نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
این تعریف خیلی سطحی و غیر کاربردیه. در تعریف آمده که مستقل از اینکه «کسی» اون رو چنین بدونه یا ندونه.
به نظر من، سطحی و غیرکاربردی نیست. بهعنوان نمونه، برای من بهعنوان یک مسیحی، دخول جنسی به یک دختربچهیِ نهساله، برای کسب لذّت جسمی/جنسی یا قدرتگیری نظامی/سیاسی/مذهبی، یک کاری است که بهخودیِ-خود (فی-نفسها) غلط هست. من شخصاً به این درک رسیدهام که اینکار مطلقاً غلط هست؛ حالا اگر همهی مردم دنیا هم جمع شوند با من مخالفت کنند، این برای من یک واقعیت غیرقابلانکار هست.
البته، من ممکن است که سابقاً به این شناخت نرسیده بوده باشم. امّا، از وقتی که به این شناخت رسیدهام، برایم این کار دارای چنین ارزش حقیقییی است.
اینکه من چگونه به این درک/شناخت رسیدهام نیز، تأثیری بر خودِ آن چیز لزوماً ندارد؛ حتّی اگر منشاء این درک من امری ژنتیکی یا تربیتی باشد، یا بهواسطهی استدلال کس دیگری به آن دست یافته باشم. مجدداً:
مغلطهیِ Genetic Fallacy (که معادل پارسیاش را نمیدانم).
The genetic fallacy is a fallacy of irrelevance where a
conclusion is suggested based solely on something or
someone's origin rather than its current meaning or context
ترجمه: مغلطهی genetic شکلی از مغلطهیِ بیربطی (fallacy of irrelevance) هست و هنگامی رخ میدهد که نتیجهگیری تنها بر پایهیِ منشاء چیزی یا کسی باشد، بهجای اینکه برپایهی معنا یا کانتکست فعلی آن باشد.
منبع: http://en.wikipedia.org/wiki/Genetic_fallacy
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
این درحالیه که اگر همین ارزش حقیقی اخلاقی رو نیاز داشته باشیم بسناسیم باید به یک «کس» مراجعه کنیم.
بلی. یکی از راههای دریافت چنین واقعیاتی در زندگی پرسیدن از خردمندان و توسّل به منطق و استدلال است. امّا، همانطور که در بالا توضیح دادم، این بههیچعنوان تأثیر منفییی بر موضع من، در رابطه با ارزشهای حقیقی اخلاق در زندگی، ندارد.
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
خب این تعریف مشکل داره در بخش شناسایی. یعنی باید نشون داده بشه که راهکار شناسایی این ارزش های اخلاقی چیست. آیا شخص خاصی، یا مراجعه به آرای عمومی، یا مراجعه به کتاب خاصی یا چه جیزی میتونه نشون بده که یک کار ارزش حقیقی اخلاقی داره یا نداره؟
من بر این باورم که ما انسانها، بسیاریمان قبول داریم که در زندگی ارزشهای واقعیی اخلاقی وجود دارند. امّا، بسیار از ماها، برآیند و تصورات غلطی دربارهیِ آنها داریم. یک نمونهیِ جالب از این انسانها، اسلامگرایان هستند.
اینکه اسلامگرایان بر این باورند که در زندگی ارزشهای واقعییِ اخلاقی وجود دارند، و اخلاقیات صرفاً بر اساس سود/زیان مادّی نیستند، به نظر من باوری عقلانی هست.
امّا، اینکه آنان، مثلاً، به ذلّت کشاندن اهلکتاب، از طریق قتال و اخذ جزیه، تنها به دلیل اینکه «به الله و روز آخر باور [اسلامی] ندارند، حرامداشتهی الله و رسولش را حرام نمیگیرند و به الدّین الحقّ متدیّن نمیشوند» را کاری اخلاقمدارانه و خداپسندانه میدانند (رک. التوبة ۲۹)، اعتقاد غلطی میدانم.
پس، ما سه چیز داریم: (۱) اخلاق باید دارای ارزش واقعی باشد؛ (۲) اخلاقیات از چه طریقی برای مکشوف میشوند؛ (۳) آیا درک درستی از ارزشهای اخلاقی داریم یا نه. اینها سه چیز مستقل از هم هستند. من استدلالم حول محور مورد نخست استوار بود.
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
اگرچه در همون تعریف چیزهایی مثل دانش و آگاهی رو هم بیان کرده ولی لزومن اینطور نیست. چرا که یک شخص با توجه به عمرش میتونه فایده یک کار رو اصلن نبینه. ولی به هر حال، این هم حرف شما رو تایید نمیکنه. شما گفته بودید دروغ اگر از اتفاق بزرگتری جلوگیری کنه رواست. بنابر این، حکمی که میگه دروغ غیر اخلاقی است در اینجا یک ویرایش و تبصره میخوره. به همین دلیل دیگه نمیشه گفت «دروغ غیر اخلاقی است». اینجاست که بجای چیزی به نام «ارزش حقیقی اخلاق»، مجبوریم به «استدلال اخلاقی» رو بیاریم که شما در بالا استدلال کردید (... اگر برای جلوگیری از اتفاق بزرگتری باشه رواست).
به نظر من، در این موارد ما باید به دنبال تعاریف دقیقتری از اخلاقیات باشیم. مثلاً دخول انگشت در معقد یک مرد، برای کسب لذّت جنسی، غیراخلاقی هست. امّا، برای تست پروتستات، اصلا غیراخلاقی نیست. (این را من از یکی پستهای وبلاگ آرش ایدهاش را گرفتم. )
ما، مسلماً، هرچه بیشتر روی اخلاقیات کار و اندیشه کنیم، درک بهتری از آنها پیدا خواهیم نمود. این امّا آن اصلی را که مطرح کردم اصلاً زیرسؤال نمیبرد؛ حتّی، برای ردِّ آن اساساً بیربط است.
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
انسان حقیقی کیه؟ از کجا میشه فهمید انسانی «حقیقی» است؟
به باور من، انسان حقیقی کسی است که برای اخلاقیات ارزش واقعی قائل میشود. یعنی، اگر به همسرش خیانت نمیکند، برای این است که خیانت به شریک زندگی و معشوقش را "فی-نفسها" کار غلطی میداند؛ نه از روی واهمه برای رسوا شدن یا زیان مادّی دیدن و ....
یک متریالیستِ واقعی، برای چنین انسانی بودن، زمینهی عقلانی استواری ندارد.
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
گذشته از اینکه یک متریالیست هم میتونه در تعریفی که آوردید بگنجه (چون شما فقط انسان حقیقی بودن رو برای درک ارزش های حقیقی اخلاق شرط کردید)
همانطور که پیشتر گفتم، اصلاً حتّی مدعییِ این نیز نیستم که باخدایان در عمل لزوماً اخلاقیتر از بیخدایانند.
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
مثلن فرض کنید سرمایه گذاری در یک شرکت ورشکسته رو که عقلانی به نظر نمیاد. آیا اینکار از واقعیات نیست؟
خب، اگر سودی مادّی در این سرمایهگذاری نباشد، یک متریالیست کاری غیرعقلانی انجام داده است (از دیدگاه عقلانی خودش). امّا، ممکن است در این کار، سود معنوی در پی باشد که برای یک غیرمتالیست، انجام چنین کاری، میتواند عقلاً عقلانی بهشمار آید.