اینکه خیلی تعریف وسیعی هست و با آنچه از قوانین طبیعی وجود داره و خیلی هم محدود هست از زمین تا آسمان تفاوت دارد.در تعریف شما اینکه شیر و غزال را میخورد یک قانون طبیعیست بدین مهنی که ما اگر جلویش را بگیریم قانون طبیعی را نقض کرده ایم مانند اینکه ما قانون جاذبه را نقض کرده باشیم.خود اینکه ما میدانیم میتوانیم مورد اول را نقض کنیم ولی جاذبه را نمیتوانیم نشان میدهد که مفاهیم متفاوتی هستند و اولی قانون طبیعی نیست.
چه چیز اشکال ندارد؟
کشتنش یا نقراض نسلش،یادمان نرود که ما لازن نیست فعالانه آنها را بکشیم،میشود عقیمشان کرد یا فقط غزالها را از دست شیرها نجات داد و بی غذاشان گذاشت.
ماهیتش که یکیست ولی مرتبه و میزانش را سخت بتوان گفت،ولی شما دارید با این سخن بر پاد چیزی که سعی در فاعش را دارید کار میکنید اگر از یکجنس نباشند کار دفاع حتی من از آن دشوار میشود سخن شما که جای خود دارد.
خوب در اینجا اشتباه میکنید.
ما حق گرفتن جانش (یا انقراض نسلش) را نداریم یعنی چه؟اگر معنیش این است که ما نباید (یا باید) اینکار را بکنیم که این خود اصل بحث است داریم درباره اش سخن میگوییم.اگر شما میگویید آن حیوان حق حیات دارد و حق اوست و نه ما آنوقت باید دید شما چطور میخواهید برای آن موجود (بدون همین اتکا به رنج کشیدن آن حتی حق تعریف کنید).
تفاوت شعور انسان و بسیاری از حیوانات هم بسیار بسیار بیشتر از تنها خودآگاهیست.برخی میمونها هم قدرت تشخیص خود را دارند البته.
من اول هم گفتم که از دید من رفاه جانداران دارای شعور مهم است،البته دیدگاه من دراینباره قدری یوتیلیتریتانیستیست ولی در کل باز هم اینجا من قصد تعریف دقیق چه مهم است را ندارم،من دارم میگویم چه مهم نیست،انچه مهم نیست تعادل طبیعی و گرفتن چیزهای ناموجود بنوان قوانین طبیعی و دفاع از آنهاست.
در واقع من از ابتدا هم نگفتم که باید مثلا شیرها را منقرض کنیم برای بهتر شدن وضع غزالها،من گفتم میشود اینرا در نظر گرفت و اتفاقا تنها چیزی که در این میان نباید در نظر گرفت همین تعادل و قانون طبیعت و اینچیزها موهوم هستند که وجود خارجی ندارند،حالا هر نگاه دیگری به موضوع داشته باشیم بحث دیگریست ولی ربطی به طبیعی بودن زندگی ما با شیرها ندارد،با تیرانازوروس هم همزمان زندگی میکردیم فرقی نداشت چندان.
فرگشت که متوقف نمیشود به مفهموم کلی آن (بدون در نظر گرفتن انتخاب طبیعی) ولی انتخاب طبیعی را بله بخش اجتناب ناپذیر توقف آن انقراض یکسری گونه های وجود است.بعد هم نابودی حیات دیگر چیست؟ما کی خواستیم حیات را نابود کنیم؟گونه با حیات توفیر دارد.
دو جمله آخرتان هم متناقض است،در اولی میگویید مثال انسانی را نباید به حیوان تعمیم دارد (که من دقیقا مطمئن نیستم منظور چیست) در دومی میگویید کار ما بقدر همان حیوانات نااخلاقی میشود!!!