"اندر ابد" را گویا مولانا و مولوی هم پیشتر بکار بردهاند!
مولانا:
اگر این آسمان عاشق نبودی/ نبودی سینه ی او را صفایی
وگر خورشید هم عاشق نبودی/ نبودی در جمال او ضیایی
زمین و کوه اگر نه عاشقندی/ نرستی از دل هردو گیایی
اگر دریا ز عشق آگه نبودی / قراری داشتی آخر به جایی
و او عشق را همچون عالم بی آغاز و انجام میداند: شاخ عشق اندر ازل بین بیخ عشق اندر ابد
مولوی:
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست - هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد - این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم - کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است - چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است - چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست
شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی - زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست