نوشته اصلی از سوی
Waffen
همه ی افراد در یک سطح فکری نیستند و شخصیت افراد هم متفاوت است. آیا کسی هست که بتواند بگوید به دید جامع و کاملی از خدا و جهان رسیده؟ ایکه باری بر روی دوش من بود یا خیر را سن تکلیف مشخص نمی کند. به هر حال هر چیزی که بود و به هر شکلی که بود من این حس را داشتم.
چرا به راحتی و اعتقاد زیاد با هم جور در نمی آید؟ فردی که در چنین سن پایینی بسیار معتقد باشد همانطور که خودتان گفتید زیاد چیزی از بنیان های فلسفی مسئله نمی داند. من هم اینچنین بودم. فقط به چیزی اعتقاد داشتم که فکر میکردم درست است. اعتقاد من بررسی نشده بود. نتیجه ی بررسی و فکر کردن درباره آن به بی خدا شدنم ختم شد.
دقیقا چیزی که بنده عرض کردم نه تنها عالم درون بلکه همان ساختار روانی و فکری درونی را هم شامل می شود. چیزی هم به نام "آرامش خیلی خیلی درونی" من نمیدانم چیست! من متوجه نیستم که چرا یک فرد باید ناآرامی های خیلی خیلی درونی داشته باشد. مثلا شما یک نمونه از این مسائل خیلی خیلی درونی را برای من می توانید مثال بزنید؟ اگر بگویید من توضیح خواهم داد که چطور در مورد آن فکر میکنم و چطور با آن کنار می آیم.
همه در زندگی مسائل و مشکلات مخصوص به خود را دارند. بنده هم از نظر بیرونی فرد ناآرامی به نظر نمیرسم. اتفاقا بسیار هم آرام و بی سر و صدا هستم. :دی
حالا اینکه دیگران از در کنار من بودن چه حسی پیدا می کنند را حقیقتش تا کنون نپرسیدم و به من گفته نشده که به شما بگویم. ولی فکر نمیکنم باعث ناراحتی کسی بشوم. ولی در درون خود هم بسیار آرام هستم.
با درون پرسشگرتان کار خاصی نکنید. بگذارید پرسش کند! قرار نیست کار خاصی با چیزی انجام شود.
این احساس حقیقت جویی را هم همینطور. این مسئله ای که من گفتم خودش از همین جا شروع شده و به اینجا رسیده... همین پرسشگری و حس حقیقت جویی بوده که روزی باعث شده من از جایی شردوع کنم و به جایی برسم. از نظر فکری عرض میکنم البته.
من نمیدانم حقیقت را اینجا چطور دارید معنا می کنید؟ حقیقت به معنای truth اگر منظورتان هست شاید وجود داشته باشد و شاید وجود نداشته باشد. بستگی دارد ما به آن دسترسی داشته باشیم یا خیر که بتوانیم وجود و یا عدم وجود آن را مشخص کنیم و بعد ابزاری برای اندازه گیری آن نیاز داریم. من نمی دانم شما به چه حقیقتی اشاره دارید. حقیقت یک چیز یونیفای شده نیست. منظورتان اگر واقعیت هم باشد می گویم حداقل چیزی که وجود دارد این است که اطلاعات وجود دارند و این کمترین میزان واقعیتی است که ما می توانیم از آن اطمینان داشته باشیم. من هرگز نگفتم حقیقت وجود ندارد و نگفتم واقعیت وجود ندارد. من گفتم معنای نهایی وجود ندارد. یک معنای سرشتی وجود ندارد. essence وجود ندارد در چیزها.
برای شما این باعث پوچی و بی معنایی میشود و برای من منبع آرامش و آزادی است و شگفتی و لذت بسیار. من هرگز نمی توانستم قبل از این از هوشیاری خودم چنین لذتی ببرم. باورم نمی شود که در گذشته از چه چیزهایی ناراحت می شدم و به چه چیزهای بی ارزشی بها می دادم و نگران چه چیزهای بیهوده ای بودم.
Indeed life begins beyond despair
این چیزی هست که دارم سعی میکنم به شما بگم. شما despair رو میبینید.