Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
بیهیچ شک و تردیدی، ابرانسانِ نیچه یک خردگرا نیست. مسیری که نیچه برای رابطهی میان خرد و طبیعتِ بشر ترسیم میکند، دقیقا برعکس آن چیزیست که شما از آن دم میزنید: او خردگرایی را تماما در بندگی و خدمتِ طبیعت بشری میخواهد و هرنوع خردگرایی غیر از این را پتکباران میکند! آنجا که او میگوید «آنگاه که من در تعالی هستم، به زیر مینگرم» به همین اشاره دارد.
عجب!
ریشنالیستِ گرامی، این حرف از شما براستی بعید است؛ کجا خردگرایی مبتنی بر نیتِ درونیست و کجا اثرگذاری ذهنی در خردگرایی موضوعیت دارد؟! آنچه ما و جهانیان از خردگرایی میشناسیم،این است که سیستم فکریایست تماما مبتنی بر ماحصلِ و فایدهی عینی کنش، وگرنه دادههای ذهنی اساسا برای خرد بیمعنا هستند.
ماکسیمیلیان هم مثل بقیهی کسانی که جان خویش را برای نجاتِ جانِ دیگران فدا میکنند از نظر خرد نادان است نه به این خاطر که جانِ خویش را فدا کرده، بلکه به این خاطر که کارش «فایده»ای برای بشریت و البته خودش نداشته. از این نظر، خرد به این کار دقیقا همانطور مینگرد که کارِ کودکی که درونِ پوشکِ خویش پیپی می کند، هر دو به یک اندازه اهمیت و ارزش برای توجه و «دیدن» دارند.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
sonixax (08-27-2014)
داریوش عزیز در این پستت یک سیستم اخلاقی را مساوی همه سیستم های اخلاقی تلقی کردی!
Virtue ethics - WiKi
آیا لذت گرایی، نتیجخه گرایی، سودگرایی، وظیفه گرایی و... سیستم های اخلاقی نیستند؟!
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
sonixax (08-28-2014)
First of all: Unbili[evable! You are saying and proving my thoughts and my words better than me! Keep writing, please!
دوست گرامی از این حرفها و جنگ های روانی در پست های قبلی خود هم زیاد داشتید. اصولا می خواهید توضیحی ندهم تا شما احساس نکنید به شعورتان توهین شده.من هر بار در گفتگو با شما بیش از پیش مطمئن میشوم که «تو نفهمیدهای» مرضِ همهگیر ِ خردگرایان است؛ گویا هرگز تصور اینکه کسی که به موضع شما انتقاد دارد، دقیقا با آگاهی از موضوعِ موردِ بحث در حال بیان نظر خویش است هتا به اندازهی یک نانوثانیه هم در ذهنتان حضور نیافته، وجود چنین احتمالی کاملا رد شده است! به هر حال باید تاکید کنم که این آخرین باریست که به پستی که مواضع مرا به «نفهمی» ِ من، آن هم پیرامونِ خردگرایی ارتباط میدهد پاسخ میدهم؛ نه از این جهت که از این ناراحت میشوم، بلکه به این خاطر که از مرز ملال گذشته و چندشآور شده!
گویا حماسه سرایی و رمانتیک بازی دیگر جواب نمی دهد و حالا روی به حمله شخصی آوردید. احساسات خود را کنترل کنید و به خود بحث بپردازید. در ضمن شما فقط در پست های قبلی خود دوبار با گفتن اینکه متوجه نیستید چه می گویید عملا من را به نفهمی متهم کردید و حالا همین را به من نسبت می دهید.
متوجه نمی شوید که نقاشی و همه اعمال ما بخشی از زندگی ما هستند؟ آنها به معنای آری گفتن به زندگی و بخشی از فرآیند زندگی کردن هستند؟ ولی تصمیم به خودکشی داوطلبانه یک نه بزرگ به زندگی یعنی همه چیزی است که ما داریم؟اینکه هیچکدام از اینها هیچ خدمتی در جهتِ آگاهی بشر نبوده؟ اینکه در هر دو یک نفر بخشی از یا تمامی سرمایهی برگشتناپذیرِ خود را برای چیزی گذاشته که تقریبا هیچ سودی از آن نمیبرد؟ اینکه در موردِ هر دو بعدها کودنهایی پیدا می0شوند که کارِ آنها را بی ارزش میخوانند، چونکه از نظر آنها هیچ خدمتی به بشریت نکردهاند؟ این تشابهات کافی نیستند؟
آیا این سود نیست که شما کاری را بکنید که از آن لذت می برید؟ مگر همه کارهای ما باید برای خوشایند و به سود سایرین باشد؟
مگر یک نقاشی نمی تواند هزاران بار از کلمات تاثیرش بیشتر باشد و در جهت آگاهی بشر قدم بردارد؟ شما هم لطفی به خود بکنید و روی این قیاس اصرار نکنید.
پیششرطِ بخشیدن و «بزرگی» گناهکار بودن نیست!
کسی که از سرنوشت دردناک و مرگ سختِ خود مطلع است هرگز چنین کاری را برای بزرگنمایی خودش نمیکند! اینهم چیز دیگری که شما هرگز نمیتوانید با «خرد» خود درکش بکنید: آیا هرگز ممکن است که کسی چنین کاری را براستی بینظرانه و واقعا از روی خیرخواهی و انسانیتِ خویش کرده باشد؟!
ما که نگفتیم همچین پیش شرطی هست. شما اصرار داشتید که جان خود را برای یک "بیگناه" داده و با آن حماسه سرایی در حال القای یک جور احساسات سطحی بودید که می گوید باید به خود "نه" بگویبد و اگر جان خود را فدا نکنید یک آدم خودخواه بی احساس هستید. من زندگی خودم را کم ارزش تر از زندگی شخص دیگر نمی بینم اگر او حق حیات دارد پس من هم دارم.
شما تا حالا به ذهنتان رسیده که به این پیش فرض های ذهنی خود بپردازید؟ منظورم این مصادره به مطلوب هایی است که با این صفاتی که به کار می برید انجام می دهید؟
یا کلا پرسیدن "چرا" از دید شما یک گناه بزرگ در این مباحث است؟ هیچ حد و مرزی برای این فداکاری انسانی وجود ندارد؟
شوربختانه بسیاری از ما بنده عواطف و احساسات خود هستیم و تحت تاثیر باور های دینی یا احساسات آنی ممکن است تصمیماتی بگیریم که برپایه و اساسی سست بنا شده. نکته اینجاست که چنین تصمیماتی بر هیچ اصول محکمی استوار نیست.
من ترجیح می دادم چکش را می گذاشتید کنار و یک درصد به گفته هایتان عمل می کردید. به نظر من عمل شما نشان دهنده ناکارآیی تفکری است که از آن دفاع می کنید.تمدنِ بشری ماشینها و تکنولوژیهای پیشرفتهاش نیست، آنچه به آن رنگ و معنا میبخشد، فرهنگ و شعور عاطفی-انسانیست که بخشی از آن نیز برساختهایست از همین اسطورههای «احمقانه». راستاش اصلا میدانید من چرا از این خردگرایی فاسد بیزارم؟ برای آنکه او هرگز نمیتواند چنان شکوهی را بیافریند و وقتی نمیتواند آن را بیافریند، به لجنپراکنی علیهاش میپردازد. او میتواند خیلی ساده به فلسفهورزیهایش برسد و کاری به اینکه من چرا رشادتِ کسی چون ماکسیمیلیان را می ستایم نداشته باشد، اما وقتی او شروع میکند سرش را درون هر سوراخی فرو کند، ناگهان کسی چون من آن طرف یکی از این سوراخها با چکشی در دست منتظرش خواهد بود.
مردم با اعمال شما تغییر می کنند نه اینکه شما بخواهید آن ها را با چکش ادب کنید.
من هرگز مخالف اینکه انسان ها جان خود را برای معانی بزرگ به خطر بیندازند نیستم چون شما برای چیزی والاتر از خود نبرد می کنید. این یک چالش بزرگ است و به زندگی شما هیجان می بخشد و موجب رشد شما می شود. در شما ایجاد تنش می کند و به شما حس تنوع و درگیری در فعالیت های تازه را می دهد و در ضمن از اینکه می توانید در زندگی دیگران تفاوت ایجاد کنید شادمان می شوید. شاید شما بخواهید جان خود را برای حرفه خود به خطر بیندازید این تصمیم شخصی شماست و از حس وظیفه شناسی شما ناشی می شود. شاید سود خاصی هم به کسی نمی رساند ولی به زندگی شما معنا می بخشد و تفاوت ایجاد می کند. ولی خودکشی محض و صرفا مبادله زندگی با زندگی و "نه" گفتن به خود را نمی پذیرم.
بعضی وقتها زندگی بیرحم است و کاری هم در موردش نمی توان کرد. بدون تردید برای مردن انسان ها جلوی چشم ما بسیار دردناک است و احساسات ما را آزرده می کند ولی نباید افسار خود را دست احساسات بدهید که هرجایی دوست دارند ما را ببرند. من مخالف کار این کشیش هستم ولی زندگی خودش بود و هرکسی حق دارد برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.
ببینید داریوش جان از من نخواهید برای شما یک خط و محدوده مشخص تعیین کنم که چه زمانی چه کاری از لحاظ اخلاقی درست است چون من نمی توانم آنهم وقتی که خود قدمی برای انجامش برنداشتید و فقط داستان سرایی می کنید.
این شرایط مثل این می ماند که به من گفته شود جان فردی تا 1 دقیقه دیگر گرفته می شود مگر اینکه تو خودکشی کنی آنوقت بمبی که به او چسبیده از کار می افتد. من خودکشی نمی کنم. به همین سادگی.
وقتاش به کار نمیاندازم. موضوع این است که چرا من به کسی چون ماکسیمیلیان میبالم. من او را میستایم به این خاطر که او موجودیست چون من که چنان شکوهی را آفریده؛ او به روح بشر عظمت بخشیده؛ او به من این امید را میدهد که من هم علارغم چیزهایی که اینجا و در آرامش خاطر گفتم، در بزنگاه، به دلیری او باشم؛ او به من نشان میدهد که هنوز بشر را امید هست. هتا یکی از هزاران معانیِ ِ یکی از این هزاران را یک لحظه با خرد نمیتوان سنجید و اساسا چه کسی شایستگی داوری در این موارد را به خرد سپرده؟
شما در حال rationalization و مصادره به مطلوب هستید. منشاء سنجش شما با چیست؟ درستی سنجش شما را ما باید دربست بپذیریم؟
فرق من با شما اینه که من حاضرم جان خود را برای یک میلیون نفر بدهم ولی شما حاضر نیستید. شرایطش پیش نیامده ولی من الان با خردورزی خود با اطمینان می گویم که حاضرم اینکار را بکنم ولی شما با احساسات خروشان خود می گویید اینکار را نمی کنید.من نمیدانم این روزها مردم را چه میشود، به فرض که من از بنیان یک شخص احساسی هستم؟ so what? دقیقا اصالتورزیِ شما نسبت به خرد چه برتریای نسبت به ارجحیتی که من به عواطفِ بشری میدهم دارند؟؟
shirin (08-28-2014),sonixax (08-29-2014),undead_knight (08-28-2014)
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
sonixax (08-29-2014)
ببینید، من ابدا قصد جنگ روانی یا کلکل با شما ندارم، تندی من در مواجهه با «تو نفهمیدهای» به این خاطر است که تقریبا در همهی پستهایی که در پاسخ من برای انتقاد از خردباوری داده شده، همیشه حرفهایم به آن مربوط شده «تو آن را درست نفهمیدهای». اینکه شما به من پاسخ میدهید خب تلویحا به این معنیست که من هنوز به درستی از موضع شما آگاهی ندارم و شما احساس میکنید باید بیشتر در موردش توضیح بدهید و خب این اصلا جای ناراحتی ندارد، موضوع این است که تکرار مداومِ آن ملالآور است.
وانگهی شما نباید انتظار داشته باشید وقتی مرا متهم به دورویی مشمئز کننده و امثالهم میکنید، من با شما دیپلماتیک سخن بگویم که! ضمن اینکه من در زندگی شخصی خودم همچنان یک خردگرا هستم چنانکه بسیاری از دستاوردهایی که داشتهام را مدیون خردگرایی میدانم. من اما مدتها پیش پی بردم که خردگرایی باید دامنه داشته باشد و نمیتوان هرچیز را با ان مورد داوری قرار داد. این را در ادامه شرح خواهم داد فقط خواستم بدانید که من در این جستار همیشه از زبان خودم سخن نمیگویم و خیلی اوقات از زبان جامعهای سخن میگویم که در پیچ و تاب مدرنیسم دچار وارفتگی فرهنگی شده و هیچ معنایی در این جهان پوچ نمییابد. بنابراین صراحت و تندی سخن مرا شما به خود نگیرید.
ببینید، نقاشی بیش و پیش از هر چیز دیگر یک اثر هنری و فرهنگیست و بساکه خیلی از مواقع هیچ حرفی هم برای گفتن نداشته باشد جز آن حسی که در مخاطب پدید میآورد (مثل انواع هنرهای سوررئالیسم).
کاری که شما در این عبارات میکنید این است :
1-گسترش آگاهی و خرد را ارزش میشمارید.
2-انکار میکنید اثر هنریای چون نقاشی الزاما ربطی به گسترش آگاهی بشر ندارد.
3-انکار میکنید که کسی چون ونگوگ نه در پی گسترش آگاهی بشری بوده و نه هرگز سودی از نفاشیهایی که اکنون هرکدام چندصد میلیون دلار ارزش دارند سودی برده. اما اینکه من از دیدن نقاشی او لذت میبرم و خلاقیت و هنر او را میستایم بیآنکه بخواهم مثل او گوشم را بکنم، معنایی از دورویی و تزویر نیست.
4- بار دیگر تشابهاتی که میانِ اثری که کلبی خلق کرده و آثار ونگوگ را انکار میکنید و فکر میکنید ونگوگ کاری بیش از آنچه که کلبی برای بشریت کرده، کرده!
5- و در نهایت اینکه اگر کلبی یک احمق است، بیشک ونگوگ نیز یک احمق است!
این اثر ونگوگ را ببینید :
فایل پیوست 4416
یا به اثر گلهای آفتابگردان بنگرید، کدامیک از اینها اثریست در راستای گسترش آگاهی؟ جز احساس بینظیری که از این تابلوها به آدم منتقل میشود، چیز دیگری در آن یافت میشود؟
تاثیری که هر دوی اینها برجا گذاشتند (ونگوگ و کلبی) تماما حسی و عاطفیست. من همانطور که گفتم، تمدنِ بشری تنها ابرشهرها، ساختمانها و ماشینها نیستند. آنچه انسانها را به هم مربوط میکند و به روالِ زندگی آنها معنا و سنس میدهد، چیزیست ورای اینها که قابل تولید توسط تکنولوژی نیست. سالها پیش مردمانی گمان میکردند که یک راهکار عقلانی و خردمحور میتواند همهی انسانها را خوشبخت کرده و رستگاری را به آنها بازگرداند. من بر خلافِ دیگر دوستان مدرنیسم را نتیجهی تامِ آن اندیشه نمیدانم، اما آن را بسیار تاثیرگذار میدانم. موضوع این است که ما وقتی به واسطهی خرد خود نمیتوانیم یک کنش انسانی و شکل و ماهیت تاثیرگذاری آن را بر ابنای بشر را دریابیم، آن را بیهوده یافته و بعدتر مورد ریشخند قرار میدهیم.
این بر خلافِ آنچه شما پنداشتهاید ابدا موضوع احساسی نیست. من به همان شکلی که شما با نگاه به تاثیر مثبتی که خردگرایی بر بشر میگذارد آن را مفید میشمارید، من از نگاهی دیگر نگرانی خیرخواهی دارم و از همین جهت میگویم که طبیعتِ بشر را با خرد و مدرنیسم و تکنولوژی نمیتوان ارضا کرد.
اینها اصلا ربطی به حرفهای من ندارند. من کجا گفتم که هر کس در آن شرایط ملزم به انجامِ همان کاریست که کلبی کرده؟ هیچ کس جانِ خویش را به کسی بدهکار نیست.
من «چرا» گفتن را هرگز ممنوع نکردهام و البته گاها چرا گفتن به چراها را نیز بر خود حرام نکردهام. «چرا» یک پرسش عقلیست و گاهی هیچ پاسخ عقلانیای برای کاری که میکنیم نیست.
بنابراین بیجهت موضوع احساساتِ مرا پیش نکشید. من خواستار به رسمیت شناختنِ آن وجوهی از اصالت طبع انسانی هستم که به انسان توان همزیستی جمعی و تشکیلِ جامعهای همبسته را میدهد. چرا که من میدانم هر راهِ حلِ عقلانی و خردگرایانه که آن وجوه را به رسمیت نشناسند، جز به نابودی تمدن بشر نخواهند انجامید.
آنچه من میگویم البته چندان هم قدیم نیست. 200 سال پیش، همزمان که خردگرایان در پی انقلاب فرانسه همهی جنبههای فرهنگی بشر را به ریشخند میگرفتند، امثالِ هردر و ویکو، اندیشهای را بنیان نهادند که بعدها به نام «تکثر فرهنگی» شناخته شد. هر زمان که خرد توانست دریابد که «انسان انسان نیست چونکه فکر میکند، بلکه فکر میکند چون انسان است» آنگاه شاید بیش از حال بتوانیم به او اعتماد داشته باشیم.
خندهدار است که ما از اساس خود خرد را در این داوری نالایق میدانیم و بعد شما دوباره از ما از موضع خرد در این مورد پرسش میکنید!
1- فداکاری معنای بسیار بزرگیست، اینکه برای شما بیمعنیست، دلیل نمیشود برای همه بیمعنی باشد. و از سوی دیگر، همانقدر که شما برای آگاهیدنِ انسانها عظمت قائلید، ممکن است چنین چیزی برای کسانِ دیگر معنایی نداشته باشد.
2-تاکید: ما کلبی را نمیستاییم از این جهت که کارِ او را تبدیل به قاعده یا حکم اخلاقی بکنیم.
3-از آن دیدگاهی که شما در حال تخطئهی کلبی هستید، من به سادگی و با چند پرسش پیدرپی میتوانم به جایی برسم که به شما نشان بدهم که سخنتان موضع خودتان را هم زیر سوال خواهد برد. پس از این راه که گسترش آگاهی و خرد چیز بزرگیست و فدا شدن در آن راه شایسته ستایش، راه به جایی نخواهد برد، چرا که بیمعنی بودنِ آن را به سادگی میتوان نمایاند!
4- چالشی که شما از آن نام میبرید یک جور است، کلبی هم جور دیگری خود را به چالش میکشاند. راستش برای من به شخصه خیلی هیجانانگیز و زیباست که در شرایط کلبی قرار بگیرم و شهامتِ خودم را بسنجم و ببینم که ایا در آن سن و آن وضع میتوانم به اختیار یک مرگ زیبا و باشکوه را برگزینم و علاوه بر این یک زندگی دیگر را نجات بدهم؟ هیچ بعید نیست که چنین کنم!
پ.ن: دوستان سایت امشب به فنا رفته بود یا من چنین بودم؟ من هرچه فیلترشکن داشتم روی سایت امتحان کردم اما باز نمیشد، بماند که این پست چند بار در میانه راه از بین رفت!
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
sonixax (08-29-2014)
خیر؛
"خرد" به تنهایی یک روش نیست! بلکه یک تواناییست برای تشخیص فربود، در کنار سایر توانایی های آدمی.
همچنین لازم است در اینجا تمایز قایل شد میان خردگرایی به عنوان باور به اصالت خرد در حوزه ی معرفت شناسیِ صرف آن؛ با خردگرایی به عنوان یک جهانبینی چونان روشی سیستماتیک و گسترده برای استفاده از خرد جهت شناخت و تبیین جهان و عمل بر مبنای آن شناخت.
برای من جهانبینی خردگرایی بر روی بستر آن دسته از مقولات بدیهی معرفت شناختی(اصالت خرد) قرار گرفته است که ممکن است با یک خردگرای دیگر متفاوت باشند!
آنچه من به عنوان موقعیت غیرقابل امتناع انسان در گستره ی رنج ها و لذت ها بیان نمودم، حکم یک اصل بدیهی و اساسی را دارد که در بنیان این جهانبینی است.
ولی استفاده ی روشمند و هدفمند از خرد در گرو آن مقوله ی بدیهی جهت یافتن لذت های بیشتر در راستای فربودگرایی، جهانبینی خردگرایی را تشکیل می دهد.
به همین خاطر من در بسیاری از نوشتارهایم پیرامون خردگرایی، آن را با پیشوند(فلسفه/جهانبینی) توصیف می نمایم.
فکر می کنم در مورد تعریفم و برداشتم از واژه "خردگرایی" تاکنون به قدر کافی نوشته ام. حال شما مختارید مرا "ذهن باور" بخوانید یا هر چیزی دیگر.
بله! ما به خاطر اعتبار بیشتری که برای تجربیات خودمان قایل هستیم، تجربیات فرد اسکیزوفرنیک را توهم می خوانیم. در حالیکه کاملا محتمل است که ما در توهم باشیم نه کسی که او را اسکیزوفرنیک می نامیم. یکی از نقد های اساسی من بر روانشناسی که پیش تر در همین انجمن مطرح کرده ام نیز در این مورد بود که روان شناسان چه طور هنگامی که واجد یک معیار معرفت شناسی محکم نیستند، به سادگی دیگران را با عناوین متوهم و یا بیمار می خوانند؟
پیشتر هم نگاشته بودم که سخن من از "لذت بیشتر" چیزی ماورایی نیست! همان طور که اشاره کردید، با دانش امروز می توان حتی میزان لذت را در انجام یک کنش در افراد نیز سنجید. و البته معیار اصلی همچنان درک خود فرد از میزان لذت بخش بودن یک کنش می باشد.همچنانکه من پیشتر هم گفتهام «لذت» نه فقط یک پروسهی بیوشیمیاییست، و نه فقط ما نیم قرنیست با آن آشنایی کامل داریم، بلکه حتی میتوانیم میزان آنرا هم اندازه بگیریم و به نحو کاملاً شیمیایی آنرا بازتولید بکنیم. این لذت جسمانی با آن لذت معنوی که شما میگویید متفاوت است، و از آنجاکه ما هیچ معیاری برای سنجش میزان آن نداریم باز به همان مشکل نسبی بودن تا سرحد بیمعنایی برمیخورد، شما از کجا میدانید که تجربهی شخصیتان مبنی بر «لذت بیشتر از کنش والاتر» با همان فرکانس در دیگران هم همواره حقیقت دارد؟ من میدانم که بنگ زدن و کس کردن در شما و من و اصغری و بتهوون و افلاطون یک میزان و یک شکل لذت میآفریند چون میتوانم سطوح سرتونین و دوپامین و آکسیتوسین و.... خونشان را بلافاصله قبل و بعد از سکس و بنگ اندازهگیری و مقایسه بکنم، و از آنجاکه جمع ابنای بشری تصمیم گرفتهاند اصالت بیشتری برای این آزمایش قائل بشوند آنرا به عنوان یک فکت ِ جهانشمول صادر بکنم، از جنس همین ادعای ثقیلی که شما میکنید
همچنین اگر در نوشتارهای پیشینم بیشتر دقت کرده بودید؛ در می یافتید که من همواره بر شخصی بودن و نسبی بودن ارزش کنش ها به عنوان لذت خردگرایانه در گرو شرایط زندگی افرادِ خردگرا اشاره داشته ام.
برای نمونه: ممکن است شرایط زندگی و اجتماعی یک فرد خردگرا در شرایطی بوده که امیدش به زندگی و تجربه لذت های بیشتر، موجب می شود به سلامتی و تناسب اندام و تغذیه مناسب و ... بپردازد و از دود و مواد دوری کند.
اما؛
شرایط زندگی یک خردگرای دیگر، آنچنان مهلک است که بنگ و مواد حکم نقل و نبات را برایش دارند و در هدف خردگرایانه اش برای مرگ لحظه شماری می کند.
حال میزان دانایی افراد، تفاوت های جسمانی،جنسی، سن و سال و غیره را هم در نظر بگیرید. همه ی این افراد خردگرا هستند اگر بر حسب شرایط زندگی خود، ساز و کار روشمند خردگرایی را به کار ببندند.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
ابراز این کُس و شر ها از کسی که مدعیست به فلسفه ی شوپنهاور پرداخته؛ بعید است... پس گویا آن نظام فلسفی با شکوه را هم در گرو تیلیت شدن مغزش با زنان برافراشته!داریوش جان می دانم از خردگرایی کینه ای کودکانه در دل داری؛ ولی آیا تا به حال به این اندیشیده ای که چرا وقتی از روی طبیعت و غریزه خود خطایی مهلک از ما سر می زند، فورا پس از فروکش شدن آن میل شدید، برای جبران خطای خود دست به دامن خرد و منطق می شویم؟! و چرا آنچه با ما(خویشتنمان) همراه می ماند، ندای آهسته و آرام خرد است؟پس یک خبر خوش برای سنتدوستانِ خردستیز: بگذارید خردباوران هرچه میخواهند در گسترش دشمنتان بکوشند، در نهایت همان خواهد شد که خواهد شد!
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
به قدر کافی تاکنون توضیح داده ام که تعریف من از واژگان "خرد" و "خردگرایی" چیست. اگر ابهام یا نقد دیگری به آنچه که من از این فلسفه/جهانبینی ابراز داشته ام؛ در نگر دارید در همان راستا بیان نمایید.
بیشینه ی نقدهای شما و @Ouroboros به مفهوم خردگرایی در قرن های هجدهم و نوزدهم برمی گردد و پیوندی با آنچه من از خردگرایی در می یابم ندارند...
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
sonixax (09-06-2014)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)