دریافت آورده از هوش بیش از اندازه ساده است, هنگامیکه پرسمان هوش دستکم بیست زمینه و بیشتر دارد: طبیعت انسان

دینداری بیشترین ستیز را با بخش "فرنودسار (= منطق)" در گفتمان هوش دارد, که یکی از بخش‌هایِ کلیدین نیز میباشد, ولی نه حیاتی.

برای نمونه چه شمار کسانی پیدا میشوند که هوش اجتماعی بسیار بالایی دارند و میتوانند با یکی دو سخن بجا و یک نگاه انداختن به چشم کسی خواسته‌یِ
خودشان را پیش ببرند, یا در معامله‌ها سود آنچنانی بکنند و همه‌یِ اینها را بی آنکه یک جو از ریاضی سر در بیاورند یا هتّا آن اندازه مغز منطقی‌ای داشته باشند.

پس باری دیگر, این نگرشی برآمده از زمخت‌نگری میباشد که «هوش» که یک فرایافت پیچیده و پر شاخ و برگ و همتافت (complex) میباشد
را فرا-اندازه ساده و زمخت در نگر گرفته و بپنداریم هرکس که میتوانست چهار تا چامه را از بر کند یا در امتحان! نمره‌یِ بالا بیاورد بباید باهوش است.

هر چه مغز بیشتر برزیده شود تا فرایافت‌ها باریک را بهتر و درست‌تر از هم بازشکافد, کمتر چنین لغزش‌هایی پیش خواهند آمد. درسته, در
گپ‌ و گفتگو‌هایِ روزانه واژه‌یِ "هوش" برای هزار و یک چیز دور و نزدیک به کار میرود, ولی هنگامیکه سخن از «بازشناسی انگیزه»و روانشناسی
میرسد, بنمونه اینکه چرا بهمان کس با اینکه آدم بسیار باهوشی‌ست ولی میخواهد آخوند شود, دیگر نمیشود از همان روش عام و روزانه برای شناخت و
واکاوی بهره گرفت و نیاز به واژه‌سار (vocabulary) باریک و اندیشه‌یِ موشکافانه به میان میاید, که زبان پارسی¹ در این زمینه کارآمد (effective) است.








¹ در پاسخ به اینکه چرا به «پارسی ِ سره» مینویسیم, بیشتر از همه از همینرو که کارآمد است.