...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
عقلِ مجرد و منفک از هستی هم آیا امکانِ وجود دارد؟ آیا چیزی جز یک توهم نیست؟ به بیانی دیگر آیا من میتوانم با دستانِ خودم خودم را خفه کنم؟
من در یک لحظه و در موردِ یک پدیدهی خاص با بیشمار پرسش مواجه خواهم بود؛ بر خلافِ آنچه عموما اندیشه میشود، نه پاسخهای ما، بلکه این گزینشِ خودِ پرسشهاست که به اندیشهی ما جهت میدهد؛ منشا این پرسشها چیستاند؟ جز طبیعت است؟
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Russell (05-22-2014),sonixax (05-20-2014),undead_knight (05-21-2014)
هستی و هر آنچه در آن است، همه به واسطه ی "خودآگاهی" ما ادراک می شوند. و خودآگاهی ریشه ی همه ی ادراکات ماست. از این رو، جهان هستی به واسطه ی هستی ماست که وجودش معنا می یابد.
حال با این دیدگاه فلسفی، "خودآگاهی" مفهومی اساسی،بدیهی و همان ذاتِ هستی است که آن را عقل ناب می نامم. هر نوع دریافت و تجربه ای که بر ما(خودآگاهی مان) وارد می شود،اعتبارش(توهم بودن یا نبودنش) با آن سنجیده می شود.
اگر به راستی مشکلی با توصیفات بالا ندارید؛ می توانم در ادامه، به پاسخ دیگر پرسشتان بر مبنای توصیفات بالا بپردازم.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
Russell (05-22-2014)
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
sonixax (05-23-2014)
sonixax (05-26-2014)
اگرچه من با رئالیسمِ کلاسیک درگیریهایی دارم، اما از آنجا که در این نوشتههای شما بخشی بدیهی از این تفکر نقض شده، ناچار به یادآوری هستم که خیر! آگاهی در نهایت تماما معنایی طبیعی مییابد؛ خودآگاهی، در واقع نوعی از آگاهیست و از آنجا که آگاهی میتواند ناشی از ارادهی مدرک باشد یا آنکه بدونِ اختیارِ یا انگیزه قبلی او باشد (مثلا من برای آنکه بدانم حافظه دارم، تنها کاری که باید بکنم یادآوری نهاریست که دیروز خوردهام یا به یادآوری ناخودآگاهِ اسمِ دوستم، وقتی که با او مواجه میشوم است و البته که این خود نوعی یا بخشی از خودآگاهی خواهد بود)، و از آنجا که درک هر پدیدهی طبیعی (شامل خودم) الزاما از فیلتر طبیعی میگذرد، نتیجتا من در نهایت چه راهی دارم جز آنکه به همین پردهی طبیعی حاضر و عیان اعتماد کرده و بر اساساش زندگی کنم؟ بر این اساس چرا من این حق را نداشته باشم که هر نوعِ دیگر نگاهِ غیر از این نگرشِ ابتدایی رئالیستی را خرافه و توهم بشمارم از جمله ایدهآلیسم شما را؟ عقلِ نابِ شما آیا چیزی جز یک انتزاع ذهنی از خردهآگاهیهایی از جهانِ بسیط بیرونیست که کاملا مختص به محیط اندیشهی شماست؟
از این منظر همانطور که گفتم من با دستانِ خودم نمیتوانم خودم را خفه کنم (یا در ضربالمثلی سادهتر، چاقو دستهاش را نمیبرد) اگر قبول داریم که ما پدیدههایی طبیعی هستیم، اگر میپذیرید که کنشِ آگاهانهی مطلق و ناب ابدا وجود ندارد (هر کنشی جنبههایی از خودآگاهی و ناخودآگاهی را در نسبتهای مختلف دارد) و اگر میپذیرید آگاهی نیز خود میتواند ناخودآگاهانه باشد، پس باید بپذیرید که آگاهی نیز پدیدهایست تماما طبیعی و با پذیرفتنِ این نتیجه، با این اصل که طبیعت هرگز ضدِ خوش عمل نمیکند، نتیجتا به این میرسیم که خودآگاهی و عقلِ ناب هرگز توانِ تبدیل شدن به یک پدیدهی ضدطبیعی (شامل خودمان و البته خودش، یعنی خودآگاهی) را ندارد. برای نمونه، آیا خودآگاهی میتواند با استدلالِ فرضا درستِ خویش، حکم به نابودیِ خود بدهد؟
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Rationalist (05-26-2014),Russell (05-25-2014),sonixax (05-24-2014),undead_knight (05-24-2014)
من "خودآگاهی" را به عنوان یک مفهومِ ماوراء الطبیعه و مستقل از آگاهی های دیگر در نظر نگرفته ام. بلکه تاکید من به آن در نقش اساسِ این دستگاهِ فلسفی، ریشه ای بودن و بنیادی بودن آن در گرو آگاهی یافتن از جهان اطراف است. به این گونه باید مفهوم آن را درک نمود؛ که نقش هسته مرکزی ادراکات آگاهانه ما را دارد. بدون وجود این هسته مرکزی، هیچ درک آگاهانه ای وجود نخواهد داشت. تجربیات و دریافت های ما بر خودآگاهی وارد می شوند که آگاهیدن ما نسبت به آنها صورت می پذیرد. آگاهیدن، بدون وجود یک موجود خودآگاه محال است. چه بسا در مثال خودتان نیز، این آگاهیدن می تواند به طور ناخودآگاه و یا بدون اراده ی ما صورت پذیرد.
سخن من پیرامون طبیعی بودن یا نبودن خودآگاهی(عقل ناب) نیست، بلکه در ترازِ بنیادینِ شناخت شناسی به بیان آن می پردازم. در این مورد روش شک های هدف دار دکارت و در نهایت رسیدن به "من شک کننده" و غیر قابل شک را، بیانی دیگر در تبیین خودآگاهی(به عنوان ذات هستی) می دانم.از آنجا که درک هر پدیدهی طبیعی (شامل خودم) الزاما از فیلتر طبیعی میگذرد، نتیجتا من در نهایت چه راهی دارم جز آنکه به همین پردهی طبیعی حاضر و عیان اعتماد کرده و بر اساساش زندگی کنم؟ بر این اساس چرا من این حق را نداشته باشم که هر نوعِ دیگر نگاهِ غیر از این نگرشِ ابتدایی رئالیستی را خرافه و توهم بشمارم از جمله ایدهآلیسم شما را؟ عقلِ نابِ شما آیا چیزی جز یک انتزاع ذهنی از خردهآگاهیهایی از جهانِ بسیط بیرونیست که کاملا مختص به محیط اندیشهی شماست؟
از این منظر همانطور که گفتم من با دستانِ خودم نمیتوانم خودم را خفه کنم (یا در ضربالمثلی سادهتر، چاقو دستهاش را نمیبرد) اگر قبول داریم که ما پدیدههایی طبیعی هستیم، اگر میپذیرید که کنشِ آگاهانهی مطلق و ناب ابدا وجود ندارد (هر کنشی جنبههایی از خودآگاهی و ناخودآگاهی را در نسبتهای مختلف دارد) و اگر میپذیرید آگاهی نیز خود میتواند ناخودآگاهانه باشد، پس باید بپذیرید که آگاهی نیز پدیدهایست تماما طبیعی و با پذیرفتنِ این نتیجه، با این اصل که طبیعت هرگز ضدِ خوش عمل نمیکند، نتیجتا به این میرسیم که خودآگاهی و عقلِ ناب هرگز توانِ تبدیل شدن به یک پدیدهی ضدطبیعی (شامل خودمان و البته خودش، یعنی خودآگاهی) را ندارد. برای نمونه، آیا خودآگاهی میتواند با استدلالِ فرضا درستِ خویش، حکم به نابودیِ خود بدهد؟
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
Primary consciousness - WiKi
Hard problem of consciousness - WiKi
Animal consciousness - WiKi
Mirror test - WiKi
Pigeons Beat Humans at Solving 'Monty Hall' Problem
ما معیار مشخصی برای سنجیدن میزان آگاهی نداریم، ما میتوانیم ۱، برای وجود نوع مشخصی از «حس» یا «حواس» در جانداران جستجو بکنیم و از علائم فیزیولوژیک نتایج «منطقی» بگیریم، مثلا اگر یک جانور نوسیسپتور داشت نتیجه بگیریم که «میتواند درد را حس بکند». ۲، به برخی جانداران مسئولیتهایی از قبیل شمارش را بیاموزیم و سپس نوع استفاده از آنرا برسی بکنیم، مثلا میمونها یکبار که شمردن را بیاموزند میتوانند مفاهیمی مثل «بزرگتر» و «کوچکتر» را تشخیص بدهند که سطح بالایی از «آگاهی» میطلبد. ۳، میتوانیم برای فاکتورهایی که نشان دهندهی «آگاهی اجتماعی» هستند جستجو بکنیم، مفاهیمی مثل همکاری و نوعدوستی و ... که فراتر از سطوح ضروری و قابل توضیح از طریق غرایز کور محصول فرگشت صرفا بیولوژیک هستند. ۴، میتوانیم حافظهی جانداران را بیازماییم که چه نوع دادههایی را به چه نحوی و برای چه مدتی ذخیره میکنند و چه میزان به آن دسترسی دارند. که خود میتواند باز برای «نتیجهگیری منطقی» دربارهی زوایای دیگر توانایی ایشان برای «شناخت» چیزها مورد استفاده قرار بگیرد.
خلاصه: ما نمیدانیم جانداران چه حس میکنند و چگونه جهان را درک میکنند.
زنده باد زندگی!
Anarchy (05-30-2014),Russell (06-08-2014),sonixax (05-30-2014),undead_knight (05-30-2014)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)