مارینا رابینسون، روزنامه نگار مسائل زناشویی می گوید: «جفتخواهی و تعلق خاطر پر شور و هیجان به معشوق شگردی است که انسانها را وا می دارد تا بپذیرند موجودی دوستداشتنی یافته اند که میتوانند تا ابد به او عشق بورزند. پیام پرقدرتی که در حقیقت از بخشِ بدوی مغز ( Limbic) ساطع میگردد. این بخش از مغز انسان، نقشههای از پیش تعیینشده و باستانی دارد که با قدرت تمام بشر را وامیدارد در توهمی زیبا به نام عشق، وظایف مربوط به تولید مثل را بر عهده بگیرد.»او می افزاید اگر به ذات حیوانی دستورات شیمیایی بخش لیمبیک مغز فرصت بیان داده شود با صراحت تمام اعلام خواهد کرد که تیر عشقی که در قلب عاشقان کاشته است برای آن بوده تا اولاً با مجنون ساختن بشر، شتاب بیصبرانه و پرقدرتی فراهم شود تا هر چه سریعتر و جدیتر شرایط آمیزش و باروری مهیا گردد. ثانیاً با ایجاد عاطفهٔ قدرتمندِ فرزند دوستی، زوج انسانی را تا به ثمر نشاندن فرزند (در طی حدود ۳ سال که فرزند قادر به راه رفتن و تهیهٔ غذای خود نخواهد بود) در کنار هم نگاه دارد. هر آنچه که بعد از مستقل شدن بچه اتفاق می افتد، بستگی به وضعیت گروه دارد. شاید در بهار بعدی و فرزند بعدی با هم بمانند و شاید هم هر کدام جفت تازه ای بیابند.برنامهریزی سرد و بیرحم فوق که پشت نقابِ عشق و در قسمت قدیمیتر مغز (Limbic) بشر تنظیم شده است در عمل قادر گشت تا موجودی به نام انسان را به سرانجامی بهتر از سایر جانوران برساند. نقشهٔ حیلهگرانه ولی موفقی که تضمینکننده تنوع ژنهای انسان گشته است و متعاقباً شانس بقای هر چه بیشتر نسلهای بعدی را بالاتر برده است. رابینسون با وجود پذیرش حقیقت مفید ولی وحشتناک فوق یک استثناء را هم در همان برنامهریزی غریزهٔ بشر اولیه نادیده نمیگیرد.تحول بیش از حد انسان در طی زمان طولانی تکامل، باعث پیدایش لایهٔ تازهتری از برنامهریزیهای زیستی در مغز شده است. برنامهها و نقشههایی که در بخش «مغز منطقی» گرد هم آمدهاند، ترکیبی هستند از فرمانهای تطبیق یافتهٔ سابق که در شکل جدید و تعلیم پذیرتر، راههای «انسانیتری» را به بشر ارائه میدهند.خانم رابینسون از این به بعد به توصیه پناه می برد و می افزاید: «زوجی که با عشق و علاقه خواهان پایداری رابطهای همیشگی است، قبل از هر چیز باید از فعالیتهای آتشین جنسی فاصله بگیرد. فعالیت جنسی شدید همان به صدور همان فرمانی در مغز بدوی منجر خواهد شد که برای اجداد شکارچی ما بعد از دوران عشق پرشکوه اولیه شان رخ می داد؛ آنها بلافاصله از هم دلسرد خواهند شد و ناگزیر شعلهی عشقی تازه در چشمانداز آنها قرار میگیرد. تجربهٔ سردی رفتار و بیعلاقگی، در فردای یک شب پر حرارت و زیبا که سرشار از شور جنسی بوده است، برای بسیاری از افراد بشر در عمل نیز ثابت شده است.دوران «ماه عسل» در بهترین و رؤیاییترین حالت، بیش از دو سال دوام نخواهد داشت و اگر عشاق در فکر تمدید آتش فوق باشند راه دیگری برای آنها وجود ندارد جز آنکه از هم جدا گردند. انسان بدوی به همراه تیرِ آتشین عشق، خوشبختانه به خاطر پرورش فرزند، برنامههای عاطفی دیگری نیز تدارک دیده بودند. بشر معاصر در قدم اصلی برای ماندگاری عشق باید به فکر توسعه و حتی تمرکز بیشتر به شگردهای عاطفی باشد که در غریزهٔ بدوی بشر وجود دارد.دور شدن مختارانه از تعداد و شدت روابط جنسی پر شر و شور و جایگزینی آن با رفتار ملایم جنسی، باعث میگردد تا نقشهٔ پرقدرت غریزهٔ مستقر در بخش بدوی مغز مسیر کامل خود را طی نکند. به همین خاطر، رابطهٔ عاشقانهٔ پیچیدهتر، از ظرفیتهای ملایمتر جنسی استفاده خواهد کرد. تماسهای سادهٔ فیزیکی و نوازشهای کوتاه در طول روز از جمله رفتارهای متنوع جنسی است که به پایبندی رابطه کمک می کند. زوجهایی که همدیگر را دوست دارند، باید بدون وقفه به هم ابراز علاقه کنند. گفتوگو، همراهی، همسویی سلیقهها، هدفهای مشترک و آرزوهای طولانیمدت تمهیداتی فرخنده است که انسانهای باشعور و عاشق برای همدیگر تهیه خواهند کرد.به عبارتی سادهتر، رابطهٔ موفق و طولانیمدت در زوج بشر، از کشش جنسی پر حرارات فاصله میگیرد و به جای آن از کششها و جذابیتهای عاطفی و روحی که ساخته و پرداختهٔ مغز منطقی بشر است استفاده مینماید.پ.ن: این جستار از سایت "مرد روز" برداشته شده است.