پس از مدت کوتاهی ولی، این یاغیگری اثر روانضربهای خود را از دست میدهد و عادی میشود و تازهگی خود را از دست میدهد، خوداراضایی در خلوت میشود نرم گروهی جدید، انجام آن شده مناسک سنتی بخشی از جامعه که درپی مرد هنجارشکن روانه شدند و از او کورکورانه یا آگاهانه، به هر دلیلی پیروی کردند. سرمشق او تکرار شده و از نو نوشتن آن درس جدیدی به ما نخواهد آموخت. اینست که آن مرد، یا مردانی که آرزومند دست یافتن به میوههایی به تازگی و خوشمزگی آن میوهی آغازین هستند چارهای بجز تداوم هنجارشکنی ندارند. پس خیلی زود گروه جدیدی پیدا میشوند که بجای خودشان برای یکدیگر جلق میزنند. گروه دیگری سر بر میآورد که کلا جلق زدن را ترک میکنند، «کفدستی چه کاریست؟ فقط کُس بازی» اینها میگویند. برخی یک گام فراتر میروند و میگویند اصلا هرکس جلق زد دست او را باید قطع کرد.. مردی میگوید چه خوب بود آن روزها که اینطور سر آداب جلقزنی به جان هم نمیپریدیم و جلقزنی دستهجمعی راهی برای استحکام روابط اجتماعی و نزدیکتر شدن به یکدیگر بود. مرد دیگری میگوید چه به آداب جلق زدن مشغولید که در سراشیبی سقوط نشستهایم و به زودی نه دستی باقی خواهد ماند و نه دولی ... خلاصه هر روز یک بدعت جدید لازم است زیرا هر بار اثر آن نخستین بدعت کمرنگتر میشود و سطح انتظارات بالاتر میرود، افراد این جامعه با یکدیگر در رقابتی به سوی اضمحلال میستیزند و همهی خلاقیت عمومی پای یافتن راههایی تازه برای بازنویسی آداب خودارضایی میشود.
این روند را در جوامع مدرن به سختی میتوان شناسایی کرد اما نتایج حرکت مذکور کاملا آشکار و هویداست. همین امروز کار در برخی نواحی تهران به جایی کشیده که یک دختر برای برآوردن حس استقلالطلبی، متفاوتنمایی و یاغیگری خود باید چادر به سر بکند، یا یک پسر باید به نماز جمعه برود! چیزهایی که دیروز نرم بودند امروز تابو شدهاند، چیزهایی که امروز تابو هستند فردا نرم میشوند، و همهی اینها یک بازی مبتذل، درست به ابتذال مثال بالای من است برای جمعآوری امتیازات اجتماعی و سرپوشیدن حقارتهای شخصی. ذرهای اصالت در اینها نیست، ذرهای صداقت در اینها نیست.