ویرایش از سوی مزدك بامداد : 10-22-2013 در ساعت 10:56 AM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
بیجا نیست چراکه شما شاخص پیشرفت جامعه را در نظر نمیگیرید و نمیتوانید بفهمید این پیشرفت اگر مداوم و بلافصل باشد بالاخره یک جایی فرا میرسد که شما ناگزیر هستید میان ارتقاء سطح دستمزد و پیرو آن سطح زندگی و پدید آمدن طبقات اجتماعی-اقتصادی جدید، و یا سرکوب پیشرفت و برابر نگاه داشتن جامعه یکی را انتخاب بکنید. برای کار برابر باید دستمزد برابر داد، و تنها معیار عینی اندازهگیری کار هم ساعتیست که برای انجام آن هزینه شده + تخصصی که برای انجام آن لازم بوده. داوری بر مبنی راندمان و اینکه چه کسی تنبل بوده و چه کسی نبوده باز نیازمند تعیین کردن یک خط افقی برمبنی معیاریست که از بیرون کنش اقتصادی به آن تزریق شده، و از «هرکس به اندازهی توانایی، به هرکس به اندازهی نیاز» تضاد دارد.
بعد هم شما اینرا تنها یک تضاد میانگروهی تصور کردهاید درحالی که یک تضاد درونگروهی نیز هست، پیشتر هم مثال زدم. تصور بکنید کارخانهای ده کارگر دارد که راندمان بالاتری از بقیه دارند و ده کارگر که راندمان پائینتری دارند(فرض هم بگیرید که آن خط افقی را برای اندازهگیری راندمان ما بر مبنی حد وسط کار باقی کارگران اندازه گرفتهایم، که هرچند از نظر اقتصادی غلط است و شاخص راندمان را با میزان کالای تولیدی میسنجند نه حد متوسط، همهی کارگران یک کشور هم میتوانند راندمان پائینی داشته باشند، ولی بگذریم)، هر دو هشت ساعت کار میکنند، هر دو یک میزان تخصص دارند، هر دو در یک جا مشغول به کار هستند، رنگ یخهی هر دوی آنها یکیست، اما یکی «برابرتر» از دیگریست. در سرمایهداری این معضل را با ترفیع چک حقوقی یا «طبقهی» کارگران پرکار و اخراج کارگران کمکار حل میکنند، در جامعهای که ما برابری میان انسانها را به ارتقا شاخص سود ترجیح میدهیم چنین مشکلی در مقیاس کوچکتر(اخراج کارگر)حل نمیشود و در مقیاس بزرگتر خودش، خودش را حل میکند(ورشکسته شدن اقتصاد!).
یک چیز دیگر: مشکل تنها با بهرهدهی نیست، من با اختلاف سطح زندگی هم مشکل دارم و برای مثال معتقد نیستم که حتی مفیدترین انسان تاریخ بشر نیز از انگلترین آنها «میلیاردها بار» شایستهتر است.
این چه نتیجهگیریست؟! مثل کار برخی دوستان است که دشنام میدهند بعد میخواهند معنای آنرا تعبیر بکنند تا از بار توهینآمیز آن بکاهند. طبقهی اقتصادی در جامعهی سرمایهداری بدیهیست که در جامعهی سوسیالیستی نمیتواند وجود داشته باشد، اما چیزی که کار همان را میکند یا برخی ویژگیهای نامطلوب همان را دارد مسلم است که میتواند وجود داشته باشد. دسترسی نابرابر به منابع نیز از جملهی همانهاست، میخواهد غالب کاپیتال پیدا بکند یا «واقعا شایستگی آنرا داشته باشید»، در هر دو حال تبعیضآمیز است.پس این سرمایه ( پول یا بنمایه ای که بهره و پول میاورد، بی اینکه شما کاری کرده باشید) است که همبود
رده ای می سازد، چرا که کراننمایی رده همین است که شما در کدام سوی سامانه ی بهره کشی هستید و این
با فرایافت "لایه" یکی نست که تنها تراز دارایی را میرساند. برای نمونه لایه ی کارگران گریبان آبی و گریبان سفید
که ولی هردو زیر رده ی کارگران هستند چون بهره میدهند.
بعد هم اینرا بیافزاییم که ما در طبیعت برابر به دنیا نمیآییم و این خود زایندهی نابرابریهای اجتماعی میشود که یک سیستم برابری طلب باید قادر به حذف آنها باشد، نه همچون جامعهی لیبرالی آنرا انکار بکند و نادیده بگیرد و یا همچون جامعهی فاشیستی برمبنای آنها شکل گرفته باشد. من اگر از شما باهوشتر هستم، باید راهی بیابیم که بدون مجازات هوشمندی من، کمهوشی شما را جبران بکنیم.
--بهرهکشی همانطورکه گفتم تنها یکی از عوامل زایش نابرابری در جامعه است، و با حذف آن شما نمیتوانید امیدوار به احداث یک جامعهی بیطبقه باشید، مگر آنکه منظورتان از بیطبقه نبود صاحب سرمایه باشد که نوعی همانگوییست و ارزش چندانی ندارد، زیرا در آن جامعه همچنان افراد کمهوش، زشت، یا حتی متولد شده در خانوادهای با استعدادها یا ضعفهای مشخص محکوم هستند به تحمل شرایطی که در بوجود آمدن آن نقشی نداشتهاند و آشکارا در تناسب با شرایط زندگی دیگر اعضای آن جامعه، از هر منظر که بنگرید، فروتر است.در همبود کمونیستی هم گسارندگان کسانی نیستند جز همان کارگران . دیگر بهره کش و فئودال و آقازاده نداریم
که در پی پورشه ای باشد که دستگیره های درش از ان یکی اقازاده، بهتر و از پلاتین باشد. در آنجا دیگر دانشمندان
و کارگران دیگر باهم, ایده ها و پسند هارا گردآوری میکنند و با به شمار آوردن بنمایه ها و شدنی ها، آرزو ها و پسند-
های دادوند مردم را برآورده میسازند. پس همان کاری را که بازار بگونه ی "کور" و با "مرگ و میر" انجام میدهد، میتوان
با گردآوری رآی و پسند مردم با پرسشنامه ها و بازخورد ها ( feedback ) انجام داد
زنده باد زندگی!
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
همهی تفاوتهای ما بیتردید دارای ریشههای طبیعی هستند و فرگشت در نقش دادن به رفتار آدمی بسیار بیش از آنچه پیشتر تصور میکردهایم نقش داشته. خاستگاه نابرابری هم تفاوت عینی برای قربانی آن ندارد و چه فرقی میکند اگر شما خنگ به دنیا آمدهاید یا بیپول، در هر دو مورد، و در هر دو جامعهی کنونی و ایدهآلی که تصویر میکنید دسترسی کمتری به منابع، توانایی کمتری برای بهرهبرداری از آنها و در پی این استاندارد و شرایط زندگی فروتری دارید. مصنوعی و طبیعی تفاوتی در ناعادلانه بودن آن ندارد و اینکه «فرگشت کرده پس اشکالی ندارد» یا «فرگشت کرده پس قادر به تغییر آن نیستیم» هر دو سفسطه هستند.
طبیعی نه چیزی را درست میکند و نه غیرقابل تغییر، من تصور میکنم همهی ما چپگرایان در ستیز با سلطه و این ادعا که انسان مشتاق به نابودی سلطه و رهایی از آنست سخت به خطا بودهایم و اینطور که به نظر میرسد اکثریت آدمها هیچ مشکلی با تحت سلطه بودن مادامی که حداقلهایی از رفاه و امنیت و … برایشان فراهم باشد ندارند، و بدبینی امثال مکس اشتیرنر که به پیرامون خود مینگریست و میگفت «من انقلابی و آزادیخواه نمیبینم، هرچه میبینم دلال و لاشخور است» الیتیسم یک آدم ضدجامعه نبود، توصیف دقیقی از احوال اکثریت جامعهی بشری بود. ولی با وجود این من همچنان خواستار سلطهگریزی و سلطهستیزی هستم زیرا باور دارم حتی همین اکثریت مشتاق به تبادل امنیت با آزادی اگر طعم آزادی و آگاهی را بچشند آنرا ژرفتر، خواستنیتر و مطلوبتر از آغوش گرم اربابان خود مییابند و ما میتوانیم اینرا دگرگون بکنیم و …
شما میتوانید ادعا بکنید که نابرابری مصنوعی دارای مازاد سلطهآمیز اضافه نیز هست و انواع طبیعی آن فاقد چنان مازادی هستند بنابراین ناعادلانهتر است یا چیزهایی از این قبیل. اما مسأله این است که نابرابری خودش به طور مستقل میتواند یک رذالت اخلاقی باشد و برای تبدیل شدن به چنان چیزی نیازی به سلطه ندارد.
در تضاد میان فرد و جمع بالاخره نقطهای فرا میرسد که ما در آن وادار و ناگزیر به انتخاب یکی به زیان دیگری میشویم، و تلاش برای آشتی دادن آنها و طرح اینکه این تضاد کاذب است یا برآمده از اقتضائات جامعهی سرمایهداریست یا طبیعیست و قادر به فراتر رفتن از آن نیستیم و … پاسخ بسنده نیست بلکه تلاش برای تغییر صورت مسئلهای بسیار دشوار است. اجازه بدهید در قالب یک مثال بحث را بیشتر بشکافیم:
یک مدرسهی خیالی را تصور بکنید که ده کلاس درس دارد، و در هر کلاس درس بیست شاگرد هست که دو تا خیلی خنگ هستند و دو تا خیلی باهوش. ایدهی «از هرکس به اندازهی توانایی، به هرکس به اندازهی نیاز» حکم میکند که دو تای خنگ هر کلاس را جمع بکنیم در یک کلاس و دو تای باهوش هر کلاس را نیز به همچنین، تا در حق هیچکس بیعدالتی نشود و شاگرد خنگ مجبور به رقابت با شاگرد زرنگ نشود، و شاگرد باهوش نیز بدلیل خنگی همکلاسی از پیشرفت عقب نماند و … اما این یک راهحل نیست، فقط به قول مهربد گرامی(به نقل از ژیژک)جارو کردن مشکل به زیر فرش است، زیرا افراد باهوش همچنان بیشتر و بهتر از افراد خنگ پیشرفت میکنند، تنها نمود به ظاهر تبعیضآمیز آن تبدیل به نمود به ظاهر غیرتعبیضآمیز شده، اگرنه تبعیض هنوز هست و تضاد همچنان پابرجاست، تنها بهتر پنهان شده، و نه فقط کمکی عینی به شاگردان خنگ نکردهایم، بلکه شانس رقابت و پیروزی احتمالی ایشان به اندازهی باهوشها از طریق تقلب، پشت کار هزار برابر، شانس و … را هم از ایشان گرفتهایم.
پس این تلاش برای آشتی دادن فرد و جمع بر خطاست، بر سر یک نقطهای یا باید تعالی مطلق فرد را برگزینم، یا همان جمع را. یا اجازه بدهیم اینها با یکدیگر رقابت بکنند و هرکه برنده شد هرچقدر که برنده شد را برای خودش نگاه بدارد و همهی تضادها را بپذیریم، یا، فرد را تا اندازهای فدای جمع بکنیم و دو شاگر باهوش را مامور نظارت درسی و کمک به پیشرفت دو شاگرد خنگ بنماییم، از توانا بگیریم و به ناتوان بدهیم تا شاخص دارایی پایانی همه یکسان باشد.
من شخصاً قادر به نجات خودم در هر دو سیستم خواهم بود زیرا به تواناییهای شخصی خودم ایمان دارم، اما معیار اصلی ما در پایان روز باید آن باشد که کدام مدل قربانی کمتری میگیرد و شدت این قربانی بودن در کدامیک بیشتر است، بیعدالتی که در حق شاگرد باهوش با بستن پای او به پای شاگرد خنگ میکنیم بیشتر است یا رها کردن شاگرد خنگ به حال خودش یا ترحم شاگرد باهوش یا قضا و قدر و …من آنارشیست فردگرا مشکلی با سیستم اول ندارم، زیرا معتقدم پیشرفت هماهنگ جامعه و عدم وجود نابرابری باعث نفع بلندمدت فرد خواهد شد ولو فداکاری مختصری از تعالی حداکثری او لازم باشد، و به دکتر و پیتزازن یک مقدار دستمزد دادن ولو آنکه ارزش کارشان متفاوت باشد باعث میشود جامعه در قالب یک بدن پیشرفت سریعتر، مطمئنتر و از همه مهمتر عادلانهتری داشته باشد، زیرا میزان بیعدالتی روا شده در حق دکتری که نیمی از اضافهی حقوق او را با پیتزا زن تقسیم کردهاند کمتر از پیتزازنیست که چشماندازی برای پیشرفت ندارد، در موقعیت اجتماعی خود حبس شده و شما هم به او میگویید کاری از دست ما ساخته نیست، این تضاد طبیعیست، شما صرفاً خنگتر یا کمزحمتتر یا … از آقای دکتر بودهاید.
مشکل انگیزش هم در هر دو سیستم وجود دارد، در سیستم مطلوب من البته بیشتر خواهد شد و احتمالاً کندترین مدل برای رشد اقتصادی در جهان است، اما اثرات این رشد در همهی ارکان جامعه به یک اندازه و شکل احساس خواهد شد.
پ.ن : راهکار شما برای دستکاری ژنهای مردم برای باهوش شدن مناقشه در مثل است و ما فقط مشکل باهوشتر بودن که نداریم، عناصر غیراقتصادی پر شمار دیگری هم هستند که به نابرابری میانجامند، هوش تنها یک مثال بود. بعد هم ما باید بحث را در ظرفیتهای موجود پیش ببریم و نه خیالپردازی دربارهی ظرفیتهای احتمالی. اینکه نمیشود شما موقعیتی آرمانی را برای من تصویر بکنید و مشکل را از این طریق حل بکنید، منهم میتوانم شرایطی را تصور بکنم که در آن آدمها را به ماشینهای رویاساز وصل میکنند که همه در آن خوشحال و راضی و آزاد و برابر و ... هستند و دیگر نیازی به تغییر سیستم نخواهد بود و ...
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-22-2013),Nevermore (10-22-2013),Parastesh (10-22-2013),sonixax (10-23-2013),undead_knight (10-23-2013)
ویرایش از سوی مزدك بامداد : 10-23-2013 در ساعت 12:37 PM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
« دولت نهادیست که از جامعه برآمده اما خود را بر فراز آن قرار میدهد و از این طریق هرچه بیشتر از آن بیگانه میشود.
چه چیز بنمایهی قدرت را تشکیل میدهد؟ بدنهای مسلح شدهی انسانی، با زندانها و … در اختیارشان.»
ولادیمیر ایلیچ اولیانف، ملقب به لنین، در«دولت و انقلاب».
به نوعی، «آیات مکی» او پیش از رسیدن به قدرت!
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-24-2013),Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013)
مورد دیگر اختلاف نظر، پیرامون مفهوم برابری و انگیزهی ما از تلاش برای رسیدن به آنست. هیچ عاملی به تنهایی و مستقل از عواقب و پیشفرضهایی که همراه دارد خوب یا بد، و یا حتی پسندیده یا ناپسند نمیشود. دلیل آنکه ما درپی حداقلی کردن نابرابری هستیم تضاد بنیادینیست که میان آن با امکان افراد برای پیشرفت متناسب با استعدادها و تواناییها، و نیز استانداردها و امکانات موجود در زندگی ایشان وجود دارد. همانطورکه پیشتر نیز گفتم، تنها راه ما برای فایق آمدن بر این تضادها تغییر جهت حرکت بیعدالتی از «پائین به بالا» به از «بالا به پائین» است :
خیز کمونیسم برای رسیدن به الگوی سمت چپیست، خیز ما برای رسیدن به مدل سمت راست. اغلب در گفتگو با مارکسیستها میبینیم که تضاد را به بهرهکشی تقلیل میدهند و انواعی که در آن بهرهکش چندان آسان قابل شناسایی نیست، یا اساسا بهرهکشی اتفاق نمیافتد اما شخص همچنان مقام اجتماعی، فردی و ... پستتری دارد، وقعی نمیگذارند. همانطورکه در پیکهای پیشین هم گفتم برای شخص کوتاه قامت تصویر سمت چپ هنوز تماشای بازی غیرممکن است، و این با روشی که شما مشتاق به پیاده کردن آن هستید قابل برطرف کردن نیست. یعنی «نسخهی نهایی برابری» شما، به هرکس که به هر مُدلی از تبعیض یا تضاد یا نابرابری غیراقتصادی دچار است کمکی نمیکند، به انواعی از نابرابری، سلطه و بیعدالتی که اقتصادی هم هستند کاری ندارد چراکه آنها «انگیزه» میدهند و چه میدانم «طبیعی» هستند و ... جامعهی «بیطبقهی» شما ارزش و اهمیتی از این منظر ندارد و حتی همان تضاد میان شاخص دسترسی را هم نمیتواند برطرف بکند، بگذریم از تضادهای غیراقتصادی همچون سوژهی تحت سلطهی دولت یا نابرابریهای جنسیتی و … بودن را.
این ناتوانی از بازشناسی انواع اصیل و خودویژهی سرکوب، و نداشتن راهحلی در نسخهی پیچیده شده توسط ابرروایت مطلوب شما هم در تجربهی تاریخی و هم در سلسلهیابی منطقی، به انکار آن تجربیات اصیل انسانی کاملاً مستقل از کنش اقتصادی، در مقام «زیرمجموعهی» تبعیض سرمایهداری یا عوارض اجتماعی آن منجر میشود. از همین روست که فعالان حقوق همجنسگرایان، این بزرگترین قربانیان تبعیض قانونی و اجتماعی در پهنهی تاریخ، در حکومت شوراها، به مشتی منحرف ِ خردهبورژوا و نوکر آریستوکراسی متهم میشدند و به زندان میافتادند. چه بسی شرایط این گروهها را آرمانشهر کمونیستی بدتر هم بکند زیرا چون نسخهای برای درمان این بیماریها در این ابرروایت تمامیتخواه نیست، در نتیجه تلاش وی برای اثبات اینکه همچنان تحت سلطهی نیروهایی خارج از توان خود است میتواند حمل بر کوشش جهت بازگرداندن نوعی از بهرهکشی تلقی بشود، اگرنه چه کسی سیستم خوب و برابر ما را انکار میکند.
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-24-2013),Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013),undead_knight (02-02-2014)
در جامعهای که ما «تمام» وجوه نابرابری را بازشناسی کردهایم و درپی برطرف کردن آنها از روشی نتیجهمحور و نه تنها مقدمهمحور(یعنی برابری در نتیجه، نه برابری در مقدمه)کوشیدهایم میتوان تضادها را به بیشترین میزان برطرف کرد و پیشرفت کند اما همه جانبهای داشت که تکتک افراد جامعه در آن سهیم و دخیل و بهره برنده هستند.
مشکل تحلیل مارکسیستی از جامعه آنجا شروع میشود که این دیگر وجوه تبعیضآمیز غیراقتصادی در جامعه را زیرمجموعهها و «عوارض» سیستم اقتصادی معرفی میکنند که درپی انحلال آن نیز از میان خواهد رفت، و از این مسیر راه را برای ارائهی تحلیلی درست مسدود میکنند. اینکه مثلاً نابرابریهای جنسیتی زیرمجموعهی نابرابریهای سرمایهداریست یک تحریف تقلیلگرایانه از واقعیت است. عجز مارکسیستها از پذیرش اینکه سیستم لیبرال دموکراسی پیشرفتهای چشمگیری و درخور توجهی در این مسائل داشته نیز از همین منوپولی که میخواهند بر مفهوم «برابری» داشته باشند منتج میشود، و وانمود میکنند که انتهای اتوبوس ننشستن سیاهپوستان فقط یک بازیچهی دمدستی برای کنترل و تحمیق تودههاست و معنای عینی ندارد و به برابری قابل اندازهگیری بیرونی در جامعه منجر نشده و … این خود باز راه را برای بحث پیرامون چگونه نگاه داشتن این دستاوردها و احتمالاً افزودن به ایشان در دوران پس از انقلاب از میان میبرد.
من نیز برخلاف آنچه جناب مزدک از گفتههایم برداشت کردند، معتقدم در مثال کلاس و شاگرد خنگ و باهوش، شاگرد باهوشی که وادار به کمک به شاگرد خنگ میشود در حال مجازات دیدن نیست، بلکه سود و نفع کار خود را جلوتر درو خواهد کرد. و همهی تلاش ما نیز باید برای حرکت دادن نفع شخصی از نفع شخصی بلادرنگ، به نفع شخصی بلندمدتی که همهی جامعه را شامل میشود باشد. این است بنیان فردگرایی که من به آن پایبندم و از آن دفاع میکنم.
موارد متعدد دیگری هم هست و من مشتاق بودم تا بتوانیم به آنها بپردازیم، همچون تقدم گسترش آگاهی بر اخذ قدرت سیاسی، اینکه اساسا برخلاف نگرش مارکسیستی قبضهی قدرت سیاسی میتواند و میباید آخرین مرحله از انقلاب باشد نه اولین مرحله از آن، احتمال توانایی واداشتن سیستم دموکراتیک به سوی اقتصاد سوسیالیستی بدون انقلاب پرولتری و ... که شوربختانه بدلیل ناتوانی ما در عبور از مباحث مقدماتیتر، رسیدگی به آنها هرگز ممکن نشد. ضمن سپاس از مزدک و مهربد گرامی برای مشارکت در این بحث، امیدوار به ادامهی آن با این دوستان فرهیخته و خردمند در آیندهی نزدیک هستم.
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-24-2013),Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013),undead_knight (02-02-2014)
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
sonixax (10-24-2013)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)