• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 1 از 2 12 واپسینواپسین
    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 329

    جُستار: گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت

    Hybrid View

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      دپرس کننده ترین بخش زندگی اونهایی که به خاطر یک چیز میمیرند این هست که روح وجود نداره...ولی نه دپرس کننده ترین بخش اونجایی هست که کسانی که اونها رو ترغیب به مردن میکنند خودشون حاضر نیستند بمیرند
      نیازی به وجود روح نیست تا شهادت‌طلبی را مقبول بکند، روح و خدا و آخرت و … بهانه هستند نه دلیل. شما یا برای حفظ جامعه، کشور، فرهنگ، تمدن، مذهب، نظام اجتماعی و در یک کلام «سبک زندگی» خود حاضر به کشتن و کشته شدن هستید، یا خیلی زود آن را به کسانی که حاضر به این کار هستند می‌بازید.

      ارزش زندگی آدمها نیز با هم برابر نیست، مرگ یک فرمانده کارکشته در میدان جنگ، به زیان همرزمان او خواهد بود زیرا تجربه و علم و فن و آگاهی او را از دست می‌دهند، مرگ یک سرباز ساده وظیفه‌ی او نسبت به کشور و مردم و فرماندهانش است، و تبلور فضیلت برتر او. وظیفه‌ی متقابل مردم هم آنست که آنچه او برایش کشته شده را دور نیاندازند و در حفظ آن بکوشند، اگرنه مرگ او بیهوده به نظر می‌رسد و نسل بعدی مردان می‌شوند مثل من و شما، که «کس‌خل» نیستند و حاضرند به هر خفت و حقارتی تن بدهند مبادا آسیبی به جانشان برسد.
      زنده باد زندگی!

    2. 3 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-24-2015),sonixax (02-25-2015),undead_knight (02-24-2015)

    3. #2
      دفترچه نویس
      Points: 166,927, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Community Award
      بدون وضعیت
       
      Empty
       
      Russell آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2010
      نوشته ها
      6,147
      جُستارها
      65
      امتیازها
      166,927
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      19,613
      از ایشان 15,276 بار در 5,851 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      67 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      نیازی به وجود روح نیست تا شهادت‌طلبی را مقبول بکند، روح و خدا و آخرت و … بهانه هستند نه دلیل. شما یا برای حفظ جامعه، کشور، فرهنگ، تمدن، مذهب، نظام اجتماعی و در یک کلام «سبک زندگی» خود حاضر به کشتن و کشته شدن هستید، یا خیلی زود آن را به کسانی که حاضر به این کار هستند می‌بازید.

      ارزش زندگی آدمها نیز با هم برابر نیست، مرگ یک فرمانده کارکشته در میدان جنگ، به زیان همرزمان او خواهد بود زیرا تجربه و علم و فن و آگاهی او را از دست می‌دهند، مرگ یک سرباز ساده وظیفه‌ی او نسبت به کشور و مردم و فرماندهانش است، و تبلور فضیلت برتر او. وظیفه‌ی متقابل مردم هم آنست که آنچه او برایش کشته شده را دور نیاندازند و در حفظ آن بکوشند، اگرنه مرگ او بیهوده به نظر می‌رسد و نسل بعدی مردان می‌شوند مثل من و شما، که «کس‌خل» نیستند و حاضرند به هر خفت و حقارتی تن بدهند مبادا آسیبی به جانشان برسد.
      در زمان قدیم در مقامات بالا هم از جان گذشتگی در پی شکست گویا وجود داشته، مخصوصا در مورد رومی‌ها که شبیه سامورایی بوده‌اند.
      امپراتوری هخامنشی ولی گویا در این مورد چندان سابقه‌یِ خوبی نداشته. تعجبی ندارد ما بعد از شکست به گریه و زاری روی آورده‌ایم

      "Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound



    4. یک کاربر برای این پست سودمند از Russell گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (02-25-2015)

    5. #3
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      نیازی به وجود روح نیست تا شهادت‌طلبی را مقبول بکند، روح و خدا و آخرت و … بهانه هستند نه دلیل. شما یا برای حفظ جامعه، کشور، فرهنگ، تمدن، مذهب، نظام اجتماعی و در یک کلام «سبک زندگی» خود حاضر به کشتن و کشته شدن هستید، یا خیلی زود آن را به کسانی که حاضر به این کار هستند می‌بازید.

      ارزش زندگی آدمها نیز با هم برابر نیست، مرگ یک فرمانده کارکشته در میدان جنگ، به زیان همرزمان او خواهد بود زیرا تجربه و علم و فن و آگاهی او را از دست می‌دهند، مرگ یک سرباز ساده وظیفه‌ی او نسبت به کشور و مردم و فرماندهانش است، و تبلور فضیلت برتر او. وظیفه‌ی متقابل مردم هم آنست که آنچه او برایش کشته شده را دور نیاندازند و در حفظ آن بکوشند، اگرنه مرگ او بیهوده به نظر می‌رسد و نسل بعدی مردان می‌شوند مثل من و شما، که «کس‌خل» نیستند و حاضرند به هر خفت و حقارتی تن بدهند مبادا آسیبی به جانشان برسد.
      ببین من دارم میگم کسی که کشته میشه یک چیز کاملا عینی رو از دست میده و بعدش رسما هیچی گیرش نمیاد،چون دیگه وجود نداره. این استدلال هم که اگر "بود" از پیروزی ایدولوژیش راضی میشد کسشره، همه استدلالی که ما در مورد خواست یک انسان میتونیم بکنیم تا لحظه مرگش هست(و چه بسیار کسانی که قبل از دم اخر کاملا از راهی که رفتند پشیمون شدند)

      آیا واقعا این از دست رفتن "سبک زندگی" اینقدر اهمیت داره(از دید خودشون) ؟! بررسی رفتار بازنده ها نشون میده که به جز کسانی که میمیرند باقی بازنده ها حاضر هستند زندگی کنند تا اینکه کشته بشند،پس اکثریت بیش از اینکه به سبک زندگی اهمیت بدند به خود زنده بودن اهمیت میدند.

      من به اهمیت استراتژیک انسان ها در سلسله مراتب قدرت واقف هستم ولی اولا فقط بعضی از این افراد "به حکم وظیفه" سعی در حفظ جونشون دارند و دوما اینکه کسانی که در بلند مدت بعد از بحران به قدرت میرسند معمولا کسانی هستند که به جای فداکاری در جلوی جبهه به فداکاری در پشت جبهه و ترقی از پله های قدرت مشغول بودند
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    6. 2 کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Ouroboros (02-25-2015),sonixax (02-25-2015)

    7. #4
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      ببین من دارم میگم کسی که کشته میشه یک چیز کاملا عینی رو از دست میده و بعدش رسما هیچی گیرش نمیاد،چون دیگه وجود نداره. این استدلال هم که اگر "بود" از پیروزی ایدولوژیش راضی میشد کسشره، همه استدلالی که ما در مورد خواست یک انسان میتونیم بکنیم تا لحظه مرگش هست(و چه بسیار کسانی که قبل از دم اخر کاملا از راهی که رفتند پشیمون شدند)
      از آنجاکه هرگونه موجودیت یا اعتلای فرد گره خورده با جمعی‌ست که در آن عضویت دارد و جمع است که به شما این امکان را می‌دهد تا با استفاده از امنیت، آرامش، صلح و رفاهی که فراهم کرده فرد وجود داشته باشد و به تعالی برسد، در مقابل فرد شما هم برای حفظ آن، و آنچه به آن شکل و معنی داده می‌باید آماده به فداکاری باشد. به غیر از این یعنی عدم توازن عینی و سقوط حتمی.

      مشکل شما این است که موضوع را از دریچه‌ی فرد می‌بینید، لحظه‌ای از زندان سخیفی که بشر مدرن به دور خود بنا کرده و فردیت نامیده فاصله بگیرید و بکوشید اعتلای جامعه‌ای که فرد مذکور در آن زندگی می‌کند را «هدف اصلی» زندگی و عمل او تلقی بکنید. اکنون آیا آن جامعه از فداکاری شهید خود چیزی «گیرش» می‌آید یا نه؟ فرد در این سناریو «فایده» را قبلاً برده و وجود خود در شکل و قالبی که هست از آنچه اکنون برای بقای آن کشته می‌شود «گیر» آورده. بعد از اینهم جدا از خوشنامی که برای خاندانش به همراه می‌آورد می‌تواند مطمئن باشد که در صورت پیروزی میم‌ها و ژنهایش متداوم می‌شوند، و او برای پیروزی می‌جنگد.

      کنش «درست» آن نیست که فرد انسانی از انجام آن چیزی «گیرش» می‌آید، آنی‌ست که جمع متشکل از افراد انسانی را در مفهومی تاریخی سود می‌رساند.


      آیا واقعا این از دست رفتن "سبک زندگی" اینقدر اهمیت داره(از دید خودشون) ؟!
      برای شما که لیبرال هستید نه، سبک زندگی شما ارزشی ندارد. اما سبک زندگی کسی که حاضر است برای آن کشته بشود قطعاً بله، «واقعا آنقدر ارزشمند» است.
      سبک زندگی منهم البته دست کمی از مال شما ندارد، بدتر نباشد بهتر نیست.


      بررسی رفتار بازنده ها نشون میده که به جز کسانی که میمیرند باقی بازنده ها حاضر هستند زندگی کنند تا اینکه کشته بشند،پس اکثریت بیش از اینکه به سبک زندگی اهمیت بدند به خود زنده بودن اهمیت میدند.
      بله، و دقیقا به همین دلیل است که «بازنده» هستند.
      وانگهی از این گذشته مگر اکثریت هر چه کرد درست است؟ منهم می‌دانم که اکثر مردان رها شده به حال خود بتا، بزدل، حقیر، ضعیف و بی‌مایه هستند. ولی همینطور می‌دانم که چیزی در آن‌ها هست که تحت پرورش درست، تحت هدایت درست و تحت سیستم اجتماعی که به شخص درست‌کار پاداش می‌دهد می‌تواند رشد بکند و از آن‌ها مردانی در جستجوی فضیلت بسازد. حتی از من و شما!
      «اکثریت» در جهان واقعی توده‌ای بی‌شکل و حالت است که رفتار، عواطف، نظر، عقاید، موجودیت و کلاً باقی چیزهایشان برای من کوچکترین اهمیتی ندارد. مهم این است که صد مرد ِ آماده به مردن به هزار مرد بزدل غلبه می‌کنند و «سبک زندگی» خودشان را بر ایشان تحمیل. سبک زندگی آن‌ها هم دلیرانه زیستن و دلیرانه مردن است، پس «حق» انتخاب شما می‌شود پشم و کشک و زرشک. یعنی داعش اگر از مرزها بگذرد و تهران را تصرف بکند دیگر «صلح‌جویی» شما جانتان را نجات نخواهد داد، یا اسلام می‌آورید و به لشگر ایشان اضافه می‌شوید و در راه دفاع از میم آن‌ها به زور می‌جنگید، یا خودتان، خانواده‌تان و … کشتار فی‌سبیل الله می‌شوید. یا سرمایه‌ی میمتیکی شما از میان می‌رود یا سرمایه‌ی ژنتیکی شما.


      من به اهمیت استراتژیک انسان ها در سلسله مراتب قدرت واقف هستم ولی اولا فقط بعضی از این افراد "به حکم وظیفه" سعی در حفظ جونشون دارند و دوما اینکه کسانی که در بلند مدت بعد از بحران به قدرت میرسند معمولا کسانی هستند که به جای فداکاری در جلوی جبهه به فداکاری در پشت جبهه و ترقی از پله های قدرت مشغول بودند
      خب این همان سیستمی‌ست که ما می‌کوشیم و می‌خواهیم تغییر بدهیم. این «نظم جهان» نیست، همانطورکه راسل گفت «نظم» جهان در ژاپن فئودال آن بود که فرمانده خود نیز به شمشیر می‌افتاد، نه مثل لیبرال‌دموکراسی متأخر که در آن سرباز دلیر فرانسوی در الجزایر جنگ را پیروز بشود، سیاستمدار رذل و بزدل در خانه دستور عقب‌نشینی بدهد چون «کلنیسم بده».
      زنده باد زندگی!

    8. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-25-2015),sonixax (02-25-2015)

    9. #5
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      ولی چرا .. لیبرال دموکراسی باعث سقوط میشه؟
      این پرسش خوبی‌ست، پاسخ خوبی را هم شایسته است:

      - چون به مرد فرزانه و نادان، شرور و خیرخواه، عادل و رذل و … به یک اندازه قدرت و نفوذ و حق دخالت می‌دهد. این توصیف واژه‌نامه‌ای ِ فساد است.

      - چون قدرت را نه به صالح‌ترین، بهترین، قدرتمندترین، عادل‌ترین یا کارآمدترین، که به محبوب‌ترین واگذار می‌کند.

      - چون مشروعیت قدرت به اینکه از کجا آمده ربطی ندارد، به این وابسته است که برای انجام چه کاری مورد استفاده قرار می‌گیرد. اینکه قدرت دولت از رأی مردم بیاید مشروع می‌شود دروغی‌ست وقیحانه، مشروعیت قدرت وابسته به پیروی و پایبندی و حرکت آن در جهت فضایل بزرگ است.

      - چون حقیقت، واقعیت، عدالت، شرافت، زیبایی و … مفاهیمی نسبی نیستند که در رأی عمومی مشخص بشوند. ساختن این پل روی آن دره یا لازم است، یا به صرفه است، یا درست است، یا اولویت دارد، یا ممکن است، یا نیست، رأی شما تأثیری در هیچکدام از آن مسائل ندارد.

      - چون از منظر تاریخی ثابت شده که مردم می‌کوشند از طریق رأی دادن خود را ثروتمند بکنند و دولتهای ناکارآمدی که وعده‌های چرب و نرم می‌دهند را انتخاب می‌کنند نه دولتهای واقع‌گرا را.

      - چون مرد چاپلوس از صندوق‌ها بیرون می‌آید نه مرد صادق. مرد مدرن به‌خصوص که اهمیت بیشتری به «خوش بودن» می‌دهد تا به حقیقت، و هرگز حاضر نیست حقیقت دشوار یا نقش خود در آن را بپذیرد.

      - چون از منظر تاریخی ثابت شده که زنان با دولت دموکراتیک ازدواج می‌کنند، و از قدرت رأی خود استفاده می‌کنند برای دریافت کمکهای ناروای مالی از دولت، استقلال اقتصادی و طلاق دسته‌جمعی از شوهران بتای خود، سقط جنین میلیونی بچه‌های ایشان، و سپس بزرگ کردن بچه‌های حرامزاده‌ی مردان آلفا با مالیات محصول از دسترنج همان مردان بتا!

      - چون از منظر تاریخی ثابت شده که حرکت در یک دموکراسی همواره از راست به چپ است، این حرکت گاهی کند می‌شود، اما هرگز متوقف یا معکوس نمی‌شود. آنچه امروز در آمریکا یا ایران «راست افراطی» تلقی می‌شود چپ رادیکال دویست یا صد سال پیش است.

      - چون بوروکرات میان‌مایه‌ای که از صندوق آرا بیرون می‌آید هیچ سرمایه‌گذاری شخصی در حکومت خود ندارد. سرنوشت یک پادشاه به اقلیم او گره خورده، اشتباه مکرر، ناکارآمدی سازمان‌یافته یا فساد نهادینه‌ی او، به تباهی سرزمینش می‌انجامد و دارایی او را بی‌ارزش می‌کند. اشتباه مکرر «رئیس جمهور» دست بالا یعنی دور بعدی شارلاتان دیگری به جای او خواهد آمد.

      - چون مرد کهتر می‌کوشد که از طریق رأی، سیاست، ماده واحده و دستورالعمل حزبی خود را با مرد برتر برابر بکند.

      - چون به مرد ضعیف ِ بزدل ِ ریاکار ِ درون‌تهی ِ منزوی ِ منحرف این امکان را می‌دهد که ضعف، بزدلی، ریاکاری، بی‌هدفی، انزوا و انحراف خود را از طریق «عمومی» جلوه دادن آن یا متقاعد کردن عوام فضیلت جا بزند.

      و …

      حالا پرسش حتی بهتر را بپرسید، اینکه آلترناتیو من برای آن چیست، تا به جوابهایی حتی جالبتر برسید. من اجازه می‌دهم راسل اگر خواست به این سوال جواب بدهد.
      ویرایش از سوی Ouroboros : 02-25-2015 در ساعت 10:27 AM
      زنده باد زندگی!

    10. 4 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (02-25-2015),Russell (02-25-2015),sonixax (02-25-2015),yasy (02-25-2015)

    11. #6
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      - چون از منظر تاریخی ثابت شده که زنان ...
      من اجازه می‌دهم راسل اگر خواست به این سوال جواب بدهد.

      خب من میدونم ریشه تمام این مخالفتات با دولت دموکراتیک از فمنسیم نشات گرفته و اصلی ترین دلیلش کثافت جنسیتی ای هست که در جوامع آزاد بار اومده.

      قبل از اینکه نظرم رو با استدلالات بنویسم میخوام بدونم آیا اصلا آلترناتیو دیگه ای موجود هست؟ من بعید میدونم و اگر هم داشته باشی مطمئنم هرگز نمیتونه جایگزین لیبرال دموکراسی بشه... شاید یه چیزی شبیه سیستم اصطلاحا "مردسالاری"؟ ولی به هر روی اگه تو آلترناتیوی داری من خیلی مشتاقم بخونم.

      پ ن : راسلو که بی خیال؛ الان دوباره میاد میگه من صلاحیت نوشتن ندارم و من نمیتونم بطور شایسته بیان کنم و ... ^_^

      من خیلی دوس دارم این بحثو ادامه بدید و سوالای خیلی زیادی هم دارم که دوس دارم نظر بچه ها رو بدونم. لطفا بقیه "تا عید و من کار دارم و کسر وقت" و این چیزا نکنن. من خودمم نهایتا روزی یکی دوساعت بیشتر نمیتونم تو نت باشم ولی بازم این بحثو اولویتم قرار دادم.
      ویرایش از سوی Alice : 02-26-2015 در ساعت 08:21 PM

    12. یک کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-26-2015)

    13. #7
      دفترچه نویس
      Points: 166,927, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Community Award
      بدون وضعیت
       
      Empty
       
      Russell آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2010
      نوشته ها
      6,147
      جُستارها
      65
      امتیازها
      166,927
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      19,613
      از ایشان 15,276 بار در 5,851 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      67 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      پ ن : راسلو که بی خیال؛ الان دوباره میاد میگه من صلاحیت نوشتن ندارم و من نمیتونم بطور شایسته بیان کنم و ... ^_^
      فعالیت مجازی من بمن نشان که داده منبر ببینم، کم اهل منبر رفتن و روده درازی درباره‌یِ چیزهایی که به درستی
      نفهمیده‌ام نیستم. حالا که خودم اعتراف میکنم صلاحیت چندانی ندارم دوستان سربه‌سر من میگذارند !!

      "Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound



    14. یک کاربر برای این پست سودمند از Russell گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (02-26-2015)

    15. #8
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      خب راسل واجب شد اگر فرصتی دست داد با هم گفتگویی پیرامون برداشتی که هریک از ما پیرامون «راست» دارند بکنیم. برای شروع من نقدم به تجربه‌ی تاریخی نازیسم و فاشیسم را می‌نویسم، و اینکه چرا آنها را شکست تلقی می‌کنم نه فقط به آن دلیل که جنگ را واگذار کردند:

      - ایمانی انحراف آلود به مفهوم «نهاد» و ارگان اجتماعی، منظورم باور به سرنوشت الهی دولت یا خاستگاه غیردموکراتیک آن نیست، منظورم «ایمان» در این معنی‌ست که چپ تصور می‌کند اگر نهاد به شکل درست طراحی و پی‌ریزی و ساخته شده باشد از کارکرد مورد نظر برخوردار خواهد بود. نهاد اجتماعی ماشینی‌ست که اگر با نقشه و طرح درست ساخته شده باشد عمل‌کردی مثبت خواهد داشت.


      این ایمان توأم است با عدم باور به اثربخشی کیفیت افرادی که این نهادها و ارگان‌ها را برمی‌سازند، این افراد تنها «چرخ‌دنده‌های ماشین» تلقی می‌شوند و جایگزینی‌پذیر.


      اما کیفیت اجزا بر کیفیت عضو و کیفیت اعضا بر کیفیت بدن مؤثر است. چرخ‌دنده‌های مرغوب ماشین مرغوب می‌سازند و چرخ‌دنده‌های خراب ماشین خراب. کیفیت افرادی که جایگاه‌های گوناگون در یک نهاد یا ارگان اجتماعی را اشغال می‌کنند، به‌خصوص آن‌ها که موقعیت‌های رهبری یا تاثیرگذار را بر عهده دارند به کیفیت آن نهاد یا ارگان، و عملی که برای انجام آن طراحی شده اثر مستقیم می‌گذارد.


      نازیسم و فاشیسم هر دو در تجربه‌ی تاریخی خود گرفتار در این باور ذاتا «چپی» بودند.
      - بزرگترین انتقاد من به نازیسم(و تا اندازه‌ای حتی بیشتر فاشیسم، و نیز جمهوری اسلامی به عنوان ورژنی وطنی)، تأکید و تمرکز بیش از اندازه‌ی آن به «امر سیاسی»ست. زوال جهان مدرن بیش از هرچیز زوالی‌ست اخلاقی و روحانی، و با در اختیار گرفتن دولت هرگز نمی‌توان به ستیز آن رفت. این استدلال که سقوط از راه سیاست وارد شده و سیاست طلایه‌دار نبرد با تمدن بشری طی سیصد سال گذشته محسوب می‌شده پس از همان راه باید آنرا بیرون انداخت استدلال کاملی نیست. یک بولدوزر توانایی تخریب یک خانه را دارد، اما برای ساخت خانه‌ای دیگر ما به ابزاری متفاوت نیاز خواهیم داشت. شاید راه ورود این دیو به درون خانه‌های ما سیاست بوده باشد، اما قطعاً راه غلبه بر آن سیاست یا امر سیاسی نیست. امر سیاسی دارای محدودیت‌هایی بسیار عینی و جدی در رهبری اخلاقی جامعه است.


      مرتجعان جدید باید راهی بهتر از پیروزی سیاسی برای تغییر جامعه بیابند.

      - تردیدی در این نیست که نازیسم جنبشی بود ارتجاعی، یا دستکم دارای روبنایی مبتنی بر آنچه امروز من و شما خواستار بازگشت به آن هستیم، قبیله‌گرایی، مرزباوری، سلطه‌ی سلسله‌مراتبی(در برابر آزادی برابری‌طلب)، نظم و یک حرکت به مرکزی که هرچند با دین بیگانه بود دارای «روح مذهبی» محسوب می‌شد. در اینهم تردیدی نیست که جلوه‌ای بود از انحراف لوتری در سلب اعتبار از سلسله‌مراتب مبتنی بر فضیلت به سلسله‌مراتب مبتنی بر طبیعت. من می‌گویم انحراف لوتری و واقعا به این قائلم که آنچه او بدعتش را گذاشت، یعنی امکان‌پذیری درک و فهم نه فقط فضیلت و رذیلت بلکه حتی خدا و لوگوس از سوی مرد عامی. اینکه اگر مرد عامی را رها بکنید چیزی اصیل در طبع او هست که حقیقت را بازگو می‌کند. من یک روشی برای تقسیم چپ و راست پیدا کرده‌ام که از همه بیشتر موثر است، و آن میزان تأکید بر یک فضیلت به بهای فداسازی فضیلتی دیگر است.


      هر دروغی در ذات خود مبالغه و اغراق در یک حقیقت است. چپ به یک فضیلت می‌چسبد و در راه رسیدن به آن همه‌ی فضایل دیگر را ضایع می‌کند. اژدها در هر دورانی ممکن است یک سر خود را بیرون بیاورد، یک روز «حقیقت‌جویی»، یک روز «وطن‌پرستی»، یک روز «غیرتمندی»، یک روز «دینداری» و یک روز «عدالت» یا «آزادی». افراط در یک فضیلت، یا تلاش برای رسیدن به آن با هر قیمتی. حالا اینها چه ربطی به نازیسم دارند؟

      «انحراف بزرگ» آنجاست که گروهی مردم را به دلیل چیزی بجز آنچه می‌کنند دارای فضیلت تلقی بکنیم، «Sola Fide» اولین مورد مکتوب است از این انحراف. نژادپرستی در مفهوم نازی‌گری آن نیز چیزی بجز فضیلت‌سازی از «آلمانی بودن» یا «سفیدپوست بودن» نبود. جایی که «بودن» به جای «عمل» معیار است، چپ در آنجاکه رخنه کرده. لوتر مرد بزرگی بود که ایمان و خلوص او برای من مسلم است. من این جمله‌ی او را اکنون بیش از هر زمان دیگری ارج می‌گذارم که «ایمان می‌باید همه‌ی خرد، شعور و فهم را زیر پا لگد کند»!

      اما آنچه آغاز کرد عواقبی بسیار وسیع‌تر از آنچه او گمان می‌کرد در پی داشت. چپ اگر تلاشی محکوم به شکست برای ترجیح ایده‌آل به امر واقع باشد، اگر تلاشی برای برابرسازی موجود و شیء بالذات نابرابر باشد، و اگر مجموعه‌ای از آنچه برابری‌طلبی، آزادی‌خواهی و ترقی‌دوستی محسوب می‌شود تعریف بشود ما به خطا رفته‌ایم. چپ در «ذات» خود تلاش برای رسیدن به ابزار چیز به جای خود آن است که با ایمان به نهاد و تعصب بر یک فضیلت به قیمت فضیلتی دیگر همراه شده. طبق این تعریف، در تمام سنن جهان ما «چپ» را داریم، اما نه آنجاکه شما گمان می‌کنید:

      در سنت مسیحی، نه فرانسیسکن‌ها با آن ایده‌های بامزه‌ی خود پیرامون «برابری میان همه اشیاء ساکن و متحرک و زنده و مرده و ...»، که کالوین و کالوینیست‌ها، با آن تعصبت کور دینی خود نماینده‌ی این سنت فکری هستند(از یان هوس شروع می‌شود و با لوتر و کالوین ادامه می‌یابد). در سنت اسلامی نیز نه مسلک آسان‌گیر ِ ضعف‌پروری همچون اباضی‌گری، که سلفی‌گری با ظاهر سنت‌گرای ِ سنت‌باور خود نماینده‌ی آنست. در تاریخ ایران «چپ باستانی» نه در جنبش مزدک، که در مانوی‌گری و اعلام بیزاری آن از جهان گناه‌آلود متجسد است.

      طبق این تعریف، تنها کافی‌ست شما سیستم فکری یک گروه را بردارید و به جای «مسیحیت» یا «اسلام» بگذارید سوسیالیسم، آنوقت دقیقاً «هیچ» تفاوتی میان استالین و ابوبکر بغدادی و هیتلر و مائو و ... نخواهد بود. تفاوتی اگر قرار است میان «ما» و «آنها» باشد باید علاوه بر ایدئولوژی که به آن پایبندیم، در نحوه‌ی نبرد ما نیز متجلی بشود. من نه از بی‌اعتنایی آنها به رحم، بخشندگی و عطوفت انسانی، که از بی‌اعتنایی آنها به عدالت و شرافت صحبت می‌کنم.

      پس فارغ از آنکه «روشنفکران» تصمیم گرفتند ناگهان «سوسیالیسم» آلمانی را جزو «سوسیالیسم واقعی» تلقی نکنند، من همچنان هیتلر و موسولینی و خمینی را نمایندگان به حق و شایسته‌ی ترقی‌خواهی تلقی می‌کنم.


      پ.ن: من می‌دانم که این تعریف فاقد وجاهت تاریخی‌ست، اما آنرا در تشخیص دوست از دشمن بسیار کارآمد می‌یابم. ما رهبری را شایسته‌ی پیروی می‌دانیم همچون بارباروسا، مروان بن حکم، هارون الرشید، عمر بن خطاب، آگوستوس و ... نه هیتلر و مائو و استالین و ...
      Russell این را پسندید.
      زنده باد زندگی!

    16. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-27-2015),sonixax (02-27-2015)

    17. #9
      دفترچه نویس
      Points: 166,927, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Community Award
      بدون وضعیت
       
      Empty
       
      Russell آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2010
      نوشته ها
      6,147
      جُستارها
      65
      امتیازها
      166,927
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      19,613
      از ایشان 15,276 بار در 5,851 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      67 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      خب راسل واجب شد اگر فرصتی دست داد با هم گفتگویی پیرامون برداشتی که هریک از ما پیرامون «راست» دارند بکنیم.
      من بعد از خواندن پستت، مخصوصا آنچه درباره‌یِ ارتباط فاشیسم و چپ گفتی جستجویی کردم و از آنچه دیدم حقیقتا شگفت‌زده شدم.
      اینکه چپ هر روز به یک شکل در میآید بدون شک درست است، حقیقتش اینطور بنظر میرسد که در واقع این چپ خود را بر ضد ما تعریف می‌کند،
      نه برعکس. در واقعیت هم می‌دانینم که برابری هیچگاه رخ نداده و اصلا ممکن نیست و هیچگاه اختلاف بقدر امروز نبوده که شعار برابری‌طلبی
      جماعت گوش‌ها را کر کرده، و دلیل این تنها اینکه چپ اشتباه می‌کند نیست. بنظر می‌رسد که نبرد در واقع مابین، زندگی مطابق با
      طبیعت انسانی و با روح نیاکان ماست در برابر «ترقی‌خواهی» در جریان است.
      می‌دانیم حتی «طبیعت انسان» هم ابزار استفاده‌یِ چپ بوده و خواهد بود.
      sonixax این را پسندید.

      "Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound



    18. 3 کاربر برای این پست سودمند از Russell گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Ouroboros (05-19-2015),sonixax (03-01-2015),undead_knight (03-02-2015)

    19. #10
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      خب من میدونم ریشه تمام این مخالفتات با دولت دموکراتیک از فمنسیم نشات گرفته و اصلی ترین دلیلش کثافت جنسیتی ای هست که در جوامع آزاد بار اومده.
      ای بابا،
      اینهمه من برای شما دلیل لیست کردم آنوقت می‌گویید تنها دلیلش فلان است و بهمان است؟ لحظه‌ای بکوشید به جای آنالیز روانی من و تلاش برای یافتن «دلیل» تغییر عقایدم به خود عقایدم و آنچه برای دفاع از آنها می‌نویسم بیاندیشید!

      انتقاد اصلی به سیستمهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مدرن این است که «ناکارآمد» هستند، یعنی به دلیل تضاد با طبیعت بشری و آغاز با انکار آن(و تلاش برای تغییر آن در موارد بهتر)، شرایطی را پدید می‌آورند که در آن بخش نسبتاً بزرگی از رانه‌ها و نیازهای عینی و ذهنی بشر بی‌پاسخ می‌ماند. در عین حال نقطه‌ی قوت آن‌ها در تاریک کردن چشم‌اندازهای دیگر با چنان شدت و حدتی‌ست که هیچ‌کس توان حتی تصور آلترناتیوی عینی را نمی‌تواند داشته باشد. من پیشتر گفته بودم که این علاقه‌ی جدید به ژانر «آخرالزمان» در رمان‌ها، سریال‌ها و فیلم‌ها که پیشتر در کُل تاریخ بی‌سابقه بوده، نوعی بیان هنری برای روح زمان ماست که در آن «تغییر» بسیار دشوارتر و ناممکن‌تر به نظر می‌رسد تا «نابودی»:

      مردسالاری، قوم‌پرستی، ایمان مذهبی، سلسله‌مراتب مبتنی بر قدرت، رقابت میان افرادی که بازی را از جایگاهی برابر شروع کرده‌اند و جلو افتادن یکی از دیگری، همگی پدیده‌هایی هستند که دوباره و صد باره خود را از راه‌هایی پیشتر ناشناخته و غیرقابل پیشبینی برای سیستم مستقر بازتولید می‌کنند، یعنی هرگز نابود نمی‌شوند بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می‌شوند. طبق این رهیافت شما کافی‌ست تا أتچه وجود دارد را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از موقعیت بشر به رسمیت بشناسید و شروع به رسیدگی به اموری مهمتر بکنید، همین!
      زنده باد زندگی!

    20. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-27-2015),sonixax (02-27-2015)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. گفتگوهایی پیرامون خردگرایی
      از سوی Dariush در تالار فلسفه و منطق
      پاسخ: 68
      واپسین پیک: 03-10-2017, 01:54 AM
    2. پاسخ: 200
      واپسین پیک: 12-07-2015, 12:19 AM
    3. گفتمانهای پیشرفته پیرامون پارسیک
      از سوی Mehrbod در تالار ادبسار
      پاسخ: 129
      واپسین پیک: 11-30-2013, 12:15 PM
    4. هم‌اندیشی پیرامون گسترش خردگرایی
      از سوی Mehrbod در تالار هماندیشی
      پاسخ: 69
      واپسین پیک: 04-05-2013, 08:46 PM
    5. پاسخ: 44
      واپسین پیک: 03-20-2013, 11:51 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •