من همانطورکه گفتم به چرایی یا حتی چیستی هنجارشکنی اهمیتی نمیدهم، برای من عواقب عینی و قابل اندازهگیری پدیده مهم است. بحث کردن دربارهی چرایی و چیستی به داوریهای اخلاقی میانجامد که همدلیبرانگیز نیستند و هرکس موضعی دربارهی آنها دارد.
عقلانیت در خدمت غرایز است نه سوار به آنها. شما میتوانید با بهره از عقلانیت بازی بیاموزید و دسترسی خود به روابط جنسی پرشمارتر و بهتر را افزایش بدهید، اما نمیتوانید اشتیاق خود به آن روابط را با فرمان عقلانیت از خود برانید. چه توضیح دیگری میتوانید بیابید برای فروغلطیدن عقلانیتپرستی روشنگری به بیخردی پسامدرن دوران ما؟ ضمن آنکه اگر گمان میکنید آگاهی میتواند تغییری در سرنوشت این قبیل کنشگریها ایفا بکند، توضیح بدهید دقیقا بناست چه بکند. با یا بدون عقلانیت، هنجارهای اجتماعی کارکرد مشخصی دارند و بیاعتنا به آن کارکردها تغییر دادن آنها عواقبی کاملا قابل پیشبینی.
باز بستگی به منظور شما از هنجار دارد. منظور من : Norm (social) - WiKi
که آشکارا قابل تغییر و تثبیت است و ما خودمان در دو دههی اخیر شاهد تغییرات انقلابی در آنها بودهایم(هم در ایران و هم در خارجه).
زنده باد زندگی!
اجازه بدهید جور دیگری بگویم:
در جایی که هنجارشکنی تبدیل به عادت میشود،
هنجارنشکستن خود تبدیل به نوعی هنجارشکنی
میشود.
من این را میگویم تنها به عنوان یکی از آن موارد
پرشماری که شما در نوشتهتان نادیده گذاشتهایدشان.
البته که بسیار اهمیت دارد که بدانیم چرا هنجارشکنی
پدید میآید؛ بیشک یکی از مواردش ناتوانی سنت در پاسخگویی
به نیازهای نوی جامعه که در اثر دگرگونیهای گوناگون
رخ بوجود میآیند. یک مورد خاصاش زن بدکاره است
که آلیس مثال آورده؛ در جامعهی امروزی زن ِ بدکاره
نمادیست تمامقد و بارز از محصولی پدیدآمده بر اساس نیازهای
زندگی مدرن. زن ِ فاحشه، البته مصادیقی در اعصار گذشته
نیز دارد، اما شکل امروزیناش خواص ویژهای دارد که به
آن هویتی امروزی میدهد؛ مهمترین خصیصهاش
پست و مترود نبودن است، همان که شما در جستار
آزاد زنامرد بدان اشاره کردید.
بنابراین هنجارشکنی میتواند هدفی کاملا کارکردگرایانه
داشته باشد، نه صرفا میل به کسب اعتبار.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(09-16-2015),undead_knight (09-26-2015)
این چه مشکلی برای تحلیل من میآفریند!؟ و من چگونه این را «نادیده» گرفتهام؟!
دلیل اصلی ناکارآمدی هنجارسازی از هنجارستیزی عدم ثبات اخلاقی و مرکزیت روحانی جامعهای هست که والاترین هدف کنش اجتماعی خود را نابود کردن ارزشهای جامعهی پیشین قرار داده. این خیلی زود به نسبیگرایی مبتذلی منتهی میشود که در آن پائینترین میزان از آگاهی غریزی میشود سیستم اخلاقی جامعه(جامعهی مدرن).پس از مدت کوتاهی ولی، این یاغیگری اثر روانضربهای خود را از دست میدهد و عادی میشود و تازهگی خود را از دست میدهد، خوداراضایی در خلوت میشود نرم گروهی جدید، انجام آن شده مناسک سنتی بخشی از جامعه که درپی مرد هنجارشکن روانه شدند و از او کورکورانه یا آگاهانه، به هر دلیلی پیروی کردند. سرمشق او تکرار شده و از نو نوشتن آن درس جدیدی به ما نخواهد آموخت. اینست که آن مرد، یا مردانی که آرزومند دست یافتن به میوههایی به تازگی و خوشمزگی آن میوهی آغازین هستند چارهای بجز تداوم هنجارشکنی ندارند. پس خیلی زود گروه جدیدی پیدا میشوند که بجای خودشان برای یکدیگر جلق میزنند. گروه دیگری سر بر میآورد که کلا جلق زدن را ترک میکنند، «کفدستی چه کاریست؟ فقط کُس بازی» اینها میگویند. برخی یک گام فراتر میروند و میگویند اصلا هرکس جلق زد دست او را باید قطع کرد.. مردی میگوید چه خوب بود آن روزها که اینطور سر آداب جلقزنی به جان هم نمیپریدیم و جلقزنی دستهجمعی راهی برای استحکام روابط اجتماعی و نزدیکتر شدن به یکدیگر بود. مرد دیگری میگوید چه به آداب جلق زدن مشغولید که در سراشیبی سقوط نشستهایم و به زودی نه دستی باقی خواهد ماند و نه دولی ... خلاصه هر روز یک بدعت جدید لازم است زیرا هر بار اثر آن نخستین بدعت کمرنگتر میشود و سطح انتظارات بالاتر میرود، افراد این جامعه با یکدیگر در رقابتی به سوی اضمحلال میستیزند و همهی خلاقیت عمومی پای یافتن راههایی تازه برای بازنویسی آداب خودارضایی میشود.
این روند را در جوامع مدرن به سختی میتوان شناسایی کرد اما نتایج حرکت مذکور کاملا آشکار و هویداست. همین امروز کار در برخی نواحی تهران به جایی کشیده که یک دختر برای برآوردن حس استقلالطلبی، متفاوتنمایی و یاغیگری خود باید چادر به سر بکند، یا یک پسر باید به نماز جمعه برود! چیزهایی که دیروز نرم بودند امروز تابو شدهاند، چیزهایی که امروز تابو هستند فردا نرم میشوند، و همهی اینها یک بازی مبتذل، درست به ابتذال مثال بالای من است برای جمعآوری امتیازات اجتماعی و سرپوشیدن حقارتهای شخصی. ذرهای اصالت در اینها نیست، ذرهای صداقت در اینها نیست.
هر نیازی شایستهی پاسخ دیدن نیست، بعضیها را حتی نمیتوان پاسخ داد. باید دید بهای پاسخ دادن به یک نیاز سنگینتر است یا بیپاسخ گذاشن آن، خصوصا که هیچ سیستمی نمیتواند وجود داشته باشد قادر به پاسخگویی به تمامی نیازهای فرد یا جامعهی انسانی، زیرا بسیاری از این نیازها با هم در تعارض هستند.
مشکل اصلی فعلا این نیست که برخی امور نابهنجار بدل به اصول جامعهی ما شدهاند، مشکل اینست که هنجارستیزی بدل به نرم شده. در چنین شرایطی هیچ میزانی از قطعیت و ثبات ممکن نیست و شاخص اعتماد عمومی به صفر نزدیک میشود. در جامعهای که میزان فاصلهی فرد از نرمهای اجتماعی معیار سنجش جایگاه اجتماعی اوست هر اندازه همکاری میان اعضا که نیاز به اعتماد متقابل دارد غیرممکن میشود(و نیازمند دخالت دولتی)، دولت در این جوامع نقش میانجی تضمین کننده را ایفا میکند که پلی باشد میان درهی عمیق اعضای جامعه. در جامعهای که ارزش فرد برآمده از میزان پایبندی او به دستگاه اخلاقی مستقر است و افراد به روی توافقات و تشابهاتشان تمرکز میکنند(نه اختلافات و تفاوتهایشان)، مرجعیت اخلاقی مشترک وجود دارد و بیاعتنایی به این مرجعیت باعث سقوط جایگاه اجتماعی، یعنی تحمیل هزینهی شخصی به فرد خطاکار میشود.
نتیجهی عملی داشتن برابر با نقش مثبتی ایفا کردن نیست.
وانگهی ما زمانی میتوانیم دربارهی این جزئیات صحبت بکنیم که معیارهای اخلاقی مشترکی داشته باشیم، برای من هنجار «ازدواج کن - طلاق بگیر» فروتر از هنجار «بسوز و بساز» است چون اولی به تضعیف نهاد خانواده که سنگ بنای تمدن است میانجامد و برای من تمدن مهمترین دارایی نوع بشر است. برای یک لیبرالدموکرات حق انتخاب دادن به آدمها حتی در شرایطی که انتخاب آنها خودویرانگریست دگم دینیست و تمدن پشیزی نمیارزد، اینست که مدل اول را بسیار اخلاقیتر تلقی میکند چون در آن به سوژه «حق انتخاب» داده شده(ولو موقتا).
فعلا شما همین عواقب مستقیم و درخود-محدود هنجارستیزی را توجیه بکنید، توجیه اینکه فاحشگی زن بهتر از مادر شدن اوست بماند.
زنده باد زندگی!
در تعارض است با این:
ببینید همانطور که گفتم شما ظرفیتها و پویایی فرهنگی جوامع
بخصوص در ایران را به کلی نادیده میگذارید و در مدلهای خود
موجوداتی را به تصویر میکشید که از یک مسیر خطی پیروی
میکنند، این کاملا خلاف واقع است. در جامعهای نزدیک به
صد میلیون نفر که دورههای مختف تاریخی و رویدادهای متنوع
اجتماعی را پشت سر گذاشتهاند، نمیتوان به این راحتی
تعمیم به خرج داد. بیشمار آدم هستند که در مقابل هنجارشکن
جور دیگری فکر میکنند و فقط به کنش هنجارشکنانهی او توجه
نمیکنند بلکه به محتوای عملاش نیز نگاه میکنند. آدمهای
بسیاری هستند که قضیه مورد قضاوت منتطقی و عقلانی
قرار میدهند و ... . در اینجا در واقع همان سندرومی که به گفتهی
شما مهربد بدان مبتلا است دیده میشود؛ این اندازه زحمت به
خرج دادن برای بیرون کشیدن قوانین و قواعد از جامعه و بعد
پیشبینی کردن رفتارها در آینده با استفاده از آنها، اینها
از علائم همان سندروم است. نتایجاش هم در سطح کلان قبلا بارها دیده
شده.
از این گذشته، شما باید بدانید که رشد جمعیت در جهان
غیرقابل کنترل و تصاعدیست. در جهان سنتی نیز همین
طور بوده. هیچ جنگی توان کاهش قابل توجه در جمعیت جهان
را نداشته است(جنگ چند دههای اسرائیل و فلسطین
نمونهاش). در اثر رشد روزافزون جمعیت، ظهور ابرمدنیتها
و کلانشهرها امریست غیرقابل اجتناب. کارکردگرایی در
چنین مدنیتهایی اصل ذاتی خواهد بود. بنابراین در جامعهای
با چند ده میلیون جمعیت، این شما هستید که با ممنوعیت
جندهبازی و سکس ِ آزاد، جامعه را به سوی هنجارشکنی
سوق میدهید. در واقع در نگاه اولیه شخص هنجارشکن اولین
کسیست که شما میل دارید او را مجازات کنید؛ اما
این نگاهی کودکانه به قضیه است، او تنها معلولی وضعیست
که شما پدید آوردهاید و او را سوق دادهاید به شکستن هنجاری
که خودتان از بالا به جامعه تحمیل کردهاید. و خیلی
زود اقتدار شما بر سر قماری بیخود بر هم خواهد خورد.
چرا که جامعهای در این وسعت،که در آن حتما بیشمار
انسان هستند که دقیقا مخالف شما فکر میکنند،
بیشمار آدم دیگر هستند که در عقیده با شما موافق
اما در عمل مخالف کنترل دیگران هستند و...، هرگز تن
به کنترل و قواعد اخلاقی شما نخواهد داد و از هر
فرصتی برای برهم زدن نظمی که شما میکوشید
برپا دارید استفاده میکند. و دقیقابه همین خاطر
است که عقلانیت در امر سیاسی و مدیریت اجتماعی،
امری لازم و ضروریست. لازم است شخص حاکم
بداند نفوذ و سرمایه و اقتدار سیاسی-اجتماعی خویش را روی چه چیز
باید هزینه کند. رهبری یک جمعیت یکصد میلیونی
را نباید با کدخدایی یک روستا اشتباه بگیرد.
ویرایش از سوی Dariush : 09-17-2015 در ساعت 01:46 PM
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(09-17-2015),Ouroboros (09-18-2015),undead_knight (09-26-2015)
من که تعارضی نمیبینم داریوش جان. شما گمان میکنید هنجار شدن ِ هنجارشکنی از مشکل بودن آن میکاهد، که درست است، اما «مشکل» بودن آن را برطرف نمیکند، چراکه مشکل عدم ثبات اخلاقی، کاهش اعتماد عمومی و سقوط نظم، فرهنگ و خودآگاهی در جامعه است. زمانی که نمایش ِ نوگرایی و هنجارشکنی و آنچه در انگلیسی edgy بودن لقب دادهاند مهمتر از مسئولیتپذیری، وظیفهشناسی و نمایش ایمان به ارزشهای مشترک در جامعه میشود یک مشکل بوجود میآید. این مشکل بیرون از پروسهی مورد بررسی ماست ولی به آن وابستگی دارد.
کنش خودآگاه قطعا رخ میدهد، احتمالا آن پیشگامان هنجارشکنی در آغاز راه چنین مردانی بودهاند. پس از نرمال شدن این کنش اما دیگر روش کار مهم نیست، خود آن اهمیت پیدا میکند. ممکن است شما پس از اندیشیدن و تعمق و آزمایش و خطا و بررسی علمی و ... به یک فقره ارزش اخلاقی خوب برسید(فرض بگیرید که از چنین راهی میشود به چنان چیزی رسید و ... برای خاطر استدلال)، و آنرا به جامعهی میزبان معرفی میکنید. فارغ از کارکردی که ممکن است هنجار شما داشته باشد و خاستگاه آن و ارزش حقیقی آن و ... کسی پیدا میشود که به آن بیاعتنایی میکند و عملکرد آنرا مختل میکند. این مشکلی نیست که به این سادگیها قابل حل باشد. مخالفان آغازین سیستمهای کلاسیک همگی آدمهای والامنش ِ بسیار باشعوری بودند که میپرسیدند چرا به مردان دلیر و عالم و مومن مشتی شاهزادهی خرفت ِ زورگوی ِ تنپرور و فاسد باید حکومت بکنند. راهکار آنها هم ولی قربانی همین مکانیزم شد. پس هر سیستم بهنجار اجتماعی نیازمند راههایی برای جلوگیری از بروز این مشکلات است.
من آنچه رخ داده را توصیف میکنم، آنچه میتواند یا ممکن است رخ بدهد برای من مهم نیست.
نه.
اینرا من دیدم جای دیگری هم به طور تلویحی بیان کردهاید که خیلی ساده اشتباه است. جمعیت جهان رو به پیریست، افزایش آن به دلیل پیشرفت تکنولوژی و پزشکی بوده که از سوی دیگر مانع مرگ و میر شدهایم، و نه افزایش زاد و ولد. این آماریست از میزان زاد و ولد کشورهای مختلف. «شاخص بازسازی جمعیت» در کشورهای پیشرفته ۲.۱ و در ایران به گمانم ۲.۳ است:
List of sovereign states and dependent territories by fertility rate - WiKi
این ترند در تمام کشورهایی که «مدرن» میشود بوجود میآید و به نوعی بیماری مدرنیته است. بحث دربارهی دلیل آن مفصل و نامرتبط به موضوع مورد گفتگوی ماست، اما جالب است نگاهی به جایگاه ایران در میان کشورهای جهان، و به خصوص در مقایسه با آمار چهل سال پیش آن بیاندازید. آمار ایران از ۶.۴ در سال ۱۹۷۰ به ۱.۸ در سال ۲۰۱۵ رسیده و پائینتر از کشورهایی مثل سوئد، فنلاند، نروژ، بلژیک و فرانسه قرار گرفته. افزون بر این، ما فقط با کاهش زاد و ولد روبرو نیستیم، مشکل حتی بزرگتر دیسژنیست، هرچه ضریبهوشی، میزان تحصیلات، درآمد ناخالص ملی و بیدینی بالاتر میرود احتمال بچهدار شدن کمتر میشود!
مدرنیته که بناست «کارآمد» باشد هنوز مشکل را به درستی تشخیص نداده و درپی کنترل جمعیت و «گرمایش زمین» و ... برچسب زدن به زخم از طریق وارد کردن مهاجر جهانسومی به درد نخور و ... است. چرا؟ چون مدرنیته برخلاف تصور شما یک جنبش غیرایدئولوژیک نیست، و فقط پیرامون یکسری «هنجارها» هنجارستیز است، و فقط در یک جهت حرکت میکند. مشکلاتی که نیازمند هرگونه اتحاد(به جای فردیت)، ایمان(به جای تفکر انتقادی)، جنگاوری(به جای صلحطلبی) و دیگر ارزشهای «بدوی» باشند لاینحل میمانند. این دربارهی تمام جنبشهای مدرن، از جمله فاشیسم و نازیسم هم صادق است. آنها در ظاهر و در باطن درپی نظم و اتحاد و دلیری و مردانگی و ... بودند، اما به دلیل ذات مدرنیته نتیجهی عمل چیزی متفاوت از آب در میآمد(که غیرقابل تفکیک و شناسایی از اعمال مثلا استالین و مائو بود).
زنده باد زندگی!
Dariush (12-07-2015)
من فعلا فقط همین را باید بگویم که انتظار من از شما این است که این اندازه ساده
فریب آمارها و ارقام را نخورید. پیر شدن با بالا رفتن سن انسانها فرق دارد.
صدسال پیش انسان 50 و هتا 40 ساله پیر محسوب میشده، امروز امسال 60 ساله هم
وقتی میتواند فرزندآوری کند و کارآمدی داشته باشد، پیر محسوب نمیشود.
شما اگر بالاتر رفتن سن انسانها را لحاظ میکنید، حتما باید رشد سلامت و
بهداشت را نیز لحاظ بکنید. انسان 50 سالهی امروزی هرگز قابل مقایسه با
انسان 50 ساله 200 سال پیش نیست.
از سویی آنچه انسان امروزی برای کارآمد بودن میتواند انجام دهد یکسر
متفاوت از 200 سال پیش است، چنانکه رئیس جایی که من در آن کار
میکنم و در نوع خود بزرگترین و ثروتمندترین در ایران محسوب اگر نشود
حداقل از برترینهاست، مردیست نزدیک به هشتادساله!
بنابراین به باور من جمعیت ایران و نه هیچ کجای دیگر با این آمارها
هرگز پیر محسوب نمیشود!
بازی آمارهای اینچنینی همین است که خبر از بحرانی میدهند
که تنها در کاغذ وجود دارند.
نوعی دیگر از این فریبهای آماری مربوط است به آمار طلاق که هر
روز در بوق میشوند. فریب تمام این آمارها در این است که هر طلاقی
که در یک بازه زمانی انجام پذیرفته باشد را برابر با یک ازدواج میشمرند.
این نادرست است چرا که هر یک ازدواج ممکن است مربوط به سالها باشد
و همچنان پایدار باشد، اما طلاق تنها یکبار رخ میدهد.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
هماکنون 2 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 2 مهمان)