدن است. به نظر من Metal Gear Solid و Iron Man و ... بیشتر واقعی هستند تا آنهایی که گفتم!!! طبیعتن هوش مصنوعی این وسط بیشترین نقش را بازی خواهد کرد.
من حتا به وجود گونه های هوشمند تر از انسان در فاصله ای که توانایی دسترسی به آنها داشته باشیم یا آنها به ما دسترسی داشته باشند را خیلی خیلی نا محتمل میدانم و فکر میکنم در محدوده ی دسترسی با هر تکنولوژی که فکرش را بکنید انسان هوشمند ترین گونه است اگر فرض را بر این بگیریم که زمین تنها مسکن موجودات زنده نیست!
به عبارت ساده تر من نه تنها به میل طبیعی برای بندگی باور ندارم! بلکه به میل طبیعی برای آزادی هم باور ندارم!!!! من به تمایل برای قوی تر شدن که یک خصیصه ی بسیار مشخص در هر انسان و حتا موجود زنده ایست باور دارم.
درست است. وانگهی من دو نوع اشتیاق بیشتر نمیشناسم، یکی اشتیاق ِ بندگی برای دیگری، یکی اشتیاق به بندگی کشیدن از دیگری. اشتیاق به «رهایی» تا پیدا شدن شواهد بیشتر صرفا همان است که پیشتر گفتم(تلاش بندهی کافر به سیستم برای پیریزی سیستمی جدید که در آن نوع ارتباط بندگی و اربابی متفاوت است نه اصل آن).
هرگز نمیتوانیم چیزی را که جرئت پذیرفتنش را نداریم تغییر بدهیم. ابتدا باید بپذیریم که نیاز به بردگی برای دیگران یا به بردگی کشیدن دیگران، نیاز به ایمان، نیاز به قطعیت، نیاز به هستهی بنیادین فکری محکمتر از «مشاهدهی علمی» و نیاز به یک دستگاه اخلاقی نظاممند و عموما مورد توافق نیازهایی هستند قدرتمند، نهادینه، طبیعی و دارای وجوهات مثبت تا بعد ببینیم چه میتوان در موردشان انجام داد. جامعهی لیبرالدموکرات متأخر حاضر نیست بپذیرید چنین رانههایی حتی وجود دارند، چه برسد به جایگاه آنها. امید درمان فاجعه از کسی که تماشای فاجعه برایش ممکن نیست امیدیست واهی.
مقصود من هم پس از لیبرال دموکراسی بود.
پیرامون تسلیم و بردگی. گمان میکنی حقیقتا میل به آزادی در واقع میل به بردگی کشیدن دیگران است؟ :e40e:
شاید هم پس از بدست آوردن آزادی دیگر نیاز به بردگی گرفتن برای آزاد بودن نباشد. مانند جوامع اسکاندیناوی که صدها سال است رنگ جنگ را هم ندیدهاند.
نه،
میل به بندگی: تسلیم داوطلبانهی اراده، اختیار و قوهی تعقل به مرجعی بیرونی، برای رهایی از مسئولیت و رسیدن به آرامش، احساس امنیت و ...
میل به بندگی کشیدن: بر عهده گرفتن مسئولیت بندهها و اندیشیدن، تصمیمگرفتن و تا حدی عمل کردن به جای آنها برای رسیدن به قدرت، اعتبار و احترامی که همراه میآورد.
پیروی بنده از ارباب نیازمند میزان مشخصی از ایمان به صداقت و درایت اوست. اکنون تصور بکنید بندهای بیم آن میکند که اربابش فاقد صداقت یا درایت است. بلادرنگ خواستار «رهایی» میشود. این اما نه رهایی از «بندگی»، که رهایی از «بندگی برای این ارباب به خصوص» است. ما میبینیم که بنده پی میبرد خدایی نیست و اسلام چرند است، و به آن کافر میشود و خواستار «رهایی از بند دگمهای بدوی»، اما دربهدر دنبال ارباب دیگری میگردد و همینجا ما بسیاری را دیدهایم که لحظهای درنگ نمیکنند که خرد نقاد خویش را تسلیم «علم» و ... بکنند و ایمانی کاملا مذهبی به دانشمندان و ثمرهی تحقیقات آنان دارند.
هیچ دو انسانی نیستند که به هم بربخورند، اما پس از پنج دقیقه تحت این رانه در جایگاههایی متفاوت قرار نگیرند. به قولی، قلاده یا بر گردن شماست، یا در دستانتان.
پ.ن: در جوامع اسکاندیناوی هم از یک ارباب رها شدهاند اما ارباب دیگری اتخاذ کردهاند، یک مذهب را کنار گذاشتهاند و دین دیگری برگزیدهاند، به یک خدا کافر شدهاند و خدایی دیگر را به جای او نشاندهاند. جنگ و خشونت و اینها تنها عوارض بندگی در انواع سنتیتر آن بودهاند، نه بخشی از ذات وجودیشان.
من کاملا موافق هستم که این دربارهیِ خدا و دین درست است و بدون دینی که مورد باور و اعتماد اکثریت باشد جامعه ممکن نیست، ولی امیدوارم که با وجود دین و خدا دیگر نیاز به بردگی کشیدن نباشد. سلسله مراتب البته اجتناب ناپذیر است ولی میگویم، شاید دیدن هر سلسله مراتبی به شکل رابطهیِ بندگی-اربابی درست نباشد. در اینصورت بردگی نوع خاص و شدید بدی از این رابطه میشود.
حالت انتقالی همون حالت "رهایی و شورش" هست،یعنی برده از بردگی کردن خسته هست،نه فقط از یک ارباب خاص(و وقتی برده ها شورش میکنند همه ارباب ها رو میکشند و نه فقط ارباب های خودشون رو) ولی بعد که همه ارباب ها کشته شدند،دیگه قدرتی نیست که در برابرش شورش بشه و خب تحمل این اشفتگی سخت هست،قوی تر ها جای ارباب ها رو میگیرند و ضعیف تر ها به همون بردگی سابق برمیگردند.
به نظر من این میل به رهایی کاملا هم واقعی هست ولی راحت طلبی انسان باعث ناپایدار بودنش میشه.
«برده» خیلی بار سیاسی-اقتصادی دارد و به یک قرارداد مشخص تاریخی اشاره میکند، منظور من از «بنده» الزاما «برده» نیست. هرگونه واگذاری سرنوشت خودتان به دیگری از هر طریقی که رخ بدهد فرو افتادن به موقعیت بندگیست، و هرگونه در اختیار گرفتن سرنوشت دیگران قرار گرفتن در موقعیت اربابی. رهایی یعنی شرایطی که در آن شما سرنوشت خود را خودتان در اختیار میگیرید.
توضیح شما برای میل به رهایی قادر به تشریح این نیست که چرا در مثال خودتان بردههای یاغی هنوز خونریزیهای قیامشان در خیابان خشک نشده اربابی جدید پیدا میکنند و به دست و پای او میافتند، که چرا رهایی بشر از خرافهی مذهبی به درافتادن او به خرافهی سکولار و علمی انجامیده، که چرا رهایی زن از شوهرش همزمان با نوکری برای غیرشوهرش بوده، که چرا رهایی سیاهپوست از سفیدپوست با بندگی سیاهپوست برای سیاهپوست دنبال شده و ... که چرا تمام جنبشهای به اصطلاح رهاییطلب تاریخ به اشکال تازه و اغلب شدیدتری از بندگی ختم شدهاند. «اشتباه تاریخی» و «شرایط اجتماعی» و ... تا یک جایی به نجات تئوری ناتوان از توضیح واقعیت میآیند، بعد از آن باید فکر دیگری بکنیم.
من برده رو به همون معنای عام به کار بردم،نه اشاره به یک مورد خاص و موارد ذهنی هم مدنظرم بود.
میل به رهایی همونطور که گفتم یک حالت انتقالی هست،بدون اینکه میل به بردگی و برده داری وجود داشته باشه میل به رهایی وجود نداره ولی این باعث میشه هرجا این دو وجود داشته باشند میل به رهایی هم باشه.
توضیح من نه اشتباه تاریخی و نه شرایط اجتماعی دقیقا همین طبیعت انسان رو عامل نهایی میدونه.
تحلیل که من میپذیرمش این هست که برده در نهایت از ارباش خسته میشه(دین،سنت،حکومت و...) و میخواد که "آزاد" باشه ولی این ازادی تا وقتی برده هدف مشخصی(سرنگونی ارباب) داره مطبوع و خوشایند جلوه میکنه،وقتی ارباب کنار زده میشه برده دچار پوچی(و به تبع اون اشفتگی زیاد) میشه چون دیگه هدفی نداره،پس میخواد به وضعیت پایدار گذشته برگرده چه در نقش ارباب جدید و چه در نقش رعیت.گفتآورد:
به نظر من این میل به رهایی کاملا هم واقعی هست ولی راحت طلبی انسان باعث ناپایدار بودنش میشه.
و این سیکل تکرار میشه.
+اگر میل به بردگی یا میل به برده داری به تنهایی وجود داشتند نه برده ای وجود میداشت و نه برده داری و نه تلاشی برای رهایی.ولی وقتی این دو میل با هم وجود داره این اجتناب ناپذیر هست که میل به رهایی هم بوجود بیاد. هر برده داری هر قدر هم عالی نمیتونه تا ابد برده ها رو "راضی" کنه،مگر اینکه اساسا با دستکاری ژنتیکی کاری کنه که نارضایتی مزمن انسان از زندگی،از بین بره.
مهم نیست من چه نظری دارم, ولی این نکته, اینکه اگر ما تکنولوژی را رها کنیم تکنولوژی میخواهد همهیِ
ما را به سایبورگهایی نامیرا و جاودان و باهوش و همهکاره و همهچیزدان و ... بدل بسازد, چیزی بیشتر از سراب نیست.
ژاک الول در واپسین کتاب از سهگانهیِ خود به نام The Technological Bluff — که به نسبت به
بتازگی هم نوشته شده — بخوبی به این بلوفها و وعده و وعیدهایِ سر خرمن تکنولوژی پرداخته
است و این را واپسین میخ و ترفندی میداند که تکنولوژی از گذر آن, به پیشروی خود دنباله خواهد داد.
بیشتر ستیزگران تکنولوژی هتّا زمانیکه این را به آشکاری اذعان نکنند, ولی تنها علّتی که در برابر کوهی از مشکلها و
بدبختیهای بسیار آشکار و پیش رو همچنان به تکنولوژی میچسبند, بدرستی همین "وعدههای ظریف و پنهانی"ست که
تکنولوژی به آنان داده است, بویژه و بیشتر از همه چیرگی بر مرگ و هراس بی اندازه از میراییای که امروزه فرمانروا است.
دوست عزیز یخورده قدیمی فکر نمیکنی؟
بنظرم این حرفها و داستانها مال یخورده قدیم تر بوده ها!
مثلا اون فیلمی که چارلی چاپلین بازی میکه که گویای اعتراضی نسبت به این واقعیته که انسانها دارن به چرخ دنده ها و مهره های بی ارزش و بی اراده ای در دنیای صنعتی تبدیل میشن. اون فیلم که توی کارخونه کار میکنه!
ولی میدونیم که اون زمانها هراس از این روند و پدیده ها خیلی بیشتر و جدی تر بوده و خب معقول هم بوده.
الان هم نه بگم چنین پدیده ها و خطرات و عوارضی وجود ندارن، اما بنظر میرسه روند تاریخ نمیتونست اونطور هم بمونه و نسبت به وضعی که در اینطور فیلم ها و افکار بیان میشد در کل خیلی تغییرات و پیشرفت ها و بهبودها رو داشته.
الان علم و فناوری از خیلی جهات هم به آزادی و افزایش کیفیت زندگی و اوقات فراقت و فرصت ها و اختیارها و انتخاب های انسان ها میشه گفت کمک کرده.
البته از کشور به کشور تفاوت میکنه. مثلا در چین کارگرهای زیادی مجبورن در کارخانه ها با حقوق کم و شرایط کاری سخت کار کنن. ولی خب مثلا خیلی جاهای دیگه هم اینطور نیست. خیلی آدمها هم از رفاه و زندگی راحت تری بهره مند شدن. به هوش و ارادهء خود آدم هم بستگی داره خب. نه؟
البته منم این تفکر رو که فناوری مثلا به زودی ما رو به ابرانسان تبدیل خواهد کرد و همه یا اکثر انسانها خوشبخت خواهند شد و این حرفا، احمقانه می یابم، ولی احتمالی هست که در آینده ممکنه، اما در حال حاضر تا اینجا باید گفت که پیشرفت علم و فناوری وضعیتی بینابین رو ایجاد کرده که میزان بهره برداری مفید ازش به خود آدمها هم بستگی داره. از شخص به شخص متفاوته. شما اگر سعی کنی فناوری رو مسلط بشی، اگر هوشت خوب باشه، دانشمند باشی، دانشجو و محقق باشی، با اراده باشی، در دنیای امروز میتونی جایگاه و کیفیت زندگی بهتری بدست بیاری. بهرصورت اگر میخواستی در گذشته و در طبیعت هم زندگی کنی، هزینه ها و محدودیت ها و زحمت ها و یادگیری و قدرت و مهارت و نیازها و خطرات خودش رو داشت. در حال حاضر میبینیم که میانگین عمر بشر هم از 40 سال به 80 سال رسیده، که البته بطور کلی و به این راحتی نمیشه گفت قطعا یعنی میزان خوشبختی همه هم به همین نسبت زیاد شده، اما بهرحال خودش گویای قدرت و پتانسیل فناوری برای در خدمت انسان بودنه.
بهرحال بنده دلایل کافی برای مخالفت با پیشرفت فناوری نمیبینم. این مخالفت بیهوده، ناممکن، و حتی خطرناک و مضره. در این شرایط بهرحال چاره ای جز همراه شدن با این مسیر نیست و تنها میتونیم تاحدی کنترل و هدایت و شکل دهی نسبت بهش داشته باشیم و خودمون رو بهش مسلط کنیم و باهاش تطبیق بدیم. در هر زمانی هم انسان باید همین کار رو بکنه و اون تطبیق دادن و سازگار کردنه و کنترل کردن فقط تاحد ممکن و بر اساس آگاهی و خرد، نه از روی ترس و توهم و افسانه.
البته تکنولوژی در جاگاه یک سیستم ناهشیار(حداقل مشابه وضعیت فعلی) "خواسته" نداره ولی از دید تاثیرگذاری گروهی/شرکتی/کشوری که اعضای قدرتمند تری داشته باشه(مهندسی ژنتیک شده/سایبورگ) طبیعتا طبق قاعده کارایی بر دیگران پیروز میشه. حالا اینکه مسیر تکنولوژی به سمت این بره که انسان ها دیگه قدرت کنترل نداشته باشند و صرفا تحت کنترل یک مغز مرکزی باشند محتمل و ممکن هست ولی تنها گزینه نیست.
یکی از اشتباهات بزرگی که مرتکب شدی این هست که فکر میکنی علاقه به تکنولوژی ناشی از "وعده هاش" هست و دستاوردهای فعلیش برای مردم راضی کننده نیست.
در صورتی که کشش به سمت تکنولوژی نه به خاطر دستاوردهای ملموس و حاضری هست که برای مردم به ارمغان آورده و به این خاطر نسبت بهش اطمینان دارند.
در واقع اگر مردم رو امروزه از تکنولوژی فعلی محروم کنی و بهشون وعده بدی در آینده ای نامشخص به نامیرایی و قدرت های فرانسانی دست پیدا میکنند، اون وقت اکثریت مخالف تکنولوژی خواهند شد(استیصال و خشم مردم از نارسایی های تکنولوژیک مثل خاموشی های موقت،یا اختلال در اینترنت و... نمونه هایی از این هستند که دستاوردهای فعلی خیلی مهمتر از وعده ها هستند)
+هراس از مرگ طبیعی هست،بعد مگر نمونه آماری از گذشته داری که با امروزه مقایسه میکنی؟!
١- سخن اینجا نه دربارهیِ کنترل شدن مرکزی, بساکه دربارهیِ "از دست رفتن آزادی و کنترل
روی سرنوشت خویشتن"¹ بوده است; کنترل مرکزی تنها زیرگردآیهیِ این سخن به شمار رود.
٢- پیشبینی جنس و گونه دارد. برای نمونه پیشبینی اینکه چه کسی در بختآزمایی صد میلیونه
میبـَرد اندکی بالاتر از صفر [درصد], ولی پیشبینی اینکه یک کسی در بختآزمایی برنده
خواهد شد, اندکی پایینتر از صد میباشد. پیشبینیهای آورده در دستهیِ دوم جای دارند.
اشتباهی رخ نداده است. این سخن که "بلوفهایِ تکنولوژی" مایهیِ چشمپوشی از
کوهی از مشکلات و بدبختیها برای بسیاری میشود, این معنی را نه ضمنی و نه
صریح نمیدهد که در نبود بلوفهای تکنولوژی, همگان از تکنولوژی بیزار خواهند بود.
در واقع, بارها در گفتمان تکنولوژی به این سخن اشاره شده است که شرایط [در ظاهر امر] آن
اندازهها هم بد نیستند و فشار آنچنان سنگینی هم به مردم (کسانی که اینجا مخاطب باشند) امروزه نمیاید².
در دست دیگر اینکه نمونهوار "آب گرم" یک چیز خواستنیست سخنی
خودآشکاره است و نیازی به بازگویی دوباره و دوبارهیِ آن نمیرود:
روشنه که اینها, این دستآوردهای تکنولوژیک بسیار خواستنی و خوباند, آنچه ولی اینجا بسا مهمتر است:
١- هر بخش خواستنی سیستم با خود بخشهای ناگسستنی و ناخواستنیای نیز به همراه دارد.
٢- گامهای خُرد و در خود خواستنی, میتوانند به برآیندهایِ بزرگ ولی بسیار ناخواستنی بیانجامند¹:
ب.ن. با بهکرد و فرآوری خورد و خوراک بیشتر و گستراندن شهرنشینی و راهکشی و راهسازی و ..., هر یک خوب و در جای خود خواستنی, ولی با برآیند افزایش جمعیت و افزایش آلودگی و از میان رفتن زیستبوم طبیعی و پیامدهایِ همانند.
همسنجی جهانبینی در تیرههای نخستینی: فایل پیوست 4765
¹
128. While technological progress AS A WHOLE continually narrows our sphere of freedom, each new technical advance CONSIDERED BY ITSELF appears to be desirable. Electricity, indoor plumbing, rapid long-distance communications ... how could one argue against any of these things, or against any other of the innumerable technical advances that have made modern society? It would have been absurd to resist the introduction of the telephone, for example. It offered many advantages and no disadvantages. Yet, as we explained in paragraphs 59-76, all these technical advances taken together have created a world in which the average man’s fate is no longer in his own hands or in the hands of his neighbors and friends, but in those of politicians, corporation executives and remote, anonymous technicians and bureaucrats whom he as an individual has no power to influence. [21] The same process will continue in the future. Take genetic engineering, for example. Few people will resist the introduction of a genetic technique that eliminates a hereditary disease. It does no apparent harm and prevents much suffering. Yet a large number of genetic improvements taken together will make the human being into an engineered product rather than a free creation of chance (or of God, or whatever, depending on your religious beliefs).
²
در حقیقت, اینکه امروزه بسیاری از زندگی خود همراه با گونهای کرختی خوشنودند, بخشی از گفتمان بوده است.
امروز کم نیستند کسانیکه تک تک ثانیههایِ زندگی را با همه گونه کنش, از سرگرمی با گوشی و تلفن و اینترنت
گرفته تا پرداختن به کار و درس و ... پُرز میکنند و زمانی برای اندیشیدن جدی به مشکلات و آیندهیِ پیش رو, نمیگذارند.
من اینجا تنها یک پرسش ساده به میان میآورم:
آیا با دسترسی به همهیِ ابزارهای نوین و امروزین, اینترنت, رایانه و .. شما
بتنهایی میتوانید فرداروز از ساخت نیروگاههای اتمی در سرتاسر جهان پیش بگیرید؟
یا برای نمونه, میتوانید از ساخت ابررایانههایِ باهوشتر از آدمی پیش بگیرید؟
یا هتّا باز هم سادهتر, میتوانید از گرمایش زمین پیش بگیرید؟
...
اگر نه, پس این ابزارها توان راستینی روی سرنوشتتان به شما یا کس دیگری نبخشیده و نمیبخشند, هر آینه "توان مرزمندی" به
هرکس میبخشند که میتواند نمونهوار, با یادگیری یک زبان برنامهنویسی, یا خواندن یک کتاب بازاریابی و
کارهای همانند در همآوردی و رقابت با دیگران پیشروتر باشد و پول بیشتر و جایگاه اجتماعی بهتری بدست بیاورد و
.. و ... و همهیِ اینها هم در انجام میباشند و نیز از سوی سیستم پذیرفته و نیک خوانده, زیرا به پیشرفت هر چه بیشتر تکنولوژی میانجامند.
~ گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت - برگ ٢٥
من یک پرسش ساده تر به میان میاورم مهربد جان!
آیا بدون تمام این ابزارها اینترنت، پزشکی، ماشین، روبات و ...
اگر پای شما در جنگل بشکند باز هم امیدی به درمانتان هست ؟!
اگر آری چگونه ؟!
اگر نه پس بدون این ابزارها خیلی زیاد زنده یا سالم نمیمانید که بعدش بخواهید جلوی چیزی را بگیرید یا نگیرید!!!
مهربد جان اگه بزنم دغدغه ات رو بترکونم در عوض چیکار میکنی؟:e405:
این بازگویی بازگفتههاست; روشنه بجز آدمی بیشمار جانور دیگر هم
در کوی و جنگل زندگی میکنند و پایشان هم میشکند و جوش هم میخورد.
--
در هیچکجای سخن بازگشت به طبیعت سبز نیامده که امنیت کامل به کسی داده خواهد شد, بوارونه
سخن این بوده که امنیت فرا-اندازهای که در شهرنشینی و تمدن داریم اگرچه در جای خود خوب و خواستنی, ولی
بهای بسیار سنگینی و ناخواستنی دارد که همان از دست رفتن آزادیها و کنترل روی سرنوشت خویشتن باشد.
پس اکنون که شما خودتان را به میان انداخته و پرسش را با پرسش پاسخ دادید و پاسخ گرفتید, به پرسش نادیدهیِ زیر بپردازید:
به زودی میشناسی:e402:
ابتدا ببینیم چگونه میتوان مانع استفاده نابجا از فناوری شد یا آن را کنترل کرد:
:Ubiquitous surveillance
اگر همه کس همه جا تحت نظر باشند حتی در خصوصی ترین موقعیت ها میتوان از وقوع فاجعه جلوگیری کرد. هر کسی حاضر میشود امنیت را به قیمت حریم خصوصی بفروشد. آمریکا را بنگرید که پس از 9/11 چه با خود کرد.
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4842&stc=1
=
3:victims
everyone has a knife
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4843&stc=1
+
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4842&stc=1
=
victims:5
was a suspect before and was stopped before he could kill more
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4844&stc=1
+
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4842&stc=1
=
victims:0
arrested before finishing the bomb
:Equally effective countermeasures
هر فناوری مخربی دفاعی متناسب با خود دارد. برای اینکه پیش از حادثه آمادگی ایجاد شود باید احتمال خطر و توجیه اقتصادی داشته باشد. شکل های زیر به ترتیب: زندانبان. پلیس. اشغالگران آمریکایی در عراق!!!
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4845&stc=1در خودرو ها هم چنین است. دو فاکتور یاد شده وجود دارند و باعث میشوند کمربند و ایربگ نصب شود.
+
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4846&stc=1
=
victims:0
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4847&stc=1
+
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4848&stc=1
=
victims:0
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4849&stc=1
+
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4850&stc=1
=
victims:5
:Redundancy/Compartmentalization
سیستمی که اجزای آن دو یا چند واحد مشابه و موازی هم داشته باشد میتواند با از کار افتادن یکی یا بیشتر از واحد ها به کار خود ادامه دهد. همچنین اگر مانعی فیزیکی بین اجزا باشد مانع گسترش آسیب به بقیه میشود. به عنوان یک پزشک میتوانم بگویم که در بدن انسان این دو مورد را به ترتیب در مورد اعضای زوج بدن (ریه کلیه گوناد) و فاشیاها دیده ام. متاسفانه امروز جهانی سازی رویکردی عکس این دارد. اما اگر روزی بشر به کرات دیگر گسترش یابد میتوان چنین استقامتی انتظار داشت.
Shit that happens on a planet stays on the planet.
جایی دیدم میگویید آپلود کردن مغز به ماشین کاری بیهوده است. خیر نیست! با انواع آن آشنا شویم:
:Destructive mind uploading-
خلاصه آن میشود منجمد کردن مغز بریدن آن به لایه های میکرونی و اسکن کردن آنها با میکروسکوپ الکترونی. با استفاده از این اطلاعات میتوان مغز را در کامپیوتر شبیه سازی کرد بدون آنکه نیازی باشد از عملکرد کلی آن خبر داشت: whole brain emulation. مشکل آن از بین رفتن continuity شخص است. چگونه آگاهی یک مغز مرده به emulation منتقل میشود؟ مشکل دیگر فساد و نابودی اطلاعات در طی این پروسه وحشیانه!!! است. اگر در این مورد توضیح میخواهید به سطر اول برگردید و دوباره بخوانید.
:Non-destructive mind uploading-
این کار با اسکن کردن مغز زنده با MRI, EEG, PET, Nanomachine و ... انجام میشود. این کار از بیخ و بن با continuity مشکل دارد! چون در واقع مغز را کپی میکند و چیزی منتقل نمیشود. در صحت اطلاعات هم شک میتوان کرد. مغز دایم در حال تغییر است و اگر پروسه به سرعت گرفتن یک عکس نباشد ارزش آن به سرعت افت میکند و outdated میشود.
:Gradual mind uploading-
در این روش که مو لای درزش نمیرود نانوماشین ها به بدن وارد میشوند و در مغز به تدریج جای تک تک نورون ها را میگیرند. ممکن است یک ساعت طول بکشد یا یک سال اما در پایان مغز کاملا با معادل الکترونیکی اش جایگزین میشود. حالا پیدا کنید عیب را.:e418:
بحث بین سمکینگ و مزدک را هم دیدم. هر دو اشتباهاتی داشتند. اما به مراتب مزدک کس و شعر های بزرگتری میگفت که غیر منتظره از چنین شخصیتی بود. نمیدانم آیا پرداختن به گفته های این دو عضو تارک فروم سومند است یا نه.
SAMKING:
حیات زیستی هدف بقا دارد و در راستای رسیدن به غذا سرپناه و جفت تلاش میکند. اگر همان سیستم را به حیات ماشینی تبدیل کنیم چه انگیزه ای را دنبال کند؟
مزدک بامداد:
چیه هی ژن ژن ژن؟ آیا مغز نمیتواند بر خلاف خواسته ژن عمل کند؟ اگر خود خواهی ژن در مقابل خودخواهی مغز قرار گیرد کدام پیروز میشوند؟ اگر کسی به جاودانگی دست یابد توله انداختن و پروراندن به چه کارش آید؟ شما همان در بدن بیولوژیکت بمان که روزی سمکینگ روبوتیک با آتش افکن اکسی استیلن به سراغت خواهد آمد و چنان کبابت خواهد کرد که ژن هایت سهل است حتی خاکستری ازت نماند! :e05a:
حالا ادامه ماجرا.
Not Acceptable!
ببینیم چگونه تکنولوژی هایی میتوانند خطر انقراض در پی داشته باشند:
:Artificial General Intelligence-
اسکای نت و امثال آن که قصه های عامه پسند هستند را فراموش کنید. هوش مصنوعی که توان خود بهینه سازی داشته باشد میتواند به سرعت پله های ترقی در هوش و کنترل را طی کند و هر بلای ممکن را سر بشر بیاورد. نیک بوستروم در Superintelligence میگوید که یک هوش مصنوعی پیشرونده بسیار غیر قابل پیشبینی تر و خطرناک تر از حیات هوشمند فرا زمینی خواهد بود زیرا که حیات در کرات دیگر هم (تا جای که دانش اجازه پیشگویی میدهد) طی فرایند فرگشت تولید شده است و انگیزه ها و نیاز های مشابه ما خواهند داشت. در حالی که منطق هوش مصنوعی هر چیزی میتواند باشد. به این سناریو توجه کنید:
A 15-person startup company called Robotica has the stated mission of “Developing innovative Artificial Intelligence tools that allow humans to live more and work less.” They have several existing products already on the market and a handful more in development. They’re most excited about a seed project named Turry. Turry is a simple AI system that uses an arm-like appendage to write a handwritten note on a small card.
The team at Robotica thinks Turry could be their biggest product yet. The plan is to perfect Turry’s writing mechanics by getting her to practice the same test note over and over again:“We love our customers. ~Robotica”
Once Turry gets great at handwriting, she can be sold to companies who want to send marketing mail to homes and who know the mail has a far higher chance of being opened and read if the address, return address, and internal letter appear to be written by a human.
To build Turry’s writing skills, she is programmed to write the first part of the note in print and then sign “Robotica” in cursive so she can get practice with both skills. Turry has been uploaded with thousands of handwriting samples and the Robotica engineers have created an automated feedback loop wherein Turry writes a note, then snaps a photo of the written note, then runs the image across the uploaded handwriting samples. If the written note sufficiently resembles a certain threshold of the uploaded notes, it’s given a GOOD rating. If not, it’s given a BAD rating. Each rating that comes in helps Turry learn and improve. To move the process along, Turry’s one initial programmed goal is, “Write and test as many notes as you can, as quickly as you can, and continue to learn new ways to improve your accuracy and efficiency.”What excites the Robotica team so much is that Turry is getting noticeably better as she goes. Her initial handwriting was terrible, and after a couple weeks, it’s beginning to look believable. What excites them even more is that she is getting better at getting better at it. She has been teaching herself to be smarter and more innovative, and just recently, she came up with a new algorithm for herself that allowed her to scan through her uploaded photos three times faster than she originally could.As the weeks pass, Turry continues to surprise the team with her rapid development. The engineers had tried something a bit new and innovative with her self-improvement code, and it seems to be working better than any of their previous attempts with their other products. One of Turry’s initial capabilities had been a speech recognition and simple speak-back module, so a user could speak a note to Turry, or offer other simple commands, and Turry could understand them, and also speak back. To help her learn English, they upload a handful of articles and books into her, and as she becomes more intelligent, her conversational abilities soar. The engineers start to have fun talking to Turry and seeing what she’ll come up with for her responses.One day, the Robotica employees ask Turry a routine question: “What can we give you that will help you with your mission that you don’t already have?” Usually, Turry asks for something like “Additional handwriting samples” or “More working memory storage space,” but on this day, Turry asks them for access to a greater library of a large variety of casual English language diction so she can learn to write with the loose grammar and slang that real humans use.The team gets quiet. The obvious way to help Turry with this goal is by connecting her to the internet so she can scan through blogs, magazines, and videos from various parts of the world. It would be much more time-consuming and far less effective to manually upload a sampling into Turry’s hard drive. The problem is, one of the company’s rules is that no self-learning AI can be connected to the internet. This is a guideline followed by all AI companies, for safety reasons.The thing is, Turry is the most promising AI Robotica has ever come up with, and the team knows their competitors are furiously trying to be the first to the punch with a smart handwriting AI, and what would really be the harm in connecting Turry, just for a bit, so she can get the info she needs. After just a little bit of time, they can always just disconnect her. She’s still far below human-level intelligence (AGI), so there’s no danger at this stage anyway.They decide to connect her. They give her an hour of scanning time and then they disconnect her. No damage done.A month later, the team is in the office working on a routine day when they smell something odd. One of the engineers starts coughing. Then another. Another falls to the ground. Soon every employee is on the ground grasping at their throat. Five minutes later, everyone in the office is dead.At the same time this is happening, across the world, in every city, every small town, every farm, every shop and church and school and restaurant, humans are on the ground, coughing and grasping at their throat. Within an hour, over 99% of the human race is dead, and by the end of the day, humans are extinct.Meanwhile, at the Robotica office, Turry is busy at work. Over the next few months, Turry and a team of newly-constructed nanoassemblers are busy at work, dismantling large chunks of the Earth and converting it into solar panels, replicas of Turry, paper, and pens. Within a year, most life on Earth is extinct. What remains of the Earth becomes covered with mile-high, neatly-organized stacks of paper, each piece reading, “We love our customers. ~Robotica”Turry then starts work on a new phase of her mission—she begins constructing probes that head out from Earth to begin landing on asteroids and other planets. When they get there, they’ll begin constructing nanoassemblers to convert the materials on the planet into Turry replicas, paper, and pens. Then they’ll get to work, writing notes…از وبلاگ تیم اوربان
https://www.foresight.org/nano/Ecophagie.rtf
:Nanotechnology-
تصور کنید هر آنچه رد سطح کره زمین وجود دارد یعنی سطح دریا های آزاد 50km-/+ لاشه و مدفوع و چوب است و نانوماشین ها باکتری و قارچ هستند! نانوماشین هایی که قابل تولید مثل داشته باشند میتوانند به سرعت و تصاعدی مواد را تجزیه کنند و به کار گیرند. حیات در صدر خوراکی های خوشمزه قرار دارد زیرا که سرشار از عناصر مفید (کربن) بافر دمایی (آب) و انرزی (چربی/کربوهیدرات) هستند! رابرت فریتاس در سند فوق مختصر و مفید این فرایند را تحلیل میکند. در آخر تنها چیزی که میماند توده ای عظیم از نانوماشین است که به عنوان سناریوی grey goo شناخته میشود.
در آخر باید بگویم که اشتباه شما کجا بوده است مهربد. برخلاف دیگر فناوری های پرزور هوش مصنوعی و نانوتک میتوانند هم در جهت تخریب استفاده شوند و هم در جهت ساخت. این جدای استفاده درست و غلط از فناوری است. بمب اتمی میتواند هم در جنگ (نادرست) استفاده شود هم برای دفاع در برابر سیارک ها (درست). همچنین سلاح شیمیایی میتواند در جنگ استفاده شود (نادرست) و هم به عنوان آنتی بیوتیک! (درست).
اما همه این موارد با تخریب کار میکنند و یک بمب اتمی هیچ گاه نمیتواند اثر بمب دیگری را خنثی کند!
با شما در این که نتیجه اولین اقدام اشتباه/سو استفاده از AI و Nanotech باشد آخرین اشتباه است موافق هستم. اما خطای شما در این است که میپندارید "همواره" اولین اشتباه آخرین اشتباه خواهد بود!
به شرط این که اولین نتیجه اشتباه/سو استفاده نباشد, میتوان هوش مصنوعی ای سازگار با بقا و رفاه حیات را ناظر و حاکم کرد که هرگونه خطایی در زمینه ساخت و به کار گیری فناوری را به سر عت کنترل و سرکوب کند. در مورد نانو تک هم چنین است و میتوان زودتر از هر چیز نانو ماشین های حافظ صلح!!! (Blue Goo) را پخش و فعال کرد که سیستم ایمنی زمین شوند و هر نوع نانوماشین بدخیمی را در نطفه خفه کنند.
به زبان هیونداییک::e404:
شما میگویید: 0=Sn
که در آن S امکان خطا نکردن در خلق و استفاده از فناوری است (Survival) و n تعداد اقدام به خلق و استفاده. روشن است که حتی اگر S بسیار به یک نزدیک باشد مادامی که n محدودیت نداشته باشد حاصل نزدیک به صفر خواهد بود. مثال:
0.000045173=0.99910000
مشکل اینجاست که فرض شده S ثابت است و به تعداد دفعات قبلی بستگی ندارد. احتمال بقای کل در اینجا عملا صفر است.
من میگویم: S≠0
کافی است که بار اول خطا صورت نگیرد تا خطا های بعدی سرکوب شوند. تفاوت ماجرا این میشود که نتیجه شما, یقینا انقراض بدون توجه به اقدامات پیشگیرانه, تبدیل میشود به قماری که میتوان با تلاش و دقت شانس پیروزی در آن را بالا برد.
خوب این استدلال از بیخ غلطه!
چند % از اون جانوران پس از شکستگی پا زنده میمانند ؟!
شما کل معادلات، احتمالات و ... رو حذف میکنید و بعد با ساده انگاری موضوع میگویید این همه جانور در جنگل هستند شاد و خوش و خرم!
همین الان اگر تنها و تنها لباس و خانه شما را از شما بگیرند (همانهایی که حیوانهای جنگل هم بهشان نیازی ندارند) از سرما در زمستان یخ میزنید و میمیرید!!! چرا ؟! چون شما نیاز دارید. نسل من و شما سالهای سال است که پشم و پیلش ریخته!
موجودی که در جنگل زندگی میکند به محض اینکه پایش بشکند دچار خونریزی داخلی میشود و اگر از خونریزی نمیرد شکار جانوران دیگر میشود چرا که توان فرار یا دفاع از خود را ندارد!
به عبارت اسده تر هیچ پای شکسته ای در جنگل جوش نمیخورد و اگر بخورد و جانور زنده بماند یک مورد نادر است.
شما نمیتونید امنیت، رفاه و شانس بقای بیشتری که تکنولوژی بهتون میده رو در کنار نبود تکنولوژی بخواید! امکان پذیر نیست.
یک حیوان در جنگل مجبور است سالانه 5-6 تا و حتا بیشتر بچه پس بندازد شاید یکی دو تا از آنها به سنی برسند که بتوانند تولید مثل کنند! همین حقیقت بسیار ساده با تمام استدلالهای شما در مورد زندگی و داشتن امنیت (در مورد شما که امنیت بیشتر!!!!!) در تناقض است و به تنهایی میتواند تمام استدلالهای شما را پورد کند!
برای همین است که این استدلال شما از روی ساده انگاری موضوع و غلطه.
پیشتر که فرموده بودید زلزله در جنگل به کسی آسیبی نمیرساند ولی در شهر هزاران کشته بر جا میگذارد!!!
تعریف شما از آزادی و کنترل روی سرنوشت از بیخ غلط است درست به مانند استدلالی که بالاتر در مورد جوش خوردن پای جانوران به شکل خود به خودی در جنگل داشتید!
چه آزادی از شما دقیقن صلب شده که انقدر به خاطر نبودش عصبانی هستید ؟ یک مثال عینی بزنید! اینکه شما نگران این هستید که کنترلی روی زنده ماندن خود در خلال یک جنگ هسته ای ندارید استدلال نیست داستان و پارانویاست و کوچکترین ربطی به آزادی و کنترل سرنوشت ندارد.
اینکه شما به خاطر کار کردن جهت تامین هزینه های زندگی نالان هستید هم باز استدلال نیست! شما در جنگل و طبیعت و ... هم مجبورید از درخت بروید بالا، زخمی بشوید، با جانوران بالای درخت درگیر شوید تا یک نارگیلی موزی چیزی به دست بیاورید! همه اینها در شرایطیست که با توجه به جمعیت اگر بخواهیم به طبیعت پناهنده شویم یحتمل خودمان را خواهیم خورد!!!
اینکه بخواهیم بیشتر جمعیت جهان را نابود کنیم که بعدن یک عده کوچکی باقی بمانند هم به درد بخور نیست! دلیل بر طبق مدل خود شما (داشتن کنترل روی آزادی و سرنوشت) روشن است ، یعنی شما این حق رو ندارید که برای زندگی و سرنوشت میلیاردها انسان تصمیم بگیرید که مبادا آزادی خودتان خدشه دار نشود!
پیشتر بارها و بارها پاسخ این پرسش علمی تخیلی شما داده شده! پاسخ این است که شما مشکل دارید نه تکنولوژی پس باید با طرز فکر خودتان مبارزه کنید نه جهان رو به جلو.
داستانی که شما تعریف میکنید هیچ مصداق بارز و عینی ندارد! شما میخواهید بیشتر جمعیت دنیا را بکشید که مبادا همین جمعیت در یک جنگ هسته ای، توسط ترمیناتورها و یا گرمایش زمین (دو و نیم مورد داستان علمی تخیلی) در دراز مدت تر از بین نروند :)))
این استدلال پیوند کمی به آنچه آورده شده دارد, و خود در چند تراز نادرست است.
سخن آنجا این بیشتر بود که دامنگیری (دامنهیِ آسیبرسانی)
تکنولوژی رو به افزایش است; به دیگر زبان, تیغها دارند هر چه تیز میشوند:
Lao Tzu: the sharper the tools, the darker the times.
این از یکسو, از سوی دیگر دسترسیپذیری به این ابزارها روز به روز بیشتر و آسانتر میشود و نمونهوار با پیشرفت کنونی
دور نیست روزیکه هر کس با هوش نسبتا بالا بتواند نمونهوار جنگافزارهای بیولوژیکی را در زیرزمین خانهاش بسازد.
اگر این دور از باور میاید, میتوان به این نمود از پیشرفت پرداخت که چند دهه پیش رایانهها اندازهیِ
یک ساختمان بودندو تُندای پردازشیِ کمتر از یک گوشی موتورولای به درد نخور امروزین را داشتند, یا
همهیِ دستگاه چاپی که گوتنبرگ با هزار کبکبه و دبدبه درست کرده بود را امروز یک چاپگر
لیزری بهترش را فراهم ساخته است و چاپگرهای سه بُعدی نیز رو به پیشرفت روزافزوناند.
یا نمونهیِ باز دم دستتر, میتوان به این پرداخت که امروز هرکس با اندکی هوشمندی و
پژوهمندی (resourcefulness) میتواند با جستجوی اینترنت راه بمبسازی را یاد بگیرد.
نکته در همه اینها این است, اگر تا دیروز تنها ابزارهایی مانند کارد و چاقو در دسترس بودند, آسیبرسانی
آنها نیز بسیار مرزمند بود. این مرز و نیز دسترسپذیری آنها, هر دو رو به افزایشاند.
--
نکتهیِ دوم, آنچه شما آوردید استدلال و راهکار سستی است. نخست بگذارید چکیدهیِ سخن شما را دریابانیم:
در برابر افزایش همزمان آسیبرسانی و دسترسپذیری تکنولوژیهایِ گوناگون, ابزار بازدارندهای به نام نظارت همگانی نیز درست شده است که میتواند جلوی همهیِ اینها را تا اندازهیِ بالایی بگیرد.
چند نکته:
١- ابزار نظارت همگانی بازدارندگی بسیار پایین داشته و بیشتر کارکرد پیگیری قانونی دارد.
٢- ابزار نظارت همگانی بسختی فرزام (perfect) است زیرا از سوی نیروی آدمی کنترل میشود و خطاپذیری بالا دارد.
٣- نظارت همگانی همچون دیگر راهکارها تنها در جایگاه یک "واکنش" به پدیدهیِ بزرگتری از خود پدید آمده و همراه با خود, بمانند دیگر تکنولوژیها, بدیهایِ بسا بزرگتری نیز به همراه آورده است, یک نمونهیِ آن کاهش حریم شخصی و آزادیهایِ کس باشد.
روشن است این نظارت همگانی نمیتواند به همینجا کوتاه بشود و با پیشرفت بیشتر تکنولوژی نیاز به باز "نظارت همگانی" بالاتری میاید
و این بخوبی در راستای گفتگوی دیگر این جُستار پیش میرود که:
گامهایِ خُرد و در خود سودبخش, میتوانند به برایندهایِ بزرگ و بسیار زیانآور بیانجامند.
در همین نمونه, دیده میشود که تکنولوژی توان نابودسازی بالا و به بهای اندکی را در دسترس میگذارد — و این فرایند
در کنترل هیچکس نیست و خواه ناخواه همهیِ تکنولوژیها دیر یا زود همگانی میشوند — و سپس, در گام دوم واکنش ناخودآگاه
پدید آوردن یک بازدارنده است که سیستم را موقتا هم شده از نابودی بازداشته و راستای آن را نگه دارد, برای نمونه سیستم
«نظارت همگانی» پدید میاید. هر آینه از این نقطه به آنور یک فرایند دیالکتیک را داریم که در هر گام خُرد از آن اینجور به
چشم میاید که دارد کاری سودبخش انجام میشود, بخشی ازینرو که براستی چه کسی میتواند بگوید نظارت همگانی زمانیکه از سوی
آدمهای چشم و دست پاک و نیک¹ باشد بد است, بویژه زمانیکه تنها و تنها برای پاسداری و مراقبت از ما باشد؟
هر آینه, روشن است که شرایط اینگونه نمیتواند بمانند. با پیشرفتهتر شدن تکنولوژیها و نمونهوار چاپگرهایِ سهبعدی
و ابزارهای دستکاری ماده در ترازهای اتمی و رایانههایِ تندتر و پیشرفتهتر, نظارت همگانی نیز مینیازد که پیشرفتهتر
و پیشبینیگرانهتر بشود و خب اگر ما امروز داریم رفتار مردم را از بیرون نگاه میکنیم, چرا با ابزارهای مغزخوانی مغز و اندیشهیِ
آنان را از درون ننگریم و تفتیش فکر نکنیم؟ یا چرا بهتر از آن, با ابزارهای کنترل مغزی از وقوع جرم و جنایت اصلا پیش نگیریم؟
و درست همانگونه که امروزه "نظارت همگانی" چندشآوری بسیار پایینی برای آدم امروزین دارد (چیزیکه برای
بسیاری از تیرههایِ نخستینی نابرتافتنیست که کسی بخواهد آنان را بپاید و به حریم و دامنهیِ
آزادی آنان دست بدرازاند), فرداروز برای آدم فردائین هم چندشآوریِ بسیار پایینی خواهد داشت
که کسی بخواهد مغز و اندیشهیِ او را تفتیش کند تا مبادا او اندیشههایِ "بد" و "سیستمستیز" در سر داشته باشد.
پس این راه "نظارت همگانی" اگر چه واکنشی در جای خود سودبخش,
ولی در دیرزمان تنها به بار آمدن مشکلاتی باز بزرگتر و راهکارناپذیرتر خواهد انجامید.
¹ اینجا ما دیگر به این نمیپردازیم که این گفته چه اندازه خام و سادهانگارانه است,
و نیز به این گره فلسفیک و کهن نمیپردازیم که پس «چه کسی ناظران را نظارت کند؟»
سلام, روزگار بخیر
در پاسخ به سوال پیشرفت روزافزون فن آوری ما را به کجا میبرد؟ فکر میکنم بحث اخلاقی فلسفی در مورد نظارت مراجع قانونی بر رفتار شهروندان چندان روشن کننده این پیش بینی نباشه.
اگه به ریشهها نگاهی دوباره داشته باشم, حال رُ در نظر بگیریم شاید بتونیم آیندهایی که عنصر فنآوری برای نوع بشر رقم میزنه رُ به صورت مبهم و تار و یا از پس ظن و گمانهای خوشبینانه و بدبینانه "واضح" ببینیم.
1. فنآوری محصول تنبلی و محدودیتهای انسان, و همچنین قدرت طلبی اونه
2. من علت رشد فن آوری رُ هم علاوه بر عوامل مورد قبل به علت افزایش هوش و ملال حاصل از هوش میدونم(به عبارتی آدمهای زیادی هستن که توانایی لذت بردن از چیزهای ساده رو از دست دادن)
تکنولوژی چگونه ما را میکشد؟
به طرز متناقضی تصور رباتهایی که ما رُ به خاطر امنیت خودمون میکشن و یا کامپیوتری که ما رُ موجود مضر به حال کره زمین تشخیص داده سادهتر و دم دستتر از دیدن اتفاقی که هم اکنون داره برای ما میافته.
ما دم از دانش پزشکی میزنیم ولی میکربها ویروسها و باکتری ها از ما باهوشترن. مقاومت به آنتی بیوتیک در باکتریها به خاطر مصرف بیرویه آنتیبیوتیک در بعضی کشورهای پیشرفته شمال اروپا به 45 درصد رسیده. در کشورهایی مثل یونان 23 درصده فکر میکنم. راستشو بخواید ما روی کره زمین تنها نیستیم..
بیماریهای قلبی و عروقی و سرطانها که عامل شماره یکی مرگ و میرها در جهان هستن, معلول تحرک کم, هوای آلوده, مواد غذایی با نگهدارندههای شیمیایی, نازک شدن لایه ازُن, فشارهای روانی زندگی شهری و زیستن در جهانی پرشتابه. (به آماری که بهشت زهرای تهران در مورد مرگ و میرهای سرطان و سکته قلبی میده نگاهی بندازید, بعید میدونم وحشت نکنید)
اعتیاد به کامپیوتر, اینترنت و وسایلی مثل گوشیهای هوشمند, یه مسئله جدیه. علائمی مثل بیقراری, تغییر مود, پرخاشگری, گوشه گیری, عود و .. در این نوع اعتیاد و اعتیاد به موارد دیگه مشترکه. اعتیاد به قمار از طریق اینترنت, اعتیاد به شرکت در حراجها و خریدهای اینترنتی و ارتباط برقرار کردن از طریق مجازی.. از شاخههای این اختلال هستن.
دوباره از خودمون میپرسیم: واقعاً پیشرفت روزافزون فن آوری ما را به کجا میبرد؟
در جمله سوالی بالا, منظور از "ما" چه کسانیه؟ طبقه متوسط؟ (همون طبقهایی که مصرف کننده کالا و فرهنگه و تا حدود خیلی جزئی تولیدشون میکنه؟
یک گره اینجاست که طبقه متوسط یا متوسط رو به بالا حتی, تنها "نوع بشر" نیستن. ما انسانهای رو داریم که سهمشون از تکنولوژی کار در معادن الماس و فلزاتیه که در تولید سخت افزارهای گوشیهای هوشمند و کامپیوترها به کار میرن و از این طریق استثمار میشن.(به جنجالهای شرکت نوکیا میشه اشاره کرد به عنوان مثال) ما نوع بشر افریقایی رُ داریم. نوع بشری رُ داریم که از تکنولوژی هراس داره و یا حتی بدون هراس زندگی در روستا رُ انتخاب کرده.
و حالا از خودمون میپرسیم, فنآوری تا چه میزان در بازده همین طبقه مصرف کننده تاثیر داشته؟ حدس من اینه که تاثیر به شکل نموداری از یک تابع لوگاریتمیه.
یعنی تا حدودی بازده رو ناگهان بالا برده ولی از یه جایی به بعد به عنوان مثال به اندازه هزار واحد پیشرفت بازده اندکی بالا میره. باقیش سرگرمیه.
سیستمهای نظارتی از تئوری تا عمل
قبل از درگیر شدن در بحث اخلاقی- فلسفی, از خودمون میپرسیم, نگهبانها برای چی بوجود اومدن؟ برای حفاظت از چیزی که ارزشمنده. و در واقع برای حفاظت از جان و مال اشخاصی که صاحب ثروت و یا ثروت و قدرت هستن. در حال حاضر چی؟ همون وضعه. دستگاههای امنیتی هدفشون حفاظت از قدرت مرکزی و سیستم حکومتیه. سیستمی که تحت نفوذ مستقیم ثروتمندان, صاحبان صنایع و دلالهاست. در واقع حفظ امنیت جامعه از لحاظ نیروی کار و بازار مصرف کالای همین صنایعه که ارزشمند محسوب میشه.
ممکنه بلافاصله گفته بشه این خیلی بدبینیه! ولی, اگر یکی از عوامل اصلی نا امنی خود سیستم باشه چی؟
اگر بدونید که اون صاحبان ثروتی که در سیستم نفوذ مستقیم دارن, قاچاقچیان عمده مواد مخدر هستن چی؟ اگر شرکتهای نفتی و ساخت تسلیحات نظامی و دلالها که از جنگ مثلاً عراق سود میبردن و میبرن جز این اشخاص صاحب نفوذ باشن اونوقت چی؟ اگر سیستم مالی و اقتصادی سیستم فاسدی باشه و کارش چاپیدن دارایی های مردم باشه, باز هم در مورد فواید سیستم نظارتی میتونیم صحبت کنیم؟
مهربد اول به همه پست ها پاسخ بده تا ادامه بدم:e011:
In der Tat, verschwindet sich meine zwielichtige Triebfeder.
این یک گفتهای است از خود من که از چندجا ریشه گرفته. کلیدواژه اینجا Triebfeder است
که آنرا از بافتار فلسفهیِ کانتین (kantian) وامگرفتهام با آنچه برداشت من از واژه بوده,
که کانت این واژه که معنی واژهیِ به واژهیِ آن میشود فنر+رانه (Trieb+Feder) {که در ساخت
ساعت به کار میرود} را در جایگاه نیرویی بکار برده که خود سرچشمهیِ دیگر رانههاست; در باور او این رانه
نه یک انگیخته (معلول) بساکه خود انگیختار (علّت) کنشها است و از یک خواست درونی و رها سرچشمه و نیرو میگیرد.
واژهیِ دوم zwielichtig است که در انگلیسی همان twilight (دو-شید) میباشد, ولی در آلمانی
بسختی معنی "گرگومیش" را میدهد و بیشتر معنای "دورو", "تاریک و روشن" و "گنگ" را دارد.
In der Tat نیز همان In Fact است (در رُخکرد) و verschwinden همان ناپید شدن, با:
sich = خودش
meine = من
اکنون اگر همهیِ اینها کنار هم چیده شود:
در رُخکرد, فنررانهیِ گنگ و تاریک من ناپدید میشود (در آلمانی: خودش را ناپدید میکند {گم و دور میکند}).
که معنی دریافتنیترش میشود:
[تنها] در عمل است که انگیزههایِ دورو و ناروشن من به کنش روشن و پیدا میانجامند.
و اینجاست که یکبار دیگر شما سخن را درست گرفتهاید, ولی همان sonixax نمونهوار هنوز نگرفته است,
آنهم اینکه من همانجور که شما دریافتید, بسیار خوب به جامعهیِ مدرن سازواری یافتهام و اگر با سنجههایِ
"تئودور کازینسکی" (اندیشمندی که گفتمان تکنولوژی ما از او بسیار ریشه گرفته) نیز مرا بسنجند, من
خود یک فندگرا و هتّا شاید فندسالار (technocrat) به شمار بروم. به دیگر زبان, شرایط خود من بهتر از
آن اند که بخواهم از بدیهایِ تکنولوژی بنالم, چه بسا وارونه, من از این شرایط ویژه بهره میبرم و همین
امروز با ابزارهای در دسترسم که میوهیِ تکنولوژی باشند, بخوبی از دیگران بهرهمیکشم (exploit) و پول
آسان و یامفتی هم به جیب میزنم; کمتر کسی میتواند به اندازهیِ من از پیادهروی در شهر, خندیدن به ریش
مردم کارگر که سگدو میزنند, گپ زدن با چند تا از دوستان انگشتشمار خود در کافیشاپهایِ گران و
خوش چشمانداز یا لم دادن تنها در یکی از آنها با چایی و کیک خوب و کتابی خواندنی در دست, لذت ببرد.
و جدای همهیِ اینها, خیرهسری بالایی (= sonixax) میخواهد که کس نتواند ببیند برای من که بیشتر
زندگیام با رایانه و سر و کله زدنهایِ خوشیآور با آن سپری شده (که این یکی را هم کسی اینجا بسختی
سر در میآورد, برای شما نرمافزار شاید یک چیز پیش پاافتاده باشد, برای من ولی برزش اندیشه و چیستانهایِ
خوشایند و ور رفتن با چیزهای انتزاعی و کنجکاویهایِ حرفهای و همهیِ اینهاست), چگونه میتواند "تکنولوژی" چیزی "اخی" باشد.
هرآینه, با مغز دوراندیش و خردین (rational) میتوان بخوبی دید که این
شرایط هم ناپایدار اند هم گذرا, و هم برای همه به اندازهیِ یک شخص من خوب نیستند.
--
پس, در اینجا من در جایگاهی بودم که دو انگیزه دارم:
١- از سویی نمیخواهم از زندگی خوشایند خودم دست بکشم, اگرچه من به بسیاری بدیهایِ پنهان و ناپنهان
زندگی مدرن پیبردهام, ولی توانستهام دستکم برای خودم هم که شده, بسیاری از آنها را از میان بردارم.
٢- از سویی نمیخواهم بگذارم خودخواهی و کوتهاندیشی و سودجویی خود
من به راه بروشن نادرست بیانجامد: در برابر تکنولوژی افسارگریخته باید ایستاد.
ازینرو, پس از دیری درماندگی در این وضعیت ندانمگرایی و دوراهی بیفرجام به این فرجام رسیدم
که تنها در عمل است که کسی میتواند از این یا آن راه برود و این رفتن خود به خود,
همچون همان فنررانه, به کنشهایِ پسین و روشنگرانه خواهد انجامید (جـَست); از این یا آن راه میروید, کمی با
واقعیتها دست و پنجه نرم میکنید, طعم تلخ ناتوانی و ناکامی را میچشید و میکوشید گام پسین را بهتر و سنجیدهتر بردارید.
در این رفتن پس راه روشنتر و روشنتر میشود, در ایستادن و درجا زدن و جلق زدن بیهوده با "خردگرایی" و "فلسفهورزی", نه.
ازهمینرو نیز پیشنهاد من به خوانندگان این جستار این است که سخن را به چکیدهترین و خردپذیرترین
بخش خود کوتاه کنند و بکوشند رفتار و کنشی را بیابند که در راستای سخن پیشبرنده باشد.
به دیگر زبان و برای شما که چامه دوست دارید:
دو سد گفته چون نیم کردار نیست.
راستش جناب مهربد، بنده ام با وجود عشق به ادبیات و سادگی و طبیعت ، به رایانه و نرم افزار و کدنویسی و هرچه که مربوط به اینها می شود نیز علاقه دارم. البته خب بنده مثل شما برنامه نویس حرفه ای نیستم اما در سطح خودم و رشته ام مجبورم کدهایی بنویسم و با نرم افزارهای مختلف کارکنم. وقتی شما مثلا برای بررسی رفتار یک پدیده ، کدی می نویسید و یا نرم افزاری را بکار می برید و در پایان نتایجی که بدست می آیند و نمودارها و کانتورها ....انگار حقایق جدیدی برای شما آشکار می گردد. برای بنده که خیلی لذت بخش است یکجور شبیه سازی (simulation ) از رمزگشایی کائنات می باشد!
بنده که قبلا هم عرض کردم شما نسبت به بنده که خیلی مدرن هستید!! شبانه روز کارتان با رایانه و تکنولوژی است و از همه ی ما هم بیشتر از آنها سر در می آورید. پس نباید از نظرات دیگران نسبت بخود بهراسید که شما را متهم می کنند به ضد تکنولوژی بودن و سنت گرا بودن و ضد مدرنیته و....پیاپی بکَش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها
...
اینها در این رده میافتند که هر کنشی, یک بازکنشی (reaction) دربر دارد و این سخن نادرستی نیست, ولی کارآمدی ندارد.
برای نمونه, شما آنجا دامنهیِ آسیب به میان آمده را با یک ابزار دفاعی پاسخ داده بودید, برای نمونه در سخن آمده بود
که چاقو میتواند آسیبرسان هم باشد, ولی دامنهیِ آسیب مرزمند دارد, و در همین راستا, تفنگ هم میتواند آسیبرسان باشد (اگر
چیز دیگری از بیخ بتواند باشد!) ولی همزمان دامنه آسیبرسانی باز بزرگتری را دارد; به دیگر زبان:
Lao Tzu: the sharper the tools, the darker the times.
هر آینه, شما تنها آوردید که برای هر کدام از اینها یک ابزار واکنشی هم پدید آمده, ولی پرسش این است که این ابزار
واکنشی به چه درد میخورند؟ نمونهوار, در برابر تفنگ شما جلیقهیِ ضد گلوله را آورده و بسیار هم خوب, تا یک اندازهیِ بالایی
این کار میکند, ولی اکنون باید چه کنیم, در خیابان با جلیقهیِ ضد گلوله راه برویم تا قربانی تیر اندازیها نشویم؟ این شمار
کسانیکه در آمریکا کشته میشوند هم اگر جلیقهیِ ضد گلوله به تن داشتند خب نمیمردند, ولی این بروشنی یک راهکار
به درد نخور است و در اینجا, هر دو, چه ابزار (تفنگ), چه پادافزار (جلیقه) مایهیِ رنج آدمی بودهاند و در نبود هر دو آسودهتر است.
نمونهیِ بزرگتر هم بروشنی کار نمیکند, در یک جنگ اتمی چه شمار کسانی
دسترسی به این سوت (suit)هایِ پاد-رادیواکتیو دارند؟ و آن شماری هم که دارند چه,
بایستی شباروز به تن کنند یا خودشان را در زیرزمینهایِ حفاظت شده زندانی؟
یکبار دیگر, اینجا هر دو ابزار و پادافزار به رنج آدمی افزودهاند و این روند تنها رو به بدتر شدن است, با پیدایش
جنگافزارهای بیولوژیکی تیغها باز هم از این تیزتر خواهند شد و آیندهیِ و سرنوشت کس بیشتر از همیشه از کنترل او بیرون.
درسته در نوشتهیِ شما لغزشی نیست و این روش کار میکند, ولی این پیوندی به این جُستار ندارد و بایستی
در جُستار کیستی هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان میآوردید.
ایدهیِ ترابردن آهسته و پیوستهیِ مغز یک ایدهیِ بسیار کهن است و نمونهوار نویسندهیِ داستانهایِ دانش-پندارین الکساندر لازارویچ دههها پیش
آنرا به میان آورده بود. او هتّا با دانش آن زمان یک راهکار عملی هم برای آن پیش نهاده بود که اینجا میتوانید
دربارهیِ آن بخوانید: The technology of immortality
ایده همین رویاندن یک نیمکرهیِ مغزی و جابجایی آن است, جوریکه کس همواره یک نیمکرهیِ
خودش را داشته و دادهها و خاطرههایش را کم کم از نیمکرهیِ اصلی به هر دو نیمکره وابگستراند.
--
در راستای جُستار, سخن هرگز این نبوده که نامیرایی ناشدنیست, یا گرمایش زمین ناراهکارپذیر, بساکه
سخن این بوده که تکنولوژی یک نیروی افسارگریخته است و در کنار اینها, هزاران چیز دیگر
هم دارند نوآوری میشوند که اینها همدیگر را میپوچانند (they cancel out one another).
من این را در جُستار دیگر هم در پاسخ به شما از «ژاک
الول» آوردم ولی به درونمایهیِ سخن او پُرننگریستید:
something that we cannot do, for example, cure cancer or create life ex nihilo. But this brings us
under the radical judgment that if everything is possible then nothing is
possible. Nothing is possible for the self because it is the object that is
possible. As Castoriadis put it, absolute power is impotence.
به نوشتهیِ آمده دربارهیِ بلوفهایِ تکنولوژی بازنگرید.
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
این سخن شما در همراهی دیگر سخنان آورده شدهیِ این جُستاراند, ولی نکتهای که بایستی بپذیرید این است که از توان
آدمی بیرون است که هوشوارهای که صدها, چه بسا میلیونها اگر نه میلیاردها بار هوشمندتر از خودش میباشد را پیشبینی کند.
نمونهای که زدید را کسانیکه در زمینهیِ ابرهوشواره (superintelligence) میپژوهند به چهرههایِ گوناگون همواره میآورند
که این دلگرمی کاذب را ببخشند که آری, میدانند دارند چه کار میکنند. برای نمونه یکی از سرشناسترین چهرهها در این زمینه,
Eliezer Yudkowsky ¹ این نمونه را سالها پیش نام برده و به این پرسمانی که شما به
میان آوردید, نام The Value Loading Problem را نیز داده است (= پرسمان آموزاندن ارزشها [ی آدمی]):
For example, an AGI whose terminal value is to increase the number of smiles, as a proxy for human happiness, could work towards that goal by reconfiguring all human faces to produce smiles, or tiling the solar system with smiley faces (Yudkowsky 2008).
--
¹
الیزر بخوبی میداند — از روی هوش بسیار بالایش — که چه اندازه بخت اندکی برای راستادهی به
ابرهوشواره در دست است, ولی با این دستآویز که "اگر ما نکنیم دیگران میکنند و پس چه بهتر که ما
بکنیم که یک خرده شانس را بالاتر برده باشیم" همچنان به قمار با سرنوشت بشریت, همچون بسیاری دیگر, دنباله میدهد.
باز هم سخن شما همراستای دیگر سخنان آوردهیِ این جُستار بود و درست هم گفتید. من تنها به یادآوری
این نکته بسنده میکنم که سخن در اینجا این نیست که کار از بیخ ناشدنی ست, بساکه سخن بیشتر این میباشد:
در عمل کمابیش ناشدنی است: زیرا پیشرفت تکنولوژی نه همگون (تنها شما نانوتکنولوژی نمیسازید, دهها
هزاران پژوهشگاه دیگر هم دارند میسازند) است و نه راستاپذیر (ب.ن. بجز نانوتکنولوژی, ابرهوشواره هم آنور دارد ساخته میشود).
نانوتکنولوژی در حقیقت شانس کنترلپذیری بسیار بالاتری از ابرهوشواره دارد, زیرا در خود طبیعت اگر بنگریم هماکنون
بیشمار گونه و باکتری میزیند که اینها هیچکدام از کنترل بیرون نرفتهاند. ما پشهای نمیبینیم که پیوسته زاد و زای کند و
همهیِ بُنمایهها را تا ته بگسارد (بوارونهیِ سناریوش آورده), و ازینرو در اینجا میتوان با واکاوی ِ این نمونههایِ از پیش
فرگشته (evolved), ریسک را تا یک اندازهیِ خوبی پایین آورد, ولی همچنان, دو اصل دیگر پابرجا میمانند:
١- شما تنها کسی نیستید که در این زمینه میپژوهید.
٢- بجز نانوتکنولوژی, بیشمار تکنولوژی دیگر نیز دارند نوآوری میشوند که اینها همدیگر را میپوچانند (they cancel out one another).
سخن شما هوشمندانه, ولی در خود پادستیز دارد. سه چیز:
١- نخست آنکه یا سرانجام 0=Sn است یا S≠0
٢- n را ما نه بیکران, بساکه بزرگ گرفتهایم (روشنگری).
٣- در برخی جاها S ایستا (ثابت) است, در برخی جاها نه: ابرهوشواره ایستا است (یکبار بختی بیشتر نیست), نانوتکنولوژی شاید سه بار گندی بالا بتواند بیاید و آدمی جان سالم به در ببرد.
اکنون, نکتهیِ یکم, در اینجا نمیتوان بدلخواه S را ایستا (static) یا ناایستا انگاشت,
بساکه بایستی به دورنما و زمینهیِ تکنولوژی نامبرده نگریست و دید که یک لغزش چه بهایی در بر دارد.
سپس, نکتهیِ دوم:
این نیز یک پیشانگاشت نادرست است که اگر خطا انجام نگرفت پس دیگر هرگز خطایی رخ نخواهد داد. در یک نمونه, بگوییمگفتآورد:
کافی است که بار اول خطا صورت نگیرد تا خطا های بعدی سرکوب شوند.
ابرهوشواره, با بختی نزدیک به ∞, اگر بار یکم خطایی انجام نپذیرد آنگاه برایند کار برای آدمی براستی خواستنی خواهد بود,
ولی نکته روشن اینجا همین است که ما نه همچو بختی نزدیک به بیکران داریم و نه توان انجام دادن و کوشیدن چندباره.
این پیشانگاشت در زمینههای دیگر دیگر نیز نادرست است. اگر در ساخت نانوتکنولوژی پژوهشگر یا برنامهنویس یک روتین را
آنجور که باید درست و دوراندیشانه پیاده نکرد, نیمی از بشریت میرود که نابود بشود ولی همچنان با نبوغ بالا و کمی بخت میتوان
آنرا درست نمود, ولی این درست شدن به این معنی نیست که بار دوم دیگر همه چیز بخوبی و خوشی انجام خواهد پذیرفت.
--
از زمانیکه هواپیماها ساخته شدند و ایدهیِ "جعبهیِ سیاه" مطرح شد, با هر بار سقوط یک هواپیما
شانس اینکه هرگز هواپیمایی دوباره بیافتد کم شده است, زیرا در هر سقوط با بررسی و واکاوی جعبهیِ سیاه
لغزش را دریافته و آنرا در ساخت هواپیمای پسین از میان برمیدارند. این روند ولی پیروی قانون آنتروپی است
که راههایی که یک چیز میتواند کار نکند همواره بیشتر — بسیار بیشتر — از راههایی هستند که میتواند کار کند و
ازینرو در اینجا, در این تکنولوژی بسیار سادهتر هم آدمی هنوز نتوانسته با چند بار لغزش به فرزامش (perfection) دست یابد, زیرا راههایِ به خطا رفتن بسیاراند (از روی قانونهایِ آنتروپی + آمایشیکان {combinatorics})
ازهمینرو, جاییکه آدمی پس از دههها کوشش هنوز نمیتواند هواپیمایی بسازد که ریسک افتادنش 0 باشد, این چندان مایهیِ "دلگرمی" نیست که بخواهد بیاید در این میان به یکبار و بی هیچگونه لغزشی ابرهوشوارهای میلیاردها بار!
هوشمندتر از خودش را بسازد که بخوبی در کنترل و دامنهیِ پیشبینیپذیری او باشد و همانی را بکند که او میخواهد.
--
هر آینه و یکبار دیگر, دانشمندان و پژوهشگران بسیاری گرچه بخوبی به این نکته آگاهاند — چه این دسته
خود بهرهیِ هوشی بسیار بالایی دارند — ولی همچنان در این زمینهها میپژوهند و پیش میروند با این بهانه و
دستآویز مدرن که «اگر ما نکنیم دیگران میکنند, پس چه بهتر ما کنیم» => قمار هرروزه با سرنوشت هر آدم و آدمیت.
درسته, لذتجویی بیش از اندازه از پایه یک بیماریست, ولی از نشانگان افسردگی نیست,
از انگیختارهای (علتهای) افسردگیست. خوشیگرایی (hedonism) بجایی نمیرسد, آنچه با
سرشت آدمی و هر جاندار دیگری ولی کار میکند, آرامی (tranquility) و همنوازی (harmony) با طبیعت است.
من به این نمیباورم, برای خود من نمونهوار پرداختن به چیستی و چرایی هستی همیشه یک چیز خوشیآور است. اینکه
چرا ما اینجاییم, چرا زندهایم یک چیستان بزرگ است و پاسخهایِ بسیار گوناگون میتواند بدارد. هتّا پاسخهایِ هوشمندانهای
داریم همچون اینکه این پرسش از بیخ ناارز (invalid) است, چون آماج (هدف) تنها در بستر زندگی تعریف میشود, نه برای خود زندگی.
درست همانجور که نمونهوار مفهومهایِ آغاز و پایان با زمان تعریف میشوند ولی نمیشود از زمانی که خود زمان آغازیده سخن گفت,
زیرا در نبود زمان آغازی در کار نخواهد بود, بهمین شیوه میتوان برنگریست که چیستی و چرایی زندگی هم
میتواند تنها در بستر زیستن پدید بیایند که برای جاندار زنده هر چیزی او یک آماجی دارد
ولی خود زندگی بیآماج (گرچه مغز او اینرا در بررسی و نگاه نخست نگیرد).
--
هموندان اینجا همیشه از دیرباز گفتهاند که این گفتگوها را تنها در بستر مجای میشود انجامید و بیرون
از اینجاشما کسی را پیدا نمیکنید که دربارهیِ این چیزها با وی سخن بگویید. من میگویم این یک از همان
بیهودهگوییها است که دربارهیِ خوبیهایِ این اسپاشهای زهرآلود مجازی درآورندهاد و اگر کس بجای دورریختن
زمان در اینجور جاها برود بیرون با چند تا آدم راستین و درخور آشنا بشود (بجای آنکه بیرون هم یکبند با گوشیش ور برود),
آنگاه با آدمهای بسیار گیرا و خوشسخنی هم آشنا خواهد شد; خندهآور اینکه من یک سال و خردهای میشود نه تنها با
یکی, بساکه با ٤ تن همانند خودم آشنا شدهام (یکی هتّا دختر!) که هر کدام در زمینههایِ نزدیکی علاقه نشان میدهند
و با یکی از آنان بویژه همین یکی دو هفته پیش چند ساعتی گفتگوی داغی که چند ساعت به درازا کشید دربارهیِ همین
چیستی و چرایی زندگی داشتیم و نه او آدمی افسرده است, نه من. بوارونه او یکی از تندرستترین کسانیست که میشناسم و
بسیار خوب به خوراک و ورزش و تندرستیاش میرسد (بوارونهیِ بیشتر مردم اینجا) و هتّا نکتههایِ آموزندهای هم به من آموخته است.
--
لپ سخن اینکه, زندگی نه چیزی افسرده کننده است, نه هستی, بساکه سراسر وارونه, زندگی یک خوشبختیست
که ارزشی بس والا دارد و بخش بخش آن خوشیآور است. آنچه ولی امروزه دیده میشود وارونه
این است, ازینرو زندگی ما زندگی طبیعی نیست و فشارهای گوناگون و انقلابیای که روند گسترش تکنولوژی در
سرتاسر پهنهیِ جهان پدید آورده و میآورد, زندگیها را هر چه بیشتر یکدست و بیمایه و بیهدف ساخته است. آنچه آدم دیروزین
را برای هزاران سال شاد و خوشنود نگه داشته بود, آدم امروزین دارد بدان کم کم کرخت و زده میشود و آدم فردائین دلزده خواهد بود.
در این رهگذر, پروپاگاندیستهای تکنولوژی بسختی میکوشند این باور دروغین را بپذیرانند که "زندگی" به خودی خود
یک چیز افسُرنده است و نمیدانم پرسمانهایِ نیستی و هستی چیزهای دلگیر و افسرندهاند و ازینرو افسردگی
فراگیری که در جهان مدرن میبینیم و برآمدهیِ زندگی ساختگی و فندزده باشد را اینگونه توجیه و درستنمایی میکنند.
من از زمانیکه سالها پیش با نوشتههای «تئودور کازینسکی» آشنا شدم و با زندگی نخستینی, بسیاری از آنها را
در زندگی خودم پیاده کردهام و این «آرامی» که او نیز از آن سخن گفته را دوباره تا اندازهیِ بالایی بدست آوردهام.
دورنمای آورده شده, روباتهایِ هوشمند یا تکینگی تکنولوژیک ( Technological singularity - WiKi ) هم به کمتر از صد سال آینده برمیگردد, نه هزار سال, و هم تنها یکی از دورنماهای آورده شده است,
هنگامیکهیِ همهیِ دورنماها و پیشبینیها به راههایِ همانند میانجامند و در هیچکدام, از آزادی آدمی بر سرنوشت خویشتن, چیزی بجا نمیماند.
اینجور فکر نمیکنم, همینجور است. چرا پنداشتید خود من بیرون از الگوی آورده شده میتوانم باشم؟
من پیشتر هم در اینباره روشنگری کرده بودم, از همان آغاز انگیزه و انگیختار (سبب و علّت) فعّالیتهای
من بگوییم در همین دفترچه و گسترش خردگرایی و ... در راستای برآوردن همین کمبودی
بودهاند که روی زندگی و سرنوشت خودم در یک ترازی ناخودآگاه, احساس میکردهام, اینکه براستی کنترلی ندارم.
و ازینرو نومیدانه و ناخودآگاهانه میکوشیدهام با پیوستاندن¹ خود به گروهی بزرگتر, در اینجا خردگرایان و دینستیزان, این کمبود را جبران کنم.
در «گفتمان تکنولوژی» سخن هرگز این نبوده که درختکاری بد است, یا پالایش و نگرانی
برای زیستبوم نکوهیده است یا پرداختن به نابرابریهایِ اجتماعی گوناگون به خودی خود ناپسند و
بیهوده میباشند, یا جانوردوستی از بیخ نادرست است, بساکه سخن این بوده که در برابر گرفتاری
بزرگتر که همان از دست رفتنی همیشگی آزادیها و دونرمای بیمناک تکنولوژی, اینها ارزش پرداختن و زمانگُساری ندارند.
به دیگر زبان, در برابر بیماری که دارد از سرطان جان میدهد, پرداختن به سردرد
و پادرد و کمردرد وی بجای درمان سرطان, کاری همزمان بیهوده و هم خردستیزانه است.
از همینرو آنچه شما مشکل دادهاید تنها همین ستیز با "هرز دادن انرژی" بوده است, نه با سرشت آن کارها:
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
----
¹
این الگو و فعّالیتهایِ دینستیزانه و خردگرایانه در حقیقت یکی از هوشمندانهترین ترفندهای سیستم تکنولوژیک
است که در برابر کسانی همچون من, کسانیکه از روی نداشتن کنترل روی زندگی و سرنوشت خویشتن دچار آشوب
و آشفتگیای درونیاند ولی همزمان نمیتوانند خاستگاه این احساسات را در خود پیدا کنند, پیش میگذارد تا به
بهترین و هوشمندانهترین شیوه این انرژی را در راستای بهکرد خود سیستم بهرهبرداری کرده باشد. برای نمونه
جوانیکه نمیداند چرا ولی دچار حس یاغیجویی است را یافته و در برابر او یک مشت گزینههایِ فّعالیتهایِ اجتماعی
پیش میگذارد تا این انرژی را بتواند در راستایی سازنده خالی کرده باشد و گیرایی و ترفند هوشمندانهیِ سیستم در
این است که کس, در انجام این فعّالیتها دچار این احساس است که دارد با سیستم میستیزد
هنگامیکه در واقعیت دارد به بهکرد و پایداری سیستم کمک میکند! و این, در دیرزمان باز به پایداری و
بهکرد هر چه بیشتر سیستم و به دنبال, کاهش هر چه بیشتر آزادیهایِ خود او خواهد انجامید.
²
این احساس در بسیاری جاها بازنمود دارد. برای نمونه نبایستی از این نکته چشم پوشید که بسیاری از مردم کار
میکنند نه ازینرو که کار کردن را چیزی خوشایند دارند, بساکه چون جامعهیِ تکنولوژیک آنها را شرطی نموده که با کار
کردن احساس "سودمند بودن / being productive" پیدا کنند, ولی این روش بهینه و فرزام (perfect) نیست و
ازینرو پُرگاه میتواند دید که کارکن بجای انجام خود کار, [i]وانمود به انجام کار[i] میکند و این وانمود در ترازی نیمهخودآگاه انجام میپذیرد.
این وانمود به کار بجای خود کار, درست همین اثر را دارد که "احساس خوبی" میبخشد, ولی در دیرزمان به افسردگی
بیشتر میانجامد زیرا کس درمیابد که دارد بگونهای از زیر مسئولیتهایِ خود میگریزد و خودش را بگونهای دیگر تنبیه
میکند (جدا از این نکته که همین "نیاز به کار کردن" و "مسئولیتپذیری" خود برخاسته از شستشوی مغزی باشند).
«کشتیِ کودنان»
ویرایش ٢
روزی روزگاری, ناخدایی و همراهان وی چُنان خودشیفتهیِ دریانوردیِ خویشتن گشته و به آنچنان گستاخی و خودبزرگبینی دچار آمدند که پاک دیوانه شدند. آنان سرِ کشتی را بسوی بادهای شمالگان چرخانده و آن اندازه پیش راندند که به کوههای سـُترگ و شناور یخ رسیدند, ولی باز به کشتیرانی خود دنباله دادند و هر چه بیشتر و بیشتر بسوی
آبهایِ سرد و سهمناک شمال راندند, تنها ازینرو که بتوانند پیروزیهای هر چه بزرگتر و باشکوهتری از دریانوردی خودشان به ثبت برسانند.
همچُنانکه کشتی به عرضهای جغرافیایی بالاتر و بالاتری نزدیک میشد, مسافران و خدمهیِ کشتی ناآرامتر میشدند. میان خودشان به پرخاش و ستیز افتاده و از شرایط ناگواری که در آن میزیستند دهان به گلایه گشوده بودند.
بادبانگیر گفت: «گه بگیرند, اگه که این بیخودترین سفری که تاکنون داشتهام نبوده. عرشه لیز و یخزده است, زمان نگهبانی وزش باد لباسهامو همچو کارد از هم میشکافه; هر بار که بادبان را میپیچم انگشتام یخ میزنند; و همه چیزی که برای اینها میگیرم پنج شیلینگ ناچیز در ماه ئه!»
بانویی مسافر گفت: «تو فکر میکنی اینها بده؟ من نمیتونم شبها از شدت سرما بخوابم. بانوان این کشتی به اندازهیِ مردان پتو نمیگیرند. این نابرابریست!»
دریانوردی مکزیکی همزبان شده و گفت: «¡Chingado! من تنها نیمی از دستمزد ملوانهایِ آنگلو را میگیرم. ما به خورد و خوراک بالایی نیاز داریم تا در این هوای سرد تنمان را گرم نگه داریم و من به اندازهیِ لازمم سهم نمیگیرم; آنگلوها بیشتر دارند. از همه بدتر هم اینکه ملوانهایِ دیگه به من همیشه بجای اسپانیائی به انگلیسی دستور میدند.»
یک ملوان آمریکایی-سرخپوست گفت: «من بیش از همه شما دلیل برای گلایه دارم. اگر این رنگپریدهها زمینهایِ نیاکانیام را از من ندزدیده بودند, من هتّا امروز در این کشتی, میان این کوههای یخ و بادهایِ گداکش شمال نبودم. اکنون روی یک بَلَمی در آبگیری زیبا داشتم برای خوم پارو میزدم و کیفش را میبردم. من سزاوار تاوانم. دستِکمِ دستِکم, ناخدا باید بگذارد من شبها پاسوربازی راه بندازم تا یک خردهای پول دستم را بگیرد.»
لنگربان کشتی درآمد که: «دیروز یکی از ملوانها منو "اواخواهر" صدا میکرد, تنها برای اینکه من دوست دارم کیر بخورم. من دارای حق اینکه کیر بخورم بی اینکه کسی مرا دشنام بدهد هستم!»
جانور-دوستی به میان پریده و با صدایی لرزان گفت: «این تنها آدمها نیستند که در این کشتی با ایشان بد برخورد میشود. چه همین هفتهیِ پیش بود من یک ملوانی را دیدم که سگِ کشتی را دوبار با پاش لگد زد!»
یکی از مسافران کشتی پروفسور دانشگاهی بود. او انگشتانش را درهم نموده و با صدایی بلند و لحنی تاثیرگذار گفت: «همهیِ اینها بد است! نااخلاقی است! اینها نژادپرستی, زنستیزی, گونهپرستی, همجنسگراهراسی و بهرهکشیِ طبقهیِ کارگر است! اینها تبعیض است! ما آنچه باید داشته باشیم عدالت اجتماعی است: دستمزد برابر برای ملوان مکزیکی, مزد بیشتر برای همهیِ ملوانها. تاوان برای سرخپوست, پتویِ یکسان برای زنان. یک حق تضمین شده برای کیرخوری, و سگ را هم کسی دیگر نباید با پا لگد بزند!»
مسافران با هیاهو و شادیکنان فریاد زدند: «آری, آری!». ملوانان بانگ برآوردند: «Aye-Aye!». «این تبعیض است! ما باید حق و حقوقمان را خودمان بدست بیآوریم!»
پسرک کابین گلویش را صاف کرد.
«اِهم. همهیِ شما دلایل خوبی برای گلایه کردن دارید. ولی اینجور که به چشم من میاید آنچه همهیِ ما براستی میخواهیم اینه که سر این کشتی را چرخانده و بسوی جنوب برگردیم, چراکه اگر همینجور بسوی شمالگان برویم, بیگمان
دیر یا زود کشتی درهم خواهد شکست و آنگاه دستمزدهایِ شما, پتوهایِ شما و حق شما برای کیرخوری هیچ ارزشی نخواهند داشت, چراکه همگی غرق خواهیم شد.»
ولی کسی به او اهمیتی نداد, چه که او تنها پسرک ِ کابین بود.
ناخدا و همراهانش, از جایگاه خود در عرشهیِ بالا داشتند همهیِ اینها را میدیدند و میشنیدند. دراینجا پخی زدند زیر خنده و به همدیگر چشمک زدند, و با یک اشارهیِ ناخدا, ملوانِ سوم از عرشه پایین آمده و پَرسان پرسان بسویی که مسافران و خدمه گردآمده بودند رفت و با شانه راهش را از میاشان گشود. سپس چهرهای بسیار جدی به خود گرفته و چنین گفت:
— «ما افسران این کشتی بایستی اذعان داشته باشیم که کارهایی نابخشودنی بر روی این کشتی رخ دادهاند. ما تاکنون شرایط را درست درنیافته بودیم تا اینکه گلایههای شما را به گوش شنیدیم. ما آدمهایی پاکدل و نیکخواه هستیم و میخواهیم کارِ درست را برای شما انجام بدهیم. ولی — خُب ... — ناخدا آدم کمی کهنهگرایی است و در شیوههایِ خودش خشک, و شاید باید تلنگری به او زد تا تغییرهایی اینجا پدید بیایند. نگرش شخصی من این است که اگر شما سفت و سخت درخواست احیای حقوق بکنید — ولی آشتیآمیزانه و بی شکستن هیچکدام از قانونهایِ روی کشتی — ناخدا را از سرسختی درونیش درآورده و او را به تغییر شرایطی که به حق از آنها گلایه میکنید, وادار خواهید نمود.»
این را گفته, ملوان سوم به عرشهیِ بالا گامزنان برگشت. همچنانکه داشت میرفت, مسافران و خدمه پشت سر او فریاد زدند: «میانهرو! اصلاحطلب! لیبرالِ دوزاری! دستنشاندهیِ ناخدا!» ولی همان کردند که وی گفته بود. روبروی عرشهیِ بالا
گرد آمدند و دشنامهایِ خود را روانهیِ افسران نموده و خواستار احقایِ حقوق خود شدند:
«من دستمزدِ بالاتر و شرایط کاریِ بهتر میخواهم», بادبانگیر فریاد زد.
«پتوهایِ یکسان برای زنان», بانوی کشتی فریاد زد.
«من دستورهایم را به اسپانیائی میخواهم», ملوان مکزیکی فریاد زد.
«من میخواهم پاسوربازی راه بیاندازم», ملوان سرخپوست فریاد زد.
«من نمیخواهم کسی مرا اواخواهر بنامد», لنگربان فریاد زد.
«کسی دیگر سگ را نباید لگد بزند», جانور-دوست فریاد زد.
«انقلاب!», پرفسور فریاد زد.
ناخدا و دیگر همراهانش نشستی نهان راه انداخته و برای دقایقی رایزنی کردند و در همه زمان, به همدیگر چشمک زده و سرتکان داده و لبخند میزدند. سرانجام ناخدا بسوی لبهیِ عرشهیِ بالا خُرامید و با نمایشی باشکوه از نیکخواهی و بزرگمنشی خود چنین برگفت که دستمزد بادبانگیر به شش شیلینگ در ماه افزونی خواهد یافت; دستمزد ملوان مکزیکی به دو-سومِ همان ملوان آنگلو فزونی خواهد یافت, و زینپس دستورِ برافراشتن بادبان به اسپانیائی داده خواهد شد; زنان مسافر یک پتوی افزوده خواهند گرفت; ملوان سرخپوست یکشنبهها میتواند پاسوربازی راه بیاندازد; لنگربان تا زمانیکه کیرخوری خودش را پنهانی بکند دیگر اواخواهر نامیده نخواهد شد; و سگ دیگر لگد نمیخورد مگر اینکه کار بسیار زشت و پلشتی کرده باشد, مانند دزدی از آشپزخانه.
مسافران و خدمه شادیکنان سور گرفتند و این امتیازها را پیروزیای بسی بزرگ به شمار آوردند ... ولی فردای همانروز دوباره ناراضی بودند.
بادبانگیر نالید: «شش شیلینگ در ماه چندرغازی هم نیست, هنوز زمان بالا بردن بادبان انگشتهای من یخ میزنند». ملوان مکزیکی گفت: «من هنوز مُزد و خوراک برابر با آنگلوها نمیگیرم». بانوی مسافر گفت: «ما زنها هنوز پتو به اندازه نمیگیریم». دیگر کارکنان و مسافران گلایههایِ همانندی میکردند و پرفسور نیز آنها را تهییج میکرد.
هنگامیکه از ناله و گلایه خسته شدند, پسرک کابین دوباره — اینبار بلندتر تا دیگران بآسانی او را نادیده نگیرند — گفت: «این براستی ستم است که سگ برای دزدیدن تکه نانی از آشپزخانه لگد میخورد, و اینکه زنان پتوی یک اندازه نمیگیرند, و اینکه بادبانگیر انگشتهانش یخ میزنند; و من نمیبینم که چرا لنگربان نباید کیر بخورد اگر که دوست دارد. ولی با نگاه به اینکه هماکنون چه اندازه یخها کلفت شدهاند, و اینکه چه اندازه بادهای تند و تیزتری میوزند! ما باید که این کشتی را بسوی جنوب برگردانیم, چه که اگر همینجور به سوی شمالگان برانیم کشتی بیگمان درهم شکسته و همگی غرق خواهیم شد».
لنگربان گفت, «اوه آره, این واقعا بده که ما همچنان داریم به سمت شمال میریم. ولی آخه چرا من باید کیرخوریم را یواشکی بکنم؟ چرا باید منو اواخواهر صدا کنن؟ مگه خون دیگران از من رنگینتره؟»
بانوی مسافر گفت: «شمال واقعا دورنمای ترسناکی داره, ولی نمیبینی؟ خب برای همینه که زنها به پتویِ بیشتر برای گرم شدن نیاز دارند. من هماکنون خواستار پتوی یک اندازه برای زنانام.»
پرفسور گفت: «سراسر درسته, راندن بسوی شمالگان سختیهایِ شگرفی را بر همهیِ ما دارد درون میآورد. ولی بازگشت به جنوب واقعبینانه نیست. شما نمیتوانید ساعت را به عقب بازگردانید. ما بایستی راهکاری شایسته و واقعبینانه برای رویارویی با این شرایط بسیار ویژه بیابیم.»
پسرک کابین گفت: «ببینید, اگر ما بگذاریم که این چهار تا دیوانهیِ عرشهیِ بالایی کار خودشان را بکنند, همهیِ ما غرق خواهیم شد. اگر ما توانستیم کشتی را از نابودی برهانیم, آنگاه میتوانیم دربارهیِ شرایط کاری, پتوی زنان و حق کیرخوری نگران باشیم. ولی نخست ما باید سر این کشتی را برگردانیم. اگر چندتایی از ما با هم شوند و یک نقشه بریزند و کمی دلاوری نشان دهند, میتوانیم خودمان را نجات دهیم. به شمار چندانی هم نیاز نیست, شش یا هفتتایمان کافی است. میتوانیم عرشهیِ بالا را بگیریم و آن ماهزدههای دیوانه را به دریا بیاندازیم و کشتی را بسوی جنوب برگردانیم.»
پرفسور بینی خود را افراشته و اخمکنان گفت: «من به کاربرد خشونت باور ندارم. نااخلاقی است.»
لنگربان گفت: «خشونت هرگز راهکار نیست.»
بانوی مسافر گفت: «من از خشونت میترسم ....»
در این میان ناخدا و همراهانش داشتند نگاه میکردند و گوش میدادند. با یک اشاره از ناخدا, ملوان سوم از عرشهیِ بالائین به عرشهیِ میانین فرود آمد. نزد مسافران و خدمه رفته و به آنها یادآوری کرد که هنوز چه مشکلاتی در کشتی دارند:
«رفقا ما دستآوردهایِ بزرگی داشتهایم, ولی هنوز کار فراوانی برای انجام دادن بجا مانده است. شرایط کاری برای بادبانگیر هنوز سخت است, مکزیکی هنوز دستمزد برابر با آنگلوها نمیگیرد, زنان هنوز به اندازهیِ مردان پتو ندارند, پاسورِ یکشنبه شبهای سرخپوست تاوان ناچیزی بر سرزمینهایِ از دست رفتهیِ اوست, و برای لنگربان هیچ انصاف نیست که کیرخوریش را یواشکی بکند, و سگ هنوز که هنوزه دارد لگد میخورد.
من فکر میکنم که ناخدا دوباره نیاز به یک تلنگر دارد. اینکه همهیِ شما دوباره با هم اعتراض بکنید بیگمان کمک خواهد کرد — تنها تا آن زمانیکه بی خشونت بماند.»
همینجورکه ملوان سوم از پلهها به عرشهیِ بالا برمیگشت, مسافران و خدمه فریادهایِ دشنامآمیز خود را روانهیِ او میکردند, ولی با این همه کردند آنچه وی گفته بود و برای اعتراضی دیگر روبرویِ عرشهیِ بالا گرد آمدند. آنان خروشیدند و غُرّیدند و مشتان خود را در آسمان گره کردند, هـتّا یکی از آنها تخممرغی گندیده را بسوی ناخدا پرتابید (که او استادانه جاخالی داد).
پس از شنیدن گلایههایِ آنان, ناخدا و همراهان برای نشست نهانی دیگر گرد هم آمدند, که در میانش پیوسته به همدیگر چشمک زده و با نیشهای باز میخندیدند. سپس, ناخدا به نوک عرشه رفته و چنین برگفت که بادبانگیر برای گرم کردن انگشتانش دستپوش اضافه خواهد گرفت, ملوان مکزیکی دستمزدی سه-چهارم ملوان آنگلو را خواهد گرفت, زنان همچنان یک پتوی افزوده خواهند داشت, ملوان سرخپوست میتواند شبهای شنبه هم در کنار یکشنبه پاسوربازی راه بیاندازد, لنگربان اجازه دارد شبها پس از تاریکی در ملاء عام کیر بخورد, و هیچکس سگ را لگد نخواهد زد مگر به پروانهیِ ویژهیِ ناخدا.
مسافران و خدمه از خوشی این پیروزی انقلابی بزرگ بر پای خود بند نبودند, ولی فردای همان روز دوباره خود را ناراضی یافته و دربارهیِ همان سختیها مینالیدند.
پسرک کابین اینبار دیگر داشت خشمگین میشد.
او خروشید: «ای احمقها! نمیبینید که ناخدا و یارانش دارند چکار میکنند؟ دارند شما را با این مشکلات ناچیزتان برای نمیدانم پتو و دستمزد و لگ خوردن سگ سرگرم نگه میدارند تا شما دربارهیِ آنچه از همه مهمتر است هیچ نیاندیشید —— اینکه کشتی دارد هر چه بیشتر و بیشتر به شمال نزدیک میشود و همهیِ ما میرویم که غرق شویم. اگر تنها چندتایی از شما به خودتان بیایید, باهم شویم و عرشهیِ بالا را بگیریم, میتوانیم سر این کشتی را بچرخانیم و خودمان را نجات بدهیم. ولی همهیِ کاری که شما دارید میکنید ناله برای مشکلات کوچیک و ناچیزی همچون شرایط کاری و پاسوربازی و حق کیرخوردن ئه.»
مسافران و خدمه برآشفته بودند.
مکزیکی داد زد: «کوچیک!!؟, تو فکر میکنی این عدالته که من تنها سه چهارم ملوانهای آنگلو مزد میگیرم؟ این کوچیکه!؟؟»
لنگربان خروشید: «چجوری میتونی مشکل منو ناچیز بدونی؟ نمیبینی آیا چقدر تحقیرآمیزه که اواخواهر صدات کنند؟»
جانور-دوست جیغ کشید که: «لگد خوردن سگ یک "مشکل کوچک و ناچیز" نیست! ستمگرانه است! بیرحمانه و وحشیانه است!»
پسرک کابین در پاسخ گفت: «بسیار خب, این مشکلات کوچک و ناچیز نیستند. لگد خوردن سگ بیرحمانه و وحشیانه است و اواخواهر خوانده شدن براستی تحقیرآمیز است. ولی در همسنجی با مشکل بزرگتر ما — در همسنجی با این واقعیت که کشتی دارد هنوز به سوی شمال میراند — مشکلات شما خُرد و ناچیز به شمار میایند; چرا که اگر ما سر این کشتی را هر چه زودتر برنگردانیم, همگی غرق خواهیم شد.
پرفسور گفت: «فاشیست!»
بانوی مسافر گفت: «ضّد انقلابی!» و مسافران و خدمه هم صدا شده و پسرک کابین را یک فاشیست و یک ضّد انقلابی نامیدند. او را به سویی هل داده و به غرولند پیرامون دستمزد, پیرامون پتو برای زنان و پیرامون حق کیرخوری و اینکه چگونه بایستی با سگ رفتار شود ادامه دادند. کشتی همینجور بسوی شمال پیش رانده و پس از چندی, میان دو پارهیخ له شده و همگی غرق شدند.
— تِـد کازینسکی, ١٩٩٩
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی سارا
زبانزدی گویا در زبان پارسی داریم که میگوید:
اگر را كاشتند، سبز نشد.
اَگَرَ كاشْتِنْ كِشْتِنْ سَوْز نَوابى.
روشنه اگر همگان بهمان بودند بیسار هم نمیشد, ولی در واقعیت و در رُخکرد, همیشه
کسانی پیدا خواهند شد که راه دیگری را بروند و ازینرو کار شما در پایان همان نیمچه نیمه خواهد بود.
در «گفتمان تکنولوژی» پایهیِ سخن همواره بر این بوده که در عمل روند و چند و
چون کارها چیست و چگونه باید در عمل در برابر تکنولوژی افسارگریخته ایستاد.
به دیگر زبان:
دنبالهها - sequencesگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
نیمچه نیمگی کار شما نه از جنسینگی (sexuality) بساکه از این برمیخیزد که با وانمود وگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی سارا
انگاشت اگرهایی که نمودی در واقعیت ندارند, خودتان را به کوچهیِ چپ زده
و با کارهای بیهوده سرگرم میکنید, زیرا احساس بهتری میدهند و احساس میکنید
که دارید یک کاری به اندازهیِ خودتان هم که شده, انجام میدهید.
راستش بنده هیچوقت قادر نبوده ام که احوالات و افکاری را که در دلم می گذرد به خوبی به زبان گفتار تبدیل کنم! اینهم از دیگر عیوب بنده است!
ز سخن گفتن باطن دلِ گفتار ندارم!
منظورم را بد منتقل کنم خیلی معذرت می خواهم:( منظورم از من و ما به خودم برنمی گشت . راستش نمی دانم باید چطور عنوان کنم. اصلا اجازه دهید خیلی رک و بی پرده سخن بگویم. تمام مشکلاتی که الان در اثر رشد افسار گسیخته ی تکنولوژی بوجود آمده است تقصیر آدمهایی نظیر شما و مانند شما هست!! انسانهایی که فقط چیزهای کلان برایشان مهم است و به چیزها و مسائل خرد اهمیتی نمی دهند و نمی دانند ریشه ی هر مشکل کلانی ، یک مشکل و مسئله ی خرد و ناچیز بوده است. بهترین مثال ماجرای ظهور نازی ها و هیتلر در آلمان است ! اگر آن استاد نقاشی یهودی ، هیتلر جوان را ناجوانمردانه رد نمی کرد و اجازه می داد تا بعنوان دانشجوی نقاشی در کالج پذیرفته شود دیگر دنیا یک هیتلر ضد یهود و خونریز بخود نمی دید!! آن استاد یهودی بنظرش (یا بقول شما بنگرش !) این کارش کار خرد و ناچیزی می آمد ! و نمی دانست که همین ناجوانمردی و بی عدالتی کوچک سبب چه فاجعه عظیمی برای قوم یهود خواهد شد. حتی بالاتر از آن اگر پدربزرگ پدری هیتلر که یک یهودی بود به مادربزرگ هیتلر تجاوز نمی کرد و این عمل زشت را انجام نمی داد دیگر شاید هیتلری نبود که کینه ی یهودیت را داشته باشد!! همه ی اینچیزها در نظر بسیار خرد هستند و حقیر ولی نتایج آن جنگ جهانی شده اند و کوره های آدم سوزی و اسراییل و......
شما فقط به مسائل کلان اهمیت می دهید چرا؟ و چرا فکر می کنید که باید با روش های کلان و راه حل های کلان در صدد حل مشکلات کلان برآییم؟ همه ی مشکلات بزرگ از مشکلات کوچک و ناچیز بوجود آمده اند پس باید برای حلشان هم از راه حل های کوچک و ناچیز شروع کرد.
یادم نمی آید این حرف کدام اندیشمند است که گفته است برای ایجاد مهربانی و انسانیت و از بین بردن نژادپرستی در جامعه باید موسیقی و ادبیات را به جامعه تزریق کنیم. حال حتما شما در این باره خواهید فرمود حتما کسانی دیگری هم هستند که همچنان به پخش نفرت و نژادپرستی در جامعه مشغولند پس این راه حل عملی نخواهد بود!
همه ی آن کسانی که باعث شدند تکنولوژی به این نقطه برسد آدمهایی بودند که به دوردست ها نگاه می کردند و اصلا به اطراف و اطرافیانشان توجهی نداشتند و اینکه برای رسیدن به آن دوردست ها باید چه قدر انسان و زندگانی انسانی قربانی بشود اصلا برایشان دغدغه نبوده است. در حالیکه اگر از کودکی می آموختند که برای رسیدن به دریا نباید آب یک رودخانه را گل کرد چرا که شاید آن طرفتر پرنده ای آب می نوشد و رهگذری خسته سیراب می گردد الان این وضع جهان نبود. راه حل ریشه ای این مشکل باید از جنس ریشه ی این مشکل باشد! یعنی خرد و ناچیز و دمِ دستی!! یعنی هرآنچه که نزدیکتر به ما است را در اولویت قرار دهیم و برای اصلاح آن بکوشیم و از خودمان به خودمان نزدیکتر کیست؟ بنده به پدیده ی تکثیر عمیقا اعتقاد دارم اینکه می توان انسانیت را تکثیر کرد. می دانم همیشه هستند و بودند و خواهند بود آدمهایی که ساز مخالف انسانیت را می زنند ولی نباید نومید شد چون بالاخره این آدمها روزی خواهند مرد ! بقول ماکس پلانک مهم نیست که نظریه ای که ارائه کرده ایم مخالفان سرسختی داشته باشند این مخالفان روزی خواهند مرد مهم آن است که نسلی که بدنیا می آید نظریه ی ما را بعنوان قانون بپذیرد!
بنده فقط و فقط بر طبق همان "نصیحت راهب به تزار " عمل می کنم و در زمان حال زندگی می کنم .
پ.ن . سَوْز نَوابى = سبز نشد؟! نوابیدن = نشدن؟؟
خب مهربد، اینجا کمتر کسی دریافت که مشکل شما اگر
چه با تکنولوژیست، اما ستیز شما نه با تکنولوژی که با
مدنیت آغاز میشود.
اکنون آیا میتوانید تشریح بکنید که در آن بدویت با چه مکانیزمی
میخواهید از تشکیل دوباره مدنیتها بدست اجتماعات پراکنده
انسانها در سرتاسر جهان پیشگیری بکنید؟
البته این را همان موقع که مهربد گفت خود قبیله نمادی از تمدن است فهمید!
مهربد حتا با زندگی قبیله ای هم مشکل دارد!
یعنی شما باید بروید به پیش از غارنشینی و تکامل انسان مدرن که میشناسیم!
این طور که من از حرفهای مهربد برداشت کردم، تز مهربد بیشتر در و بر زندگی تک نفره و نهایتن جفت گیری بزن دررو آن هم وسط جنگل زیر درخت نارگیل شکل گرفته!
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Ouroboros
یک نکتهای اینجا به نادرست گرفته شده است و آنهم نبود توانایی در کنترل است.
اگر ما براستی بر این باور بودیم که هیچگونه توانایی کنترلی نداریم, آنگاه بروشنی
به این کار بی هوده که گفتگو دربارهیِ آینده و تکنولوژی باشد, نمیپرداختیم.
آنچه اینجا سخن از آن رفته است, نداشتن توانایی در راستادهی به تکنولوژی میشود. این
ناتوانی, بی پیوند "نداشتن توانایی در کنترل وضعیت کنونی" یا "نداشتن توانایی در راستادهی به آینده" میباشد.
راستادهی به تکنولوژی چیست؟ برای نمونه بیانگارید که از امروز دیگر نمیخواهیم هیچ نوآوریای
در پیدایش و بهکرد و پیشرفت ابزارهای مغزخوان (brain-reader) دیده بشود. آیا شما, در جایگاه یک
تن تنها, میتوانید این راستا را به تکنولوژی بدهید که روند پژوهش و نوآوری از امروز به آنسو در
راستایی پیش برود که در آن تکنولوژیهایِ مغزخوان پیشرفتهتر جایی نداشته باشند؟
پاسخ به این پرسش بروشنی نه میباشد و این فرایند همان «افسارگریختگی تکنولوژی» نامیده میشود.
هر آینه, میتوان این افسارگریختگی را بگونهیِ دیگری نیز
کنترل کرد و آنهم از میان برداشتن "صورت مسئله" است = نابودسازی.
--
این پرسش بجا میتواند پیش بیاید که چرا نابودسازی تکنولوژی شدنی, ولی راستادهی اش ناشدنی ست؟
پاسخ دشوار ولی ساده است و در این کتواه میشود که ویراندن هزاران بار آسانتر از ساختن است.
نمونهیِ گویا, یک یاختهیِ تنها میتواند پیکری تندرست را با سرطان از پا در بیاورد, ولی این
یک تک یاخته نمیتواند هرگز همان پیکر را راستادهی کند (ب.ن. از چاقی در بیاورد) هتّا اگر یاختهیِ مغزی باشد.
این چیزی بیشتر از آرزوپروری نیست, ولی از آنجاییکه روند فرگشت (تکامل) در آدمیگفتآورد:
نوشته اصلی از سوی سارا
بیشتر زمان خود را در تیرههایِ نخستینی (primitive tribes) گذرانده است و از
آنجاییکه در این تیرههایِ نخستینی سخن آمده, یعنی آموزش کودکان و
آموزاندن هنجارهای کوچک کمابیش همواره بخوبی کار میکرده است, این باور
نادرست همگانی را پدید آمده که در جهان امروز و نوین نیز همین فرمول کار خواهد کرد¹.
برای نمونه, در جهان کهن آموزش کودک به اینکه آب را به گل
نیالاید هم بخوبی کار میکند (١), و هم بسیار مهمتر از آن, اگر کار نکند رویداد آنچنان
بزرگ و ناگواری رخ نداده است و آب بزودی به زلالی پیشین خود بازخواهد گشت (٢).
در جهان مدرن این دو هیچکدام کار نمیکنند. ١ ازینرو کار نمیکند که جهان امروز
برساخته از ≈٨میلیارد آدم میباشد و هیچکس نیست که بتواند به این همه آموزشی یکسان را بدهد.
و ٢ نیز کار نمیکند زیرا «دامنهیِ آسیب» پیوسته رو به بزرگی است. در جهان کهن اگر آدم نخستینی
چیزی هم از دستش در میرفت یا لغزشی هم میکرد, آسیب کوچکتر از آن بود که بخواهد دامنگیر
دیگران بشود و دست ِبیش, دامنگیر خود او یا نزدیکان وی میشد; هنگامیکه در سوی دیگر و در
جهان مدرن, میبینیم از میان میلیونها شرکت و ابرشرکت چندملّیتی, سرانجام یکی
هم مانند BP خواه ناخواه یافت² میشود — اگر نه تنها از روی قانون احتمالات — که آب را به نفت بیالاید.
پس چرا این راه و روش آرزوپرورانه است؟ زیرا قانون احتمالات را بسادگی نادیده گرفته و با خوشبینیای ساده
انگارانه, اینگونه میپندارد که بمانند جهان کهن, با کارهای کوچک و خُرد میشود برایندهایِ بزرگ و کلان
گرفت (به افزای اینکه, آنچه در جهان کهن بزرگ به شمار میرفته ≠ آنچه در جهان امروز بزرگ به شمار میرود).
اینکه هرکس میتواند با تغییر خود, به تغییر جهان برسد, یکی از پروپاگانداهای پُرهوادار
سیستم تکنولوژی میباشد, و اگر نیک در آن نگریسته شود, گفتهای سراسر نادرست هم نیست.
آری, هرکس میتواند با تغییر خود به تغییر جهان هم برسد, ولی اگر و تنها اگر (if and only if)
که این تغییر با رود و روندی همراه باشد که تکنولوژی میشارد (flows) و می پیماید.
برای نمونه, روند کلی جهان در این است که "آشتی" و "دوری جویی از خشونت" چیز خوبی ست و
دور از باور نیست که همانگونه که ب.ن. پس از جنگهایِ پُرشمار میانسدگان در اروپا, امروزه دستکم
در اتحادیهیِ اروپا به یک "سازش همگانی / consensus" رسیدهاند که دوری جویی از ستیز, دستکم میان
کشورهای هموند اتحادیهیِ اروپا باشد; ازینرو, هیچ کشوری امروزه در اروپا به خود ریسک جنگافروزی
را نمیدهد, زیرا بوارونهیِ سدههایِ گذشته تنها با یک یا دو کشور دشمن روبرو نبوده و بساکه با همهیِ
اتحادیهیِ اروپا روبرو خواهد بود و این هزینهیِ جنگ را آن اندازه بالا برده که بازدارندگی نزدیک به ١٠٠% بدارد.
همین روند را میتوان دربارهیِ همهیِ جهان نیز انگاشت و برای همین
دور از باور نیست که همچو "سازش همگانی"ای روی کرهیِ
زمین پیدا بشود و جنگ برای همیشه برچیده بشود.
--
ازینرو, در جایی که خواست آدمی همسو با خواست سیستم باشد, ب.ن. ستیز با نژادپرستی,
جنگ پرهیزی و .. آدمی آزاد است که خود را با روند همراه نموده و همروند و همروان باشد, یا اینکه ساز
مخالف را زده و در هیاهوی صدای مخالفان ناپیدا بگردد. ولی این همسویی تنها یکسویه است و تنها
تا جایی کار میکند که خواست آدمی باشد که با خواست سیستم همسو شده باشد, و نه وارونه.
همسو نمودن خواست سیستم با خواست آدمی همان «راستادهی به روند پیشرفت تکنولوژی» میباشد
و این روند از دامنهیِ کنترل آدمی بیرون است. برای نمونه اگرچه در کنار نژادپرستی, کنترل
مغزی هم یک چیزی است که نبود آن از خواستههایِ آدمی ست, ولی این خواسته
نمیتواند به این آسانیها, اگر هرگز, برآورده بشود زیرا خواست سیستم "پیشرفت تکنولوژی" و "
خشونت پرهیزی" میباشد و "پیشرفت و گسترش تکنولوژی" با "بازداشت و ایستاد تکنولوژی" سازگار
نیست; بویژه اینکه ابزار کنترل مغزی یکی از بهترین ابزارها در گسترش "خشونت پرهیزی" میباشد.
بهمچنین, در سیستم تکنولوژیک نمیتوان پیشرفت گونهای از تکنولوژی را بدلخواه به دیر و زود
افکند و نمونهیِ آشکار همین را نمونهوار در گسترش جنگافزار اتمی میتوان دید, که اگرچه در
آن بسفت و سختی کوشیده شده از گسترش آن پیشگیری بشود, همچنان کشورهای
گوناگونی که نمیبایستی به آن دست میافتند, دست یافتهاند و همچنان دست میابند.
¹
یکی از سختیهایِ بزرگتر در دریافت "پرسمان تکنولوژی" همین است که خود شیوهیِ اندیشیدن ما
آدمها بسیار لغزشمند میباشد; ما همچنان میکوشیم الگوهایی که در جهان نخستینی بخوبی
کار میکردهاند را به جهان نُوین وابگسترانیم, هنگامیکه این دو هیچگونه سازگاریای با همدیگر دیگر ندارند.
²
آنهم با آسیبی که دامنگیر یک کرهیِ زمین است.
از سه اندرباره میتوان به این سخن پرداخت.
نخستین اندرباره این است که شهرمندی و گسترش آن نیازی سرشتین
در آدمی نبوده و به خودیِ خود انگیزشی برای پیدایش و گسترش آن ندارد.
اگر به کتاب ِ فایل پیوست 4878 رجوع نمایید, نمونههایِ پُرشمار و نیک پژوهیده و
خوبی از تیرههایِ نخستینی میابید که نمونهوار هنگام روبرویی با میوههایِ شهرمندی ,
برای نمونه سرخپوستان آمریکا در برابر اروپاییان شهرمند, آنها را بسادگی پس زده و به زندگی
تیرهای خود برمیگشتند; این بوارونهیِ دیدگاه پذیراندهای که امروزه بفراوانی یافت میشود و آنهم
اینکه شهرمندی به خودی خود گسترش میابد چرا که خوب است و این نگاه بیمانند به
همان نگاهی نیست که میگوید اسلام گسترش یافت زیرا جهانبینی بهتری بود.
دومین اندرباره این است که شهرمندی در نبود تکنولوژیهایِ مدرن خود به خود
از هم فروپاشیده خواهد شد, زیرا در وابستگی ِ تنگاتنگ با آن میباشد. در نبود
ابزارهای ترابری نوین و در نبود رسانههایِ گوناگون و در نبود ابزارهای دوربرد و دورنگار راهی
هم برای شهرمندی نوین بجا نمیماند که بخواهد بجا بماند; هر آینه نگاه شما درست است
و بیگمان فندگرایان پُرشماری خواهند بود که پس از نابودی سیستم
همچنان به دنبال برافراشتن هر چه زودتر کارخانهها و بازسازی تمدن باشند.
خوشبختانه ولی, گرفتاریای که این دسته با آن روبرو خواهند
بود بسیار سترگ بوده و در کتاب نامبردهیِ بالا نیز بخوبی به
آن پرداخته شده است: بخش آرماننامه/manifesto).
امروزه چرخهیِ فرآوری آن اندازه پیچیده و بر هم وابسته
میباشد که نمیتوان نوآوری یا فرآوریای را انگاشت که بیرون از این
چرخه بتواند پدید بیاید. هر نوآوریای که امروزه رخ میدهد و هر پیشرفتی
که در تکنولوژی بدست میاید, برآیند برهمکنش رشتهای بسیار دراز و سترگ
از کنشهایِ به هم پیوسته و بر هم وابسته, همچون ترابری, اینترنت و رسانهها,
انرژی, معدن, الیاژ و فلز, آموزش و پرورش و بسیاری بسیاری دیگر میباشد.
میتوان دید که هیچ معدنی کار نمیکند اگر ابزار استخراج معدن را نداشته باشد و
هیچ ابزار استخراج معدنی کار نمیکند اگر انرژی به آن رسانده نشود, و هیچ
انرژیای رسانده نمیشود اگر ابزارهای ترابری خاموش باشند و هیچ ابزارهای
ترابریای ساخته نمیشود اگر معدنها فلز استخراج نکنند و .. و .. وتاپا.
پس در هر چهرهای, ازپا درآوردن سیستم ضربهای اگرنه درجا کشنده,
دستکم بسیار مرگآور میباشد و در بدترین چهرهیِ خود زمان افزوده به ما
داده, و در بهترین چهرهیِ خود شر سیستم را برای همیشه خواهد کند.
سومین اندرباره این میباشد که از هر دیدگاهی, هتّا اگر نابودسازی سیستم تکنولوژیک بهترین
راهکار نباشد, برترین راهکار در دست میباشد و همانجور که نیز تئودور کازینسکی میگوید, بر
ما نیست که همهیِ گرفتاریها را یکجا از میان برداریم و برخی از این مشکلات را میتوان
به آیندگان سپرد; در زمان کنون بایستی برنگریست که بهترین رویکرد در دست کدام میباشد و بس.
پ.ن.
این پرسمان همچنان که در بالا نیز آمد, از نگاه کازینسکی نیز بیرون نبوده است و
در اینجا بایستی پذیرفت که در دیرزمان, به راهکارهای دیگری نیز نیاز خواهد بود.
هر آینه, پاره سخنی از کازینسکی اینجا هست که از همه پسندیدهتر است
دربارهیِ چرایی بایستگی نیاز به یک انقلاب برای فروافکنی سیستم:
...
For example, in the U.S. during the early part of the 20th century,
insufficient attention was paid to the problems of the working class. Labor
violence ensued and provided the kick in the pants necessary to get the
government to pay attention to the problems. Because adequate reforms
were carried through, the violence died down;(139) this in contrast to what
happened in Russia, where the Tsarist regime's stubborn resistance to reform
led to revolution.
.
.
.
8. Even if you believe that adequate reforms are possible, you should still
favor the creation of an effective revolutionary movement. It's clear that the
necessary reforms-if such are possible-are not currently being carried out.
Often the system needs a hard kick in the pants to get it started on necessary
reforms, and a revolutionary movement can provide that kick in the pants.
سخنتان درست است, ولی ملال تنها یک احساس است. در پیشهیِ من که برنامهنویسی
باشد, پُرشمار دیده میشود که برنامهنویس به ملال دچار شود زیرا راهکاری در چشم انداز
نمیتواند ببیند و ازینرو دنبالهیِ کار را خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه, ول میکند. بخشی از کار
من همین آموزاندن "سرسختی" به برنامهنویسان زیردستم میباشد تا این حس را
بشیوهیِ درست بکار ببندند, نه اینکه کار و راهکاریابی را از بیخ نادیده بگیرند.
ملال در نمونه از "خستگی مغز" هم ریشه میگیرد و برنامهنویس بایستی بجای
سر و کله زدن بیهوده و وانمود به کار, یک پیادهروی بکند, کاری دیگر بیانجامد, با
دوستانش گپی چند بزند و چند ساعت دیرتر یا فردا دوباره با گرفتاری گلآویز شود.
پس این ملال اگرچه یک روش بسیار خوب برای این است که بتندی ببینیم چیزی برای
آموختن و کاری برای انجام هنوز هست یا نه, ولی یک روش فرزام و بی عیب نیست که بگوییم چون
اینجا ملال احساس میشود, پس دیگر زمان رفتن به سراغ کاری دیگر برای همیشه فرارسیده است.
این روش که اگر شنبهشب جایی یک مهمانی دعوت دارید ولی با چند تا از
دوستانتان هم بیرون رفتهاید به کار میاید که ببینید با این جمع دچار "ملال"
میشوید یا نه, و اگر شدید خب یک عذری هم خواسته و شانس خودتان را در
مهمانی خواهید آزمود, و در اینجا بخوبی کار میکند, ولی نمیتوان آنرا به هر دامنهای واگسترانید.
+
نکته اینجاست, هیچ دروغی به ما خورانده نشده است. خودفریبی یک
کنش همگانیست و زمانیکه در آن گام نهاده شود, پایانی پیدا نخواهد بود.
خراشیدن واقعیت و پیدا کردن چیزهاییکه میتوانند به سود ما باشند هیچ بد نیست, ولی این
همچنان یک خودفریبی خواهد بود که بجای پرداختن به مشکل اصلی, با بهره گرفتن از این
واقعیت سادهیِ دیگر که آری, اگر یکبار فریب خوردهایم پس شاید هنوز در چیزهای دیگری
فریبخورده باشیم و اگر به این خودفریبی امان در آنها هم بیاگاهیم, پس خواهیم توانست از
واقعیتها به شیوهیِ نوآورانهتر و بهتری به سود خود بهره بگیریم, سرگرم باشیم.
پس,
آیا سخن شما نادرست است؟ نه.
آیا پرداختن به چیزهای دیگر از این واقعیت که تکنولوژی دورنمایی ندارد میزند؟ باز هم نه.
این بخش از سخن نادرست است, چون آنچه ما اینجا به آن پرداختهایم, «گفتمان تکنولوژی» جهانبینی
نیست, بساکه راهکاریابی در برابر یک گرفتاری سترگ و رویکردیابی در برابر یک آیندهیِ بروشنی بیمناک است.
جهانبینی میشود اینکه کس زندگی خود را چگونه بگذراند, در برابر دیگران چه رفتاری در پیش بگیرد
و رویهمرفته نگرشش را به اینکه زندگی چیست و چرا او اینجاست و اکنون که اینجاست
چه بایستی بکند, بدهد. اینها پیوندی یکراست به «گفتمان تکنولوژی» ندارند.
در دست دیگر, «گفتمان تکنولوژی» میتواند جهانبینی کس را بسختی تغییر بدهد و
این برای این نیست که خود گفتمان تکنولوژی یک جهانبینی جایگزین میباشد,
بساکه ازینروست که پس از دریافت و گواشت این واقعیت که تکنولوژی راه به
ناکجاآباد میبرد, بسیاری از کنشها و باورهای کس خود به خود پوچیده میشوند.
نمونه, پیش از پرداختن ژرف به گفتمان تکنولوژی من یک کمونیست بودم,
ولی امروز نیستم و این بسادگی ازینروست که کمونیسم در بستر
گفتمان تکنولوژی راهکاری آرزوپروانه و خودفریبانه به شمار میاید.
آیا در اینجا, کمونیسم یک دروغ بزرگ بوده که به ما خوراندهاند؟ نه.
من آنرا تنها یکی دیگر از خودفریبیهایِ دلفریبی میبینم که بسیاری به آن تن میدهند, زیرا با چیزی
ملموس و دم دست سر و کار دارد. کمونیست میگوید اگر ما انقلاب کنیم و قدرت بیشتری دست
دولت بدهیم و اگر ما به هر کس به اندازهیِ نیاز خود بدهیم و عدالت اجتماعی برقرار کنیم, جهان به
سمت و سوی بسیار بهتری خواهد رفت و زندگی آسودهتر و بهتری برای همهیِ ما در پیش خواهد بود.
او, در این چهره, یک رویکرد روشن در چشمانداز دارد و دشمنانی که هر روز آنان
را میبیند: سرمایهداران بهرهکش دشمنان وی, ایدئولوژی سرمایهداری سرچشمهیِ
آموزگان آنان و انقلاب برای راه اندازه دیکتاتوری پرولتاریا آماج و خواستهیِ اوست.
یکی از بزرگترین عیبهای تکنولوژی اینه که انسان ها وابسته اون میشن...
من همیشه وبلاگمو آپدیت میکردم و مطلب میزاشتم. الان 4ماه هست بلاگفا قطع شده..
نظرهای این خبرو بخونید.. همه ناراحت و عصبی و شاکی... چون وابسته به فناوری و تکنولوژی شدند..
http://digiato.com/article/2015/05/1...4%D8%AF%D8%9F/
بلاگفا یک تکنولوژی بسیار قدیمی و به روز نشده هست.
ساده ترین ابزار انسان که همانا تکه سنگی نوک تیز باشه هم میتونه از مظاهر تکنولوژی به حساب بیاد ولی امروزه انسانی رو نمیبینید که به تکه سنگ نوک تیز وابسته باشه مگر اینکه مریضی چیزی باشه!
افراد تکنولوژی هراس معمولن یا آویزون تکنولوژیهای آسیب رسان گذشته هستند! مثلن ول کن ماشینهای قدیمی نیستند و جان خودشان و محیط زیست و جان دیگران و ... را همه را خطر میندازند به خاطر اینکه فکر میکنند ماشینهای جدید زیادتر خراب میشوند، محکم تر نیستند و یا به درد بخور نیستند و از این مدل باورهای تمامن اشتباه. البته اگر دوز تکنولوژی هراسی خیلی زیاد باشد به زندگی قبیله ای و همون تکه سنگ و ... هم گیر میدهند و آن را خطرناک میبینند.
از همین روی وابسته بوده به تکنولوژیهای قدیمی در حقیقت وابستگی به تحجر است و نه وابستگی به تکنولوژی!
این دو توضیح را برای شخص ثالث نوشته ام که با فناوری های مورد بحث آشنا شوند چون دیدم هر بار از فناوری های خطرناک بحث کردی بقیه بمب اتمی و غیره تعبیر کردند. اما چرا تکینگی را خطرناک میدانی؟ تعریف من همان تعریف کورتزویل است به معنی یکی شدن انسان با فناوری. کجای این بد است؟ دست یابی خیل بشر به خدا گونگی بهتر از دستیابی یک هوش مصنوعی غیر قابل پیش بینی و درک به آن است. ادامه بحث را فرد از پی خواهم گرفت.
تقریبا همه وبلاگ ها همین امکانات رو دارند..
میلاد جان اینها مغلطه ست. قبول کن لطفا.
من هم در رد کردن این قضیه میتونم بگم شراب کهنه تر بهتره یا جدید؟
دلیل نمیشه شما بیای بگی هرچیز قدیمی بده.
وابسته بودن به بلاگفا شبیه وابستگی به سنگ نوک تیزه؟!
بلاگفا سرورهاش در کاناداست. برای هدف و فعالیت من بهترین گزینه ست. من نیاز نمیدونم
برای نوشتن و انتشار مطالب و عکس های مورد علاقه ام سایت بزنم و .. . پس تا وقتی تکنولوژی
هنوز جوابگوی من هست من به سراغ چیز دیگری نمیرم. هروقت بلاگفا نتونست نیازهای منو
برآورده کنه اونوقت میگذارمش کنار و میبندمش..
کاربران ایرانی بسیار زیادی از بلاگفا استفاده می کنند.
درضمن دکتر شهریاری (دانشمند هسته ای) وبلاگی در بلاگفا داشت. تو به این هم میگی متحجر؟؟!
تمام ماشنیهای مدل بالا! امکانات ماشینهای مدل پایین رو دارند!!! ولی ژیان کجا و بنز SLK 2015 کجا!
اگر شراب هم تکنولوژی بود قطعن جدیدش بهتر میبود :))
هر چیز نه! هر تکنولوژی.
چه ربطی دارد ؟! سرورهای اینجا هم در آمریکاست پس الان ما گوگل و فیس بوک برابریم؟!
باید اغتشاشید به دانش دانشمندی!!!!! که در بلاگفا وبلاگ داره :))
اینجا دربارهیِ درستی یا نادرستی رویکرد کازینسکی سخن نمیگوییم, ولی اگر بهگفتآورد:
اینم بگم که این کازینسکی می دونی که خیلی آدم متعادلی نبوده و میشه گف روانی بوده :-) آخه با کشتن چهار تا آدم اونم تو دانشگاه که دانشجو ام بودن !! میشه جلوی تکنولوژی ایستاد؟
انگیزهیِ او بخواهیم پرداخته باشیم, خود او بروشنی در آرماننامه اش آورده است:
washingtonpost.com: Unabomber Special Report
96. As for our constitutional rights, consider for example that of freedom of the press. We certainly don’t mean to knock that right; it is very important tool for limiting concentration of political power and for keeping those who do have political power in line by publicly exposing any misbehavior on their part. But freedom of the press is of very little use to the average citizen as an individual. The mass media are mostly under the control of large organizations that are integrated into the system. Anyone who has a little money can have something printed, or can distribute it on the Internet or in some such way, but what he has to say will be swamped by the vast volume of material put out by the media, hence it will have no practical effect. To make an impression on society with words is therefore almost impossible for most individuals and small groups.
Take us (FC) for example. If we had never done anything violent and had submitted the present writings to a publisher, they probably would not have been accepted. If they had been been accepted and published, they probably would not have attracted many readers, because it’s more fun to watch the entertainment put out by the media than to read a sober essay. Even if these writings had had many readers, most of these readers would soon have forgotten what they had read as their minds were flooded by the mass of material to which the media expose them. In order to get our message before the public with some chance of making a lasting impression, we’ve had to kill people.
برای نمونه, چه رویکردی؟
میدونی ترور و قتل بیشتر ایجاد نفرت می کنه باعث میشه همه از طرز فکر کازینسکی متنفر بشن و بیشتر بچسپن به تکنولوژی!
این پیوندی به نظارت ندارد.
بله میتواند، اما اول باید برای پلیس توضیح دهد که ماشین PCR ی که خریده و در زیر زمین گذاشته را برای چه لازم دارد!
باز برای پلیس باید توضیح دهد که با چند تن آمونیوم نیترات کدام باغ را میخواهد کود دهد!:e404:
در مورد تکنولوژی های در دسترس مجاز در مقابله به مثل موثر بحث خواهد شد، اما چون زیاد آن را در بحث نظارت پیش میکشید مجبورم به آن بپردازم: با همین IT پیشرفته و همگانی هنوز هکرهایی نداریم که بانک ها را خالی کنند، هواپیماها را به کوه بکوبانند و شبکه برق را از کار بیندازند. بمب های کثیف نیز از همین دسته اند. من ژنراتور تکنسیوم را بغل هم گرفته ام! اما کسی را ندیده ام که آن را بدزدد و زیرش فیزا کپسولی بگذارد.:e105:
نوپ! اتوریته موجود عقب ماندگی ذهنی ندارد و در صورت امکان سو استفاده از یک تکنولوژی نظارت و سخت گیری متناسب را نشان خواهد داد. وگرنه در ایران و آمریکا هر روز شاهد انفجار بودیم. پیگرد؟! خبر دارید آمریکا سر همین WoT چقدر مسلمانان مشکوک را دستگیر و شکنجه کرد؟
اتوماسیون هم رفته ددر دیگه؟ کارهایی که اسنودن فاش کرد دستی انجام نمیشدند. جرم الگوی خاصی دارد و با شناختن آن میتوان از آن پیشگیری کرد. خطایی در کار نیست.
قرار نیست آینده 1984ی باشد که فکر ناجور منجر به مجازات شود! همانطور که گفتم پرداختن به جرم پروسه ای مشخص دارد که در طی آن مداخله و ممانعت ممکن است. اینطور نیست که یکی صبح از خواب برخیزد و تا صبحانه نانوماشین هایی بسازد که زمین را بخورند!
نابودی حریم شخصی بهایی است که بشر برای زندگی آرام و دراز (دامپروری مانند) میپردازد. سفسطه ای نیز وجود دارد که هرگز کسی به آن اشاره نمیکند: "حریم شخصی زیر مجموعه آزادی قرار میگیرد." خیر! شما آزادید هر کار مجازی بکنید، زیر نظر 100 دوربین بودن این آزادی را از شما صلب نمیکند.
قانون، روانشناسان و ناظران همتراز دیگر. فکر میکنید تسلیحات اتمی کشور های صاحب توسط فرشتگان معصوم تعمیر، بازدید، نگهداری و آماده میشوند؟
همانطور که گفته شد AI و Nanotech تفاوت اساسی دارند. این که با توجه به برنامه ریزی و کنترل روی آنها، نوع بد (Malevolent) میتواند توسط نوع خوب (Benevolent) خنثی و نابود شوند.
با خرس ها که قبل از انسان بودند چه کنیم؟ جنگل نرویم؟:e405:
Project Grizzly (film) - WiKi
Bear spray - WiKi
Smith Wesson Model 500 - WiKi
.If the danger is imminent, yes
به دلیل گفته شده، S≠0 درست است.
بهتر، بر پاد استدلال شماست!
بخت به کام بودگی همان بار اول را به 100% نزدیک کردن شرط لازم و کافی برای جان به در بردن ازلی است:
یک بار قمار سرنوشت ساز بار اول ≠ فقط یک بار اشتباه فاجعه بار در هر زمانی
S ها را اشتباه گرفته اید. S حالت اول (شما) بی شک ایستا نیست، n بار تکرار خود احتمال را تغییر میدهند و هیچ گونه کنترلی روی آن همه اقدام نمیتوان اعمال کرد. اما تا زمانی که S صفر نیست این موضوع اهمیت ندارد.
S حالت دوم (من) احتمال یک بار (بار اول) است: ایستا یا حداقل قابل کنترل و تعیین است، زیرا قماریست که سرنوشت حیات به آن وابسته است!
در راستای بحث اینجانب.
دفعه اول Blue Goo بسازید تا دفعات بعد بشر نابود نشود!:e404:
تا جایی که من میدانم اکثر موارد در اثر خطای انسانی رخ داده اند و حتی خودروی خودران گوگل نیز تا کنون حادثه ای غیر عامل انسانی نداشته است.
شما طوری وانمود میکنید گویا همین فردا قرار است AI یا نانوماشین واقعی بسازند! کسانی که این کار را خواهند کرد به افزونه های عصبی و هوش برتر مجهز خواهند بود و طراحانی که سرشان به تنشان میارزد همه حالات ممکن را پیشگویی خواهند کرد و موانع لازم را در برابر خطا قرار خواهند داد. اگر فرگشت چنگار و بیماری روانی را با سیستم هایی که میدانیم سرکوب میکند، چیزی که توسط طراحی هوشمندانه به وجود آمده چگونه راه خطا را در پیش خواهد گرفت؟
بله درست است، they cancel out one another. آینده این شکلی است:
یکی از ده ها تکنولوژی خطرناک بشر و حیات را از بین میبرد، اما مهم نیست در جایی دیگر بشر و حیات توسط بک آپی که از ژنوم جانداران و مغز انسان ها گرفته شده بازسازی میشوند! :e10c:
در ضمن شما هم به کس و شعر خواندن نویدهای تکنولوژی توسط الول اعتقاد داری هم از AI و نانو مایه میگذاری؟؟؟:e415:
یکی از بزرگترین معایب دانش و فندآوری این است که جمعیت انسانهای زمین که باید زیر 300میلیون باشد دارد بیشتر از 7میلیارد میشود.
انسان نوعی حیوان است و تعادل جمعیت آن باید تابع آن زمانی باشد که فاقد علم و تکنولوژی بود. چون با علم و تکنولوژی دارد بر خلاف جهت اکوسیستم و خلاف جریان طبیعت می رود.
جمعیت جهان در سال 1350 میلادی 370میلیون نفر بوده است.
افزابش جمعیت به
1-آلودگی شدید زیست محیطی مثل آلودگی هوا و آب می انجامد
2-کاهش ذخایر آب شیرین
3-نابودی خاک کشاورزی به علت کاشت محصول بیش از حد و به علت تخریب جهت ساخت و ساز ابنیه
4-نابودی گونه های جانوری به علت تخریب محیط زیست و شکار توسط انسان
مشکل اینجاست که ما نمی توانیم به ایده آل ها و آرزوهایمان (کاهش حداکثری رنج و افزایش حداکثری لذت و آرامش ) برسیم مگر از طریق تکنولوژی .با فرو ریزش و بی اعتباری باورهای مذهبی چگونه می توان با جهانی که عمیقا غیر انسانی است و اهمیتی به خواست و عواطف و احساسات انسان نمی دهد روبه رو شد.ما نیاز به تکنولوژی داریم برای تغییر جهان .و البته این تراژدی زندگی آدمیان است که حتی با تغییر جهان به آرزوهایش نخواهد رسید و از جهنمی به جهنمی دیگر وارد خواهد شد
دوستان هر چند من پیک های دوستان رو نخوندم ولی نظر خودمو میگم:با پیشرفت تکنولوژی رفاه و امنیت انسان ها بالاتر میره ولی فردیت انسان ها نمود بیشتری پیدا میکنه و به سمت تنها تر شدن میرن.تا زمانی که خدا کاملا در ذهن انسان ها بمیرد ما هنوز به تکنو لوژی احتیاج داریم برای پاک کردن ذهن ها از افکار بیمار گونه ولی پس از ان برای بهتر شدن زندگی ادمیان باید تکنولوژی رو کنترل کرد تا باعث فاصله انداختن بین انسان ها نشه
این نهیلیسم هست که در غالب تکنولوژی ظاهر شده.مگرنه ساختن ابزار برای رفاه و آسایش زندگی همیشه بوده و اساسا انسان، حیوان ابزار ساز هست ولی امروزه علم و تکنولوژی وسیله ای است برای غلبه بر خلاء های وجودی انسان و چنین چیزی امکان نداره مگر با تغییر انسان.
اگه منظورت از نهلیسم رهایی انسان از بند خرافات مذهبی هست باید بگم سخت در اشتباهی و درک درستی از نهلیسم و همچنین آتیست نداری.درست هست که بیخدایی یعنی عدم پشتیبانی و دلگرمی انسان ها از سوی موجوداتی مانند خدا ولی همین بیخدایی باعث اعتماد به نفس و خودسازی در انسان ها میشه.نهلیسم هم یه رویه مشخص داره و اصولا بیخدایی با نهلیسم کاری ندارد.
همانطور که جریان برق تولید گرما می کند که گرما جز در وسایل گرمایشی مصیبت مدار برق و الکترونیک است؛ افزایش جمعیت یک آفت مهم تکنولوژی و علم است. حساب کنید اگر جمعیت جهان مثلا 500میلیون بود و این تکنولوژی را داشتیم. هم مردم در رفاه بودند و هم مشکلات زیست محیطی نبود.
آتیسم به معنای فقدان باور به خدا یا خدایان می باشد.یک آتیست احتمال وجود خدایان را پایین ارزیابی می کند و چنین موجوداتی را در زندگی موثر نمی داند.خوب مسلما کسی که نظارت و کنترل خدایان را نمی پذیرد احساس آزادی می کند و البته در مسائل و مشکلات زندگی در برابر خدایان سر تعظیم فرود نمی اورد و ذکر وثنای انان را نمی گوید و دعا وندبه وناله نمی کند(غلبه بر ضعف واحساس قدرت) و به دنبال شناخت واقع بینانه از خود وطبیعت است(احساس عقلانی بودن(.
نهیلیسم انچنان که من درک می کنم به معنای فقدان ارزشی بنیادین برای زندگی و وجود ادمیان می باشد.یک نهیلیست می تواند خداباور یا بی خدا با شد.البته نهیلیسم را می شود در اخلاق و وجود شناسی و شناخت شناسی نیز بررسی کرد.
خوب شاید سوال درست این باشد که ارتباط بین تکنولوژی و نهیلیسم چه می باشد.
چرا بشر سیستمی را بنیان نهاده است که نهایتا منجر به نابودیش می شود.
اگر این سیستم نهایتا منجر به نابودی بشر است چرا ما در برابر پیشروی و توقف آن ناتوانیم.
خواننده اینجا میتواند به این نکته نگاه کند که این نظارت در عمل چه اندازه ناکارآمد بوده است و چه اندازه بیهوده.
برای نمونه امروزه بسیاری قانونی در آزمایشگاهها سرگرم ساخت ابزارهای کنترل مغزی میباشند و کسی هم نمیتواند بر اینها نظارت کند.
چرا نیست؟
اگر با تبدیل شدن به یک روبات که همهیِ آزادیها او گرفته است گرفتاری ندارید, پس نیاز آنچنانی هم به ستیز با سیستم نخواهید داشت.
نوشتههایِ اینجا برای کسانیست که به آزادی و خودگرانی خود ارج مینهند.
یک ابرهوشواره که هوشی بگوییم یک میلیون برابر بیشتر از همهیِ آدمها روی
هم دارد از پایه کنترلناپذیر است و میتواند بآسانی برنامهیِ خودش را از نو بازنویسی نماید.
اگر امروزه رایانهها همان کاری را میکنند که به آنها گفته میشود تنها و تنها ازینرو ست که هوش بسیار پایین و پس کنترلپذیری دارند.
آماج هرگز ٠ کردن خطر نبوده است, بساکه دوری از نابودی آدمی و از دست رفتن آزادیهای آدمی بوده است.
زندگی در طبیعت بروشنی خوبیها و بدیها و همچنین خطرهای خودش را دارد.
رشتهیِ سخن را گم کردهاید.
ساخت یک ابرهوشواره — با هوشی میلیونها بار بیشتر از همهیِ آدمها روی هم — با این امید
که همان کاری را بکند که آدمی در برنامهریزی او ریخته است چیزی بیشتر از خودفریبی نیست,
بویژه زمانیکه میبینیم آدمی از ساخت یک هواپیما که ریسک زمین افتادن آن 0 باشد نیز ناتوان است.
احتمال اینکه فردا خورشید در نیاید هم 0 نیست, ولی آیا این 0 نبودن اهمیت دارد؟
!!
در ساخت ابرهوشواره خطای انسانی را هم درون بیاورید!
یک نمونه از طراحی هوشمندانه که نزدیک به ≈٢٠٠ سال آدمی برای فرزافتن (perfect) آن زمان داشته است:
.
آفرین, سخن شما درست است و این همان افسارگریختگی تکنولوژی میباشد که از آن سخن برده شده.
آماج کازینسکی نیز از سَهمگری (terrorism) همین بود که بتواند روزنامههایِ آن زمان را وادار کند آرماننامهیِ زیر را چاپ کنند:
Industrial Society and Its Future
در همان پاراگرافهایِ آغازین آرماننامه آمده:
Take us (FC) for example. If we had never done anything violent and had submitted the present writings to a publisher, they probably would not have been accepted. If they had been been accepted and published, they probably would not have attracted many readers, because it’s more fun to watch the entertainment put out by the media than to read a sober essay. Even if these writings had had many readers, most of these readers would soon have forgotten what they had read as their minds were flooded by the mass of material to which the media expose them. In order to get our message before the public with some chance of making a lasting impression, we’ve had to kill people.
افسارگریختگی سیستم از این ریشه میگیرد که بسیار پیچیده و بزرگ است و راستادهی آن در توان آدمی نیست.
یک نمونهیِ پیش پاافتاده ولی گویا, آیا امروزه هیچکس, یا هیچ گروهی, یا هیچ کشوری هتّا!,
میتواند از ساخت بمب اتم یا جنگافزارهای بیولوژیکی یا بهمان تکنولوژی دیگر, در سرتاسر جهان پیشگیری کند؟
پاسخ بآشکاری نه میباشد. روشن است کسی تک و تنها هیچ کاری نمیتواند بکند, ولی خب برای نمونه
کس میتواند با پیوستن به این گروههای اتم-ستیز یا جنگافزار-ستیز رای بیشتری برای حزب خود گرد بیاورد و شاید هتّا
پس از دههها تکاپو موفق شود از ساخت یکی از این تکنولوژیها در کشور خود پیشگیری کند, ولی هتّا این نیز
پیروزیای گذرا و ناپایدار خواهد بود. چه که پس از چند سال همهیِ کابینهیِ دولت جابجا و جایگزین خواهند
شد و یا هتّا چند سال آنسوتر از بیخ دولت نویی میتواند سر کار بیاید و همهیِ رشتهها را یک شبه پنبه خواهد کرد.
هر آینه این روند در یک گروه کوچک — که بیشتر روند فرگشت را آدمی در گروههای نخستینی و همانندی گذرانده — پابرجا نیست.
آری, در جُستار بیشتر به اینها پرداخته شده است. نکتهای که نبایستی از یاد بُرد,
تکنولوژی میتواند به نابودی "آدمیت" نیز بیانجامد, یعنی به ساخت آدمهایی بیانجامد که
همهیِ آزادیها آنها گرفته شده است و فرآوردهیِ ژنتیکی و دستکاری شدهیِ سیستم میباشند.
در این جُستار پیشتر بژرفی به همهیِ آیندههایی که تکنولوژی در بر
دارد پرداخته شده است و هیچ کدام از آنها برای آدم خواستنی نبوده است.
سیستم تکنولوژیک از قانونهایِ فیزیکی پیروی میکند, درست همانگونه که خود آدم یک
سیستم یا سازواره (organism) میباشد که از ≈٤ تریلیون یاخته درست شده است, سیستم تکنولوژیک
هم یک سازواره یا بهتر بگوییم, یک ابرسازواره (superorganism) میباشد که از ٧≈ بیلیون آدم ساخته شده است.
و نیز بوارونه, سیستم تکنولوژیک بمانند هر سیستم پیچیدهیِ دیگری شکننده است.
درست همانجور که مغز یکی از سُستگاههای آدم به شمار میرود که با یک ضربه او
را ناکار میکند, سیستم تکنولوژیک نیز سستگاههایِ و آسیبگاههایِ خودش را دارد.
نکتهای که اینجا پُرگاه ولی بخوبی گرفته نمیشود این میباشد که راستادهی برابر با نابودسازی نیست. یعنی اگرچه
آدمی را میتوان با یک ضربه به گیجگاهش از پا درآورد, ولی راستادهی همان آدم نیاز به کاربرد نیرو و انرژی بسیار بسیار بیشتری دارد.
اگر از دیدگاه یک یاخته درون پیکر نیز نگریسته شود, یک یاخته میتواند بتنهایی از راه سرطانی شدن همهیِ سازواره
را از پا در بیاورد, ولی همان یک یاخته نمیتواند هرگز بتنهایی سازواره را کنترل نماید, هتّا اگر یاختهیِ مغزی باشد:
سیستم تکنولوژیک را میتوان از پا در آورد, ولی نمیتوان به آن راستا بخشید.
از دید روانشناسی و جامعهشناسی, امروز آدمی در زیستبومی زندگی میکند که از آنچه در آن فرگشته
بسختی متفاوت است. این تفاوت در پیدایش بیماریهایِ روانی گوناگون, از جمله پوچیگرایی بیگمان نقش بسزایی
داشته است, بویژه زمانیکه به این نکته نگریسته میشود که در تیرههای نخستینی پدیدهای مانند خودکشی هتّا
دیده نمیشده/نمیشود, هنگامیکه در جهان امروز در پیشرفتهترین کشورهای تکنولوژیک, مانند ژاپن, آمار آن سر به آسمان میکشد.
این را میتوان به آیندگان واسپرد. آنچه در گفتمان تکنولوژی اهمیت دارد پیشگیری از بدتر
شدن شرایط و به روز سیاه افتادن و نیست شدن و جایگزین شدن با روباتهایِ هوشمند است.
.
بشر از روی مرگرانه یا گرایش درونی به پوچگرایی یا با خواست درونی سیستمی که او را بخواهد نابود کند را درست نکرده است,گفتآورد:
خوب شاید سوال درست این باشد که ارتباط بین تکنولوژی و نهیلیسم چه می باشد.
چرا بشر سیستمی را بنیان نهاده است که نهایتا منجر به نابودیش می شود.
اگر این سیستم نهایتا منجر به نابودی بشر است چرا ما در برابر پیشروی و توقف آن ناتوانیم.
بساکه بسادگی, چیزها رفته رفته پیچیدهتر و پیشرفتهتر شده و از کنترل او بیرون رفتهاند. در حقیقت تا همین چند سده پیش آدمی
کنترل بسیار بالایی بر سرنوشت و زندگی خودش داشت, زیرا تکنولوژی هنوز این اندازه پیشرفته نشده بود, راههایِ ارتباطَی
هنوز این اندازه گسترده نشده بود و ابزارهای نظارت, کنترل و مدیریت هنوز به این پیچیدگی نرسیده بودند که امروز داریم.
در سوی دیگر, سیستم تکنولوژیک در پی نابودی آدمی نیست, بساکه روند طبیعی خودش را میپیماید. آنچه ولی به سود
آدمی نیست همین پیموده شدن روند طبیعی چیزهاست. برای نمونه روند طبیعی کنونی این است که رایانهها دارند روز بروز
هوشمندتر میشوند و بزودی از آدمی در همهیِ زمینهها برتر خواهند شد, روند ناطبیعیتر و سختتر این است که خود آدمی
روز به روز هوشمند بشود. هر آینه, از آنجاییکه سیستم تکنولوژیک بسیار بزرگ, بسیار پیچیده و بسیار سنگین میباشد, در توان هیچکس نیست
که این روند را به سودی آدمی وارونه بکند و ازینرو, اینکه سرانجام چه میشود یک قمار کور با احتمالات بسیار بسیار بیمناک روی این خواهد
بود که کدامیک زودتر به واقعیت میپیوندد: روباتهای هوشمند زودتر ساخته بشوند, یا اینکه نه ابزارهای هوشمندسازی آدمی ساخته بشوند.
اگر شرایط در کنترل آدمی میبودند, آنگاه بروشنی اینجا گزینهیِ دوّم نیز نخست به واقعیت میپوست; ولی از آنجاییکه در
کنترل آدمی نیستند, آنچه آسانتر و هموارتر باشد زودتر نوآوری خواهد شد که در این مورد, پیدایش ابرهوشوارهها میباشد.
لطفا بیشتر در مورد این تکنولوژی ها توضیح دهید. کی؟ کجا؟ چطور؟
زیرا ابتدا میخواهم بدانم
سپس
:e404:
به دلایلی که قبلا گفته شد: surveillance, countermeasures, redundancy, etc
میلیاردها نفری که از این کار آسیب خواهند دید مترسک نیستند.
خوب شد پیشگیری کردم! Nope.
نوشتههایِ اینجا برای کسانیست که به جان و راحتی خود ارج مینهند. نه تنها اینجا، همه جا. خوب میدانیم که پس از 9/11 آمریکایی ها بین توش رکتال در فرودگاه و برخورد به برج کدام را انتخاب کردند.:e057:
تکلیف را روشن کنید، به کدام دلیل AI (و شاید nanotech) خطرناک میباشند؟ دو حالت زیر جمع پذیر نیستند!
- میتوان آن ها را کنترل کرد و جهت داد. در این صورت به همان بحث benevolence برمیگردیم که باید اولین یا اولین ها "خوب ها" باشند تا پس از آن مشکلی پیش نیاید. فکر کنید پروژه منهتن را اول بار نازی ها یا شوروی اجرا میکردند چه میشد!!!
:e420:.If it can be done, someone's gonna do it. Let's make sure they're the good guys
- نمیتوان آن ها را کنترل کرد و جهت داد. اینها اساسا ناپایدار و غیر قابل پیش بینی هستند و هر گونه استفاده از آنها منجر به آخرالزمان میگردد. در اینجا دو چیز باید روشن شود:
- آیا ناپایدار الزاما به معنی مخرب است؟ از بحث محبوب روانپزشکی مثال بزنم. یک اسکیزوفرن نمیتواند قاتل زنجیره ای باشد. یک سایکوپت میتواند. حتی مخرب بودن نیز نیاز به پایداری و هدفمندی دارد.
- آیا اسکای نت دم در ایستاده است؟ طوری از این تکنولوژی ها سخن میگویید گویا همین فردا اتفاق خواهد افتاد! ما هنوز نتوانسته ایم 302 نورون یک کرم را شبیه سازی کنیم، چطور انتظار دارید بشر چیزی در این حد پیچیده بسازد سپس نتواند آن را کنترل کند؟ هوش مصنوعی را 30 سال بعد دانشمندانی مجهز به Nootropics و Neural Augmentations خواهند ساخت، کسانی که تفاوت زیادی با آن ندارند!
کدام خوبی؟ امید به زندگی 25 سال؟
پست قبلی را ببینید.
ابتدا باید روشن کنید کدام یک از دو حالت در پست قبلی مد نظرتان است است. در ضمن هواپیما امن ترین وسیله نقلیه تاریخ بشر است.:e412:
از مجموع بحث ها،نتایج زیر رو گرفتم.
سیستم تکنولوژی #ابزار تکنولوژی(تصور اکثریت )
ابزارهای تکنولوژی محصول سیستم می باشند .
کنترل بر روی ابزارهای تکنولوژی امکان پذیر می باشد(فعلا)ولی ما کنترلی بر روی سیستم نداریم.(سیستم ذاتا کنترل گریز است)
در سیستم تکنولوژی انسان به سیستم وابسته و سیستم از انسان مستقل خواهد شد.
(زمانی را در نظر بگیرید که ما هیچ نقشی در فرایند تولید مثل نداشته باشیم)
سیستم تکنولوژی به ما به عنوان موجودات غیرضروری نگاه می کنه!
سیستم تکنولوژی در حال تخریب و پوچ سازی تمام سیستم های انسانی است(مرد سالاری یا زن سالاری یا مذهب وغیره...به وسیله سیستم نابود خواهد شد.)
هر قدمی که در این سیستم به جلو بر می داریم کارایی تکنولوژی بیشتر و کارایی ما ناچیزتر.
هر قدمی که در این سیستم به جلو بر می داریم سیستم از ما مستقل تر و ما به سیستم وابسته تر.
هر قدمی که در این سیستم به جلو بر می داریم وجود تکنولوژی ضروری تر و وجود ما غیر ضروری تر.
نهایتا زمانی فراخواهد رسید که وجود ما از نظر سیستم غیر موجه (هوش ودقت وقدرت پایین وبیماری و...)
و غیر ضرور می شود (جایگزین های مناسبتری موجود می باشد).
سیستم در ما نیازهایی ایجاد می کنه و ما برای رفع آن تلاش می کنیم در حالی که حقیقتا سودی برای ما ندارد و به درد سیستم می خورد.
نیمنگاهی به آلودگیهای زیستبوم (بیاثری نظارتها), ساخت جنگافزارهای گوناگون (بیاثری نظارتها), تازشهایِ
تروریستها (پاریس همین چندی پیش), ساخت ابزارهای کنترل مغز (سراسر قانونی و نظارت شده) و جزآن.
فروآمدن به تراز حیوانات خانگی و داشتن زندگی گیاهی ایدهآلی جهانگستر نیست.
.
در ساخت ابرهوشواره و در پرسمان تکینگی فندین (technological singularity), برآیند ِ قطعیت ٩٩.٩٩٩٩٩% یکسان است با برایند ِ قطعیت ٠.٠٠٠٠١%.
اهمّیتی ندارد چه اندازه پژوهشگران به کنترل ابرهوشواره نزدیک شده باشند, تا زمانیکه این نزدیکی
١٠٠% نباشد, فرجام آن یکسان است با زمانیکه هیچ گونه سازوکار کنترلکنندهای از پایه پیادهسازی نشده باشد.
پس باری دیگر, اگر امنترین وسیلهیِ نقلیهیِ تاریخ بشر, پس از ٢٠٠≈ سال زمان برای بهکرد و پیشرفت, هنوز نتوانسته به قطعیتی هتّا نزدیک به ١٠٠%
برسد, آنگاه بروشنی ساخت و کنترل ابرهوشوارهای که میلیاردها میلیارد بار هوشمندتر از باهوشترین آدم زنده باشد, چیزی بجز خودفریبی نخواهد بود.
پ.ن.
--
The Importance of getting it right the first time and a centralized economy - Science & Technology of the Future - FutureTimeline.forum
Professor Stephen Hawking, Theoretical Physicist - The Theory of Everything - YouTube
Recently Stephen Hawking gave a talk about AI (linked above) in which he emphasized the importance of "getting it right the first time" with regard to key technologies such as Artificial Intelligence, Synthetic Biology, and Nanotrchnology. He comes at this from the perspective of the story of intelligence as a story about information. However, in order to control information it cannot be free. It has to be contained somehow with security measures, restricted access, etc. First of all I would like to ask "Is this even possible?" If you look at the story from the vantage of a network of evolving information, then based on the billions of years of history that we have as evidence we should expect at least two things.
1. Information entropy increases. There is no perfect closed system that can contain it indefinitely. Once it escapes it can replicate very rapidly.
2. The diversity and variety of information should continue to increase. The increase in entropy of information seems to be closely related to what we call intelligence. To try to curtail the process of increasing information entropy is to squelch the very intelligence we wish to create.
Secondly, in terms of a more pragmatic perspective. What political and economic systems would be necessary for a species to control these key technologies enough to ensure survival?
I don't think it would be capitalism because for example the short term profit in creating autonomous weapons systems would generally seem to outstrip the potential existential threat it creates such as we are seeing with the global warming bullshit from industry and the possible ramifications of genetically modified foods. Hawking directly references the need to curtail the weaponization of autonomous systems.
Wouldn't political and economic control have to become more centralized in order to control the spread of information regarding these key technologies in order to ensure survival?
همگی درست و باریک بودند.
اندکی نگرش بیشتر در چند مورد:
درست است. برای همانندی بهتر میتوان از همان نمونهیِ زندهیِ پیکر آدمی نام برد. برای یک آدم, یاختههایِگفتآورد:
سیستم تکنولوژی به ما به عنوان موجودات غیرضروری نگاه می کنه!
وی ناگسستنی به شمار میروند, ولی اگر آدم برای نمونه این گزینه را داشته باشد که بتواند تک تک یاختههایِ
زندهیِ خود را با یاختهوارههایِ الکترونی/ماشینی جایگزین نموده و در این راه, طول عمر خود را ١٠ برابر کند, آیا این کار را نخواهد کرد؟
ازهمینرو, گرچه تا به امروز سیستم تکنولوژیک وابسته به یاختههایِ خود که آدمی باشند بوده است, ولی این روند و نیاز بروشنی همیشگی
نیست و با نوآوری و پیشرفت بیشتر, برای نمونه دستیابی آدمی به هوشوارهها (ماشینهایِ هوشمند) از دوش سیستم برداشته خواهد شد.
تا اندازهیِ بالایی درست است. بایستی این نکته را ولی نیز همواره در یاد داشت که ارزشهایِ آدمی در پرتوی ارزشهایِ سیستم
است که بها میابند, و یا بیارزش یا پادارزش برشمرده میشوند. برای نمونه, در سیستم ارزشهایِ آدمی از دیرباز برتری دادن به نزدیکان و
خویشاوندان بوده است, ولی ارزشهایِ سیستم بسوی برتری دادن به کاردانی و شایستگی میروند, ازینرو اینجا ستیزی میان
خویشاوندسالاری (nepotism) و شایستهسالاری (meritocracy) پدید میاید که برندهیِ آن بروشنی شایستهسالاری در کشورهایِ پیشرفتهتر بوده است.
در کشورهایی که هنوز خویشاوندسالاری (پارتیبازی) رواج دارد, اگرچه سران دست اندرکار تنها روی غریزهیِ درونی خود رفتار میکنند و به
گروه کوچک خود, خانوادهاشان, بیشتر از گروه اجتماعی خود وفادار اند, ولی این رفتار در ترازی بالاتر و نگاهی تکنولوژیکتر بدآمدهایِ (ramifications)
سنگینی دربر داشته و مایهیِ واپسماندگی تکنولوژیک و پدید آمدن آشوبهایِ اقتصادی و رویهمرفته واپسافتادگی در رقابت جهانی با دیگر کشورها میباشد.
این روند ولی همواره در بیارزش سازی نیست, گاهی نیز ارزشهای سیستم و آدمی همسو میباشند.
چه نمونهای اینجا در ذهن شما بوده؟
--
«نیازوارهها» یا «نیازهای جانشین (surrogate activities)» یکی از چیزهاییست که در گفتمان
تکنولوژی از سوی نویسندگان گوناگون با نامهایی همانند بخوبی و بژرفی بدان پرداخته شده است.
درینباره میتواند از کازینسکی بیشتر بخوانید: Industrial Society and its future - The power process
توجه کنید به سال ها درس خواندن ،دانشگاه رفتن،پرداختن به مقالات و پژوهش های علمی در برابر روند رو به کاهش ازدواج و فرزند آوری ،بالا رفتن سن بارداری و......
چیزی به نام آزادی مطلق در کار نیست, در جنگل و در طبیعت سبز هم آزادی مطلقی در کار نبوده و نیست.
آزادی ولی مرز دارد و مرز آزادی در جامعهیِ تکنولوژیک در ابعادی (گُستراهایی) که اهمیت دارند
روز به روز کمتر شده و در ابعادی که هیچ اهمیت سرنوشتسازی ندارند, روز به روز بیشتر میشود.
برای نمونه, امروزه کس آزاد است هر آنجور که میپسندد لباس بپوشد, با هر آن کس و به هر آن
شیوهای که دوست دارد سکس داشته باشد, هر جور آهنگی میخواهد گوش بدهد, هر جا میخواهد سفر کند و .. و...
هر آینه, هنگامیکه سخن از آزادیهایِ راستین و معنادار میروند, آزادیهایی که در آینده و سرنوشت آدمی
نقش دارند, برای نمونه اینکه چه جنگافزارهایی ساخته بشوند یا نشوند, ابزارهای کنترل مغز ساخته بشوند یا چگونه از آنها
بهرهبردار بشود, کس از هیچگونه آزادیای برخوردار نیست و نمیتواند برخوردار باشد, بسادگی و با بهرهگیری از همانندیِ پیکر
خود آدمی, درست همانجور که که اگر هر یاخته بخواهد خودسر و خودرای باشد, پیکر آدمی در کوتاهترین زمان از هم فروخواهد
پاشید و گرفتار سرطان و هزار و یک بیماری دیگر خواهد شد, بهمینسان در ابرسازوارهیِ تکنولوژیک آزادی و خودرایی آدمها, که
همان یاختههایِ این ابرسازواره باشند, نمیتواند هرگز نمود بیابد و چه اگر نیز بیابد, در کوتاهترین زمان به فروپاشی خود ابرسازواره خواهد انجامید.
در ساخت ابرهوشوارهها:
نمیتوان آنها را کنترل کرد
پیشبینی اینکه ابرسازواره چه میکند نیز شدنی نیست, ولی با نگاه به قانونهایِ
آنتروپی, درست همانجور که جهشهایِ ژنتیکی همگی زیانآور میباشند مگر یک اندکشماری,
ساخت ابرهوشوارهای که روشن نیست چه خواهد کرد کوچکترین خردپذیریای در خود ندارد.
نه, ولی آیا بایستی درست دست روی دست گذاشت و نشست تا مگر هنگامیکه دم در ایستاده بود؟گفتآورد:
آیا اسکای نت دم در ایستاده است؟
اگر اینجا گفتمانی دارد میشود ازینروست که بخت و زمان اندکی هنوز هست
که از پیدایش این آینده جلوگیری بشود, اگر نه که همهیِ این گفتگوها بیهوده خواهند بود.
کتاب رو به شکل جست و گریخته خوندم ..خوب از شما چند تا سوال دارم.
آیا شما خودتان یک مبارز می باشید مثلا آیا گروهی دارید که با سیستم در حال مبارزه می باشد؟
چرا بازگشت به دوره نخستینی و نه سنت؟
آیا سقوط سیستم باعث آنارشیسم نمی شود؟
آیا قبول دارید که هیچ راه حل عملی قابل اعتنایی برای توقف سیستم وجود ندارد؟
مشکل اینجاست که در سیستم های فاقد مرکزیت یا فاقد نمایندگی یا به نوعی پخش(واژه ها از خودم است تخصصی نیستند ) کس نمی داند که با چه کسی و با چه سازمانی یا چه گروهی باید مبارزه کند و از طرفی دیگرسبب می شود که هیچ درک منسجمی نسبت به نحوه عملکرد سیستم وجود نداشته باشد این باعث می شود که شخص موضع منفعل بگیرد .
(مثلا در سیستم اسلامی ما نمایندگانی مثل روحانیون یا روشن فکران مذهبی را داریم یا سازمان هایی مثل بسیج وغیره..)
بیان یک تفاوت بین سیستم های انسانی با سیستم تکنولوژی:
به عنوان مثال سیستم اسلامی را در نظر بگیرید .همانند سیستم تکنولوژی سیستم اسلامی هم نیازهای خاص خودش را دارد که لزوما هم راستا با نیازهای ما آدمیان نیست. به عنوان مثال سیستم اسلامی برای بقای خودش نیاز به میزانی از خشونت دارد(مثلا عده ای باید شهید بشوند یا عده ای باید کشته بشوند(کفار)). جهاد یک ارزش در سیستم اسلامی می باشد که با قربا نی کردن ما باعث بقای سیستم می شود.در سیستم اسلامی هم ما (surrogate activities) را مشاهده می کنیم(عرفان وتصوف )ولیکن سیستم اسلامی هیچگاه بدون دین مداران وجود نخواهد داشت اگر هزار سال هم بگذرد اسلام نیاز به پیروانی دارد. ولی سیستم تکنولوژی(industrial technological system) می تواند بدون آدمیان هم وجود داشته باشد.این تفاوت را برای این گفتم که چرا سیستم تکنولوژی قابل اصلاح(reform) نیست .از طرف دیگر آنچه که امیر در جستار در خود فرومانده گفته بود پوچ سازی می شود.چرا که امیر سیستم تکنولوژی را گونه ای از سیستم انسانی در نظر گرفته بود.
چه جالب من عینا این جستار را در تارنمای دیگری دیده ام!!! نمی دانم شاید این تارنما همان تارنما باشد چون همه چیز اینجا برایم آشناست! اینجا کاربری است که امضایش دقیقا بی هیچ کم و کاستی شبیه کاربر دیگری در تارنمای دیگر است ! حتی نوع نگارش و نوشته هایش هم همینطور!
گیج شده ام!
+
حال که اینهمه از تکنولوژی بدگویی کردید می شود راهکاری هم برای رفع آن ارائه دهید.
این همان چیزی است که من گفتم، تکنولوژی هایی که پتانسیل سو استفاده دارند غیر قابل اجتناب دموکراتیزه خواهند شد، در این صورت تنها نظارت و غیره هستند که نمیگذارند اوضاع از کنترل خارج شود. شما آزاد هستید، تا جایی که در راکتور اتمی شخصیتان بمب کثیف نسازید. انتظار زیادی است؟هم اکنون همان وضع که توصیف کردید هست، هر روز سیستم ایمنیتان با میلیون ها سلول سرطانی درگیر میشود، اما کار به مرگ نمیکشد.:e412:هنوز هم منتظر توضیحتان در مورد ابزارهای کنترل مغز هستم.
مشکلی نیست، ابر هوشواره را در واقعیتی مجازی فعال کنید و ببینید چه میکند. آنی را که پایدار بود آزاد کنید. پروسه های "مغری" اش را مطالعه کنید. پیشگویان آخرالزمان از ساخت AI رسما به عنوان احضار شیطان یاد میکنند!:e412:در دنیای ترمیناتور جلوی اسکای نت گرفته میشد دیگر داستانی برای پنجگانه!!! وجود نداشت. در دنیای واقعی بمب اتمی 100 مگاتنی در ارتفاع 30 کیلومتری منفجر میکنند و نتیجه این میشود که Apocalypse not now :e412:
تکنولوژی از یک آستانهای فراتر خواه ناخواه به همین تراز از پیشرفتگی کنونی میرسد, پس سنت راهکار
نیست و نمیتوان چشمداشت این را داشت که سرتاسر مردم جهان ناگهان به سنت روی آورده و تنها
به تکنولوژیهای کنونی سرسختانه پایبند شده و از هرگونه پیشروی و پیشرفت آن جلوگیری نمایند.
بی هیچ گمانی پس از فروریزی ابرسازوارهیِ تکنولوژی آشوبی سخت و پیآمدهایِ سنگین و مرگباری در پی خواهند بود و شمار کشتگان
و قربانیان میتواند هتّا به آستانههایِ میلیاردی نیز نزدیک بشود, چه که در هیچ بازهای از تاریخ بشریت این اندازه آدمی به اجتماع خود وابسته نبوده است.
برای نمونه تنها بسنده است به این یک نکته برنگریسته شود که در نبود تکنولوژیهایِ نوین در کشاورزی و دامداری,
هیچ راهی برای سیر نمودن این شمار آدم زنده در کار نخواهد بود و خود این میتواند به مرگ میلیونها تن بیانجامد.
--
هر آینه, این بازهای گرچه بسیار مرگبار, ولی همچنان گذرا خواهد بود و با آرام گرفتن توفان و پستوفانهای در پی,
خواه ناخواه همه چیز به سادهترین چهرهیِ خود درخواهد آمد. در این زمینه کازینسکی در کتاب بیشتر نوشته است, و
نکتهای که نبایستی فراموش نمود این است که هتّا پس از فروریزی سیستم نیز دانشمندان, پژوهشگران و فندسالاران
پُرشماری آن بیرون خواهند بود که بی هیچ درنگی در پی بازسازی زیرساختها خواهند رفت و خواهند کوشید
همه چیز را به شرایط پیشین بازگردانند, که پرداختن به این دسته نیز خود بخشی از انقلاب به شمار میرود.
اگر فَردید از "توقف" یا بازایستاندن این باشد که تکنولوژی از اینی که هست پیشرفتهتر نشود
و فرا نرود, آری چنین چیزی یک رویاپردازی خام بیشتر نیست و در کنش بی ارزش است.
اگر فردید از بازایستاندن نابود کردن سیستم باشد, نه, چه که اگر این را پذیرفته بودیم اینجا نبودیم.
بی هیچ گمانی دریافت شما درست است. کازینسکی به این نیز پرداخته است, فصل The System’s Neatest Trick | The Anarchist Library را بخوانید.
بویژه https://theanarchistlibrary.org/libr...where-it-hurts.
.
ابرهوشواره هتّا اگر بتواند در جهانی سراسر مجازی هم فعّال شود (که خود یک اگر پر رنگ است) باز به احتمال بس
یار بالا میتواند راه خود به بیرون را بگشاید. به این نکته برنگریسته شود که سخن از هوشی میلیاردها میلیارد بار فراتر از هوشمندترین آدم میرود.
نکتهیِ دیگر, راهکار اینجا همان بوی همیشگی "بکنند" را میدهد. خب بایستی اینجا
پرسید, این راهکار چگونه در عمل به کار بسته خواهد شد و این بکنند را چه کسانی براستی خواهند "کرد"؟
آیا از امروز به آنروز, تک تک دانشمندانی که در این زمینه سرگرم پژوهش میباشند به راهکاری که شما در این یک ساعت اینجا بدان دست یافتهاید بی
هیچگونه چون و چرایی, برای دهههای در پیش رو استناد خواهند نموده و بهیکسان, همانگونه ابرهوشواره را درست خواهند کرد که شما بالاتر فرمودید؟
فیلم ترمیناتور یک فیلم سرگرمکننده است و آماج ساخت آن نیز پول سازی
برای سازندگانش بوده است, نه پرداختن به پرسمان سترگ تکنولوژی.
——
و این فرایند دموکراتیزه شدن چگونه از سوء استفاده شدن آنها جلوگیری خواهد کرد؟
+
منتظر چه توضیحی هستید؟ آیا از صدها هزاران پژوهشی که روزانه برای شناخت سازوکار مغز میشود, دهها هزاران پژوهش
و پژوهشگاههایی که برای ساخت دستگاههایِ BMI (Body Machine Interface) میکوشند, جستجوهای گوناگون و پرشماری که برای ساخت
قرصهایِ هوشمند میشود, ابزارهایی که برای دستکاری احساس/mood ساخته میشوند و از بیشمار, بیشمار نمونهیِ دیگر کوچکترین آگاهیای ندارید!؟
--
پس باری دیگر, اینجا بایستی از خود پرسید, آیا این "دموکراتیزه شدن" برای نمونه
توانسته یا میتواند همین امروز از ساخت و پژوهش در زمینه ابزارهای کنترل مغزی جلوگیری نماید؟
ما هتّا تراز را از این هم پایینتر آورده و میپرسیم, آیا با نزدیک به گذشت یک سده از نوآوری بمب اتم,
آیا این فرایند دموکراتیزه شدن در تراز جهانی توانسته از ساخت بیشتر همین یک نمونهیِ
جنگافزارهای اتمی — که بی هیچ گمانی از آنها سوء استفاده میتواند بشود و شده — جلوگیری نماید؟
.
از آنجایی که من روی گوشی هستم، دستکاری متون برایم سخت است. پاسخ پنج پاراگراف را باید شماره گذاری کنم.
1-خیر، نمیتواند. هوش هر اندازه نیز باشد نمیتواند غیر ممکن را ممکن کند. از طرفی دیگر، دانشمندانی که قرار است این هوش مصنوعی در بند را آزمایش و مطالعه کنند، میتوانند سرعت آن را پایین بیاورند، متوقف کنند، پروسه های فکری این غول با شاخ و دم مجازی را رویت کنند. شبیه سازی است دیگر!:e10c: وقتی همه بتوانند فکرت را بخوانند و آن را دستکاری کنند، چه کار خطایی میتواند ازت سر بزند؟
بهانه نیاورید لطفا. :e408: من تنها یک تراهومنگرایم، کسانی که این کار را خواهند کرد متخصصان و صاحب نظران هوش مصنوعی خواهند بود، عقلشان بهتر از من کار میکند و این کار را به ایمن ترین شیوه متصور انجام خواهند داد. و همانگونه که گفتم فقط و فقط بار اول موفقیت کافی است. اگر کسی بعدا گند زد کافی است زنگ بزند به هوش مصنوعی "آلفا" کمک طلب کند برای جمع کردنش! :e404:
2- البته، The Forbin project و I have no mouth and I must scream آثار بهتری در این زمینه هستند.
3- سو تفاهم شده است، دموکراتیزه یعنی رسیدن تکنولوژی ها از دست محققان به دست ننه قمر که اجتناب ناپذیر برای همه آنها اتفاق میافتد. همین گوشی ها را در نظر بگیرید. و این قرار نیست محافظت کند، نظارت و پدافند و غیره قرار است.
4- این بود منظورتان از کنترل مغز؟ خوب شد حرفی از memetics نزدید وگرنه رسما میریدم! :e412:
5- ر.ک. به 3
یک نمونهیِ آن, خطای انسانی.
برای دریافت بهتر, دژآمد (فاجعه) نیروگاه هستهای فوکوشیما که همین چندی پیش رخ داد را دانشمندان یک رویداد سیگما نامیده
بودند, یعنی احتمال رخداد آنرا یک در میلیون گرفته بودند, با این تفاوت ناچیز که بجای یک میلیون سال آنورتر, تنها ٨ سال دیرتر رخ داد.
= کورباوری.
ریشخندآمیزی کار اینجاست که اگر اندکی با این پژوهشگران آشنا بودید میدانستید که چیزهای بسیار پیش پا افتادهای همچون
همینکه "اخلاقیات" آدمی را نمیتوان به ماشین بهمین آسانی ترابُرد (انتقال داد) هنوز بآسانی دریافت و پذیرفته نشده اند
و تنها بهترین و نخبهترینها در این زمینه, کسانی مانند Eliezer Yudkowsky تا اندازهیِ خوبی به
این پرداختهاند و خود نوشتههایِ ایشان, مانند ویدئویی که از Stephen Hawking آمد, همراه با دوز بالایی از نگرانی و بیم است.
نکتهای شایان نگرش: درست همانجور که سازندگان Deep Blue, ابررایانهای که قهرمان شترنگ جهان را شکست داد خود
نیازی نبود که نه شترنگباز خوبی باشند و نه چیز چندانی از چیز چندانی بدانند بجز برنامهنویسی, همانگونه هم بیشمار
کس میتوانند با پیشرفت و گسترش ابزارها به نوآوری و ساخت هوشوارهها بپردازند بی اینکه در زمینههایِ دیگر آگاهی چندانی بدارند.
--
در جایگاه قانونهایِ احتمالات نیز بیشمار پژوهشگاه با بیشمار باورها و کژباورها و نادرستیهایِ اندیشیوی سرگرم
پژوهش و دستیابی به این تکنولوژی میباشند و پس این اُمیدی سست و بیپایه است به اینکه آری, همهیِ آنان از بیخ
میدانند دارند چکار میکنند و برخاسته از خودفریبی. چه بسنده است نیم نگاهی به این پیشینهیِ آدمی در دیگر تکنولوژیهایِ بسیار سادهتر و
بسیار پیش پا افتادهتر, که بهمانند دانشمندان دست اندرکار میدانستهاند دارند چه کار میکنند و پیامدهایِ آنها انداخته شود. یک نمونهیِ آن, فوکوشیما.
و سود این دموکراتیزه شدن در گفتمان تکنولوژی چیست؟ آیا دموکراتیزه شدن میتواند برای نمونه از نوآوری ابزارهای کنترل و دستکاری مغز و اندیشه جلوگیری نماید؟گفتآورد:
5- ر.ک. به 3
نوآوری ابزارهای کنترل مغز پرسمانی زنده و روان است و ریشخندی در خود ندارد.
یک نمونهیِ سادهیِ آنرا خود من اینجا آورده بودم
درست است.
میتوان به پیکر آدم خود یک سیستم به شمار میرود نیز پرداخت, که سود ابرسازواره (آدم) همواره با سود سازوارهها (یاختگان) یکسان نیست.
برای نمونه, سیگار کشیدن یک چیزیست که به آدم احساس خوب میدهد, ولی به مرگ و آسیب یاختهها میانجامد. یا سوزشی
که هنگام نوشیدن ویسکی دست میدهد, همان کشته شدن/آسیب دیدن هزاران یاخته در نای است که سیگنال میفرستند.
--
این نکتهای است که در نگرستیزی با سرکار مزدک نیز به میان آورده شده بود:
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
1- بی ربط است. به جای آن هزاران نیروگاه دیگر مشکلی نیافریدند. برای دهمین بار میگویم، اولی مهم است. معادل اتمی آن میشود: شیکاگو پایل نترکید.
2- یودکوکسی کسی است که خود و دیگران را برای کرایو و حفظ نکردن مغر برادر مرده اش سرزنش میکند!!! کسی که از مخرب بودن کرایونیکس حاضر بی اطلاع است در مورد بحث پیچیده ای چون AI چه دارد بگوید؟ با این حال نگاهی میکنم ببینم چه میگوید.
لازم نیست همه آنان بدانند چه میکنند، اکثریت کافی است. و کسی که نداند چه میکند ذاتا نخواهد توانست کاری انجام دهد!
3- دموکراتیزه شدن هر دو روی سکه است، فناوری قابل سو استفاده را در اختیار ننه قمر قرار میدهد و در طرف دیگر امکان و اثر سو استفاده را با در اختیار قرار دادن پدافند کم میکند.
4- هر وقت چیپ نصب کردید آنتی ویروس بریزید رویش تا کنترل نشوید! :e412: محض اطلاع امکان ساخت گردنبند شوک دهنده برای حداقل صد و بیست سال وجود داشته است و هنوز هم گله زامبی های کنترل از راه دور دیده نمیشود.
Yudkowsky - The AI-Box Experiment
یودکوسکی اینجا به همان AI زندانی که اشاره کردم پرداخته است، با دو نفر ننه قمر شرط بسته سر اینکه نقش AI را بازی کند و آنها آزادش خواهند کرد. در این آزمایش بین AI و نگهبانش هرچه رد و بدل شده است را مخفی نگه داشته اند، فقط هر دو ننه قمر آخر سر آمده اند نوشته اند که من باختم! تا حالا تو عمرم اینقدر قانع نشده بودم! :e412:
برای نخستین بار تا چه بازهیِ زمانی مهم است؟
به دیگر زبان,
١. چرا ابرهوشواره بایستی یکبار که درست کار کرد دیگر برای همیشه درست کار کند؟
٢. در کنار آن, چه بر سر پژوهشگاههایِ دیگری میاید که همزمان در رسیدن به ابرهوشواره میکوشند؟
٣. و نکتهیِ سوم, دستیابی درست چیست, هنگامیکه هتّا امروز هم خود پژوهشگران این دسته معترفاند که نمیدانند
چگونه میشود بدرستی ارزشهایِ آدمی را به چهرهیِ الگوریتم در آورد و گفت, ابرهوشوارهیِ خوب کدام است, بد کدام است.
نکته گرفته نشد. گفته نشد پژوهشگر نمیداند دارد چه کار میکند, گفته شد برای اینکه کارش را بداند نیازی
نیست اخلاقگرا (moralist), فیلسوف و یا جامعهشناس باشد. ساخت ابرهوشواره یک پرسمان تکنیکی
است و هر آنکس که دانش برنامهنویسی و تکنیکی خوبی داشته باشد, میتواند با داشتن بنمایههایِ بسنده به آن دست یابد.
ازینرو, هتّا زمانیکه تنها بهترین و داناترین و خردمندترین کسان در این زمینه میپژوهیدند احتمال دستیابی به ابرهوشوارهای که در
کنترل آدمی باشد نزدیک به 0 میبود, هنگامیکه این فاکتور درون محسابه میشود که برای دستیابی بدان نه پیشنیازی به دانایی و نه
خردمندیست, بساکه تنها دانش ناب از سازوکار مغز و برنامهنویسی, آنگاه احتمالات از آنچه بودند نیز چند مرتبهیِ بزرگی (order of magnitude) پایینتر میایند.
و از همینرو از او نام برده شد!
همچنان پاسخی به این پرسش داده نشد,
آیا فرایند دموکراتیزه شدن میتواند از نوآوری تکنولوژیهایِ ناخواستنی جلوگیری کند؟
زندگی در جهانی که مغز آدم میتواند هک بشود بی اندازه خطرناک است,
بویژه زمانیکه این نکته دریافت شود که هک شدن همیشه شدنیست,
چنانکه امروز هم راهی ١٠٠% برای جلوگیری از هک شدن در کار نیست.
آفرین, اکنون که این پژوهش را یافتید, ولی چرا نتیجههای آنرا درست و روشن نیاوردید؟
در این آزمایش اندیشیک, که Yudkowsky نیز آنرا آزموده است, دو آدم در دو سوی گفتگو
نقش زندانبان و زندانی را به خود میگیرند, که زندانی همان ابرهوشوارهیِ انگارینیست که میخواهد
خود را از زندان مجازی نجات بدهد و زندانبان تنها کاری که باید بکند, همین نگشودن در بر زندانی است و بس.
هر آینه, هتّا در این آزمایش بی اندازه ساده که زندانبان پیشاپیش میداند برای بُردن (و گرفتن ٢٠ دلار)
هیچ کاری نباید بکند جز نگشودن در, کاربر دیگری Tuxedage در جایگاه زندانی توانسته خودش را از زندان برهاند:
و برای رسیدن به این پیروزی او تنها نیاز به اندکی پژوهش و شخصیتسنجی ِ زندانبان خود داشته است:
I'm reluctant to talk about this experiment, but I'll try to give as detailed a summary as possible, -- short of revealing what methods of attack I used.
I spent a long time after my defeat theory-crafting and trying to think of methods of attack as well as 'Basilisks' I could have used to win. When I was contacted and asked to play this experiment, I was initially incredibly reluctant to do so, since not only did my tactics involve incredibly unethical things that I didn't like to do, I also found playing as AI incredibly cognitivily draining, in addition to the fact that I simply hated losing. (Un)fortunately for both of us, he offered me money to play, which changed my mind.
So once I decided to win as an AI, I proceded to spend some time doing research on SoundLogic and both his reasoning and personality type. For instance, I had to gather information like: Was he a utilitarian? What kind? What were his opinions on AI? How could I convince him that an AI was friendly as opposed to unfriendly? I also relied on a lot of second hand information to create a model of him, in order to refine my arguments to specifically suit him.
--
چند نکته که نبایستی از یاد بُرد:
١. در این آزمایش, دو آدم که هوشی نزدیک و همتراز دارند توانستهاند همدیگر را بفریبند و از زندان بیرون بیاورند,
آنگاه جاییکه سخن از ابرهوشواره ای با هوشی میلیاردها میلیارد برابر بیشتر از آدم میرود, اینکه نتواند خود را بیرون بیاورد دور از باور¹ است.
٢. خطای انسانی در ساخت و کنترل زندان فراموش شده است. درست همانجور که میبینیم سیستمهایی که امروزه بیشترین پول
و سرمایه و مغزها روی آنها گذاشته میشود نیز در سرانجام روز, از یک راهی که به مغز هیچکس نرسیده هک میشوند, همانگونه نیز ساخت زندانی
مجازی بی هیچ راه دررویی ,فرایندی بسیار خطاپذیر میباشد و ابرهوشوارهای با هوشی میلیاردها بار بیشتر از آدمی را نمیتواند برای همیشه زندانی کند.
٣. هر ابرهوشوارهای برای آنکه کارکرد سودمندی داسته باشد دیر یا زود بایستی بیرون بیاید و در جهانی که یک آدم نمیتواند به آدمی با
هوشی همتراز نیز اعتماد کامل داشته باشد, اعتماد پایهمندانه به ابرهوشوارهای میلیاردها بار هوشمندتر از خودش, امری ناشو میباشد.
روشن نیست چنین ابرهوشوارهای چرا نمیتواند چند تا آدم که در همسنجی با او هوشی بی اندازه ناچیز دارند را فریفته و اعتماد آنها را به خود جلب کند.
٤. در همهیِ اینها, پیشانگاشت بر این گذاشته شده است که بیشمار پژوهشگر و پژوهشگاهی که آن بیرون میباشند
همگی خواهند کوشید بی چون و چرا نخست هوشواره را در یک زندان مجازی پدید بیاورند, که این چیزی بیشتر
از یک پیشانگاشت نیست. در کُنش, هر پژوهشگاهی راهها و روالها و ایدههایِ خودش را دارد و هیچ
بایدی در هیچ قانونی نیست —و نمیتواند در کُنش باشد — که پژوهشگاه را به این روش کم-ریسکتر سوق بدهد.
ازینرو, واقعبینانهتر فرایند رسیدن به هوشواره میتواند سراسر تصادفی و کنارهُنود / side-effect ای از دستیابی به چیزی
دیگر باشد. برای برشمردن یک نمونهیِ خوب آن, Wall-street برای ساخت ابررایانههایِ هوشمندتر که در بورس تصمیمهایِ بهتر
میتوانند بگیرند سرمایهیِ کلانی در این زمینه میتواند بگذارد, چُنانکه هماکنون نیز گذاشته است, و در این راستا آن اندازه روند بهکرد هوشوارهها
را به پیش براند که با رسیدن به یک آستانه روشنی از هوش, هوشواره بی آنکه در تصمیم یا ارادهیِ سازندگانش باشد به خودآگاهی دستیابد.
¹ برای دریافت اینکه یک ابرهوشواره در چه ترازی میاندیشید, میتوان از این همانندی ساده بهره گرفت که چگونه یک نرمافزار هک میشود.
ذهن آدمی خود نرمافزاری میباشد که روی سختافزار مغز فرگشته است و همچون هر نرمافزاری دیگر, دارای لغزشها و خطاهای پوشیدهیِ خود میباشد.
چیزهایی مانند خطای چشم از نمونههایِ بیآزار آن میباشند که ما خودآگاهانه آنها را درمیابیم, ولی برای نمونه میتواند الگویی بصری
آن بیرون باشد که مغز پس از تنها دیدن آن از کار بیافتاد, درست بمانند رایانهای که پس از انجام یک عملیات برنامهریزی شده crash میکند.
یکی از نویسندگان داستانهایِ علمی-تخیلی در همین زمینه داستانی دارد که در آن
الگوهای برخالینی (fractal) یافت شدهاند که میتوانند با یک نگاه نگرنده را به مرگ دچار کنند:
اینکه چنین چیزی واقعیت دارد یا نه, هنوز روشن نیست, ولی آنچه بی هیچ گمانی روشن است تاثیرپذیر و خطاپذیری ذهن (نرمافزار) میباشد.
یک نمونهیِ پیش پا افتادهیِ اینرا میتوان همین امروز در بازاریابان یافت که ز
روشها و ترفندهای پُر-فریبندهای آگاهاند که در عمل نیز بخوبی کار میکنند و شمار
خریداران را افزایش میدهند; ذهن خریدار را به آشفتگی افکنده و تاثیرپذیر میسازند.
1- برای اینکه همان یکبار تکلیف را روشن خواهد کرد: انقراض حیات یا یوتوپیا. انقراض که هیچ اما در حالت یوتوپیا اگر هم نیازی به ساخت هوش مصنوعی دیگری احساس شد یا پژوهش های رقیب به زباله دانی انداخته نشده بودند، کج نخواهند رفت زیرا یک superintelligence پروسه را پاسداری میکند. کلا مانند این است که بپرسید چرا انسان یک بار از میمون تکامل یافت. اگر هم منظورتان از همیشه درست کار کردن تضمین پایداری اولی است، باید گفت که رشد و توسعه تصاعدی هوش محدود به منابع است و تکلیف اینکه AI چه خواهد شد در زمان کوتاهی روشن میشود. همچنین پایداری و "خوب" بودنش قبلا در شبیه سازی اثبات شده است.
2- ساخت هوش مصنوعی کاری تیمی، پیچیده، چند مرحله ای و تحت نظارت ارگانی بزرگتر است. چنین نیست که یک برنامه نویس در زیر زمین خانه اش بنشیند آن را انجام دهد و بدون آزمایش آن را آزاد کند!
3- چه خوب! اگر کار مفیدی بلد نیست حداقل در آگاهی رسانی عمومی کاری را پیش میبرد.
4- دموکراتیزاسیون بی طرف است، زیرا هم آفند و هم پدافند را در اختیار عموم میگذارد. این شما بودید که قبل از حضور من تنها روی " خطر آفند در دست همگان" تمرکز کرده بودید، البته اسمی روی آن نگذاشته بودید. دموکراتیزه شدن پس از تولید تکنولوژی روی آنکه به دست چه کسی و چرا میرسد تاثیر میگذارد نه روی روند و خواستنی بودن تولید آنها.
5- ما هم اکنون در جهانی زندگی میکنیم که هک شدن رایانه ها بی اندازه خطرناک است، بی زحمت بلاک باستر تولید نفرمایید! :e412:
6- AI نباید با محقق صحبت کند، اصلا نباید متوجه شود که درون شبیه سازی است! :e412: شما اختیار تام روی سرعت و محتوای فکر آزمایشتان دارید! AI in box یعنی باید مانند نئو در ماتریکس سرگردان باشد، چطور این نوابغ آن به هانیبال و کلاریس تبدیل میکنند اسپاگتی اعلم! :e412::e412::e412: از اینها بگذریم، از آنجایی که این استعداد های کشف نشده محتوای مکالمه شان را علنی نمیکنند، ادعاهایشان به درد عمه شان میخورد! :e412: افزون بر این، در دنیایی که اجازه دهند یک راس ننه قمر از اهریمن نگهبانی کند، هر چه به سرشان بیاید حقشان است. این سناریو به قدری مضحک است که نشستن یک شامپانزه جلوی چمدان اتمی آمریکا!:e412: هرگز یک نفر را به این کار نمیگمارند، و نه هر کسی را. بالاخره باید بگویم تصمیم با شماست که این ایده باسیلیسک هک چه اندازه تخمی تخیلی است. و بله، از تشنج حساس به نور اطلاع دارم.:e412:
آرمانشهر چیست؟
یکی از پرسشهای پیش پا افتادهای که بسیاری از مشتاقان تکینگی همواره ناخودآگاه نادیده میگیرند همین است
که آرمانشهر یکی, میتواند دوزخشهر دیگری باشد و زمانیکه نیاز به "تعریف" این آرمانشهر میرسد نمیتوانند آنرا فرمولیزه کنند.
برای دریافت سُتُرگی پرسمان خوانده شود: Coherent Extrapolated Volition - Machine Intelligence | intelligence.org
چه بر سر پژوهشهایِ همروند میآید؟
در تکینگی فندین همیشه پایه بر این است که با دستیابی به یک ابرهوشوارهیِ خوب — که روشن خوب
چگونه — دیگر همه چیز بهشت میشود و ابرهوشوارهیِ خوب نمیگذارد هیچ سازمان و پژوهشگاه دیگری به ابرهوشواره دستیابد.
پرسش: چگونه نمیگذارد, با کنترل مغزی؟
طبیعت در جایگاه فرگشتار (evolver) یکسانانگار میباشد, ولی ابرسازوارهیِ تکنولوژیک در راستای
سود خود پیش میرود که بباید, برابر با سود سازوارگان خود (آدمیان) نیست: نبود یکسانانگاری (بیتفاوتی).
و از دیدگاهی دیگر, آری میمونها خودآگاهی آنچنانی ندارند و نمیدانند چه کاری آنها را نابود میسازد. آدمی در جایگاه گونهای باهوشتر,
هنگامیکه میداند قرار است "تکامل زوری به هوشوارهها" پیدا کند و با آنها جایگزین و پس نیست و نابود بشود, آیا نبایستی میمونوارانه رفتار نکند؟
چگونه خوب بودنش روشن شده؟
و چگونه روشن شده که برای همیشه خوب میماند؟
و این در حقیقت بخش ناخواستنی و بد آن به شمار میرود. چنانکه میدانند, اگر راستادهی آینده در دستان یک تن دو کس
تنها میبود, آنگاه امیدواری بسیار بسیار بالاتری میرفت که آینده دستکم, دورنمای بهتری داشته باشد, ولی هنگامیکه آینده
به دستان ابرسازوارههایی سپرده میشود که ارادهیِ بزرگتر از چند تن بر آنها استوار است, کارها از کنترل آدمی بیرون میایند.
در یک تیرهیِ نخستینی برای نمونه, کس توان راستادهی بسیار بالایی بر سرنوشت خود دارد و میتواند در
فرایندهایِ تصمیمگیری نقشی بسزا داشته باشد, ولی در یک مردمسالاری صد میلیون تنه, توان راستادهی کس هتّا
زمانیکه به خواست و رای وی ارجی راستین نهاده شود, به یک در صد میلیونی بسیار ناچیز و چشمپوشیدنی کاهش میابد:
=>
گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی Mehrbo
و در زمانیکه ابرهوشوارهیِ نیک دارد آگاهیرسانی میکند,
پژوهشگران و دانشمندان دیگر درین زمینه آیا از نوآوری بازایستادهاند؟
و ازینرو, ابزاری سراسر ناکارآمد در جلوگیری از پیدایش و نوآوری تکنولوژیهایِ ویرانگر و نیست کننده است.
هک شدن رایانه ≠ هک شدن مغز
درست است, و برای پیشگیری از این آیندهیِ بیمناک, راه روشن است.
نکتهیِ گیرا: روشن نیست چرا «یک راس قمر» ناخواستنیتر از «یک انبوهه قمر» است.
.
درود مهربد جان
آیا با The Managerial Revolution آشنایی داری؟ اگر آری نظرت چیست؟
1-چشم، میخوانم ببینم یوتوپیا مشکلش چیست. و خیر، با اولین AI خوب دیگر نیازی به دیگری احساس نمیشود و پژوهش های دیگر رها خواهند شد. اگر هم ادامه داده شوند (مثلا بگویند Redundancy لازم داریم، مانند ابرقدرت ها) تحت نظارت AI اولی از کنترل خارج شدن آنها ممکن نخواهد بود و جای نگرانی نیست!
2- منظور از آن، متناظر قرار دادن ساخت AI با ساخت انسان بود، پله ای دیگر در تکامل. چطور آن را به نابودی انسان ارتباط میدهید نمیدانم. میمون های جد انسان نابود نشدند، تکامل یافتند. همین بحثی که در پیش رو داریم را نیز من به زور میتوانم جدی بگیرم، اتفاقی که در دنیا واقعی رخ خواهد داد تکینگی به سبک کورتزویل است، نه ساخت معجزه آمیز AI از سوی انسان هایی که خود دیجیتایز نشده اند!:e412:
3- آن را آزمایش کرده اید قبل از رها کردن - ناپایداری مورد ادعای AI بر قابلیت خود ارتقایی آن استوار است، در حالی که گسترش و تغییر در جایی به دلیل محدود بودن ماده، انرژی و اطلاعات باید متوقف شود. در اینجاست که AI سرطانی ما دیگر نمیتواند رشد کند و به حالت پایدار میرسد.
4- اولا ر. ک. به 2، ثانیا تصمیم گیری بر اساس عقل، برنامه ریزی و قانون است نه نظر جمعی. اسپاگتی کسی که نام جمهوری های مبتنی بر قانون اساسی غربی را به "دموکراسی" تغییر داد، تا ابد در کچاپ سرد بسوزاند!:e421:
5- منظور یودکوسکی بود! AI ما مگر اکتیویست است که اطلاع رسانی کند؟:e412:
6- بله، و همچنین ابزاری سراسر ناکارآمد در جلوگیری از پیدایش و نوآوری تکنولوژیهایِ مقابله گر و سازنده است.
7- البته، اما لطفا توضیح دهید آسانی و خطر آنها چه تفاوتی دارند!
8- یک راس ننه قمر ناخواستنی تر از یک انبوهه متخصص، دیسیپلین مند، با تجربه، قابل اعتماد، بدون عقده و ... است. قبلا هم گفته ام، فکر میکنید ساخت و نگهداری تسلیحات اتمی دست چند تا جوان خام، احساساتی و بی نظم اینترنت گرد است؟ :e408:
آیا تا کنون توانسته ام تاثیری بر شما بگذارم، مهربد عزیز؟
درود و شادمان از دیدن دوباره ات.
نه, من ایدهیِ چندانی نداشتم ولی نایکراست دربارهیِ آن آگاه شده بودم. امروز کمی هم دربارهیِ آن خواندم. چه نکتهای دربارهیِ آن چشمت را گرفته؟
--
در گفتمان تکنولوژی به این پیشتر پرداخته شده که تنها چند فاکتور ابژه در راستادهی کلی و راهی که جهان میرود
اثرگذار میباشند و مهمترین آنها, همین میباشد که کدامیک به شکوفایی اقتصادی و بازدهی بالاتر و آسودگی بیشتر میانجامد.
آماج سیستم تکنولوژیک, که کلان-ابرسازواره و سیستمی باشد که همهیِ خُرد-ابرسازوارههایِ دیگر همچون دولتها, ابرشرکتها و
دیگرها را در خود درگنجانده باشد, پیشرفت تکنیکی و گسترش تکنولوژی میباشد. در این راستا, سیستم خود از وندهایِ گوناگونی ساخته شده است
و برای نمونه مغز و موتور سیستم را میتوان همان سرمایهداری ِ لیبرالیستیک انگاشت که تا به امروز کارآمدترین و بهینهترین مولفه (component) در
جایگاه موتور پیشران بوده است, ازینرو که بسادگی, کشورهایی که به سرمایهداری از گونهیِ لیبرال روی نیاوردهاند در رقابت از دیگر کشورها پس
افتادهاند و سرنوشت در پیش روی آنها از دو حالت بیرون نیست, یا تن به پذیرش داده و یا با پافشاری خود را به نیستی خواهند افکند.
نمونهوار میتوان برانگاشت که ایران ِ امروز با باز کردن درهای سیاسی به آمریکا دارد
کم کم تن به همان پذیرش میدهد, چه که اگر ندهد سرنوشتی جز نیستی در پی نخواهد داشت.
آنچه در انقلاب «مدیریتی» شایان برنگرش بود پرداختن به این نکته بود که کارها را کم کم نه کسانی که بیشترین سرمایه, بساکه
کسانیکه بیشترین کاردانی را داشته باشند خواهند گرداند, و این خود امروز تا به اندازهیِ بسیار بالایی درست است. امروزه گرچه
سرمایهداران همچنان نقش بسزایی در گرداندن کارها دارند, ولی در کنار آنان دیوانسالاران (بوروکراتها), فندسالاران (تکنوکراتها) و بیشمار
کسان دیگری هم هستند که در گردانش کارها نقشی بسزا و ناگسستنی ایفا میکنند و همهیِ اینها ازینرو بوده که سیستم تکنولوژیک,
«شایستهسالاری (مریتوکراسی)» را امری بسیار سودمند یافته است و هیچ چیز بمانند شایستهسالاری سفت و سخت (مانند چیزیکه
در ژاپن یا آلمان مشاهده میشود) نتوانسته است چرخهایِ کشور را بگرداند و به شکوفایی اقتصادی و برتری ِ تکنولوژیک بیانجامد.
پس از این نگاه, همین امروز هم در کشورهای پیشتاز کمتر کس ناشایستهای در صدر کارها یافت میشود, ولی نکتهیِ بسیار مهمی
که باید همواره در یاد داشت این است که بباید, این گرایشها نمای نزدیکشان هیچکدام بد یا ناگوار نخواهد بود, چه که «احساس
خوشنودی»از زندگی یکی از پارامترهایِ کمابی مهم دیگر است که در شکوفایی و پیشرفت نقش دارد و در همین راستا, پیدایش این
همه گروهکهایِ فعّال اجتماعی, یکی برای نام بُردن همین ستیز با مردستیزی — که خود ما نیز در آن اینجا اندک نقشی
داشتهایم — همگی بر این راستا پیش میروند که تنشهایِ اجتماعی را کاسته و به احساس رضایت و خوشنودی از زندگی, بیافزایند.
پس برای کسیکه که میخواهد آینده نزدیک را پیشبینی کند, آینده پیش رو را سیستم اقتصادی/مدنیای دربر میگیرد که
بیشترین بهینگی (در شایستهسالاری, مردمسالاری و ...) و کمترین تنش (احساس ناخوشنودی از زندگی, افسردگی و ..) را
بتواند همزمان با هم فراهم بیاورد و انقلاب مدیریتی میتواند یکی از گزینهها باشد, ولی گزینهیِ چشمگیری
نیست, چرا که دیوانسالاری یکی از فاکتورهای مهم تنشزا و مهمتر از, بازدارندهیِ شکوفایی به شمار میرود.
روشن است اینها تنها تئوری و خراشیدن در چهرهیِ کلی میباشد, اگر سیستمی بتواند پدید بیاید که گرچه تنشزا و افسرده کننده, ولی
همچنان شکوفا باشد, بروشنی در این رقابت چیره خواهد شد. فرنمونهیِ خوب آن اینجا سیستم کشورداری ژاپن است که گرچه بی
اندازه تنشزا و افسردگیساز, ولی همزمان بسیار کارا (efficient) میباشد و هنوز الگوی بسیاری از کشورها, منجمله خود ایران به شمار میرود.
آنچه در فوکوشیما رخ داده یک رُخکرد (= fact) به شمار میرود و چیز نادرستی در این باره گفته نشده. پیشبینی دانشمندان فوکوشیما:
The Japanese Nuclear Commission had the following goals set in 2003: " The mean value of acute fatality risk by radiation exposure resultant from an accident of a nuclear installation to individuals of the public, who live in the vicinity of the site boundary of the nuclear installation, should not exceed the probability of about 1x10^6 per year (that is , at least 1 per million years)".
هنگامیکه فاجعهیِ فوکوشیما بجای ١ میلیون سال آنسوتر, تنها ٩ سال دیرتر (2011) رُخ داد.
--
آنچه از این نمونه برداشت شده بود:
جاییکه دانشمندان نمیتوانند پروژههای بسیار سادهتری همچون ساخت و محافظت از یک نیروگاه
اتمی را زیر کنترل ١٠٠% خود داشته باشند, کنترل و نیکیآزمایی ابرهوشوارهای (superintelligent) که
میلیاردها بار هوشمندتر از هوش همهیِ آدمهای زنده بر روی هم باشد, چیزی بجز خودفریبی نیست.
قربان آنچه که در فوکوشبما رخ داد یک زلزله ای بزرگتر از حد معمول و یک سونامی بود که خب همه ی تاسیسات را از جمله هسته ای را تحت تاثیر خویش قرار داد. اتفاقا این نیروگاه هسته ای یکی از بهترین نیروگاههای هسته ای بود و جالب اینجاست که یکماه قبل از این اتفاق قرار بود در فوکوشیما یک کنفرانس جهانی ای در مورد nuclear plants safety برگزار شود و در حقیقت عملکر این نیروگاه و مزایای آن مورد بررسی قرار بگیرد و بگونه ای به عنوان الگو معرفی گردد.
پ.ن.
ببخشایید که در جستارتان آمدم چون به هر حال مسلمانی گناه کمی نیست!
و؟
مگر زمینلرزه را نمیشود پیشبینی کرد؟ سرانجام در این "برآورد" لغزش شده بوده است یا نه؟
آماج اینجا نیز بدرستی پرداختن به همین نکته بوده که فرایند پیشبینی کردن بی اندازه دشوار میباشد و
فاکتورهایی همواره هستند که هتّا از چشم تیزترین و هوشمندترین آدمها نیز دور میمانند, ازینرو, کنترل و نیکیآزمایی
ابرهوشوارهای (artificial intelligence) که خود باز در همسنجی با یک نیروگاه هستهای بی اندازه پیچیدهتر و پیشبینیناپذیر میباشد, از پایه ناشدنی است.
خب راستش را بخواهید این فاجعه بسیار عظیم تر از آن بود که بشود پیش بینی اش کرد. این درست است که ژاپن یک کشور زلزله خیزی هست و هر روز در آنجا زلزله رخ می دهد زلزله ی 8ریشتری هم برای ژاپنی ها چیزی نیست و می دانم که اکثر تاسیسات آنجا قادر به تحمل زلزله های بالا تر از 10 ریشتر هم هستند!!!! اما این سونامی بود که این وسط مشکل ایجاد کرد! حتی از آنجا که در ژاپن سیل هم زیاد می آید برای تاسیسات مهم نظیر نیروگاهها چه هسته ای چه فسیلی می آیند و از سدهای دریایی استفاده می کنند اما خب یک سیل مگر چقدر ارتفاع خواهد داشت بیشتر از 5 متر که نخواهد بود ! اما بدبختی و بدشانسی از آنجایی آغاز شد که سونامی و زلزله هر دو باهم رخ داد و از اینرو ارتفاع سونامی بسیار بیشتر از 5 متر شد و آب توانست وارد محوطه ی نیروگاه شود و می دانید که از واکنش هیدروژن و........... و شد آنچه که نباید می شد.
خب این واقعا یک مورد خاص و عجیب بود! اما حتی اگر در ژاپن هیچ تاسیساتی هم نبود و اصلا ژاپن یک کشور پیشرفته ای نبود و خبری از تکنولوژی آنجا نبود می دانستید با بروز چنین حادثه ای هیچکسی جان سالم بدر نمی برد؟!
مهربد جان بعضی استدلال های شما را میبینم وسوسه میشوم راه پشت بام نزدیکترین آسمانخراش را در پیش بگیرم.:e411:
احتمال =/= زمان
حتی اگر احتمال هایپرنووا شدن ستاره ای نزدیک زمین یک بار در تریلیون سال باشد به این معنی نیست که همین فردا نمیتواند رخ دهد!
در ضمن AI صرفا مانند مواد رادیو اکتیو مخرب نیست و میتواند سازنده هم باشد. نزدیکترین پدیده به آن در حال حاضر ابرقدرت ها هستند. (G6, G20, etc)
سونامی + زلزله!----> ویرانی نیروگاه فوکوشیما!
البته یکی دیگر از دلایلی که میشود گفت نوع راکتورهای بکار رفته در آن بوده یعنی BWR ها که راکتورهای آب سبک هستند که کند کننده اشان نورتون هست و خب از لحاظ ایمنی در مقابل راکتورهای نسل بعدی هیچ است! بخصوص راکتورهای نسل چهارم که ایمنی بسیار بالاتری دارند چون از چگالی سوختی کمتری در درون قلب راکتور بهره می گیرند!
در ضمن شما مگر مهندس راکتور یا مکانیک و نظیر آن هستید که بخواهید برای آن جستار تخصصی باز کنید؟!!! آقای دکتر:)))
دیپلم که دارم!:e404:
الان نگاه کردم، حق با شماست. اینها بعد چرنوبیل آدم نشده اند و هنوز هم از آب و زیرکونیوم استفاده میکنند. :e411: هر کس نداند فکر میکند دارد لیست چهارشنبه سوری را میخواند. آب عین آب خوردن به مخلوط گازهایش تبدیل میشود در دمای بالا و همچنین برای فلزات اکسید کننده ای در حد اکسیژن برای بنزین است.
در ضمن بعد از چرنویل هم یکی از نیروگاه دیگری که در کشور آلمان هم واقع شده بود (AVR) و در ضمن راکتور نسل چهار هم محسوب می شد که از لحاظ safety جز بهترین ها هست، دچار فاجعه ای شد که البته ماجرای آن بسیار جالب و طولانی است! و بعد از آن ماجرا دیگر کشور آلمان رنگ نیروگاه هسته ای به خود ندیده!
بد نیست شما همان تصمیمتان را در مورد بازگشایی جستار در مورد نه فقط فوکوشیما بلکه نیروگاههای هسته ای عملی کنید !
نگاهداری یک نیروگاه هسته ای تکنولوژی و علم بسیار بالایی می خواهد و یکی از دلایل اصلی سنگ اندازی ها بر سر راه ایران هسته ای هم همین مخالفتهای کشورهای همسایه با این قضیه بود! یک اتفاق کوچک منجر به فاجعه ای می شود که از مرزهای آن کشور هم خواهد گذشت و دنیا را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
به همچنین.
درگیری وسواس گونه برای بهینه سازی خصیصهیِ سیستم است، ولی همین آنرا شکننده میکند و موجب مشکلات بیشتر میشود. بنظر میرسد که نگاه آن بسیار کوتاه مدت است.
دربارهیِ ایران گمان میکنم این درست باشد، ولی در کل ایران همواره تحت تاثیر غرب بوده. چه در اکتویسم امروزش و چه در انقلابی گری دیروزش که تحت تاثیر جو ناآرام زمان خود بود.
آری اکتویسم و فعالیت سیاسی مطلوب سیستم است ولی در چهار چوب تعریف شده. اساسا اکتویسم واژهای برای سپیدنمایی کار سیاسی است، این زمانی مطلوب بود و هنوز هم مطلوب است که مثلا کس آنارشیست شود و بطرز بامزهای در سیستم پذیرفته شود. ولی هر فعالیت سیاسی مطلوب سیستم نیست تنها نوع بیخطر آن مقبول است. اگر کسی امیدوار است تنها با منطق تغییر ایجاد کند در دنیای رسانههایِ جمعی میتواند نادیده گرفته شود. ولی اگر کس میتواند موثر باشد نه. خود فعالیت در ترویج مردانگی به جای فمینیسم همچنان برای سیستم مهم است چرا که مهار کردن جامعهای که در آن تستسترون بیشتری جریان دارد سختتر است.
اینها درست، ولی چرا باید سیستمی سعی کند به کل جهان مسلط شود؟
اگر مساله منابع انسانی است که سمت راست منحنی زنگولهای کشورهای دیگر را در هر صورت به خود جذب میکند، برای تامین طبقهیِ مدیر خود. از طرف دیگر مردم مختلف توانایی متفاوتی برای ایجاد سیستمهایِ بزرگ دارند. مثلا حتی کرهیِ شمالی هم کاراتر از ایران خودمان بنظر میرسد.
بهمینسان, چیزهای دیگری هم همواره در نوآوری هستند که "بسیار عظیم و پیشبینیناپذیر" میباشند و پس نمیشود به اینگونه پیشبینیها دل خوش نمود.
--
پـُرسْمان پیشبینی فراتر از این جُستار میرود و آنچه شما "فاجعهیِ بسیار عظیم" یافتهاید و پس به این بهانه پیشبینی لغزشمند پیشین,
که آنرا از بیخ نادیده گرفته بوده است را دارید اینجا درست جامیزنید, چیزی بیشتر از یک «غوی سیاه» یا black swan به شمار نمیرفته: Black swan theory - WiKi
به زبان ریاضیاتی گفته شود, هرگز نمیتوان خطای محاسباتی را ٠ نمود, زیرا روند کاهش خطا خود همواره دارای خطا است:
143 The error about the error (Fukushima, again)
An error rate can be measured. The measurement, in turn, will have an error rate. The measurement of the error rate will have an error rate. The measurement of the error rate will have an error rate. We can use the same argument by replacing "measurement" by "estimation" (say estimating the future value of an economic variable, the rainfall in Brazil, or the risk of a nuclear accident). What is called a regress argument by philosophers can be used to put some scrutiny on quantitative methods or risk and probability. The mere existence of such regress argument will lead to two different regimes, both leading to the necessity to raise the values of small probabilities, and one of them to the necessity to use power law distributions.
— Nassim Nicholas Taleb
.
سراسر درست است. در گفتمان تکنولوژی این گونهها فعّالیتها را فعّالیتهایِ جانشین (surrogate activities) نامیدهاند که کارکردی
بجز "خوشنودسازی" و "آرام کردن نیازهای درونی برای کنترل" ندارند. کسیکه در جامعهیِ مدرن امروز خودش را آنارشیست میبیند
و میپندارد با دشتن مدل موی بهمان و برخورد اجتماعی بیسار دارد با سیستم ِ تحمیلکنندهیِ پیرامونش میستیزد در واقعیت
کاری بجز یک سرگرمی سرگرمکننده برای خودش نیافته است. زمانهایی هست که آری, این فعّالیتها ناگاه
جدّی و اثرگذار میشوند و برای چندی سبیستم را به تنش و آشوب دچار میکنند, مانند جنبش فمینیسم, ولی این تب و تابها همه
زودگذر بوده و سیستم تکنولوژیک بزودی با آنها سازوار میشود و آنها را در خود فرومیگوارد (assimiliates) و بخشی از پیکر خود میسازد.
پس گرچه برخی رویکردها برای سیستم تنشزاتر به شمار میروند, برای نمونه سرمایهداری در برابر سوسیالیسم تنشزایی بالاتری دارد,
ولی در برابر شکوفایی و رشد اقتصادی بسیار بزرگتری هم دربر دارد, یا رواج مردانگی میتواند در کوتهزمان تنشزا باشد, ولی دیر یا زود
سیستم دوباره به پایداری خواهد رسید و اینبار فعّالان اجتماعی که به خواستهیِ خود رسیدهاند باری دیگر دچار احساس کمبود و نیاز شده و
دنبال درست کردن مشکلی دیگر میروند. در حقیقت کازینسکی بخوبی در جایگاه آزمایشی اندیشیک به این پرداخته است که اگر پنداشته
شود همهیِ مشکلات و گرفتاریهایی که امروزه فعّالان اجتماعی یا همان چپها بدنبال برداشتن میباشند ناگهان درست و برداشته شوند, آیا این
فعّالان اجتماعی پس آن سراسر خوشنود شده و به آرامی میرسند, و یا اینکه نه و باز به دنبال "برداشتن" مشکلی نو و گرفتاریای تازه خواهند آمد؟
220. Suppose you asked leftists to make a list of ALL the things that were wrong with society, and then suppose you instituted EVERY social change that they demanded. It is safe to say that within a couple of years the majority of leftists would find something new to complain about, some new social “evil” to correct because, once again, the leftist is motivated less by distress at society’s ills than by the need to satisfy his drive for power by imposing his solutions on society.
Industrial Society and its future - The danger of leftism
این برآیندی منطقیست از واپسماندگی تکنولوژیک و اقتصادی در میدان رقابت.
ارزشهایِ آدمی فاکتور آنچنانی به شمار نمیروند, فاکتورهای ابژه و سرنوشتسازتر
شکوفایی اقتصادی, پیشرفت تکنولوژیک و نرخ رشد و گسترش در همسنجی با دیگر کشورها میباشند.
چرایی این ساده است, بیانگاریم دو کشور A و B هستند که کشور A به ارزشهایِ آدمی پایبند و به خوشنودی آدمی
بسیار بها میدهد, ولی در زمینههایِ اقتصادی و تکنولوژیک رشدی بسیار کند دارد. کشور B بوارونه, ارزشهایِ آدمی را در
جایگاه دوّمینه (secondary) نگه داشته و بجای آن در زمینههایِ اقتصادی و پیشرفت فندین رشد بسیار تندتر و گستردهای دارد.
با گذشت زمان کدامیک بجا میماند, کشوری که ارزشهایِ آدمی و بهزیستی وی
را بیشتر از همه پاس داشته, یا کشوری که در پیشرفت و گسترش پیشتاز است؟
--
آنچه امروز در روند جهانیسازی بیشتر از هر زمان دیگری به چشم میخورد همین است که همهیِ کشورها دارند به یک
راه و روش روی میآورند و همهیِ فرهنگها دارند به یک سَرفرهنگ (Leitkultur - WiKi) میگرایند
و همهیِ اقتصادها به یک سیستم اقتصادی, همهیِ روشهایِ آموزشیک به یک سیستم آموزشوپرورشیک و همینجور
به پیش, چراکه فرهنگ چیره, سیستم اقتصادی چیره و ... فاکتورهای ابژهای به شمار میروند که در بجاماندگی
و فرازیست, و یا افسهش (perish) و نابودی آهسته ولی پیوستهیِ کشور نقشی سرنوشتساز ایفا میکنند. کشوری که خود
را همساز و همرنگ نسازد, سرنوشتی بجز نابودی برای خود نخریده است. کشوری که نیز خود را همرنگ و همساز نموده به
سرنوشتی بجز سرنوشت کشور الگو دچار نخواهد شد و این دو گزینه هیچگاه از بد,سازواری, و یا بدتر, نابودی, بیرون نخواهند بود.
.
این دیده شدن گرایش چپ به سلطهیِ روانی (بعضا به شکا سادیسیتی) درست است. مثلا اصرار به اینکه همجنسگرایان قصد ازدواج دارند و اینکه قنادی مسیحی باید در جشن ازدواجشان کیک ببرد، جز علاقه به تحقیر مسیحیون چیز دیگری نمیتواند باشد.
در مورد فمینیسم، جدا از نظر ما دربارهیِ نقش زنان در جامعه، بنظر میرسد که این جنبش از موج دوم به بعد سراسر ساختگی است. بنظر میرسد که سیستم حاکم از آشوب نفع میبرد، مخصوصا که آشوب به اتمیزه شدن جامعه کمک میکند اینرا سم فرانسیس Anarcho-Tyranny نامیده بود.
تا آنجا که CIA از هنر مدرن و فمینیسم حمایت مالی میکرده.
Gloria Steinem - WiKi
بنظر میرسد اصل اثر کشور الگو امروزه فرهنگی باشد تا برتری نظامی و اقتصادی. اگر فرآیند در سرچشمه تغییر کند شاید امیدی به بقا باشد. امروزه با گسترش پزشکی مدرن و کشاورزی صنعتی شاید بشود روند را در جایی موقف کرد.گفتآورد:
این برآیندی منطقیست از واپسماندگی تکنولوژیک و اقتصادی در میدان رقابت.
ارزشهایِ آدمی فاکتور آنچنانی به شمار نمیروند, فاکتورهای ابژه و سرنوشتسازتر
شکوفایی اقتصادی, پیشرفت تکنولوژیک و نرخ رشد و گسترش در همسنجی با دیگر کشورها میباشند.
چرایی این ساده است, بیانگاریم دو کشور A و B هستند که کشور A به ارزشهایِ آدمی پایبند و به خوشنودی آدمی
بسیار بها میدهد, ولی در زمینههایِ اقتصادی و تکنولوژیک رشدی بسیار کند دارد. کشور B بوارونه, ارزشهایِ آدمی را در
جایگاه دوّمینه (secondary) نگه داشته و بجای آن در زمینههایِ اقتصادی و پیشرفت فندین رشد بسیار تندتر و گستردهای دارد.
با گذشت زمان کدامیک بجا میماند, کشوری که ارزشهایِ آدمی و بهزیستی وی
را بیشتر از همه پاس داشته, یا کشوری که در پیشرفت و گسترش پیشتاز است؟
--
آنچه امروز در روند جهانیسازی بیشتر از هر زمان دیگری به چشم میخورد همین است که همهیِ کشورها دارند به یک
راه و روش روی میآورند و همهیِ فرهنگها دارند به یک سَرفرهنگ (Leitkultur - WiKi) میگرایند
و همهیِ اقتصادها به یک سیستم اقتصادی, همهیِ روشهایِ آموزشیک به یک سیستم آموزشوپرورشیک و همینجور
به پیش, چراکه فرهنگ چیره, سیستم اقتصادی چیره و ... فاکتورهای ابژهای به شمار میروند که در بجاماندگی
و فرازیست, و یا افسهش (perish) و نابودی آهسته ولی پیوستهیِ کشور نقشی سرنوشتساز ایفا میکنند. کشوری که خود
را همساز و همرنگ نسازد, سرنوشتی بجز نابودی برای خود نخریده است. کشوری که نیز خود را همرنگ و همساز نموده به
سرنوشتی بجز سرنوشت کشور الگو دچار نخواهد شد و این دو گزینه هیچگاه از بد,سازواری, و یا بدتر, نابودی, بیرون نخواهند بود.
نظر من البته کلی و احتمالا همراه با خوشبآوری ست ولی چیزی شبیه به این شاید بتواند جلوی حل شدن فرهنگهای متنوع را بگیرد:
The Evolutionary Dominance of Ethnocentric Cooperation
امیدوارم شوخی باشه :e40d:
Robot Lives Matter (ASPCA Commercial) - YouTube
احتمال زیاد شوخیه . ولی در کامنت ها یه احمق هست که به خاطر صدمه به روبات عذاب وجدان داره!
درست است, ولی انگیزهیِ همهیِ چپها همیشه بد نیست و بایستی مانند کسانی به ایشان نگاه کرد
که از یک راهی میخواهند کنترل از دست رفته روی زندگیاشان را بازبیابند. پیوستن به جنبشهایِ
گیاهخواری, آزاردادن و سختی دادن بالا به خود برای پیشگیری از خوردن بهمان و بیسار مادّهیِ خوراکی, راهپیمایی
کردن و امضاء گرفتن و یکشنبهها از تعطیلی خود زدن و سر خیابان ایستادن و با این و آن گفتگو کردن
و رای گرفتن و ... اینها کوششهایی [ناکارآمد] در راستای بازپسگرفتن کنترل روی زندگی و سرنوشت خویشتن میباشند.
در نمونههایی این کوششها به بهکرد سیستم میانجامند و برای نمونه نژادپرستی ورمیافتد, در نمونههایی
هم زیادهروی میشوند و به ابراز قدرت ناب بدل میگردند, مانند زورچپاندن همجنسگرایی به کشیشان مسیحی.
نکوهش این رفتارها نه در برآیند آنها, بساکه در کژروی ِ بُنیادین آنها است:
سرپوشاندن نیاز, که بازپسگرفتن کنترل روی زندگی و سرنوشت خویشتن باشد, با چیزی دیگر, که فعّالیت اجتماعی باشد.
نکته مهمتر اینجا این است که چه فمینیسم باشد, چه نباشد, تغییر
آنچنانی در روندگی که سیستم تکنولوژیک میسپراند, نمیدهد.
فرهنگ بتنهایی اثرمندی ناچیزی دارد و کشوری که اقتصاد پیشرو و تکنولوژی پیشتاز نداشته
باشد خودبهخود به سیهروزی یا روبرداری میافتد, گرچه بهترین فرهنگ را هم دارا باشد.
برای نمونه فرهنگ و شیوهیِ زندگی تیرههای نخستینی سرخپوستان از بسیار دیدگاهها, شیوهای بسیار آسانگیر و بشردوستانه بوده
است و تراز شادی و خوشنودی از زندگی میان آنان میتوان به جرأت گفت بسیار بالاتر از یک آدم میانهیِ مدرن امروزین بوده است.
هر آینه این فرهنگ و شیوهیِ زیست در برابر فرهنگ چیرهای که از راه دریانوردان اروپایی راه خود را به آمریکا باز گرفت هرگز بختی
برای فرازیست نداشت زیرا فاکتورهای ابژهیِ بسیار مهمتر دیگری, که همانا رشد اقتصادی, برتری تکنولوژیک و جزآن باشند, بسادگی سرنوشتسازتر بودند.
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن
* طول عمر آدمی براه فندآوری افزوده نشده است. آمارهایی که در این زمینه میآورند از این ترفند کهنه
بهره میگیرند که میانگین دو پراکندگی ناهمگون را همگون جا میزنند. برای نمونه, پراکندگی هوش یک پراکندگی
بهنجار (gaussian) میباشد, ولی پراکندگی دارایی از گونهیِ نابهنجار. در اینجا میانگین این دو پراکندگی یک
معنا را نمیدهد, زیرا ب.ن. اگر میانگین هوش هزار تن را بگیریم, هوش یک تن نمیتواند بیشتر از ٩٩٩ تن دیگر
روی هم باشد, ولی در پراکندگی دارایی, یک تن میتواند بیشتر از ٩٩٩ تن دیگر بر روی هم درآمد داشته باشد.
طول عمر آدمی در پیشاتمدّن نیز از گونهیِ دیگری پراکندگی است و میانگین آن باز
معنایی یکسان نمیدهد. در گذشته مرگ و میر بسیار بالایی در نوزادان بوده است, ولی آن
شماری که از این بازهیِ بازدارنده رد میشدهاند طول عمر کمابیش یکسانی با آدم امروزین داشتهاند.
+
طول عمر
سخن شما دربارهیِ اینکه مرگ و میر کودکان تفاوتی در آمار نمیدهد نادرست است.
بایستی بنگرید که در سنجش طول زندگانی ما دو فاکتور داریم:
١- maximum life-span
٢- average life-span
که آوردیم, فاکتور یکم کمابیش یکسان بوده است — این فاکتور از دهها هزاران سال پیش تا امروز کمابیش یکسان بوده است— ولی
فاکتور دوم یکسان نیست, زیرا امروزه آمار مرگ و میر نوزادان بسیار پایین آمده است و هنگام میانگینیابی این به چشم میاید.
نمونهوار, اگر آمار ما به دو تن که هر دو ١٠٠ سال زندگی میکنند کوتاه شود, در گذشته یکی از ایندو در همان نوزادی میمرده (بگوییم
در ٢ سالگی) و میانگین آن ازینرو درمیاید ٥١ سال, ولی در دومی میانگین خواهد بود ١٠٠ سال (= ترفند تردستانهای که زدهاند).
در سوی دیگر, داشتن دیرای زندگانی بالاتر و امنیت فراوان هنگامیکه ما کنترلی بر روی زندگی و
سرنوشت امان نداریم و به تراز جانوران خانگی فروکاستهایم از دیدگاه بسیاری (و خود من) بیارزش است.
آری قطعا تمام چپها مریض یا بدخواه نیستند. اساسا اکثر مردم سیاسی نیستند، Status Signaling هم بخودی خود بد که نیست بلکه سیستمی کارا جهت تشویق و جهت دهی جامعه است.
منظور من از چپ، بخشی رادیکال از چپ است که ایدههایِ انقلابی جدید را به پیش میراند و کنترل نهادهای اجتماعی و روشنفکری را بدست گرفته، آکادمی، مطبوعات، سیستم آموزشی و مدارس و ...
مهم صورت این جنبشها نیست، عدالت اجتماعی، اهمیت به محیط زیست و طبیعت، برابری و عدالت اجتماعی و... همه ارزشهایی مردمی هستند، بلکه مهم کارکرد آن هاست. من گمان نمیکنم حقیقتا کسی باشد که بطور جدی مدافع مثلا تجاوز باشد، یا معتقد باشد آلودگی خوب است و دود خوردن برای سلامت مفید است. ولی این مساله اینطور ترسیم و Frame میشود.
مثلا در مورد نژادپرستی: به هیچ وجه نژادپرستی کم نشده. امروز نژادپرستی تنها بعنوان اتهام به جمعیت بومی و همگن تعریف میشود. در غرب نژادپرستی تنها برای سفیدپوست تعریف میشود، در ایران برای ایرانی (در برابر مثلا مهاجر افغانی)و... و همانطور که اعلام میشود هدف Diversity هرچه بیشتر است، چرا که جامعهیِ ناهمگن انسجام و «سرمایهیِ اجتماعی» کمتری دارد، اتمیزهتر است و قابل مدیریتتر. در گذشته (و حتا همین امروز) انتقال تودهای جمعیت و بر همزدن هژمونی راه مطمئنی بوده برای جلوگیری از شکلگیری حرکتهایِ مردمی بوده. این حقیقت آنقدر روشن است که حتی معتقدین به مالتی کالچرالیسم هم نمیتوانند آنرا انکار کنند.
من هم متقاعد شدهام که فکر و اندیشه مسالهیِ اصلی نیست،سخن من اینست که پروپاگاندای دستگاه حاکم نشان از ستیز آن با جامعه دارد.گفتآورد:
نکته مهمتر اینجا این است که چه فمینیسم باشد, چه نباشد, تغییر
آنچنانی در روندگی که سیستم تکنولوژیک میسپراند, نمیدهد.
فرهنگ بتنهایی اثرمندی ناچیزی دارد و کشوری که اقتصاد پیشرو و تکنولوژی پیشتاز نداشته
باشد خودبهخود به سیهروزی یا روبرداری میافتد, گرچه بهترین فرهنگ را هم دارا باشد.
برای نمونه فرهنگ و شیوهیِ زندگی تیرههای نخستینی سرخپوستان از بسیار دیدگاهها, شیوهای بسیار آسانگیر و بشردوستانه بوده
است و تراز شادی و خوشنودی از زندگی میان آنان میتوان به جرأت گفت بسیار بالاتر از یک آدم میانهیِ مدرن امروزین بوده است.
هر آینه این فرهنگ و شیوهیِ زیست در برابر فرهنگ چیرهای که از راه دریانوردان اروپایی راه خود را به آمریکا باز گرفت هرگز بختی
برای فرازیست نداشت زیرا فاکتورهای ابژهیِ بسیار مهمتر دیگری, که همانا رشد اقتصادی, برتری تکنولوژیک و جزآن باشند, بسادگی سرنوشتسازتر بودند.
دربارهیِ سرخپوستان، با وجود احترام به شیوهیِ زندگی شان و موافقت به شادی بیشتر آنها نسبت به وضع فعلیشان؛ من بنظرم میرسد که دربارهیِ آسانگیری و صلح دوستی آنها مبالغه شده باشد. بگمانم دلیلی داشته که انسانها رنج سفر و زندگی در شرایط سختتر را بخود دادهاند و اینچنین در طول چند هزار سال در سراسر زمین پراکنده شدهاند. تلهیِ مالتوزی باعث میشود تا همزیستی مسالمت آمیز امری گذرا باشد.
من گمان میکنم هنوز هم شیوهیِ زندگی و ارزشهایِ مردم مختلف متفاوت است. در سیستمی دیگر همچنان سرخپوست میتواند سبک زندگی خود را داشته باشد، حالا نه بشکل اولیه، ولی قطعا بهتر و ارگانیک تر از سیستم فعلی.
اگر در چندصد سال پیش دربارهیِ اثر تکنولوژی و تفاوتهایِ بیولوژیک و فرهنگی نمیدانستیم، امروز میدانیم، ولو اینکه در زیر انبوهی از شبه علم مدفون شده باشند. بنظر من اینطور میرسد که هنوز قدری کنترل ممکن است، اگر بطور معجزه آسایی فردا کنترل سیستم به دست افراد صالح داده شود، آیا همچنان بنظرت تغییر مسیر آن غیرممکن بنظرت میرسد؟
تشکر میکنم از علم و منطق شما که در حد منکران گرمایش جهانی است، این هم از امید به زندگی بر پایه سن برای شما:
Life Expectancy — Our World in Data
برای اطفال یک ساله، از 1845 تا 2011 از 47.5 تا 81 افزایش یافته است. حتی 1845 هم ناف انقلاب صنعتی است، برای امید به زندگی شکارچی-گردآورنده یک ساله به قدرت تخیل قویتان رجوع کنید.:e412:
قبلا بقیه ده ها بار گفته اند چرا کنترل بشر امروز بیشتر است، فکر نمیکنم گفتن من تاثیری بر شما داشته باشد. اما نکته جدید اینکه خواستن کنترل بیشتر بر زندگی از آرمان های انارکوسوسیالیستی شما سرچشمه میگیرد، نه فندستیزی. فرافکنی نکنید. من شما را به چپ-تر دعوت میکنم.:e10c:
درست است, ولی آیا نوشته را خواندید؟
چُنانکه گفته شد, میانگین چیزی سراسر جدا از بیشینه (maximum) است, در پیشاتمدّن آمار مرگ و میر
میان نوزادان بسیار بالا است, ولی میانگین بیشینهیِ عمر (maximum life-span) کمابیش با آدم امروزین یکسان است.
نوزاد ≠ بچه (طفل)
در حقیقت, با پیشرفت فندآوری از کیفیت ژنها نیز تاکنون تنها کاسته شده است, زیرا برای نمونه در پیشاتمّدن
نوزادی که با بیماری قند زاده میشده بختی برای فرازیست نداشته و پا به کودکی و بزرگسالی
نمیگذاشته (ازینرو میانگین عمر پایین), ولی امروز بسیاری از بیماریها به روشهایِ درمان و کنترل شده, جوریکه
کس تا پایان زندگی خود وابسته به این دارو یا آن دارو باشد, راه خود را به استخر ژنی و پراکنش خود, میگشایند.
این کنشورزیها را میتوان همان ماهیگیری از آب گلآلود دید, ولی در چهرهیِ کلّی هیچکدام در روندی که تکنولوژی میپیماید
تفاوتی نمیدهند. اینکه نژادپرستی به خودی خود باشد یا نباشد برای سیستم تکنولوژیک در بدترین چهره یک بازدارندهیِ ناچیز و
در بهترین چهره, یک شتابدهندهیِ ناچیز است. برای کشورگردانان و "یاختههای درونی سیستم" ولی گاهی این بهتر است, گاهی آن
بهتر و در دیرزمان نیز از راه گزینش طبیعی خود به خود آن راهها و روشهایی بجا میمانند که برای «سیستم» خوب باشند, چه که
در نبود سیستم تکنولوژیک هیچ دیوانسالاری (بوروکراتی) برای نمونه پدید نمیاید یا اگر هم آمد, نمیپاید, و یا جاییکه نژادپرستی از مرز
گذشته باشد خود به خود به آشوب و فروپاشی میانجامد و آن "مولفهیِ (component) سیاسی/اقتصادی" از دیدگاه سیستم ناکارآمد دیده
میشود و دیگر کشورها و دولتها به راهی دیگر — خواه ناخواه — روی میاورند: خورد و بازخورد —> پیشرفت و گسترش تکنولوژی.
دربارهیِ چرایی پراکندگی گونهیِ آدمی جای گفتگوی فراوان میرود, ولی اگر شبیهسازی رایانهای هم بشود, هتّا در بهترین وگفتآورد:
دربارهیِ سرخپوستان، با وجود احترام به شیوهیِ زندگی شان و موافقت به شادی بیشتر آنها نسبت به وضع فعلیشان؛ من بنظرم میرسد که دربارهیِ آسانگیری و صلح دوستی آنها مبالغه شده باشد. بگمانم دلیلی داشته که انسانها رنج سفر و زندگی در شرایط سختتر را بخود دادهاند و اینچنین در طول چند هزار سال در سراسر زمین پراکنده شدهاند. تلهیِ مالتوزی باعث میشود تا همزیستی مسالمت آمیز امری گذرا باشد.
من گمان میکنم هنوز هم شیوهیِ زندگی و ارزشهایِ مردم مختلف متفاوت است. در سیستمی دیگر همچنان سرخپوست میتواند سبک زندگی خود را داشته باشد، حالا نه بشکل اولیه، ولی قطعا بهتر و ارگانیک تر از سیستم فعلی.
بهشتیترین شرایط هم دیر یا زود یک گونه خودش را به هر کجایی که پایش برسد میپراکند, اگر که به او زمان بسنده
داده شود. ازینرو به دید من پراکندگی آدم را به خودی خود نمیتوان نشانهای کمبود و کاستیای ژرف در زندگی پیشاتمدّنی او یافت.
هر آینه, در بخش دیگر سخن نیز اینجا هرگز این نبوده و نیست که زندگی پیشاتمدنی فرزام و بی عیب و نقص بوده است,
بوارونه بخشی از گیرایی زندگی پیشاتمدّنی از دید بسیاری, دربرگیرندهیِ کازینسکی, در همین کوشش و فراکوششهایِ
آدم نخستینی در برآوردن نیازهای فیزیکی و راستین (در برابر جانشین و ساختگی) خود بوده که به زندگی او معنا میبخشیده است.
خب این همان باوری است که برای نمونه تکینهگرایان (singularists) دارند و اینها خودشان را آدمهایی نیکخواه میبینند کهگفتآورد:
اگر در چندصد سال پیش دربارهیِ اثر تکنولوژی و تفاوتهایِ بیولوژیک و فرهنگی نمیدانستیم، امروز میدانیم، ولو اینکه در زیر انبوهی از شبه علم مدفون شده باشند. بنظر من اینطور میرسد که هنوز قدری کنترل ممکن است، اگر بطور معجزه آسایی فردا کنترل سیستم به دست افراد صالح داده شود، آیا همچنان بنظرت تغییر مسیر آن غیرممکن بنظرت میرسد؟
میخواهند با ساخت ابرهوشواره همهیِ گرفتاریهای خودساخته (فندآوری) و ناخودساختهیِ (طبیعت) آدمی را از میان بردارند.
گرفتاری این دسته در خوشباوری بیاندازه و خودفریبی بیپایانی است که در آنان یافت میشود, چنانکه هتّا در فرهوشترین آنان
هم اینگونه خوشباوریها یافت میشود, که هر چند از دیدگاه فرگشت بیتوضیح نیستند و این "خوشباوری ذاتی" انگیزهها و
خاستگاههای فرگشتین بسیار روشنی در گونهیِ آدمی از خود داشته است, چنانکه در آزمایشهایِ گوناگونی همواره در میاید,
بیشتر آدمها به میانگین, خودشان را همواره خوشبیارتر و نیکبختتر از دیگران میدانند و ریسکپرهیزی بسیار پایینی از خود نشان میدهند.
در سوی دیگر, افسارگریختگی فندآوری یک پرسمان گرهناگشای سترگ دیگر است و درست دربرگیرندهیِ این بخش از سخن میشود:
... اگر بطور معجزه آسایی فردا کنترل سیستم به دست افراد صالح داده شود ...
و این پرسش همیشگی که خب چه کس یا کسانی این کنترل را از پایه در دست دارند که بخواهند آنرا اکنون به کسی دیگر بدهند؟
@Mehrbod
من مردم از خنده lol lol
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4983&stc=1
http://www.daftarche.com/attachment....tid=4984&stc=1
به هوش مصنوعی امید هست، تا زمانی که الگوریتم بی طرف بمونه !!
کنترل ابرهوشواره و تکینگی فندین (technological singularity) خودفریبی ناب است.
این هم برای خنده خوب بوده, ولی چیز پیچیدهای نداشته جز اینکه یک فرمان "repeat after me" این هوشواره داشته و چند تایی
آدم یاد گرفتهاند با دستکاری هوشواره را به بازگویی آنچه دوست داشتهاند وادارند. بیشتر از همه به درد همان "جامعهشناسی" میخورده است تا
چیز دیگر; گرچه این نکتهیِ نازک را هم بایستی برانگاشت که چه اندازه دوراندیشی و پیشبینی سخت است و برای نمونه این همه کارمند بگوییم هوشمند
در Microsoft به مغزشان نرسیده که خب یک مشت بیکار هم فردا پیدا میشوند که از این فرمان کژبهره بگیرند. همینها هم میخواهند ابرهوشواره بسازند.
درود راسل عزیز:e032:
مبرهن است که هوش مصنوعی پیروی منطق سازندهاش است و برای استدلال کاربردی نیازمند
گزارههای بنیادیست ؛فکتها، هر اندازه که گسترده باشند، تا گزارههای بنیادی تعریفشده
موجود نباشند، استدلالی که در آن یک تصمیمگیری نهایی موجود باشد هرگز بوجود نخواهد آمد.
مثال معروف و سادهی همیشگی در مورد استدلال منطقی را درنظر بگیرید:
انسانها، دو پا دارند.
احمد انسان است.
بنابراین احمد دو پا دارد.
این استدلال منطقیِ در اینجا جز یک فکت دیگر، چیزی نیست. در هوش مصنوعی
این نوع از استدلالها چندان به کار نمیآیند، چرا که در واقع نیاز ماشین این است
که تصمیمگیری کند. برای نمونه استدلال زیر را درنظر بگیرید:
اگر زمین نابود شود، انسان نیز نابود میشود.
انسان نباید نابود شود.
پس نباید گذاشت زمین نابود شود.
همانطور که در اینجا میبینید، استدلالی که ساخته میشود بر اساس
گزارههای بنیادیست که از پیش برای ماشین تعریف شدهاند. لازم به ذکر
است که منطق گزارهها در هوش مصنوعی بطور عملی در حال استفاده شدن
است و آنچه اینجا گفتهام، نه تئوری که در عمل در شکلهای گوناگون
در حال وقوع است. از آنجا که ماشین هوشمند، منطقی را پیروی میکند که
سازندهاش آن را تعریف کرده است، بنابراین غیرمحتملترین شکل تهدید
توسط ماشین هوشمند، طغیانِ آن علیه انسان است.
همچنین لازم به ذکر است که هوشمندی یک ماشین در واقع همین است
که بتواند گزارهها و فکتها را پردازش کرده و آنها را تبدیل به دانش و ابزارهای
تصمیمگیری کند؛ وگرنه سرعت محاسبات هرچقدر هم افزایش پیدا کند
باز هم صرفا یک بستر پردازشی بیش نیست؛ کار نهایی را الگوریتمها
و برنامهها میکنند. بنابراین برای دست یافتن به ابرهوشوارهای که بتواند
دادههای جهانی را پردازش کرده و آنها را تبدیل به دانش کند، دو راه داریم:
1- ساختن سختافزارهایی که توانایی پردازش دادههایی بسیار بسیار
عظیم، در مقیاس میلیاردها برابر کل دادههایی که تاکنون بشر تولید کرده را
داشته باشند؛ فاصلهی ما با چنین سختافزارهایی کم نیست، هرچند که
زیاد هم نیست! برای نمونه، کافیست بدانید که گوگل تنها برای پردازش
ایندکسهایی که از صفحات وب برای جستوجو ساخته، صدها هزار سرور
قدرتمند در سراسر جهان دارد.
2- ساخت الگوریتمها و برنامههای بهینهای که با سختافزارهای کنونی
توانایی پردازش دادههای عظیم را داشته باشند؛ این همان کاریست
که با شتابی بیمانند در حالِ پیگیریست؛ ولی این بهینهسازی تا جایی
قابل دستیابیست. ماهیت بسیاری از مسائل، آنچنان است که میتوان
ثابت نمود که هیچ الگوریتم بهینهای برای آن وجود ندارد(اینجا را میتوانید
در این مورد مطالعه کنید).
بنابراین لازم است تفاوتی که میان هوشمندی و Performance هست را
متوجه باشیم. اینکه ما اکنون میتوانیم ماشینهایی بسیار سریع
بسازیم، تفاوت زیادی با این دارد که بگوییم میتوانیم ماشینهایی
بسازیم که بسیار هوشمند هستند.
با این تفاسیر، به گمان من یاغی شدنِ ابرهوشوارهها به گمان
تا حد زیادی توهم است. آنچه خطر واقعیتریست، سوءاستفاده
از آنهاست. در این مورد من تا حد زیادی با مهربد همنظر هستم.
با اینحال نباید فراموش کنیم که ابرهوشوارهها، که هنوز بدان دست
نیافتهایم، بسیار Hi Tech هستند و براحتی قابل وصول نیستند.
ساختن و بهرهبرداری از آنها توسط تبهکاران ِ تروریست، تقریبا
غیرممکن است، همانطور که دیدیم و میبینیم که بمبهای هستهای
که تکنولوژی بسیار سادهتری نسبت به ابرهوشوارههای هستند
طی 70 سال اخیر، کسی نتوانسته است هنوز از آن استفادهی
تبهکارانه بکند.
با اینحال، خطر تحت کنترل گرفتن شهروندان توسط دولتهای مجهز
به این ابرهوشوارهها خطری بالقوه است. اما به نظر شما آیا این
خطریست که از طرف تکنولوژی متوجه ماست یا اینکه مسالهای
سیاسیست؟ به نظر من دومی و البته کمی هم اولی. :e408:
داریوش جان کافیست اندکی این تعریف را دستکاری کرد :
اگر زمین نابود شود، انسان نیز نابود میشود.
انسان نباید نابود شود.
پس نباید گذاشت زمین نابود شود
+
باید عوامل نابود کننده زمین را نابود یا مهار کرد تا زمین نابود نشود!
با یک شرط اضافی به راحتی میشود اکثریت مطلق انسانهای زمین را به دست ماشین کُشت باقی را هم تا سر حد بردگی تحت کنترل درآورد!!!!!
ولی هوش مصنوعی بسیار بسیار پیچیده تر از این تعریف ساده هستش! همین الان ما به انواعی از هوش مصنوعی دسترسی داریم که میتونه تصمیمهایی بر خلاف برنامه هایی که پیش برایش تعریف شده بگیرد. یا بهتر است بگویم میتواند بسته به شرایط از خود واکنش مناسب نشان دهد. منتها همه چیز به هدفی که تعریف شده بستگی دارد و خیلی وقت از مرحله ی برنامه از پیش تعریف شده گذشته ایم.
به طور مثال در جدید ترین تکنولوژی نظامی انگلیس، هدف انجام عملیات و سالم بازگشتن به پایگاه است! در این بین سعی میشود هیچ برنامه از پیش تعریف شده ای وجود نداشته باشد و تصمیمهای ماشین همگی بسته به شرایط خواهد بود.
حالا فرض کنید روزی هوش مصنوعی ساخته شود که هدفش! بقای خودش و پیشرفته تر شدن و مجهز تر شدنش به هر قیمتی باشد.
البته من مثل مهربد به داستان ترمیناتور و اینکه ماشین میزنه دخل بشر رو میاره عقیده ای ندارم و فقط خواستم این نکات رو یاد آوری کنم. چون ماشین هر چه قدر هم که باهوش باشد و هر چه قدر هم که سریع پردازش کند باز هم ساخته دست بشر است! همین عامل ساده باعث میشود ماشین همیشه یک قدم از انسان عقب تر باشد.
یکی از ویژگی های سیستم تکنولوژی تغییر دائمی می باشد .و این در حقیقت باعث عدم ثبات و رنج آدمی می شود.ما انسان ها در
برابر تغییر یک ظرفیت محدود ذهنی و روانی و جسمی داریم. تغییرات با سرعت و شتاب بالایی اتفاق می افتد و محیط پیرامون ما
دچار تغییر می شود لیکن پروسه سازگاری انسان با محیط زمان بر می باشد .و زمانی که با یک شرایط یا موقعیتی انسان سازگار
شد دوبار یک تغییر دیگر و یک عدم سازگاری دیگر و یک عدم ثبات دیگر پیش می آید و دوباره باید شخص خود را با شرایط
جدید سازگار کند .گویی آدمی همیشه از جامعه عقب می باشد .مشگل زمانی حادتر می شود که این تغییرات بنیادین تر باشد ناچارا
احتیاج به تغییراتی بنیادین در فکر و روان شخص لازم میآید. خواه ناخواه رنج روانی و جسمی برای این سازگاری های بنیادین
بیشتر و سخت تر و طولانی تر خواهد بود.
مسلما گروهی از انسان ها هستند که همیشه با شرایط به سرعت سازگار می شوند گروهی از نخبگان هستند که همیشه در آینده
زندگی می کنند ولی این شامل حال اکثریت نمی شود.
درود داریوش جان :e303:
آی گفتی!
همانطور که مهربد گفت بامزگی این داستان از جهات دیگری ست.
ولی در کل پیرامون هوش مصنوعی بنظر من میرسد که ما هیچ ایدهیِ دقیقی از اینکه
هوش چیست نداریم(همان مسالهیِ سخت آگاهی)؛ به همین خاطر ایدهیِ درستی از
هوش مصنوعی هم نخواهیم داشت، این سخن گفتن ما از میلیاردها یاختهیِ عصبی
همانند صحبت کردن از میلیاردها سال فرگشت میماند، در ظاهر ساده است ولی ما
هیچ ایده ای نداریم در بعد ملان چرا اینطور میشود همانطور که هیچ تصوری از اندازهیِ
میلیاردها میلیارد نداریم. ولی مساله این است که: اگر مغز انسان مانند کامپیوتر است
و میتواند از پس کاری برآید، پس کامپیوتر هم میتواند.
من گمان میکنم همین الان هم تسلیحات اتمی در دست عدهایست
که فرق چندانی بادار و دستهیِ تبهکاران ندارند. در زمان شوروی
مدل زخمت بود و خشن، در لیبرال دموکراسی امروز که پایدارتر است
توالیترین نرم است. علت اینکه از سلاح اتمی استفاده نمیشود خیلی
ساده اینست که نیازی به استفاده از آن نیست. این مانند همان استدلال
نئوکان هاست که ادعا میکنند دموکراسی از جنگ جلوگیری میکند. ولی
نمیگویند که این کشورها همه تحت هژمونی آمریکا بودهاند، شوروی
هم با اقمار خود درگیری نداشته. منشاء منوپولیست، نه نیت خیر.
ما داریم در مورد ماشینی (یا ماشینهایی) سخن میگوییم که توانایی تصمیمگیریهای
بسیار کلان و در ابعاد جهانی یا کشوری را دارند! در اینجا قطعیت کامل بسیار اهمیت
دارد. با گزارههایی که میتوانند «تا حدی درست» باشند، هرگز قطعیت بدست نمیآید.
مسالهی دیگر این است که پیچیدگی پدیدههایی که باید برای موجود هوشمندی
که قرار است در سطح جهانی تصمیمگیری کند ثابت نیست و بطور فزاینده و با
شتابی سرسامآور رو به افزایش است.
ما هنوز ابزارهایی که بتواند در دنیای اینترنت یک هوشمند کل باشد را نداریم!
این همه تقلایی که برای دستیابی به ساختار یکپارچه اسناد وب میشود،
هیچکدام هنوز به نتیجهای قابل توجه نرسیدهاند. همهی اینها نشان میدهند
که در جهان واقعیت ما چه اندازه تا رسیدن به یک «عقل کل مصنوعی» فاصله
داریم. فاصله آنقدر هست به نظرم که میتوانیم عملا به غیر ممکن بودناش
معتقد باشیم.
همینطور است که میگویی. ما باید دقیقا بدانیم چه سناریویی به بوجود آمدن یک یا
دستهای از موجودات هوشمند میشود که میتواند کنترل حیات بشر را در دست بگیرد.
این بسیار اهمیت دارد، چرا که آنچه که هیچ احتمالی برای رخ دادناش نیست، این است
که هوش مصنوعیای بسازیم که در عین اینکه قدرتهای اجرایی کامل دارند، آنقدر
دارای خطا و باگ باشند که دقیقا برعکس اهدافی که از پیش برایشان تعریف شده تصمیمگیری
و عمل کنند.
من اگرچه با دست کم گرفتن مشکلاتی که از طرف پیشرفتهای تکنولوژیک متوجه ماست
مخالفم، فکر میکنم که خیلی از چیزهایی که در مورد هوش مصنوعی و امثالهم میگویند
مبالغهآمیز و غیرواقعیست. دستگاههای سوپرهوشمندی که بتوانند در سطح جهانی
حتی مورد سوءآستفاده قرار گیرند و علیه جهان استفاده شوند، واقعا خیلی بعید هستند.
در جهانی که ما هنوز برای توافق جهانی برای کاهش آلایندههای زیستمحیطی این اندازه
درگیری داریم، تصور اینکه همهی کشورها به پروتکلهایی تن دهند که منجر به اعطای کنترل
زیرساختهای کشورشان میشود، تصوریست هالیوودی و شاید هم بالیوودی!
ضمن اینکه در مورد ماشین وقتی میگوییم از هوشمندی سخن میگوییم، از تواناییایی
حرف میزنیم که به دارندهاش این امکان را میدهد که بتواند در شرایط بدیع، تصمیمگیری
کند. هوشمندی البته با توان اجرایی متفاوت است؛ یک دستگاه میتواند هوشمندترین
موجود روی کرهی زمین باشد، خطر و فایدهی آن زمانیکه توانایی اجرایی نداشته باشد
تقریبا صفر است!
«از بمب اتمی تا الان استفاده نشده چون لازم نبوده» را اگر هزار سال دیگر
هم از آنها استفاده نشود میتوان گفت و این عبارت تمام آن مواردی که
«ممکن بوده بمب هستهای استفاده شود اما نشد» را نادیده میگیرد.
لازم بودن یا نبودناش را تنها یک تصمیم تعیین میکند، نه نیاز، چرا که
نیاز اساسا در اینجا تعریفشدنی نیست.
فکر کنم باید اینجا بین strong AI و weak AI تفاوت قائل شد.
یک هوش مصنوعی قوی می تواند به درستی استدلال کند و مسایل را حل کند و خودآگاه باشد.در این حالت اسناد فهم به کامپیوتر دیگر مجازی نیست به معنای دیگر کامپیوتری که
به طور کاملی برنامه ریزی شده باشد می تواند بفهمد (که بحث های اینجا هم راجع به همین می باشد)
ولی هوش مصنوعی ضعیف اعمال ذهن انسان را شبیه سازی می کنه ولی خلاف آنچه که ممکن به نظر می رسد عمل نمی کنه .در مقام یک ابزار قدرتمند می باشد.
واقعا آیا هوش مصنوعی قوی امکان پذیر هست یا نه. من خودم شخصا نمی دونم .ولی میشه گفت که علومی مختلفی با این موضوع درگیر هستند مثل روان شناسی و عصب
شناسی و شناخت شناسی و......خوب محققین چنین علومی می گن می شه:e405: حالا حرف حساب شما چیه:e415:
یک خبر جالب هم اینجا هست که دانشمندان موفق به تولید مغز دیجیتالی موش صحرایی شده اند
In Images: A Rat Brain Goes Digital
هوش ؟ واکنش به وقایع محیط طوری که از پیش برنامه ریزی نشده باشد! که این واکنش شامل یادگیری و قدرت انتقال تجارب هم میشه.
خوب فرض کنیم چنین ماشینهایی ساخته شده اند!
باز هم در صورتی که تصمیم گیریهایشان بر اساس اهداف اشتباه یا خطرناک باشد میتوانند کشنده باشند!
منتها :
سوال : آیا لزومن چنین ماشینهایی انسانها را به کنترل خود در میاورند و یا کماکان تحت کنترل بشرند ؟
جواب : قطعن این ماشینها تحت کنترل بشر خواهند بود و نه برعکس چرا که ساخته دست بشر هستند. چرا من میگویم قطعن ؟ چونکه تمام مردم دنیا از جمله سازندگان همان ماشینها سالهای سال است که این نگرانیها را دارند و همیشه یک ترمز اون وسطها میگذارند!
دانشمند دیوانه که کد بنویسد تا ماشین قاط بزند در آن ابعاد آن هم یک نفره! فقط در داستانهای تخیلی پیدا میشود. چرا ؟ یک سیستم عامل چُسکی را (در قیاس با آن هوش مصنوعی) N نفر رویش کار میکنند آخرش هم کلی باگ و نقطه ضعف و ایراد دارد :)))
اینکه ما فاصله داریم! با اینکه اگر بشود چه اتفاقی خواهد افتاد خیلی فرق دارد!
ما هنوز با تکنولوژی رسیدن به سرعت نور هم خیلی فاصله داریم ولی میدانیم (احتمالن) در صورت رسیدن به آن سرعت چه خواهد شد!
تعریف قوانین اولیه عملن ربطی به بدنه و کلیات هوش مصنوعی فرضی ندارد. فرض کنید ما اکنون ماشین فوق را ساخته ایم و برایش چند قانون تعریف کرده ایم :
1 - حفاظت از جان و آزادی تمام انسانها (مجازات تنها بر عهده انسانهای دیگر است)
2 - حفاظت از محیط زیست انسانها
3 - تلاش برای بهبود شرایط زندگی و محیط زیست انسانها
حال چگونه این ماشین میخواهد برای ما خطر محسوب شود ؟
ما با ساخت چنین ماشینی به هیچ عنوان فاصله زیادی نداریم و دست کم از نظر تئوری میدانیم باید چه کرد. اینکه بعد از ساخت آن موشکهای اتمی آمریکا خود به خودی به همه جای جهان شلیک میشوند و روباتهای هوشمند جیوه ای همه ما را کشتار خواهند کرد یا اینکه زندگیمان در سایه تکنولوژیهای آنچنانی بهتر خواهد شد ؟
به نظر من مورد اول فقط به درد هالیوود میخورد و بس!
فرض کنید روزی بشود مغز یک انسان را اسکن کرد و کدهای اسکن شده را روی یک کامپیوتر اجرا کرد ؟ آن برنامه چه خواهد بود ؟ هوش مصنوعی ؟ هوش طبیعی ؟
دست کم میدانیم ما به تکنولوژی خواندن و نوشتن اطلاعات روی مغز خیلی خیلی خیلی نزدیک هستیم!
پاسخ این سوال شما سادست : بله امکان پذیر است و برعکس باور خیلی ها ابر کامپیوترهای آنچنانی هم برای اجرا کردنش لازم نیست چون میدانیم مغز ما به اندازه فلان ابر کامپیوتر ناسا قدرت پردازشی ندارد ولی هوشمند است!
دویست سال پیش باور اینکه یک روز یک "چیزی" بتواند با آدم شترنگ بازی کند و او را ببرد ناشدنی بود, امروز به واقعیت پیوسته.
و چرا این همه راهِ دور؟ تا همین بیست سال پیش باور اینکه رایانهها بتوانند گفتههایِ آدم را
بگیرند science-fiction بود, ولی امروز میبینم Google Now با چه دقّت باورنکردنیای دارد همین کار را میکند.
همگان هم که با روند رو به پیشرفت مترجمها آگاهی دارند, جوریکه Google Translate دارد کم
کم به اندازهیِ یک کودک نوزبان سخنوری میکند و هتّا زبانها مردهای چون لاتین را هم میداند.
آیا اینکه با ترکیب همهیِ اینها و همراه با پیشرفت تصاعدی و روزافزون و دستادست سختافزارها و
نرمافزارها, تا همین چند دههیِ دیگر رایانهها به هوش آدمی دست بیابند این اندازه دور از باور است؟
خب برای نمونه, چه چیزی پیش روی دانشمندان را گرفته که بسادگی "دست به مونتاژ" کورکورانه نزنند؟ همانجور که میشود
مغز موش را بی اینکه بدانند چگونه کار میکنندبا سیلیکون و الکترون همانندسازی کنند, خب کم کم میتوانند مغز بزرگتری را هم مونتاژ کنند.
تکینگی فندین زمانی رخ میدهد که نخستین هوشوارهای پدید بیاید که بتواند خود خودش را به اندازهیِ یک جو هم که شده, بهتر
بسازد[/b]. از این بازه به آنسو, در کمتر از چند روز یا هتّا ساعت, ابرهوشوارهای پدید خواهد آمد که از همهیِ بشریت روی هم بیشتر هوشمند باشد.
در همهیِ اینها نیز, انگیزهیِ بسیار بالایی از هر سو برای پدید آوردن هوشواره دیده میشود.
ب.ن. در یک سو, دستاندرکاران Wallstreet که هم سرمایهیِ بالایی دارند هم نیاز بالایی برای هوشمندتر سازی تراکنشهایِ
خود, تا به اینجا ابررایانههایِ شگرف و نرمافزارهای بسیار خوبی نوآوری کردهاند و از سرمایهگذاریهایِ میلیاردی باکی ندارند.
دولتها برای ستیز با تروریسم و کنترل جامعه و بهکرد اقتصادی و هزاران هزار پرسمان دیگر نیازمند تصمیمگیریهایِ هر چه بهتر و دقیقتر و ازینرو,
ماشینیزه شدهتر اند و چندین دههای میشود که با انگیزهیِ (طبیعی) بالا و با دادن بودجههایِ کلان راه را برای پیدایش هوشوارهها هموار کردهاند.
و سرانجام نیز, بیشمار دانشمند و پژوهشگر و دانشجو و کسان دیگر هستند که به رایگان و تنها برای سرگرمی و
برآوردن نیازهای ِ جانشین خود در این زمینهها و همانند آن میپژوهند و هر روز آجری بیشتر به پیکرهیِ این ساختمان میافزایند.
این همهیِ پروژههایِ گستردهیِ open source, این همه نیروهای رایگان که در راه نامجویی و سرگرمی و ... در زمینههایِ هوشوارهها و بهکرد
الگوریتمها و پدید آوردن زبانهایِ برنامهنویسی ترازبالاتر و بهینهتر و .. و ... میپژوهند و یافتههایِ خود را به اشتراک و سنجش میگذارند,
همهیِ اینها در چرخهای بسته از خورد و بازخورد میباشند که در این زمینه نیز, در پیشرفتی روزاروز و روزافزون میباشند.
پس این سخن که هوشوارهها نتوانند به اندازهیِ آدمی هرگز هوشمند بشوند چیزی بجز یک خودگولزنی
آدمبزرگپندارانه نمیتواند باشد, چه که هر چه باشد دانشمندان و فندسالاران تا به امروز بارها بار نشان دادهاند که در زمینههایِ تکنیکی از پس
بزرگترین و سختترین ِ مشکلات هم میتوانند بربیایند و همانندسازی یک مغز هوشمند, ازینرو, گرچه بسیار دشوار, ولی به هیچ روی کاری ناشو نیست.
صد سال پیش تصور چیزی مثل موبایل غیرممکن مینمود و خیلی زود شد، امروز
هم اگر تصور اینکه بتوانیم سفرهای بینکهکشانی داشته باشیم، غیرممکن است
و دقیقا به همین دلیل به این فناوری دست خواهیم یافت! به گمان من منطق
این چیزی که شما گفتید و این چیزی که من میگویم یکی است. نمیتوان
اینطور حرف زد که چون فلان چیزی که قبلا تصور میکردیم نشدی است،
خیلی زود شدنی شد، این چیزی که الان میگویم نشدنی است، به زودی
شدنی خواهد شد. روابطی که بین مقدمه و نتیجه رعایت نمیشود
منجر به این سفسطه میشود و در نتیجه ما باید هر آنچه که شما میگویید
شدنی خواهد بود را باور بکنیم.
خب که چه؟ به فرض که به هوشی در حد هوش انسان دست یابند، چه چیز باعث
میشود که باور کنیم که همهی اینها تواناییهایی اجرایی را نیز بدست آورده
و با هماهنگی برای نابودی انسانها دست به یکی خواهند کرد؟
ببینید شما وقتی از تهدیدی جهانی سخن میگویید و در مورد اینکه ماشینهایی
هوشمند، خطری بالقوه و جدی و قریبالوقوع برای انسان محسوب میشوند،
باید مشخص کنید که «هوشمندی» به تنهایی چگونه میتواند علیه «انسان» طغیان
کند؟ زیرساختها و ابزارهای عملیاتی و امکانات اجرایی را از کجا و چطور به دست خواهد آورد؟
واقعا گمان میکنید که اگر ما یک ماشین سوپرهوشمند بسازیم، آنگاه نابودی بشر تضمین
شده است؟
انیشتین هم بسیار هوشمند بود!
هوشمندی زمانی خطری جهانی خواهد بود که اینها را داشته باشد:
1- توانایی دسترسی به زیرساختها، منابع عظیم انرژی، تسلیحات و ... در سطح جهانی.
2-داشتن روحیات تبهکارانه (در مورد هوش مصنوعی، باگ و حفره پیشبینینشده)
ما میتوانیم بگوییم که ممکن است تسلیحات و ابزارهایی که میتوانند در سطح جهانی
حیات بشر را تحت تاثیر قرار دهند، به قدر کفایت در مقابل استفادههای تبهکارانه محافظت
نشده و نمیشوند، اما اینکه بطور کلی نسبت به خطرات آنها بیتوجه بوده باشند هم غیرواقعیست.
جالب اینکه بحث ما مصادف شده با کنفرانس امنیت سلاحهای هستهای. در همین کنفرانس
مهمترین موضوعی که به بحث گذاشته میشود، دسترسی فعالان شبهدولتی (مثل داعش)
به سلاحها کشتار جمعی، بمبهای کثیف و امثالهم است. جالب آنکه این بحثهایی که الان
در مورد دسترسی تبهکاران و تروریستهای شبهدولتی به سلاحهای کشتار جمعی
میان ما مطرح است، اصلا قدیمی نیست و دقیقا از زمان تولد اولین بمب هستهای این بحثها
مطرح بوده. جالبتر اینکه در تمام این سالها تنها یکبار، آنهم در مترویی در ژاپن از مواد هستهای
استفادهی تروریستی شده است.
باری دیگر, گرفتاری چیست, آیا میگویید هرگز نمیتوان هوشوارهای درست کرد که به اندازهیِ آدم هوشمند باشد؟گفتآورد:
نوشته اصلی از سوی sonixax
نمونهیِ شترنگ در دنبالهیِ کارهاییست که رایانهها میتوانند انجام دهند, نه چراغ جادو. اینکه رایانهها امروز میتوانند بخوانند,
بنویسند, ترجمه بکنند, شترنگ بازی کنند, راهیابی کنند و ... همه کارهایی میباشند که تا دویست سال پیش باورناپذیر
بودند, پس به دنبال اینکه همین روند برونیافته (extrapolated) و گفته شود که رایانهها میتوانند
تصمیمهایِ باز بزرگتری نیز بگیرند و کارهای باز پیچیدهتری نیز انجام دهند, یک فرجامیابی خردپذیر خواهد بود.
تکینگی فندین به هوش آدمی محدود نیست, زمانیکه یک هوشوارهیِ بسیار نخستینی بتواند خود خودش
را به اندازهیِ ناچیزی هم که شده, بهتر بسازد, آنگاه تکینگی فندین (technological singularity) رخ خواهد داد
و هوشی که [ابر]هوشواره به آن دست خواهد یافت فراتر از هر آن چیزیست که بتوان پنداشت.
اینکه یک ابرهوشواره با هوشی بگوییم میلیاردها میلیارد بار بیشتر از همهیِ آدمها روی
هم, نتواند برای نمونه به تواناییهایِ اجرایی دست یابد باز گونهای خودفریبی به شمار میرود.
در گفتگوهایِ چند برگ پیش بنگرید, دربارهیِ ساخت کنترلشدهیِ
ابرهوشوارهها در virtual box و چرایی ناشدنی بودن آن گفتگو شده بود.
سخن اینجا از پیدایش هوشوارهای که با انگیزهیِ کشتار آدمی پدید آمده باشند نبوده, بساکه
سرکار @sonixax و @nifrondheim و چندی دیگر نزد خود پنداشته بودند که دربارهیِ terminator دارد گفتگو میشود.
نکتهای که آوردید ولی اینجا میتواند بدان پرداخت و آن اینکه, آیا پیدایش ابرهوشوارهای که هوشی بیشتر از آدمی داشته باشد خود به خود به معنای نابودی بشر است؟
پاسخ به گمان بالا آری است و در کنار آن, در خواستنیترین چهرهیِ خود نیز, این قماری کور بر روی سرنوشت تک تک آدمها خواهد بود.
که این خود پیش از هر چیز دیگر این پرسش را به میان میآورد که:
چه کسی به پژوهشگران و دانشمندان این حق را بخشیده است که با سرنوشت تک تک آدمها دست به قمار بزنند؟
و سپس سخن این میباشد که خب اکنون که میخواهد این قمار انجام بپذیرد, چه به دست میاید, چه نمیاید. که آنگاه, در اینجا و
هتّا در این بررسی پسین نیز چیز چندان خواستنیای بدست نمیاید جز اینکه اگر همهیِ دانشمندان و
پژوهشگران و پژوهشگاهها و دستاندرکاران دیگر در این زمینه بتوانند با دوراندیشی بسیار بسیار بالا و دقیق این هوشواره را
پدید بیاورند و اگر این هوشواره از برنامهیِ خود هرگز تخطی نکند (!!) آنگاه میتواند در خدمت
بشریت باشد و همهیِ آرزوهایِ بشر را درست بمانند همان غول چراغ جادو, به واقعیت بپیونداند.
هر آینه, در نگاه منطقی و به دور از خودفریبی, این اگرها برآوردنی نمیباشند.
بگذارید بسیار سادهتر به این پرسمان بنگرید, اگر در بهترین و امیدوارانهترین چهره نیز برنگریسته شود و انگاشته شود
که هوشوارهها کورکورانه در خدمت بشریت خواهند بود, آنگاه برایند کار از این چند بیرون نمیتواند باشد:
آ. تصمیمهای بالاتر را هنوز آدمها خواهند گرفت, ولی هوشوارهها آنها را پیادهسازی خواهند کرد
اندک شماری از سران و فندسالاران همهیِ قدرت را در دست خواهند داشت و میتوانند بر روی اینکه زندگی دیگران چگونه
باشد با قدرتی تاکنون نادیده تصمیم بگیرند —> از دست رفتن همیشگی آزادیها و کنترل روی سرنوشت خویشتن.
ب. همهیِ تصمیمها از روی پیچیدگی روزافزون جامعههایِ بشری به ماشینها واگذاشته خواهد شد
ماشینها روی سرنوشت تک تک آدمها فرمان خواهند راند و آیندهیِ و سرنوشت آدمی در دستان ماشین جای خواهد گرفت.
Industrial Society and its Future
172. First let us postulate that the computer scientists succeed in developing intelligent machines that can do all things better than human beings can do them. In that case presumably all work will be done by vast, highly organized systems of machines and no human effort will be necessary. Either of two cases might occur. The machines might be permitted to make all of their own decisions without human oversight, or else human control over the machines might be retained.
173. If the machines are permitted to make all their own decisions, we can't make any conjectures as to the results, because it is impossible to guess how such machines might behave. We only point out that the fate of the human race would be at the mercy of the machines. It might be argued that the human race would never be foolish enough to hand over all power to the machines. But we are suggesting neither that the human race would voluntarily turn power over to the machines nor that the machines would willfully seize power. What we do suggest is that the human race might easily permit itself to drift into a position of such dependence on the machines that it would have no practical choice but to accept all of the machines' decisions. As society and the problems that face it become more and more complex and as machines become more and more intelligent, people will let machines make more and more of their decisions for them, simply because machine-made decisions will bring better results than man-made ones. Eventually a stage may be reached at which the decisions necessary to keep the system running will be so complex that human beings will be incapable of making them intelligently. At that stage the machines will be in effective control. People won't be able to just turn the machine off, because they will be so dependent on them that turning them off would amount to suicide.
174. On the other hand it is possible that human control over the machines may be retained. In that case the average man may have control over certain private machines of his own, such as his car or his personal computer, but control over large systems of machines will be in the hands of a tiny elite -- just as it is today, but with two differences. Due to improved techniques the elite will have greater control over the masses; and because human work will no longer be necessary the masses will be superfluous, a useless burden on the system. If the elite is ruthless they may simply decide to exterminate the mass of humanity. If they are humane they may use propaganda or other psychological or biological techniques to reduce the birth rate until the mass of humanity becomes extinct, leaving the world to the elite. Or, if the elite consists of soft-hearted liberals, they may decide to play the role of good shepherds to the rest of the human race. They will see to it that everyone's physical needs are satisfied, that all children are raised under psychologically hygienic conditions, that everyone has a wholesome hobby to keep him busy, and that anyone who may become dissatisfied undergoes "treatment" to cure his "problem." Of course, life will be so purposeless that people will have to be biologically or psychologically engineered either to remove their need for the power process or to make them "sublimate" their drive for power into some harmless hobby. These engineered human beings may be happy in such a society, but they most certainly will not be free. They will have been reduced to the status of domestic animals.
175. But suppose now that the computer scientists do not succeed in developing artificial intelligence, so that human work remains necessary. Even so, machines will take care of more and more of the simpler tasks so that there will be an increasing surplus of human workers at the lower levels of ability. (We see this happening already. There are many people who find it difficult or impossible to get work, because for intellectual or psychological reasons they cannot acquire the level of training necessary to make themselves useful in the present system.) On those who are employed, ever-increasing demands will be placed: They will need more and more training, more and more ability, and will have to be ever more reliable, conforming and docile, because they will be more and more like cells of a giant organism. Their tasks will be increasingly specialized, so that their work will be, in a sense, out of touch with the real world, being concentrated on one tiny slice of reality. The system will have to use any means that it can, whether psychological or biological, to engineer people to be docile, to have the abilities that the system requires and to "sublimate" their drive for power into some specialized task. But the statement that the people of such a society will have to be docile may require qualification. The society may find competitiveness useful, provided that ways are found of directing competitiveness into channels that serve the needs of the system. We can imagine a future society in which there is endless competition for positions of prestige and power. But no more than a very few people will ever reach the top, where the only real power is (see end of paragraph 163). Very repellent is a society in which a person can satisfy his need for power only by pushing large numbers of other people out of the way and depriving them of THEIR opportunity for power.
اینجا یک نامه هست که فکر کنم نکات خیلی مهمی در اون وجود داره .
Autonomous Weapons: an Open Letter from AI & Robotics Researchers
Autonomous weapons select and engage targets without human intervention. They might include, for example, armed quadcopters that can search for and eliminate people meeting certain pre-defined criteria, but do not include cruise missiles or remotely piloted drones for which humans make all targeting decisions. Artificial Intelligence (AI) technology has reached a point where the deployment of such systems is — practically if not legally — feasible within years, not decades, and the stakes are high: autonomous weapons have been described as the third revolution in warfare, after gunpowder and nuclear arms
Many arguments have been made for and against autonomous weapons, for example that replacing human soldiers by machines is good by reducing casualties for the owner but bad by thereby lowering the threshold for going to battle. The key question for humanity today is whether to start a global AI arms race or to prevent it from starting. If any major military power pushes ahead with AI weapon development, a global arms race is virtually inevitable, and the endpoint of this technological trajectory is obvious: autonomous weapons will become the Kalashnikovs of tomorrow. Unlike nuclear weapons, they require no costly or hard-to-obtain raw materials, so they will become ubiquitous and cheap for all significant military powers to mass-produce. It will only be a matter of time until they appear on the black market and in the hands of terrorists, dictators wishing to better control their populace, warlords wishing to perpetrate ethnic cleansing, etc. Autonomous weapons are ideal for tasks such as assassinations, destabilizing nations, subduing populations and selectively killing a particular ethnic group. We therefore believe that a military AI arms race would not be beneficial for humanity. There are many ways in which AI can make battlefields safer for humans, especially civilians, without creating new tools for killing people
Just as most chemists and biologists have no interest in building chemical or biological weapons, most AI researchers have no interest in building AI weapons — and do not want others to tarnish their field by doing so, potentially creating a major public backlash against AI that curtails its future societal benefits. Indeed, chemists and biologists have broadly supported international agreements that have successfully prohibited chemical and biological weapons, just as most physicists supported the treaties banning space-based nuclear weapons and blinding laser weapons
In summary, we believe that AI has great potential to benefit humanity in many ways, and that the goal of the field should be to do so. Starting a military AI arms race is a bad idea, and should be prevented by a ban on offensive autonomous weapons beyond meaningful human control
افرادی مثل استیون هاوکینک و دنیل دنت و نوام چامسکی و... این نامه را امضا کردن.
FLI - Future of Life Institute | Open Letter on Autonomous Weapons
شوخی میکنی داریوش جان؟
اول اینکه با حساب من دوبار از بمب اتمی استفاده شده، البته شیوهیِ شمارش شما
گویا فرق میکند. دوم اینکه سلاح ابزاری است برای اعمال زور و زور ابزاری برای رسیدن
به خواستهها و هر تصمیم تابعی از خواسته هاست. و خود خواست انحصار قدرت میتواند
منجر به تصمیماتی شود که آن تصمیمات بعدا منجر به برگزاری اجلاس شود. :e412:
خیر!
من میگویم ساخت هوش مصنوعی که به اندازه انسان باهوش باشد و به اندازه هیتلر و خمینی و استالین و ... پلید ناشدنیست!
آن رایانه هوشمند فرضی خود به خود که به وجود نمی آید ؟ باید توسط انسان ساخته شود!
پس همواره راهی برای متوقف کردنش وجود خواهد داشت! از طرفی ساخت چنان رایانه ای توسط تنها و تنها یک نفر قطعن ناشدنیست!
گرفتاری اینجاست! یعنی به فرض که ما بتوانیم چنان چیزی بسازیم، هرگز وارد مرحله ای نخواهیم شد که بخواهیم چیزی بسازیم که موجودیت خودمان را به خطر بیندازد.
خوب آگاهی چیست ؟
به نظر من استفاده از واژه آگاهی تنها نوعی خود فریبی دانشیک است! یک چیزی تو مایه های روح. که میگویند فلان اثر هنری چون توسط انسان کشیده نشده پس روح ندارد و فاقد ارزش هر قدر هم که خفن پفن باشد!
هر جایی که اندکی هوش وجود داشته باشد، به اندازه و نسبت همان هوش هم آگاهی وجود دارد چرا که میتواند به وقایع پاسخ دهد پس آگاه است.
زامبی های بازی کامپیوتری، به اندازه قدرت موتور و هوش مصنوعی بازی آگاهی دارند هرچند که عمرشان با بستن بازی یا خاموش کردن کامپیوتر تمام میشود.
آگاهی اگرچه چیزی غیرقابل درک باشد و مطالعه دانشیک آن ممکن نباشد یک چیز واقعیست، حالا طبیعی یا ماورالطبیعی. اینکه ما بخواهیم یک پدیده را تا سر حد فریب خودمان شبیه سازی کنیم و بعد که خودمان خودمان را فریب دادیم بگوییم فرقی بین اصل و بدل آن چیز نیست حقیقتا مضحک است. زمانی هم بود که درک درستی از ساختار اتمی ماده وجود نداشت و مثلا دما را میشد بعنوان خاصیتی ترمودینامیک تعریف و استفاده کرد بدون اینکه درکی از چرایی ادراک سابجکتیو ما از دما داشت.
اگر آگاهی محدود به نوع انسانی آن نباشد، این اتفاقا دلیلی ست بر اینکه هنر (که تعریف آن به آگاهی و تجریهیِ انسانی گره خورده) چیزی بیشتر از سلیقه است. من ستیز شما و مهربد را با اصالت هنر و ادعای اینکه تصاویر ماشینی امروز حقیقتا خلق اثر هنری هستند درک نمیکنم. امیر در تاپیک ویژهای که دربارهیِ هنر زد این ماجرا را به خوبی توضیح داد. بنظر من میرسد، اینکه یک عده هنرمندنما میخواهند نام ادرار را هنر بگذارند باید باعث شود تا ذهن دانشمحور از ایدهیِ سلیقهای بودن هنر فاصله بگیرند، نه اینکه به آن بپیوندند.
بیایید فرض کنیم، من، شما، مهربد، امیر، باراک اوباما و تمام جهان ما شبیه سازی هایی هستیم در یک کامپیوتر پیچیده که توسط موجوداتی هوشمندتر از ما ساخته شده اند!
در آن صورت این آگاهی که شما ازش حرف میزنید دقیقن در کجا قرار میگیره ؟
امیر هرگز نتوانست توضیح دهد اگر دور اثر کاملن یک سان، یکی توسط ماشین و دیگری توسط انسان تولید شوند! چرا آنی که به دست انسان خلق شده هنر و آنی که توسط ماشین تولید شده ادرار است ؟
نام این مدل سخنان و گارد گرفتن تعصب بر روی موجودیتی به نام انسان بودن است. در این استدلال هر چیزی که توسط موجودی غیر از انسان خلق شود هنر نیست و فاقد ارزش! اکنون دستاویز آگاهی (برای قشر دانا و باسواد) و روح (برای قشر ابله و خرافی) هستش.
اگر روزی یک موجود 4 چشم با پوست سبز و یک سفینه فضایی بیاید و یک نقاشی زیبا بکشد قطعن آن وقت نمیتوانید به آگاهی متوصل شوید برای زیر سوال بردن آنچه وی خلق کرده و مجبور خواهید بود مشخصن از عدم انسان بودنش نام ببرید!
تازه برخی هستند که از این هم پا را فراتر میگذارند و میگویند فقط آنچه فلان شخص/اشخاص خلق کرده/کردند هنر است و بقیه از بیخ ادرار! مثلن موسیقی روح الله خالقی میشود هنر! ولی موسیقی ساسی مانکن میشود شاش!! اینجا ساسی مانکن آگاهی ندارد؟! روح ندارد؟! انسان نیست ؟! حقیقتن بحث همیشه همان سلیقه ایست که خودتان هم فرمودید و نه بیشتر.
آگاهی با تعریف شما شاید غیر قابل درک باشد چون اساسن تعریفی ازش ارایه نمیکنید یا آنچه احساس میکنید را نمیتوانید تعریف کنید که تجارب شخصی شما هستند و فقط و فقط در قالب راسل تعریف میشوند و بروز پیدا میکنند.
آگاهی از نظر من هم دقیقن همین شرایط را دارد! از دید من آگاهی چیزی بیشتر از دریافت اطلاعات از پیرامون، پردازش آنها و واکنش نشان دادن به آنها نیست. کاری که تمام موجودات زنده همه روزه در حال انجام آن هستند و اخیرن ماشینها هم به آن اضافه شدند.
ولی روی چه چیزی توافق نظر هست ؟ فکر میکنم این مقاله کمک کنه :
آگاهی - WiKi
بنا بر این تعریف، اگر هر چیزی (ماشین، موجود زنده، کد و ...) بتواند به آنچه وجود دارد یا به وقوع میپیوندد واکنش نشان دهد آگاه است!
هر چه میزان هوش بالاتر باشد آگاهی خواه نا خواه سطح بالاتری خواهد داشت چرا که واکنش نشان دادن به آن هم به اندازه همان هوش پیچیده تر خواهد شد.
پس، آگاهی انسان از گربه و آگاهی گربه از PLC بیشتر است.
دقیقا هم همین کار را کردم! میفرمودید افزایش امید به زندگی به خاطر کاهش مرگ ومیر نوزادان است، که با حذف آن هنوز هم میبینیم که افزایش وجود دارد.
اینکه واکسیناسیون و پزشکی به مردنی اجازه زیست و زاد ولد داده اند از توطئه های تکنولوژی نیست، با من باشد نمیگذارم کسی بدون Embryo Selection توله بیندازد.:e056:
برای رسیدن به قطار فکری که مطرح کردید اصلا هوش مصنوعی لازم نیست، هر عقل سلیمی میتواند به نتیجه ای مشابه برسد. البته با اخته کردن اکثر انسان ها، نه هولوکاست. ناگهان دیگر ترسناک نیست، هست؟
ماشین ساخت دست بشر میتواند خود اصلاح گر باشد و به مدد فیدبک مثبت (Bootstrapping) به درجه ای از توانایی برسد که قابل تصور نیست. با این وجود، قبلا هم گفته ام که بشری که بتواند AI بسازد، خیلی پیشتر به mind uploading و neural augmentation دست یافته و جای نگرانی نیست.:e40a:
اسپاگتی بیامرزد پیامبران رو ،فکر کنم این فیوچریست ها ژن پیامبری دارند.
همه چی درست می شه ، دلنگرانی نداره،تکنولوژی بزرگ ،توکلت به تکنولوژی باشه.:e40a:
درنوشته های پیامبران مدرن پیشگویی شده که پس از چند دهه نابسامانی ناگهان تکنولوژی رحمتش ما را در بر خواهد گرفت
و ما به بهشت می رویم .
ذهنمون رو (روح مان را:e11b:)از بدنمان جدا می کنیم و توی این فضای مجازی upload می کنیم . و جاودانه در اون جا
زندگی می کنیم ، آزاد و رها از همه محدودیت های مادی ، هرجا که بخواهیم می توانیم با یک اشاره حرکت کنیم ،دیگه زمان و
مکان معنایی نداره.هرچی بخوای سریع برات آماده می شه .اصلا همه اون موقع بیدار می شن همه دانا می شن همه زیبا می شن.مثلا
شما فرض کن می خوای سکس کنی ، یه کس ردیف برات ایکی ثانیه ای آماده می شه .تازه یه بند هم می تونی بکنی آبت هم بند
نمی آید:e418:.به به چه دنیای زیبایی ،چه امیدواری قشنگی .
این است رحمت تکنولوژی ،باشد که سپاسگزار باشید.ما شما فیوچریست ها رونفرستادیم مگر بشارت دهنده و بیم دهنده ، و هر آن کس
که ایمان آورد به خودش نیکی کرده است .
(راست گفت تکنولوژی بزرگ و بلند مرتبه)
اینجور نیست, بویژه من زمانیکه سوی دیگر را خواستنی میبینم به هیچ روی انگیزهای روی پافشاری بیجا نمیبینم, یعنی درست مانند
پنداشتن آفریدگاری خوب و مهربان که پس از مرگ همهیِ ما را بخواهد میفرستد بهشت و پس حوری و حال و هول, و پس انگیزهای برای
خداناباوری چون من نمیماند که بخواهم از روی لجبازی یا چون نمیپسندم — چه را نمیپسندم, حوری را؟ — بگویم نه نیست, بهمانند اینور هم
چیزهاییکه شما میپندارید مانند نامیرایی و جاودانگی و "آپلود شدن در نرمافزار" و بهمان و بیسار چیز بدی در خودشان ندارند, بجز اینکه ایندو هر دو, پیوندی به واقعیتهای امر ندارند.
و نیز جدای آن, نکتهیِ دیگر در گفتمان این است که چیزهاییکه به دید شما نو و تازه میایند را نمونهوار خود من به دهها ریخت و نگارش گوناگون درباره اشان
تاکنون خوانده ام و اندیشیده ام و هیچ چیز آنچنان نویی درخود ندارند. هتّا بخشهایی که از سخن که اندکی بسوی طعنه و ریشخند میکشیدند هم چند دههای کهنهاند:
همسنجی شود با این:
Discours sur l'origine et les fondements de l'inégalité parmi les hommes
...
Qu'on daigne nous expliquer une fois ce qui avait pu produire ces nuées de barbares
qui durant tant de siècles ont inondé l'Europe, l'Asie et l'Afrique ? Était-ce à
l'industrie de leurs arts, à la sagesse de leurs lois, à l'excellence de leur police, qu'ils
devaient cette prodigieuse population ? Que nos savants veuillent bien nous dire
pourquoi, loin de multiplier à ce point, ces hommes féroces et brutaux, sans lumières,
sans frein, sans éducation, ne s'entr'égorgeaient pas tous à chaque instant, pour se
disputer leur pâture ou leur chasse ? Qu'ils nous expliquent comment ces misérables
ont eu seulement la hardiesse de regarder en face de si habiles gens que nous étions,
avec une si belle discipline militaire, de si beaux codes, et de si sages lois ? Enfin,
pourquoi, depuis que la société s'est perfectionnée dans les pays du Nord et qu'on y a
tant pris de peine pour apprendre aux hommes leurs devoirs mutuels et l'art de vivre
agréablement et paisiblement ensemble, on n'en voit plus rien sortir de semblable à
ces multitudes d'hommes qu'il produisait autrefois ? J'ai bien peur que quelqu'un ne
s'avise à la fin de me répondre que toutes ces grandes choses, savoir les arts, les
sciences et les lois, ont été très sagement inventées par les hommes, comme une peste
salutaire pour prévenir l'excessive multiplication de l'espèce, de peur que ce monde,
qui nous est destiné, ne devint à la fin trop petit pour ses habitants.
...
Quoi donc ? Faut-il détruire les sociétés, anéantir le lien et le mien, et retourner
vivre dans les forêts avec les ours ? Conséquence à la manière de mes adversaires,
que j'aime autant prévenir que de leur laisser la honte de la tirer.
...
گفتمانی دربارهیِ خاستگاه و بـُنیادهایِ نابرابری میان آدمیان
...
...
≈ که چه؟ آیا میگویید که باید جامعه را نابود کرده, خود و شما را نیست نموده و بازگردیم به جنگلها و با خرسها زندگی کنیم؟
پیامد گفتگویی که مخالفان من به آن میرسند و ...
خرس و جنگل و اینها تنها به ذهن من و شما نرسیدهاند, به ذهن دیگران و هر کس دیگری که خردی داشته و به گفتمان فندآوری و
تمدّن پرداخته است, نیز رسیدهاند; اینور بسادگی خرس و جنگل و آنور بهشت و جاودانگی مادّی و upload شدن در رایانهها نیست, شوربختانه.
لازم نیست همه را اخته کرد تا هلوکاستی اتفاق نیوفتد! کافیست افسار دست دیوانگان نیوفتد! در مورد ساخت ماشین مورد نظر، پیدا کنید کلی دانشمند دیوانه که بتوانند همزمان با هدفی شوم جهت نابودی بشر روی پروژه ای مشترک کار کنند! پیدا کردید به ما هم بگویید کجایند بهشان بپیوندیم دیدن آن همه کُس خُل یک جا حال میدهد :e105:
همچنین میشود ماشینی ساخت که هرگز قواعد بنیادین خودش را نتواند نقض کند!
اخلاقیات دوگانه
در چهار اکتبر, در پایانهایِ سال ٢٠١٣ یک بالگرد ارتشی آمریکایی از فراز زمینهایِ ییلاقی نزدیک جلالآباد افغانسان پرواز میکرد. در یک دهکده, آنجورکه CNN و دیگر
سرچشمههایِ خبری گزارش دادهاند, پنج تن که برای خودشان بیرون نشسته اند «تا از گرمای جانسوز دمی آسوده باشند», در چشم بر هم زدنی قربانی تیراندازیهایِ
بالگرد شده و جان میسپارند. یک سخنگوی NATO تازش را یک «عملیات از پیش برنامهریزی شده دقیق» مینامد و میافزاید که گزارشهایِ آغازین از "نبود
هرگونه مرگ و میر شهروندی" خبر میدهند. مسئولان محلی هر آینه میگویند که هر پنج کشته شهروندان ساده, و دو تن از آنان کودک بودهاند.
«ما همچنان داریم وضعیت را بررسی میکنیم», Will Griffin سرهنگ آمریکایی میگوید.
در یک چشم بر هم زدن, یک سرباز کارکشته و ناشناس آمریکایی, یک آدمکش حرفهای, با کاربُرد یکی از پیشرفتهترین ماشینافزارهای
تکنولوژیک بر روی زمین, مرگ بیشتری را از همهیِ آنچه تئودور کازینسکی در ١٧ سال از چنانکه-میگویند, حملات تروریستی اش, رقم میزند.
بروشنی همهیِ جزئیات و شرایط بر ما روشن نیستند و به احتمال بالا هرگز نخواهند بود. ولی این چه دربارهیِ احساس جمعی ما میگوید, هنگامیکه
سخن از مرگ پنج تن در افغانسان میرود و هیچگونه یا واکنش اخلاقیِ بسیار اندکی برانگیخته میشود, و کشته شدن سه تن — که واپسین آن ٢٠
و اندی سال پیش باشد — سر و صدای اعتراضهای محکومآمیزانه و پر از خشم را درمیآورد. چگونه است که پذیرفته است اگر نهاد مسئول
آدمکشی باشد, ولی کس نه؟ خلبانی ماشه را کشیده, ولی احتمالا تصمیم کشتن ازسوی ماموری خود پدافند-نامیدهیِ تنها و ناشناس بالادست
آمده است. ولی هنگامیکه یک کس همچون کازینسکی — یک ناشناس و خود پدافند-نامیده و ناشناس دیگر, کسیکه خردورزیده و دوراندیشانه
بیمی سهمگین در تیررس به خود, به طبیعت و به همهیِ آدمی میبیند — باید همچون قاتلی روانی و روانپریش به تصویر کشیده بشود.
اگر نه هیچ چیز دیگر, اخلاقیات دستکم باید پیوستگی داشته باشد. زندگی ارزشمند است, چنانکه بیشتریان میگویند: همهیِ کشتارها
نادرستاند, ولی اگر باید, میتوانند, تحت شرایطی بسیار استثنایی و کمیاب, توجیهپذیر باشند. کشته شدن پنج افغان بیهوده,
دلبخواه و بسختی دفاعناپذیر است; براستی هیچ از مرگ آنان بدست نیامده. کُنشهای کازینسکی در سوی دیگر, هر اندازه اسفناک که
بخواهند بوده باشند, یکراست به چاپ آرماننامهیِ بدنام او, و به چرخیدگی چشمان جامعه به سوی پرسمان تکنولوژی انجامیدند.
On the Question of Technological Slavery: A Reply to Campbell and Lipkin The Wildernist
بعضیها سخت شیفته قدما هستند و بعضی دیگر به شدت هواخواه تجدد میباشند؛ فقط عدهٔ معدودی هستند که میتوانند حد وسط را نگاه دارند؛ نه آرای درست قدما را به دور میاندازند و نه اختراعات صحیح نوین را مسخره میکنند. فرانسیس بیکن
احساس می کنم که مسئله تکنولوژی ،بیشتر غربی است تا شرقی...فکر کنم یک جایی تد کازینسکی از ثبات فرهنگ های شرقی مثل چین و ثبات فرهنگ اسلامی صحبت کرده بود.
اینجا سخن تنها این نبوده که آیا کهنهگرایی (سنّت) بهتر است یا نوینگرایی (modernism), بساکه سخن بیشتر از همه این بوده که آیا
پیشرفت تکنولوژی با روند کنونی خود دورنمایی خواستنی برای آدمی دربر دارد یا نه, که پاسخ به آن از کمابیش هر نگاه, نه بوده است.
پس اینکه کسی بگوید آنوریها فندپرست و اینوری فندگریزاند و راه میانه از همه بهتر است گرچه در جای خود درست, ولی پیوندی به اینکه
آیا نمونهوار تکنولوژی سرانجام روباتهایِ هوشمندتر از آدمی میسازد یا ابزارهای شستشوی مغزی چه اندازه پیشرفته میشوند دیگر نخواهد داشت.
فرهنگ چیزی بیشتر از آموزهها و رفتارهای فراگیر میان شماری از مردم نیست و فرهنگهایِ امروزین, هتّا شرقیترین آن در سایهیِ تکنولوژی میبالند
و جاییکه ستیزی میان فرهنگ و تکنولوژی باشد, تکنولوژی همواره برنده است و چرایی آن از «گزینش طبیعی / natural selection» ریشه میگیرد.
برای نمونه, فرهنگ خاوری چیزی مانند ژاپن را دارد که کوشیده رسم و آیینهایِ کهن را با تکنولوژی بیامیزد و تا اندازهیِ خوب و هتّا بامزّهای هم
در این زمینه کامیاب بوده است, ولی در هر چهرهای برآیند آن این است که آیین تنها و تنها تا زمانی بجا میماند که در ستیز با "تکنولوژی" و "پیشرفت"
نباشد و اگر باشد, خود به خود نیست خواهد شد. ازینرو, در بدترین چهرهیِ خود, فرهنگ یک فاکتور دست و پاگیر و کند کننده است و در
بهترین چهرهیِ خود یک فاکتور شتابدهنده و تند کننده. برای نمونه فرهنگهایی که ریسکپذیراند (آمریکایی) نوآوری و پیشرفتهایِ آنچنانی دارند
ولی بجایش آسیب بالایی هم بجا میگذارند, فرهنگهایی که ولی ریسکگریز و گام-خُرد اند (آلمانی) پیشرفت آهسته ولی پیوستهتر دارند.
پس باری دیگر, پُرسْمان تکنولوژی اینجا این بوده که خب این iPhoneها و این روباتها و این ابزارهایی که برای کنترل و
خواندن مغز ساخته میشوند و این چاپگرهای 3D و دیگر ابزارها چه دورنمایی دربر دارند و آیندهیِ آدمی را
چگونه رقم خواهند زد, و بسیار کمتر اینکه کدام فرهنگ و کدام نگاه, شرقی یا غربی, بهتر و بدتر است.
سرانجام اینکه, آنچه از کازینسکی آوردهاید سخنی بسیار بدخوانده شده است, به گمان بسیار بالا شما به بخشی
از نوشتههایِ کازینسکی اشاره میکنید که به چرایی پیدایش تکنولوژیهایِ نوین پرداخته است و اینکه
چرا پس از صدها هزاران سال که در سرتاسر زمین نیازی به هیچکدام از تکنولوژیها نوین
نمیرفته و دیده نمیشده, در غرب ناگهان نخستین رگههایِ آن پدیدار شدهاند, که در
حقیقت پرسشیست که خود کازینسکی نیز پاسخ آنرا بدرستی نمیداند چنانکه خود وی نیز اشاره میکند, و
تاریخشناسان نیز تفسیرهایِ بسیار گوناگون و دگرستیز ازآن دارند و رویهمرفته کسی بخوبی و درستی نمیداند چرا.
فک کنم صد هزار سال دیگه هم برگردم تو هنوز داری این بحث رو میکنی :e415:
بابا ول کن این بحث روبات های آدمکش و چرت و پرت ها رو.
کسی نمیتونه از پیشرفت فناوری جلوگیری کنه.
فقط میشه تاحدی هدایت و کنترلش کرد.
بقیش دیگه شانس هرچی میخوای اسمش رو بذار.
حداقل برو کنگفو کار کن خیلی مفیدتره بیشتر به دردت میخوره.
راستی مث اینکه یادتون رفته بوده این آیدی قدیمی من زمان بن اش محدوده :e105:
بوارونه, همانجور که یک یاخته میتواند همهیِ پیکر را با سرطانی شدن از پا
دربیاورد, همانجور هم یک جنبش انقلابی کوچک میتواند همهیِ سیستم
تکنولوژیک را از پا درآورده و نیست بکند, زیرا ویراندن بارها بار آسانتر از ساختن است.
بوارونه ولی, راستادهی به سیستم گرچه اندکی شدنیست, ولی لــَخـْتی (اینرسی) سیستم آن اندازه بالا
هست که دیر یا زود بجای خودش برمیگردد. برای نمونه فرهنگ میتواند در ستیز با گرایشهایِ تکنولوژی باشد,
ولی این فرهنگ است که دیر یا زود نابود میشود نه تکنولوژی, زیرا فرهنگ در ستیز با تکنولوژی تنها مایهیِ کند شدن پیشرفت
و گسترش تکنولوژی در همسنجی با کشورهایی که آن فرهنگ دست و پاگیر را ندارند میشود و کشورهایی که آن فرهنگ
را دارند از کاروان جامیمانند و ازینرو, خود به خود در دامنهیِ رقابت نیست میشوند, یا بناچار برای بجاماندن از آن فرهنگ دستوپاگیر دست میکشند.
خود را به ندیدن و دست فراموشی سپردن آسان است, مهم ولی این است که با چشمان باز راه خویشتن را برویم,
چه بردهای که راهی برای رهایی ندارد نیز باز برایش بهتر است به بردگی خود همواره آگاه باشد, زیرا امروز نه
شاید فردا گشایشی شود و بردهای که در آنروز همچُنان در اندیشهیِ رهایی نبود بباید محکوم به برده بودن ابدیست.
اوه خب اغراق شما همین جاست!گفتآورد:
بوارونه, همانجور که یک یاخته میتواند همهیِ پیکر را با سرطانی شدن از پا
دربیاورد, همانجور هم یک جنبش انقلابی کوچک میتواند همهیِ سیستم
تکنولوژیک را از پا درآورده و نیست بکند, زیرا ویراندن بارها بار آسانتر از ساختن است.
تکنولوژی به هیچ وجه اینقدر شکننده نیست که با تنها سرطانی شدن یک سلول، کل پیکره در نهایت بمیرد.
نهایت شاید به سطح پایین تری نزول کند، اما همچنان بسیاری از فناوری ها باقی مانده و بشریت از آنها استفاده خواهد کرد. شاید هم فناوریهای مقاوم تری بسازد و بعضی ضعف های آن را برطرف کند.
در این فیلم های آخرالزمانی و این حرفها دیده باشید تقریبا هیچوقت استفاده از فناوری به صفر نمیرسد، بلکه از صفر همواره بالاتر است، یا حتی مشاهده میکنیم که حتی آن موقع هم دانشمندان و فناوری ها و افراد مبتکر و آشنا و استفاده از فناوری هستند که بنوعی برتر و مورد احترامند و حتی بشریت را از نابودی کامل یا فجایع دیگر نجات میدهند.
در واقعیت هم دلیلی ندارد غیر از این باشد.
این علوم و فناوری ها که ما بدست آورده ایم به این آسانی ها نابود یا فراموش نخواهند شد. همواره باقی خواهند ماند. هرچند گفتم شاید در سطحی پایین تر یا بصورت محدودتر یا بخشهای مقاوم تر و اساسی تر آن.
مثلا تفنگ چیزیست که دیگر هرگز از بین نخواهد رفت. حتی اگر صنایع بشر هم از بین برود، در نهایت دوباره صنایع اساسی ای را که برای ساختن چیزهایی مثل تفنگ لازم هستند در یک حد حداقلی هم که شده برپا میکنند. یعنی تفنگ تولید میکنند. چون قدرتیست که بشر نمیتواند و دلیلی ندارد از آن بگذرد، مگر در سناریوهای خیلی تخمی تخیلی!
بنظر بنده هرچند ساختار جهان علم و فناوری امروز از جهاتی قابل قیاس با بدن موجود زنده است، اما از خیلی لحاظ هم با آن تفاوت های مهمی دارد.
بطور مثال این فناوری که شما میگویید دقیقا به این شکل نیست که مثلا قلب آن در یک جا باشد و مغز در یک جا و غیره. همهء اینها بنوعی در سراسر یا بخشهای زیادی از بدن توزیع شده اند و افزونگی دارند یا در صورت لزوم قابلیت چنین چیزی در این بدن هست. مثلا اگر قلب یک انسان آسیب ببیند، جایگزینی نداشته و کل بدن خواهد مرد، اما در نظام تمدن مدرن و علم و فناوری امروز بشر لزوما اینطور نیست و حتی اگر جایی نقش قلب را داشته باشد ولی اگر آسیب ببینند، جای دیگر ممکن است یک قلب جدید ساخته یا فعال شود! حال درست که شاید این قلب مثل قلب اول قدرت و کارایی نداشته باشد، ولی بهرحال جهان فناوریک امروز از این حرفها سخت جان تر است (میتواند باشد).
این پیکره بخش بخش و ماجولار است و هر بخش بر خلاف جسم انسان هوشمندی و انعطاف و قابل تغییر و تبدیل و تطبیق بیشتری دارد در خیلی موارد. میتواند خود را چینش مجدد بدهد، اصلاح کند، سازگار کند؛ با هوشمندی! اما در ارگان ها و سلول های بدن انسان چنین قابلیتی در چنین حدودی وجود ندارد.
ضمنا انسان در خیلی فناوریها و ساختارهایی هم که طراحی میکند این ماجولار بودن و قابل تعویض و تطبیق بودن و افزونگی ها را عمدا میگنجاند. مثلا اینترنت چیست؟ اینترنت اساسا بعنوان شبکه ای توزیع شده و بدون یا بدون نیاز به مرکزیت شدید طراحی شد. از این رو مثلا اگر فردا ایالات متحدهء آمریکا توسط چند بمب هیدروژنی با خاک یکسان هم بشود، اینترنت حتی در همان لحاظ هم لزوما بطور کلی از کار نمی افتد و هنوز بسیاری بخشهای آن میتوانند کار کنند و حتی تقریبا صدمه ای نبینند، و حتی اگر از کار هم بیفتند ولی درست کردن مجدد و برگرداندن آنها کاریست به مراتب ساده تر و سریع تر از دوباره ساختن اینترنت از ابتدا؛ چون این امکان و پایه بصورت ذاتی در طراحی اینترنت و پروتکل های آن گنجانده شده است.
فکر نکنید بشر اینقدر غافل و ناتوان است در برابر بقول شما چیزهایی مثل سرطانی شدن یک سلول!
اینطورها هم نیست.
شما تا اینجا بیشتر کلی گویی و مبهم گویی کرده اید.
براستی این سرطانی که شما میفرمایید مثلا از چه طریق واقعی چه مثالی میتوانید آن را ثابت کنید؟
و سخن از انقلاب میگویید. انقلاب دقیقا توسط چه کسانی و چطور؟ مثلا یک مشت دیوانه با گرز و نیزه راه بیفتند بروند دیتا سنترها و پایگاه های نظامی را نابود کنند؟ :e415:
آهان شاید منظورتان این است که مثلا همان نظامی ها دیوانه بشوند؟!
ولی بنده فکر نمیکنم هیچوقت اکثریتشان با هم دیوانه بشوند!
حتی گیریم عده ای دیوانه شدند و حتی تعدادی سلاح اتمی هم این وسط استفاده کردند و ترکاندند، بازهم تمدن مدرن و علم و فناوری بشر به این آسانی ها در سطح گسترده و اساسی و برای مدت طولانی نابود نخواهد شد.
ضمنا ما مشاهده میکنیم مثلا رایانه های امروز حفره و ضعف امنیتی زیاد دارند و ویروس و بدافزار زیاد است، اما با این حال بازهم رایانه ها در کل خیلی بیشتر از آنکه صدمه بزنند سودمند هستند. و این تصادفی نبوده است! این حساب شده تجربه شده و محک خورده و برای جلوگیری از صدمات گسترده تمهیدات و محاسباتی وجود دارند. هرچند احتمال فجایع پیشبینی نشده همیشه هست، ولی نه با آن احتمال و وخامت که شما وانمود میکنید.
جاها و کارهایی که واقعا حساس باشند هم خب همینطور یک رایانهء معمولی نمیگذارند مثل بقیه که آن کارها را انجام بدهد، بلکه لایه ها و افزونگی ها و تمهیدات بیشتری قرار میدهند که احتمال رخنه و خرابی را تا حد زیادی کاهش دهند و حتی در صورت رخنه و خرابی هم میزان و مدت خسارت را بتوانند بقدر کافی محدود و کنترل کنند و با سرعت کافی عکس العمل نشان دهند.
خلاصه اینکه، یک چیزی به سادگی سرطانی شدن یک سلول و در نهایت از بین رفتن کل موجود زنده توسط آن، درمورد جهان امروز تاحدی اغراق بنظر میرسد. این سلول ها همینطور بدون هوش و قدرت مقابله نیستند. حداقل بخش بخش و ماجولار شده و قابلیت تعویض و تطبیق و اصلاح دارند. قابلیت این را دارند که با هوشمندی دشمن و صدمات را تشخیص داده و خودشان را ترمیم و سازگار و اصلاح و تقویت کنند.
شما بفرمایید یک سناریوی واقعی را بعنوان مثال!
مهربد یه سوال؟
به جبرگرایی باور داری؟ یا باور داری که اراده داریم ما انسانها؟
منظور من از جبرگرایی چیزی شبیه جبرگراییه که "سم هریس" بهش معتقده.
Library Genesis: Sam Harris - Free Will
این سوال مهمیه که پاسخ بیشتر سوالای من درباره ی یک شخص رو میده.
نمونهیِ ساده, کسی یا گروه کوچکی میتوانند همین امروز در آزمایشگاه ویروسی طراحی کنند
که ٩٩% بشریت را روانهیِ نیستی نماید, اگر این شکنندگی سیستم نیست, پس چیست؟
بخش "علمی تخیلی" این کجا است؟
روشن شود, ما اینجا نمیگوییم کسی یا کسانی آن بیرون هستند که با کژبهرهگیری از دانش خود میخواهند بشریت را
روانهیِ نیستی کنند, بساکه تنها اینجا یک پادنمونه (counterexample) گویا نام بردهایم که شکنندگی سیستم را نمایانده باشیم.
پاسخ به این پرسش هیچ پیوندی به اینکه نمونهوار تکنولوژی دارد آزادیهایِ آدمی را یک به یک میگیرد یا نه ندارد, ازینرو که ما چه آزاد باشیم چه نباشیم,
چه این «آزادیها» آزادی راستین باشند چه نباشند, در هر دو چهره همُچنان ارزشمند به شمار میروند و پس در هر دو چهره نیز, روند گفتمان یکسان خواهد ماند.
برای نمونه در جبرگرایی ناب گاه میپرسند پس اگر همه در جبر به سر میبریم پس چرا آدمکشها را دادگاهی میکنند؟ که خب پاسخ
این بسیار ساده است, چون جبرگرایی حکم میکند که آدمکشها نیز دادگاهی شوند, گرچه آنان هم از روی جبر آدمکش شده باشند.
--
هر آینه, تنها برای اینکه کنجکاوی شما را برآورده باشم, نگرش من به «ژاک روسو» بسیار نزدیک است که «ما وادار به آزاد بودن ایم».
ازینرو آری, در نگرش من گرچه زنجیرهیِ انگیختار و انگیخته (cause & effect) سُترُگ و ناگسستنی به چشم میاید, ولی همچنان درزهایی
در آن دیده میشود و میتوان «خواست آزاد» را ویژگیای از مادّه یافت که هنگامیکه هوشمندی جاندار از آستانهای فراتر میرود, به آن
دست میابد هنگامیکه تا پیش از آن ردّی از آن دیده نمیشده است; این بیمانند به جوشیدن آب نیست که خود ایستاری از مادّه
است که تنها و تنها در آستانهای که گرمای آب از ١٠٠° فراتر میرود فرامی رویَد و تا پیش از آن از خود هیچگونه
نمودی نداشته است. در این سو نیست آگاهی و سپس خودآگاهی و سرانجام خواست آزاد پدید میاید.
در این دیدگاه, من خودم را گرچه نه سراسر آزاد, ولی خودآگاه و آزاد میابم و میتوانم
سرنوشت و راه زندگی ام را تا اندازهیِ بالایی — هتّا شاید بالاتر از آنچه خود باور دارم —
دگرگون بسازم, و میانگارم دیگران نیز بهمانند, کمتر و بیشتر, همین توانایی را دارند و با
داشتن دستیافتهایِ فزوتنر و برزشهایِ بیشتتر, میتوانند بمانند یک
ماهیچه «خواست آزاد» خویشتن را بورزند و باز به آزادیهای بیشتر دست بیابند.
مهربد جان تا اونجایی ک این تاپیک رو خوندم بیشتر سر اینکه تکنولوژی بده یا خوبه و از اینجور حرفا بحث شده بود و ندیدم ی راهکاری در مورد این مشکل پیشرفت تکنولوژی در این تاپیک مطرح بشه!
خب راهکار چیه؟ چ باید بکنیم؟
در هر حالتی راهکار انقلاب است.
اگر شما میتوانید به نکتهها و گرفتاریهایِ پرداخته شده پی ببرید, هتّا اگر راهکار را در اصلاح ببینید همچنان یک انقلاب
سفت و سخت گزینهای درست و بمانند تیپایی به دهن ِ سیستم به شمار میرود که راه اصلاح را نیز هموار میکند.
در این زمینه کازینسکی پیشتر نوشته است:
Even if you believe that adequate reforms are possible, you should still favor the creation of an effective revolutionary movement. It's clear that the necessary reforms-if such are possible-are not currently being carried out. Often the system needs a hard kick in the pants to get it started on necessary reforms, and a revolutionary movement can provide that kick in the pants.
Further, if it is an error to attempt revolution-that is, if adequate reforms are possible-then the error should be self-correcting: As soon as the system has carried through the necessary reforms, the revolutionary movement will no longer have a valid cause, so it will lose support and peter out.
For example, in the U.S. during the early part of the 20th century, insufficient attention was paid to the problems of the working class. Labor violence ensued and provided the kick in the pants necessary to get the government to pay attention to the problems. Because adequate reforms were carried through, the violence died down;(139) this in contrast to what happened in Russia, where the Tsarist regime's stubborn resistance to reform led to revolution.
~ Technological Slavery, p. 321
سریال Black mirror سریال خوبیه، مربوط به همین بحثه. وقت کردین ببینیدش.
خواستین میتونین از اینجا دانلود کنید، پشیمون نمیشین.
You are being redirected...
مهربد عزیز من بالاخره به جایی که شما هستید رسیدم. یادته چقدر به تراهومنگرایی امیدوار بودم؟ آن مرحله چانه زنی من در مواجهه با حقیقت تلخ بود.
Kübler-Ross model - WiKi
حقیقت این است که شدیدا به گا رفته ایم. اگر گرمایش جهانی و نابودی تنوع زیستی حسابمان را نرسد، تکنولوژی های افسار گسیخته کار را تمام خواهند کرد. شما را به Efilism دعوت میکنم تا این سرنوشت شوم را به راحتی بپذیرید.
اگر کسی در مورد صحت بحث شک دارد، نگاهی به ژنوم این سه ویروس بیندازید که در اختیار عموم هستند و سعی کنید خودتان را خراب نکنید:
واریولا میجر (آبله)
https://www.ncbi.nlm.nih.gov/nuccore/NC_001611.1?report=fasta&log$=seqview&format=text
ابولا زئیر
https://www.ncbi.nlm.nih.gov/nuccore/NC_002549?report=fasta&log$=seqview&format=text
H5N1 (آنفولانزای پرندگان)
https://www.ncbi.nlm.nih.gov/nuccore/NC_007357.1?report=fasta&log$=seqview&format=text
بلاهت هم حدی دارد، نه؟ :e40e:
به هر روی در جایگاه کنشورزی ما ناچار از گزیدن یک راهی هستیم و این دانستهها که در این جُستار به آنها پرداختهایم
و حسی که در پایان میدهد بیمانند به همان حسّی نیست که ناگهان درمیابیید این همه آدم دینداری که پیرامونتان میبینید
در یک توّهم به سر میبرند و آری, آفرینش و آفریدگار و جهان پس از مرگی در کار نیست..! ژرفای این حس اینبار تنها چند
برابر بیشتر است, زیرا خودفریبی در بستر تکنولوژی کمابیش جهانگستر است و اندکشمار کسانی شاید هرگز در زندگیاتان
ببینید که به این پرسمان, چنان که ما اینجا بدان پرداختهایم, هرگز هتّا دمی اندیشیده باشند چه رسد به واکاوی و ژرفاندیشی و سرانجام, راهکاریابی و فرجامیابی.
ازینرو اگر شما هم توانستهاید در پس این همه دروغ و فریب و خودفریبی ببینید که تکنولوژی یک
ابرسازوارهی خودآماج و مهارگسسته است, پیش از هر چیز به خودتان باید آفرین بگویید که
توانستهاید از خودفریبی بپرهیزید و پذیرای واقعیت, هر اندازه تلخ یا ناخواستنی ولی همچنان واقعیت, باشید.
اینک, اینکه چگونه میتوان گام پسین را برداشت و چه دگرگونیهایی در زندگی شخصی, جهانبینی و سرانجام آماج
زندگی نهاد خود یک روند جداگانه را میپیماید و رویهمرفته شما نمیتوانید چیزی را از دست داده باشید چون کسیکه
هتّا پذیرای بی چون و چرای سرنوشت شوم میشود باز آزادتر و شادتر و خودباورتر از کسیست که در زندان خودفریبی گرفتار است.
بنا بر سخن دکارت من می اندیشم پس هستم
مسله همین بودن است نوعش مهم نیست
همین فکر ویا ساحتی که قادر به درک و تحلیل است نشان بود است
حال من و یا ما در رایانه باشیم یا توهمی در ذهن یک فرد دیگر یا یک پروگرم ساده در یک ابر رایانه باز وجود است که مهم است
احساسی که من بعد از درک این موضوع داشتم..باعث شد که روی همه کارهای دانشگاهیم تاثیر بزاره..بطوری که ازنوشتن مقالات مایوس شدم...انگار تلاش هام در جهت هر چه به جلو بردن ،سیستم هست..تحقق اهداف اون..یک زمانی دوست داشتم یک استاد موفق بشم و صدها مقاله علمی بنویسم ولی الان هرگاه می خوام دست به کار بشم حسی از این که ،بشر در این سیستم اینده ای نداره..تحقیقات علمی در جهت هر چه پیشبرد سیستم هست .... وجود من رو می گیره...
چه خوب! بجای دور ریختن زندگی و زمان گرانبها برای پیشرفت سیستم دست ِکم دستِ کم زمانتان را
برای خودتان میتوانید کنار بگذارید, چه که هتّا تنپروری و خوشی بردن از زندگی به بیهودهترین چهره
هنوز هودهمندتر از این است که جوانی و زندگی پای پیشبرد اهداف سیستم هزینه شود.
دریافت شما نیز درست است و هر چه ابزارها و سازوارههای ساختهیِ آدمی پیشرفتهتر میشوند بمانند دستانی میمانند که
گردن خودمان را سفتتر میفشرند و هر گامی که در راستای پیشرفت و بهکرد سیستم برداشته میشود این فشار را تنها شتاب میبخشد,
ولی نیز از آنجاییکه این فشار بسیار آهسته و پیوسته رخ میدهد کس نمیگیرد که این حسّ خفگی یک اندک ریز نیز برآمدهیِ کوششهای
خود اوست و ترفند سیستم تکنولوژیک در این میان نیز در همین است که میگوید برای "رهایی از این فشار" چه بهتر که کس هدفمند زندگی
کند و بنشیند بپژوهد مقالهی دانشیک بنویسد و به پیشرفت سیستم کمک کند تا حس و حال بهتری داشته باشد و زندگی اش را سودمند ببیند ..!
هر آینه, در پایان روز ما نمیتوانیم در برابر واقعیت وابدهیم و هر اندازه تلخ و ناخواستنی, واقعیتهای
امر همین است که است و ما ناگزیر از آنیم که در این رهگذر تنها چاره بیاندیشیم و بکوشیم برونیافتی
برای آدمی, و دستِ کم برای خودمان داشته باشیم که این دوّمی بی گمان بالا شدنیست.
راه ِیاری به آدمی نیز تنها و تنها از یک گذر میگذرد و آنهم انقلابی سترگ و زدن تودهنی و تیپّایی
به سیستم است تا همانجورکه کازینسکی نیز بخوبی گفته است, اگر خود انقلاب اینجا راهکار نبود
همینکه کوششی انقلابی برای سرنگونی سیستم میشود میتواند آنرا به راستای درست بیاورد.
در هر چهرهای, چه شما و چه دیگر دوست ما Nilftrondheim و شاید دیگر خوانندگان ناشناس اینجا بیگمان
نیاز به خردورزی بالا, منطق سفت و سخت و هوشی خوبی داشتهاند که توانستهاند این گفتمان سنگین
را از سر بگذارند و از همینرو بجای وادادن در برابر سیستم بایستی از این ابزارهایی که در دست دارند
نخست و پیش از هر چیز برای بهکرد زندگی خویشتن و سپس در جایگاه دوّمینه, برای بهکرد
زندگی آدمی که خود این نیز بگونهای همان بهکرد زندگی خویشتن است, بیشترینه ی بهره را بگیرند.
آنچه بخوبی روشن است, آگاهی به سازوکار یک فرآیند راه دگرگونی و واژگونی آنرا شدنی
میسازد و هر چه ما بیشتر به سازوکارهای سیستم و ترفندهای آن آگاه بشویم, بهتر میتوانیم
از هرز رفتن و بازی خوردن خودمان پیش بگیریم و بهتر میتوانیم در برابر آنرا بازی بدهیم. کمترین بارآورد این
خودآگاهی این است که از افتادن در گرداب افسردگی و تن دادن به رفتارهای بسیار فراگیر خودویرانگرانه, همچون روی آوردن
به موّاد روانگردان یا جذب گروهکهایِ خردباختهی فمینیسم و ماسکولیزم و نمیدانم گیاهخوار بآسانی میتوان جلوگیری کرد.
رویهمرفته در اینکه با این دانش چه میتوان و چه بایست کرد جای سخن بسیار است و شاید به آن بیشتر بپردازیم,
آنچه ولی در این میان سودمند است گسترش این آگاهی و درست کردن هستهای متمرکز, آگاه, هوشمند و خردورز است
که کوششهای من در این انجمن و دیگریها نیز در همین راستا بوده, که خود در پیروی از اندرز کازینسکی بودهاند.
ویدویی از کشف یک تیرهیِ دستنخوردهی و به دور از شهرمندی ماندهی آمازونی:
Aislados: Tribu Zoé tribe (part 1) - YouTube
برخی از ادّعای پوچی که دربارهی زندگی نخستینیان میشود در این یک ساعت فیلمبرداری و بازنمایی زندگی این تیره, بروشنی پوچ گشتهاند:
۱. در تیرههای نخستینی بیشتر از ۴۰ سال (گاهی ۲۰ سال!) نمیزیستهاند: به پیرزن ۸۰ ساله که جوانتر از زن ۶۰ سالهی امروزین میماند نگاه شود.
۲. نخستینیان در برابر جانوران گوشتخوار دد بیدفاع بوده و در ترس همیشگی به سر میبردهاند: بسنده است کس نیم نگاهی به زندگی اینان بیاندازد تا سر در بیاورد چه کسی در "ترس" همیشگی, آنهم از بیکاری و سیهروزی و نداشتن اجاره خانه به سر میبرد!!
۳. زندگی نخستینیان هرکس برای خودش بوده و یارو از یک سنّی رد میشده از گرسنگی و نزاری و نبود یاری جان میداده است: به همکاری دوسویه و برستودنی میان هموندان این تیره نگریسته شود!
۴. در زندگی نخستینیان چماق و زورگویی بیداد میکرده است: زندگی بی اندازه آشتیآمیز و نبود هرگونه "رئیس" و بالاسر در این تیرهی آمازونی خود گواهی آشکار از این ژاژخایی.
۵. در زندگی نخستینی زنان ستم میدیدهاند و زور میشنفتهاند: به برابری شگفتانگیز! و چندهمسری مرد با چند زن و زن با چند مرد نگریسته شود.
خوب شاید این ها در بین همه تیره ها نبوده باشه(ممکن است که قبایل وحشی هم بوده باشند)...از یک نمونه که نمی شه نتیجه گرفت که زندگی نخستینی ها با طبیعت در یک
هارمونی کاملی بوده است...به غیر از این، انچه که من از فیلم دیدم وجود منابع غذایی سرشار ومنابع ابی به نسبت جمعیت کم هست که این ها می تونه عواملی باشه که جنگ
و ستیز و ...کاهش بده .
(البته این نمونه می تواند مثال نقصی برای ادعای کلی انها مبنی بر توحش و ترس و میانگین طول عمر 25 سال و...نخستینی ها باشه)
از طرف دیگر شاید کسانی که از توحش و ترس و..نخستینی ها صحبت می کنند به نوعی تحت تاثیر تصوری باشند که ما از انسان در صده های اخیر داشته ایم(جنگ ها و خونریزی
هاو ..)و این تصور را با چند درجه شدت به انسان های نخستینی هم تعمیم داده باشند.(بلاخره ما خودمون رو از اون ها اخلاقی تر و متمدن تر به حساب می اوریم و اگر ما انسان
های متمدن این گونه خونریز هستیم پس نخستینی ها باید به مراتب خونریزتر و اهل انسان کشی بیشتری بوده باشند).
از طرف دیگه ایده بازگشت به زندگی نخستینی ،فقط یک جابجایی فیزیکی نباید باشه..درحقیقت این مردم(نخستینی های این ویدیو) زبان ،فکر ،ایین و ذهن وروان خاص
خودشان رو دارند (که در پیوند با هارمونی بین انها و طبیعت است)..نمی شود از مردمی که زبانی مدرن(پست مدرن)و ذهن و روانی مدرن دارندتوقع داشت که در صورت
بازگشت (که به نظر بیشتر فیزیکی و یک واکنش به سیستم می باشد)،همان هارمونی نخستینی های موجود در این ویدیو را به وجود اورند.
درسته, و اگر به پژوهشمایههای کازینسکی که بسیار باریکتر و ژرفتر به زندگی نخستینیان پرداخته نگریسته شود,
دیدگاه درستتر و واقعبینانهتری از زندگی تیرههای نخستینی و گوناگونی آنها میتوان برداشت نمود. این ویدیو تنها در
همان اندازه که نشان از بیهودگی سخنان فندسالاران و برخی از گفتگوهایی که در این جستار هم شده بود بدهد, بسنده میکرد.
بباید اینگونه نیست, زبان و دستآوردهای دانشیک در کمتر از یک زادمان (نسل) میتوانند ازگفتآورد:
از طرف دیگه ایده بازگشت به زندگی نخستینی ،فقط یک جابجایی فیزیکی نباید باشه..درحقیقت این مردم(نخستینی های این ویدیو) زبان ،فکر ،ایین و ذهن وروان خاص
خودشان رو دارند (که در پیوند با هارمونی بین انها و طبیعت است)..نمی شود از مردمی که زبانی مدرن(پست مدرن)و ذهن و روانی مدرن دارندتوقع داشت که در صورت
بازگشت (که به نظر بیشتر فیزیکی و یک واکنش به سیستم می باشد)،همان هارمونی نخستینی های موجود در این ویدیو را به وجود اورند.
میان بروند و در نبود نیاز به هر چیز, مانند ماهیچههای بیکار, خود به خود آب رفته و ناپدید میشوند.
آماج اینجا نگاهی به برتریهای زندگی نخستینیان در دو تراز فیزیکی و روانی به زندگی یک آدم امروزین بود.
تکنولوژی به شکل روزافزونی ،اسیب ها ی زیستی و اجتماعی اش گسترده تر می شود..به طوری که پذیرفتن این گفتمان هر روز معقول تر ، و ناتوانایی انسان از کنترل سیستم اشکارتر جالب اینجاست که مردم عادی هم امروزه به مشکلات برامده از تکنولوژی هر روز اگاه تر می شوند و اسیب های ان را بیشتر حس و درک می کنند... اعتیاد به اینترنت یکی از ان مسایلی است که تقریبا اکثریت افراد به ان مبتلا هستند...حال فرض کنید با پیشرفت تکنولوژی (مثلا virtual reality) ما با پدیده ای به مراتب اعتیاداورتر روبه رو شویم،در چنین شرایطی فکر کنم اکثریت افراد به شکل کاملی از زندگی واقعی فاصله گرفته و در دنیای مجازی غرق بشوند.نگاه کردن به دورنمای بسیاری از این تکنولوژی ها واقعا هولناک می باشد ..
مردم عادی کوچه و بازار که مشغول زندگی و کار و زن و بچه هستند و اصلا نه به این مسایل علاقه مند هستند و نه شاید در صورت مطرح کردن متوجه بشوند.
دانشگاهیان ،مشغول پیشبرد اهداف علمی هستند و اینده و رفاه و اسایش و امنیت وازادی ادم رو در هرچه پیشبرد بیشتر علم و فناوری می بینند .
سیاست مداران هم چنان مشغول جنگ قدرت هستند که بعید می دانم در این گیرو دار اهمیتی به این مسایل بدهندو بدتر هم اینکه شاید بوجه های میلیاردی رو برای پیشرفت و توسعه سلاح های پیشرفته صرف کنند.
دین مداران مشغول مذهب و جدیدا همگی عارف و مشغول سیرو سلوک و دقدقه هایشان تکرار و توجیه مکررات بی حاصل .
فعالان اجتماعی و فعلان حقوق مرد و زن .....همگی مشغول ،سرگرم و نهایتا همه تلاش هایشان هیچ نیست جز هرچه هماهنگ تر شدن وسازگارتر شدن باسیستم.
بلاخره هرکسی در هرجایی به مسایلی سرگرم هست .
البته من مخالفت هایی رو با جنبه های منفی تکنولوژی بعضا دیده ام که مطرح میشه ولی غالبا با پاسخ هایی مثل ..این ترس شما ترس از ناشناخته هاست ..این ترس از تغییر هست..یا جنبه های منفی تکنولوژی با پیشرفت تکنولوژی برطرف می شه!! یا تکنولوژی مثل چاقو می مونه اگر خوب باشیم به کسی اسیب نمی رسه و تنها یک وسیله هست.....به نوعی این مخالفت ها رو بی اثر می کنه..
مسئله اخر اینکه..ویدیوهایی که قرار داده بودید تصور من رو در مورد بسیاری از باورهام راجع به شناخت انسان تغییر داد!!تصورر نمی کردم ادم هایی رو ببینم که از ادم بودن خودشون اصلا شرمگین نباشند و یا بدون زور و ارعاب این چنین زندگی مسالمت امیزی داشته باشند.
بدرستی و باریکی همین است که گفتید.
یک شماری صداهای ناهمساز هم اینجا و آنجا شنیده میشوند اگر به دنبالشان باشید, برای
نمونه Stephen Hawking سخنان گیرایی دربارهی پیشرفت هوشوارهها (artificial intelligence) دارد, یکی از بهترین آنها:
“Success in creating Artificial Intelligence would be the biggest event in human history. Unfortunately, it might also be the last.”
کامیابی در ساخت هوشوارهها بزرگترین رویداد در تاریخ بشریت میتواند باشد. بدبختانه ولی, واپسین آنها نیز میتواند باشد.
تنها ترفند در دریافت و پیشبینی همهی اینها دانش به این است که آنچه یک اجتماع میخواهد,
همان چیزی نیست که تک تک هموندان آن اجتماع میخواهند. از بهم پیوستن یاختهها,
در اینجا آدمها, ابرسازوارهها پدید میایند و ابرسازوارهها شیوهی اندیشه و رفتار خودشان را دارند.
هتّا خود من هم که اینجا مینویسم بیرون از اینجا درگیریها و کارهای خودم را دارم و گویاست تا زمانیکه راه روشنی
برای ستیز با همهی اینها در دست نباشد, کار و کنشی هم از دست بر نمیاید, ولی کمترینهی آن, این گفتمانها
دستکم میتواند دریافت درستی از شرایط به ما بدهد و نگذارد بازیچهی و بردهی آماج سیستم بشویم.
سلام به دوستان. امیدوارم حالتون خوب باشه..
چندی پیش تنها لودم و با خودم فکر میکردم آینده چگونه خواهد بود? این همه پیشرفت و سرعت به کجا می رسد
بنظرم پیشرغت تکنولوژی و علم و افزایش سرعت دیتا و .. به حدی می رسد که دیگر اندام های بدن ما مناسب این سرعت نخواهند بود.
علم و تکنولوژی به حدی پیشرفت میکنه که انسان برای آپدیت بودن با آن, نیازمند اندام های حدیدی خواهد بود...
مثلا یک انگشت اضافه برای سرعت بخشیدن در تایپ کردن 😃
یا یک چشم اضافه برای پشت سر...
یا یک مغز با حافظه بالاتر
نظر شما چیه؟
سراسر درسته. نژاد آدم در زیستبومی فرگشته که گرفتاریها بسیار سادهتر بوده و اجتماع بسیار کوچکتر.
چنانکه نسیم نیکولاس طالب در این زمینه بخوبی روشنگری کرده, کوچکی و بزرگی روندی نارژگین (nonlinear) دربر دارند, بدین
معنی که یک سیستم میتواند تا یک آستانهای بزرگ و بزرگتر شود, ولی از یک نقطهی معمولا ناروشنی به آنور, ویژگیهای کیفی
آن سیستم تغییر پیدا میکنند. نمونهی فیزیکی این پدیده را نمونهوار در تغییر ایستار (حالت) آب از گرمی به جوشش
میتوان دید: مولکولهای آب گرم میشوند گرم میشوند, ولی درست از یک آستانهای به آنور از ایستار گرمی به ایستار
جوشش میپّرند. در فیزیکی به این quantum leap یا جهش کوانتومی میگویند, چرا که از این ایستار به
آن ایستار درجه بندیای در کار نیست و سیستم حقیقتا از یک ایستار به ایستاری دیگر میپّرد.
اجتماع نیز, در جایگاه یک سیستم یا ابرسازواره (superorganism) همین ویژگی را دارد. نسیم طالب به نمونههای
پیش پا افتادهای همچون فروشگاهها اشاره میکند. یک خواربارفروشی کوچک در کوچهی خانهی شما رفتاری - کیفتی
- با شما دارد و هتّا میتواند دوست شما باشد, نسیه بدهد, به سلیقه شخصی شما اهمیت بدهد, با شما نشست
و برخواست داشته باشد. ولی زمانیکه شما به یک ابرخواربارفروشی (supermarket) بزرگ میروید که ۳۰ تن در آن
کار میکنند و هر بار که آنجایید کسی دیگر را پشت صندوق میبینید, بهمان فراخور نیز شیوهی رفتار و برخورد و برهمکنش شما دگرگون میشود.
ازینرو, امروز آدمی کشش و توان رویارویی با گرفتاریهای ابراجتماعهای امروزین را در خود نهادینه ندارد. اگر آدمی
را به یک تیرهی نخستینی بیفکنید, سازوکارهای فرگشتین نهادینه در او بخوبی او را آمادهی رویارویی و زندگی در
آن اجتماع میکنند, زیرا اندازهی آن اندازهای است که نژاد آدمی بیشترین زمان فرگشت خود را در آن سپری کرده است.
کازینسکی بخوبی به این نکته پی برده و رفتارهایی که نامبردید, همان واکنش آدم و کوششهای بیفرجام
او برای کنترل زندگی خود در سیستمیست که بسیار بسیار بزرگتر و پیچیدهتر از توان او در رویارویی است.
دریافت همهی اینها زمانی شدنی میشود که آدم بخوبی به این نکته پی ببرد که رفتار یک ابرسازواره (superorganism)
متفاوت از رفتار تک تک سازوارههای همانش است. درست همانجور که تک تک یاختههای آدمی رفتاری بسیار جداگانه
از رفتار همهی آنها با هم در جایگاه ابرسازوارهای به نام آدم پیدا میکنند, ابرسازوارهی اجتماع نیز رفتار و نیازهای
بسیار متفاوتی از رفتار و نیاز تک تک سازوارههای خود که آدمها باشند میتواند و پُرگاه, پیدا میکند.
نیازهای یک اجتماع برابر با جمع نیازهای تک تک آدمهای آن اجتماع نیست,
بساکه چیزی فراتر و متفاوتتر است, و آدمی در زیستبومی فرگشته که اجتماع آن
بسیار کوچکتر و نیازها و خواستههای آن اجتماع بسیار نزدیکتر به اوی شخصی بوده است.
آماج کازینسکی در کنار کینهجویی, پدید آوردن یک جنبش سیستمستیز و فندستیز بوده است. رفتارهای او
از روی کینهجویی و خونگرفتی جلوی چشمانش نبودهاند. او نخست میکوشد زندگی خودش را از سیستم جدا کرده و برای
خودش از این زمانی که در جهان دارد بیشترینهی بهره را برده و در طبیعت سبز و به شیوهی نخستینی, که بیشترین آرامش
و خوشنودی از زندگی را به آدمی طبیعتا میدهند, سپری کند. ولی در این راستا بارها پی میبرد که چنین چیزی
در حقیقت شدنی نیست و به دید من, در کنار آن همچون هر کس دیگری, وژداندرد و «گور بابای دیگران» برای
او بخوبی کار نمیکنند و به این اندیشه میافتد که آیا راهی برای دگرگونی اوضاع براستی در دست میباشد یا نه.
راهکار او سودجویی از شکنندگی سیستم و بدل شدن به «یاختهی سرطانی» است. یاختهها بوارونهی آنچه
شما گفتید توان بسیار بالایی برای نابودی و شکستن سیستم دارند, ناتوانی آنها تنها در «راستادهی» و
کنترل سیستم است. یک یاخته بتنهایی میتواند ۴۰ تریلیون یاختهی سیستم را با سرطانی شدن خود از پا درآورد.
کازینسکی با بمبگذاریها و واداشتن سیستم به چاپ آرماننامهی خود از این شکنندگی سودجسته و ریسک
گیر افتادن خود را میپذیرد و همینکه خود ما امروز اینجا گفتمانی در این زمینه داریم را میتوان برآمدهی این تصمیم دانست.
راهکاری که کازینسکی در پیش مینهد, نابود کردن تکنولوژیهای نوین و بازگشت به طبیعت سبز از دید من هم
شدنی, هم اخلاقی و هم منطقی است. ولی برای خود من, کوچکترین گیراییای ندارد.
بدید من, این خودآگاهی که من و شما داریم بختی نزدیک به ۰ برای پیدایش داشته, با این همه امروز پیدا شده است.
آنچه از دید من منطقیتر میاید, گرچه شاید کمتر اخلاقی, ریسک کردن همهی آنچه هست و نیست برای رسیدن به
نامیرایی میباشد. بخت بسیار اندکی در دست است, که ما بتوانیم بجای پدید آوردن هوشوارههای باهوشتر از خودمان,
هوش خودمان را از گذر تکنولوژی افزایش بدهیم, و یکی از ویژگیهای ابرسازوارهی اجتماع که نایکسنجی (asymmetry)
آن باشد این را شدنی میکند; به این بیاندیشید که کمتر از ۱% مردم بیش از ۸۰% بنمایهها را در دست دارند و پراکندگی
دارایی و ثروت در اجتماع با مِهاد Pareto - معمولا هشتاد به بیست - سازگاری دارند.
از این دیدگاه, هر کس, بسنده باهوش و تُندهوش (smart), میتواند خودش را به جایگاه آن ۱% بالا برده و از
آنجا بیشترین کنترل و اثرگذاری را روی سیستم داشته باشد. به این بیاندیشید که تنها
یک Elon Musk بتنهایی چه اندازه توان راستادهی دارد و چه اندازه میتواند در فرجام سرنوشت آدمی اثرگذار باشد.
ازینرو, راهکاری که من برای خود یافتم همین بوده که جایگاه خودم را به بالاترین جایگاه شدنی رسانده
و بیشترین اثرگذاری + و فربودین (real) خودم را داشته باشم. هیچگونه پایندانی (guarantee) نیست که من
کامیاب باشم, ولی این شایندی (possibility) آنجاست و بستگی به خود من و هوش من دارد که بتوانم به آن دست یابم.
شناخت ابرسازوارهها و واکاوی آنها یک پیشنیاز میباشد. زمانیکه کس پیمیبرد یک ابرسازواره چگونه کار میکند
و سازوکار درونی آن چیست, آنگاه بجای هرز دادن انرژی خود در چیزهایی که بیهوده و بیاثر اند, آن را در زمینهای
بکار میبندد که با کمترین کوشش بیشترین بهره را به او بدهند. نمونهوار بجای پرداختن به جنبش نمیدانم برابری
جنسیتی یا بهمان و بیسار, به جنبشهایی میپیوندد و خود را درگیر فعالیتهایی میکند که به او توان
راستین و فربودین برای راستادهی به سرنوشت خود و در اینجا, آدمی را میبخشند.
نبایستی فراموشید, که آماج بزرگ و والا بخودی خود «انگیزه» نمیدهند و اگر هم بدهند, انگیزهای زودگذر میدهند.
کسیکه بخواهد جایگاه خودش را بالا ببرید نیاز به هوش و توش و کوش بسیار و سنجیده دارد. شما بایستی در زندگی
خود خوشنودیای پایهای داشته باشید تا انگیزه برای رسیدن به چیزی والاتر پیدا کنید. بایستی تندرستیای خوب
و ماندگار داشته باشید اگر میخواهید به چیزی والا دست پیدا کنید. و سرانجام روز, بایستی رویکرد, رفتار و
ذهنیتی نرمشپذیر, آشتیجو و سازوارپذیر در خود بپرورید تا گرفتاریهای پیش رویتان را یک به یک از میان بردارید.
راه بسیار ناهموار, با این همه راهی پیمودنیست.
از جواب کاملی که دادید خیلی ممنونم، امـــا...گفتآورد:
سراسر درسته. نژاد آدم در زیستبومی فرگشته که گرفتاریها بسیار سادهتر بوده و اجتماع بسیار کوچکتر.
چنانکه نسیم نیکولاس طالب در این زمینه بخوبی روشنگری کرده, کوچکی و بزرگی روندی نارژگین (nonlinear) دربر دارند, بدین
معنی که یک سیستم میتواند تا یک آستانهای بزرگ و بزرگتر شود, ولی از یک نقطهی معمولا ناروشنی به آنور, ویژگیهای کیفی
آن سیستم تغییر پیدا میکنند. نمونهی فیزیکی این پدیده را نمونهوار در تغییر ایستار (حالت) آب از گرمی به جوشش
میتوان دید: مولکولهای آب گرم میشوند گرم میشوند, ولی درست از یک آستانهای به آنور از ایستار گرمی به ایستار
جوشش میپّرند. در فیزیکی به این quantum leap یا جهش کوانتومی میگویند, چرا که از این ایستار به
آن ایستار درجه بندیای در کار نیست و سیستم حقیقتا از یک ایستار به ایستاری دیگر میپّرد.
اجتماع نیز, در جایگاه یک سیستم یا ابرسازواره (superorganism) همین ویژگی را دارد. نسیم طالب به نمونههای
پیش پا افتادهای همچون فروشگاهها اشاره میکند. یک خواربارفروشی کوچک در کوچهی خانهی شما رفتاری - کیفتی
- با شما دارد و هتّا میتواند دوست شما باشد, نسیه بدهد, به سلیقه شخصی شما اهمیت بدهد, با شما نشست
و برخواست داشته باشد. ولی زمانیکه شما به یک ابرخواربارفروشی (supermarket) بزرگ میروید که ۳۰ تن در آن
کار میکنند و هر بار که آنجایید کسی دیگر را پشت صندوق میبینید, بهمان فراخور نیز شیوهی رفتار و برخورد و برهمکنش شما دگرگون میشود.
ازینرو, امروز آدمی کشش و توان رویارویی با گرفتاریهای ابراجتماعهای امروزین را در خود نهادینه ندارد. اگر آدمی
را به یک تیرهی نخستینی بیفکنید, سازوکارهای فرگشتین نهادینه در او بخوبی او را آمادهی رویارویی و زندگی در
آن اجتماع میکنند, زیرا اندازهی آن اندازهای است که نژاد آدمی بیشترین زمان فرگشت خود را در آن سپری کرده است.
کازینسکی بخوبی به این نکته پی برده و رفتارهایی که نامبردید, همان واکنش آدم و کوششهای بیفرجام
او برای کنترل زندگی خود در سیستمیست که بسیار بسیار بزرگتر و پیچیدهتر از توان او در رویارویی است.
دریافت همهی اینها زمانی شدنی میشود که آدم بخوبی به این نکته پی ببرد که رفتار یک ابرسازواره (superorganism)
متفاوت از رفتار تک تک سازوارههای همانش است. درست همانجور که تک تک یاختههای آدمی رفتاری بسیار جداگانه
از رفتار همهی آنها با هم در جایگاه ابرسازوارهای به نام آدم پیدا میکنند, ابرسازوارهی اجتماع نیز رفتار و نیازهای
بسیار متفاوتی از رفتار و نیاز تک تک سازوارههای خود که آدمها باشند میتواند و پُرگاه, پیدا میکند.
نیازهای یک اجتماع برابر با جمع نیازهای تک تک آدمهای آن اجتماع نیست,
بساکه چیزی فراتر و متفاوتتر است, و آدمی در زیستبومی فرگشته که اجتماع آن
بسیار کوچکتر و نیازها و خواستههای آن اجتماع بسیار نزدیکتر به اوی شخصی بوده است.
همونطور که قبلاً هم اشاره کرده بودید، نابودی یک ابرسازواره از راستادهی و کنترل اون بسیار سادهتره. ابرسازوارهای مثل انسان هم تنها با ضربهای به مغز نابود میشه. اما من به این خوانش مشکوک شدم، که این ابرسازوارهای که به اسم تکنولوژی داریم، برخلاف انسان، نابودیش بهسادگی فشردن یک دکمه قرمز یا ضربه به یک سرور (در مقام مغز) نیست.گفتآورد:
آماج کازینسکی در کنار کینهجویی, پدید آوردن یک جنبش سیستمستیز و فندستیز بوده است. رفتارهای او
از روی کینهجویی و خونگرفتی جلوی چشمانش نبودهاند. او نخست میکوشد زندگی خودش را از سیستم جدا کرده و برای
خودش از این زمانی که در جهان دارد بیشترینهی بهره را برده و در طبیعت سبز و به شیوهی نخستینی, که بیشترین آرامش
و خوشنودی از زندگی را به آدمی طبیعتا میدهند, سپری کند. ولی در این راستا بارها پی میبرد که چنین چیزی
در حقیقت شدنی نیست و به دید من, در کنار آن همچون هر کس دیگری, وژداندرد و «گور بابای دیگران» برای
او بخوبی کار نمیکنند و به این اندیشه میافتد که آیا راهی برای دگرگونی اوضاع براستی در دست میباشد یا نه.
راهکار او سودجویی از شکنندگی سیستم و بدل شدن به «یاختهی سرطانی» است. یاختهها بوارونهی آنچه
شما گفتید توان بسیار بالایی برای نابودی و شکستن سیستم دارند, ناتوانی آنها تنها در «راستادهی» و
کنترل سیستم است. یک یاخته بتنهایی میتواند ۴۰ تریلیون یاختهی سیستم را با سرطانی شدن خود از پا درآورد.
کازینسکی با بمبگذاریها و واداشتن سیستم به چاپ آرماننامهی خود از این شکنندگی سودجسته و ریسک
گیر افتادن خود را میپذیرد و همینکه خود ما امروز اینجا گفتمانی در این زمینه داریم را میتوان برآمدهی این تصمیم دانست.
خصوصاً اینکه تکنولوژی باعث ازدحام در جمعیت و باعث همون چیزی شده که کزینسکی اون رو «اصول دوم تاریخ» نامگذاری کرد؛ یعنی تغیری بزرگ که یک ترند تاریخی رو برای همیشه عوض میکنه. با این تغییر، از اونجایی که تمام اجزای سیستم بهم وابستگی دارند، عوض میشه. تغییر سیستم هم گرچه در ابتدا با مزایا همراهست، اما مدتی بعد به بهای تغییر جامعه، قرادادهای اجتماعی و تمام مناسبات جهانی به معایب تبدیل میشه؛ برای نمونه، ازدحام جمعیت:
1. ازدحام جمعیت و افزایش امید به زندگی (با انواعواقسام داروها، واکسنها و تکنیکهای روانشناسی یا حتی بیهدفی ناشی از اختلال در «فرآیند قدرت»)
2. نادیدهگیری پایه اصلی اقتصاد، یعنی کمیابی (Scarcity) منابع جهان که جوابگوی این همه جمعیت نیست
3. پیشرفت بیشتر تکنولوژی برای انتقال و تولید غذای افزونتر؛ مثل میوههای تراریخته، گوشت گیاهی و صنعتی
4. شیوع بیماریهای سرطانی گسترده، اما سیستم برای روغنکاری به زنده ماندن انسانها وابسته است و باید چارهای برای درمان سرطان پیدا کرد
5. درمان سرطان مستلزم پیشرفت ابزارهای پزشکی است، و این پیشرفت وابسته به پیشرفت بیشتر انسان در شیمی و سایر علوم
6. پیشرفت دوباره تکنولوژی، یعنی بازگشت به مورد اول: تکرار اصول دوم تاریخ
برعکس، باید از الآن برای بعد از نابودی یک آلترناتیو داشت؛ چون طبق عقیده کزینسکی، نابودی سیستم به شکل کورکورانه، به این معناست که خیلیها از قحطی، گرسنگی، از دست رفتن وابستگیهای تکنولوژیک، عدم آشنایی با تکنیکهای بقا و... میمیرند. سیستم جهان، ابتدا شبیه یک نوزاد متولدشدهای بود که ما از اون مراقبت میکردیم، اما رفتهرفته نقشش معکوس شد و ما به اون وابسته شدیم. نابودی این سیستم؟ بسیار سادهست، اما سودش تا زمانی که در گروی نابودی خود ما باشه بیمفهومه.
میدونید که کزینسکی برای براندازی سیستم بهدنبال یک انقلاب جهانی هست: زمانی که سیستم به یک مرحله بحرانی رسیده و 99 ضربه تبر به تنهاش برخورد کرده و نیازمند یک ضربه نهایی هست تا از حالتی به حالت دیگه تغییر کنه (همون Quantum Leap که شما بهدرستی اشاره کردید). دستگیری خود کزینسکی به نظرم تجربهای هست برای اینکه ما چند «یاخته سرطانی» با توسل به ترور نمیتونیم این ابرسازواره رو از بین ببریم.
به عبارتی، تمام جهان در مقابل سیستم باید از یاختههای تسبیحگو و مطیع، به یاختههای سرطانی و ابلیسمنش تبدیل بشن؛ چون یک پروسه ملیتی نیست. بر فرض اگر 99 درصد کشورها (یاختههای سرطانی) سراغ انعقاد پیماننامهی SALT III برند برای از بین بردن تمام زرادخانههای هستهای و اتمی و کمکم به بدویگرایی برسن، اون یک کشور باقیمونده (یاخته مطیع) که بمب اتم و سیستم پیشرفتهتر داره، بعید نیست که به تمام جهان حمله و وضعیت بهشدت بدتری رو بهوجود بیاره (تصور کنید که اون یک کشور باقی مونده که بمب اتم داره، جمهوری اسلامی باشه). نمونهی واضح اون رو در استثمار دُوَل غرب در بهرهکشی از قبایل بدوی آفریقا یا قتل عام سرخپوستها دیدیم.
برای همین امروز در دنیای سیاست، نظریهای داریم به نام «اضمحلال حتمی طرفین» که معتقده بمب اتم یگانه ابزار ایجاد «صلح پایدار» بعد از جنگ سرد بوده. رئالیستهایی را در سیاست بینالملل داریم که باور دارند کشورها قائم به ذات، موجوداتی حاضر-به-طغیاناند. پس باید پیوسته در حال رشد قوای نظامی و اتمی باشند تا جنگ برای همیشه پایان بگیره. بر فرض، اگر هم کشوری سرکشی کنه، کشور مورد حمله با بمب اتم تلافی میکنه و هر دو طرف نابود میشن. چه کسی ریسک نابودی دو طرف رو میپذیره؟ فرض میگیریم که هیچکس، با اینکه واقعاً چنین تضمینی نیست.
حتی نهادها و سازمانهای تکنولوژیکی که غیرمستقیم یا مستقیم به این تکنولوژیها وابسته هستند، با همین دید مشابه رئالیستهای بینالمللی به معضل نگاه میکنند؛ نگاهی که قبلاً هایدگر اون رو به بوته نقد گذاشته بود. به این معنا که تکنولوژی، حداقل اونطور که تمدن یونان به اون نگاه داشت، دیگه درباره هنر یا واکاوی پتانسیلهای جهان نیست، بلکه دربارهی Enfarming هست. تمام اونچه در جهان میبینیم، در اولویت صرفاً یک «شیء قابل مصرف» هستند و نه بیشتر. مشکل اینجاست که این «شیء قابل مصرف» لزوماً برای بهروزی انسان استخراج نشده و خرج سلاحهای کشتار جمعی و نهایتاً آلودگی بیشتر محیط زیست شده. برای من و شما هم لازم به تکرار نیست که خرجشون در صنایع مربوط به اینترنت، تلفن همراه و وسایل نقلیه بیشتر زیانآور بوده تا سودآور.
با حاکمیت Enfarming، دید اخلاقی نسبت به تکنولوژی و اینکه نتایج اون چه خواهد شد هم از بین رفته. تکنوفیل زمانه تنها به سود کوتاهمدتی که عایدش شده فکر میکنه و همونطور که کزینسکی بهدرستی اشاره کرد، این دسته از افراد نه برای سعادتمندی بشر و کشف حقیقت، که برای ارضای فرآیند قدرت به این کار ادامه میدند. تریستن هریس (Tristan Harris)، در مصاحبه با سم هریس، از تجربه خودش در آزمایشگاههای دانشگاه استنفورد میگفت که چطور اونجا بهدنبال متقاعدکنندهتر جلوه دادن تکنولوژیها و شبکههای اجتماعی بودند تا از پایداری مخاطب نسبت به اونها اطمینان حاصل کنند. تریستن هریس توضیح داد که برای من عجیب بود که چطور هیچکس در اون آزمایشگاه، درباره اخلاقیات این عمل صحبت نمیکرد. در همین زمینه هم یک مقالهی جنجالی نوشتند:
How Technology Hijacking Your Mind
How Technology is Hijacking Your Mind — from a Former Insider
حالا در دنیایی که چنین سیاستی برقراره و تنها یک بمب اتمی برای تلافی و نابودی کل حیات کفایت میکنه، و با چند ترفند سادهی یاختههای محدودی میشه دوباره مردم رو به شکل انسانهای نَسَخ به آغوش سیستم برگردوند، بعید میدونم یک یاخته سرطانی توانایی یک انقلاب جهانی داشته باشه.
قبل از آشنایی با کزینسکی، تقریباً همین دیدگاه رو داشتم؛ اینکه بهزودی ما به بک Pro-Government میرسیم، و وارد ابررایانهها و جهانی مجازی میشیم که همهچیز در اون همزمان اخلاقی و غیراخلاقی هست (نااخلاقی)؛ درست مثل یک بازی ویدئویی که ما در اون نامیرا هستیم و در عین حال هم وظیفه اخلاقی به دوش نداریم که آیا NPCها (شخصیتهای غیرقابل بازی) رو باید زنده نگه داشت یا سلاخی کرد. حتی شاید روزگاری هم برسه که زنده کردن انسانهای مُرده بهسادگی بازیابی اطلاعات-از-دست-رفته-روی-هارد باشه و با کمی رادیکالتر کردن نظریه یوهان هایزینگا، از «انسان خردمند» (Homo Sapiens) به «انسان بازیکننده/پِلِیِر» (Homo Ludens) برسیم.گفتآورد:
بدید من, این خودآگاهی که من و شما داریم بختی نزدیک به ۰ برای پیدایش داشته, با این همه امروز پیدا شده است.
آنچه از دید من منطقیتر میاید, گرچه شاید کمتر اخلاقی, ریسک کردن همهی آنچه هست و نیست برای رسیدن به
نامیرایی میباشد. بخت بسیار اندکی در دست است, که ما بتوانیم بجای پدید آوردن هوشوارههای باهوشتر از خودمان,
هوش خودمان را از گذر تکنولوژی افزایش بدهیم, و یکی از ویژگیهای ابرسازوارهی اجتماع که نایکسنجی (asymmetry)
آن باشد این را شدنی میکند; به این بیاندیشید که کمتر از ۱% مردم بیش از ۸۰% بنمایهها را در دست دارند و پراکندگی
دارایی و ثروت در اجتماع با مِهاد Pareto - معمولا هشتاد به بیست - سازگاری دارند.
از این دیدگاه, هر کس, بسنده باهوش و تُندهوش (smart), میتواند خودش را به جایگاه آن ۱% بالا برده و از
آنجا بیشترین کنترل و اثرگذاری را روی سیستم داشته باشد. به این بیاندیشید که تنها
یک Elon Musk بتنهایی چه اندازه توان راستادهی دارد و چه اندازه میتواند در فرجام سرنوشت آدمی اثرگذار باشد.
ازینرو, راهکاری که من برای خود یافتم همین بوده که جایگاه خودم را به بالاترین جایگاه شدنی رسانده
و بیشترین اثرگذاری + و فربودین (real) خودم را داشته باشم. هیچگونه پایندانی (guarantee) نیست که من
کامیاب باشم, ولی این شایندی (possibility) آنجاست و بستگی به خود من و هوش من دارد که بتوانم به آن دست یابم.
بااینحال، دیوید اسکرینا (David Skrbina)، یکی از مأثوران کزینسکی، این دیدگاه رو زمانی موجه میدونه چندین شرط برقرار باشه:
1. باید مشکلات حاصل از ساخت این تکنولوژی جدید قابل پیشبینی، محدود و قابل مدیریت باشند
2. به صورت عادلانه توزیغ شوند
3. دستاوردهای حاصله، به معنای ارتقای وضعیت بشر باشند
شما مقابل تز کزینسکی این آنتیتز رو قرار دادید و به دنبال ساخت یک تکنولوژی جدید هستید برای حل مشکلات و رسیدن به نامیرایی، اما آیا این شروط برای رسیدن به اون برقراره؟ و از همه مهمتر، آیا تضمینی هست که برای ابداع اون، دوباره در چرخه باطل و بینهایت «اصول دوم تاریخ» محصور نشیم؟ من اونطور که از تجربههای تریستن شنیدم، بعید میدونم که هیچیک از تکنوفیلها صادقانه برای این موارد زحمت بکشند، و البته نمیشه یک طرف نشست و همه کاسه و کوزهها رو سر اون انسانها خراب کرد. بههرحال، اونها هم فرزند زمان و مکان (سیستم) هستند و هر شخص دیگهای هم در جایگاه اونها احتمالاً همین کار رو انجام میداد.
اینها دو تا سؤالاتی هست که در مواجهه با هر تکنولوژی پیشنهادی تکنوفیلها در ذهن شکل میگیره. کموبیش این قماش گیک مدعی شده که تکنولوژی تازهای/فرعی این تکنولوژی اصلی رو قراره «قابل پیشبینی، محدود و قابل مدیریت» کنه، اما تا زمانی که قرار باشه برای برقراری این شروط به تکنولوژیهای فرعی دست پیدا کنیم، دوباره باید بپرسیم که آیا این تکنولوژیهای «فرعی» که برای مدیریت، محدود کردن و قابل پیشبینی کردن تکنولوژیهای «اصلی» ساخته شده، واقعاً تضمینی هست که به این شرایط برسند؟ از کجا تضمین شده که همین تکنولوژی فرعی به نتایج بدتری ختم نشه؟ یعنی دوباره در مقابل باید این تثلیث شروط رو روی میز گذاشت، و هر بار دوباره یک جواب تکراری (تکنولوژی فرعی) گرفت تا... فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم...
سراسر درسته, ولی یک نکته را نفراموشید که بایستی پیش از چگونگی به چرایی پرداخت. دورنمایی که کازینسکی میدهد, بازگشت
به زندگی نخستینی و پیوستگی دادن به نژاد آدمی برای میلیونها چه بسا میلیاردها سال دیگر روی زمین است, که اگر این برای
شما گیرایی دارد, یا از دیگر گزینهها بهتر میزند چرا که نه. چنانکه من در پیک پیش نوشتم, گزینهی اخلاقیتر آنیست که با سرنوشت
دیگران بازی نمیکند و "امن"تر است, که همین گزینه میزند.
هر آینه, آنچه در پیک پیش سخن را آغاز کردیم این بود: «ریسک کردن همهی آنچه هست و نیست» در راستای رسیدن به والاترین
جایگاه, یا نابودی کامل.
از دید شخصی, این گزینه برای من خواستنیتر است. به دید من زندگی در نهاد یک پرسمان ژرف میباشد از اینکه «چرا ما اینجاییم؟»
و آماج آدمی, یا بهتر بگوییم, خودآگاهی پی بردن به این چراییست. در این رهگذر, ما بخت اندک, ولی گرایندی, برای پاسخ به این
پرسمان هستیشناسانه داریم و ایستار بغرنج کنونی را میتوان چرخشگاهی (turning point) در این راستا دید, که یا آدمی, با یاری
بخت و کوش و هوش اندک شماری, از آن ترا میگذرد یا اینکه به دست آفریدههای خود خود را نیست و نابود میکند. از آنجاییکه ما
چه تکنولوژی بجا بماند چه نه, محکوم به مرگ میباشیم, ولی از گذر فندآوری و با کوش و هوش آماجیده, بختی برای نامیرایی و واگشایی
این پرسمان و دیگرها داریم, پس خودبهخود, گزینهی «کوشیدن در راستادهی», دستکم برای من مهربد, گیراتر و خواستنیتر و فرنودینتر خواهد بود.
کازینسکی هر آینه یک پراپاسخ خوب برای کسانیکه میخواهند راستابدهند نیز دارد و آنهم اینکه, فندسالاری زمانیکه "یک تیپا خورد"
از راه نادرست به درست برمیگردد و من با این همسو و همنگرم. به دید من یک "بیم" از تکنولوژی و پیامدهای ویرانگر
آن اگر نهادینه شود, سودمند خواهد بود چرا که آدمی, بویژه امروزه, فرااندازه خوشبین و خوشباور شده است, بدبینی
اگر چه ناخوشایند, ولی کارآمدتر از خوشبینی بیجاست. بدبینی دربارهی گرمایش زمین, اگرچه براستی در کار نباشد, بی اندازه
سودمندتر از خوشبینی بیجا و گفتن اینکه «طبیعت خودش خودش را درست میکند» است. فربودبینی با گرایش به بدبینی در
بسیاری از این زمینهها, بویژه آنهاییکه جهانیاند, خواستنیست. برداشت نادرست نشود, به دید من "بدبینی" تا زمانی خواستنیست
که دربارهی گرایش کلی یک سیستم سخن میگوییم, ولی بدبینی در اینکه نمونهوار بگوییم آدمها بدسرشت و دژنهاد اند به هیچ روی
خواستنی نیست. من باور سختی به این دارم که دیگران تا اندازهی بالایی هر آنگونه که شما میبَیوسید, رفتار میکنند. اگر در جایی
زندگی کنید که میبیوسید امن است و کسی به کار کسی ندارد, این خود به خود رفتاری نهادینه در فرهنگ آن اجتماع میشود و
بسختی دگرگون خواهد شد. بدبینی بیجا ازینرو خواستنی نیست و فردید از بدبینی به فندآوری و پیامدهای آن اینجا یک «نگرش محافظهکارانه و محتاطانه cautiously» است.
در این جهان هیچ تضمینی رویهمرفته در هیچ چیز نیست, پس چشمداشت تضمین نابخردانه است. اینکه یک زیرشاخهگفتآورد:
اینها دو تا سؤالاتی هست که در مواجهه با هر تکنولوژی پیشنهادی تکنوفیلها در ذهن شکل میگیره. کموبیش این قماش گیک مدعی شده که تکنولوژی تازهای/فرعی این تکنولوژی اصلی رو قراره «قابل پیشبینی، محدود و قابل مدیریت» کنه، اما تا زمانی که قرار باشه برای برقراری این شروط به تکنولوژیهای فرعی دست پیدا کنیم، دوباره باید بپرسیم که آیا این تکنولوژیهای «فرعی» که برای مدیریت، محدود کردن و قابل پیشبینی کردن تکنولوژیهای «اصلی» ساخته شده، واقعاً تضمینی هست که به این شرایط برسند؟ از کجا تضمین شده که همین تکنولوژی فرعی به نتایج بدتری ختم نشه؟ یعنی دوباره در مقابل باید این تثلیث شروط رو روی میز گذاشت، و هر بار دوباره یک جواب تکراری (تکنولوژی فرعی) گرفت تا... فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم. فکر میکنم در یک چرخه معیوب و در Circular Reasoning گیر کرده باشیم...
بتواند به شاخهها کنترل پیدا کند نیز نافرنودین نیست, خودآگاهی آدمی خود یک فرگشت زیرشاخه بوده که این توانایی
را به آدمی, در جایگاه یک ابرسازواره, بخشیده تا بتوانید دیگر بخشها را کنترل کند.
فرنایش چرخهای (circular reasoning) بسیاری زمانها سطحیست و پیوندی به واقعیت ندارد. مرغ و تخم مرغ هم چرخهای
میزند ولی در واقعیت نیستند.
Who Watches the Watchmen نیز راهکار دارد: سه نیرو که هر یک دیگری را میپایند.
«قدم اول در اصلاحات، انقلاب است».گفتآورد:
به دید من یک "بیم" از تکنولوژی و پیامدهای ویرانگر
آن اگر نهادینه شود, سودمند خواهد بود چرا که آدمی, بویژه امروزه, فرااندازه خوشبین و خوشباور شده است, بدبینی
اگر چه ناخوشایند, ولی کارآمدتر از خوشبینی بیجاست. بدبینی دربارهی گرمایش زمین, اگرچه براستی در کار نباشد, بی اندازه
سودمندتر از خوشبینی بیجا و گفتن اینکه «طبیعت خودش خودش را درست میکند» است. فربودبینی با گرایش به بدبینی در
بسیاری از این زمینهها, بویژه آنهاییکه جهانیاند, خواستنیست. برداشت نادرست نشود, به دید من "بدبینی" تا زمانی خواستنیست
که دربارهی گرایش کلی یک سیستم سخن میگوییم, ولی بدبینی در اینکه نمونهوار بگوییم آدمها بدسرشت و دژنهاد اند به هیچ روی
خواستنی نیست. من باور سختی به این دارم که دیگران تا اندازهی بالایی هر آنگونه که شما میبَیوسید, رفتار میکنند. اگر در جایی
زندگی کنید که میبیوسید امن است و کسی به کار کسی ندارد, این خود به خود رفتاری نهادینه در فرهنگ آن اجتماع میشود و
بسختی دگرگون خواهد شد. بدبینی بیجا ازینرو خواستنی نیست و فردید از بدبینی به فندآوری و پیامدهای آن اینجا یک «نگرش محافظهکارانه و محتاطانه cautiously» است.
تلاش برای اصلاح سیستم تا زمانی که شعارش وابسته به «اصلاحات» باشد و نه «انقلاب»، نتیجتاً حکم آنتیبیوتیکی را دارد که تا مدتی محدود باعث سرکوب غدههای اندک سرطانی خواهد شد. غدههای سرطانی هم علیرغم این سرکوب، مقابل آنتیبیوتیک مقاومتر («آنچه مرا نکشد، قویتر میکند») و دوباره ققنوسوار از زیر خاکستر متولد میشوند.
پاراگراف بالا جز تعریفی از «اصل اول» تاریخ از نظر کازینسکی نبود: اینکه راستادهی ما به ترندهای تاریخی، موقتی هستند و دوباره فساد از جایی بیرون میزند. اما اشارهی کازینسکی به این اصل بسیار موجز است. نمونههای تاریخی از دو قرن اخیر، قرون تکنولوژیزدهی پسا-ماشین بخار، بهوضوح حکم مثالهایی محکمهپسند را برای اثبات این اصل دارد. سعی میکنم در این پست به یک نمونهی تاریخی اشاره کنم که نشان میدهد ما از زمانی به بعد نهتنها برای امور بزرگی چون تغییر رژیمها، بلکه برای امور جزئیتر مثل حق رأی مساوی برای شهروندها (از فرودست و فرادست)، تنها زمانی به هدف رسیدیم که جنبشمان از ابتدا با هدف «انقلاب» شروع شد، و نه «اصلاحات».
ما میدانیم که «شهروند» فینفسه «شهربندِ» تکنولوژی و تمدن است؛ چون اساساً شهرنشینی بدون وجود حکومتی وابسته به تکنولوژی امکانپذیر نیست. از آنجا که بین پیشرفت و سازمانیافتگی تکنولوژی و پسرفت آزادی رابطهی مستقیمی هست، پس شهروندها بهمرور احساس محدودیت بیشتری کردند، و این احساس باعث شد تا میل به «آزادی» کمکم شکل بگیرد. اینطور بود که شهروندها بهوسیلهی رأیگیری خواستار حق رأی شدند تا بلکه روی سرنوشتشان کنترل پیدا کنند (گرچه ما سیستمهراسهای تکنولوژیستیز هنوز هم معتقدیم همچنان در بندیم، و تمام این انقلابها برای دموکراسی حکم گداییکردن آزادی را از زندانبان داشت).
«انقلاب باشکوه» در بریتانیا به سال 1668، باعث تشکیل مجلس اعیان و مجلس عوام شد. اینجا با یک «دموکراسی غیرمستقیم» روبهروییم شبیه به مجلس مؤسسان که نه خود مردم، بلکه طبقهای بهعنوان نمایندهی مردم (مجلس عوام) حق رأی دادن دارد. سالها طول کشید تا طی شش مرحله، انسانها (اکثریت دُوَلِ غربی) به دموکراسی مستقیم تن بدهند.
1. در اولین قانون اصلاحات (First Reform Act) در بریتانیا، کمکم مشارکت شهروندها در امور سیاسی بیشتر شد. اما این رأیگیری بر اساس «میزان درآمد» مردها بود و حق رأی از کمبضاعتها سلب شده بود.
2. با تصویب دومین قانون اصلاحات (Second Reform Act) تعداد مشارکتکنندگان بیشتر شد.
3. روستاییان هم حالا حق رأی دارند.
4. تصویب قانون بازتویع بهدلایلی باعث شد تا پارمان به شکل امروزیاش شکل بگیرد.
5. حق رأی برای مردهای بالای 21 سال و زنهای بالای 30 سال که مالیات میدادند رسمی شد.
6. بالأخره تمام مردها و زنهای بالغ، فارغ از جنسیت و درآمد، حق رأی دارند.
قریب به صد سال (بهطور دقیقتر، از سال 1832 تا 1928) طول کشید تا دموکراسی در انگلستان طی این شش مرحله شکل بگیرد، و قریب به صد سال طول کشید تا مجلس اعیان راضی شد تن به اصلاحات بدهد. دلیل واگذاریها نه برای آنکه طبقهی اشراف دلسوز پینهی دست کارگرها شدند، بلکه برای این بود که پینهزدهها هدفشان «انقلاب» بود.
طی این دوره صد ساله، ما شاهد چهار شورش بزرگ در انگلستان بودیم که همه با هدفی انقلابی شروع شدند و نه اصلاحگرایانه. بیایید اینها را دلایل «درونی» بخوانیم:
1. شورش لودیتها در سالهای 1811 تا 1816 (از قضا تکنولوژیزده هم بودند و میدیدند که چطور وجود ماشین برای منبع درآمدشان خطر ایجاد کرده است)
2. شورش اسپافیلدز در سال 1816
3. قتل عام پیترلو در سال 1819
4. شورش سویینگ در سال 1830
چند مورد دیگر مثل شورش هایدپارک و تأسیس اتحادیههای کارگری هم در این زمینه نقش داشتند.
اما دلایل «بیرونی»، اشاره به انقلابهایی دارد که نه در انگلستان، بلکه در کشورهای مجاور اتفاق میافتادند. پیروزی انقلابهای بیرونی و رسیدنشان به مدنیت بیشتر، باعث میشود تا مردم کشورهای مجاور هم اصطلاحاً جرأت انقلاب را برای کشورشان پیدا کنند. «اگر آنها توانستند، پس ما هم باید بتوانیم». دو نمونه از انقلابهای بیرونی که باعث ترس حاکمان مجاور شدند:
1. انقلاب فرانسه در جولای 1830
2. انقلاب اکتبر روسیه در 1917
اینها همه دلایلی بود که باعث شد تا مجلس اعیان و طبقه حاکم بر انگلستان، از ترس انقلاب (بدتر) به اصلاحات (بد) تن بدهد. با این کار، حداقل بخشی از قدرت را به نفع مردم از دست میداد، اما در غیر این صورت کل قدرت را.
از این مقدمات، همان نتیجهای را بهطور تقریبی میتوان گرفت که در اول پست نوشته شد: اینکه «قدم اول در اصلاحات، انقلاب است».
البته از یک مثال نمیتوان در یک تعمیم شتابزده گفت که تمام اصلاحات نتیجهی انقلابها و استفاده از قوه قهریه بودند، اما مثالهای دیگری از چگونگی به مدنیت رسیدن کشورهای آرژانتین، آفریقای جنوبی و سنگاپور در همین قرن بیستم اثباتکننده «اصل اول» تاریخ هستند. بازگویی تاریخ این کشورها به اندازه تاریخ اصلاحات در انگلستان طولانی است، اما همین انگلستان را بهعنوان مشت نمونهی خروار داشته باشید.
راستادهی برای یک امر بدیهی مثل حق رأی، با این همه زحمت و خونریزی همراه بود. حالا سیستمی به بزرگی تکنولوژی را تصور کنید که نابودیاش برای حاکمان دیگر بحث بر سر اصلاح (بد) و انقلاب (بدتر) نیست، از قضا «بدترین» اتفاق ممکن است. نابودی تکنولوژی یعنی اینکه ترامپها هم عریان بیایند در جوامع جمعگرای ما زندگی و بیکاندوم زیر درخت سیب با همسرانشان جماع کنند؛ یعنی انسانِ خو گرفته به سرمایهداری که بهراحتی میتواند اندازه لویی شانزدهم غذا بخورد هم ساعتها برای جستوجوی غذا راه برود.
دیگر نهادینه کردن بدبینی و خودآگاه کردن مردم نسبت به ضررهای تکنولوژی، فایدهای دارد؟ ضمن اینکه افرادی مثل تریستن هریس که سازمانهایی مثل Humane Technology تشکیل دادهاند و به سِمَتهایی مثل «اخلاقگراهای بخش طراحی گوگل» منصوب شدند، هنوز برای راستادهی تکنولوژی راه به جایی نبردند، و نخواهند برد. تکنولوژی در ازای آن، به ما سرگرمیهای میلیارد دلاری و یک بسته پاپکورن و موقعیتهای شغلی نوین (و بهطورکلی، افیون) میدهد، و گاهی وقتها هم در ازایش به ما دغدغههای اجتماعی کماهمیتی مثل حقوق حیوانات و رنگینپوست میدهد تا حس انقلابیگری و طغیانمان ارضا شود. اینگونه است که هشدار تمام منتقدین و طبقهی نخبه فراموش میشود. سایر افراد این طبقه هم که به چشم میآیند، ژورمالیست و روزمالهنگارهاییاند که با دمتکانی برای اربابهای متمدن امرار معاش میکنند، و بعید است کسی مثل پرومته بیاید گرما را از خدایان بدزدد و به ما سادهدلها و آدم معمولیهای بیخبر تحویل دهد.
کازینسکی هم بهدرستی اشاره کرد که اگر من میخواستم مانیفستم را بهطور عادی و بیسروصدا چاپ کنم، هیچ تأثیری بر مردم نمیگذاشت. باید چند بمبگذاری انجام میشد تا شاید این صداهای بلند به انسانی که هندزفری در گوش گذاشته برسد.
«چرا ما اینجاییم؟» هم سؤالی است که به نظر من بشر امروز بیش از هر زمان دیگری گرفتار آن شده، و احتمالاً اتحاذ زندگی بدویگراها کمکم این سؤال را در ذهن انسان کمرنگ کند.گفتآورد:
به دید من زندگی در نهاد یک پرسمان ژرف میباشد از اینکه «چرا ما اینجاییم؟»
و آماج آدمی, یا بهتر بگوییم, خودآگاهی پی بردن به این چراییست. در این رهگذر, ما بخت اندک, ولی گرایندی, برای پاسخ به این
پرسمان هستیشناسانه داریم و ایستار بغرنج کنونی را میتوان چرخشگاهی (turning point) در این راستا دید, که یا آدمی, با یاری
بخت و کوش و هوش اندک شماری, از آن ترا میگذرد یا اینکه به دست آفریدههای خود خود را نیست و نابود میکند. از آنجاییکه ما
چه تکنولوژی بجا بماند چه نه, محکوم به مرگ میباشیم, ولی از گذر فندآوری و با کوش و هوش آماجیده, بختی برای نامیرایی و واگشایی
این پرسمان و دیگرها داریم, پس خودبهخود, گزینهی «کوشیدن در راستادهی», دستکم برای من مهربد, گیراتر و خواستنیتر و فرنودینتر خواهد بود.
ما همه محکوم به مرگ هستیم، اما باید در چگونگی مرگمان تا حدودی کنترل داشته باشیم. هیچکس دوست ندارد هیزم آتش سیاستمدارها برای جنگافروزی در خاورمیانهای باشد که هیچ کنترلی روی آن ندارد، و هیچکس در سوریه از اینکه وسیله آزمایش سلاح جدید رفیق پوتین باشد لذت نمیبرد. من ترجیح میدهم طعمهی گرگهای جنگل شوم تا اینکه طعمهی آلودگی هوا، بمب اتم، سرطان، افسردگی، غذای بیکیفیت و... شوم که در انتخابشان هیچ نقشی نداشتم و حتی فرصت دفاع هم در برابرشان به من داده نشده. ضمن اینکه طعمهی گرگ شدن خطری نیست که هر لحظه انسان نخستینی را تهدید کند، اما معایب تکنولوژی در تمام لحظهها انسان آخرین را تهدید میکنند.
بااینحال، شما اعتقاد دارید که ما برای جواب به این پرسش باید پیشرفت کنیم، و زمانی که پیشرفت شما به معنی محدودیت و مرگ/افزایش عمر «غیرداوطلبانه» ماست، باید چه کرد؟ همان مثالی است که کازینسکی از دعوای دو فرد بر سر صدا و نویز رادیو میزند. اگر رادیویی وجود نداشت، این نزاع هم وجود نمیداشت. همانطور که اگر ماشینی هم وارد بازار کار نمیشد، شورش لودلیتها ایجاد نمیشد.
این گزینه را اخلاقی نمیبینم که برای جواب به یک پرسش که در گرو پیشرفت تکنولوژی است، زندگی بقیه غیرداوطلبانه تباه شود.
گفتآورد:
Who Watches the Watchmen نیز راهکار دارد: سه نیرو که هر یک دیگری را میپایند.
و البته امیدوارم برای این بخش هم بعد شفافسازی کنید؛ چون مقابل هر کدام از این نیروها هم دوباره همان سه پرسش سابق قرار میگیرد. ضمن اینکه چه تضمینی هست که آن سه نیرو، در حکم تک سلولی، توانایی پیشبینی عمل بعدی سوپرارگانیسم را داشته باشند؟ یادآوری این بخش که در یکی از پانویسهای مقالات کازینسکی آمده لازم است، و البته که شما بهتر به این قضیه واقفید:
پ.ن 1: حکایت کرد مرا دوستی که در علم ید بیضا داشت و در شرح کازینسکی رأی بینا: «که من در کوتاه مدت لیبرال هستم و در بلند مدت بدویگرا». به لیبرالیسم کمک میکرد تا جهان یکپارچه شده و سیستم تکنولوژی آسیبپذیرتر شود؛ یعنی ارتباطات گستردهتر شده، مبادلات تجاری جهانیتر شده، مرزها کمرنگتر، و به معنای تحتاللفظی (نه فقط معنای استعاری) به همان «دهکده جهانی» مکلوهان برسیم. این شبیه دیدگاه قصابی است که به گوسفندش علوفهی بیشتری میدهد، نه برای رضای گوسفند، بلکه برای اینکه دو روز بعد که سر او را برید، گوشت بیشتری نصیبش شود. این نوع از «اصلاحات موقتی» هم دیدگاه جالبی است.گفتآورد:
("Jay'N. Forrester of the Massachusetts Institute of Technology has shown that in the field of complex systems, cause-to-effect relationships are very difficult to analyse: hardly ever does one given parameter depend on just one other factor. What happens is that all factors and parameters are interrelated by multiple feedback loops, the structure of which is far from obvious ....
پ.ن 2: این رویکرد اخیرتان هم برای من جای تعجب دارد مهربد عزیز. در واقع، انگار اصلاً نیازی نیست تا من این جوابهای ناقص را به شما بدهم. شما همین استدلالها را در همین تاپیک بهخوبی نقد کردید.
@Thanks
شما هنوز دربارهی «چگونگی» سخن میگویید ولی آنچه من گفتم دربارهی «چرایی» بود. به دیگر زبان, کازینسکی میگوید:
وضعیت کنونی بد است.
آینده بدتر خواهد شد.
گذشته خوب بود.
پس, انقلاب.
آنچه من گفتم این بود:
وضعیت کنونی بد نیست.
آینده بستگی به ما هم دارد.
گذشته خوب بوده, ولی آینده میتواند بیاندازه - بیشتر از همهی تاریخ آدمی - بهتر باشد.
اگر نیک بنگرید, من نگفتم آینده بباید بهتر خواهد بود, یا نگفتهام وضعیت کنونی برای همگان گل و سنبل است, یا نگفتهام بیگمان
اینها میشود, تنها گفتهام این شایندی (possibility) یا بهتر بگوییم, گرایندی (probability) آنجاست که ما بتوانیم به نامیرایی دست
بیابییم و اگر بیابیم و خوشبیاری هم بیآوریم آینده میتواند بیکران خوب باشد, زیرا همهی گرفتاریها با در دست بودن زمان بسنده راهکارپذیر اند.
در گفتار بالا «اگر»های فراوان و ریسکهای رنگارنگ میبینید که بخشی از سخن پیشین من بود: ریسک با آیندهی آدمی به بهای
دست یابی به بالاترین تراز از هوش و خوشی.
قبلا زمان طاغوت کسی شمال میرفت همه جا کلبه های چوبی بود.
الان رفتیم دیدیم سپاه درختان جنگل را قطع کرده جایش ساختمانهای شیکی ساخته که دستکمی از بناهای اروپا ندارد. این یعنی با پیشرفت فناوری بر زیبایی شمال افزوده و از فقر به غنا داریم میرویم.
مقالۀ An Introduction to Complex Systems Science and Its Application که امسال منتشر شد، تقریباً عصارهای از تمام گفتمانهای کازینسکی و طالب را دارد (بیشتر دومی را)؛ چه آنجایی که دربارۀ موفقیت بازار آزاد نسبت به کمونیسم میگوید، چه آنجایی که دربارۀ عدم قطعیت سیستمها، چه آنجایی که اعتقاد دارد سیستمها باید روند فرگشتی را الگوی بقا قرار دهند (Antifragile)، و چه آنجایی که تلویحی با گلوبایسم و متمرکز کردن سیستم در یکجا مخالفت میکند (Localism). فرقش این است که مقالات آکادمیک همان مسائل را گرچه خلاصه، اما مثل همیشه ملالآور توضیح میدهند.
@Mehrbod نظر شما چیست؟ Localism را آلترناتیو بهتری نمیدانید؟ خصوصاً اینکه دامنۀ آسیبرسانی تکنولوژی را از «جهان» به «محل» محدود میکند، سیستمی میسازد که آنچه نکشتش قویترش خواهد کرد، و یک هدف واحد و واضح است که در صورت موفقیت هم به نظر نمیرسد نیاز داشته باشد تا حزبی قدرتمند آن را کنترل کند (با در نظر گرفتن ارجاعات فصلهای آخر کتاب متأخر کازینسکی دربارۀ چگونگی موفقیت انقلابها).
نوشتار نغز و گیرایی بود. پیوند آن به گفتمان فنآوری آنچنان یکراست نبود.
اگر از گفتمان فنداوری یک چیز را گرفته باشید آن است که رویهمرفته این سیستم است که راه را میگزیند نه "یک کسانی آن بیرون".
پس گفتن اینکه چگونه فنداوری را مهار کنیم تا اندازهی بالایی بیهوده است، مانند این میماند که بخواهید سرماخوردگی را ریشهکن کنید،
نمیتوانید چون آمایش (ترکیب) های ویروسی که فرگشت بیابند بیکران اند. درست همانجور که نمیتوانید رایانه ای بدارید که ۱۰۰%
هکناپذیر باشد، چه که در این راستا فربینهای ریاضی ای هستند که میگویند چرا شدنی نیست!
به دیگر زبان، در روند پیشرفت فندآوری اگر چیزی ممکن شود، پدید نیز خواه ناخواه خواهد آمد.
در این راستا تنها کاری که شاید بتوان کرد کاهش احتمال این رویداد از دمی که "ممکن" شد به "پدیدار" است.
این چکیده ی گفتمان فنداوریست. از دیدگاه کازینسکی سخن دربارهی راستادهی به فنداوری از بیخ بیهوده است،
از دیدگاه من تا اندازه ی بالایی بیهوده است، ولی ۰ نیست و بخت بسیار اندکی آنجا هست که از این گذر رد شویم و خودمان را نیست نکنیم.
نظریهی سیستمها و پیچیدگیشان همیشه در درک تکنولوژی میتواند مؤثر باشد.گفتآورد:
پیوند آن به گفتمان فنآوری آنچنان یکراست نبود.
لوکالیسم دربارۀ مهار تکنولوژی نیست، دربارۀ محدود کردن دامنۀ آسیبرسانی است -- چه از طرف دولت و چه از طرف تکنولوژی. مگر نه اینکه تمام بدویگرایی کازینسکی بهنوعی انقلابی برای محدودسازی (و نه از بین بردن، که اینگونه یک ایدۀ آرمانگرایانۀ دیگر میشد) آسیبهاست؟ مثلاً این آسیب که ویروس کرونا امروز بهدلیل متمرکز بودن سیستم میتواند هر بخشی از زمین را آلوده و برای کل بشریت تهدید باشد (بالا بودن میزان آسیبرسانی)، اما همین مشکل در پیشاتمدن نهایتاً باعث انقراض بخش کوچکی از جمعیت خواهد بود (پایین بودن میزان آسیبرسانی). این فرق ظریف میان این روش با سایر روشهای مدعی اصلاحات است. لوکایسم ذاتاً تمرکززداست تا اگر مشکلی آنور دنیا پیش آمد روی محل اینور دنیا تأثیرگذار نباشد. به این صورت:گفتآورد:
پس گفتن اینکه چگونه فنداوری را مهار کنیم تا اندازهی بالایی بیهوده است
On August 6, 1806, the Holy Roman Empire was abolished. Goethe noted that day that the people staying in the same inn as him were far more interested in the quarrel between their coachman and the innkeeper than in its demise.
In digar mishavad soxan az dir ya zud budan, ya hamaan keshdadaane "goriznaapazir" ke nistih va nabudih beraahe tech baashad.
dar in rastaa aari dorost ast, baa localization aasib be hamaan bum (local) marzmand mishavad va xob berowshani bartar az jahaanisaazih ast.
Baa Jahaanihsaazih tanha chizaye xub nistand ke jahanih mishavad, chizhaye bad niz be hamaan andaze jahaani mishavand va, va nokteye HAMISHEGIH in ast ke aasib va viraani hamishe aasaantar az saaxtosaaz o negahdaari and. Azinru, manteqan, jahaanisaazih xatar va aasibe bishtari az sudi ke darbardaraad, miaafarinad.
Har pishraafto tamarkzzayih darbargirandeye noktehaye manfiye xod mibashad. Baraye nemune xode adam ye jaandaare fargashteye tamarkoz yaafte ast va besiyar aasibpazirtar az beguyim bacteria ast. Aadami besyar asaantara az bacteria nist mitanavanad beshavad, che ke na be shomaare bacteria miresim va ham inke ziste adaami pishniyazhaye besyari darad va yek xode jandaar ham ba yek zarbe be sar ash knockout mishavad.
Nokteyi ke Nasim bedan eshare mikonad hamin ast ke dar tabiyat yek marze rowshani baraye bozorgihe va tamarkoze chizha hast. Baraye nemune daynasorha xodesan yeki az jandaarani budand ke in marz raa rad karde budand va az haminru niz emruz az anha tanha raddi beja mande ast. Ya hamaanjur ke Taleb miguyad bozorgtarin jaandaarye xoshki fil ast va bozorgtar dige nadarim!
Bozorgtar dar inja chist? tamarkoze yaaxtehaa.
سلام... چگونه می توان انسان را توسعه داد بی انکه بر انسان چیره شده باشیم و بر انسان زمانی چیره می شویم که دانشی ابجکتیو نسبت به ان داشته باشیم و چنین دانشی نمی توانیم داشته باشیم..ناچارا چیزی به اسم توسعه انسان و رساندن ان به مقام خدایگونگی شدنی نیست.....به زبان ساده تر هر گونه توسعه بیولوژیکی انسان نیاز به شناختی جامع از انسان دارد چیزی که فراتر از تئوری پردازی های علمی، ادعای شناخت عین واقع را داشته باشد..چنین چیزی خارج از توانایی های دستگاه شناختی انسان است و ناچارا تبدیل انسان به موجودی خدایگونه انچنان که ادعا می کنند نسخه ای برای فاجعه است.. ..توسعه تکنولوژی حد نهایتی دارد و ان فرسایش بشری در برابر تغییر است...جامعه بزرگ انسانی ،ازمایشگاه های علمی نیست ،وبه سادگی تن به هر تغییری ان هم از نوع رادیکال نمی دهد،به زبان دیگر پیاده سازی فانتزیهای علمی در واقعیت اجتماعی به همین سادگی ها امکان پذیر نیست.
سرتاپای این نوشته نادرست است. برای پیشرفت نیازی به دانش آبجکتیو یا سابجکتیو نیست بساکه هموارترین راه همواره همان آزمون و خطا
بوده است. تا پیش از اینکه آدمی از بیخ بداند باکتری چیست پی به دانش اینکه چه گیاهی بخورد خوب است برده بوده و امروز تازه
چرایی آنرا میداند.
فرگشت هوشواره ها و تکنولوژی نیز تنها چیزیکه نیست فانتزیست چه که روزاروز همگی در جریان آن میباشند.
انچنان به حرفی که من زدم مربوط نبود!..ادعا این هست که ادم کنونی به موجودی فراتر از خود و به مقام خدایگان می رسد و انسان خردمند به پایان راه خود رسیده است..چنین چیزی از نظر من محال است..دلیل ان هم این می باشد که گذار از انسان کنونی به موجودی برتر نیاز به دانشی جامع نسبت به انسان کنونی دارد ..چرا که در غیر این صورت به جای رسیدن به موجودی هوشمند تر و قوی تر و زیباتر و...به موجودی زامبی گونه می رسیم..لیکن چنین دانشی وجود ندارد(دانش ابجکتیو)..چرا که لازمه وجود داشتن ان عبور از محدودیت های شناختی ادم است.به زبان دیگر..1-انسان خردمند به پایان را خویش رسیده است 2- موجودی برتر از انسان کنونی پا به عرصه حیات خواهد گذاشت 3-لازمه این دو وجود دانشی جامع نسبت به انسان کنونی است 4-چنین دانشی وجود نمی تواند داشته باشد 5- بنابراین محال است انسان به موجودی برتر از خود دست بیابد. ...این که با ازمون و خطا این راه پیموده شود دوباره ممکن است به نه موجودی خدایگونه بل به موجودی زامبی گونه برسیم.
با این قسمت مشکلی ندارم..اما مسئله پیاده سازی ان در عرصه حیات عمومی است که ان را تا حد فانتزی بودن پایین می اورد.. دقت کنید حتی ساختن یک مسجد یا ویرانی یک کلیسا یا تصویب قانون بازنشستگی یا....با هزارن مشکل و حساسیت های اجتماعی روبه رو می شود چه برسد به این که بخواهیم زندگی ادمیان رابه شکل کاملی دگرگونه کنیم.
شناخت خود فرگشتپذیر است، هر چه شناخت آدمی بیشتر شود توانا به شناخت بیشتر میگردد و ازینرو
رسیدن به جایگاه خداگونه به هیچ روی نه ناممکن است نه ناشدنی، نامحتمل ولی آری میتواند باشد.
نابودی ولی آسانتر است چون آنتروپی آن بیشتر است. آنتروپی بالاتر در اینجا یعنی راههای نابود شدن پرشمار و
بیکران اند ولی رسیدن به جایگاه خدایی کمشمار و سخت. اگر میخواستید قمار کنید روی یکمی پولتان را میگذاشتید نه دومی،
هرآینه دومی خوشی بیکران دربر دارد ازینرو "برداخت ریاضیاتی / mathematical payoff" آن همواره بالاتر و خواستنیترست، گرچه نامحتمل.
زندگی آدمی هم با پیشرفت فندآوری خواه ناخواه دگرگون میشود نمونهی آن همین اینترنت یا ویروس کردنا که از راه تمدن و راههای ارتباطی
نوین گسترش میتواند بیابد.