حضرت امام خمینی ره از عرفای بنام عصر حاضر بود که نقش مهمی در بسط و توسعه عرفان در ایران داشته است.
حضرت امام خمینی ره از عرفای بنام عصر حاضر بود که نقش مهمی در بسط و توسعه عرفان در ایران داشته است.
یا حسن! شیخ حسن!
نرمش قهرمانانه حق مسلم ماست.
ترامپ با لغو برجام میخی بر تابوت آمریکا زد.
یالثارت الحسین
امروز حزب الله با سلاح منطق و گفتگو مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام و انقلاب می کوبد.
حزب الله! یا علی! تا آزادی قدس یک یا حسین بیش نیست!
بادرود
ضمن عرض پوزش به خاطر وقفه طولانی در ارسال پاسخ به دلیل عوض کردن سیم کارت و در دسترس نبودن فیلتر شکن امکان دسترسی به سایت شما مقدور نبود .اما جواب سوالات شما :
۱.جایگاه عقل و فطرت در دیدگاه ما
جایگاه عقل مشخص است و ان مشخصا به معنی استدلال یقینی است به گونه ای که عقل هر انسان سلیم و بیغرضی تسلیم ان گردد .
فطرت از نگاه ما عرصه بسیار گسترده ای است که شامل تمام گرایشات حسی و فرا حسی میگردد ولی به طور اخص ما وقتی از فطرت نام میبریم منظور گرایشات دیگر خواهی و نفی خود است که بن مایه و ریشه اخلاق است مانند تمایل به کمک به دیگران در تمام زمینه ها حتی به قیمت زیان رساندن به خود تمایل به راستگویی صداقت ،عدالت ،شهادت و کلا هر امری که منافی خود خواهی باشد که خود بحث مفصلی است که اگر دوست داشتید میتوان مستقلا وارد ان بحث شد .
۲.تشخیص حق خواهی
از نظر ما حق همان مسیر تکاملی بشریت است و مسیر تکاملی بشر را میتوان از سلسله مراتب وجود تشخیص داد که اتفاقا علم نیز بر ان صحه گذاشته به این معنی که ما میتوانیم تکامل بشریت را از قانون تکاملی داروین اغاز کنیم و از دل مادی گرایی محض داروینی قانون فرا مادی و اخلاقی بیرون بکشیم به این صورت که انسان محصول تکامل عالم ماده است و از نظر جسمانی یک حیوان تکامل یافته است که در گرایشات زیستی با حیوانات مشترک است و ما اگر بخواهیم خصلت عالم حیوانیت را که خود تکامل یافته عالم ماده است را خلاصه کنیم به اصل قانون تناضع بقا و بقا اصلح میرسیم که خود این اصول به یک حقیقت منتهی میشود و ان خود خواهی و حفظ خود و ارضاء تمیلات زیستی است به هر قیمتی حتی حذف موجودات دیگر و این امر برای عالم حیوانات نه تنها نکوهیده نیست بلکه عین کمال است .
اما در عالم انسانیت نیز دقیقا همین خصلت را در خود به وضوح میبینیم اما انسان علاوه بر این خصلت مشترک با حیوانات دو ویژگی ممتاز از حیوانات دارد که دقیقا نشان دهنده تکامل وجودی انسان از حیوان است و ان عقل و فطرت است . در خصوص عقل زیاد وارد جزئیات نمی شویم چون اثار ان کاملا مشهود است و موجب تسخیر انسان بر کل موجودات هستی گردیده و تمام نواقص و محدودیات انسان در مقابل عالم ماده جبران کرده .
اما فطرت که در بالا بیان شد منظور همان گرایشات دیگرخواهی است که دقیقا در مقابل خود خواهی عالم حیوانیت قرار دارد و ما به عنوان یک انسان حضورا در درون خود این تقابلات را شاهد هستیم به این صورت که ما در طول زندگی همواره در هر گزینش بین انتخاب خود یا دیگران با چالش درونی مواجه هستیم و اگر از فطرت سالمی برخوردار باشیم میتوانیم یک ترازوی درونی را در خود بیابیم به نام وجدان که هر گاه خود را بر دیگران ترجیح میدهیم احساس یک فرد شکست خورده را داریم و هرگاه دیگران را بر خود ترجیح میدهیم احساس پیروزی میکنیم .ما اگر این ترازوی درونی را به مسیر تکاملی خود از علم حیوانات ضمینه کنیم به راحتی قابل تشخیص است که مسیر تکامل انسان در حقیقت گذر از عالم خود خواهی و رسیدن به مرتبه دیگر خواهی و نفی خود است .
با این توضیح مشخص میشود که از دیدگاه ما حق همان نفی خود و دیگر خواهی و خدمت به خلق است و این خود باعث افزایش مرتبه وجودی و نزدیکی به اصل وجود است که خود هستی بخش مطلق است و اگر ما شاهد وجود خود و دیگر موجودات هستیم دقیقا به خاطر همین ذات هستی بخش اصل وجود است که همان حق و حقیقت محض و ذات اقدس اله است .
بنابر ین ملاک حق در مرتبه وجودی انسانیت همانا نفی خود و دیگر خواهی است و هر کس با مراجعه به وجدان خود میتواند این حقیقت را تشخیص دهد
۳.رابطه گرایشات اخلاقی با گرایشات خود خواهانه
اگر مطالب بالا درست درک شده باشد جواب این سوال روشن است و ان اینکه اساسا مرتبه انسانیت و کمال انسانی در همین گرایشات اخلاقی است که چکیده ان نفی خود و دیگر خواهی میباشد و لی این به معنی نفی مطلق خود نیست بلکه در حقیقت این نفی خود به خاطر حفظ خود و بقا خویشتن خویش است . یعنی عالم بالاتر از عالم حیوانات برای حفظ خود باید دست به بقا اصلح بزند به این معنی که شما گرایشات پست خود را فدای گرایشات متعالی میکنی و از مرگ عالم ماده به حیات عالم معنا میرسی درست مانند بقا اصلح در عالم حیوانات که در ان تنها حیواناتی زنده میمانند که توانسته باشند خود را با شرایط محیط بهتر وقف دهند در غیر این صورت حذف خواهند شد به همین صورت در عالم انسانیت نیز هر کس بتواند خود را با شرایط عالم معنا یعنی دیگر خواهی وقف دهد میتواند به عالم فرا مادی صعود کند در غیر این صورت محکوم به قانون عالم ماده یعنی تجزیه به مراتب پایین تر وجود میگردد .
ما این گزینش درونی بین خود خواهی و دیگر خواهی را میتوانیم به عمل یک باغبان تشبیه کنیم به این صورت که باغبان برای رشد بهتر یک گیاه علفهای حرز را از اطراف گیاه حذف میکند تا گیاه اصلی امکان رشد کافی داشته و تمام استعدادهای درونی خود را به فعلیت برساند . بنابر این ما در حقیقت با نفی گرایشات عالم مادی و حیوانی خود را نفی نکرده ایم بلکه خود را پرورش داده و نیروی بلقوه خود را به فعلیت خواهیم رساند و این مسیر تکاملی انسان در حقیقت تنها با اختیار ممکن است و اگر بشریت بتواند در دو مسیر علم و اخلاق خود را به فعلیت برساند میتواند به مقام خلیفه اللهی و خالقیت برسد .
۴. توجیه رفتار به ظاهر دو گانه عارفان
جواب این سوال نیز از مطالب بالا قابل استنباط است به این مضمون که اساسا ما بین عالم ماده و معنا تفاوت ذاتی قائل نیستیم و تفاوت را در مراتب وجود میدانیم لذا یک عارف حقیقی هرگز گرایشات مادی را منکر نیست بلکه انچه تاکید دارند بر این است که باید مسیر زندگی به گونه ای باشد که از همین قوای مادی و همین گرایشات طبیعی باید به عالم معنا رسید به عبارتی راه بقا در همین عالم فنا و مادی نهفته است و این دو عالم کاملا به هم تنیده هستند و قابل جدایی نیستند زیرا از نگاه ما وجود در نظام هستی واحد است با بینهایت مراتب وجود که از بسیط ترین عناصر مادی شروع و به انسان که موجودی مابین عالم ماده و معنا قرار دارد میرسد و از انسان به عالم معقولات مانند اصول عقلی و قوانین هستی و سنن اخلاقی وسپس طی سلسله مراتب وجود به واجب الوجود که اصل و خالص هستی است میرسد .لذا از نگاه ما تمام مراتب وجود جلوه و تجلی حضرت حق هستند که هر مرتبه ای باید مسیر تکاملی خود را طی کند و مسیر تکامل انسان از عالم ماده میگذرد و انچه ما باید به ان عنایت داشته باشیم فرار از عالم ماده نیست بلکه تعلق خاطر نداشتن به مادیات است که باز به اصل دیگر خواهی و نفی خود بر میگردد .
البته درک بهتر مطالب بالا منوط به درک درست وحدت اندر کثرت وجود است که اگر مایل بودید میتوان به ان پرداخت
زیرا ادعای ما بر این است که معرفت وحدت وجودی قابلیت و ظرفیت این را دارد که تمام علوم و معارف بشری را با هم متحد کرده و سعادت دنیا و اخرت را برای بشر رقم بزند و تصویری معقول از خدا و جایگاهی شایسته برای بشریت ترسیم کند .
با سپاس
استدلال یقینی بر چه پایه ای استوار است؟
و آیا این تعریف "عقل" در اندیشه تان بود؟!
منظورتان این است که انسان فطرتا موجودی با گرایشات دگرخواهی و اخلاق مدار می باشد؟
پس چرا در دیگر شاخه ها(روان شناسی، جامعه شناسی و...) و همین طور در عمل، رفتار انسان و طبیعت های بشری اش، کاملا در تضاد سخن شما می باشد؟
اینجا لازم است دقیق تر مشخص شود که منظور شما از "فطرت سالم" چیست؟ فطرت معیوب هم داریم؟
یعنی اگر وجدان کسی اینطور که شما بیان کردید عمل نکرد، مشکل دارد؟!
همچنین لازم است دقیقتر روشن کنید کدام «خود» و کدام «دیگری» مورد نظرتان است.
من در درون خویش، خودهای فراوانی درک می کنم که بعضا با هم در تضاد و خروشند.
همین طور در دیگران جنبه های مختلفی از خودهای درونی ام را میبینم.
بر این اساس، بیانتان از "خدمت به خلق" هم در سایه ابهام است! کدام خلق؟ چه نوع خدمتی؟
کمک مالی به متکدیان؟ مهربانی با دوست؟ دشمن؟ و ریاکار؟و پرسش هایی دیگر.
منظورتان خدایی کامل مطلق است؟
اگر پاسختان مثبت است، چرا باید خدای مطلق، دست به خلقت این چنین جهانی بزند؟
من هم در فلسفه به چنین چیزی رسیده ام، اما موضوع پیچیده تر و خطرات خودفریبی مهلک تر از این بیانات شماست!
به همین خاطر فکر می کنم لازم است مفصل تر و با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته شود.
من با این سخن شما مشکلی ندارم.
اما چیزی که تاکنون از اهالی عرفان دیده ام، پایبند نبودن عملی به این سخنان می باشد. خصوصا در شرایط ویژه و بحرانی.
کاملا در محدوده طبیعت های بشری(ترس، دوستی مادیات، غرایز و...) رفتار می کنند.
و یا بسیاری از آنان همچون شاعران، پیامبران و غیبگویان سخن می گویند.
آیا این تاییدی بر خودفریبی آنان نیست؟
نظریه ی فلسفی من هم چیزی شبیه وحدت وجود عرفانی می باشد. و برای شناخت عرفانی نیز جایگاه خاصی قایل هستم. از این رو مایلم بیشتر بدان بپردازیم.
اما مساله اینجاست که شیوه ی پرداختن اهالی عرفان ایرانی/اسلامی، چنانچه تاکنون تجربه داشته ام، بسیار ناامیدکننده و چیزی بیشتر شبیه خودفریبی و دگرفریبی بوده تا حرکت به سوی حقیقت.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
جواب
به احتمال زیاد حدس شما درست است چون در حقیقت بین عرفان نظری و فلسفه تفاوتی ذاتی نیست به عبارت دیگر عرفان در سطح نظری به فلسفه میرسد و از نظر عملی به اخلاق در اوج خود منجر خواهد شد
در پایان امیدوارم بتوانم با شما داد وستد معرفتی داشته باشم و غرض از امدن به این سایت نیز جز این نیست
با سپاس
Rationalist (04-02-2017)
بر این اساس، در پی عارفان بودن سودی ندارد. زیرا یافتن عارف واقعی گویا تقریبا ناممکن است!
از طرفی دیگر، با توجه به سخن خودتان، وجود یا عدم وجود عارفان، چندان اهمیتی هم در این جهان ندارد.
زیرا ناشناس هستند و زندگی عادی دارند و اگر هم به میدان میایند به خاطر توهم پیامبرگونه شان(ارشاد عمومی) می باشد.
حتی اگر هم عرفان براستی همچون فلسفه در انتها آدمی را به حقیقت برساند، جنبه ی شخصی و منحصر به فردی دارد. و چنانچه بیان داشتم، به شدت، خطر خودفریبی و گمراهی در آن وجود دارد.
در حالیکه فلاسفه ایده هایشان را به وسط میدان آورده و به دست تیغ نقادی خرد می سپرند. آنها در نوشته های خود و زیستن عملی شان در اجتماع مردم، با فهمیده نشدن، توهین و گاهی زندان و شکنجه رو به رو می شوند. و در نهایت هم در راه حقیقت جان می دهند.
با احترام
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
بادرود
چنانکه بیان شد عرفان عرصه ای گسترده به پهنای کل زندگی بشریت در تمام جنبه ها دارد و تمام تلاش من هم همین است که به جای جستجوی بیرونی به جستجوی درونی معطوف گردیم و عرفا را انسانایی عجیب و غریب نپنداریم هر کس به هر میزان که بر عالم خود خواهانه چیره شود به همام میزان یک پله صعود کرده است ولی یک نکته در این سلوک بسیار مهم است و ان اینکه در نظام خلقت داشته های ما با هم برابر نیست و همین مایه اولیه باعث میشود که قضاوت در اینکه چه کسی در مرتبه بالاتری قرار دارد ناممکن میشود زیرا اساس خلقت چه در عالم ماده و چه در عالم مجردات بر اختلاف و تفاوت استوار است و اگر اختلاف نباشد هیچ حرکت و کمالی د رعالم میسر نمی شود لذا ما در تمام عرصه ها تفاوت استعدادی داریم و به تناسب ان اختلاف گرایشی و به تبع ان جهت گیریها و اعمال متفات خواهیم داشت که از اینجا وارد مقوله جبر و اختیار میشویم به این معنی که عالم انسانی عالم جبر شکنی است و میزان این جبر شکنی باز به داشته ها و استعدادهی درونی برمیگردد لذا ای بسا یک انسان که اجبارهای درونی و بیرونی به خود خواهی دارد و مدام با این گرایشات جبری در مقابله است و عملا معمولا شکست میخورد و دستاورد اندکی دارد و در عوض شخص دیگر با تکیه به استعداد درونی و گرایشات به دیگرخواهی و محیط مناسب به راحتی در این حوزه رشد کرده و دستاوردهای چشمگیری دارد هر گز در نظام هستی خروجی و دستاورد این گونه افراد با افراد از نوع اول به هم مقایسه نمی شود بلکه دستاورد هرکس با توجه به داشته های درونی و بیرونی او مقایسه میشود و این قانون به طور نرم افزاری بسیار پیچبیده در نظام هستی اعما ل میشود .
ذکر این نکته به دو دلیل بود اول به خاطر اینکه ظاهر افراد گویای مرتبه وجودی حقیقی افراد نیست دوم اینکه اگر احیانا از نوع گروه دوم هستید گمان نکنید که با وجود تلاش در نفی خود نتیجه چندانی نگرفته اید نا امید شوید و یا اگر در زمره گروه اول هستید به خود غره شوید که در مرتبه بالایی قرار دارید بنابر این در این مکتب نیازی نیست به دنبال عارف باشید بلکه انچه مهم است این است که همواره در طول زندگی به دنبال جبر شکنی و گرایشات مخالف دیگرخواهی و خروج از خود باشید که در پست قبلی به نمونه های از ان اشاره شد و اگر خوب در این مقوله ریز شوید خود متوجه میشوید که سراسر عمر ما در درونمان عرصه یک جنگ دائمی بین دو گرایش خو دخواهی و خروج از خود خواهی و دیگر خواهی است .
در مورد مطلب دوم که در خصوص فلاسفه بیان شد از نگاه ما چنین فیلسوفانی که در راه جهل ستیزی و مبارزه با ستم اجتماعی قدم برمیدارند خود به معنی واقعی کلمه واجد مرتبه ای از عرفان هستند زیرا حق طلبی و مبارزه با ستم و جهل چنان در پست قبلی اشاره شد خود عین حق طلبی است و حق طلبی مرتبه ای از عرفان حقیقی است و از همین جا است که بنده دانشمندان طبیعی را نیز که در مسیر کشف علوم مادی هستند و در حقیقت پرده های جبری جهل بر عالم ماده را میدرند و کسب ان لازم سختی های کسب علم است و لاجرم به نوعی از نفی خود منجر میشود خود به خود مرتبه ای از عرفان محسوب میشود منتها مرتبه نازل ان زیرا در اینجا این نفی خود امیخته با نوع دیگر از خود خواهی است و ان شهرت و نام اوری است ولی از انجا که نتیجه ان به خدمت به خلق منتهی میشود باز هم مرتبه ای از دیگر خواهی محسوب میشود که خود بحثی مجزا است
با سپاس
folaani (10-14-2017),Rationalist (05-07-2017)
یکی از تجربیات ناب عرفانی، بودن در طبیعت و رها کردن خویش از هر گونه فکر و ذهنیت و دغدغه ی انسان مدرن است.
طبیعت از آنجا که ناب و خالص است، نوعی یگانگی و سادگی را به هنگام مراقبه در دامانش به ما گوشزد می کند. چیزی که انسان های امروز با آن غریبه شده اند.
این جنبه ی زیبای عرفان در میان سرخ پوستان بومی آمریکا وجود داشته و همین طور در میان حکیمان شرقی همچون لائوتسه به چشم می آید.
و در ایران، سهراب سپهری با اشعار ساده، زیبا و باطراوتش با توصیفی شگرف از طبیعت و دنیای شاعرانه ی خود، به بیان این عرفان پرداخته است.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)