بدبختانه بسیاری از دوستان قدیمی اینجا، چنان برداشت و پاسخ های نا امید کننده ای در نقد خردگرایی بیان داشته اند؛ که چندان یارای نگاشتن پیرامون آن نیست!
به هر حال، خلاصه می نویسم؛ که منظورم از فردیت و بی تفاوتی از اجتماع، صرفا با هدف انزوا و تنهایی نیست. چونان که دوری از زنان به معنای آنتی زن بودن نیست.
ولی آنچه موجب انگیزش این رفتارهای ضد غریزی می شود؛ به نوعی همان نفی و مقابله با" اراده ی کوری" است که شوپنهاور بیان داشته.
اگر قرار است ارتباطی با دیگران داشته باشیم؛ باید این ارتباط نه از روی نیاز غریزی کورکورانه، بلکه از روی انتخاب آزادانه ی خردگرایی باشد. در حالت اول تنها ارضای غریزه مهم است
و از این رو می توان انتظار هر نوع بی اخلاقی همچون دروغ و خیانت را داشت؛ ولی در حالت دوم سوژه ها نه از روی نیاز، بلکه از روی آگاهی و اراده و البته مهم تر از همه خودبه خود؛ یکدیگر را
در پیوند با هم می بینند.
پس در ملموس ترین نمونه: اگر از دیدگاه خردگرایی به این موضوع بنگریم؛ به ارزشِ اساسی آموختن و دانش اندوزی در این جهانبینی معترف می شویم و این هدف نیز جز با پیوند آگاهانه و آزادانه با دیگر انسان ها چندان تحقق نخواهد یافت. از این رو نیازی نیست داریوش گرامی نگران زیستن در غارهای زاگرس یا البرز باشند!