صبح همگی بخیر:)
نوشته اصلی از سوی
سارا
اصولا کسی که وارد حلقه ی سلوک می شود باید عاشق شود پس صفت زیبایی خدا در اینجا مطرح است
نوشته اصلی از سوی
سارا
"خوف " و "رجا "دو بال سالک هستند و معنی و مصداق زمینی ندارند یعنی شما باید وارد این حلقه شوید تا معنای این دو را دریابید.
کاملاً متوجهم که شما دارید میگید اگه چیزی نباشه بهش عشق بورزیم پس چی کار کنیم؟ من هم به خاطر همین بود که سراغ بحث "زیبایی و مهربانی" در تصوف رفتم.
اینکه تصوف بیاد و معانی جدیدی به واژهها بده هنر چندانی نیست. نمیگم هنر نیست ولی اگر بدونیم که اصل چیه و چرایی این دگرگونی رُ در نظر بگیرم خیلی هم عجیب به نظر نمیرسه. همونطور که گفتم ما تغییر نگاه به خدا رُ داریم. در این تغییر و تحول خدا از شکل یه پادشاه جبّار به شکل معشوقی زیبا درمیاد.
اشخاصی که تابع نظم و نظامات نیستن و غرورشون بر نمیتابه که در یک سلسله نظامات فعالیت کنن و بایستی جوری "به راه آورده شوند"
ولی اگه با خودمون رو راست باشیم میبینیم که این هم همون نظام پاداش و تنبیهه. اینکه ما به خاطر خشنود کردن مادرمون یا معشوقمون پاداش درونی دریافت میکنیم و یا با سر زدن خطایی ازمون در قبال کسی که دوستش داریم خودمون رُ سرزنش میکنیم که "چرا اینهمه بدم؟ چرا آزردمش؟!" معنیش اینه نیست که از قید اون نظام رها شدیم.
به این نمونه بسیار مناسب که دوست عزیز مهربد ارائه کرده دقت کنید:
نوشته اصلی از سوی
Mehrbod
مونهوار به فرهنگ ژاپنیها بنگرید. یارو یک لغزش کوچکی میکند که هرکسی اگر ده سال در آن پیشه
بوده باشد و همان کارها را روزانه بکند دیر یا زود دچار آن خواهد شد (احتمالات ناب), ولی از روی فشار اجتماعی
ناچار از پاسخگویی میشود و نمیدانم از کار استعفاء میدهد (بهترین چهره) یا بدتر از آن, خودش را میکشد (یکی مانده به بدترین چهره).
یه مرد ژاپنی به چه چیزی اعتقاد داره؟ به اینکه با این لغزش نیاکانش رُ شرمنده کرده. کسانی که وجود ندارن. با این وجود اینقدر خودشُ متعهد به حفظ آبروی اونها میبینه
که از هر عملی که تصور کنه مایه سرافکندگی اونها بشه تنفر داره. و در عوض وقتی کاریُ انجام میده که فکر میکنه اونها خواستن, پاداش درونی دریافت میکنه.
نوشته اصلی از سوی
سارا
دوست عزیز چرا مدام سخن اشتباهتان را تکرار می کنید ؟ با توجه به آن لینک در پست پیشین داده ام که تاریخ تصوف پس از اسلام را بطور مختصر شرح داده بود و گویا جنابعالی اصلا به آن عنایت نکرده اید.
ابداً, من ارجاعی که داده بودیدُ هم مطالعه کردم ولی مطلب جدیدی برای من نداشت. حقیقت اینه که شما در چندین دام افتادید و از این موضوع هم احساس رضایت میکنید. غیر از اون بحث تغییر معانی کلمات توسط فرقههای مختلف و تغییر دادن وجهه خدا, راز و رمز یکی دیگه از دامهای قوی مذاهبه. کنجکاوی شما نسبت به ساختاری که تظاهر میکنن وجود داره باعث میشه فکر کنید در پشت این ساختار چیز بزرگتر یا مهمتری هم نهفته است.
اینکه اشخاص مذهبی از لحاظ رفتاری به عابد و زاهد و عارف و .. تقسیم میشن دلیل و متضمن این موضوع نیست خدایی هم وجود داره.
من اون مطلبی رُ هم که درباره بت پرستی ارائه کردید مطالعه کردم. این مطلب اینطور شروع میشه:
یکی از شرمآورترین گوشههایی تاریخ زمانی است که انسان صاحب عقل و شعور در برابر سنگها و چوبها به پرستش و کرنش میپردازد.
این همون مطالعه سر و ته تاریخه. چه اصراری هست که انسانی که بت میپرستیده رُ دارای عقل و شعور معرفی کنیم؟ و بعد به خاطر عمل این انسان "شرمنده" باشیم؟ و
باز هم این همین مرجعی که معرفی کردید:
طبق بعضی از روایات، بت پرستی قبل از نوح (ع) سابقه نداشت و قوم نوح آن را به وجود آورد . مساله از این جا آغاز شد که در فاصله زمان آدم و نوح مردانی صالح زندگی میکردند؛ شیطان از علاقه مردم سوء استفاده کرد و آن ها را به ساختن مجسمه بزرگان و گرامیداشت آنها فراخواند . چیزی نگذشت که نسلهای بعد رابطه تاریخی این موضوع را از یاد بردند و تصور کردند این مجسمه ها موجوداتی محترمند و باید پرستش شوند . به این ترتیب، به پرستش بتها سرگرم شدند .
ما در اینجا نه تنها اشاره به وجود مادی "شیطان" رُ میبینیم (مثل وجود مادی خدا در اسفار اربعه در ابتدای داستان دیده شدنش توسط پیامبران و حتی کشتی گرفتن با اونها) بلکه متوجه میشیم که شیطان سالهای زیادی صبر کرده و اجازه داده تا انسانهای "صالح" زندگیشونُ بکنن. اما واقعیتی هم در این قطعه وجود داره و کار نوع بشر در هر موردی از این دست است:
نسلهای بعد رابطه تاریخی این موضوع را از یاد بردند و تصور کردند این مجسمه ها موجوداتی محترمند و باید پرستش شوند .
این موضوع برای وجود خدا هم صدق میکنه. مذاهب و آیین ها در رهنمون شدن انسانها به خیر مطلق ناتوان موندن و هر مذهب جدید و هر پیامبر نویی و هر بنیادگرایی با شعار "راه حقیقی و واقعی به خدا" بوجود اومد. مفهوم خدا تغییراتی کرد ولی از بین نرفت. مثل قومی که نوح پیغمبرشون بود, رابطه "تاریخی" یا به بیان درست تر رابطه علت و معلولی این قضیه از یاد رفته.
اما نکته بسیار جالبی که در مورد کلّیت اون مطلب مورد ارجاع باید بگم اینه که دلایلی که نویسنده اعلام کرده برای بت پرستی افراد, همون دلایلی هستن که برای خدا پرستی هم وجود داره. و سوال اینه که چطور ذهنی که بت پرستی رُ رد میکنه خدا پرستی رُ میپذیره؟
و سوالی که فکر میکنم فکر کردن به اون و سعی در پاسخ دادن بهش برای شخص شما خیلی جالب باشه اینه که "انسانهای صاحب عقل و شعور" ی که پیش از اسلام بت میپرستیدند, در مورد جهان پس از مرگ چه فکر میکردن؟ آیا اعتقاد به وجود همچین جهانی داشتن؟ اگر نداشتن اوضاع و احوال روانیشون به چه صورت بوده؟