Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
طنز و جوک امام نقی
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 1823

    جُستار: طنز و جوک امام نقی

    Threaded View

    1. #11
      سرنویسنده سوم
      Points: 50,772, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      Agnostic آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2011
      نوشته ها
      2,538
      جُستارها
      67
      امتیازها
      50,772
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,650
      از ایشان 3,328 بار در 1,555 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      3 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      روزی شخصی یک انگشتر دست امام دید و خیلی خوشش آمد. امام گفت انگشتر را به تو قرض می دهم فردا پس بیاور. فردای آن روز مادر آن شخص شیون کنان به سراغ حضرت آمد و گفت: امام پسرم امروز مُرد بیا به منزل ما و معجزه کن تا دوباره زنده شود. امام سراسیمه به خانه آن شخص رفت و انگشترش را برداشت و برگشت.
      (من وصف الامانتداری فی النقی)

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b7%db%b5/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:46 PM ---------- ارسال قبلی در 07:44 PM ----------

      روزی امام به حنض بن علاده که حضرت را مسخره میکردند فرمود: این کتاب را بگیر و بخوان تا با مکتب ما بیشتر آشنا شوی
      حنض کتاب را به خانه برد، فردا صدای شیون از خانه وی برخاست، به امام نقی خبر دادند که حنض درگذشته
      امام پرسید: ایا از حقایق مکتب ما جامه درید؟
      یاران گفتند : خیر یابن رسول الله! انقدر به اراجیف کتاب خندید تا روده بر شد
      امام فرمودند : استراتژی رو داشتین؟
      ارسال الائمه-جلد 12-صفحه 3451

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b7%db%b3/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:47 PM ---------- ارسال قبلی در 07:46 PM ----------

      روزی شخصی از امام نقی پرسید: آیا زمین گرد است یا مسطح؟
      امام فورا بحث را عوض کرد و شروع کرد به تلاوت آیاتی چند از قرآن.
      (سیره نقوی)

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b9%db%b2/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:47 PM ---------- ارسال قبلی در 07:47 PM ----------

      سوسن (همسر امام نقی):
      مگه قرار نبود واسه نور سرت بری دکتر؟ من اینجوری نمی‌تونم بخوابم…میرم رو مبل بخوابم.

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b9%db%b1/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:48 PM ---------- ارسال قبلی در 07:47 PM ----------

      بابا آخه اینم اسم بود روی من گذاشتی؟ بچه‌ها تو مدرسه همش دستم می‌ندازن.

      پسرم، تو اگه بدونی معنی اسمت چیه دیگه این حرف رو نمی‌زنی؟

      چطور؟

      جدت علی هم اون اولا خوشش نمیومد بهش بگن غضنفر. ولی وقتی فهمید غضنفر یعنی شیر درنده، دیگه ناراحت نمی‌شد.

      برووو. داری اینا رو می‌گی من از ناراحتی در بیام.

      جون نقی. راس می‌گم. تازه تو سیدی و روز میلاد اماما تو مدرسه بهت کادو میدن. حالا دیگه برو بخواب که فردا بتونی پاشی بری مدرسه.

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b8%db%b9/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:49 PM ---------- ارسال قبلی در 07:48 PM ----------

      بچه‌ها می دونین اسم مامان نقی چی بوده؟ سمانه.
      فکر کن آدم اسمش سمانه باشه بعد اسم بچه شو بذاره نقی

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:49 PM ---------- ارسال قبلی در 07:49 PM ----------

      دقت کردین خود این علوی‌ها هم روشون نمی‌شه بگن امام نقی، می‌گن امام هادی؟!
      شایدم واسه اینه که خواص الکتریکی امام براشون مهم‌تره.

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b8%db%b6/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:50 PM ---------- ارسال قبلی در 07:49 PM ----------

      امام و برخورد با ارازل و اوباش:
      روزی من و امام به همراه دو تن از یاران ایشان به نام های مسلم و عقیل در خیابان های سامرا مشغول قدم زدن بودیم. ناگهان یکی از اوباش معروف از آن سوی خیابان به امام دشنام دادند و امام به مسلم و عقیل دستور دادند تا با این شخص برخورد قاطعی کنند.

      در پی دستور مدبرانه امام و برخورد صورت گرفته، مسلم برای همیشه از راه رفتن بازماند و عقیل نیز شروع به زندگی با یک دست کرد.

      (خاطرات من و نقی، صفحه 46)

      http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/19/%db%b8%db%b5/

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:50 PM ---------- ارسال قبلی در 07:50 PM ----------

      اگر نقی را قبول ندارید، لااقل آزاده باشید.

      با رویش ناگریز نقی چه می‌کنید؟

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:51 PM ---------- ارسال قبلی در 07:50 PM ----------

      من امیدم به شما دبیرستانی‌هاست.

      امام نقی (ع) – خطاب به یکسری در و داف تینیجر در خیابان

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:51 PM ---------- ارسال قبلی در 07:51 PM ----------

      آن زمان رسم بود هر کس تازه امام میشد شب اول باید میرفت تو بشکه.

      [ مصائب نقی من باب کودک آزاری ]

    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از Agnostic گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (01-28-2012),sonixax (01-28-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •