من هم همچون شمای در جوانی، تحت جو روشنفکری گمان میکردم هنر باید
بیهیچ حد و مرزی، و بی هیچ قالب و ساختاری، هر آنچیزی باشد
که برای مخاطب معنادار باشد! در واقع مخاطب بود که هنر را کشف میکرد.
امروز اما 180 درجه با این نظر مخالفم! هنر یعنی والاترین نوع تجلی فرهنگی
یک ملت! نقطهی اوج آن! درهمآمیختگی جنبههای گوناگون فرهنگی و زایش
یک اثر ماندگار.
شوربختانه هنر در حال مرگ است و آخرین نفسهایش را میکشد. چرا
که دیگر ملل از بین رفتهاند، فرهنگی وجود ندارد، ذوقی نیست و ... همه
چیز به لجن کشیده شده. ما فکر میکردیم هنر میتواند هر آنچیزی که مخاطب
جذب میکند و اثربخشی زیباییشناختی رویش دارد اطلاق شود. نتیجهی
آن تفکر احمقانهی همهگیر این است که امروز با صدای گوز آهنگ ساختن
هم میشود یک «هنر». باید مرزهایی شفاف باشد میان «سرگرمی»
،« خردهکنش فرهنگی» (مثل موسیقی پاپ و رپ) و «هنر». بنابراین
درست است هنر فاخر نداریم، چرا که صفت «فاخر» چیزی را به اسم ِ
«هنر» نمیافزاید؛ آن به اندازهی کافی فخر دارد!