نوشته اصلی از سوی
سارا
من هم رشته ی اصلی ام مرتبط با ریاضی است و اصلا دیپلمم ریاضی فیزیک هست و کارشناسی مهندسی را دارم ولی برای ادامه تحصیل موقعیتم به گونه ای شده که توانستم دو رشته را با هم بخوانم که یکی از رشته ها literature هست که بیشتر بر روی ادبیات پارسی تمرکز دارم. از اینرو نگاه ایشان را در می یابم ولی افسوس می خورم بر اینهمه ربات شدن ایشان!
بنده ام خوب دو رشته می خوانم که دو دیدگاه متفاوت با هم دارند در یکی ریاضی و فیزیک و منطق حرف اول را می زند و در دیگری ذوق و قریحه و دل! مسلما در هر دو رشته باید دو دیگاه داشته باشم برای نمونه وقتی می خواهم برای اینکه جریان یک سیال را درون یک لوله گرم شبیه سازی کنم نمی آیم از ذوق و قریحه و دلم کمک بگیرم و دلی آن را شبیه سازی کنم نه! بلکه از منطق ِ حاکم بر قضیه و استدلال و مفروضات و معادلات و متدهای علمی بهره می گیرم. و همینطور در شعر ، برای اینکه شعری بگویم نمی آیم یک الگوریتم بنویسم که اگر در آن قافیه ها را مشخص کنم و واژگان را بدهم به من شعر تحویل دهد!!! چون واقعا مسخره است!!
شعر و اصولا هنر یک امر دلی هستند و بر اساس تجربیات و اروینهای فرد می باشند و از درونِ آدمی سرچشمه می گیرند. یاد مرحوم قیصر امین پور افتادم که از چنین روزی ترسیده بود از روزی که بخواهندبرای اشک فرمول بنویسند و برای عشق دستور زبان! و چقدر این روز زود فرا رسید!
نکتهای که اینجا هنوز گرفته نشده است این میباشد که آیا برای نمونه, "احساس
کردن" یک چیز فراطبیعیست و ازینرو, رایانهها هرگز نمیتوانند چیزی را احساس کنند؟
در نگرش منطقی و مادهگرایانه, احساس چیزی فراطبیعی نیست و خود آدمی نیز یک دادهپرداز مادّهای به شمار میرود که بجای آهن و سیلیکون,
از گوشت و خون ساخته شده است. برای نمونه هنگام احساس دوست داشتن یا نداشتن این بخشها از پییاختهها (neurons) فعّال میشوند:
روشن است, این نگرش تا اندازهای ناخواستنیست و پذیرش آن پیامدهایِ
ناگواری برای آدم دربر دارد. برای نمونه, خودفریبی این خوبیها را دارد:
کس میپندارد روح دارد و روح یک چیزیست که ماشین نمیتواند داشته باشد.
کس میپندارد پس از مرگ نیست و نابود نمیشود (چون روح جاودان است).
...
هر آینه, رُخکردها (facts) از واقعیتهایِ دیگری میگویند و
آماج بایستی نه خودفریبی, بساکه دستیابی به حقیقت باشد, گرچه ناخوشایند.