• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 1754

    جُستار: کافه دومگو

    Threaded View

    1. #11
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Rationalist نمایش پست ها
      عقلانیت در جهان به زنجیر می باشد!
      اما می توان زنجیر را شکسته و زندگی پوچ و جهان سیاه را، با معنا و روشن نمود.
      یکبار دیگر به این چیزی که نوشته‌اید بطور جدی فکر بکنید...
      من پرسشهایی در این مورد مطرح کردم، اول اینکه اساسا چیزی که عقلانی نیست را چطور می‌توان با عقل تحلیل و قابلِ دریافت کرد؟ در اینجا لازم است که هر دوی ما میانِ دو چیز تفکیک قائل شویم: عقلِ طبیعی که همان مغز منفرِ هر یک از ماست و خرد که یک امر جهانی‌ست شامل مجموعه‌ای از دانش، فلسفه، آگاهی و منطق که شاخه‌های گوناگون و درهم‌تنیده‌ای دارد. عقل طبیعی مشخصا برای این جهان ساخته شده، نه برای درکِ آن و نه هتا برای اندیشیدن، تنها و تنها برای زنده ماندن و بقای نوع. اینکه ما از پستانداران بودیم و شانس دریافتِ پروتئینی فراوان داشتیم که به رشد مغز ما بسیار کمک کرد، اینکه ما از درختان پائین آمدیم و دیگرِ خویشاوندانِ ما آن همان بالا ماندند، اینکه شکارچیانی قهار و بی‌رحم شدیم و ... همگی نشان می‌دهند که ما موجوداتی خوش‌شانس بودیم که طبیعت به ما بهترین ابزار را برای زنده ماندن داده، اما آیا برای طبیعت مهم بوده که ما بتوانیم نسبت به او یا هتا خودمان شناخت و آگاهی کسب بکنیم؟ ابدا! میلیون‌ها گونه‌ی جانوری بودند و هستند که از خودآگاهی فقط همین بهره داشتند که بدانند کی گرسنه‌‌اند، کی تشنه ، کی خسته و ... در این میان تنها یک گونه هست که «تصور» و «توانِ اندیشیدن» دارد. پرسش همین جا است؛ پرسشی که من چند باری پرسیدم: جایگاهِ عقل در این هستی کجاست دقیقا؟ چقدر شناختِ عقلانیِ جهان می‌تواند معتبر شمرده شود؟ مگر برای سنجیدنِ عیارِ درستیِ شناخت و دریافتِ عقلانی، سنجه‌ای غیر از خودِ عقل هم هست؟

      اینها پرسشهایی هستند پس از یک عصر پرستشِ عقل در غرب پدید آمدند و بعدها پس از دو/سه قرن که شکل دیگری از آن عقل‌باوری تحتِ عناوینی چون پوزیستیویسم دوباره متولد شد، همچنان بی‌پاسخ باقی ماندند. پیرامونِ همین موضوع جمله‌ای از شوپنهاور هست : آنها که بیشتر فکر می‌کنند بیشتر در زندگی دچار اشتباه می‌شوند؛ این را اصلا نمی‌توان انکار کرد و من کاملا به آن باور دارم؛ یکجا اگر قرار باشد به موضوعی به طور جدی فکر بکنیم و تکلیفِ خودمان را با عقل و هستی روشن بکنیم همین جاست؛ واقعا عقل چه جایگاهی میانِ ما و هستی باید داشته باشد؟ چرا کسی چون همسایه‌ی من که قوه‌ی تعقل‌اش در اکثر مواقع تعطیل است و اندیشیدن به امورِ روزانه‌ و کارهای جاری‌ نهایتِ استفاده از عقل‌اش است و هیچ به اینکه کانت پیش از هیوم بوده یا برعکس و یا در چهار میلیون سال نوری آنورتر که نه، چهار کیلومتر آنطرفتر چه می‌گذرد کاری ندارد، در نهایتِ شادی، سلامت، نظم و هارمونی در کنارِ خانواده‌ای گرم زندگی می‌کند و احتمالا بیش از 80 سال به راحتی و سلامت خواهد زیست و نیچه در چهل سالگی راهی دیوانه‌خانه شد، شوپنهاور چهل سال در تنهایی و تاریکی و خشم/نفرت/کینه از همه زیست، اسپینوزا توسط هم‌کیشانِ خویش تکفیر شد و نزدیک بود سوزانده بشود، لاک همه‌ی عمر در گمنامی و تبعید و آوارگی بود، برونو در آتش زنده زنده سوزانده شد و ... ؟ چرا وضعِ خردگرایانی به این عظمت اینقدر بد و هتا تراژیک است؟ موضوع چیست؟ آیا ما دچارِ نوعی سوءتفاهم نشده‌ایم؟ آیا ما دچارِ خودفریبی نیستیم؟ یکبارِ دیگر: آیا جهان پدیده‌ای عقلانی‌ست که بخواهیم با عقل با آن مواجه بشویم؟

      شاید بگویید همینکه امروز ما از اثراتِ ازخودگذشتگی‌های آنها بهره می‌بریم خودش مهمترین اتفاقی‌ست که می‌تواند در موردِ کسی بیافتد. این اشتباه است؛ آنچه هرگز و هرگز علارغم تمامِ شعارها و لیبرال‌بازی‌هایی که جهانِ امروز برای مترسکِ آزادی بیان ساخته، ناشناخته مانده و برسمیت شناخته نشده، خودِ آزاداندیشی‌ست! کافی‌ست شما برخلافِ همه فکر بکنید، آنوقت ببینید چه اتفاقی برایتان رخ می‌دهد... این واقعا شبیه به هجومِ سلولها سفید به عاملِ ناشناخته است و از طرفی شاید حقیقتا درست هم همین باشد؛ شاید «حقیقت» واقعا امر خطیری باشد! شاید واقعا باید مثل زرتشتِ نیچه زندگی بکنیم که می‌گفت: «با حقایقِ همیشه پنهان‌داشته، با دستِ دیوانه و دلِ شیدا، و توانگر از دروغ‌هایِ کوچکِ رحم: من در میانِ آدمیان همیشه چنین زیسته‌ام.».

      و اما یک پرسش دیگر: لذتِ غیرکورکورانه و اندیشیده شده هم آیا مگر وجود دارد؟!
      ویرایش از سوی Dariush : 06-03-2014 در ساعت 04:27 AM
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. 5 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Ouroboros (06-03-2014),Rationalist (06-04-2014),Russell (06-08-2014),sonixax (06-03-2014),undead_knight (06-04-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •