گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
تعریف سر راست و ساده از عشق و شعر و شاعر و عارف..... بنظرتان این کار شدنی است؟ شما که به دنبال یک گفتگوی فلسفی هستید حتما نیک می دانید که بعضی از مفاهیم را نمی توان با بطور کامل تعریف کرد! افلاطون در رساله هایش مدام می کوشید که همین کار را انجام دهد . وی در رساله ی لاخس کوشید تا تعریف ِ شجاعت را پیدا کند و در رساله ی جمهوری تلاش کرد تا تعریف عدالت را دریابد! در حقیقت افلاطون گمان می کرد که کشف کردن ِ تعاریف نیز جز اهداف ِ اصلی فلسفه است! اما اینجا یک پرسش پیش می آید که آیا تعاریف کشف می شوند یا ساخته می شوند و آیا برای هر مفهومی یک تعریف راستین وجود دارد؟
تعریف و توضیح قرار نیست فقط به واژگان محدود شود. استفاده از زبانِ نوشتار و گفتار تنها یکی از روش ها و ابزارهاست. جهت تعریف یک مفهوم می توان نقاشی آن را کشید...مجسمه اش را تراشید...در قطعه‌ی موسیقی توضیحش داد... شعرش را سرایید...و هر روش دیگری که بتواند بهتر و عمیق تر مفهوم مورد نظر را توضیح دهد.


گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
و خب هنگامی که خواستم همان واژگانی را که از بنده خواسته بودید تا تعریف کنم را تعریف کنم! در همان ابتدا متوقف شدم که چه نوع تعریفی را می توان از این واژگان ارائه داد؟ آیا قراردادی هستند یا نه گزارشی؟!
خیر، متوقف شدن و ابراز چنین پرسش هایی توجیهی ندارند!
ببینید قرار نیست در گفتگو گسی متوقف بشه یا بر دیگری غلبه کنه یا باورش را دگرگون و هدایت کنه! من چرا در ابتدا تاکید می کنم که آمده ام تا در گفتگو بیاموزم؟
به این دلیل که گفتگو مثل یک رود جریان پیدا می کنه... طرفین اگر شهامت به خرج بدهند، به طور راسخ نسبت به گفتگو متعهد باشند و در جریان آن خود را رها کنند، جایگاه آنها و معرفتشان نسبت به موضوع، دایما دگرگون می شود. گفتگو به موضوعات مختلف جریان پیدا می کنه... درجنبه های مختلف زندگی و وجوه مختلف موضوعات جاری می شه...و مشخص هم نیست به کجا ختم میشه!
به همین خاطر فکر می کنم بیش از اینکه موضوع و جایگاه افراد مهم باشه؛ دغدغه،شهامت، تعهد و صداقت در گفتگو مهم هستش. حالا ممکن است در مقابل ما یک رفتگر بی سواد، معتاد، زنی فاحشه یا یک دکتر و پروفسور قرار داشته باشد.


گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
برای نمونه همین "عشق" تعریفش قراردادی هست یا گزارشی؟ وقتی نیک به اطراف بنگریم هر احساس و کشش تند و آتشین و البته مثبت به یک فرد یا یک چیز را عشق می نامند!! و آیا این همان "عشق" است؟ اگر شما بتوانید هستی را تعریف کنید منهم می توانم عشق را برایتان تعریف کنم! چون من هستیِ هستی را در گروی عشق می بینم! و در حقیقت عشق را اصل و اصیل می دانم و هستی را زاده ی عشق.


در نگاه ساده و کلی یا بهتر است بگویم که از دید همگان، عشق از دل بر می خیزد و متولد می شود و هرکس که دل دارد پس توانِ عشق ورزیدن دارد و.... در حالیکه اگر به دنبال ِ عشق و حقیقت عشق برویم می بینیم که ابتدا عشق بوده و بعد دل! بقول ابوسعید ابالخیر:
سر نشتر عشق بر رگِ روح زدند


یک قطره از آن چکید و نامش دل شد



پس عشق آفریننده ی دل است و نه دل !

من حقیقت هستی را همان عشق می دانم
بسیار خوب، پس اینجا مسئولیتتان در مورد توضیح مفهوم "عشق" بیشتر شد! زیرا اساسا معتقدید هستی از عشق به وجود آمده!
پس این پرسش پررنگ تر از قبل مطرح می شود: عشق چیست؟ چگونه هستی را به وجود آورده؟ و ...