• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 179

    جُستار: بازی : آموزش

    Hybrid View

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      امیر بزرگوار نظر من را خواستند و من هم به همین خاطر اینجا هستم... قبل از هر چیز باید بگویم که الان که نگاه می‌کنم، می‌بینم این جستار و یکی دو جستار دیگر، گنجینه‌ایست بسیار بسیار غنی که ابدا قطره‌ای از آن در هیچ‌کجای رسانه‌ی پارسی یافت نخواهد شد؛ جا دارد من صمیمانه به امیر یک آفرینِ جانانه بگویم.

      من اما همانطور که پیش از این گفته بودم، از بازی به طور کامل بیرون کشیده‌ام و فعلا در راهِ خودم هستم تا زمانیکه گونه‌ای خاص از بازی را با الهام از روشها و اصولی که در تئوری‌های بازی هستم برای خودم ابداع بکنم. بازی من باید برای آدمی این تیپی باشد: درون‌گرا، کم‌انرژی، بی‌تفاوت، سوپربتای عاشق‌پیشه و والامنش دیروزی، کمابیش بی‌تفاوت به دخترها و عدم حوصله برای هم‌نشینی با آنها... بازی‌ای که کمترین هزینه را برای روان و شخصیتِ من داشته باشد، یعنی در آن کمتر نیاز به جلف‌بودگی، دروغ‌گویی، چرندگویی و ... باشد.

      امیر گرامی یک حدسی در موردِ من زدند که تقریبا درست است؛ ایشان گفتند بهترین نوع بازی برای من «نابغه‌ی شکنجه شده» است؛ من الان که نگاه می‌کنم می‌بینم یکی از بهترین دوست‌دخترهای همه‌ی عمرم، ناخودآگاه در اثر همین بازی بدست آمده! اطرافیان و آشنایان مرا با ویژگی‌هایی می‌شناسند : باهوش، اهلِ فلسفه و دانش، روشنفکر، ریاضیدان، تحصیلکرده، موسیقی‌دان و ... هیچکدام از اینها به هیچ عنوان مواردی نیستند که من خودم قبول داشته باشم، آنچه اما آنها می‌بینند آدمی‌ست همیشه توی لاکِ خودش با کتابی همیشه در دست، همیشه خسته، بیزار از بلاهت و نادانی و ... آنچه من می‌بینم این است که افراد در حضور من کمابیش همیشه مواظب هستند که نادانی‌شان رو نشود چون من معمولا بالاخره یکچیزی از سفاحت و حماقت توی حرف‌ها و رفتارشان پیدا می‌کنم و تبدیل‌شان می‌کنم به سوژه‌ی خنده‌ی جمع و این است که جز هفت هشت دوستِ بسیار صمیمیِ همفکر، تعدادِ واقعا زیادی آدم دوست و آشنای میان‌حال دارم با همان اندازه دشمن که دنبالِ فرصتی برای چلاندنِ من هستند...

      با این تفاسیر چه سبکی بهتر از نابغه‌ی شکنجه‌شده می‌تواند برای من کار بکند؟ اما یکی دو پرسش از امیر گرامی دارم:
      این سبک بازی یک دشواری ناجور دارد: به پشتوانه‌ی تجربه‌ی شخصی می‌گویم که ژست شما بسیار بسیار شکننده است! در موردِ آن دختر، من آدمی بودم خسته از روزگار، کسی که در حالِ تلف شدن است و جایگاهش خیلی بالاتر از آن جایگاهی که الان در آن هست. اما ادامه‌ی این روند بسیار دشوار بود، تا جایی که من یکبار ناچار شدم یکی دو هفته او را تنها بگذارم و خودم را ریکاوری بکنم، چون ادامه‌ی آن نقش دیگر از توانم خارج شده بود. البته باید بگویم که من دروغ نمی‌گفتم و در واقع نوعی تقلیل‌یافته از همان شخصیت هم درونم بود، اما بطور ناخودآگاه در اثر مجاورت با جنسِ مخالف و پاداش دادن‌های متوالی او، بطور خودکار و تصاعدی در آن حالات مبالغه می‌‌کردم. الان که یادِ آن ژست‌های جوجه‌فلسوفانه‌ی صادقانه‌ی رقت‌انگیز و ابرملال‌آور ِخودم می‌افتدم جلوی خنده‌ام را نمی‌توانم بگیرم، برای نمونه این یادم هست:
      دختر از من در موردِ رنگِ موی مناسب می‌پرسید
      من با یک نگاهِ عمیق و نافذ اما فارق‌ از زمان و مکان: هر چی خودت می‌پسندی عزیزم...
      دختر: ولی من میخام که تو بگی!
      من پس از یک نفس عمیق که بوی کلافگی و سر رفتنِ حوصله می‌داد: کاش می‌شد باور می‌کردی که همین رنگِ موی خودت زیباترین رنگ مویی هست که من تا حالا دیدم...
      دختر یک نگاهی به موهایش میکند و توی بغل من ول می‌شود: امروز دیگه چته؟!
      من: هیچی عزیزم، نمیخام حوصلتو با این حرفا سر ببرم...
      دختر: نه بگو خواهش می‌کنم...
      من: {نگاهی به اطراف و بعد با یک لبخند رضایتمندانه با مایه‌هایی از نگاهِ عاقل اندر سفیه و اینکه من چقدر به اینکه او اینقدر راحت زندگی می‌کند حسودیم می‌شود} میدونستی وقتی میای پیشم زود زود گرسنم میشه؟ یه چیزی درست کنم با هم بخوریم؟


      یکی دیگر از تئوری‌های بازی که بطور ناخودآگاه اجرا کردم همان هدیه‌ی بی‌ارزشِ معنوی بود(اسمِ دقیق‌اش که امیر گفته بود را الان به خاطر نمی‌آورم). او برای من هدیه‌های آنچنانی می‌خرید (اولین موبایل و سیم‌کارت را او برایم خرید!) و من تنها هدیه‌ای که یادم هست به او دادم یک زنگوله‌ی کوچکِ قرمز رنگ بود! من باورم نمی‌شود که دقیقا همان چیزهایی که امیر در آن پست مربوطه گفته بود را مو به مو آن موقع اجرا کرده بودم و به شما می‌گویم که در تمامِ آن دو سالی که من با او بودم، هرگز ندیدم آن زنگوله را از خودش جدا بکند!

      ببینید، باور بکنید که تمامِ اینها اصلا از روی بازی، دروغ و pretend و این چیزها نبود (کلا یک جوانِ بیست یا بیست و یک ساله بازی نمی‌فهمد، اگر هم بفهمد هرگز نمی‌تواند واقعا اجرایش بکند)، تمام‌اش واقعی بود، خودِ خویشتنِ من واقعا در آن سن اینقدر ملال‌آور بود چنانکه از زمین و زمان خسته و انگار جدا از آدمها و متعلق به جهانی دگر بود. اما الان که نگاه می‌کنم می‌بینم این به شدت تاثیرگذار است! دخترِ مربوطه با آنکه دو سه سال از من بالغتر بود و سطح تحصیلات‌ و جایگاهِ خانوادگی‌اش از من به مراتب بهتر بود،با انکه من هنوز یک لب گرفتن را درست بلد نبودم و او خودش به من یادش داد (سکس که دیگر هیچ) و با آنکه از نظر زیبایی واقعا دختر سطح بالایی بود، ولی حقیقتا شیفته‌ی من بود، چنانکه آن ده دوازده روزی که نبودم جدی جدی کارش به بیمارستان کشیده بود! فقط تصورش را بکنید: کل رابطه‌ی ما از جایی شروع شد که او با من جایی که کار می‌کردم (برنامه‌نویسی) آشنا شد و اندکی در موردم کنجکاو شد و هر از گاهی خیلی دوستانه به من سر می‌زد و مثلا کتاب به من قرض می‌داد و... حالا رابطه‌ی ما از جایی جدی شد که او خیلی جدی به من پیشنهاد داد که مرا ببرد اروپا تا من تحصیل بکنم! او واقعا باور کرده بود من یک نابغه‌ای هستم که دارم اینجا هدر می‌شوم!

      ولی من فکر میکنم این نوع از بازی به درد روابطِ بلند مدت نمی‌خورد چرا که هر چه شما در بازی پیشرفته‌تر عمل بکنید، احتمالِ رو شدنِ دست‌تان در آینده‌ی نزدیک بیشتر خواهد شد. مزیتِ اساسی این بازی، نیازمندی‌های کمِ آن است: ثروتِ آنچنانی نمی‌خواهد و شما تقریبا با هر وضع مالی می‌توانید بازی را اجرا بکنید... من یک دوستی دارم که یک لباسِ درست و حسابی ندارد و تنها چیزی که دارد یک خانه‌ی مجردی در شمالِ شهر است(به پشتوانه‌ی سرمایه‌ی پدری)؛ اما کم‌وبیش با همین نوع بازی دخترانی که تور می‌کند واقعا دستِ بالا هستند... . و نهایتا اینکه این نوع بازی به دردِ بازی خیابانی نمی‌خورد. من از امیر گرامی می‌خواهم اگر نکات یا مواردی درباره‌ی این چیزی که من گفتم می‌شناسند با ما در میان بگذراند. مثلا من بعد از آن دختر دیگر هرگز نتوانستم آنطوری دختری را شیفته‌ی خودم بکنم، چون دیگر واقعا آن آدم نبودم..

      چیز دیگر اینکه، من راست‌اش در اثر شکستی که با این سوپرحوریِ آخری خوردم دچار یک نوع ضربه‌ی احساسی شدم! اعتراف است، ولی فکر می‌کنم بیانش اینجا به من کمک خواهد کرد. به نظر شما آیا نهایتا می‌توانم این بتای دیوانه‌ی درونم را آرام کرده و بخوابانم؟ تا وقتی او هست من هرگز نمی‌توانم بازی را درست اجرا بکنم! من در این شکست فهمیدم آن زخمِ اولین و آخرین شکستِ عشقی‌ام اگرچه کهنه، اما همچنان باز است، چنانکه من مثلِ آن موقع از هرچه دختر بیزار شده و حس تنفر نسبت به همه‌شان داشتم، همچنین از شخیصیتِ خودم در این چند ماهی که بازی می‌کردم کاملا متنفر شده بودم و حالم از خودم بهم می‌خورد... آیا من هدفِ خیلی دستِ بالایی را انتخاب کرده بودم؟ آیا دچار اعتماد به نفس کاذب شده بودم؟ آیا جایی خطایی کرده بودم؟

      و نهایتا اینکه در این جستارها فکر می‌کنم یک چیزی کم است: راه‌های دک کردن. در ایران که برای شوهر حاضرند هر رذالتی به جان بخرند و از برقرارسازی هیچ گونه تله برای شوهر پیدا کردن و بدبخت کردن سوژه فروگذار نیستند و اولین نگاهی که به دوست پسر می‌شود، نگاه «همسر»ی‌ست، این راهکارها واقعا حیاتی هستند.
      ویرایش از سوی Dariush : 06-07-2014 در ساعت 02:50 AM
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Ouroboros (06-07-2014),Russell (06-08-2014)

    3. #2
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      آغازگر جُستار
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Dariush نمایش پست ها
      با این تفاسیر چه سبکی بهتر از نابغه‌ی شکنجه‌شده می‌تواند برای من کار بکند؟
      به نظر من؟ «عوضی بامزه»! واقعیت اینست که شما باید از آنچه برایتان آسان و طبیعی‌ست بپرهیزید تا پیشرفت بکنید، و تا بازی را به نحوی که برایتان غیرطبیعی‌ست تجربه نکنید، نمی‌تواند سبک «طبیعی» خودتان را به کمال برسانید. وقتی «دشوارترین» نوع بازی برای خودتان را تجربه می‌کنید و از طریق به موفقیت، حالا هر میزانی از آن می‌رسید، احساس پیدا کردن یک «ابرقدرت» جدید در شما پدید می‌آید که می‌توانید از آن برای پیشرفت هرچه بیشتر سبک اصلی خودتان استفاده بکنید. ضمن اینکه دینامیک بودن در بازی هدف نهایی‌ست و توانایی شما در سوئیچ کردن میان سبکهای مختلف تضمین اینکه می‌توانید «هر دختری» را که خواستید به رخت‌خواب بکشید. ولی مشکل اینست که باید فردیت خود را چند ماهی کنار بگذارید، همه‌ی هوش و دریات و اراده‌ی خود را متمرکز بکنید و واقعا به روی آن کار بکنید. دلیل اینهمه تلاش؟ اینکه بازی «فقط» درباره‌ی سکس نیست، بازیکن حرفه‌ای در جامعه تقریبا به اندازه‌ی یک زن ارزشمند است، چنانکه مردان بتا حاضر هستند برای دور و بر او بودن و از ته‌مانده‌های او تغذیه کردن پول خرج او بکنند، او را به پُستی بسیار سطح بالا استخدام بکنند، از پرستیژ، ثروت، اعتبار و روابط خود او را بهره‌مند بکنند شاید روزی «راز» خود را با ایشان در میان گذاشت!

      گمان می‌کنید من چگونه امروز پشت این میز نشسته‌ام و دارم برای شما چرت و پرت می‌نویسم و سر ماه چک تُپل نقد می‌کنم؟ منهم یک زمانی مثل شما در شرایط اقتصادی فاجعه‌آمیز، شرایط اجتماعی نامطلوب و شرایط جنسی بدتر از آن دو قرار داشتم. اینرا بدانید که در نظر مردان بی‌بازی هیچ چیز دشوارتر از بدست آوردن زن زیبا نیست، حتی مردان بسیار ثروتمند و متنفذ برای به دام کشیدن دختران زیبا و جوان مشکل دارند... خدا می‌داند چند بار من با این مردانی که دوستان مثل شهریار گمان می‌کنند «هیچ» مشکلی در مخ‌زنی از زیبارویان ندارند رفته‌ام دختربازی و «عاشق» اولین هشتی شده‌اند که به آنها لبخند زده!

      بازی را دستکم نگیرید، یک ابرقدرت است که می‌توانید از آن برای خودتان همه چیز بسازید.. پس سرمایه‌گذاری بسنده بکنید تا بازگشت سرمایه‌ی متناسب داشته باشید.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Dariush نمایش پست ها
      اما یکی دو پرسش از امیر گرامی دارم
      ببینید کلک بازی در رابطه‌ی بلندمدت این است که شما آرام‌آرام تبدیل به «خودتان» بشوید با پنجره‌های مقطعی که به روی آن آدم اول گشوده می‌شود. نابغه‌ی شکنجه شده بطور خاص دشوار است چون زن وقتی به سراغ «هنرمند» و «نویسنده» و … می‌رود درپی آنست که از طریق او جاودانه بشود، انبوه این زنانی که موضوع آثار برجسته‌ی تاریخ بوده‌اند یا این آثار به آن‌ها «تقدیم» شده از همین راه در تاریخ بشری جاودانه شده‌اند. من نمی‌دانم این اشتیاق در زنان از کجا می‌آید اما آویزان یک نابغه شدن تقریباً به اندازه‌ی برده‌ی یک آلفای غارنشین شدن برایشان جذاب است.

      دشمن شما در این مدل از بازی هم مثل تمام دیگر انواع آن خودتان هستید، اگر افراط نکنید، دائم به روی این تصویر تمرکز بیش از اندازه نداشته باشید، و کلاً کمی ولوم «تلاشی» که برای جلب نظر دختر می‌کنید را کاهش بدهید موفقیت بلندمدت در آن هیچ دشوار نیست. کافی‌ست نمایشهای انفجاری و فصلی از «نبوغ» خود ارائه بدهید. من در آینده‌ی دور(بازگشت دوباره)درباره‌ی بازی در روابط بلندمدت بیشتر خواهم نوشت، اما همینقدر بدانید که همه‌ی انواع بازی چنان کمیاب، اندک و نادر هستند که ذره‌ای از آن فرسنگ‌ها شما را پیش خواهد انداخت.
      شما قادر به تکرار آن موفقیت نبوده‌اید چون بطور آگاهانه درپی بازتولیدش نرفته‌اید. حالا که فرمول را می‌شناسید، طراحی دوباره‌ی علایم و سیگنالهای خیلی ساده و ابتدایی برای ارسال پیغامهای درست در مواقع درست کار بسیار آسانی خواهد بود.

      فقط یک نکته: هرگز مردان دیگر را بی‌دلیل تحقیر نکنید، تلاش برای غلبه به مردان دیگر در ذات خود بتا، حتی اندکی امگاست و خلاء اعتماد بنفس بسیار عمیقی را لو می‌دهد. مردی که «آلفاست» پیشاپیش خود را سلطان جنگل می‌داند و برای سلطان شدن تلاشی نمی‌کند! او تنها مردی‌ست که امکان زیر بال و پر گرفتن مردان دیگر را دارد و از وجود ایشان احساس خطر نمی‌کند. اگر مردی شروع به تعرض به حریم شما کرد او را با بی‌اعتنایی و سگ‌محلی پاسخ بدهید، یا شروع بکنید از دوست‌دختر/خواهر/همسرش در حضور او دلبری کردن، اگر مردی از دوست‌دختر شما شروع به دلبری کرد اینجا سلاح «تحقیر» بکارتان می‌آید، اما در مواقع عادی، وقتی یک مردی همینطور در جمع حاضر شده، هرگز او را تحقیر نکنید، همان سیگنال «تلاش خارج از قاعده» را ارسال می‌کند.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Dariush نمایش پست ها
      آیا جایی خطایی کرده بودم؟
      از اول تا آخرش خطا بود!
      اما به جای دانه‌دانه برشمردن خطاهای بی‌شمار شما، فقط اینرا بدانید که ذهنیتتان به شدت نامناسب بود، خودباختگی، تلاش کردن، مرتب ضعف نشان دادن... مسیر درست اینست که اینها را به آزمایش بگذارید و از این نظر کارتان درست بوده، اما نحوه‌ی انجام آنها به شدت ایراد داشت... من دو سه تا را برای پرهیز در آینده بازگو می‌کنم:
      ۱. «چند هفته» رابطه‌ی خشک را ادامه دادید، رابطه‌ی خشک باید دست بالا یک هفته ادامه داشته باشد. بهترین قاعده‌ای که تاکنون پیدا شده اینست: آشنایی -> قرار همان لحظه (اگر نشد) -> گرفتن شماره -> فقط یک بار تلفن ->‌ قرار اول دست بالا سه روز پس از آشنایی - > سکس!

      به قرار دوم هم اگر کشید برای بازیکن مبتدی مشکلی نیست، اما حواستان باشد که از آشنایی تا سکس اگر بیش از یک هفته فاصله بیافتد فاجعه‌آمیز خواهد بود. مردان دارای گزینه برای رسیدن به سکس بیش از یک هفته صبر نمی‌کنند و زنی که شما را جذاب یافته «توان» صبر کردن ندارد. زن از شما توقع دارد که برای پیشبرد رابطه وارد عمل بشوید و سکان رهبری را دست بگیرید، و مردی که دلبری می‌کند اما آنرا یک مرحله جلوتر نمی‌برد یا فریبکار به نظر می‌آید(«هدف دیگری دارد»)، یا همجنسگرا! از لحظه‌ای که دختر را می‌بینید، تا رسیدن به سکس باید بطور بی‌وقفه و مداوم پروسه را در جهت رسیدن به رخت‌خواب رهبری بکنید، «بی‌وقفه». درنگ در این مورد راه مستقیم است به فرندزون.

      ۲. به هیچ عنوان بازی تلفنی، تکست، ایمیل و … انجام ندهید. این‌ها برای شما آسان و برای زن مناسب است، به جای این کار، روبروی او بنشینید، در چشمانش زل بزنید و مثل یک مرد جذاب با او سخن بگویید. هر پخمه‌ای می‌تواند از «راه دور» آلفابازی دربیاورد، مهم آنست که در حضور او باشید. از تلفن و … فقط برای تنظیم کردن قرارها استفاده بکنید، متوجه شدید؟ «فقط»! اگر «قرار همان لحظه» اتفاق نیافتاده، شاید لازم باشد بار اول که زنگ می‌زنید ده دقیقه‌ای با او صحبت بکنید تا جذابیت دوباره ریشارژ بشود و دعوت شما به قرار حضوری را بپذیرد، اما هرگز نه بیشتر، و در پایان این ده دقیقه زمان و محل قرار را تائید بکنید. یکی دو ساعت قبل از قرار زنگ بزنید و آنرا تائید بکنید. همین!

      مردان دارای گزینه ساعتها وقت برای هدر کردن پای تلفن با «زن» ندارند، با موضوعاتی بسیار مهمتر درگیر هستند. اس‌ام‌اس را هم هر پنج تا یکی جواب بدهید!
      ۳. مشکل شما طبق معمول «بتابازی» زیاد بوده نه کم. اساساً قانون سه به یک را فعلاً فراموش بکنید، بهتر آنست که کلا عوضی به نظر برسید تا بتا. در آغاز کار طبع بتا دائم مزاحم احوال شماست نیازی نیست آگاهانه «بتابازی» در بیاورید. هرچه دارید رو بکنید، فقط مراقب «عقده»ای بازی در نیاوردن باشید، باقی مواقع تا می‌توانید عوضی بازی در بیاورید.

      ۴. ذهنیت شما همانطورکه گفتم مشکل دارد، و یک باور عمیق در آن غوطه‌ور است که لیاقت این دختر و آن دختر را ندارید، او خیلی زیباست، نمی‌توانم، دلم نمی‌آید... آخرش این می‌شود! زیبایی زن کاملا فاقد موضوعیت است، راز موفقیت خیلی ساده است، یک جورهایی همه آنرا می‌دانند، با زن زیبا مثل زن زشت و با زن نجیب مثل فاحشه رفتار کن، «خیلی معصوم است» و «چقدر مظلوم است» و «چقدر زیباست» ... این «گل زیبای ظریف» دیدن زنان همان توهم مرد بتاست که حتی آگاهی از فضاحتی که زن مدرن باشد نتوانسته آنرا در ذهن شما نابود بکند. دلیل آن به نظر من کمبود تستسترون است داریوش جان! واقعیت اینست که شما تا هفته‌ای چهار روز وزنه نزنید، تستسترون کافی برای ابژه‌ی جنسی دیدن زنان را ندارید. ما خیلی بیش از آنچه گمان می‌کنید تحت تاثیر هرمونها هستیم. شش ماه ورزش و تغذیه و خواب درست، آن دختر زیبای معصوم ِ مظلوم را در همان قرار اول به خانه ببرید و روی صورتش بنشینید و چنان به زیر خایه‌های خود او را کبودش بکنید که آبی رنگ بشود و سپس وادارش بکنید زوزه بکشد برای بیشتر!

      خلاصه که، زنان را از این جایگاه مقدسی که قرارشان داده‌اید به زیر بکشید و میوه‌ها را بچینید.
      Reactor, Russell and Dariush like this.
      زنده باد زندگی!

    4. 2 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Dariush (06-08-2014),sonixax (06-07-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. آموزش زبان آلمانی از صفر
      از سوی مزدك بامداد در تالار Deutsch
      پاسخ: 33
      واپسین پیک: 07-31-2015, 07:39 AM
    2. خاطرات روزانه
      از سوی blackswan در تالار ادبسار
      پاسخ: 1
      واپسین پیک: 01-23-2014, 01:47 PM
    3. پارسی سازی واژگان تازی شده.
      از سوی homayoun در تالار ادبسار
      پاسخ: 0
      واپسین پیک: 10-14-2013, 01:11 PM
    4. معرفی منابع علمی و آموزشی در اینترنت
      از سوی Russell در تالار رایانه، اینترنت، تلفن‌های همراه
      پاسخ: 2
      واپسین پیک: 08-15-2012, 12:25 PM
    5. روزان ابری
      از سوی Mehrbod در تالار داستا‌ن‌هایِ اروتیک
      پاسخ: 0
      واپسین پیک: 02-22-2012, 10:34 PM

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •