• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 1 از 2 12 واپسینواپسین
    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 329

    جُستار: گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت

    Hybrid View

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      John 18:38 - WiKi

      داوری اخلاقی بسیار مهم است چون آنچه حقیقت دارد اخلاقی‌ست نه بالعکس.

      ما شاگردان تاریخ هستیم که باید ساکت و آرام به درس استاد خود گوش جان فرا بدهیم و با خشوع بکوشیم شاید لابلای هیاهو صدای حقیقت را بشنویم. روشی که من پیشنهاد می‌کنم این است که بروید روی یک نیمکت در یک پارک شلوغ بنشینید و آدمها را تماشا بکنید، یا یک کتاب بسیار قدیمی بردارید و شروع به خواندن آن بکنید.
      طبق ادعای خودت: اگر هر چیزی که حقیقت داره،اخلاقی هست پس اساسا داوری اخلاقی اهمیتی نداره! راه فهمیدن حقیقت اخلاق نیست،این اخلاق هست که از راه حقیقت فهمیده میشه.
      پاسخ های مبهم و ادبی هم نتیجه چرخش ایدولوژیکت هست!؟:))بر اساس این روش ما دچار نقض غرض میشیم،به جای اینکه به حقیقت واحد برسیم به حقایق متنوع شخصی میرسیم.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      نقل قول بالا از ژولیوس اوولا در کتاب «مردان میان ویرانه‌ها»ست. این یکی هم از همانجاست، ببینید چقدر زیبا مفهوم را تشریح می‌کند:
      شما می‌توانید اینرا شخصا و رأسا امتحان بکنید. اربابی لطفی‌ست که سوی قوی به بنده می‌کند و بندگی پاداشی‌ست که سوی ضعیف برای پذیرفته شدن از سوی او می‌پردازد. این رابطه تنها زمانی می‌تواند از سوی بنده مورد تشکیک قرار بگیرد که اصالت و شهامت و ... در یک کلام آنچه ارباب را ارباب کرده به چالش کشیده می‌شود. زمانی که او دیگر «برتر» نیست. قیام برپاد سلطه‌ی او برآمده از آنست که سلطه‌ی او مشروعیت خود را از دست داده، زیرا دیگر از جایگاهی نابرابر اعمال نمی‌شود.
      من قبلا اینرا به بلاغت خاصی گفته بودم که فرض مثال زنان وقتی می‌خواهند از انقیاد خارج بشوند، در حقیقت می‌خواهند از انقیاد شما خارج بشوند تا بتوانند به انقیاد من در بیایند.
      ولی بخوان این نویسنده را چیزهای زیادی برای آموختن دارد.
      آه لطف:)) رفتار کردن از روی یک میل قوی درونی شامل تعریف لطف نمیشه.یک نفر وقتی میتونه مدعی بشه کاری "لطف" بوده که اون کار رو از روی بی نیازی انجام داده باشه یا حداقل نیاز نقش پررنگی نداشته باشه،اگر من به دلیل گرسنگی شدید از نزدیک ترین کیک فروشی خرید بکنم لطفی به رستوران نکردم،حتی علاقه زیادم به مزه کیک اونجا باعث خرید شده باشه باز هم لطفی نکردم،وقتی لطف کردم که گرسنه نیستم/تمایل چندانی به کیک ندارم ولی مثلا دلم میخواد به فروشنده سودی رسونده باشم.

      احسنت! ذهنیت برده در این مورد خیلی مهم هست،برده تا وقتی حاضر به بردگی هست که میپذیره ارباب انسانی مثل خودش نیست،بهتر هست و شایستگی ارباب بودن رو داره(و این عدالته)،از وقتی که فکر کنه ارباب "مثل" اون هست دیگه نابرابری رو بی عدالتی مبینه.
      ولی این ذهنیت الزاما وابسته به فاکتورهای عینی نیست،یک برده میتونه 20 سال بردگی کنه و ناگهان ارباب خودش رو بکشه،بدون اینکه ارباب تغییر خاصی کرده باشه،چون ذهنیتش تغییر کرده.
      حتی در مورد بردگی ذهنی، وقتی یک نفر میخواد خودش رو از شر بردگی یک ایدولوژی راحت کنه،این ذهنیتش در مورد ایدولوژی که تغییر کرده و الزامی نداره که اون ایدولوژی دچار تغییری شده باشه.

      قسمت بولد شده هم ذاتا ایرادی نداره اگر از ابتدا چنین انگیزه ای مشخصه باشه،ولی نمیتونی به از روی نتیجه چنین قضاوتی بکنی.مثلا شخصی داره از دست یک قاتل فرار میکنه و در حین فرار و موقع گذر از خیابون تصادف میکنه،خب اینطور میشه نتیجه گرفت که شخص از دست قاتل فرار میکرده چون میخواسته در تصادف کشته بشه! :))
      ویرایش از سوی undead_knight : 02-18-2015 در ساعت 07:00 PM
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    2. 3 کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Dariush (02-21-2015),Ouroboros (02-19-2015),sonixax (02-19-2015)

    3. #2
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      طبق ادعای خودت: اگر هر چیزی که حقیقت داره،اخلاقی هست پس اساسا داوری اخلاقی اهمیتی نداره! راه فهمیدن حقیقت اخلاق نیست،این اخلاق هست که از راه حقیقت فهمیده میشه.
      پاسخ های مبهم و ادبی هم نتیجه چرخش ایدولوژیکت هست!؟:))بر اساس این روش ما دچار نقض غرض میشیم،به جای اینکه به حقیقت واحد برسیم به حقایق متنوع شخصی میرسیم.
      من دارم حداکثر تلاشم را می‌کنم که این اندیشه‌ها را به شما منتقل بکنم، ولی همانطورکه در آغاز بحث گفتم مروج چندان صالحی برایشان نیستم و منبعی که دارم آنها را ازشان وام می‌گیرم را نیز معرفی کردم که خودتان بتوانید آنرا مطالعه بکنید. یکی از مشکلات حقیقت آنست که امکان تقلیل آن به قرصی با امکان بلع آسان وجود ندارد، من دست بالا می‌توانم از دور اشاره‌ای به آن بکنم و باقی را خودتان باید بکاوید. از دل جدل اینترنتی همانقدر حقیقت گیرتان خواهد آمد که تا الان آمده.

      من گمان می‌کنم که ما وقتی می‌گوییم حقیقت داریم از سه چیز مختلف صحبت می‌کنیم. اول آن «حقیقتی‌»ست که من در آغاز کار منظور داشتم. این حقیقت را شما نمی‌توانید در قالب کلمات طرح بکنید، زیرا محصول قرن‌ها زندگی سنتی(در مفهوم گوئنونی آن، یعنی تعارض میان زندگی و ایده‌آل جامعه)است. پروسه‌ای که به این حقیقت شکل داده چیزی‌ست دقیقا مشابه پروسه‌ای که تکامل جهت داده. ما می‌توانیم بکوشیم برای آن توضیحی منطقی بیابیم اما در پایان روز فقط «وجود» آن برایمان مسلم است. این حقیقت را شما زمانی درک می‌کنید که برای مثال کمیسار عالی شورای انقلاب در خانه‌تان را می‌زند و به جرم جنایت علیه خلق می‌بردتان دادگاه. یا زمانی که همسرتان را در رخت‌خواب با مرد دیگری دستگیر می‌کنید. یا آن لحظه‌ای که بچه‌تان را در حال خوداراضایی می‌یابید. یا زمانی که مهاجر افغان به دختران تجاوز می‌کند و می‌روید بیمارستان و او را خون‌آلود در رخت‌خواب می‌بینید. به قولی، این حقیقت از عرصه‌ی زبانی پنهان است و در خود کنش به حقیقت می‌پیوندد. اینست که من به شما می‌گویم بروید آن بیرون زندگی بکنید.

      حقیقت نوع دوم، یا آن حقیقتی که منظور شماست، بازتابی از «واقعیت» در اذهان ماست. این یکی فاقد روح و بستر تاریخی‌ست و اغلب در عرصه‌ی زبانی شکل می‌گیرد و احتمالا چنانکه نیچه می‌گفت ما آنرا برپا می‌داریم، چیزی نیست موجود آن بیرون که «پیدایش» می‌کنیم. این حقیقت می‌تواند برای هرکس متفاوت باشد، معمولا هم هست. میزان حقیقی بودن این حقیقت به میزان خشونت و پایبندی باورمندانش بستگی دارد. اگر شما حاضرید برای حقیقت اسلام کُل بودائیان را خاکستر بکنید فرض مثل، حقیقت شما غلبه خواهد کرد به همان ِ بودائیانی که حاضر نیستند متقابلا از حقیقت خودشان دفاع بکنند.

      حقیقت نوع سوم، که ارتباط عمیقی با حقیقت نوع دوم دارد، آن نوعی از حقیقت است که صرفا برآمده از جایگاه و کارکرد این مفهوم است. مثل خدا، مذهب و اخلاقیات این حقیقت نیز چیزی قابل لمس و «واقعی» نیست، صرفا یک جایگاه است که ایمان به آن کارکرد مشخصی در فرد و جامعه ایفا می‌کند که بدون آن ما ممکن است چیزهایی ارزشمند را از دست بدهیم. از آنجاکه ارزش از طریق عواطف انسان مشخص می‌شود، این حقیقت بیشتر در جهت عکس اراده‌ی عمومی حرکت می‌کند. به عبارتی ساده‌تر، «البته که خدایی نیست، البته که باید در راه رضای خدا کفار را قتل عام بکنیم»!

      اکنون بار یافتن ارتباط میان اخلاقیات و این سه مدل بر دوش شماست. من هرآنچه در اینباره داشته‌ام را گفته‌ام.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      آه لطف:)) رفتار کردن از روی یک میل قوی درونی شامل تعریف لطف نمیشه.یک نفر وقتی میتونه مدعی بشه کاری "لطف" بوده که اون کار رو از روی بی نیازی انجام داده باشه یا حداقل نیاز نقش پررنگی نداشته باشه،اگر من به دلیل گرسنگی شدید از نزدیک ترین کیک فروشی خرید بکنم لطفی به رستوران نکردم،حتی علاقه زیادم به مزه کیک اونجا باعث خرید شده باشه باز هم لطفی نکردم،وقتی لطف کردم که گرسنه نیستم/تمایل چندانی به کیک ندارم ولی مثلا دلم میخواد به فروشنده سودی رسونده باشم.
      همه‌ی کنشهای انسانی برآمده از نیاز است. مسأله این است که نیاز سوی قوی به سوی ضعیف کمتر، غیر-وجودشناختی و فاقد نفع در اشکال و ابعادی‌ست که اوهام به صدا درآمده‌ی بندگان مطرح می‌کند. ارباب نیازی به بنده ندارد، این بنده است که ممکن است امکان رسیدن به موقعیتی فراتر از آنچه اکنون دارد را پیدا بکند، نفعی که ارباب می‌برد صرفاً برآمده از نتیجه‌ای است که اربابی او می‌تواند به بار بیاورد. ارباب بی‌نتیجه از منظری تاریخی اغلب سرش رفته بالای چوب اربابان با نتیجه. پس نه اصل نیاز، که جنس و شاخص و شدت آن معرف بهره‌وری بیشتر و کمتر خواهد بود.

      مرد برتر بدون پیرو به ازلت خود پناه می‌برد و از استعداد، قدرت، اراده و شهامت خود برای انجام کارهایی که هیچ نفع مستقیمی به جامعه نمی‌رساند استفاده می‌کند. مرد کهتر حیران و ترس‌خورده به هر دُم ماری چنگ می‌زند شاید از سقوط در مغاک هولناک حقیقت نوع اول و سرگردانی در جهانی بدون نظم، هدف و طراحی جلوگیری بکند.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      ذهنیت برده در این مورد خیلی مهم هست،برده تا وقتی حاضر به بردگی هست که میپذیره ارباب انسانی مثل خودش نیست،بهتر هست و شایستگی ارباب بودن رو داره(و این عدالته)،از وقتی که فکر کنه ارباب "مثل" اون هست دیگه نابرابری رو بی عدالتی مبینه.
      ولی این ذهنیت الزاما وابسته به فاکتورهای عینی نیست،یک برده میتونه 20 سال بردگی کنه و ناگهان ارباب خودش رو بکشه،بدون اینکه ارباب تغییر خاصی کرده باشه،چون ذهنیتش تغییر کرده.
      خب خوشبختانه ما برای این الگوی تاریخی داریم و می‌توانیم با مقادیر نسبتا زیادی مطالعه پی ببریم که «فساد»، با از دست رفتن ایمان طبقات و افراد به طور سنتی ارباب، یا «از بالا به پائین» حرکت می‌کرده. تا مرد برتر ایمان خود را از دست نداده و در جهت برابرسازی خودش با مرد کهتر گام برنداشته، در «ذهن» مرد کهتر خبری از «تغییر» نیست. این نقل قول از آن مرد بزرگ، شیخ فضل‌الله نوری همیشه برای من جذاب بوده: «ای بی‌شرف، ای بی غیرت، ببین صاحب شرع برای اینکه تو مُنتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داد تو را. تو خودت از خودت سلب امتیاز می‌کنی و می‌گویی من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم».

      «خیزش خلق قهرمان» و «قیام زحمتکشان» و «انقلاب خونین ستم‌دیدگان» بیشتر روده‌درازی‌هایی هستند در حد داستان‌های ویکتور هوگو. کفر به قدرت همواره از قوی‌ترین حلقه‌ی جامعه شروع می‌شود، و تنها لحظه‌ای که ارباب به جایگاه خود و نیز ایمان بندگان خود خیانت کرد، آنگاه تلاش برای یافتن مردی شایسته‌ی جایگاه خود از سوی بندگان آغاز می‌شود. شرایط واقعا بدی‌ست که مسئولیت‌ناپذیری انسان مدرن به همنوعانش تحمیل می‌کند.
      Russell این را پسندید.
      زنده باد زندگی!

    4. 4 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Dariush (02-21-2015),iranbanoo (10-09-2016),sonixax (02-19-2015),undead_knight (02-19-2015)

    5. #3
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      من گمان می‌کنم که ما وقتی می‌گوییم حقیقت داریم از سه چیز مختلف صحبت می‌کنیم. اول آن «حقیقتی‌»ست که من در آغاز کار منظور داشتم. این حقیقت را شما نمی‌توانید در قالب کلمات طرح بکنید، زیرا محصول قرن‌ها زندگی سنتی(در مفهوم گوئنونی آن، یعنی تعارض میان زندگی و ایده‌آل جامعه)است. پروسه‌ای که به این حقیقت شکل داده چیزی‌ست دقیقا مشابه پروسه‌ای که تکامل جهت داده. ما می‌توانیم بکوشیم برای آن توضیحی منطقی بیابیم اما در پایان روز فقط «وجود» آن برایمان مسلم است. این حقیقت را شما زمانی درک می‌کنید که برای مثال کمیسار عالی شورای انقلاب در خانه‌تان را می‌زند و به جرم جنایت علیه خلق می‌بردتان دادگاه. یا زمانی که همسرتان را در رخت‌خواب با مرد دیگری دستگیر می‌کنید. یا آن لحظه‌ای که بچه‌تان را در حال خوداراضایی می‌یابید. یا زمانی که مهاجر افغان به دختران تجاوز می‌کند و می‌روید بیمارستان و او را خون‌آلود در رخت‌خواب می‌بینید. به قولی، این حقیقت از عرصه‌ی زبانی پنهان است و در خود کنش به حقیقت می‌پیوندد. اینست که من به شما می‌گویم بروید آن بیرون زندگی بکنید.
      خب من انکار کننده این نوع حقیقت نیستم ولی مشکلش رو قبلا مطرح کردم،اگر تجربه دست اول و شهودی ما رو به حقایقی برسونه که با هم تفاوت یا مهمتر از اون تضاد دارند، چه کار باید کرد؟!ایا غیر از این هست که یکی مثل تو صرفا حقیقت مورد نظر خودش رو میپذیره و اعتبار یا موجودیت حقایق متفاوتی که دیگران بهش رسیدند رو انکار میکنه؟

      همه‌ی کنشهای انسانی برآمده از نیاز است. مسأله این است که نیاز سوی قوی به سوی ضعیف کمتر، غیر-وجودشناختی و فاقد نفع در اشکال و ابعادی‌ست که اوهام به صدا درآمده‌ی بندگان مطرح می‌کند. ارباب نیازی به بنده ندارد، این بنده است که ممکن است امکان رسیدن به موقعیتی فراتر از آنچه اکنون دارد را پیدا بکند، نفعی که ارباب می‌برد صرفاً برآمده از نتیجه‌ای است که اربابی او می‌تواند به بار بیاورد. ارباب بی‌نتیجه از منظری تاریخی اغلب سرش رفته بالای چوب اربابان با نتیجه. پس نه اصل نیاز، که جنس و شاخص و شدت آن معرف بهره‌وری بیشتر و کمتر خواهد بود.
      مرد برتر بدون پیرو به ازلت خود پناه می‌برد و از استعداد، قدرت، اراده و شهامت خود برای انجام کارهایی که هیچ نفع مستقیمی به جامعه نمی‌رساند استفاده می‌کند. مرد کهتر حیران و ترس‌خورده به هر دُم ماری چنگ می‌زند شاید از سقوط در مغاک هولناک حقیقت نوع اول و سرگردانی در جهانی بدون نظم، هدف و طراحی جلوگیری بکند.
      به نظرم تو ارباب رو با خدا اشتباه گرفتی:))
      مشکل اینجاست که قدرت طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره.ارباب افریدگار توانای مطلق نیست،هر کاری که ارباب فرای توانایی جسمی یک انسان انجام میده ناشی از وجود برده هاست.به فعل رسیدن توانایی های روانی ارباب هم بدون وجود برده ها ممکن نیست.بله ارباب برای زنده موندن ممکن هست نیازی به برده نداشته باشه ولی لیست کارهایی که بدون برده ها میتونه انجام بده تفاوت عمده ای با لیست کارهای برده ها نداره.
      حالا اگر سر واژه لطف لجبازی نمیکردی نیازی به توضیح واضحات هم نبود

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      خب خوشبختانه ما برای این الگوی تاریخی داریم و می‌توانیم با مقادیر نسبتا زیادی مطالعه پی ببریم که «فساد»، با از دست رفتن ایمان طبقات و افراد به طور سنتی ارباب، یا «از بالا به پائین» حرکت می‌کرده. تا مرد برتر ایمان خود را از دست نداده و در جهت برابرسازی خودش با مرد کهتر گام برنداشته، در «ذهن» مرد کهتر خبری از «تغییر» نیست. این نقل قول از آن مرد بزرگ، شیخ فضل‌الله نوری همیشه برای من جذاب بوده: «ای بی‌شرف، ای بی غیرت، ببین صاحب شرع برای اینکه تو مُنتحل به اسلامی، برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داد تو را. تو خودت از خودت سلب امتیاز می‌کنی و می‌گویی من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم».
      «خیزش خلق قهرمان» و «قیام زحمتکشان» و «انقلاب خونین ستم‌دیدگان» بیشتر روده‌درازی‌هایی هستند در حد داستان‌های ویکتور هوگو. کفر به قدرت همواره از قوی‌ترین حلقه‌ی جامعه شروع می‌شود، و تنها لحظه‌ای که ارباب به جایگاه خود و نیز ایمان بندگان خود خیانت کرد، آنگاه تلاش برای یافتن مردی شایسته‌ی جایگاه خود از سوی بندگان آغاز می‌شود. شرایط واقعا بدی‌ست که مسئولیت‌ناپذیری انسان مدرن به همنوعانش تحمیل می‌کند.
      من این همه از برده ها مثال زدم،حالا باید از نمونه های تاریخیشون هم استفاده کنم(مگر اینکه اساسا انقلاب های مدرن رو تنها نمونه معتبر بدونی! که خب بخش قابل توجهی از تاریخ رو نادیده میگیره) شورش های بیشمار بردگان در طول تاریخ،اون هم در حکومت هایی که نه تنها بردگی امری پذیرفته شده بوده بلکه با مجازات های سخت و سنگین تلاش میشده جلوی این شورش ها گرفته بشه،رخ میدادند.
      نکته این هست که برخلاف انقلاب مدرن هیچ خبری از تغییر از بالا نیست،هیچ جریان روشنفکری وجود نداره که بخواد قدرت رو به زیر بکشه،برده ها فلسفه ورزی نمیکردند! صرفا به خاطر تجربه دست اول و شرایط سختشون(و نه کاهش شایستگی اربابان!) دست به شورش میزدند.
      مدلی که ادعایی در مورد طبیعت انسان میکنه ولی صرفا قابل تعمیم به بخشی از تاریخ انسان هست مدل ناکارامدی هست.

      +به نظرم تا قبل از انقلاب فرانسه ما با دوره "شورش ها" مواجه هستیم و بعد از انقلاب فرانسه با دوره "انقلاب ها".در دوره شورش ها اساسا حرکت جمعی بزرگی برای برانداختن ایدولوژی سیستم حاکم رخ نمیده،شورش بر علیه افراد هست ولی در دوره انقلاب ها این ایدولوژی سیستم هست که به چالش کشیده میشه و خشم انقلابی نه فقط حاکمین فعلی بلکه هر غیر انقلابی رو هم میسوزونه.(که خب تغییر اصول قطعا ناشی از فسلفه ورزی و این هست که افرادی در حلقه قدرت خودشون در انقلاب سهم داشته باشند)
      ویرایش از سوی undead_knight : 02-19-2015 در ساعت 10:14 AM
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    6. 4 کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Dariush (02-21-2015),iranbanoo (10-09-2016),Ouroboros (02-19-2015),sonixax (02-19-2015)

    7. #4
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      اشتراک همه دیدگاه های فلسفی که قدرت پرستی دارند این هست که هر جا یک سیستم مبتنی بر قدرت شکست میخوره،این انسان ها هستند که مقصرند و نه قدرت،قدرت همیشه بی گناه هست.
      «سیستم مبتنی بر قدرت» شکست نمی‌خورد مگر از سیستمی قوی‌تر، پس این «ایرادی» که پیدا کرده‌اید چندان معتبر نیست. انقلاب فرانسه پیروز نشد چون شعارهای آن بر حق بود، پیروز شد چون قوی‌تر از اپوزیسیون خود بود. یا این است، یا آنکه سیستم شکست‌خورده «واقعا» مبتنی بر قدرت نبوده و از روح «قدرت‌پرست» آن شبحی بیشتر باقی نمانده بوده. سیستم پادشاهی در ایران در سال ۱۲۸۵ به پایان رسید نه در سال ۱۳۵۷.

      بعدش برایم جالب است که شما چه ایده‌ای از «گناه» می‌توانید داشته باشید و هنگامی که این واژه را بکار می‌برید دقیقا چه منظوری دارید؟ گناه خطایی‌ست برپاد خداوند. «تقصیر» خطایی‌ست در فاعل. سیستمهای مبتنی بر قدرت همگی گناه‌کارند اما هیچکدام تقصیری ندارند. در این بازی، مثل بازی‌های دیگر، شما یا قواعد درست را می‌آموزید و بر اساس آنها عمل می‌کنید یا آنرا به حریفی که چنان کرده می‌بازید. رجوع شود به تاپیک خشونتهای پاریس.

      ضمن اینکه لازم می‌بینیم به شما یادآوری بکنم که برتری برابر با قدرت نیست، برتری وابسته به پایبندی به حقیقت است، قدرت صرفا لازمه‌ی ثانویه‌ی آنست. اگرنه گله‌ی برابری‌طلب ِ دموکرات و آزادی‌خواه خیلی «قوی‌تر» از افراد مرتجع و واپسگرایی مثل من هستند، این الزاما آنها را برتر نمی‌کند. قوی‌تر چرا، محق در نابود کردن من هم چرا، اما «برتر» نه. انسان، ایده و منش پست همواره چنان باقی خواهد ماند فارغ از قدرت، نفوذ، گستره و فراوانی که پیدا می‌کند. کل مشکل من با مدرنیته اینست که در آن بالا پائین کشیده شده و پائین بالانمایی می‌کند.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      مشکل اینجاست که قدرت طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره.ارباب افریدگار توانای مطلق نیست،هر کاری که ارباب فرای توانایی جسمی یک انسان انجام میده ناشی از وجود برده هاست.به فعل رسیدن توانایی های روانی ارباب هم بدون وجود برده ها ممکن نیست.بله ارباب برای زنده موندن ممکن هست نیازی به برده نداشته باشه ولی لیست کارهایی که بدون برده ها میتونه انجام بده تفاوت عمده ای با لیست کارهای برده ها نداره.
      شما مدلول ذهنی خودتان از دال را معیار سنجش رابط واقعی آن کرده‌اید و گمان می‌کنید اگر عملی الزاما با ایده‌آل شما از نام آن سازگار نبود پس الزاما فاقد وجاهت اخلاقی لازم برای جزئی از ان تلقی شدن است. حقیقت نیازی به ایمان شما ندارد، و هر قدر جاذبه را انکار بکنید همچنان قادر به پرواز نخواهید بود. قدرت نیازی به ضعف ندارد و این تعابیر ادبی که «طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره» واقعا بی‌معناست. من چه نیازی دارم دوست کم‌تجربه‌تری را با خودم ببرم دختربازی، او را به جلو پیش برانم، به هنگام موفقیت تشویق و به هنگام اشتباه توبیخ و به هنگام تعلل تحریکش بکنم؟ شاید یک نیاز روانی خفیف باشد، برای احساس مفید واقع شدن، به درد خوردن... اما نیازی که او به من دارد خیلی عمیق‌تر از همان ِ منست، او بدون من خانه می‌نشست و پای کامپیوتر جلق می‌زد!

      در باقی روابط انسانی نیز همین قاعده حاکم است. «لطف» اینجا مبادله‌ای یکطرفه و از سر نیات خیر، یا برداشت چپی و منحرف شما از آن نیست. لطف بده بستانی‌ست که یک طرف در آن سود مستقیم بیشتری می‌برد اما طرف دیگر همچنان به آن قرارداد پایبند می‌ماند.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      خب من انکار کننده این نوع حقیقت نیستم ولی مشکلش رو قبلا مطرح کردم،اگر تجربه دست اول و شهودی ما رو به حقایقی برسونه که با هم تفاوت یا مهمتر از اون تضاد دارند، چه کار باید کرد؟!
      خب این یعنی آنچه گفتم را متوجه نشده‌اید.
      یک بار دیگر بخوانید، یا بهتر از آن، هرچه زودتر بروید به پارک!

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      من این همه از برده ها مثال زدم،حالا باید از نمونه های تاریخیشون هم استفاده کنم(مگر اینکه اساسا انقلاب های مدرن رو تنها نمونه معتبر بدونی! که خب بخش قابل توجهی از تاریخ رو نادیده میگیره) شورش های بیشمار بردگان در طول تاریخ،اون هم در حکومت هایی که نه تنها بردگی امری پذیرفته شده بوده بلکه با مجازات های سخت و سنگین تلاش میشده جلوی این شورش ها گرفته بشه،رخ میدادند.
      نکته این هست که برخلاف انقلاب مدرن هیچ خبری از تغییر از بالا نیست،هیچ جریان روشنفکری وجود نداره که بخواد قدرت رو به زیر بکشه،برده ها فلسفه ورزی نمیکردند! صرفا به خاطر تجربه دست اول و شرایط سختشون(و نه کاهش شایستگی اربابان!) دست به شورش میزدند.
      استدلالی که شما برای ادعای مذکور می‌کنید چیست؟ من استدلالی نمی‌بینم. دلیل من آنست که می‌گویم شما با مطالعه‌ی تاریخ موجود بیشتر «جنبشها» می‌توانید ببینید که اول فساد اخلاقی در قالب بی‌بند و باری جنسی و مذهبی فرادستان آمد، بعد «شورش» و «انقلاب» و «خیزش» و ... دگم اخلاقی بسته از پائین به بالا دیکته می‌شود نه بالعکس، فساد هم از بالا به پائین رخ می‌دهد نه بالعکس. منظور من از «بالا» روشنفکر نیست، روشنفکر در هرم اجتماعی جایگاهی ندارد صرفا مفسر وقایع است نه موثر بر آنها. منظورم طبقه‌ی حاکم است. تضاد میان حقیقت حاکم و سوژه‌های آن اغلب از قدرت سلب مشروعیت می‌کند و ارباب را در چشم بنده‌اش تحقیر می‌کند. من اگر به جای دختربازی از فردا رفیقم را ببرم والیبال قطعا نمی‌توانم توقع میزان یکسانی از وفاداری، فرمان‌برداری و احترام را از او داشته باشم. محمدرضا پهلوی، تزار نیکلای دوم، لویی شانزدهم... همه‌ی اینها مردانی بودند که به «حقیقت» خیانت کرده بودند.

      شما می‌گویید رفیق من ممکن است امروز تصمیم بگیرد دلش می‌خواهد برود والیبال و نه دختربازی، و ناتوانی من در هماهنگی با درخواست اوست که باعث بی‌اعتباری‌ام خواهد شد. من به شما می‌گویم که او هر وقت دلش می‌خواست بدون کمک من می‌توانست برود والیبال، و اساسا والیبال بازی کردن در پارک کاری نیست که بابت آن به کمک من نیازی داشته باشد چون من والیبال‌باز قهاری نیستم و اساسا رفاقت ما از آغاز بنا بر والیبال بازی کردن نبوده.

      برابر بودن با انسان‌های دیگر هدف انسان فرومایه‌ی ضعیف و کهتر است، برتر بودن از دیگران است که ارباب می‌طلبد. شما از مردی برجسته پیروی نمی‌کنید که با دیگران مثل خودتان برابر بشوید، از او پیروی می‌کنید تا با دیگران مثل او برابر بشوید و از دیگران مثل خودتان برتر.
      زنده باد زندگی!

    8. 3 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-19-2015),sonixax (02-19-2015),undead_knight (02-19-2015)

    9. #5
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      «سیستم مبتنی بر قدرت» شکست نمی‌خورد مگر از سیستمی قوی‌تر، پس این «ایرادی» که پیدا کرده‌اید چندان معتبر نیست. انقلاب فرانسه پیروز نشد چون شعارهای آن بر حق بود، پیروز شد چون قوی‌تر از اپوزیسیون خود بود. یا این است، یا آنکه سیستم شکست‌خورده «واقعا» مبتنی بر قدرت نبوده و از روح «قدرت‌پرست» آن شبحی بیشتر باقی نمانده بوده. سیستم پادشاهی در ایران در سال ۱۲۸۵ به پایان رسید نه در سال ۱۳۵۷.
      فراموش کردی معیارهامون یکسان نیست؟! البته باید شفاف میکردم منظورم از شکست اخلاقی هست و به نوعی به دیدگاه عامه (و البته گاهی هم خواص)اشاره داشتم. وقتی کمپ های کار اجباری درست میشه،وقتی اسرا به صلیب کشیده میشند، وقتی نسل کشی صورت میگیره و... قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
      ولی از دید من قدرت مثل یک ویروس هست،ناقلان این ویروس حتی اگر اگاهانه گسترشش بدند،بخش کوچکتر مشکل هستند.

      بعدش برایم جالب است که شما چه ایده‌ای از «گناه» می‌توانید داشته باشید و هنگامی که این واژه را بکار می‌برید دقیقا چه منظوری دارید؟ گناه خطایی‌ست برپاد خداوند. «تقصیر» خطایی‌ست در فاعل. سیستمهای مبتنی بر قدرت همگی گناه‌کارند اما هیچکدام تقصیری ندارند. در این بازی، مثل بازی‌های دیگر، شما یا قواعد درست را می‌آموزید و بر اساس آنها عمل می‌کنید یا آنرا به حریفی که چنان کرده می‌بازید. رجوع شود به تاپیک خشونتهای پاریس.
      اشتباه انتخاب واژه. البته با توجه به توضیح بالاترم منظور از تقصیر نقش اخلاقی هست.
      ضمن اینکه لازم می‌بینیم به شما یادآوری بکنم که برتری برابر با قدرت نیست، برتری وابسته به پایبندی به حقیقت است، قدرت صرفا لازمه‌ی ثانویه‌ی آنست. اگرنه گله‌ی برابری‌طلب ِ دموکرات و آزادی‌خواه خیلی «قوی‌تر» از افراد مرتجع و واپسگرایی مثل من هستند، این الزاما آنها را برتر نمی‌کند. قوی‌تر چرا، محق در نابود کردن من هم چرا، اما «برتر» نه. انسان، ایده و منش پست همواره چنان باقی خواهد ماند فارغ از قدرت، نفوذ، گستره و فراوانی که پیدا می‌کند. کل مشکل من با مدرنیته اینست که در آن بالا پائین کشیده شده و پائین بالانمایی می‌کند.
      اینطور بحث ها گاهی مثل صحبت کردن دو ادم با زبان متفاوت هست! من برتری رو اینطور تعریف نمیکنم(و البته از اینکه تعریف واژه نامه ای به نفع من هست) برتری بدون نسبت معنا نداره،در نهایت میتونی بگی اونها در قدرت برتر هستند و تو در نزدیکی به حقیقت.

      شما مدلول ذهنی خودتان از دال را معیار سنجش رابط واقعی آن کرده‌اید و گمان می‌کنید اگر عملی الزاما با ایده‌آل شما از نام آن سازگار نبود پس الزاما فاقد وجاهت اخلاقی لازم برای جزئی از ان تلقی شدن است. حقیقت نیازی به ایمان شما ندارد، و هر قدر جاذبه را انکار بکنید همچنان قادر به پرواز نخواهید بود. قدرت نیازی به ضعف ندارد و این تعابیر ادبی که «طرف قوی بدون طرف ضعیف معنایی نداره» واقعا بی‌معناست. من چه نیازی دارم دوست کم‌تجربه‌تری را با خودم ببرم دختربازی، او را به جلو پیش برانم، به هنگام موفقیت تشویق و به هنگام اشتباه توبیخ و به هنگام تعلل تحریکش بکنم؟ شاید یک نیاز روانی خفیف باشد، برای احساس مفید واقع شدن، به درد خوردن... اما نیازی که او به من دارد خیلی عمیق‌تر از همان ِ منست، او بدون من خانه می‌نشست و پای کامپیوتر جلق می‌زد!
      چرا شلوغش میکنی،چیز تعریف شدنی نیاز به متضاد خود داره.
      حقیقت به ایمان نیاز نداره ولی به ناراستی احتیاج داره،اگر ناراستی موجود نباشه همه چیز حقیقت هست و حقیقت معنای خودش رو از دست میده.
      قدرت هم نیاز به ضعف داره،اگر همه به یک اندازه قوی باشند یا همه به یک اندازه ضعیف باشند،قدرت راهی برای ابراز شدن نداره،یک چیز اخته و بی خاصیت میشه.
      اشتباهی که اینجا مرتکب شدی این هست که صاحب قدرت ها رو با یک قدرت خاص یکی گرفتی.تو به عنوان کسی که که قدرت های زیادی داره شاید به ابراز یک قدرت خاص احتیاج خاصی نداشته باشی. پس اگر "تنها قدرت" تو این قدرت بود نیاز تو به اون هم دقیقا به اندازه نیاز اون به تو بود.

      در باقی روابط انسانی نیز همین قاعده حاکم است. «لطف» اینجا مبادله‌ای یکطرفه و از سر نیات خیر، یا برداشت چپی و منحرف شما از آن نیست. لطف بده بستانی‌ست که یک طرف در آن سود مستقیم بیشتری می‌برد اما طرف دیگر همچنان به آن قرارداد پایبند می‌ماند.
      بر اساس تعریف من این رفتار تو لطف هست چون که "برآیند نیاز" تو به اون خیلی کمتر از "برآیند نیاز" اون به تو هست.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      استدلالی که شما برای ادعای مذکور می‌کنید چیست؟ من استدلالی نمی‌بینم. دلیل من آنست که می‌گویم شما با مطالعه‌ی تاریخ موجود بیشتر «جنبشها» می‌توانید ببینید که اول فساد اخلاقی در قالب بی‌بند و باری جنسی و مذهبی فرادستان آمد، بعد «شورش» و «انقلاب» و «خیزش» و ... دگم اخلاقی بسته از پائین به بالا دیکته می‌شود نه بالعکس، فساد هم از بالا به پائین رخ می‌دهد نه بالعکس. منظور من از «بالا» روشنفکر نیست، روشنفکر در هرم اجتماعی جایگاهی ندارد صرفا مفسر وقایع است نه موثر بر آنها. منظورم طبقه‌ی حاکم است. تضاد میان حقیقت حاکم و سوژه‌های آن اغلب از قدرت سلب مشروعیت می‌کند و ارباب را در چشم بنده‌اش تحقیر می‌کند. من اگر به جای دختربازی از فردا رفیقم را ببرم والیبال قطعا نمی‌توانم توقع میزان یکسانی از وفاداری، فرمان‌برداری و احترام را از او داشته باشم. محمدرضا پهلوی، تزار نیکلای دوم، لویی شانزدهم... همه‌ی اینها مردانی بودند که به «حقیقت» خیانت کرده بودند.
      البته در مورد اینکه روشنفکر علاوه بر مفسر بودن، موثر هم هست حرف دارم ولی این رو به بعد موکول میکنم.
      "فساد اخلاقی باعث این میشه ذهنیت زیردستان نسبت به بالادستان تغییر بکنه"
      پذیرفتن این گزاره بسته به تعریف اخلاق داره.
      تو حقیقت رو ناشی از تجربه دست اول میدونی که "توی خیابون و پارک و اون بیرون باید فهمیدش" و هر چیزی که حقیقی هست رو اخلاقی میدونی.یک چیز مبهم که در همه حالات اثبات میشه و هر اعتراضی با این جمله پاسخ داده میشه:
      یک بار دیگر بخوانید، یا بهتر از آن، هرچه زودتر بروید به پارک!
      ولی تئوری من در مورد "ذهنیت" حرف میزنه،من میگم به هر دلیلی(منجمله فساد اخلاقی یا حتی توهم) زیردست به این نتیجه برسه که بالادست انسانی مثل اون هست،دیگه حاضر نیست که زیردستش باشه،این توصیف کاملا شفاف هست و همه مثال هایی که تو زدی رو هم در برمیگیره.
      خب چرا تعریف من که جامع تر از تعریف تو هست رو نپذیریم؟!
      +به این باید دقت کرد که مثلا در مورد شورش بردگان تقریبا در همه جوامعی که برده داری رواج داشته این شورش ها رخ داده و موفقیت در سرکوب شورش ها و جلوگیری از شورش های بعدی وابسته به قدرت نظامی و سیستم کنترل برده داران بوده و نه اینکه فساد اخلاقی نداشته باشند.
      مثلا در مورد اسپارتاکوس فساد اخلاقی طبقه حاکم بعد و قبل از شورش فرق چندانی نکرد،ولی موفقیت در سرکوب باعث ضعیف تر شدن اعتراضات بردگان شد.
      ویرایش از سوی undead_knight : 02-19-2015 در ساعت 04:38 PM
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    10. یک کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (02-19-2015)

    11. #6
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      فراموش کردی معیارهامون یکسان نیست؟! البته باید شفاف میکردم منظورم از شکست اخلاقی هست و به نوعی به دیدگاه عامه (و البته گاهی هم خواص)اشاره داشتم. وقتی کمپ های کار اجباری درست میشه،وقتی اسرا به صلیب کشیده میشند، وقتی نسل کشی صورت میگیره و... قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
      ولی از دید من قدرت مثل یک ویروس هست،ناقلان این ویروس حتی اگر اگاهانه گسترشش بدند،بخش کوچکتر مشکل هستند.
      هزاران مثال نقض در تاریخ وجود دارد که حاکم به رغم اقتدار همچنین عادل، صادق، رحیم و منصف نیز بوده که تز «قدرت بالذات فسادآور» شما را خاکستر می‌کند. حالا در ادامه پیرامون مفهوم قدرت و نقشی که ایفا می‌کند بیشتر صحبت می‌کنیم.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      ولی تئوری من در مورد "ذهنیت" حرف میزنه،من میگم به هر دلیلی(منجمله فساد اخلاقی یا حتی توهم) زیردست به این نتیجه برسه که بالادست انسانی مثل اون هست،دیگه حاضر نیست که زیردستش باشه،این توصیف کاملا شفاف هست و همه مثال هایی که تو زدی رو هم در برمیگیره.
      خب چرا تعریف من که جامع تر از تعریف تو هست رو نپذیریم؟!
      +به این باید دقت کرد که مثلا در مورد شورش بردگان تقریبا در همه جوامعی که برده داری رواج داشته این شورش ها رخ داده و موفقیت در سرکوب شورش ها و جلوگیری از شورش های بعدی وابسته به قدرت نظامی و سیستم کنترل برده داران بوده و نه اینکه فساد اخلاقی نداشته باشند.
      مثلا در مورد اسپارتاکوس فساد اخلاقی طبقه حاکم بعد و قبل از شورش فرق چندانی نکرد،ولی موفقیت در سرکوب باعث ضعیف تر شدن اعتراضات بردگان شد.
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      ... من برتری رو اینطور تعریف نمیکنم(و البته از اینکه تعریف واژه نامه ای به نفع من هست) برتری بدون نسبت معنا نداره،در نهایت میتونی بگی اونها در قدرت برتر هستند و تو در نزدیکی به حقیقت.
      شما ادعا می‌کنید که واژه‌ی برده را خارج از کارکرد سیاسی و تاریخی آن مورد استفاده قرار می‌دهید اما می‌بینیم که اکنون دقیقاً دارید این واژه را در همان معنی تفسیر می‌کنید. مقصود از «بنده و ارباب» ارتباطی‌ست که میان شخص برتر و شخص پائین‌تر از او برقرار می‌شود. ما نیاز داریم که مفهوم برتری را مورد بحث قرار بدهیم اگرنه این بحث به هیچ کجا نخواهد رسید. پیش از آن اما، مهمتر است که ما مفهوم قدرت را نیز تعریف بکنیم زیرا شما از این واژه هم به نظر درکی بسیار نادرست دارید. قدرت توانایی به عینیت درآوردن اراده است. رئیس‌جمهور آمریکا از شما قدرتی بیشتر دارد زیرا می‌تواند اراده‌ی خود را در مقیاسی بسیار وسیع‌تر، به شکلی بسیار کارآمدتر و با شدتی بسیار بیشتر از شما بر جهان بیرون تحمیل بکند. صرف داشتن قدرت برای برخورداری از «حق» انجام یک کار کافی‌ست، زیرا هرچند وقتی ما می‌گوییم «تو حق انجام … را نداری» به ظاهر داوری‌ای اخلاقی انجام داده‌ایم، در ذهن مخاطب این اغلب به محدودیتی عینی برای انجام کارم مذکور تعبیر می‌شود.

      قدرت بخشی از جهان عینی‌ست و تنها در تبلور عینی آنست که میزانش مشخص می‌شود نه در پتانسیل ذهنی آن. برای مثال آمریکا ممکن است پتانسیل نظامی بسیار بیشتری از روسیه داشته باشد، اما آمادگی استفاده از آن پتانسیل را در وقت لزوم نداشته باشد. این آمریکا را از روسیه ضعیف‌تر می‌کند. در فلسفه‌ی اسلامی به این درآمدن از قوه به فعل می‌گویند «حرکت جوهری»، از آنجاکه قدرت بخشی از جهان عینی‌ست، داوری اخلاقی ما نسبت به آن ارتباطی با ذات یا عمل‌کردش ندارد. هنگامی که ما بر ذات یا عمل‌کرد قدرت داوری اخلاقی می‌کنیم به عرصه‌ی حقیقت پا گذاشته‌ایم و از واقعیت عینی فاصله گرفته‌ایم. بحث مشروعیت قدرت نیز از این نظر بحثی‌ست که اغلب به نحوی «نابجا» طرح می‌شود. در جهان عینی اگر من از شما قوی‌تر هستم و می‌توانم بدون هیچ عاقبتی زیر پا لهتان بکنم، هیچ موضوع مهم یا مرتبط دیگری وجود ندارد. اما ما در جهان عینی زندگی نمی‌کنیم، در جهانی اساطیری زندگی می‌کنیم که در آن ارزشها و مفاهیم ذهنی برای درک و ارتباط عینی با چیزها ضروری‌ست. پس با آنکه من قائل به قدرت نامشروع هستم، طرح آنرا در هر کانتکستی بجز «نظر مردم درباره‌ی آن» نامربوط می‌دانم.

      نکته‌ی دیگری که باید درباره‌ی قدرت ِ بالذات مشروع در نظر داشته باشید آنست که چون قدرت بخشی از جهان عینی‌ست، به شدت تحت تأثیر عوامل زمانی و مکانی قرار دارد، و تشخیص «قوی‌تر» می‌باید در چهارچوب زمانی مناسب انجام بگیرد، در آن جستار دیگر هم همین اشتباه را مرتکب شدید. حسین و یارانش در کربلا کشته شدند و مسیح میان دو دزد به صلیب کشیده شد، آیا یزید بر حق بود به صرف قدرتمندی؟ آیا مسیح به سزای قیام برپاد قدرت رسید؟ پس چه نیروی‌ست که این‌ها را تبدیل به اسطوره می‌کند و رقبای قدرتمندشان را به شیاطین تاریخ؟ من معتقدم ما با چیزی فراتر از همذات‌پنداری ضعفا روبرو هستیم. من معتقدم که اینجا پای حقیقت به بحث گشوده می‌شود.

      یعنی هرچند قدرت به تنهایی برای بردن مثلاً حکومت کافی‌ست، نگاه داشتن آن به چیزی فراتر از قدرت صرف نیاز دارد. این شامل قدرت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جنسی و … نیز می‌شود. هرگونه تسلطی بر خود خویشتن یا دیگران که از هر طریقی حاصل آمده باشد شما را در موقعیتی برتر نسبت به افرادی که فاقد آن هستند قرار می‌دهد، اما این برتری هرچند موجود و عینی‌ست الزاماً دارای توجیه اخلاقی نخواهد بود. شخص قدرتمند به اقتضای ذات جهان عینی و طبیعت بشری‌ست که در موقعیتی برتر از شخص ضعیف قرار می‌گیرد، اما به دستگاهی اخلاقی، یا شاید در تعبیری بهتر(در تعبیر اوولا)«اساطیری» برای توجیه وجودی خود است، اگرنه ضعف خود را به نحوی بی‌پایان بازتولید می‌کند و دستگاه قدرت‌مدار را به جسدی خالی از روح بدل می‌کند، درست مشابه نظام‌های درهم شکسته‌ی پادشاهی که طبقات اشراف‌زاده‌ی آن ارتباط خود را با سیستم‌های اخلاقی جوامع‌شان از دست داده بودند. قدرت غیرموجه هرگز دوام ندارد و از این جهت است که ما از قدرت با ثبات در تاریخ به عنوان قدرت موجه یاد می‌کنیم.

      فعلاً اینرا فراموش بکنید. بیایید درباره‌ی «برتری» صحبت بکنیم. چه چیزی یک مرد را در موقعیتی برتر از مردی دیگر قرار می‌دهد؟ اگر قدرت نیازمند عنصری بیرونی برای توجیه اخلاقی خود است، آن عناصر کدامها هستند؟ من یک لیست مبتذلی برای شما آماده کرده‌ام که امیدوار حوصله‌اش را داشته باشید. این لیست واقعاً برای ذهن جدل‌دوست شما توهین‌آمیز است زیرا هیچ بنیان فلسفی ندارد اما اگر شکیبا باشید و روده‌درازی‌های مرا تا آخر بخوانید، متوجه می‌شوید که چرا چنین است.

      شش ویژگی عمده هستند که برتری و کهتری را تعیین می‌کنند. این شش ویژگی در بیشتر فرهنگ‌های موفق تاریخ، یعنی آن‌هایی که به امروز رسیده‌اند و در رقابت با دیگر فرهنگ‌ها منقرض نشده‌اند، ارزش بوده‌اند. من به اختصار آن‌ها را شناسایی می‌کنم:

      ۱. شهامت: جرأت انجام کاری که دیگران حاضر به انجام آن نیستند، یا در عبارتی بهتر پذیرش میرایی و به استقبال آن رفتن. انسان شجاع باز به دلیل طبیعت بشری، مورد احترام و اعتماد همه‌ی کسانی که با او روبرو می‌شوند، حتی دشمنانش خواهد بود. در میان فضایل مرد شهامت بیش از هرچیز دیگری او را موجه می‌کند و فقدان آن بزرگترین حفره را در شخصیتش ایجاد می‌کند.

      ۲. صداقت: توانایی نادیده گرفتن عواقب اجتماعی و فردی بیان حقیقت. مرد صادق پیرو طبیعت بشری در چشم ما شایسته‌ی رهبری‌ست زیرا می‌توان به نیات و اعمال او بیش از همانهای مرد فریبکار اعتماد کرد.

      ۳. شرافت: یا پایبندی به اصول معهود. این باز در ارتباط تنگاتنگ با صداقت قرار می‌گیرد و شما را در مقام مردی با ثبات دارای صلاحیت جلوه می‌دهد. باز طبع انسانی‌ست که این ویژگی را به مثلاً «گشوده‌ذهنی» ترجیح می‌دهد، یعنی شاید شما بتوانید از منظری عقلانی و استدلالی اثبات بکنید که توانایی پذیرفتن خطای پیشین و تغییر عقیده مبتنی بر اقتضای شرایط بسیار بهتر است از چسبیدن به ایده یا پیمانی که شاید دیگر ارزش سابق را ندارد، اما همچنان مرد پایبند به اصول خود احترام و اعتبار بیشتری خواهد داشت از مرد خائن به آنها. شرافت روشی‌ست برای شناسایی میزان وفاداری یک مرد.

      ۴. غیرت: یا اهمیتی که شما به نظر دیگران درباره‌ی خودتان می‌دهید. مردی که اهمیتی به نظر دیگران نمی‌دهد شاید برای شما قابل تحسین باشد، شاید به نظرتان از امنیت و آرامش روانی بسیار بیشتری برخوردار باشد، شاید زرنگ به نظرتان بیاید و … وانگهی ناخواسته و ناآگاه از اعتماد کردن به او پرهیز خواهید کرد، و نادانسته بیزاری عمیقی نسبت به او احساس خواهید کرد، و هرگز حاضر به قرار گرفتن در موقعیتی پائین‌تر از او نخواهید شد زیرا در مرحله‌ای از خودآگاهی می‌دانید که او فاقد رانه‌ی بسیار قدرتمند به دست آوردن و نگاه داشتن اشتیاق و علاقه و احترام شماست(چون اهمیتی به نظرتان نمی‌دهد).

      ۵. فداکاری: یا آمادگی شما برای پرداخت هزینه‌ای از خودتان برای مراقبت از افرادی که مراقبت از ایشان بر عهده‌ی شما قرار گرفته. فداکاری ارزشمند است چون به شهامت و شرافت شما گواهی می‌دهد.

      ۶. فرزانگی: آخر از همه شما باید در جمیع جهات آگاهی بیشتری نسبت به سوژه‌های تحت انقیاد خود داشته باشید اگرنه کنترلشان برای شما دشوار و محتاج به «اعمال زور» برای آن می‌شوید. این به معنی آگاه‌تر یا باسوادتر از سوژه‌هایتان بودن نیست، صرفاً به این معنی‌ست که درباره‌ی نقش خود و وظایفی که به همراه می‌آورد مطلع‌تر از آن‌ها باشید.

      یک کتاب بسیار خوب و آموزنده در اینباره که من مطالعه‌ی آنرا به شما و همه‌ی دوستان توصیه می‌کنم: The Way of Men: Jack Donovan: 9780985452308: Amazon.com: Books
      البته من با نویسنده بر سر «فضایل برتر» اختلاف نظر دارم، اما استدلال برای این سبک نگرش به جهان را می‌توانید در این کتاب بسیار بلیغ‌تر از آنچه من هرگز ممکن است بتوانم بگویم بیابید.

      شما تا حداقل تمام این شش ویژگی را نداشته باشید در سیستم اساطیری ما قدرتتان مشروع نخواهد بود، و تسلیم بنده به شما از سر اراده و اشتیاق بالذات انسان برای یکی شدن با چیزی از خودش فراتر نخواهد بود. این‌ها قیود و شروط ناگفته است که برخورداری از ایشان لازمه‌ی پیشفرض هرگونه «برتری» خواهد بود. حاکمی که به واسطه‌ی نمود بیرونی قدرت یعنی زور حاکم می‌شود و فاقد این ویژگی‌هاست حاکمیت نامشروع دارد ولو آنکه بر حاکمیت محق باشد. این‌ها معیارهای پنهانی‌ست که ما بر اساسشان دیگران را داوری می‌کنیم و در تناسب با خودمان می‌سنجیم. مردی که از شما قوی‌تر، دلیرتر، صادق‌تر، شریف‌تر، غیرتی‌تر و فرزانه‌تر است به اقتضای طبیعت بشری و امور جهان در موقعیتی برتر از شما قرار می‌گیرد، هیچ نظم نوینی برای ما میسر نیست که در آن مرد بزدل، بی‌شرف و … بتواند به جایگاهی برابر با او برسد، مگر آنکه به شرایطی برسیم که دیگر «انسان» نباشیم.

      این‌ها همه زمانی به مثالهای عمدتا نامربوط شما مربوط می‌شوند که فرض بگیریم شما برده‌ای هستید در یونان باستان که همه‌ی این فضایل را بهتر از اربابش دارد، بجز قدرت عینی. طبیعی‌ست که شما زیر بار اربابی او نخواهید رفت زیرا برآمده از موقعیت طبیعی و موجه نیست، چیزی‌ست غیرطبیعی و فاسد و ظالمانه و نامشروع و … شما خواهید کوشید از زیر یوق بندگی بیرون بیایید، اما نه برای رسیدن به «رهایی»، رهایی صرفاً جایی‌ست که این حرکت آغاز می‌شود، جایی که به آن ختم می‌شود اغلب یا اربابی جدید شدن است یا اربابی جدید یافتن.
      Russell این را پسندید.
      زنده باد زندگی!

    12. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (02-21-2015),undead_knight (02-21-2015)

    13. #7
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      چرا شلوغش میکنی،چیز تعریف شدنی نیاز به متضاد خود داره.
      حقیقت به ایمان نیاز نداره ولی به ناراستی احتیاج داره،اگر ناراستی موجود نباشه همه چیز حقیقت هست و حقیقت معنای خودش رو از دست میده.
      قدرت هم نیاز به ضعف داره،اگر همه به یک اندازه قوی باشند یا همه به یک اندازه ضعیف باشند،قدرت راهی برای ابراز شدن نداره،یک چیز اخته و بی خاصیت میشه.
      اشتباهی که اینجا مرتکب شدی این هست که صاحب قدرت ها رو با یک قدرت خاص یکی گرفتی.تو به عنوان کسی که که قدرت های زیادی داره شاید به ابراز یک قدرت خاص احتیاج خاصی نداشته باشی. پس اگر "تنها قدرت" تو این قدرت بود نیاز تو به اون هم دقیقا به اندازه نیاز اون به تو بود.
      این دیگر واقعاً مضحک است که بیایید «بدون تاریکی نور نیست» سهروردی را در بحثی جامعه‌شناختی یا تاریخی تحویل من بدهید. این کار مثل آنست که من به جای پرداخت پول ساندویچم تئوری پول را برای صاحب‌مغازه تشریح بکنم، ولو آنکه حرفهایم درست باشند به موضوع ارتباطی ندارند. این نوع ارتباط میان وجود ِ منتج از تعارض را می‌توان به همه چیز گسترش داد: بدون سیاه، سفید نیست. بدون شر، نیکی نیست... همانطورکه قبلاً گفتم یکی از مشخصه‌های یک ذهن چپگرا آنست که از روشی فلسفی برای نقد مفهومی غیرفلسفی استفاده می‌کند. با این روشها می‌توان هرچیزی را اثبات یا ابطال کرد، اما(برای بار هزارم)شما همچنان قادر به پرواز کردن نخواهید بود. نیاز ارباب به بنده مثل نیاز روشنایی به تاریکی‌ست، یک نیاز معنوی‌ست(در چم تحت‌الفظی کلمه، یعنی با آن «معنی» پیدا می‌کند)، نیاز بنده به ارباب مثل نیاز روشنایی به خواص بالذات خودش است، از طریق آن بوجود می‌آید و شکل می‌گیرد و هست می‌شود... واقعاً این حرفها مبتذل نیست؟ خجالت بکشید!



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      تو حقیقت رو ناشی از تجربه دست اول میدونی که "توی خیابون و پارک و اون بیرون باید فهمیدش" و هر چیزی که حقیقی هست رو اخلاقی میدونی.یک چیز مبهم که در همه حالات اثبات میشه و هر اعتراضی با این جمله پاسخ داده میشه:
      من تنها می‌توانم راهی را که خود پیموده‌ام تا به اینجا برسم با شما در میان بگذارم. نه می‌توانم حقیقت را برایتان کلمه‌کلمه بازگو بکنم تا کلمه‌‌کلمه آنرا بکاوید، نه می‌توانم در جدلی سقراطی در محیطی مجازی به دفاع از آن بپردازم. شما از من روش کشف حقیقت را نمی‌خواهید روش اثبات عقلانی آنرا می‌خواهید، من چنین وعده‌ای نداده‌ام. من تنها می‌گویم یکسری پاسخ‌های به‌خصوص آن بیرون هست که به یکسری پرسشهای به‌خصوص جواب می‌دهد و یکسری معماهای دیرین را حل می‌کند. همین. در مقابل توقع دارم که شما هم خشوع بسنده برای در نظر گرفتن احتمال اینکه شاید حقیقتی در جهان هست که تنها از طریق قرار گرفتن سوژه‌ی خودآگاه در بطن کنش بیرونی‌ست که بر او ظاهر می‌شود و از پیروزی در این بحث و گرفتن امتیازات اینترنتی مهمتر است. این توقع زیادی نیست. من نگفته‌ام «این حقیقت است آنرا بپذیرید» یا «من به حقیقت رسیده‌ام همه بیایید». من می‌گویم حقیقتی هست، باور ندارید؟ بروید دنبالش. وانگهی سقوط ما از بهشت به مرحله‌ای رسیده که حتی اشاره به امکان وجود حقیقتی یافتنی و نه برساختنی اذهان را مشوش می‌کند و عربده‌های «از کجا» «به کدام روش» «چه کسی گفته» «کدام حقیقت» و … بلند می‌شود.

      البته در مورد اینکه روشنفکر علاوه بر مفسر بودن، موثر هم هست حرف دارم ولی این رو به بعد موکول میکنم.[
      بیایید همین حالا درباره‌شان حرف بزنیم.
      روشن‌فکر مرد ِ بازنده‌ی باهوشی‌ست که به دلیل بازنده بودن کینه‌ای عمیق و ناخودآگاه نسبت به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند احساس کرده، کمر به نابودی آن می‌بندد. او از فضایل بزرگ تنها یکی را دارد اما چون متکبر است گمان می‌کند به صرف برخورداری از آن یکی باید آقای عالم باشد و حالا که نیست لابد نظم جهان بر خطاست. تأثیری که بر دیگران دارد اغلب برآمده از آنست که در جهانی سنتی مردم گمان می‌کنند هرکس فرزانه است حتماً آن فضایل دیگر را نیز دارد، این است که کورکورانه درپی او روانه می‌شوند. با گذر زمان و درک اینکه او تنها دلقک ِ دهان‌گشادی بیش نیست که در اوهام خود فسانه‌ای گفته و در خواب شد، خلق‌الله هم سر عقل می‌آیند و برای «روشنفکر» جماعت تره خرد نمی‌کنند. بی‌ایمانی مردم به روشن‌فکر چنان عمیق است که فرزانگی تا اندازه‌ی زیادی ارزش خود را در مقام یک فضیلت از دست می‌دهد و به هنگام داوری بر دیگران احتمالاً آخرین ویژگی‌ست که مورد بررسی قرار می‌گیرد. نتیجه می‌شود جهان کنونی، که در آن «روشنفکر» بیشتر فحش است تا صفت.
      ویرایش از سوی Ouroboros : 02-21-2015 در ساعت 04:06 PM
      Russell این را پسندید.
      زنده باد زندگی!

    14. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (02-21-2015),undead_knight (02-21-2015)

    15. #8
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی undead_knight نمایش پست ها
      . قضاوت اخلاقی عام این هست صاحب قدرت باعث اینها شده کسی خود قدرت رو موثر نمیدونه.
      نظر خودم را هم در اینباره بگویم بد نیست.
      هر سیستم اجتماعی مازاد بازنده دارد. سیستم سنتی ِ مبتنی بر سلسله‌مراتب طبیعی، بازنده را یا در نهادهایی از پیش آماده شده قرار می‌دهد که مخصوص آن‌ها آفریده، یا به طرز قابل توجیهی وقتی شروع به تضعیف سیستم کارآمد موجود کردند، آن‌ها را نابود می‌کند.

      تجرد، فقردوستی، پرهیزگاری و … در مسیحیت برای مثال در ذهن مبتذل ما بلافاصله اینرا تداعی می‌کنند که این‌ها روشهایی بوده‌اند برای کنترل بازندگان جنسی، اقتصادی و اجتماعی. نمی‌توانید مثل نیمی از همه‌ی مردانی که در تاریخ زندگی کرده‌اند زنی را جلب کنید؟ چه بهتر! تجرد فضیلتی بزرگ است! بفرمایید این نهاد با پرستیژ را اشغال بکنید و به جامعه نفع برسانید. نمی‌توانید در رقابت با آدمهای باهوش‌تر، مکارتر و مستعدتر پیروز بشوید و به ثروت برسید؟ چه بهتر، فقر خود نعمتی‌ست الهی و یادآور تن بیماری که روح می‌خواهد هرچه زودتر از آن بگریزد و به آفریدگارش برسد و «خوشا به حال فقیران» ...

      اوهام سیاسی مدرن، یا «چپ»، با این تصور آغاز می‌شود که می‌توان بازندگی و بازنده را بالکل درمان کرد. چپ می‌کوشد آنچه را گناه به جهان وارد کرده، یا به تعبیر غیرمذهبی بخشی از طبیعت موجود زنده‌ای که او را انسان می‌نامیم محسوب می‌شود را با بخشنامه‌ی سیاسی و برنامه‌ی فرهنگی حل بکند. «اگر تنها آن ارابابان ظالم را ساقط بکنیم، دیگر بازنده‌ای نخواهد بود و می‌توانیم همگی زندگی برابر و آزاد داشته باشیم». نهادهایی که برای جا دادن بازنده آفریده شده‌اند در یک پشتک ذهنی و خیانت آشکار به تاریخ تبدیل می‌شوند به نهادهایی که برای بازنده نگاه داشن اعضای خود، یا اهلی کردن انقلابیون احتمالی و کنترل توده‌ها طراحی شده‌اند. «ببینید، همه‌ در این نهاد بازنده هستند، چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت بجز آنکه این نهاد برای بازنده‌سازی از شما آفریده شده؟».

      از آنجاکه مدرنیته و تمام فرزندان مشروع و نامشروع آن فاقد درکی جامع از حقیقت بنیادین هستند، سیستم‌های اجتماعی و سیاسی‌ای که می‌آفرینند نیز به شدت در برخورد با بازندگان ناکارآمد است. فمینیست نمی‌داند با مردان مازاد رقابت جنسی میان مردان چه باید کرد چون بر این اساس شکل گرفته که رقابت مذکور نه ذات رابطه‌ی جنسی در انسان که برساخته‌ی فرهنگ مردسالار است و توضیحی ندارد که چرا نمی‌رود پی کارش، چرا هنوز یک‌جور مرد دیگر است که غلغلکش می‌دهد و ... نتیجتاً بازنده‌ی جنسی جامعه‌ی فمینیستی می‌شود این، در حالی که بازنده‌ی جنسی جامعه‌ی «مردسالار» می‌شد آن. کمونیست نمی‌داند با کسانی که دو نسل یا سه نسل پی‌درپی در سیستم «برابری‌طلب» آن کمتر از دیگران می‌درخشند چه باید کرد چون بنا بوده از هر کس به اندازه‌ی توانش بگیرند و به هر کس به اندازه‌ی نیازش بدهند، غافل از اینکه در صورت وجود حق انتخاب، همه کمتر از توانشان می‌دهند و بیشتر نیازشان می‌خواهند. لیبرال‌دموکرات نمی‌داند با داعش چه باید کرد و …

      خلاصه: سرکوب جزئی جدایی‌ناپذیر، بدیهی، و طبیعی از کنش اجتماعی انسان است و بسیاری مواقع تنها نیروی پاسدار تمدن بشری. تنها سؤال باقی‌مانده آنست که آیا ما بازنده را سرکوب می‌کنیم یا برنده را؟ آیا تمدن بشری را پاسداری می‌کنیم یا لاشخور چپاولگر را؟ زنانگی را سرکوب می‌کنیم یا مردانگی را؟ زیبایی را سرکوب می‌کنیم یا زشتی را؟ چپ را سرکوب می‌کنیم یا راست را؟ … سیستمی که یکی را سرکوب می‌کند مشروع است، سیستمی که دیگری را سرکوب می‌کند نامشروع است(حدس بزنید کدام). البته من ترجیح می‌دهم واژه‌های مذهبی «خیر و شر» را برای توصیف این دو سیستم بکار بگیرم. از آنجاکه طبیعت بشری هدف قدرت مدرن است، اغلب ناکارآمدی و فساد به جزئی جدایی‌ناپذیر از آن تبدیل می‌شوند. در قدرت سنتی یا قدرت به یمن نهادها، فساد استثناست نه روال.

      از آنجاکه شما استعداد بسیار بالایی در بدفهمی و کج‌فهمی حرفهای من دارید لازم می‌داند یادآور بشوم که «بازنده» برخلاف اوهام چپ هرگز برابر با بنده نیست، بندگان جزو برندگان جامعه هستند نه بازندگان. بازنده بنده‌ای بدون ارباب است. این تعریف به طور خاص جالب است چون اکثر مردان و زنان «رها»ی جوامع آزاد و لیبرال محبوب شما را دقیقاً همانطورکه هستند، یعنی به مثابه‌ی مشتی بازنده توصیف می‌کند.
      ویرایش از سوی Ouroboros : 02-21-2015 در ساعت 04:03 PM
      Russell این را پسندید.
      زنده باد زندگی!

    16. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (02-21-2015),undead_knight (02-21-2015)

    17. #9
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Dariush نمایش پست ها
      درد هم درد است، در همه‌ی تاریخ و در همه‌ی مکانها. شلاق بر پشت دردناک است و انسان بدوی
      به اندازه‌ی انسان مدرن از آن درد می‌کشید، تنها اولی با پناه بردن بر خدای متعال و عدل الهی آن را
      التیام می‌دهد اما دومی، از طریق دادگاه و عدل اجتماعی و انصاف اگر بدهیم دومی مساله را بسیار
      واقعی‌تر می‌دید. پایه‌ی اخلاق نیز همذات‌پنداری‌ست، آنجا که همنوع من شلاق می‌خورد و درد می‌کشد،
      در من نیز نوعی رنج بوجود می‌اید، که آن را برنمی‌تابم. همدردی انسانها و شکلهای ارتباطی پیچیده‌ی
      آنها در لفافه‌ی عواطف بود که مرجعیتِ نامشروع را به زیر کشید، نه فساد ایمان در فرودستان!
      اخلاقیاتی که مبنایی فراتر از همدردی با رنج جسمانی دیگران ندارد و عذاب ناشی از نداشتن ایمان، مرجعیت، حقیقت، فضیلت، معنی، هدفمندی و غایت در زندگی را با شلاق بر پشت قابل قیاس نمی داند اخلاقیات کاملی نیست و بیشتر به روشی برای اخاذی عاطفی و پدید آوردن احساس گناه در دیگران شبیه است تا دستورالعملی برای رسیدن تعامل و تعادل.

      برای من عجیب است که هم شما و هم شوالیه انسان خود-رها-پندار مدرن را که از یک بند جسته و با هزار زنجیر بسته در عمیقترین ساه چاله های تاریخ نشسته را واقعا رها فرض می کنید. رهایی در معنی که لیبرال دموکراسی یا سوسیالیسم برای مثال پیرامون آن خوداراضایی می کند هرگز به دست نیامده و هرگز به دست آمدنی نیست. خدا را کشته اند و به بند علم و رمالی و جادو و فال گیری و طالع بینی و ... افتاده اند. ملاک زمین دار را کشته اند و از دولت وام گرفته اند. شاه را به زیر کشیده اند و از کسی که هرگز به او رای نداده اند پیروی می کنند و ... شما به هر حال بنده‌ی قدرت هستید، بنده‌ی قدرتی نامشروع و سخیف، مسئله اینست که آیا بنده‌ی قدرتی می شوید که با فضایل بزرگ به مشروعیت رسیده یا قدرتی که تازه از بیابان درآمده؟ قدرتی که از صندوق رأی عوام‌الناس می‌آید یا قدرتی که خدا بر زمین استوار داشته؟ یا همانطورکه پیشتر گفتم:

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      تنها سؤال باقی‌مانده آنست که آیا ما بازنده را سرکوب می‌کنیم یا برنده را؟ آیا تمدن بشری را پاسداری می‌کنیم یا لاشخور چپاولگر را؟ زنانگی را سرکوب می‌کنیم یا مردانگی را؟ زیبایی را سرکوب می‌کنیم یا زشتی را؟ چپ را سرکوب می‌کنیم یا راست را؟ … سیستمی که یکی را سرکوب می‌کند مشروع است، سیستمی که دیگری را سرکوب می‌کند نامشروع است(حدس بزنید کدام).
      زنده باد زندگی!

    18. 3 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (02-23-2015),Russell (02-22-2015),sonixax (02-22-2015)

    19. #10
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      هر سیستم اجتماعی مازاد بازنده دارد.
      چرا مازاد بازنده باید چپی باشه؟ چپ بارها تونسته وضعیت نامطلوب رو دگرگون کنه، چرا باید بگیم بازندگی درمان پذیر نیس. نسخه شما بیش از اندازه تقلیل گرایانه س. چپ مجموعه ای باورها و افکار رو دربرمیگیره و کاری به "جایگاه" فعلی نداره. شما میتونید برنده ی اجتماعی باشید اما چپی بمونید، چپ اصن کاری به جایگاه نداره بلکه یه مجموعه از باورهاس.

      پس سوالی که پیش میاد اینه، اگه موضع شما به حق باشه چرا باید تا این حد تقلیل گرایانه به چپ نگاه کنیم؟

      من این نقد شما به چپ رو نمیتونم قبول کنم. شما توضیح ندادید چپ چطور بازنده شده بلکه اول چپ رو بازنده فرض کردید و بعد تحلیل کردید.

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. گفتگوهایی پیرامون خردگرایی
      از سوی Dariush در تالار فلسفه و منطق
      پاسخ: 68
      واپسین پیک: 03-10-2017, 01:54 AM
    2. پاسخ: 200
      واپسین پیک: 12-07-2015, 12:19 AM
    3. گفتمانهای پیشرفته پیرامون پارسیک
      از سوی Mehrbod در تالار ادبسار
      پاسخ: 129
      واپسین پیک: 11-30-2013, 12:15 PM
    4. هم‌اندیشی پیرامون گسترش خردگرایی
      از سوی Mehrbod در تالار هماندیشی
      پاسخ: 69
      واپسین پیک: 04-05-2013, 08:46 PM
    5. پاسخ: 44
      واپسین پیک: 03-20-2013, 11:51 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •