• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 117

    جُستار: عرفان چیست؟

    Threaded View

    1. #33
      رهگذر
      Points: 213, Level: 4
      Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
      Overall activity: 99.0%
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      حق گرا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Mar 2017
      نوشته ها
      22
      جُستارها
      0
      امتیازها
      213
      رنک
      4
      Post Thanks / Like
      سپاس
      5
      از ایشان 10 بار در 8 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Rationalist نمایش پست ها
      استدلال یقینی بر چه پایه ای استوار است؟
      و آیا این تعریف "عقل" در اندیشه تان بود؟!

      جواب
      بله منظور همان عقل است از نگاه من تعقل حقیقت واحدی است ولی میتواند جلوه های مختلفی داشته باشد به این معنی که گاهی در قالب فلسفه و گاهی ریاضی گاهی علوم تجربی و...جلوه می کند اما رابطه ان با اخلاق ،عرفان و ادیان بدین شکل است که باید این امور معرفتی توسط عقل تایید گردند به عبارت روشن تر از انجا که تمام این معارف به انسان برمیگردد و انسان نیز مرتبه ای از وجود است پس نبایداین معارف مباین باهم باشند بنابر این معقول این است که نباید بین علوم طبیعی ،عرفان و ادیان هیچ تباین و تضاد ذاتی باشد پس نتیجه اینکه هر معرفتی که با عقل قابل اثبات نباشد مردود است مگر در جایی که خود عقل تشخیص دهد در ان حوزه نمیتواند وارد شود ولی میتواند بودن ان را اثبات کند مانند شناخت چگونگی اصل وجود .
      شما

      منظورتان این است که انسان فطرتا موجودی با گرایشات دگرخواهی و اخلاق مدار می باشد؟
      پس چرا در دیگر شاخه ها(روان شناسی، جامعه شناسی و...) و همین طور در عمل، رفتار انسان و طبیعت های بشری اش، کاملا در تضاد سخن شما می باشد؟


      تضادی در کار نیست بلکه هر چه هست مراتب گرایشات فطری است زیرا ما حد فاصل عالم ماده و معنا هستیم به همین خاطر دو نوع گرایش در فطرت داریم .یکی گرایش به ماده که همان اشتراکات زیستی با حیوانات است که چکیده ان خود خواهی است و گرایش دیگر گرایش به دیگر خواهی که خاص انسان است و لازمه ان نفی خود خواهی و عالم حیوانیت است به همین خاطر ما هم زمان در درون خود در جاهایی که مختار هستیم همیشه بر سر دوراهی هستیم و عاملی درونی به اسم وجدان ما را در این انتخاب تحریک و توبیخ میکند و نقش شاخص درونی را دارد به این معنی که با اختیار خود خواهی و نفی دیگر خواهی چنان حالت ما را دگر گون میکند انگار که در جنگی شکست خورده ایم و وقتی برعکس ان عمل کنیم گویی فاتح میدان بوده ایم .پس ما در هر صورت به فطرت خود پاسخ داده ایم ولی گاهی به گرایشات حیوانی میل میکنیم و گاهی به گرایشات متعالی .
      اما این که چرا در امار بیشتر گرایشات به سمت عالم حیوانی است دلیلش مشخص است زیرا میل به این گرایش تقریبا غریزی است و نیاز به تلاش چندانی ندارد ولی میل به دیگر خواهی و نفی خود نیاز به جبر شکنی دارد و از همین جاست که جایگاه اختیار روشن میشود و اینکه این اختیار به چه کار او میاید در حقیقت لازمه تکامل انسان در اینجا اختیار است و اختیار وظیفه اصلی اش مبارزه با جبر درونی و بیرونی است که خود بحث مفصلیست و با چند جمله نمیتوان بحث را جمع کرد

      شما


      اینجا لازم است دقیق تر مشخص شود که منظور شما از "فطرت سالم" چیست؟ فطرت معیوب هم داریم؟
      یعنی اگر وجدان کسی اینطور که شما بیان کردید عمل نکرد، مشکل دارد؟!
      همچنین لازم است دقیقتر روشن کنید کدام «خود» و کدام «دیگری» مورد نظرتان است.
      من در درون خویش، خودهای فراوانی درک می کنم که بعضا با هم در تضاد و خروشند.
      همین طور در دیگران جنبه های مختلفی از خودهای درونی ام را میبینم.
      بر این اساس، بیانتان از "خدمت به خلق" هم در سایه ابهام است! کدام خلق؟ چه نوع خدمتی؟
      کمک مالی به متکدیان؟ مهربانی با دوست؟ دشمن؟ و ریاکار؟و پرسش هایی دیگر.

      جواب
      منظور از فطرت سالم طبق باین بالا این است که ما بر اساس ان گرایشی عمل کنیم که مسیر تکامل ماست اما اینکه از کجا بفهمیم کدام گرایش تکامل انسان است دو راه دارد راه اول از طریق اصول عقلی است به این معنی که ما وقتی میبینیم که در خود دو گرایش متضاد داریم که یکی خود خواهی باشد و دیگری دیگر خواهی است و ما در خود خواهی با حیوانات مشترک هستیم و دیگری هم که خاص عالم انسانی است و از طرف دیگر بنا به مشاهدات و تجربیات عینی و علمی مشخص است که انسان از حیوان تکامل یافته تر است انسان حیوان را به تسخیر در اورده نه برعکس پس عقل حکم میکند که مسیر تکاملی انسان در دیگر خواهی است که خاص عالم انسانی است که یک قدم به جلو است نه خود خواهی که یک قدم به عقب است پس مسیر تکامل انسان در دیگر خواهی است و از انجا که لازمه دیگر خواهی نفی خود و منافع خود است پس نفی عالم حیوانی مسیر تکامل انسانی است .
      اما دلیل دوم وجدان است که در درون ما را توبیخ میکند که در بالا بیان شد اما نکته ای که باید برجسته شود این است که این وجدان امر ثابتی نیست بلکه مانند گرایشات دیگر قابلیت تقویت و تضعیف دارد به این معنی که اگر به هشدار های او توجه شود این وجدان روز به روز تقویت میشود و حساسیت او نیز بالا رفته و مانند یک نرم افزار هوشمند ما را به مراتب بالاتر رهنمون میگردد ولی اگر به هشدارهای ان توجه نشود روز به روز از حساسیت ان کم شده و با استمرار این بیتوجهی دقیقا مانند یک عضو بدن که اگر از او استفاده نشود به مرور کار ایی خود را از دست میدهد و در نهایت به کلی مهو میشود وجدان نیز با بیتوجهی و عدم به کارگیری در وجود ما خاموش شده و انگاه است که انسان به موجودی خود خواه مطلق تبدیل شده و دیگر عاملی درونی او را نکوهش نخواهد کرد
      در انتها برای اینکه مسئله نفی خود درست جا بیفتد فهرست مختصری از مراتب نفی خود و دیگر خواهی را خدمتتان عرض میکنم البته این تقسیم بندی جامع نیست ولی میتواند دورنمایی از انچه مد نظر ماست باشد

      ۱.نفی توجه بیش از اندازه و غیر ضروری به نیازهای زیستی که مشترک بین انسان و حیوان است مانند:خوردن وخوابیدن و میل جنسی و ...زیرا فلسفه این امور حفظ موجودیت ۱.خود است و برای حیوان کمال است ولی برای انسان تازه شروع کار است .در حقیقت امور زیستی در حیوانات هدف و در انسان همان گرایشات تنها وسیله است نه هدف .
      ۲.نفی گرایش به کسب در امد از هر طریق ممکن برای فراهم کردن زندگی متجملانه یعنی کسب در امد از راه نامشروع که به دیگران اسیب فردی و اجتماعی بزند ممنوع است .
      ۳.نفی گرایش تجاوز به حقوق دیگران برای رسیدن به زندگی بهتر یا ارضاء تمایلات باطل به هر شکل ممکن
      ۴.کمک به دیگران در تمام جنبه ها مانند مالی ،فکری ،یدی و...که لازمه اش گذشت از داشته های خود است و قبول زحمت بر خود برای رفاه دیگران است
      ۵.احساس مسئولیت و وجدان کاری در محیط کاری و اجتماع که لازمه اش نفی راحت طلبی و قبول زحمت برای خود میباشد
      ۶.وفاداری به همسر و همچنین گذشت در مشاجرات خانوادگی که باز هم لازمه اش محروم کردن خود از تمایلات درونی میباشد
      ۷.مبارزه با خود بزرگ بینی و غرور نا به جا در برابر دیگران
      ۸.مبارزه با خود بزرگ بینی به حق یعنی شما حقیقتا به ظاهر بر دیگران در زمینه های خاص مانند مالی ،موقعیت اجتماعی ،قیافه ،قدرت بدنی .علم و... برتر هستی ولی این برتری نباید توسط شما ظاهر گردد بلکه باید باعت تواضع شما گردد (چون شما حقیقتا واجد انها نیستی بلکه به شما عنایت گردیده )
      ۹.مبارزه با برتری طلبی و تجاوز دیگران که در قالب امر به معروف و نهی از منکر و نهایتا شهادت تجلی میکند .
      این مطلب کمی باید باز شود چون به ظاهر با اصل نفی خود منافات دارد زیرا ما در نفی خود بیان کردیم که گذشت حرف اول را میزند لذا ممکن است کسی شبه کند که در این صورت اگر کسی به شما زور گفت شما باید در برابر او گذشت به خرج دهی و از حق خود بگذری . در اینجا یک نکته بسیار ظریف وجود دارد و ان اینکه این نفی خود دو لبه دارد یکی از خود گذشتگی است و دیگری دیگر خواهی میباشد حال سوال این است که ایا ما با تسلیم شدن در برابر زور گویی دیگران به انها و خود سود رسانده ایم یا زیان ما هر دو جنبه را با دقت بررسی میکنیم اول موضع خودمان را انالیز میکنیم :ما وقتی با یک انسان زور گو مواجه میشویم در اینجا ما دو گزینه داریم یا باید تسلیم شویم و یا باید با او درگیر شویم در این جا اگر نیک بنگریم در حقیقت نفس راحت طلب و مصلحت اندیش ما تمایل به درگیری ندارد و در حقیقت اگر هم گذشت کند از روی ترس است نه اختیارکه ارزش ندارد در ثانی او در حقیقت نفی خود نکرده بلکه بر نفس ترسو و ذلیل خود صحه گذاشته و در اینجا نفی خود معنی دیگری پیدا میکند به این معنی که در اینجا وظیفه این است که باید با نفس ترسو ی خود مبارزه کند و این است معنی نفی خود در اینجا .به معنی نفی ترس و عافیت طلبی است
      اما در دیدگاه دیگر ما اگر از زاویه طرف مقابل به قظیه نگاه کنیم میبینیم که این انسان زور گو در حقیقت در مسیر خلاف تکاملی خویش گام برداشته و در حقیقت با زور گویی به خود زیان میرساند و اگر ما تسلیم او گردیم او جسور تر شده و گمان میکند کارش درست است و بران اسرار و تکرار خواهد داشت ولی اگر ما در برابر او باایستیم او مجبور به عقب نشینی خواهد شد پس در اینجا ما اگر روبه روی او به ایستیم در حقیقت به او خدمت کرده ایم و اگر تسلیم او گردیم به او خیانت کرده ایم زیرا انسان یک موجود اجتماعی است و ما برای تکامل نیازمند تعامل با هم هستیم و دقیقا فلسفه وجود تفاوتها و به ظاهر تبعیضها در نظام هستی ایجاد حرکت به سوی تکامل است زیرا در نظام هستی اختلاف نیروی محرکه در عالم ماده است درست مانند یک ساعت یا ماشین یا یک مجموعه اجتماعی که برای حرکت نیاز دارند که اعضائی متفاوت داشته باشند و اگر تمام اعضا واحد و یکسان باشد هیچ حرکتی صورت نخواهد گرفت
      پس مبارزه با ستمکاران و متجاوزان نیز در قلمرو نفی خود است و این با گذشت از اشتباهات و خطاهای دیگران دو مقوله جداست که نیاز به دقت نظر مضاعف دارد
      ۱۰.مبارزه با برتر بینی به خاطر موفقیت در نفی خود و این نوع از نفی خود مشکل ترین گزینه است به این معنی که ما اگر در تمام این مراحل و سطوح سربلند بیرون بیاییم تازه با بزرگترین دشمن دورنی مواجه خواهیم شد که مبارزه با ان بسیار مشکل است یعنی وقتی ما میبینیم که در جایگاهی قرار داریم که کمتر کسی توانسته به ان مرتبه برسد
      در پایان ذکر نکته ای را در تکمیل مطلب مفید میدانم و ان اینکه این نفی خود ودیگر خواهی در حقیقت تثبیت خود حقیقی ماست که همان مسر تکامل بشر است و در مثال مانند عمل باغبانی است که به حذف علفهای حرز از اطراف گیاه اصلی زمینه رشد ان را فراهم میکند و یا مثال علمی تر ان تشابه به مسئله تناضع بقا و بقاء اصلح در حیات وحش است به این معنی که ما باید از بین تمایلات دیگر خواه و خود خواه دست به انتخاب گرایش برتر بزنیم و انچه حیات ما را ممکن میکند برگزینیم بدین وسیله خود را با شرایط جدید یعنی مرتبه انسانیت وقف داده و بقا حقیقی خود را ممکن سازیم در غیر این صورت محکوم به قوانین عالم ماده خواهیم بود که در نهایت مرگ و تجزیه به مراتب پایین تر عالم ماده خواهد بود پس در مرتبه حیات انسانیت تنها انسانهایی امکان حیات ابدی را خواهند یافت که توانسته باشند با جبر شکنی و شکستن قالب عالم مادی به حیات واقعی دست یابند درست مانند دانه های گندمی که همه قابلیت جوانه زدن و رشد دارند ولی تنها انهایی قادر به شکوفا کردن این مهم میشوند که بتوانند با قرار گرفتن در شرایط مناسب قالب خود را بشکافند و از دل دانه حیات دیگری رقم بزنند .

      شما

      منظورتان خدایی کامل مطلق است؟
      اگر پاسختان مثبت است، چرا باید خدای مطلق، دست به خلقت این چنین جهانی بزند؟


      جواب
      فلسفه خلقت را باید در خود ذات وجود جستجو کرد به این معنی که ذات وجود هستی بخشی است و با این تفسیر دو سوال عمده بیخدایان خود به خود زایل میشود که عبارتند از اینکه :
      ۱.خدا از کی دست به خلقت زد و چرا ؟ واین چرا به این معنی که چرا قبل از ان و یا بعد از ان خلقت را اغاز نکید که خود اصل وجود خدا را زیر سوال میبرد
      ۲.اینکه ایا خدا از خلقت هدفی دارد یا خیر ؟اگر بگوییم هدف دارد که سواات بعدی مطرح میشود که هر هدفی برای میل به مقصدی است و خود این میل دلیل نقص است و.. واگر بگوییم خیر هدفی ندارد انگاه سوال میشود که خدایی که کار عبث انجام دهد پس حکیم نیست و ایرادات دیگر
      اما اگر ما خدا را اصل و خالص وجود بشناسیم انگاه جواب این است برای اصل وجود هستی بخشی و فیاضیت و خالقیت عین ذات اوست و اصلا در اینجا نه هدف معنی دارد و نه مقصد ونه...زیرا همه اینها در جایی معنی دارد که ما سر چند راهی باشیم و مجبور به اختیار باشیم و لی اختیار در مورد ذات وجود که یک حقیقت واحد است و فیاضیت هم عین ذات اوست اصلا راه دومی وجود ندارد که انتخابی باشد ، معنی ندارد
      از طرف دیگر خالقیت که در حقیقت تجلی و مراتب خود وجود است که ناشی از خصوصیت ذاتی وجود است به تبع قدیم بودن اصل وجود قدیم خواهد بود ولذا خلقت اولا از عدم نیست بلکه تجلیات خود وجود است (مانند انعکاس تصویر یک شخص در اینه های متفاوت) دوما نه اغاز دارد ونه پایان بلکه خلقت یک چرخه همیشگی است که از وجود اغاز و به وجود نیز برمیگردد درست مانند چرخه حیات و ممات و چرخش اشکال مختلف اب در طبیعت وچرخش الکترون ها و ستاره ها و کهکشانها که به طور چرخشی در گردش هستند و ما در حرکت چرخشی نمی توانیم نقطه اغاز و پایان داشته باشیم



      شما
      من هم در فلسفه به چنین چیزی رسیده ام، اما موضوع پیچیده تر و خطرات خودفریبی مهلک تر از این بیانات شماست!
      به همین خاطر فکر می کنم لازم است مفصل تر و با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته شود.
      جواب
      البته من هم مدعی نیستم قضیه به این راحتی ها باشد بلکه مقصود اصلی این است که سر نخ اصلی برای درک حقایق هستی همین است و اگر از این راه به جلو حرکت کنیم مطمعنا نتایج قابل توجهی عاید ما خواهد شد . درست مانند کشف مسیر رمز گشایی از عالم طبیعت که بشریت توانست راه اصلی را بیابد و از ان راه قوانین طبیعت را یکی بعد از دیگری به زانو و کرنش در مقابل اراده خود وادار کرد پس تشخیص راه درست بسیار حیاتی است زیرا باعت میشود تلاشهای ما به هدر نرود و در مسیر نتیجه بخش قرار گیرد

      شما




      من با این سخن شما مشکلی ندارم.
      اما چیزی که تاکنون از اهالی عرفان دیده ام، پایبند نبودن عملی به این سخنان می باشد. خصوصا در شرایط ویژه و بحرانی.
      کاملا در محدوده طبیعت های بشری(ترس، دوستی مادیات، غرایز و...) رفتار می کنند.
      و یا بسیاری از آنان همچون شاعران، پیامبران و غیبگویان سخن می گویند.
      آیا این تاییدی بر خودفریبی آنان نیست؟

      جواب
      خوب برادر من هر گردی که گردو نیست بین ادعای عرفان با رسیدن به عرفان فاصله بسیار است .البته چنان که بیان کردم گستره عرفان بسیار وسیع است و هر کسی در مسیر تزکیه نفس و دیگر خواهی قرار گیرد در سلوک عرفانی قرار دارد و این حقیقت میتواند مراتب بسیار داشته باشد .پس اکثر حق خواهان را میتوان سالک نامید ولی اطلاق واژه عرفان که مرتبه با لای خود شناسی و به طبع ان خدا شناسی است را نمیتوان به راحتی بر کسی بار کرد و بنده بعد از ۴۰سال هنوز در زندگی با عارف در سطح پایین ان هم برخورد نداشته ام مضاف بر این که عارفان حقیقی معمولا ناشناس هستند و چنان زندگی معمولی و عادی دارند که کسی نمی تواند انان را شناسایی کند زیرا خود ان گمنامی یکی از سلوک بسیار سخت عرفان است که انسان را به اخلاص میرساند پس قاعدتا انان گم نام هستند مگر اینکه در مسیر سلوک خود احساس کنند وظیفه ارشاد عمومی داشته باشند البته این مرتبه در زمانی است که شخص کاملا از مرتبه جلب توجه و نام و ننگ گذشته باشد و اقبال و ادبار و خوش ایند و بد ایند دیگران برای او یکسان باشد و فقط ادای وظیفه مد نظر او باشد .
      از نام چه گویی که مرا ننگ زنام است /وز ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
      درپایان یک شاخص کلی برای شناخت عرفا در سطح بالا را میتوانم برای شما بیان کنم و ان اینکه شخص به راحتی قادر باشد از جان .مال ،اعتبار ،علم و هر چیز با ارزشی بگذرد و اگر کسی واجد این صفت نباشد یا کذاب است و یا هنوز به مراتب بالا نرسیده

      شما

      نظریه ی فلسفی من هم چیزی شبیه وحدت وجود عرفانی می باشد. و برای شناخت عرفانی نیز جایگاه خاصی قایل هستم. از این رو مایلم بیشتر بدان بپردازیم.
      اما مساله اینجاست که شیوه ی پرداختن اهالی عرفان ایرانی/اسلامی، چنانچه تاکنون تجربه داشته ام، بسیار ناامیدکننده و چیزی بیشتر شبیه خودفریبی و دگرفریبی بوده تا حرکت به سوی حقیقت.
      جواب
      به احتمال زیاد حدس شما درست است چون در حقیقت بین عرفان نظری و فلسفه تفاوتی ذاتی نیست به عبارت دیگر عرفان در سطح نظری به فلسفه میرسد و از نظر عملی به اخلاق در اوج خود منجر خواهد شد
      در پایان امیدوارم بتوانم با شما داد وستد معرفتی داشته باشم و غرض از امدن به این سایت نیز جز این نیست
      با سپاس

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از حق گرا گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Rationalist (04-02-2017)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •