• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 401

    جُستار: بی خدا بودن چه حسی دارد؟

    Hybrid View

    1. #1
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      من تنها تا زمانیکه یک بچه‌یِ ٧ ٨ ساله بودم خداباور بودم و پس از آنکه کم کم بیخدا شدم, میتوانم این تفاوت
      احساسی را بگویم پیدا کردم و آنهم اینکه آزادترم, چون نیازی به پاسخگویی به کسی بزرگتر از خودم دیگر نمیدیدم;
      خدا جایگاهی پدرگونه داشت و درست مانند فیلم‌ها, در ذهن من همیشه یک پیرمرد موبلند و سپیدمو بود و همچنان است.

      از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
      به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.
      سلام برشما و ممنون از پاسختان

      یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.
      خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
      اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث. اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
      راستش بنده این سوال را مطرح کردم تا حس دوستان را بیشتر دریابم و اینکه احوالاتشان چگونه است و چطور با این عقیده بی خدایی کنار آمده اند و....... چون خب اکثر دوستان اینجا پیشینه ی مسلمانی دارند و متعلق به جامعه ی مذهبی ایران هستند بی خداییشان بسیار جالبتر از اتیست های جوامع سکولار باشد.






    2. #2
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      سلام برشما و ممنون از پاسختان

      یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.

      خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
      خب درسته من این "عشق" را زود از سر باز کردم و ازینرو نه هرگز دچار دلتنگی؟ شده ام نه چیز ویژه‌ای در فرایند میبینم.
      برای شما که ولی با این عشق به خدا بزرگ شده‌اید و سالها روی آن سرمایه‌گذاشته‌اید روشنه پس زدن ایده‌یِ اینکه
      خدایی نیست ناخوشایند و ناخواستنی باشد. نکته اینجا این است که در نگاه ریزبینانه اینجا خدا همان بخشی از
      یاخته‌هایِ مغزی شما هستند که سالها ورزیده شده‌اند تا برایتان همان خدا باشند. برای نمونه شما یک کاری میکند
      سپس از خودتان میپرسید ولی آیا از دید خدا؟ این کاری که من کردم درست بود؟ و اینجا یک اندیشه‌ای در ذهن
      شما پدید میاید و برای نمونه یاد یک آیه از قرآن میافتید, یا یک داستان و حکمت یادتان میاید و پاسخ خودتان را میگیرد.
      خب این پاسخ از ناکجاآباد که نمیاید, این را میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی شما که از کودکی خدا شده‌اند میدهند.

      این گروه پی‌یاخته (neurons) را ما درباره‌یِ هرکس و هر چیزی داریم و به آنها در پـِی‌دانش (neuroscience) پی‌یاخته‌هایِ آیینه‌ای هم
      میگویند. برای نمونه زمانیکه شما به دوستتان میخواهید یک چیزی را بگویید, پیش از گفتن سخن را سبک سنگین میکنید
      که او چجوری آنرا بهتر خواهد پذیرفت. این سبک سنگین کردن را دوباره میلیون‌ها یاخته‌هایِ مغزی شما می‌انجامند
      که بازتاب آن دوست شما میباشند.
      شما نزد خودتان میگویید:

      این دختره کاری که کرده ناجور احمقانه بوده, ولی اگه من همینجوری
      نه بزارم نه بردارم و بهش بگم خیلی احمق بودی آیا متوجه میشه؟


      سپس پی‌یاخته‌هایِ ویژه شده‌یِ منش او در مغز شما مینگرند میبینند در گذشته هربار که به او گفته‌اید احمق
      چه کرده و در زمینه‌هایِ همانند چه رفتاری داشته و میکوشند یک پاسخ روشنگرانه همراه با راهکار بدهند, مانند:

      نه اگر بگوییم احمق درست با شنیدن احمق دیگه چیزی را نمیشنویه, ولی یکبار در بهمان
      روز بجای اینکه مستقیم بگیم خیلی احمقی, براش یه داستانی از یه دوست دیگت تعریف کردی که
      اون دختره در اون داستان احمق بود و اینجوری این خودش بعدا متوجه شد که داره حماقت میکنه, پس این بهتره, ...

      --
      پس اینجا خدا را همین گـِرهْ و میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی بایستی ببینید و چون خدا مفهومی نیز بسیار جهانگستر است,
      این منش خودش را در گذر سالهای دراز در ریزترین چیزها هم درون نموده و در همه‌یِ اندیشه‌ها و پس‌اندیشه‌هایِ
      شما ریشه دوانده است, جوریکه هتّا آب خوردن هم در پیوند با خدا است (آیا ماه رمضان است و روزه‌ ام یا نه؟).

      پس یکبار دیگر, روشنه اینجا با نابودی باور به خدا, که در واقعیت همان از هم گسستگی میلیون‌ها
      یاخته‌یِ مغزی و از میان رفتن میلیارد‌ها اندیشه و ریزاندیشه‌ باشد, شما دچار درد و اندوه خواهید شد.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث.

      اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
      این از آنهم بدتر. شاید برای شما که دختر‌ اید اینجا نیاز به نرمش و نمیدانم پرستش پدید بیاید,
      ولی برای من همین نکته خود یکی بزرگترین بازدارنده‌ها برای خداپرستی است; اینکه من
      باید آنجا کاری را بکنم چون اگر نکنم پیامد‌هایِ بهمان و بیسار برایم خواهد داشت, آنهم زمانیکه
      من از آغاز هیچکاره بوده‌ام — خدا خودش آفریده, خودش مغز و سرشت سرکش داده, خودش هم دادگاه درست
      میکند و خودش هم حکم صادر خواهد کرد ..!!؟ — خب در برابر اینها من میگویم به درک و باداباد: هر چه میخواهد بشود, بشود, خودسری بــِه از توسری.


      داشتن روانی آزاد و ناوابسته و نگرشی خِـرَدین و خونسردانه (rational)
      در اینجا برای یک مرد بسیار برتر است تا سازش و خایه‌مالی خدا (قلدر محله).

      به دیگر زبان, پاسخگویی بیجا همان بازنمود ناتوانی و توسری‌خوری است. برای دریافت بهتر در همین زمینه‌یِ پاسخگویی
      بیجا نمونه‌وار به فرهنگ ژاپنی‌ها بنگرید. یارو یک لغزش کوچکی میکند که هرکسی اگر ده سال در آن پیشه
      بوده باشد و همان کارها را روزانه بکند دیر یا زود دچار آن خواهد شد (احتمالات ناب), ولی از روی فشار اجتماعی
      ناچار از پاسخگویی میشود و نمیدانم از کار استعفاء میدهد (بهترین چهره) یا بدتر از آن, خودش را میکشد (یکی مانده به بدترین چهره).

      ژاپنی‌ها بویژه این اندازه در این زمینه بدبخت بوده‌اند که از دیرباز یک واژه هم برای کنش دارند که همان Hara-Kiri است
      و آنهم زمانی‌ست که کَسْ پس از انجام یک لغزش یا نادانیِ پُرگاه سرسری, ولی همراه با پیامد‌هایِ بزرگ و ناخواستنی خودش را ناچار
      از انجام هاراکیری میدیده و ازینرو بسیار کیری‌وارانه, شمشیر را در شکم خودش فرو میکرده که پاسخگو بوده باشد.

      پس نه, ترس از پادافره و رسیدن به پاداش, بیم از خشم و امید به حوری خوش پر وپا, اینها نبایستی در
      نگاه اندیشیک و خردین و خونسردانه‌یِ ما که آفریدگاری نیست, چراکه نشانه‌ای از بودن او نیست و بس, تفاوتی بدهد ( = روان آزاد).
      ویرایش از سوی Mehrbod : 08-16-2015 در ساعت 10:10 AM

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    3. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      dr.mcclown (08-16-2015)

    4. #3
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      خب درسته من این "عشق" را زود از سر باز کردم و ازینرو نه هرگز دچار دلتنگی؟ شده ام نه چیز ویژه‌ای در فرایند میبینم.
      برای شما که ولی با این عشق به خدا بزرگ شده‌اید و سالها روی آن سرمایه‌گذاشته‌اید روشنه پس زدن ایده‌یِ اینکه
      خدایی نیست ناخوشایند و ناخواستنی باشد. نکته اینجا این است که در نگاه ریزبینانه اینجا خدا همان بخشی از
      یاخته‌هایِ مغزی شما هستند که سالها ورزیده شده‌اند تا برایتان همان خدا باشند. برای نمونه شما یک کاری میکند
      سپس از خودتان میپرسید ولی آیا از دید خدا؟ این کاری که من کردم درست بود؟ و اینجا یک اندیشه‌ای در ذهن
      شما پدید میاید و برای نمونه یاد یک آیه از قرآن میافتید, یا یک داستان و حکمت یادتان میاید و پاسخ خودتان را میگیرد.
      خب این پاسخ از ناکجاآباد که نمیاید, این را میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی شما که از کودکی خدا شده‌اند میدهند.

      این گروه پی‌یاخته (neurons) را ما درباره‌یِ هرکس و هر چیزی داریم و به آنها در پـِی‌دانش (neuroscience) پی‌یاخته‌هایِ آیینه‌ای هم
      میگویند. برای نمونه زمانیکه شما به دوستتان میخواهید یک چیزی را بگویید, پیش از گفتن سخن را سبک سنگین میکنید
      که او چجوری آنرا بهتر خواهد پذیرفت. این سبک سنگین کردن را دوباره میلیون‌ها یاخته‌هایِ مغزی شما می‌انجامند
      که بازتاب آن دوست شما میباشند.
      شما نزد خودتان میگویید:

      این دختره کاری که کرده ناجور احمقانه بوده, ولی اگه من همینجوری
      نه بزارم نه بردارم و بهش بگم خیلی احمق بودی آیا متوجه میشه؟


      سپس پی‌یاخته‌هایِ ویژه شده‌یِ منش او در مغز شما مینگرند میبینند در گذشته هربار که به او گفته‌اید احمق
      چه کرده و در زمینه‌هایِ همانند چه رفتاری داشته و میکوشند یک پاسخ روشنگرانه همراه با راهکار بدهند, مانند:

      نه اگر بگوییم احمق درست با شنیدن احمق دیگه چیزی را نمیشنویه, ولی یکبار در بهمان
      روز بجای اینکه مستقیم بگیم خیلی احمقی, براش یه داستانی از یه دوست دیگت تعریف کردی که
      اون دختره در اون داستان احمق بود و اینجوری این خودش بعدا متوجه شد که داره حماقت میکنه, پس این بهتره, ...

      --
      پس اینجا خدا را همین گـِرهْ و میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی بایستی ببینید و چون خدا مفهومی نیز بسیار جهانگستر است,
      این منش خودش را در گذر سالهای دراز در ریزترین چیزها هم درون نموده و در همه‌یِ اندیشه‌ها و پس‌اندیشه‌هایِ
      شما ریشه دوانده است, جوریکه هتّا آب خوردن هم در پیوند با خدا است (آیا ماه رمضان است و روزه‌ ام یا نه؟).

      پس یکبار دیگر, روشنه اینجا با نابودی باور به خدا, که در واقعیت همان از هم گسستگی میلیون‌ها
      یاخته‌یِ مغزی و از میان رفتن میلیارد‌ها اندیشه و ریزاندیشه‌ باشد, شما دچار درد و اندوه خواهید شد.
      چه جواب جالبی بود!! شما در حقیقت برای وجود خدا در ذهنم یک الگوریتمی ارائه دادید که در زمان های خاصی این خدا بهمراه حکمتها و ایه ها فراخوانده می شوند و چه خوب حلقه های منطقی و if .. را هم برای چک کردن جواب قرار دادید تا خروجی ، بی عیب و نقص و مطابق با شرایط از پیش تعریف شده باشد.
      اما این الگوریتم برای ذهن های شرطی شده می تواند مناسب باشد اما برای ذهن های به اصطلاح وحشی جواب نمی دهد. می توان کلی مثال نقض آورد . مثلا همین حکیم سنایی که یک عارف نامداری است و مولانا می گوید "ما از پی سنایی و عطار و آمدیم "و...... همین سنایی از دوستان صمیمی جناب حکیم عمر خیام است! سنایی هم ریاضیدان بزرگی بود و در علم ریاضی یا بقول شما مزداییک بسیار متبحر و سرآمد بود. او هم در ابتدا تا میانه های عمرش یعنی تا حدود 40 سالگی خدا برایش دغدغه ای نبود. به مجلس پادشاهان می رفت و شعر برایشان می سرود و اهل فلسفه بود و مزداییک و همنشینش خیام.
      زمانی از کنار گلخن حمامی عبور می کند ومتوجه می شود یکی از بزرگان عصر به نام دیوانه ی لای خوار با ساقی خود می گوید: پرکن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم . ساقی گفت: ابراهیم پادشاهی ست عادل مزمت او مگوی .دیوانه گفت "بلی همچنین است اما مردکی نا خشنود و بی انصاف است غزنین را فتح نکرده میل ولایت دیگر داردو آن قدح را نوشید و به ساقی گفت: قدحی دیگر پرکن تا به کوری چشم سناییک غزنوی بنوشم .ساقی گفت: در باب سنایی زبان طعنه دراز مکن که او مردی مقبول خاص و عام است دیوانه گفت: او مردکی احمق است لاف و گزافی چتد فراهم آورده وشعر نام نهاده و از روی طمع هر روز مدح دیگری می کند و این قدر نمی داندکه او را برای هرزه گویی نیافریده انداگر در روزحساب از او بپرسند برای حضرت حق چه آورده ای چه عذر خواهد آورد ؟ نقل می کنند حکیم سنایی غزنوی چون این سخنان شنید بیهوش شد و دل او از دنیا سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و زهد را شعار خود ساخت.
      قاعدتا یاخته های مغز ریاضیدانی چون سنایی باید اینگونه عمل می کرد که حرف یک مست را نا دیده می انگاشت و می خندید و مثل رفیقش خیام به آن مرد مست می گفت : می خور که ندانی به کجا خواهی رفت و.... از این حرفا . ولی دیدیم که داستان طور دیگری شد. پس نمی توان خدا را یاخته های مغزی دانست. یا شما اگر داستان عرفا و اهل تصوف را بخوانید می بینید همگیشان با یک خروش به منزل رسیده اند. چون ذهن آنان مجنون است و تحت برنامه ای بنام "خرد" نیست. مولانا می گوید:
      تو که بی داغِِ ِ جنونی خبری گویی که چونی
      که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم
      مولانای خردمند و عاقل دیگر از چون و چگونه آثار ندارد !! مولانایی که سلطان العلمای نه تنها شهرش بلکه سلطان العلمای ایران بود آنهم ایران آنزمان که چند برابر الان بود. ولی همه ی این شوکت ها و مقام ها را به عشق فروخت. در ظاهر ایشان باید کلن مغزی نداشته باشد که یاخته ای داشته باشد.
      من ذره بودم ز کوه بیشم کردی
      پس مانده بودم از همه پیشم کردی
      تاز مولانا مدعی است که قبل از اینکه عاشق شود هیچ نبوده!!!! ولی بعد از عشق از کوه افزون شده !!

      جناب مهربد
      نمی شود برای ذهن آدمی برنامه ای نوشت چون آدمی ربات نیست چیزی بنام احساس در آدمی وجود دارد و فرمول قطره های اشک H2o نیستند.
      در ضمن چه بسیار دیدم آدمیانی که بسیار دین دار بودند و متدین و نماز صبحشان را به شام وصل می کردند ولی در یک جرقه همه ی ایمانشان دود شد و رفت هوا و از منکران بزرگ خدا شدند. می توان کفر و ایمان را بصورت دو خط موازی در نظر بگیریم که هیچ نقطه اشتراکی با هم ندارند اما شما بهتر می دانید که در بی نهایت این دو خط به می رسند یعنی در اوج ایمان می تون کافر شد و در اوج کفر می توان به ایمان رسید.
      نومید هم مباش که رندان باده نوش
      ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      این از آنهم بدتر. شاید برای شما که دختر‌ اید اینجا نیاز به نرمش و نمیدانم پرستش پدید بیاید,
      ولی برای من همین نکته خود یکی بزرگترین بازدارنده‌ها برای خداپرستی است; اینکه من
      باید آنجا کاری را بکنم چون اگر نکنم پیامد‌هایِ بهمان و بیسار برایم خواهد داشت, آنهم زمانیکه
      من از آغاز هیچکاره بوده‌ام — خدا خودش آفریده, خودش مغز و سرشت سرکش داده, خودش هم دادگاه درست
      میکند و خودش هم حکم صادر خواهد کرد ..!!؟ — خب در برابر اینها من میگویم به درک و باداباد: هر چه میخواهد بشود, بشود, خودسری بــِه از توسری.


      داشتن روانی آزاد و ناوابسته و نگرشی خِـرَدین و خونسردانه (rational)
      در اینجا برای یک مرد بسیار برتر است تا سازش و خایه‌مالی خدا (قلدر محله).
      شاید در عشق ها و احساسات زمینی بتوان گفت چون دخترم خب بیشتر طبعم شاعرانه هست و احساساتی هستم و.......... ولی این عشقی که می گویم از آن جنس عشق های رمانتیک و لوس نیست!! از آن عشق های مرد افکن است!!
      غره مشو که مرکب مردان مرد را
      در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند
      بزرگترین مردان و قویترین مردان از نظر روحی در مقابل عشقش کم آورده اند. بخاطر همین هم هست که بیشتر عرفا را آقایان تشکیل می دهند نه بانوان!
      نمی دانم چگونه این هیولای زشت که نامش را خدا گذاشته ایددر ذهن شما شکل گرفته است . این خدا که نه تنها ارزش پرستش را ندارد بلکه باید دشنامش هم داد!!!!
      فرمودید روحیه اتان سرکش است و از بندگی خوشتان نمی آید و..........
      خوب اینکه خیلی خوب است:)
      ابولحسن خرقانی یکی از عرفای بزرگ است که به گستاخی و سرکشی مشهور است !! در تذکره الاولیای عطار به گستاخ معروف است. در همین تذکره آنده است که :
      روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید : که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می ‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

      شیخ گفت: بار خدایا ! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟

      آواز آمد : نه از تو؛ نه از من.
      این پرستش از جنس آن پرستشی نیست که در رابطه های مازوخیستی مطرح است. اینجا محبوب سادیسم ندارد! او آنقدر مهربان است که از مهربانیش عاشق به لرزش می افتاد و در برابر اینهمه زیبایی و مهربانی سکوت می کند و سجده می کند و دیگر در هستی او فنا می شود و به او می رسد و حق می گردد..................
      هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
      گفت ببخشند گنه می بنوش
      بخشش او بیشتر از جرم ماست
      نکته ی سربسته چه دانی خموش






    5. #4
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی dr.mcclown نمایش پست ها
      یه مرد ژاپنی به چه چیزی اعتقاد داره؟ به اینکه با این لغزش نیاکانش رُ شرمنده کرده. کسانی که وجود ندارن. با این وجود اینقدر خودشُ متعهد به حفظ آبروی اونها می‌بینه
      که از هر عملی که تصور کنه مایه سرافکندگی اون‌ها بشه تنفر داره. و در عوض وقتی کاریُ انجام می‌ده که فکر می‌کنه اون‌ها خواستن, پاداش درونی دریافت می‌کنه.
      درسته, پاداش و پادافره با هم‌اند.





      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      قاعدتا یاخته های مغز ریاضیدانی چون سنایی باید اینگونه عمل می کرد که حرف یک مست را نا دیده می انگاشت و می خندید و مثل رفیقش خیام به آن مرد مست می گفت : می خور که ندانی به کجا خواهی رفت و.... از این حرفا . ولی دیدیم که داستان طور دیگری شد. پس نمی توان خدا را یاخته های مغزی دانست. یا شما اگر داستان عرفا و اهل تصوف را بخوانید می بینید همگیشان با یک خروش به منزل رسیده اند.
      بوارونه, ما همچو "قاعده‌ای" از بیخ نداریم. مغز ریاضیدان و ناریاضیدان آنچنانی هم نداریم. بشریت کمتر از ٥ هزار سال
      است که از چیزی چیزی به نام ریاضی پیدا کرده, هنگامیکه روند فرگشت (تکامل) آدم امروزین دستکم ٢٠٠ هزارسال دیرینگی دارد; اگرکه میلیون‌ها! سال فرگشت پیش از آن را نادیده بگیریم.

      چیزیکه "قاعدگی" دارد بخوبی همین احساس‌ها و رفتارهای "خروشنده" استند, چیزیکه بوارونه بسیار تازه فرگشته و هنوز
      هیچ ریشه ندوانده همین خردورزی است; اکنون خواه ریاضی‌دان, خواه شاعر عاشق پیشه, آنچه همه‌یِ ما در آن خوبیم
      همین "دل به دریا زدن" و "خروشیدن" است, آنچه همه‌یِ ما در آن بد‌یم نگرش خردین (rational) و دوراندیشانه است.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      جناب مهربد
      نمی شود برای ذهن آدمی برنامه ای نوشت چون آدمی ربات نیست چیزی بنام احساس در آدمی وجود دارد و فرمول قطره های اشک H2o نیستند.
      آبسانی ِ آب یک ویژگی‌یست که تنها در آب به چشم میخورد, ولی در خود مولکول‌هایِ آب نیست.
      احساس‌هایِ آدمی هم یک ویژگی‌ست که تنها در مغز به چشم میخورد, ولی در خود یاخته‌های مغز نیست.

      مغز شما هم چه بپذیرید چه نه یک نرم‌افزار (=ذهن) دارد و این نرم‌افزار بسیار پیچیده است.

      گیر شما این است که واژه‌یِ نرم‌افزار که میخوانید میاندیشید همه چی دیگر "عقلی" و "خرد سرد" شد,
      هنگامیکه نرم‌افزار میتواند احساس هم باشد, یا برای نمونه حشری شدن یک نرم‌افزار است که با دیدن
      جنس ورقلنبیده‌یِ دختر در مغز پسر یا بوارونه, با دیدن سینه‌یِ سپر شده‌یِ پسر در چشم دختر, اجرا میشود.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      فرمودید روحیه اتان سرکش است و از بندگی خوشتان نمی آید و..........
      خوب اینکه خیلی خوب است:)
      ابولحسن خرقانی یکی از عرفای بزرگ است که به گستاخی و سرکشی مشهور است !! در تذکره الاولیای عطار به گستاخ معروف است. در همین تذکره آنده است که :

      این پرستش از جنس آن پرستشی نیست که در رابطه های مازوخیستی مطرح است. اینجا محبوب سادیسم ندارد! او آنقدر مهربان است که از مهربانیش عاشق به لرزش می افتاد و در برابر اینهمه زیبایی و مهربانی سکوت می کند و سجده می کند و دیگر در هستی او فنا می شود و به او می رسد و حق می گردد..................
      به هر روی من که پیشاپیش گفتم, شما چرا اینجا خودتان را میآزارید میخواهید
      بباورید خدا هست, میخواهید بباورید نیست, کوچکترین تغییری در چیزی نمیدهد.

      برای ما یا خود من اگر کنجکاوید بودن آفریدگار مهربان را به نبودن‌اش برتری میدهم و
      سرکشی من از جنس نادانی و خودسری نیست, ولی نشانه‌ای از همچو هستنده‌ای نمیبینم.




      این پرستش از جنس آن پرستشی نیست که در رابطه های مازوخیستی مطرح است. اینجا محبوب سادیسم ندارد!
      ...
      هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
      گفت ببخشند گنه می بنوش
      بخشش او بیشتر از جرم ماست
      نکته ی سربسته چه دانی خموش

      این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت — هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
      زاهد عمرش سپری شد به تمنای بهشت — او ندانست که در ترک تمناست بهشت
      ویرایش از سوی Mehrbod : 08-19-2015 در ساعت 09:29 PM

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    6. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      dr.mcclown (08-19-2015)

    7. #5
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها

      چیزیکه "قاعدگی" دارد بخوبی همین احساس‌ها و رفتارهای "خروشنده" استند, چیزیکه بوارونه بسیار تازه فرگشته و هنوز
      هیچ ریشه ندوانده همین خردورزی است; اکنون خواه ریاضی‌دان, خواه شاعر عاشق پیشه, آنچه همه‌یِ ما در آن خوبیم
      همین "دل به دریا زدن" و "خروشیدن" است, آنچه همه‌یِ ما در آن بد‌یم نگرش خردین (rational) و دوراندیشانه است.
      هرکسی تعریفی از خرد دارد. عرفا اوج خرد را جنون می نامند! همین جنونی که از آینده نگری می آید. "به کجا می روم آخر ننمایی وطنم" و اینقدر آینده آنهم آینده ی پس از مرگ برایشان مهم می شود که برای کشفش و رسیدن به حقیقت سر از پا نمی شناسند.



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      آبسانی ِ آب یک ویژگی‌یست که تنها در آب به چشم میخورد, ولی در خود مولکول‌هایِ آب نیست.
      احساس‌هایِ آدمی هم یک ویژگی‌ست که تنها در مغز به چشم میخورد, ولی در خود یاخته‌های مغز نیست.
      اگر منظورتان از آبسانی ، سیالیت باشد در هرچیزی که سیال باشد شما سیالیت را می بینید سیالات را به دو دسته ی نیوتنی و غیر نیوتنی تقسیم بندی می کنند آب نمونه ای از یک سیال نیوتنی است .
      در ضمن بنده وقتی گفتم " فرمول قطره های اشک H2o نیستند"اشاره به شعر مرحوم قیصر امینپور کردم که از این دید علمی و خردگرا بستوه امده بود و اینکه حتی می خواهند برای عشق هم دستور زبان بنویسند . عمر ایشان کفاف نداد تا با شما آشنا شود و ببیند شما می خواهید برای "عشق" برنامه بنویسید!
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      مغز شما هم چه بپذیرید چه نه یک نرم‌افزار (=ذهن) دارد و این نرم‌افزار بسیار پیچیده است.

      گیر شما این است که واژه‌یِ نرم‌افزار که میخوانید میاندیشید همه چی دیگر "عقلی" و "خرد سرد" شد,
      هنگامیکه نرم‌افزار میتواند احساس هم باشد, یا برای نمونه حشری شدن یک نرم‌افزار است که با دیدن
      جنس ورقلنبیده‌یِ دختر در مغز پسر یا بوارونه, با دیدن سینه‌یِ سپر شده‌یِ پسر در چشم دختر, اجرا میشود.
      ما سه جهان داریم : جهان محسوس که درک ان از طرق حواس است ، جهان معقول که درک آن از طریق قوه عقل است و عالم خیال که درک آن از طریق قوه خیال است.
      در برابر جواب شما با توجه به جهانی که از آن به بنده جواب داده اید. بنده باید حرف شما را کامل تایید کنم . ولی آنچه که بنده مد نظرم هست در عالم خیال رخ می دهد . در عالمی که معقولات، جسمانی می شوند. اشیاء جسمانی در آن روحانی، یعنی بصورت متشخص و منفرد وجود دارند ولی سختی و بعد جسمانی ندارند. این عالم است که سهروردی از آن بعنوان مهمترین عالم یاد می کند و می گوید تمام اتفاقات روحانی در این عالم رخ می دهد.



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      به هر روی من که پیشاپیش گفتم, شما چرا اینجا خودتان را میآزارید میخواهید
      بباورید خدا هست, میخواهید بباورید نیست, کوچکترین تغییری در چیزی نمیدهد.
      بنده فقط شرط ادب را بجای آوردم و جواب دادم قصدم جدال نیست و یا خدای ناکرده ارشاد و راهنمایی هم نیست. می دانم که از حضور افرادی چون بنده در این فروم باب طبع شما نیست. گویا شما از مدیران اینجا هم هستید و دوست ندارید کاربرانی با همچین تفکراتی اینجا باشند. بنده هم اصراری بر ماندن ندارم تنها شرط ادب را بجا می آورم و جواب می دهم همین.
      از روز اول که به این جا آمدم و سلام کردم و از مسلمانیم گفتم. سلامم را بدار آویختند و در به تکفیرم گشودند:(
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      برای ما یا خود من اگر کنجکاوید بودن آفریدگار مهربان را به نبودن‌اش برتری میدهم و
      سرکشی من از جنس نادانی و خودسری نیست, ولی نشانه‌ای از همچو هستنده‌ای نمیبینم.
      بقول حکیم صفا :
      خدا در دلِ سودازدگانست بجویید
      مجویید زمین را و مپویید سما را
      در دنیای مادی یا همان ظاهر نمی شود دید خدا را . باید به همان عالمی که سهروردی در آن نفس کشیده است یعنی عالم خیال رفت و برای آن رفتن به آن و دیدن حقایق هستی باید به عقل سرخ رسید.





      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها

      این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت — هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
      زاهد عمرش سپری شد به تمنای بهشت — او ندانست که در ترک تمناست بهشت
      دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
      دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
      عرفا با زاهدان فرق دارند نه طمع بهشت دارند و نه دل به این دنیا بسته اند فقط او را می خواهند!

      ما از تو نداریم بغیر از تو تمنا
      حلوا بکسی ده که محبت نچشیده






    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 5
      واپسین پیک: 11-11-2013, 07:50 PM
    2. پاسخ: 72
      واپسین پیک: 10-26-2013, 02:02 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •