[RIGHT]اگر مي بينيم زبان انگليسي بخاطر داشتن زبان تکنولوژي ، غالب واژه هاي فني زبانهاي ديگر را تشکيل مي دهد و يا زبان عربي بخاطر داشتن مفاهيم اسلامي ، واژه هاي مذهبي زبانهاي مسلمانان را از آن خود مي کند ، پس بايد احتمال دهيم زباني مانند ترکي که متکلمان آن هزاره هائي چند بر شرق و غرب عالم حکومت کرده اند و مردمان جهان از انگليسي و اسپانيائي و عربي و فارسي و چيني و روسي و آلماني و ... را تحت لواي خود قرار داده اند ، در زبانهاي ديگر رد پائي بايد داشته باشد. چون ترکان جهان در طول هزاران سال تمدن ، مرزي براي حکومت نداشته اند ، پس به جرأت مي توانيم بگوييم: هيچ زباني در کره خاکي نيست مگر آنکه رد پائي از زبان ترکي در آن وجود داشته باشد.
اروپائيان با علم بر اين نکته ، تحقيقات گسترده اي روي اين موضوع انجام داده و نتيجه گرفته اند که 40 درصد زبان ايتاليائي ، 20 درصد زبان انگليسي ، 17 درصد زبان آلماني و ... از واژه هاي زبان ترکي تشکيل شده اند. اجازه بدهيد اينگونه بگوييم: اگر ترکي نبود ، يک پنجم زبان انگليسي و دو پنجم زبان ايتاليائي حذف مي شد.
پس شکي نمي ماند که اين زبان تاريخي و قدرتمند ، در زبانهاي همسايه خود (از نظر جغرافيائي نه ساختاري) مانند چيني و عربي و فارسي نيز نفوذ فراواني داشته باشد. از اين ميان ، زبان فارسي بيش از ديگران در معرض ورود واژه هاي ترکي قرار گرفته است. دليل آن دو مسئله بيش نيست: يکي بخاطر حاکم بودن ترکها بر ايران (فقط بعد از اسلام را اگر در نظر بگيريم ، 1100 سال ترکها در ايران حکومت کرده اند). ديگري ترکان پارسي گوي بوده است. غالب شعراي ترک ، اشعار خود را پارسي سروده اند. يا اينطور بگوئيم: شعراي فارسي غالبا ترک بوده اند. علت آن بيشتر به ساختار شعري زبان فارسي برمي گردد که تعريف و تمجيد شاهان يا به اصطلاح معشوق با اين زبان راحتتر است. از طرفي امرار معاش شاعران بيشتر با هديه اي بود که شاهان در ازاي تعريف و تمجيد آنان به شاعران مي دادند. براي همين فردوسي از دربار غزنوي فرار کرد و شعراي دوره صفوي بخاطر بي توجهي دربار به اشعار تعريف و تمجيدي متلاشي شدند و غالبا به هندوستان رفتند.
«واژگان زبان ترکي در پارسي» ، تحقيقي است گسترده روي واژه هاي ترکي که در ادبيات زبان همسايه خود ، پارسي، وارد شده است. اين کتاب در ابتداي سال 80 به چاپ رسيده و اكنون به اتمام رسيده است. اصرار دوستان و علاقمندان براي دستيابي به اين کتاب و نداشتن امکان چاپ مجدد آن ، دليلي شد تا با تلخيص کتاب و تبديل آن به يک چهارم (54 صفحه کاغذ A4) آنرا از طريق اينترنت در اختيار عموم قرار دهم. اميدوارم با اين کار خدمتي براي زبان مادري خويش کرده باشم و انتظار دوستان را برآورده باشم. انشاءالله.
در اين مجال هزار واژه اصيل ترکي دخيل در فارسي بصورت اتيمولوژيک مورد بررسي قرار گرفته و با منابع کهن ترکي ، ريشه آنها استخراج مي گردد. زبان ترکي مانند زبان فارسي نيست که غالب کلمات ريشه فعلي نداشته باشند و يا صرف و نحو افعال در آن بي ضابطه باشد. لذا از اين طريق مي توان ترکي بودن کلمات را اثبات نمود.
واژگان زبان ترکي در پارسي تنها محدود به اين هزار واژه نيستند. در دو سال گذشته واژگان جديدي به اين کتاب افزوده شده است که در چاپ بعدي کتاب در اختيار علاقمندان قرار خواهم داد.
1. آئينه
= آينا = آي (ماه) + نا (اك) = ماه وش ، ترکيب آينا مانند دُرنا و قيْرنا
2. آئين
= آييْن و اوْيوُن = جشن ، مراسم جشن باستاني و ساليانة تركهاي چين
3. آباد
= آپاد ، آوا ، اوْوا ، آواد = از ريشه هاي قديمي ترك بمعناي جاي خرّم و سرسبز ، محل زندگي آدمي ، بصورت پسوند در انتهاي اكثر روستاها ، اَبَد در عربي نيز جمع اين ريشه است: ابدالآباد = منتهي الآباد ، آوادانليق = آباداني ؛ احتمالاً اوْبا نيز محرف همين كلمه است و ريشة اصلي آباد نيز همان اوْب (محل زندگي) است. در واقعيت هم جاي زندگي انساني را آبادي مي گويند نه جاي پر آب را! كه اگر غير اين بود بايستي درياها و جزائر را بزرگترين آباديها مي پنداشتيم. احتمال خيلي قوي ائو (= محل زندگي) نيز محرف همين اوْب باشد. پسوند آوا از قديمي ترين پسوندها در انتهاي نام دهات ترك مي باشد.
4. آبجي
= آباجيْ = آغاباجي = آغا (پيشونداحترام براي خانمها) + باجي (خواهر) = خواهر مكرمه و بزرگوار
5. آتاباي/ت
= آتا (پدر) + باي (باخ: بيگ) = بيگ بزرگ ، بيگ پدر ، طايفة بزرگ تركمني (18)
6. اتابك
= آتابك = آتابئيگ = آتا (پدر ، بزرگ) + بيگ (ه.م) = خان بزرگ ، خان خانان ، وزير ، سابقاً از رتبه هاي درباري در حكومت هاي ترك (باخ: اتابكان) (1،27):
اي صبا برساقي بزم اتابك عرضه دار
تا ازآن جام زرافشان جرعه اي بخشد بمن/حافظ
7. اتابكان
اتابك از رتبه هاي بالاي درباري بود و سلسله حكومتهائي در نقاط مختلف دنيا تشكيل دادند از جمله:
اتابكان آذربايجان(531-622 ق) ، اتابكان اربل (539-630 ق) ، اتابكان الجزيره (576-648 ق) ، اتابكان شام (497-549 ق) ، اتابكان سنجار(566-617 ق) ، اتابكان فارس(543-686 ق) ، اتابكان لرستان (543-740 ق) ، اتابكان موصل(521-631 ق)
8. آتاترك/ت
= آتا (پدر ، بزرگ) + تورك = پدر ترك ، ترك بزرگ ، لقب مصطفي كمال پاشا
9. آتاش
= آداش = آدداش = آد (نام) + داش (هم) = همنام (1)
10. اتاغه
و اتاقه = اوْتاقا = اوْتاق (ه.م)+ ا(اك) = كلغي با پرهاي بعضي مرغان
11. اُتاق
= اوْتاق = اوْداق = اود(اودماق = آتش زدن)+ اق(اك) = جاي گرم ؛ اودا = منزلگاه ، اوتاغه (ه.م) ؛ اجاق (ه.م) محرّف اين كلمه است.
12. اتاليق /ت
= آتاليْق = آتا (پدر) + ليق (اك) = پدري ، للـه ، نگهبان ، منصبي در عهد صفوي ؛ اتاليقانه = شايسته (1،19)
13. اُتراق
= اوْتوُراق = اوتور (اوتورماق = نشستن) + اق (اك) = نشست ، جلوس ، استراحت كاروان بعد از يك حركت طولاني
14. اَترك
= بنظر همان اترنگ (ه.م) باشد كه در تركي اتره و اترك مي گويند ، در تركي اوغوزي يعني مرد سفيد مايل به سرخ (2) ، رود مرزي ايران و تركمنستان
15. اَترنگ
= ات (گوشت) + رنگ = رنگ گوشت ، صورتي رنگ
16. آتسز/ت
= آدسيْز = آد (نام ، شهرت) + سيز (اك صلبيت ، بي) = بي نام ، بي شهرت ، بي آوازه ، ابن محمدبن انوش تگين از سلسلة خوارزمشاهيان كه بين 521 تا 551 ه.ق حكومت مي كرد. از آنجاكه گاهي آنرا اَتسز مي خوانند به اشتباه آنرا بي گوشت (اَت= گوشت) و لاغر معني مي كنند.
17. آتش
و آتيْش = آت (آتماق = انداختن ، پرتاب كردن) + يش (اك مفاعله) = پرتاب دو طرفه ، به هم تير انداختن ، شليك به هم ، جرقّه ؛ شايد آتش بمعناي برافروخته فارسي باشد ولي در معناي اخير تركي است.
18. اَتليق
و اَتليغ = آتليْق = آت (اسب) + ليْق (اك) = اسب داري ، سواردلاور ، شخص مشهور ؛ اتلغ ار = سواره (1،19)
19. اُتو
= اوتو = اوت (اوتمك = پاك كردن ، زدودن ناپاكي ، به آتش گرفتن پشم و مو) + و (اك) = وسيلة صاف كردن چين و چروك ؛ اوتويه دوشمك = به اتو افتادن = تغيير ماهيت دادن
20. آتيش باي
آتيش باي = آتيش (باخ: آتش) + باي (بزرگ ، فرمانده) = مسئول آتشبار ، مسئول شليک ، ار رتبه هاي نظامي دوره صفوي
21. آتيلا
= آتيلا = آتيل (آتيلماق = پريدن) + ا (اك) = كسي كه خوب پرش كند ، چابك ، امپراطور بزرگ تركان هون كه 1500سال پيش ازآسياي ميانه تا اروپا حكومت مي كرد (435-453 م)
22. اُجاق
= اوْجاق = اوْداق = اوْتاق (باخ: اتاق) = وسيلة گرمايشي ، كوره ، كانون ، سرچشمه ، منزل ، خاندان ، زيارتگاه ؛ اوْجاغيْ كوْر = بي فرزند ، تغيير اوداق به اوجاق مانند تغيير ديغال به جيغال است.
23. آچار
= آچ (آچماق = باز كردن) + ار (اك فاعلساز) = بازكننده ، كليد ، وسيلة مكانيكي براي باز كردن پيچ ها و مهره ها ؛ اكِ فاعلساز ار/ ر در چاپار ، ياشار و يئتر هم ديده مي شود.
24. آچمز
= آچماز = آچ (آچماق = باز كردن) + ماز (اك سلبيت فاعلي) = بازنشونده ، در بازي شطرنج به مهره اي گويند كه با برداشتن آن شاه مات گردد ؛ اين اك براي هميشه يك صفت را از اسم سلب مي كند. مانند: سولماز (ه.م)
25. اچه
و اچي = ايجي = برادر بزرگتر و مهتر ، مقابل ايني = برادر كوچكتر (1،2)
26. اخته
= آختا = آخ (آخماق = روان شدن ، بيرون آمدن ، بالا رفتن) + تا (اك) = بيرون آورده شده ، حيواني كه بيضه هايش درآورده شده (1)، عقيم ، طويله ؛ اختاچي و اخته بيگ = طويله دار و اخته كنندة حيوانات ، در مورد انسان غلامان اخته شده در دربارها را خواجه مي گويند. تركيب آختا مانند يومورتا (= تخم مرغ) است.
27. آذربايجان
1. = آذربايجان = آذ (و آس = نيت خير ، اوغور ، نام قوم معروف) + ار (جوانمرد) + باي (= بيگ) + جان (اك مكان) = مكان خان جوانمرد قوم آذ ، آذربيگستان ؛ نام قوم آذ (يا آس) هنوز هم در تعدادي از نقاط جغرافيائي كشور باقي است مانند: آستارا ، ارس ، آستاراخان ، استرآباد و شيراز. اين قوم 5200 سال قبل در شرق درياي خزر با غلبه بر ساير اقوام هم اقليم خود ، سنگ بناي حكومتي مقتدر بنام آذر را نهادند (16 ، 17). اكِ مكاني جان بصورتهاي مختلف كان/ غان / قان/ خان در انتهاي شهرهاي ديگر هم ديده مي شود.
2. تحريف شدة آتورپاتكان = آ (صوت براي راحتي تلفظ ، اين تسهيل تلفظ با الف سابقة ديرينه دارد) + تور (نام قوم ، احتمالاً همان تاوور باشد ، باخ: تبريز) + پات (و باش = رئيس) + كان (همان اكِ مكاني جان) = مكان خان تور
28. آذوقه
و آزوغه وآزوغا وآزوق و آزيق = آز (آزماق = گم شدن) + ايق (اك) = بخاطر گم شدن ، ره توشه ، توشه اي كه احتياطاً براي گم شدن در راه برمي دارند ، آزيق از ريشه هاي تركي باستان (2،17)
29. اُرتاغ
= اوْرتاق = اورتا (وسط) + اق (اك) = بينابين ، بين ، گذاشتن چيزي در وسط و تقسيم كردن سود آن ، شريك ، تاجر، بازرگان؛ ارتاغي = بازرگاني ، مضاربه ، با سرماية ديگران تجارت كردن: به حضرت او آمد و دويست بالش زر التماس كرد به ارتاغي/جهانگشاي جويني
30. ارخالق
= آرخاليْق = آرخا (پشت ، دوش) + ليق (اك) = شانه اي ، لباسي كه طلاب و بعضي افراد زير قبا مي پوشيدند و در داخلش پنبه بود ، نوعي قماش نازك (1) ؛ آرخا = پشت ، آرخاي عنان = از چيزي بي تأمّل گذشتن (19):
ناشي ز هواي جلوة او × آرخاي عنان آفرينش / عرفي
31. اُردك
= اؤرده ك = اؤرته ك = اؤرت (اؤرتمك = پوشاندن) + اك (اك) = پوشش ، پرنده اي كه در بدن خود پوششي روغني براي جلوگيري از نفوذ آب به بدنش دارد.
32. اَردلان
= اردالايان = ار (پهلوان) + دالا (به زمين زندن با ضربت و سرعت) + يان (اك فاعلي) = برزمين کوبنده ، نام آقا
33. اُردو
= اوْردوُ = اور (وسط) + دو (اك) = مركز ، پايتخت ، مركز مملكت ، قشون وتجهيزاتشان ، محل گشت و گذار كه بصورت گروهي مي روند ، محل تفريح و تفرج ؛ اردوكند = نام قديمي كاشغر پايتخت اويغور(2،17) ، ارديبهشت = بهشت وسط بهار ، بصورتHorde در انگليسي ؛ همريشه با اورتا (= ميان) و اورال (درياچه)
34. آرزو
آرزي = آر (آرماق و آريماق = جستن ، يافتن) + زي (اک) = جستني ، يافتني ، غير موجود در دست. همريشه و هم معني با آرمان
35. ارس
= اَرآس = آرآذ = ارآذ = ار(پهلوان) + آذ (باخ: آذربايجان)=آذ پهلوان
36. ارسلان
= ارسالان = ار (پهلوان) + سال (سالماق = انداختن ، برانداختن) + ان (اك فاعلي) = پهلوان انداز ، مردافكن ، شير ، بصورت اسلان و آسلان و اصلان (معر) نيز مي آيد ؛ ارسلانلي (19) = ارسالان (شير) + لي(اك ملكي) = شيردار ، شيرنشان ، سكه داراي نشان شير ، غروش:
قزل ارسلان قلعه اي سخت داشت×كه گردن به الوند برميفراشت/سعدي
37. آرش
يا اشْك يا اَرشَك = ار (پهلوان) + شَك (نشكن ، شكست نخورنده) = پهلواني كه هرگز نشكند ، پهلوان هميشه پيروز ، از امراي ايالات بلخ و مؤسس و جدّبزرگ سلسلة اشكانيان كه250سال قبل از ميلاد با پيروزي بر آنتيوخوس حكومت مقتدري در ايران تشكيل داد (باخ: اشكانيان).
38. ارگ
= ارك = اقتدارهمراه با محبوبيت ، تخت سلطنت ، دژحكومتي ، احتمالاً تغيير يافتة «اوُروُق» باشد ، بصورت اريكه در عربي ؛ ارك ائدمك = افتخار كردن
39. آرمان
= آريْمان = آري (آريماق = جستن ، بصورت اسم يعني پاك) + مان (اك مبالغه) = خيلي جستني ، حالت ايده ال ، هدف و مقصود ، رسيدني ، مورد جستجو ، آرزو ، خيلي سالم
40. اَرمان
= ار (جوانمرد ، با ادب ، داراي فضيلت) + مان (اك مبالغه) = خيلي صاحب ادب و هنر و فضيلت ، هنرمند ، شهري در ماوراءالنهر ؛ اردم = هنر ، اردملي = هنرمند: كه افراسياب اندر ارمــــان زمين×دو سالاركرد از بزرگان گزين/شاهنامه فردوسي
41. ارمغان
و يَرمغان = 1-آرماغان = در تركي اوغوزي يعني سوغات راه (2)
2-يارماغان = يارماق (ه.م) + ان (اك) = درهمي ، هرچيز نقدي ، هديه(1،27):
هم خواسته به خنجر هم يافته به جور×از خصم خود تو يرمق و از من تو يرمغان/ رشيدي (27)
42. اُرمك
= اؤرمك = هؤرمك = تاب دادن نخ يا گيسوان ، چيزي كه مثل گيسو با تابيدن بهم درست مي شود ، كلاه و پارچة پشمينه ، امروزه جامة پنبه اي خاكستري ؛ اؤرتمك = پوشيدن ؛ هؤروك = گيسو ، باخ: ارومچك:
اميران ارمــك سلاطين اطلس × گزيده ز سنجاب و ابلق مراكب/ قاري
43. اُروغ
و اُروق = اوُروُق = ثقيل شدة اؤروك = اؤر (اؤرمك = چيزي مانند نخ و گيسو را بهم تابيدن ، پيوند كردن) + وك (اك) = بهم وصل شده ، داراي پيوند با هم ، خانواده ، دودمان ، خويشان:… اكناف ربع مسكون در تحت فرمان ما و اروغ چنگيزخان است / جامع التواريخ
44. اَروك
= اريك = اري (اريمك = ذوب شدن ، آب شدن) + ك (اك) = آب شده ، زردآلو (1)
45. اُرومچك
= اورومچك = هؤرومچك = هؤر (هؤرمك = زلف بافتن ) + وم (اك) + چك (اك) = زلف بافنده ، تار بافنده ، عنكبوت ؛ هؤروك = گيس يا زلف بافته شده
46. آريا
=آريْيا = آري (آريماق = پاك شدن ، آريتماق = پاك كردن) + يا (اك) = پاك و زلال ، نژاد سفيد. مثل تركي : سودان دورو (زلالتر از آب) ، آيدان آري (سفيدتر از ماه)
47. آريَن
= آريان = آريْيان = آري (باخ : آريا) + يان (اك فاعلي) = پاك شده ، آيدين ، پاك ، آريا ، نام آقا
48. آز
= آج = گرسنه ، حريص ؛ آزمند = آدم گرسنه و حريص و طمعكار ؛ آج آدام = آدم حريص و گرسنه ، شهريار نيز در اين شعر آج را در مفهوم حريص بكار برده است: كربلايه گئدنلرين قاداسي × دوشسون بو آج يوْلسوزلارين گؤزينه
49. آزار
= آزار = آز (آزماق = منحرف شدن ، گم شدن ، بيمار شدن) + ار (اك) = بيماري ، (رفتارِ) غير صحيح و با اذيت ؛ آزار دوتماق = بيمار شدن ، توْيوق آزاري = بيماري نيوكاسل در مرغها ، ككليگي آزماق = مسموم شدن و فساد معده
50. اُزبك
= اؤزبك = اوْغوزبك = اوْغوزبيگ = خان قوم اوغوز ، بي باك ، آدم صاف و صادق ، از اقوام ترك.
51. اَزگيل
= از (ازمك = له كردن) + گيل (اك) = له كردني ، از ميوه هائي كه بصورت له كرده و خميري در غذاها خصوصاً آش استفاده مي گردد.
52. اُزُم
= اوزوم = انگور: آن يكي تركي بُد وگفت : اي گؤزوم! × من نمي خواهم عنب ، خواهم اوزوم / مولوي
53. اُزنگو
= اوزه نگي = اوز (= صورت) + ان (اك) + گي (اك) = ركاب (ارتباط ركاب و اوز معلوم نشد) ، مهميز ، آلتي در پاشنة پا براي حركت دادن و كنترل اسب ؛ ازنگوقوچي سي = كسي كه مهميزسوار را مي گيرد تا براحتي سوار شود. اوزه نگي چكمك = ركاب كشيدن
54. اُستاد
= اوْستا = اوس (عقل ، درايت ، تربيت ، ادب) + تا (اك) = عاقل ، بادرايت ، مربي ، اديب ، بصورت استاذ در عربي ؛ تركيب اوستا مانند يومورتا است:
غازي بدست پورخود شمشير چوبين ميدهد
تا اودرآن اُستا شود، شمشير گيرد در غزا / مولوي
55. آستان
= آست يان = آست (= زير ، پائين ، مقابلِ اوست = رو) + يان (طرف) = پائين دست ، طرف پائيني خانه ، پيشگاه ، پائين دامن ، آستانه = آستانا = بطرف پائين ، پيشگاه ، مَطلع (باخ: آستين و آستر و آهسته)
56. آستر
= آستار = آست (باخ: آستان) + ار (اك) = زيرين ، زيرينِ لباس ؛ آست اوست = زير و رو (18،2)
57. آستين
= آست يان (باخ : آستان) = پائين دست لباس
58. آسمان
آسيمان و آسمان = آس (آسماق = آويختن) + مان (اک مبالغه و تشبيه) = شبه آويزان ، بسيار آويزان
59. آش
= درهم برهم ، قاراشميش ، غذا ، از غذاهاي متنوع آبكي ، آشيج و آشاج = قابلمه ، از ريشه هاي تركي باستان (17،2)
60. آشاميدن
وام گرفته از مصدر تركي آشاماق (= خوردن) ؛ معادل فارسي آن نوشيدن است(2،18).
61. اُشتُق
= اوُشتوغ و آشيق= بجول (1) ، يكي از هفت استخوان مچ پا در فاصلة دو قوزك پا كه از آن براي بازي «قاب» استفاده مي كنند.
62. آشغال
= آشقال = گوسفند لاغر و نامناسب براي برّه كشي (3) ، هر چيز نامرغوب و غيرقابل استفاده ؛ آشقار = مخلوط ، قاطي (3)
63. اشكانيان / ت
= [FONT="]حكومتي از ترك هاي توران كه با پيروزي اشك يا ارشك يا آرشك (باخ: آرش) كه از حاكمان ايالات بلخ بود ، بر آنتيوخوس امپراتوري بازمانده از اسكندر مقدوني بوجود آمد و قبل و بعد از ميلاد مسيح 500 سال بر ايران حكومت كردند. تاريخ نيز بخاطر غيرايراني بودن اين حكومت ، از كنار آن براحت