«سیستم مبتنی بر قدرت» شکست نمیخورد مگر از سیستمی قویتر، پس این «ایرادی» که پیدا کردهاید چندان معتبر نیست. انقلاب فرانسه پیروز نشد چون شعارهای آن بر حق بود، پیروز شد چون قویتر از اپوزیسیون خود بود. یا این است، یا آنکه سیستم شکستخورده «واقعا» مبتنی بر قدرت نبوده و از روح «قدرتپرست» آن شبحی بیشتر باقی نمانده بوده. سیستم پادشاهی در ایران در سال ۱۲۸۵ به پایان رسید نه در سال ۱۳۵۷.
بعدش برایم جالب است که شما چه ایدهای از «گناه» میتوانید داشته باشید و هنگامی که این واژه را بکار میبرید دقیقا چه منظوری دارید؟ گناه خطاییست برپاد خداوند. «تقصیر» خطاییست در فاعل. سیستمهای مبتنی بر قدرت همگی گناهکارند اما هیچکدام تقصیری ندارند. در این بازی، مثل بازیهای دیگر، شما یا قواعد درست را میآموزید و بر اساس آنها عمل میکنید یا آنرا به حریفی که چنان کرده میبازید. رجوع شود به تاپیک خشونتهای پاریس.
ضمن اینکه لازم میبینیم به شما یادآوری بکنم که برتری برابر با قدرت نیست، برتری وابسته به پایبندی به حقیقت است، قدرت صرفا لازمهی ثانویهی آنست. اگرنه گلهی برابریطلب ِ دموکرات و آزادیخواه خیلی «قویتر» از افراد مرتجع و واپسگرایی مثل من هستند، این الزاما آنها را برتر نمیکند. قویتر چرا، محق در نابود کردن من هم چرا، اما «برتر» نه. انسان، ایده و منش پست همواره چنان باقی خواهد ماند فارغ از قدرت، نفوذ، گستره و فراوانی که پیدا میکند. کل مشکل من با مدرنیته اینست که در آن بالا پائین کشیده شده و پائین بالانمایی میکند.
شما مدلول ذهنی خودتان از دال را معیار سنجش رابط واقعی آن کردهاید و گمان میکنید اگر عملی الزاما با ایدهآل شما از نام آن سازگار نبود پس الزاما فاقد وجاهت اخلاقی لازم برای جزئی از ان تلقی شدن است. حقیقت نیازی به ایمان شما ندارد، و هر قدر جاذبه را انکار بکنید همچنان قادر به پرواز نخواهید بود. قدرت نیازی به ضعف ندارد و این تعابیر ادبی که «طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره» واقعا بیمعناست. من چه نیازی دارم دوست کمتجربهتری را با خودم ببرم دختربازی، او را به جلو پیش برانم، به هنگام موفقیت تشویق و به هنگام اشتباه توبیخ و به هنگام تعلل تحریکش بکنم؟ شاید یک نیاز روانی خفیف باشد، برای احساس مفید واقع شدن، به درد خوردن... اما نیازی که او به من دارد خیلی عمیقتر از همان ِ منست، او بدون من خانه مینشست و پای کامپیوتر جلق میزد!
در باقی روابط انسانی نیز همین قاعده حاکم است. «لطف» اینجا مبادلهای یکطرفه و از سر نیات خیر، یا برداشت چپی و منحرف شما از آن نیست. لطف بده بستانیست که یک طرف در آن سود مستقیم بیشتری میبرد اما طرف دیگر همچنان به آن قرارداد پایبند میماند.
خب این یعنی آنچه گفتم را متوجه نشدهاید.
یک بار دیگر بخوانید، یا بهتر از آن، هرچه زودتر بروید به پارک!
استدلالی که شما برای ادعای مذکور میکنید چیست؟ من استدلالی نمیبینم. دلیل من آنست که میگویم شما با مطالعهی تاریخ موجود بیشتر «جنبشها» میتوانید ببینید که اول فساد اخلاقی در قالب بیبند و باری جنسی و مذهبی فرادستان آمد، بعد «شورش» و «انقلاب» و «خیزش» و ... دگم اخلاقی بسته از پائین به بالا دیکته میشود نه بالعکس، فساد هم از بالا به پائین رخ میدهد نه بالعکس. منظور من از «بالا» روشنفکر نیست، روشنفکر در هرم اجتماعی جایگاهی ندارد صرفا مفسر وقایع است نه موثر بر آنها. منظورم طبقهی حاکم است. تضاد میان حقیقت حاکم و سوژههای آن اغلب از قدرت سلب مشروعیت میکند و ارباب را در چشم بندهاش تحقیر میکند. من اگر به جای دختربازی از فردا رفیقم را ببرم والیبال قطعا نمیتوانم توقع میزان یکسانی از وفاداری، فرمانبرداری و احترام را از او داشته باشم. محمدرضا پهلوی، تزار نیکلای دوم، لویی شانزدهم... همهی اینها مردانی بودند که به «حقیقت» خیانت کرده بودند.
شما میگویید رفیق من ممکن است امروز تصمیم بگیرد دلش میخواهد برود والیبال و نه دختربازی، و ناتوانی من در هماهنگی با درخواست اوست که باعث بیاعتباریام خواهد شد. من به شما میگویم که او هر وقت دلش میخواست بدون کمک من میتوانست برود والیبال، و اساسا والیبال بازی کردن در پارک کاری نیست که بابت آن به کمک من نیازی داشته باشد چون من والیبالباز قهاری نیستم و اساسا رفاقت ما از آغاز بنا بر والیبال بازی کردن نبوده.
برابر بودن با انسانهای دیگر هدف انسان فرومایهی ضعیف و کهتر است، برتر بودن از دیگران است که ارباب میطلبد. شما از مردی برجسته پیروی نمیکنید که با دیگران مثل خودتان برابر بشوید، از او پیروی میکنید تا با دیگران مثل او برابر بشوید و از دیگران مثل خودتان برتر.