دو سوم ایدئولوژیهای اقتصادی، سیاسی، جامعه شناختی و احزاب سیاسی موجود را غیرقابل فعالیت عمومی میکند زیرا یک شبه میشوند طرفدار بهرهکشی. در یک نظام کمونیستی «حزب کاپیتالیست ایرانپرستان نوین» نمیتوانیم داشته باشیم، یا در قدرت مشارکت بدهیم، در یک سیستم لیبرال دموکرات اما «حزب کمونیست» و سوسیالیست میتوانیم داشته باشیم و گاهی حتی در قدرت هم مشارکت داشتهاند.
بله در آنهم بسیار اندک است و مثلا نمیتواند به وقت بروز بحرانی که پیشتر از آن صحبت کردیم(بحران توقف رشد اقتصادی)یک مدل «کمی سرمایهدارانه» را اتخاذ بکند و درپی هرگونه حرکتی به سمت مدل آلترناتیو توازن سیستم برهم میخورد. انعطافپذیری توان چرخیدن تحت یک الگوی از پیش مشخص که نیست، توانایی فراتر رفتن از آن در صورت لزوم است.
خیر خودبخود فرونمیپاشد، زیرا به فقیرتر و فقیرتر و فقیرتر شدن مردم میانجامد و در واقع برای سیستم مهم نیست که روزی دهها هزار نفر نیز از گرسنگی بمیرند(در آفریقا رخ میدهد). اینست که شما تا سیستم را ساقط نکنید سرپا میماند زیرا خط صفر مطلقی برای آن متصور نیست، به قول معروف : اوضاع از اینهم خیلی بدتر میتوند بشود و بالاتر از سیاهی هزاران رنگ هست که هنوز خبر ندارید!
اقتصاددانان تا جایی که من میدانم پیرامون تضادهای سرمایهداری اتفاق نظر دارند اما راهکارهای گوناگونی برای مقابله با آن ارائه میدهند، مثلا طرفداران مکتب شیکاگو حداکثری کردن رقابت را راه چاره میدانند، به نحوی که باعث کاهش دائم قیمتها بشود و از این طریق قدرت خرید کارگر را افزایش بدهد. کینزیها طرفدار دخالت دولت برای سیاستگذاری در مقیاس کلان هستند و معتقدند میتوان با خطکشیهای دقیق از بروز بحرانهای فصلی سرمایهداری که بدلیل تلاش سرمایهدار برای حداکثری کردن سود پدید میآید را گرفت. و ... ولی هیچکدام از این راهکارها درست بنظر نمیرسند، کینزیها مسئول بحرانهای دههی شصت معرفی میشوند و بحران فراگیر آمریکا با وجود تاثیرپذیری وسیع دولت آن کشور از میلتون فریدمن و ایدههای او پدید آمد.