نظریهپردازی شما با عدم رخ دادن «تنش» و «شورش» در کشورهای سرمایهداری که فاقد سطح برابری و رفاه اقتصادی کشورهای اسکاندیناوی بودهاند به چالش کشیده میشود. اساسا کُل این «وضع بد=شورش» با واقعیت امروز جهان، از جمله ایران خودمان هیچ تناسبی ندارد. وضع اقتصادی مردم شاید در صد سال اخیر کمتر این اندازه وخیم بوده، شاید در دورههایی از پهلوی فقر عمومی بیشتر بوده، اما اختلاف طبقاتی هرگز چنین فاحش و گسترده نبوده که در خیابان یک جوان هجده ساله با ماشین ششصد میلیون تومانی دختربازی بکند و از کنار او یک بچهی ده ساله با بستهی آدامس بدود. اما خبری از شورش نیست و این «نارضایتی عمومی» هم چیزی فراتر از نق و نوز جانگداز برای تخلیهی روانی نیست(و نه «آتش زیر خاکستر» و اینها).
تجربهی تاریخی هم نشان داده که تمام انقلابات تاریخ بشر، بجز یکی دو مورد، درپی رشد اقتصادی و گسترش طبقهی متوسط و آسودگی آنها از دلنگرانی مداوم برای نان شب رخ داده نه فقر و فلاکت همه گیر. حتی سطح مطالبات نیز با ارتقاء سطح معیشتی مردم است که حالت تئوریک و عمیق پیدا میکند، اگرنه در شرایط نداری و فقر مطلق میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم نیز چنان نازل و حقیر است که گویی رعیت قرن سوم پیش از میلاد، نه دکتر و مهندس و کارمند تحصیلکردهی قرن بیست و یکم!
در نتیجه منطقیست که بپذیریم هرچه فقیرتر نگاه داشتن کارگران و پائینتر ماندن سطح مطالبات ایشان برای سرمایهداری بسیار مطلوبتر است تا تقسیم سود و منابع از ترس شورش احتمالی. کُل نظریهی مارکسیستی «وضع کارگران بدتر میشود، انقلاب اجتنابناپذیرتر میشود» با عینیت زندگی روزمرهی ما در تضاد است، قبلا هم اینرا گفتهام که انقلاب برآمده از امیدواری و آرزومندی برای دست یافتن به چشماندازی روشنتر است، نه نا-امیدی و دژم و فلاکت مطلق.
از دلیلی شما نیز اگر بگذریم و به چگونگی آن برسیم شما همچنان راهی برای توضیح آن ندارید. اگر قرار بود کشورهای اسکاندیناوی از طریق افزایش دستمزد به برابری بیشتر برسند که میسر نمیبود، زیرا چنانکه مارکس هوشمندانه در پاسخ به ما سندیکالیستها کشف کرد، هر افزایش دستمزدی در تورم کالا جبران میشود و مثل کارتن «Roadrunner» هرگز قادر نخواهیم بود ارابهی تورم را به چنگ بیاوریم. بنابراین تنها راهی که باقی میماند فقیرتر کردن سیستماتیک سرمایهداران است نه ثروتمندتر کردن مستقیم فقرا، و هزینهای که از این پروسه بدست میآید را برای از موقعیت زایندهی فقر بدر آوردن(برای مثال تحصیل را مجانی کردن، با بیمهی سلامت رایگان دادن، یا حقوق بیکاری دادن، و چیزهای مشابه). این هیچ ربطی به «منابع» یک کشور ندارد و حتی کشوری فقیر و بیچاره مثل روسیه هم، که مردم آن اکنون هیچ آیندهای برای خود متصور نیستند، اگر از آن پنجاه ثروتمند اول جهان که نصفشان روسیست مالیات هنگفتی بگیرد و برای بازسازی کشور هزینه بکند کشور، و سطح زندگی مردم آن پیشرفت میکند! این جزئی از بازی سیستم برای کنترل نیست، این یک پیشرفت عینی و قابل اندازهگیری در زندگی مردم عادیست.