• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 39

    جُستار: نگر شما درباره ی شعر کلاسیک و شعر نو

    Hybrid View

    1. #1
      رهگذر
      Points: 86, Level: 1
      Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
      Overall activity: 4.0%
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      nasimparsi آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2013
      نوشته ها
      9
      جُستارها
      0
      امتیازها
      86
      رنک
      1
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 8 بار در 6 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      3 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      اگر تعریف شعر(تعریف شما یا تعریف خودش!) همین ویژگی هاییست که شما نام بردید بله شعر نو قطعا شعر است.
      چرا که هم دارای قافیه است و هم وزن و هم درون مایه
      شاعر هم دارای افکار و هنری خاص است که خود تعیین میکند با چه شیوه ای حالات خود را بیان کند و اگر شاعر توانایی چون اخوان ترجیح میدهد به جای غزل سرودن از سبک نو استفاده کند دلیل برناتوانیش نیست.
      چرا که خود همین اخوان هم غزل میسروده .
      حوزه ی ادبیات هم به حدی وسیع است که یک شاعر را بتوان از یک ادیب جدا دانست.یک ادیب لزوما ابداع گر نیست و
      در بیان و زبان مسلط و پیشرو نیست در حالیکه اینها همه ی لازمه ی شاعر بودن است.
      من فکر میکنم شما از این بابت با شعر نو مشکل دارید که چون شبیه سرایش های غرب است ممکن است اصالت شعر کلاسیک را زیر سوال ببرد.در حالیکه با وجود این سبک هم چیزی از اصالت شعر کلاسیک کم نخواهد شد و این یک سبک ماندگار و اصیل است که نه به خاطر اصالت تاریخی اش که به خاطر سبک و شیوه ی منحصر به فردش است که همچنان باقی مانده.



      کسی هم به غزل نمیگوید شعر نو!

      شعر به اصطلاح نو شعر نیست چون: وزن یکسان ندارد (شعر از روز نخست دارای وزن یکسان و مشخص بوده)
      شعر به اصطلاح نو شعر نیست چون: قافیه گاه دارد و گاه ندارد
      ---
      شاعر هم تعریف خودش را دارد. در دراز تاریخ اگر به تاریخ نزدیک به 1000 ساله ی شعر عروضی نگاه بیاندازیم می بینیم که شاعر کسی است که نوشته هایی را عرضه کرده که:
      دارای وزن یکسان و عروضی است
      دارای قافیه است
      و دارای درون مایه های گوناگون و حتی داستان و حماسه و گاه هم با درون‌مایه های احساسی است
      ---
      پس کسی که نوشته های (بدون وزن یکسان عروضی و قافیه و...) ادبی را عرضه می کند برپایه ی گواهی تاریخ و حقیقت تاریخی شاعر نیست بلکه نوشته های زیبا و ادبی موزون نوشته است
      *-*-*-*-*-*-*-*
      همان گونه که به عکسای که نوین است و مانند نگارگری دارای تصویر است نمی گویند "نگاری گری نو" به "نوشته های موزون" که پدیده ای نوین و تقلیدی از غرب است و مانند شعر دارای واژه است نمی توان گفت شعر نو

    2. #2
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی nasimparsi نمایش پست ها
      شعر به اصطلاح نو شعر نیست چون: وزن یکسان ندارد (شعر از روز نخست دارای وزن یکسان و مشخص بوده)
      شعر به اصطلاح نو شعر نیست چون: قافیه گاه دارد و گاه ندارد
      ---
      پرپیداست که از شعر نو آگاهی بسنده ندارید و بر مبنای سلیقه‌ی شخصی حکم می‌دهید!
      بمن بگویید این تعریف شعر را چه کسی اختراع کرده است؟!

    3. یک کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      iranbanoo (11-27-2013)

    4. #3
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      بمن بگویید این تعریف شعر را چه کسی اختراع کرده است؟!
      بجای این، من یک پرسش خیلی ساده‌تر از دوستان دارم و آن اینکه به طور عینی به من نشان دهند که این چرا شعر نیست:

      بنگریدم:
      این منم!
      بنگرید و جامگانِ رشک
      بر تنِ رسانه ی نهانگزای خویش بردرید.


      بذرم از شما نبود اگر شکفت.
      ریشه م از زلالِ اشک خویش آب خورد.
      ساقه م از نسیم آهِ خویش برشکفت.
      تاجِ گل به سر کس از شمایم ارمغان نکرد.
      گَرده ای محبت ام کس از شما به سر نبیخت.
      قطره ای صفا کس از شما به پای من نریخت.
      هرگزا،
      جز به قصد زخمهای جانگزا زدن به پیکرم
      و مگر به تیغه ی روانگزِ نکوهش،
      از شما کس ام هرس نکرد.
      یاد ِ من
      به بارشی نوازش
      از شما
      هیچگاه
      هیچکس نکرد:
      از من،
      از خود من، است
      کهکشانی از شکوفه و جوانه
      که م ز پای تا به سر شکفت.
      و از شما
      دیده ی شکوفه های من ندید
      هیچگاه
      جز نگاهِ دم به دم
      باز هم
      خیره تر ز کین و تیره تر ز خشم:
      هر چه یال و بال و برگ و بارِ من
      بیشتر شکفت.

      آری،
      اینک،
      این منم:
      سروْ توتْ نخلْ سیبْ یاسْ شابلوطْ بهْ تُرَنجْ اناربنْ هلوْ صنوبری،
      گلْ فشانِ جاودان به برگ و بار ِ نوبری،
      ایستاده رو به روی تان:
      دستهای شاخسار،
      پر ز میوه های آبدار،
      مهربان،
      دراز کرده
      از چهار سو
      به سوی تان.

      بنگرید:
      بنگرید و جامگانِ رشک
      بر تنِ رسانه ی نهانگزای خویش بر درید.
      و آن زمان که آفتابِ منطقِ نیاز
      دیرمان یخِ عناد و کین درونِ سنگِ سینه آب کردتان،
      و مجاب کردتان
      کز گذشته های بی حفاظ خویش
      بگذرید،
      پا نهید پیش و
      سفره و بساط آز خویش
      زیر چتر سایه ام بگسترید و
      دستها بر آورید
      وز رسیده های نوبرانه ام
      خوش
      به کام
      بر خورید.


      باغبا
      نان تان و
      آبیا
      ران تان،
      کوچک و بزرگِ کشتکا
      ران تان،
      تا که بوده ام،
      با دو چشمِ رشک و کین به من نگاه کرده اند؛
      وی بسا که،
      بارها و بارها،
      کوشش و تلاش من تباه و
      روز و روزگارِ من سیاه کرده اند.


      بارها و بارها،
      به بهانه ی هرس،
      تیشه ام زدید:
      نه به شاخ و برگ،
      نه،
      بل، به ریشه ام زدید.


      وغریو تندر
      از خروش ِ طعن و لعن تان
      به دامن سکوت می گریخت ،
      هرزمان،
      به بارها و بارها،
      که بانگ می زدید:

      " این سترونک،
      این سر سپاه بی بران
      انگلی است
      راهجو به سوی ریشه ی تناوران:
      تا که با هزار چنگ و چنگک و دهانک مکنده،
      کامجو،
      تَنَد بر آن.
      این نهال نیست:
      این وبالِ باغ ِ ماست.
      و بدا به حالِ باغ ِ ما!
      کاین شریرِ هرزه روی
      برگ و بالِ هرزه پوی اگر به چارسوی گسترد،
      سایه زار هستن اش
      مایه ی زوالِ باغِ ماست."

      هیچ کشت ورزِ کاردانی از شما
      یارِ من نبود.
      هیچ آبیار و باغبانی از شما
      پروریدگارِ من نبود.


      هیچ باد
      هرگزم نداد
      مهربان پیامی از شما.
      هیچ بارشی سرود خوان نشد
      به سوی من
      از گلوی ناودانکی ز بامی از شما.
      هرگزم نبود و نیست هیچ وامی از شما.


      تا شنیده ام،
      نا سزا شنیده ام
      از شما.
      و نهفتی از دروج و دشمنی
      داشته است
      آنچه ها که دیده ام
      از شما.


      من،
      ولی،
      هنوز و تا همیشه با شمایم،
      ار چه هیچگاه
      از شما نبوده ام.
      ( همچنان - وز آن- که از خدایم،
      ار چه هیچگاه
      با خدا نبوده ام. )


      ای همه شما!
      هر که هر کجا!
      ناشناس و آشنا!
      بنگرید:
      سروْ توتْ نخلْ سیبْ یاسْ شابلوطْ بهْ تُرَنجْ اناربنْ هلوْ صنوبری،
      گلْ فشانِ جاودان به برگ و بار ِ نوبری،
      ایستاده سرفراز،
      زیرِ چترِ آسمانِ باز
      پنجه های خوشتراش ِ برگهایش آسمان نواز،
      بازوان و سینه ی فراخ او گشوده بر شکوهِ بی کرانگی،
      پرکشیده با نگاه تا گُمای گسترای جاودانگی...


      بنگرید.
      بنگریدم:
      اینک،
      این منم،
      که تندباد
      لانه می تَنَد
      به شاخه های توسنم.
      بنگریدم:
      اینک،
      این منم!

      این بهترین تعریفی از شعر است که من دیده‌ام:
      گره خوردگی های عاطفی اندیشه و خیال است در زبانی فشرده و آهنگین. بدینسان، در ذات شعر، دست کم سه عنصر از یکدیگر باز شناخته می‌شوند، اندیشه، خیال و زبان.
      از اسماعیل خوئی. حالا چه چیز باعث می‌شود که این تعریف در مورد شعر رد شود و تعریف شما پذیرفته شود؟ چون قدیمی است و چون شعرای 1000 سال پیش اینگونه شعر نمیگفتند؟ هر نوشته‌ای که وزن و قافیه و ردیف و سجع داشته باشد شعر است؟
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    5. 2 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (11-28-2013),undead_knight (11-28-2013)

    6. #4
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    7. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      undead_knight (11-28-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •