آفرین، درست است، بالاخره ما آن مسیر را پیمودهایم و به این بیراهه رسیدهایم. همچنین بقول آگوست کنت یکبار که دانستیم دیگر نمیتوانیم ندانیم. به نظر میرسد تمدن بشری محکوم است در این حلقههای مداوم تکرار از بدویت، تمدن، زوال گیر بیافتد. من هم نه مدعی یافتن راه حلی برای این مسئله هستم نه حتی چه بسی خواستار آن، فقط دارم یادآوری میکنم که قدم بعدی چه میتواند باشد : The Return of Patriarchy
توجه بکنید که این مقاله مال هشت سال پیش است!
شما دقیقا دارید از کدام «خردستیزی مذهبی» صحبت میکنید؟ توماس آکویناس یا آنسلم یا آگوستین «خردستیز» بودهاند؟ نه این ورژنی نادرست از تاریخ است، در قرون وسطی «خرد» هم یکی دیگر از ابزار شناخت و درک بود در کنار ایمان، الهام، احساس، علم، جادو و ... کلیسا حامی دانشمندان و فلاسفه بود و بسیاری بزرگان این دوران روحانی بودند. بعد مسئلهی دیگر اینست که اصلا جز در به قول شما «دام» مدرنیته چرا دقیقا «خردستیزی» چیزیست «بد»؟ من تلاشی برای توجیه خردستیزی مذهب نمیکنم، اصلا دلیل اصلی و محوری علاقهی من به آن همین تسلیم نشدن در برابر جهل عمومی خردپرستیست. آنچه من میکوشم به شما یادآوری بکنم این است که در جامعهی سنتی بدلیل وجود سلسلهمراتب ِ ذاتگرا هر چیز «جایگاهی» دارد و بر مبنی آن جایگاه وظیفهای و یا نقشی را ایفا میکند که در شمای کلی چیزها، ضروری و بایسته و ازلی و ابدیست. این ازلی و ابدی بودن آن جایگاه، احساس امنیتی را در سوژهی سنتی پدید میآورد که فارغ از هرچه پیش آید، اگر من سوژهای باشم متعهد، پایبند، وظیفهشناس و مومن که بر مبنی شرح وظایفش عمل میکند، همیشه سیستم موجود باقی خواهد ماند و پاداش من چه در این جهان و چه در آن جهان عظیم است و ... در آن جامعه کشیش و شاه و نقاشباشی و منجم و شاعر و نجار با هم رقابت ندارند زیرا بازی دارای کسر صفر تلقی نمیشود، برای همه هست زیرا «پدر شما که در آسمان است پاداشتان را به نیکی خواهد داد».
خرد هم در آن جامعه ابزاریست برای اندیشیدن فیلسوف به مسائل فلسفی، برای خیالپردازی دانشمند پیرامون احتمالاتی که رشتهی علمی او طرح میکنند، برای کشیش بابت اندیشیدن به ذات و ماهیت خدا و خلقت او و ... در آن جامعه همانطورکه آخوند به مقام شاه برکشیده نشده و چاهکن ِ محل سیاستمدار نشده و آفتابهفروش میدان دولت تعیین نمیکند، خرد هم قرار نیست «سعادت دنیوی» بشر را تأمین بکند، «دلیل زندگی» او باشد، «مسیر رهایی» او تلقی بشود و ... یک «جایگاهی» دارد و در آن جایگاه یک «وظیفهای» انجام میدهد و آن وظیفه یک «کارکردی» دارد و همین!
میدانید، سلسلهمراتب در ضدیت مستقیم و غیرمستقیم با سایش و رقابت است. در جامعهای که سلسلهمراتبی مستحکم وجود دارد و قدرت از بالا به پائین دیکته میشود، هرکس وظیفهی خود را مهمترین وظیفهی عالم تلقی میکند. فراش مدرسه به معلم احترام میکند، معلم به ناظم، ناظم به مدیر، دانشآموز به همه و ... آن فراش وقتی خانه میرود زنش به او که آقای خانه است احترام میکند، پسر ارشدشان به مادر که نور خانه است، پسر وسطی به برادر بزرگ که الگوی رفتار درست است، برادر کوچکتر به برادر وسطی که وظیفهشناس است و ... همینطور از مقنی تا شاه همگی احترام میبینند، همه مرجعیت اخلاقی دارند، همه ضروری تلقی میشوند و آنقدر مهم هستند که خدای عالم شخصا شغل و «روزی» آنها را فراهم میکند و به آنچه در حلقشان میریزند و با وسط پایشان میکند اهمیت میدهد، آنچنان مهم هستند! در جامعهی فاسد ِ «برابریطلب» اما همه رقیب یکدیگر هستند، هرکسی دورانداختنیست زیرا دیگر نه «اصالت» که «مرغوبیت» معیار سنجش ارزش است و دست بالای دست بسیار است، هرکس فارغ از میزان موفقیت خود احساس بازندگی میکند و همواره «آنچه را ندارد» حسرت میکشد و از آنچه دارد بیزار است و از جایگاه و نقشی که در جامعه دارد راضی نیست و با هراس به زیر پا و نفرت به روبرو و با حسرتی بیمارگون به بالای سر مینگرد.
بگذریم، در سیستمی این چنینی(سلسلهمراتبی) اگر هریک از نهادهای جامعه یا اعضای آن تصمیم گرفتند از جایگاه خود خارج بشوند و پیرامون موضوعی ایفای نقش بکنند که در شرح وظایف آنها نیست، باقی نهادها واکنش خشونتآمیز نشان میدهند. ملای منبرنشین اگر در کار پادشاه که کشور میراث خونی او و ما همه تحت فرامین او هستیم دخالت کرد، سر او باید بر فراز نیزهها برود. «دانشمند» و «فیلسوف» و «طبیب» هم اگر یک وقت خواست از جایگاه خود بیرون برود و به جای زالو انداختن و مسهل نوشتن و علف جوشاندن در امور الهی که در شرح وظایف مسجد و کلیسا، این نمایندگان تامالختیار پروردگار بر زمین هستند دخالت بکند تودهنی میخورد. پس نه، هیچ چیز «بدی» دربارهی خردستیزی مذهبی وجود ندارد، آنها دارند از «راه آزموده» دفاع میکنند، از راهی که پدرانمان برای آن کشتند و کشته شدند، از راهی که پیموده شده و جواب داده... پس من مقدار مشخصی فداسازی «علم» و «خرد» را برای دفاع از «سنت» روا میشمارم. مسئله اینست که «تضاد ذاتی» میان منطق و مذهب وجود ندارد، یا میان خرد و مذهب، تضاد میان علم و مذهب است که اهمییت ایندو برای من در قالب این پرسش متجلی میشود: «آیا میخواهید در جامعهای زندگی بکنید که همه آیپد و لپتاپ و ماشین دارند یا جامعهای که در آن همه پدر دارند»؟ برای من کُل سوالها پیرامون ترجیح خرد/منطق/علم یا مذهب، به همین یکی ختم و خلاصه میشوند.
lol, strong imagery
من واقعا به قصد خودفریبی به مذهب نگرویدهام، به نحوی مستدل و حتی شاید مستند به این نتیجه رسیدهام که مذهب کارکردی بسیار مثبت در سازماندهی اجتماعی جامعه دارد و در نبود آن ما هزاران ایدئولوژی برای ارضای طمع، حسد و شهوت خودمان اختراع میکنیم. همچنین من تاکید کردم هیچ توهمی دربارهی «سعادت» بشری ندارم، بلکه امیدوار به «تناسب» هستم. ضمن اینکه فراموش نکنید این بحث صرفا تلاشیست برای روشنگری برای دوستی گرامی، و مواضع من همگی «ارتجاعی» هستند نه انقلابی، یعنی من نمیگویم «بیایید باز گردیم به دوران شکوه بشریت و از این فاضلاب بیرون برویم»، میگویم این فاضلاب به آن اقیانوس خواهد ریخت. جامعهی بشری یا دیسژنیک است یا یوژنیک، آن وضعی که داشتیم نتیجهی آزمودن این وضعی بود که داریم.