این سخن و خاست من است.. و شما کجا برای دستیابی بدان تلاش کردید؟ جز این نیست ک با پاسخی مبهم ب سؤال روشن ما از ورود ب بحث خودداری کردید. بار دیگر میپرسم: چه چیزی را دارای وجود میدانید؟ آیا میتوانید موجودی مرکب از دو یا چند چیز را چیز واحدی بدانید؟ من فقط ب چیزی "موجود" میگویم ک "چیز" باشد.. "فرد" باشد.. "نام" داشته باشد. و چنین موجودی یافت نمیشود. هر پدیده ای را ک درنظر بگیریم متشکل از ذراتی است و آن ذره ای را ک متشکل از دو یا چند جزء نباشد و عنصری واحد باشد (فرد) هنوز نیافته ایم. در بحثی کاملا مجزا و پس از اثبات مادی بودن فکر و اندیشه (دقیقن دارای جنس است ؛ وزن دارد و فضائی را اشغال میکند و ..... مادی است) این را نیز ثابت میکنیم ک حتی پدیده های روانی نیز عموما چیدمانی از چیدمانهای فکری هستند و فاقد آن ویژگی میباشند ک بتوان بدان "نام" نهاد و از سایر پدیده ها تمایز بخشید. مرتبا سؤال میکنید ک فایده ی چنین علمی چیست و من میگویم اینها بنیانهای فکری انسان هستند و درک چنین واقعیتی موجب تغییرات ساختاری بنیادین در نگرش و جهان بینی انسان میشود. نقطه ی تقابل وجود ندارد زیرا شما بوضوح ب فهم کلی و درک عمومی و ... اشاره میکنید (دوست ندارم از پستهای پیشین شما نقل قول جمع کنم) و این یعنی همان سخن من ک چون فردی یافت نمیشود باید بپذیریم ک جهان برای ما چیزی بیش از «پدیده هائی ک بطور قراردادی و نامشخص نامگذاریشان کردیم » نیست. میگویید با برهان عقلی نشان دادم ک جز فرد قابلیت وجود ندارد. میگویم چنین کاری نکرده اید و .. سهل است؛ یک "فرد" (با تعریفی ک من از فرد ارائه داده ام ) در دنیا بمن نشان بدهید. اگرهم منظورتان از "فرد" چیزی غیر از آنچه من گفتم میباشد، اینک اصلاحش کنید. میتوانم ب بقیه ی گفته های شما پاسخ بدهم اما ترجیح میدهم مسائل را یکی یکی روشن کنیم. ابتدا فقط این را بفرمائید ک آیا با تعریفی ک من از "فرد" ارائه کرده ام شما "فرد"ی در دنیا سراغ دارید؟ یک پاسخ "آری" یا "نه" میتواند بحث را ب پیش راند. درپایان سعی میکنم قدری توضیحات اضافه کنم: آنچه انگیزه ی من از چنین بحثی است مبارزه با نگاه دینی ب دنیاست. جهان بینی دینی از راه مطلق انگاری پدیده ها در مورد آنها حکم میدهد و مطلق انگاری یعنی حذف هرگونه تشکیک در ماهیت پدیده ها. و از آنجا ک پدیده ها واقعا مطلق نیستند لازم می آید ک هربار در برخورد با وجوه تازه ای ک برای یک پدیده یافت میشود توضیح و تبصره و تفسیر تازه ای ارائه شود.. و میدانید ک همین نیاز ساده رمز وجود آخوندیسم است. حال آن ک امروزه با پیشرفت علم بشر متوجه ابعاد و لایه های چندگانه ی اشیاء شده است و همین کشفیات علمی بسترسازی بخشهای مهمی از نسبی نگری را بعهده گرفته است. بشر عصر جاهلیت نیازی نمیدید ک ب انواع جرم بیندیشد و دزدی دزدی بود. اما بشر امروز میداند ک انسان بعضی وقتها خودش نیست و دزدی همیشه دزدی نیست. درواقع برای مطلق انگاشتن هریک از اجزای یک حکم با همین مشکل روبرو هستیم و نهایتا همه ی احکام بشری با نوعی جزمیت پایان میپذیرد نه با کشف یک واقعیت. زمانی ک دکارت از اندیشیدن ب عنوان سندی برای وجود داشتن استفاده کرد درواقع ب همین مشکلات هرمنوتیکی اشاره داشت. اما نگاه دینی ک شک گرائی و نسبی نگری را قاتل خیش میبیند برای فرار از چنین نگاه دقیق و موشکافانه دائما فهم کلی و عقل عمومی انسانی را معیار قرار میدهد و از ادبیاتی استفاده میکند ک مشخصا عوام را هدف گرفته است. اگر در درک هریک از اجزای این متن مشکلی هست بفرمائید.. وگرنه ذکر این ک «نفهمیدم چه گفتی» دردی را دوا نمیکند.






































آغازگر جُستار











پاسخ با گفتآورد