نوشته اصلی از سوی
Dariush
خب اندکی از ترولهای کسل کننده فمنیستی فاصله بگیریم تا بتوانیم به علاقهمندیهای خود برسیم.
مهربد جان فعلا من چند واژهای که ایشان ساختهاند (یا نساختهاند اما از نظرِ من در این کتاب نو هستند ) را میاورم و بعد یکی دو پاراگراف از این ترجمه و همان پاراگرافها را از ترجمهی قبلیای که خواندهام میآورم تا هم روش نگارشِ ایشان و تاثیر این ترجمه را بسنجیم و ببینیم به کجا میرسیم.(دیرتر به مقایسه نظرات و روشهای ایشان و آشوری نیز خواهیم پرداخت)
یکی از برابرنهادههای ایشان برای واژه Dialectic است که ایشان دویچمِگوییک (dovičemguik)را پیشنهاد کردهاند.با این توضیح که :
فارغ از اینکه چقدر این واژهی دیالکتیک در فلسفه و ترجمههای فارسی متون فلسفی غربی برای همگان آشناست ، قدری به نظرتان این واژه عجیب غریب نیست.کاری ندارم که از کارگاهِ واژه سازی پارسی به راحتی میتوان (و باید) چنین چیزهایی را ساخت.اما برای من هنگامِ خواندنِ این کتاب واژهی دویچگوییک قدری ناجور است و ترجیح میدهم همان دیالکتیک را میآورد.آشوری هم همان دیالکتیک را پیشنهاد کرده.
نه به هیچ روی کار نمیکند. من هنوز نمیتوانم هتا بخوانم اش! (:
Dialect در زبان پارسیک (در چم[1] زبانشناسی) میشود «گویش», پس Dialectic را میتوانیم بآسانی همان گویشیک بگوییم —] Guy+eš+ik
برابرهایِ آن:
گویشیک = Dialectic
گویشیکها ; گویشیکسار ; گویشیکان = Dialectics
گویشیکین / گویشیکی = Dialectical
کاربرد «گویشیک» در فلسفه هم جز همین واکافت[2] سخن براهِ گفتگو نیست:
Definition of dialectic in Oxford Dictionaries (British World English)
Definition of dialectic
noun
[mass noun] (also dialectics) [usually treated as singular]
1the art of investigating or discussing the truth of opinions.
2enquiry into metaphysical contradictions and their solutions.
the existence or action of opposing social forces, concepts, etc..
نوشته اصلی از سوی
Dariush
واژه دیگر آخشیجگویی است . مثلا برای principle of contradiction (که قبلا آنرا اصل امتناع تناقض ترجمه میکردند) اصلِ آخشیجگوییناپذیری را پیشنهاد داده.خب این جور واژهها اصلا در دهانِ آدم نمیچرخد.خیلی گنده و ناموزون است! میشد آنرا به دو یا سه واژه شکاند که قدری آدم راحتتر باشد.
آخشیج (آخشیگ[3]) یکی از واژههایی است به گمانم در اوستا آمده و چند چم دارد, دو تای مهادین[4] آنها:
١. عنصر, اتم
٢. متضاد, روبرو
آخشیج | لغت نامه دهخدا
آخشیج . (اِ) عنصر. طبع. اسطقس ّ. آخشیگ : ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو ۞ از میان آخشیجان شد گسسته داوری .
...
|| مجازاً، ضدیت . معادات . جدال . جنگ . نزاع . منازعت . مخالفت : گزیده جهان ز تست بدو در جهانیان ۞ همارا به آخشیج همارا بکارزار.
من چم دوم آنرا نمیپسندم و آشخیگ را برای همان "عنصر" یا element درخور میبینم, که در زرتشتیگری نیز بنام ٤ آشخیگِ آب و آتش و باد و خاک داریم و واژهیِ جاافتادهای است: عناصر چهارگانه - WiKi
برای contradict میتوانیم بسادگی و همسان با برابر انگلیسی اش «پادستیز» را به کار ببریم:
پادستیزیدن / پادستیژیدن = to contradict
پادکردن[5] / پدکردن / پکردن = to counteract
اندرکردن[6] = to interact
پس:
پادستیزش / پادستیزی = contradiction
پادستیز = contradict
پادستیزین = contradictory
...
نوشته اصلی از سوی
Dariush
یعنی بعضی از این وند ها را همینطور بیمهابا به کار برده ، مثلا intelligible را اندراندیشهآمدنی ترجمه کرده که خب نامانوس است.همین را آشوری فهمپذیر یا عقلیاب ترجمه کرده.
برابرهایی که من خودم به کار میبرم:
هوشیدنی[7],
هوشپذیر[8] = intelligible
هوشیدنیتاد, هوشپذیری = intelligibility
ناهوشیدنی,
ناهوشپذیر[9] = unintelligible
هوش = intelligence
باهوش = intelligent
...
-تاد که در واژهیِ هوشیدنیتاد میبینید نیز یکی از پسوندهایِ باستانیِ است که یکسان با ty- میباشد:
ساختارشناسی زبان پارسیک - برگ 6
٭٭٭٭٭ Quantitative & Qualitative
چندی گرا (چندی گرایانه) = كار با نگرش به شمار و چندی چیز ها = كوانتیتاتیو
چونی گرا = كار با نگرش به چونی و كارسازی چیز ها = كوالیتاتیو
در کاربرد کنونی هامی کیفیت ( فلان جنس کیفیت دارد) میتوان گفت "خوشگون است" یا درست تر " خوشگن" است. (گن = جنس)
خود واژه ی کوانت همان واژهی چند پارسی است و در پارسی (کهن) ما یک پسوند نام ساز داشتیم بنام "
تات". برای نمونه درود همان دره وه
تات است و "دره وه" همان تندرست است، پس "دروه
تات" میشود تندرستی. ..
همینگونه، در کوانتیته این "
ایته" پایانی همان "
تات" یا "داد" پارسی است پس میتوان بجای کوانتیتی گفت «چندیداد» که این از دید واژه شناسی درست ترین بازگردان پارسی است.
یا به پارسی امروزی، میشود گفت "چندیّت" که انیجا این "ایّت" تازی نمی باشد و برابر همین بسوند هندواروپایی "تات"/ایتی انگلیسی/-ایته (فرانسه) /ایداد اسپانیایی است.
واژه ی کوالیته از ریشه "کوا" است که "ل" از برای آوایی بودن پایان "کوا" بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = "
تات" و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.
...براین پایه، "خوبیّت" خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی)
..
نوشته اصلی از سوی
Dariush
مینو گروی که برای Idealism پیشنهاد داده به نظرم این زیباست. اما گاهی همین مینوگروی را با واژههای عربی جمع میزند که ناخوشایند است مثلا problematic idealism را به مینوگروی احتمالی یا مینوگروی اشکالی برگردانده.خب شما واژهی ایدهالیسم که از زبانی همخانواده با پارسی است و کمتر از احتمالیِ عربی آشنا نیست به گوشِ ما، به پارسی سره برگرداندهاید، اما احتمالی را رها کردهاید؟!
idea همان «انگاره[10]» است:
انگاره = idea
انگارهای = ideal
انگارهگرایی = idealism
احتمال:
گـِـرایـَنــْـد[11] = probability = احتمال: اگر+آیند
گـِرایندین[12] = probabilistic
گـِرایندانه = probably
...
نوشته اصلی از سوی
Dariush
این کار را زیاد کرده است که قدری مایه سردرگمی آدم میشود مثلا برونآختهی حسها برای object of sense !
حس = soh = سُه (با چشمپوشی: سُهس):
سُهیدن[13] = to sense, to feel
براخت[14] = object;
پیشنهاد[15] حیدری ملایری که بهتر از برونآخته! است
درآخت[16] = subject;
پس:
object of sense = برآختِ سُهش
نوشته اصلی از سوی
Dariush
برای واژهی interest ، اندارستی را برگزدیده.نظرت چیست؟
نمیدانم, interest به چم[1] کنجکاوی و گرایش است, اندراست میشود «میان/اندر بودن». پیوندی نمیبینم من!
نوشته اصلی از سوی
Dariush
پارادوکس را پارادخشی معنا کرده. همین را آشوری ناسازه ترجمه کرده که به نظرم خیلی قشنگ تر است.
من پارادَخش[17] را اینجا میپسندم (پارادخشی زابه[18] = paradoxical):
An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics - English-French-Persian
Fr.: paradoxe
A statement, proposition, or situation that seems self-contradictory or absurd but in reality is or may be true. → Fermi paradox; → faint early Sun paradox; → twins paradox; → paradox of youth.
From L. paradoxum "contrary to expectation," from Gk. paradoxon, from neuter of adj. paradoxos "contrary to common opinion, unbelievable," from → para- "contrary to" + dox(a) "opinion, belief" + -os adj. suffix. The main component dox, from dokein "to appear, seem, think," is cognate with Av. daēs- "to show;" Skt. diś- "to show, point out," diśati "he shows;" L. dicere "to utter;" PIE base *deik- "to show, pronounce solemnly."
Pârâdaxš (on the model of Gk. paradoxos), from pârâ-→ para- + daxš, from Av. daxš- "to reveal, instruct, point out," fradaxštar- "teacher," *daxšārə "revelations;" Mod.Pers. daxš "task, effort;" cf. Skt. daks- "to be able," dáksa- "able, expert."
«سازه» خودش هماکنون یک واژهیِ پرکاربرد است و میشود Architectural Structure (ساختار مهرازیک[19]).
و اینکه سازه به نگر من بیشترین نزدیکی را با "ساختن" و "ساختار" دارد که برای paradox واژهیِ خوبیه, ولی پارادَخش (parâdaxš) هم نزدیکی
آواییک هم ساختاری بهتری با پارادوکس دارد. اینجا بدید من باززیواندنِ[20] "دخشیدن" ارزش اش را دارد. "پارا" هم که پیشوند پیش پا افتادهای است.
نوشته اصلی از سوی
Dariush
اینها را داشته باش تا کم کم جلو برویم.
تا اینجا که چندان واژگان خوب نبودند, امیدوارم دیگریها بهتر باشند! (:
----
1. ^ آ ب پ چ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En, MacKenzie meaning
2. ^ آ ب vâ{pišvand}+kâftan::Vâkâftan || واکافتن: تجزیه و تحلیل Ϣiki-En to analyze
3. ^ آ ب Âxšig || آخشیگ: عنصر. طبع. اسطقس Dehxodâ, fa.wiktionary.org element
4. ^ آ ب meh+âd+in{pasvand}::Mehâdin || مهادین: اصلی Ϣiki-En, Ϣiki-En principal; main
5. ^ آ ب pâd+kardan::Pâdkardan || پادکردن: مقابله به مثل کردن to counteract
6. ^ آ ب andar+kardan::Andarkardan || اندرکردن: تعامل داشتن/کردن Ϣiki-En to interact
7. ^ آ ب Hušidan || هوشیدن: تعقل و تفکر کردن Dehxodâ to comprehend
8. ^ آ ب huš+pazir::Hušpazir || هوشپذیر: دریافتنی براه هوش Ϣiki-En intelligible
9. ^ آ ب nâ+huš+pazir::Nâhušpazir || ناهوشپذیر: نادریافتنی براه هوش Ϣiki-En unintelligible
10. ^ آ ب engâr+e::Engâre || انگاره: انگاره (ایده) که از انگاشتن میاید. www.loghatnaameh.org, Ϣiki-En idea
11. ^ آ ب ger+ây+and::Gerâyand || گرایند: احتمال, اگرآیند probability
12. ^ آ ب Gerâyandin || گرایندین: وابسته به احتمالات; سرشت احتمالمند Ϣiki-En probabilistic
13. ^ آ ب Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense
14. ^ آ ب Barâxt || براخت: ابژه object
15. ^ آ ب piš{pišvand}+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to suggest
16. ^ آ ب Darâxt || دراخت: سابجکت subject
17. ^ آ ب pârâ+daxš::Pârâdaxš || پارادخش: پارادوکس ⚕Heydari☉, Ϣiki-En paradox
18. ^ آ ب Zâb || زاب: صفت; فروزه Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org attribute; adjective
19. ^ آ ب meh+râxtan::Mehrâxtan || مهراختن: معماری کردن; ساختن c2.com, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to design; to build; to architect
20. ^ آ ب Zivânidan <— Zivândan || زیوانیدن: زنده کرده; چهرهیِ گذرایِ «زیستن/زیویدن» Ϣiki-En, Ϣiki-En to resuscitate; to vitalize