ما گفتیم که در متریالیسم، اخلاقیات (هرچه که باشند) نمیتوانند، دارایِ objective value باشند. به نظر من، این را خودتان هم معترف هستید (یا: گردیدهاید).
ما پرسیدیم:
شما چنین پاسخ دادید:
پس، خودتان قبول دارید (یا: کردهاید) که برای یک متریالیستِ واقعی رعایت اخلاق، فقط بهصرف اخلاقی بودنش، یک کار غیرعقلانی هست.
البته، افزودهاید که:
یعنی، عین یک حیوان!
یک چنین موجودی، اگر یک کاری را (فارغ از بد یا خوب بودنش) انجام نمیدهد، تنها بایستی برای این باشد که در انجام آن، سودی مادّی (اعم از روانی یا جسمی یا مالی) نمیبینید، و/یا در آن زیانِ مادّی میبیند. (این یک کار نیز میتواند کمک به یک بینوا باشد، یا خیانتِ پنهانی به همسر و یا برقرارییِ تماس جنسی با یک خردسال.)
البته، شما ظاهراً آمدهاید، فرض گرفتهاید که یک موجودِ متریالیست، تنها به دو شکل میتواند باشد: (۱) یا بیاخلاقی نمیکند؛ (۲) یا، در غیر اینصورت، بیاخلاقی را (بهشکل «دیفالت») همراه با «احساس گناه» انجام میدهد. (به نظر من، بیخود بودن یک چنین دستهبندییی از واضحات هست.)
در ادامه تکرار نمودهاید که:
ما نگفتیم که یک متریالیست بیاخلاقی بودن کارش را نمیتواند دریابد. اتفاقاً، کاملاً میپذیریم که طبیعت انسان، در محدودهی معقول خودش، میتواند بهدرستی ابزاری برای سنجش خوب یا بد بودن کاری باشد. پولس نیز، در رسالهیِ مشهورش به رومیان، در این رابطه چنین اظهار داشته است: «غیریهودیان که شریعت ندارند، اصول شریعت را بنا به طبیعت بهجا میآورند. آنان هر چند فاقد شریعتند، لیکن خود برای خویشتن شریعتی هستند.» (۲ : ۱۴) (ترجمهیِ هزارهیِ نو)
امّا، آنچه ما گفتیم سخنی اساساً دیگر بود. نگفتیم که یک موجودِ متریالیست نمیتواند بااخلاق باشد، یا حتّی از تشخیص اخلاقی یا غیراخلاقی بودنِ اعمالِ گوناگون ذاتاً عاجز میباشد. تنها گفتیم که یک متریالیستِ واقعی برای اخلاقیات (هرچه که باشد) عقلاً نمیتواند objective value (با هر معیاری) قائل گردد. یک چنین موجودی، میتوان حتّی اخلاقمدار نیز باشد (شاید صرفاً، بنا به طبیعتش یا بهقول شما، بهشکل «دیفالت»).
شما تنها مدام این ادعا را تکرار میکنید که منشاء اخلاقیات ژنتیک هست. ما نشان دادیم توسّل به این ادعا (غلط یا درست) تأثیری بر حقانیتِ موضع ما ندارد.
دیگر از تکرار و توضیح هرچه واضحتر منظورمان خسته گردیدیم. پس، از آن درمیگذریم.
مخالفتی نداریم.
دستِکم، بخشی از اخلاقیات بایستی چنین باشد.
ما که کتمان نکردیم که یک منشاء دریافتِ اخلاقیات میتواند ژنتیک انسانی باشد. امّا، افزودیم که برفرض هم که تنها منشاء اخلاقیات ساختار و طبیعتِ ژنتیک بشری باشد، بازهم توسّل به چنین منشائی حقانیت موضع ما را به زیر سؤال نمیبرد. تنها موردی که ماند (در نظر ما)، این بود که بیاییم از ادعا یک توجیه اخلاقی برای objective value داشتن اخلاقیات بسازیم (که البته، دیدیم آن نیز توجیهی نساخت و خودتان نیز ظاهراً قبول دارید این را).
خُب، من شناخت کاملی از انسان ندارم. برای همین، از ارائه چنین تعریفی عاجز هستم. امّا، گفتم که با این وجود، ادعای ما این است که انسانی را که برای جنبههای اخلاقییِ اعمالش objective value قائل نیست را یک انسان حقیقی نمیدانم. پس، اساساً هیچ نیازی به ارائه چنین تعریفی برای دفاع عقلانی از موضعم نمیبینم.
خُب، برای من نیز، طبیعی هست که جنیهای از اخلاقیاتی که برای جمع بسیاری از ما انسانها جهانشمول هستند، دارای جنیهها یا منشاءهای مشابهی باشند.