Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
فرد
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 46

    جُستار: فرد

    Hybrid View

    1. #1
      شناس
      Points: 572, Level: 11
      Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
      Overall activity: 5.0%
      آغازگر جُستار
      تعلیق قبل از جهش
       
      دلواپس
       
      r.daramroei آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      70
      جُستارها
      2
      امتیازها
      572
      رنک
      11
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 79 بار در 68 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      خب فرض کنید همه اینها که گفتید محقق شد و ما چند صباحی را در آغوش زیبای حقیقت به زیباترین وجه حس و زندگی کردیم اما در نهایت به نقطه ای می رسیم که نقطه صفر است و با کسی که این سعادت نصیب او نشده که این حس را تجربه کند سوار یک قایق می شویم؛ قایق مرگ و
      این یعنی کشک بودن همه آنچه خود را برای آن دریدیم !!!

      .
      البته اینهم سلیقه است. و دقیقا تأیید سخن ماست ک هستی را برای هرکسی یک هستی شخصی میخانیم. اما صرف این ک کلیت قضیه و قانون قضیه درست است دلیل این نیست ک آنچه در چارچوب آن انجام میگیرد نیز درست باشد. "انسان" نزد من تعریفی دارد و اگر در قضایائی ک طرح میکنم نامی از انسان برده میشود منظور همین تعریفی است ک در اینجا می آید: «انسان مفهومی اجتماعی است و عبارت است از مجموعه ی آگاهیهائی ک توسط بشر کسب شده است» . ما بطور معمول اینگونه ایم و راجع ب این کامپیوتری ک با آن کار میکنیم باندازه ی همه ی خالقان آن میدانیم (یا میتوانیم بدانیم.. یا بعلت ندانستن جزییات از استفاده ی آن محروم نیستیم و کلیت آن جزو آگاهیهای ماست. یعنی اگر تلویزیون انیمیشن بسیار پیشرفته ای نشان بدهد میدانیم ک در قالب کامپیوتر این ممکن است... بدینسان جهان بینی من محصول جهان بینی همه ی انسانها است. ما بطور معمول و در حاق واقع اینگونه ایم و فلسفه ی من همین چیزی ک هست را بعنوان آیین خیش پذیرفته است) . یعنی زمانی ک شما نظر فوق را درمورد زندگی ارائه میدهید باید توجه کنید ک میتوانید از حاصل تفکر دیگران نیز در این خصوص بهره بگیرید. بحث در اطراف این سخن شما بسیار است و بیش ازین لزومی نمیبینم واردش شوم. فقط اینرا بگویم ک با چنین دلیلی باید در تفکر را گل گرفت.. و هیچیک از صاحبان اندیشه و سخن تاکنون چنین کاری نکرده اند. شما در این نوع نگاه تقریبا تنها میمانید.
      نمی دانم با چه زبانی توضیح دهم که سایری در هستی قابل فرض نیست؛ ما تنها با یک حقیقت مواجهیم و آن حقیقت چیزی نیست جز هستی و وجود، روی هر پدیده قابل درکی که دست بگذارید یک هستی دارد و یک چیستی، هستی ذات و جوهره آن پدیده و چیستی شکل و شمایلی است که مثلا گربه را از تبلت متمایز می کند اما این دو همچنان در ذات یعنی هستی مشترک و غیر قابل انفکاک اند.
      پس فرد فاقد اجزاء متشکله است و تنها در هر زاویه ای به رنگی در می آید.
      با این نحوه برخورد فکر میکنم این را تلقین میکنید ک همین اندازه کافیست و این حکم قطعی باید تفکر در این زمینه را متوقف کند. چنین اتفاقی نخاهد افتاد. اما بعد؛ سخن ما نیز علی الظاهر همان سخن شماست اما نتایج متفاوتی از آن گرفته ایم. ابتدا بگویم ک هنوز هم دقیقا و مشخصا نقطه ی برخورد دو اندیشه را مشخص نکرده اید. خودتان فکر میکنید در چه نقطه ای با من اختلاف نظر دارید؟ عجالتا من بدنبال پیدا کردن یک نقطه ی ثابت میگردم تا از آن بعنوان محور بحث و معیار ترجمه و تأویل و ارزیابی استفاده کنم. تمام پاسخهای شما را متوقف نگه داشته ایم تا این زبان مشترک حاصل شود. این نقطه ی ثابت و مشترک همانا مفهوم هستی است. .. و فکر میکنم بهترین راه برای رسیدن ب پاسخ شما این باشد ک ابتدا من ب سؤال خودم پاسخ بدهم.. تا شما بتوانید نقطه ی تقابل یا همراهی خود را با من دریابید. شما میگوئی تنها یک حقیقت وجود دارد و آن هستی است. و هستی از نظر شما متشکل از پدیده هائی است ک ما درکی کلی از آن داریم و درکمان میتواند گربه را از تبلت تمیز دهد. من میگویم ک اگر بدینسان ب هستی نگاه کنیم پاسخ هیچ سؤالی داده نمیشود. شما فکر میکنید یک یوزپلنگ فرق بین شکار و شکارچی را نمیداند؟ آیا این چنین درکی زیبنده ی انسان است؟ اگر بگویند «گوشت گربه حرام است» آنگاه آیا این سؤال مطرح نمیشود ک چرا؟ ج: بدلیل وجود فلان ماده در گوشت گربه ک برای انسان مضر است (چه دلیل دیگری میتواند باشد؟) س: پس قضیه «آن ماده» است. .. و اگر گربه ای یافت شود ک آن ماده در گوشتش نباشد آنوقت چطور؟.. اینجا لازم می آید ک گربه را قدری مشخص تر کنیم. و همینطور هر پدیده ی دیگری با همین سؤالات روبروست و همین نیاز درموردش حس میشود. اصولن هستی را نمیتوان با چنین نگاهی نگریست.. اگر بخاهیم مشکلات زندگی را حل کنیم. اگر اینگونه بود ک این نگاه شما واقعا کافی باشد هرگز نه فلسفه ای شکل میگرفت و نه علم تا این حد پیشرفت میکرد. گفتم ک درکی تا این حد در حیوانات هم هست.. و بعنوان مثال خیلی برایم جالب است بدانم ک با این دیدگاه چگونه میتوانید فرقی بین انسان و حیوان قائل شوید؟ بله.. هستی «ذات و جوهره» ی آن پدیده است.. اما هستی محموله ایست ک بر چه حمل میشود؟ مگر جز بر "چیز" میتواند حمل شد؟ مگر مقوله ی ذات بسته شده است؟ از ماقبل افلاطون تاکنون بر سر ذات بحث میشود و هنوز معلوم نیست ک آیا میتوان ب توافقی رسید یا نه. اصل موضوع همین ذات است. ذات برای ما مساوی با چیست؟ مثلا ذات آب برای ماچیست؟ تری؟ مایع بودن؟ ...و ... آیا هریک از خواصی ک میتوان ب آب نسبت داد را میتوان جوهر دانست؟ برخلاف فلسفه ک ب دور باطل ایراد میگیرد من دور باطل را تعریف ذات اشیا میدانم.. نخستین بار سالها قبل ب کتابی از شریعتی برخوردم ک نامش این بود؛ فاطمه فاطمه است. و برای فهم آن درکی ک باعث چنین انتخابی شده بود کتاب را با نگاه دیگری خاندم. در همان دوران بود ک متوجه اختلاف عقل و عرفان شدم . عقل از دور باطل چیزی نمیفهمد چون دربند ماده است. فقط ماده و چیز را میفهمد.. اما عرفان یعنی درک عوالمی ک (اگرچه سراپا مادیست اما) شباهتی ب ماده ی مألوف ندارد. آب آب است. ذات آب آب است. آب نه تری نه مایع بودن نه شفافیت و .... است.. آب یعنی یک مفهوم اعتباری در ذهن ما. همینطور سنگ و انسان و... . جستجوی اسطقسی ک بتوان آنرا آب دانست جستجوی ماده ی افلاطون است. هرچند در پارادوکسی عجیب در انتها خاهیم دید ک همان ماده ی افلاطونی ذات هر چیز است و اکنون شاید بعد از یافت شدن ذره ی هیگز راه بر اثبات چنین ادعائی باز شود. اما این ک سایری در هستی را قابل فرض نمیدانید آیا بدان معنی است ک علیه بخش مهمی از فلسفه ی کلی و آیین هگلی برخاسته اید؟ گفتم ک سخن من تنها فرقش با آیین هگل اینست ک آنچه ک هگل بدلیل عقب ماندگی علم نمیتوانست درک کند خوشبختانه من با شانسی ک در این موقعیت زمانی نصیبم شده درک کرده ام. اگر شما ب جائی برسید ک بتوان از آنجا آغاز کرد آنگاه ب این میرسیم ک آیا نیاز هست آیین هگل را در جستجوی حقیقت ادعای ما واکاوی کنیم؟ و سپس ب آن بخش دلنشین میتوان پرداخت ک انگیزه و دلیل چنین کنکاشی چیست. منبع اقتدارش چیست و کاربردش کدام است. اوف..
      ویرایش از سوی r.daramroei : 10-14-2013 در ساعت 05:19 PM

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از r.daramroei گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-14-2013)

    3. #2
      سخنور یکم
      Points: 5,769, Level: 49
      Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      کوشا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      742
      جُستارها
      7
      امتیازها
      5,769
      رنک
      49
      Post Thanks / Like
      سپاس
      10
      از ایشان 202 بار در 171 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی r.daramroei نمایش پست ها
      شما میگوئی تنها یک حقیقت وجود دارد و آن هستی است. و هستی از نظر شما متشکل از پدیده هائی است ک ما درکی کلی از آن داریم و درکمان میتواند گربه را از تبلت تمیز دهد. من میگویم ک اگر بدینسان ب هستی نگاه کنیم پاسخ هیچ سؤالی داده نمیشود.
      قضیه درست بر عکس است اگر ما شناختی از کل هستی حاصل نکنیم پاسخ تمام سوالات ریز را هم که بدهیم هیچ مشکلی حل نخواهد نشد و ما همچنان دور خود چرخیده ایم ما باید به دنبال علمی باشیم که تنها نقش دو چهار در صد متر امدادی را نداشته باشد و سهم ما تنها هل دادن علم به جلو و رساندن آن به دست آیندگان نباشد، من دنبال سهم خود از آگاهی هستم؛ اینکه آیندگان به چه درگی از هستی می رسند اصلا برای من مهم نیست من باید قبل از مرگ نسبتم با هستی را روشن و تکلیف خود را بدانم.

      اگر اینگونه بود ک این نگاه شما واقعا کافی باشد هرگز نه فلسفه ای شکل میگرفت و نه علم تا این حد پیشرفت میکرد. گفتم ک درکی تا این حد در حیوانات هم هست.. و بعنوان مثال خیلی برایم جالب است بدانم ک با این دیدگاه چگونه میتوانید فرقی بین انسان و حیوان قائل شوید؟
      مشخص است اصلا آنچه من گفته ام را درک نکرده اید.
      بله.. هستی «ذات و جوهره» ی آن پدیده است.. اما هستی محموله ایست ک بر چه حمل میشود؟ مگر جز بر "چیز" میتواند حمل شد؟
      چه کسی گفته هستی محمول است؟ متاسفانه ظاهرا از اولیات منطق هم اطلاعی ندارید.
      هستی موضوعی است که همه آنچه شما به آن چیز می گویید به آن آویزان هستند.
      اما این ک سایری در هستی را قابل فرض نمیدانید آیا بدان معنی است ک علیه بخش مهمی از فلسفه ی کلی و آیین هگلی برخاسته اید؟
      اینکه هگل چه می گوید من اطلاعی از آن ندارم اما آنچه گفتم کاملا روشن و واضح است اگر استدلالی بر خلاف آن دارید بیان کنید تا اشکال فهم خود را بیابم.

    4. یک کاربر برای این پست سودمند از کوشا گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-14-2013)

    5. #3
      شناس
      Points: 572, Level: 11
      Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
      Overall activity: 5.0%
      آغازگر جُستار
      تعلیق قبل از جهش
       
      دلواپس
       
      r.daramroei آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      70
      جُستارها
      2
      امتیازها
      572
      رنک
      11
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 79 بار در 68 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      قضیه درست بر عکس است اگر ما شناختی از کل هستی حاصل نکنیم پاسخ تمام سوالات ریز را هم که بدهیم هیچ مشکلی حل نخواهد نشد و ما همچنان دور خود چرخیده ایم ما باید به دنبال علمی باشیم که تنها نقش دو چهار در صد متر امدادی را نداشته باشد و سهم ما تنها هل دادن علم به جلو و رساندن آن به دست آیندگان نباشد، من دنبال سهم خود از آگاهی هستم؛ اینکه آیندگان به چه درگی از هستی می رسند اصلا برای من مهم نیست من باید قبل از مرگ نسبتم با هستی را روشن و تکلیف خود را بدانم.

      مشخص است اصلا آنچه من گفته ام را درک نکرده اید.

      چه کسی گفته هستی محمول است؟ متاسفانه ظاهرا از اولیات منطق هم اطلاعی ندارید.
      هستی موضوعی است که همه آنچه شما به آن چیز می گویید به آن آویزان هستند.
      اینکه هگل چه می گوید من اطلاعی از آن ندارم اما آنچه گفتم کاملا روشن و واضح است اگر استدلالی بر خلاف آن دارید بیان کنید تا اشکال فهم خود را بیابم.
      گویا از این راه نمیشود ب یک نقطه ی ثابت رسید. از راهی دیگر میرویم. آیا شما یک چیز خاص را (ک ظاهرا ب آن فرد میگویید) .. مثلا یک سیب را.. موضوعی «برای خود» میدانید یا «برای من»؟ یا هیچکدام یا هردو؟ آیا معتقدید یک سیب دارای دو نوع "هستی" است ک یکی «برای خود» (واقعیت) است و دیگری «برای من» (حقیقت)؟ .. یا این ک معتقدید اصلا «برای خود» و «برای من» موضوعیتی ندارند و آنچه من میبینم همان است و نوع دیگری از هستی وجود ندارد.
      در توضیح (ک شاید زبان من گویا نباشد) بگویم ک «هستی برای خود» بمعنی موجودیتی است ک شیء برای خودش دارد و چه من باشم و چه نباشم آن نوع هستی ثابت و یکدست است. این را میگوییم "واقعیت" . پس «شیء برای خود» بمعنی شیء در واقعیت یا همان واقعیت شیء است. اما منظور از «شیء برای من» (همان «هستی برای من» است) ، آن نوع هستی ئی است ک من درک میکنم (حقیقت). (ممکن است بگوئید برای واژگانی چون حقیقت و واقعیت و ... تعاریف دیگری آورده اند.. من پاسخ میدهم ک درست یا غلط ، من از این واژگان با این معانی استفاده میکنم). اگر خیلی روشن یکی از این گزینه ها را برگزینید آنگاه ب جائی میرسیم.

    6. یک کاربر برای این پست سودمند از r.daramroei گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-17-2013)

    7. #4
      سخنور یکم
      Points: 5,769, Level: 49
      Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      کوشا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      742
      جُستارها
      7
      امتیازها
      5,769
      رنک
      49
      Post Thanks / Like
      سپاس
      10
      از ایشان 202 بار در 171 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی r.daramroei نمایش پست ها
      آیا شما یک چیز خاص را (ک ظاهرا ب آن فرد میگویید) .. مثلا یک سیب را.. موضوعی «برای خود» میدانید یا «برای من»؟
      گاهی برای فهم یک موضوع لازم نیست خود را دچار پیچیدگی کنیم؛ منظور من مفهوم عام هستی است و به یک شیئ خاص مادی نظر ندارم، بسیار ساده تر از آنچه به تصور آید؛ حداقل برای ما یک هستی بیشتر قابل درک نیست برای اینکه هستی دومی را فرض کنیم نیاز به یک مرز فرضی بین هستی اول و دوم است به نام عدم یعنی باید سه چیز داشته باشیم:
      1-هستی موجود
      2-عدم
      3-هستی مفروض
      اما چون عقلا به دلیل تناقض ( وجودِ عدم)، عدم قابلیت داشته شدن نیست داشته سوم نیز حتی فرضش محال است، پس آنچه می ماند یک و فرد است فردی یکپارچه و بدون هیچ خللی.
      حال جای این سوال است این علم و آگاهی چه نفعی برای ما دارد و چه جهلی را از ما دور می کند؟

    8. یک کاربر برای این پست سودمند از کوشا گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-17-2013)

    9. #5
      شناس
      Points: 572, Level: 11
      Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
      Overall activity: 5.0%
      آغازگر جُستار
      تعلیق قبل از جهش
       
      دلواپس
       
      r.daramroei آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      70
      جُستارها
      2
      امتیازها
      572
      رنک
      11
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 79 بار در 68 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      گاهی برای فهم یک موضوع لازم نیست خود را دچار پیچیدگی کنیم؛ منظور من مفهوم عام هستی است و به یک شیئ خاص مادی نظر ندارم، بسیار ساده تر از آنچه به تصور آید؛ حداقل برای ما یک هستی بیشتر قابل درک نیست برای اینکه هستی دومی را فرض کنیم نیاز به یک مرز فرضی بین هستی اول و دوم است به نام عدم یعنی باید سه چیز داشته باشیم:
      1-هستی موجود
      2-عدم
      3-هستی مفروض
      اما چون عقلا به دلیل تناقض ( وجودِ عدم)، عدم قابلیت داشته شدن نیست داشته سوم نیز حتی فرضش محال است، پس آنچه می ماند یک و فرد است فردی یکپارچه و بدون هیچ خللی.
      حال جای این سوال است این علم و آگاهی چه نفعی برای ما دارد و چه جهلی را از ما دور می کند؟
      سخن شما سخنی تماما شخصی ، و موضوع تاپیک تماما فلسفی است. هرچند مرزی میان سخنان فلسفی وجود ندارد اما اینگونه هم نیست ک ب تمام یافته های بزرگان این وادی بی توجه باشیم. شما ب هر ترتیب ممکن از ورود ب بحث خودداری میکنید و حتی نقطه ی تقابل خود را نیز مشخص نمیکنید . زیرا یک دیندار هستید .. و ایشان را عمریست در همین هیئت میبینیم. صدالبته ک از آغاز این بحث معلوم بود ک چه رویه ای طی خاهد شد اما دلایل من برای ادامه ی بحث برای خودم جالب است. آخرین سخنم با شما اینست ک تا زمانی ک نقطه ی تقابل سخن خود با سخن مرا مشخص نکنید این بحث گامی پیش نخاهد رفت. اما خدمت مخاطب عام عرض کنم: نگاه دینی ب دنیا و هستی همینقدر گنگ و غیرقابل تشخیص است و با این حساب دینداران هرگز جز از فتاوی خیش را ملاک تصمیم گیری در امور و معیار صدور حکم قرار نمیدهند. سؤال اینست ک اگر من بعنوان یک بیخدا ب همان چیزی میرسم ک دیندار عملا انجام میدهد (و در ظاهر منکر آن میشود زیرا دودمان الله بباد میرود) فرق ماچیست. گذشته از انتساب ب الله و انتساب ب خیش ک فصل من و دیندار است، تفاوتی در هیچیک از بنیادهای ما وجود ندارد. البته این ک در انتخاب راه زندگی هرکدام ب چه راهی میرویم این خارج از بحث است. بحث اصلی در تفاوتهای بنیادین است. اینجا نیز دیدید ک یک دیندار اگرچه با چشم بسته و بی آن ک بداند چه میگوید اما ب هر تقدیر تمام سخنان مرا تکرار کرد.. بنابراین سخن آخر من در تاپیک "رابطه" اینجا نیز تکرار میشود ک : انسانها فارغ از آن ک چه برچسبی ب خود میزنند و ب کدام خانواده میچسبند همه سر و ته یک کرباسند و نمیتوان اپسیلونی تفاوت در بنیادهای ایشان پیدا کرد. آیا این حقیقت در امور روزمره ب کار نمی آید؟ خطاب ب علمای دین میگویم ک هر آن دلیل عقلی ک برای پشتیبانی از احکام دین بتراشید دقیقا ابزاری در دست یک بیخدا خاهد بود و میتواند از آن برای اثبات حقانیت خیش مدد جوید. بنابراین دیری نخاهد پایید ک دیوار پوشالینی ک میان خود و واقعیت کشیده اید بدست عقول جامعه فروریزد.

    10. یک کاربر برای این پست سودمند از r.daramroei گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-20-2013)

    11. #6
      سخنور یکم
      Points: 5,769, Level: 49
      Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      کوشا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      742
      جُستارها
      7
      امتیازها
      5,769
      رنک
      49
      Post Thanks / Like
      سپاس
      10
      از ایشان 202 بار در 171 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی r.daramroei نمایش پست ها
      سخن شما سخنی تماما شخصی ، و موضوع تاپیک تماما فلسفی است.
      به نظر می رسد برای فرار از پوچ شدن مدعای اولیه مبنی بر عدم وجود فرد در مواجهه با برهانی کاملا عقلی این ادعا را به میان انداخته اید، اینکه ابتدا به فهم کلی و مشترک از هستی برسیم کجایش شخصی است؟ از این فلسفی تر هم مگر ممکن است؟

      شما ب هر ترتیب ممکن از ورود ب بحث خودداری میکنید و حتی نقطه ی تقابل خود را نیز مشخص نمیکنید . زیرا یک دیندار هستید .. و ایشان را عمریست در همین هیئت میبینیم.
      تقابل از این روشنتر؟ اینکه مدعی هستید فردی در هستی وجود ندارد و من با برهان عقلی نشان دادم که جز فرد قابلیت وجود ندارد نقطه مقابل نیست؟
      این موضوع چه ربطی به دیندار بودن یا نبودن من دارد؟
      صدالبته ک از آغاز این بحث معلوم بود ک چه رویه ای طی خاهد شد اما دلایل من برای ادامه ی بحث برای خودم جالب است. آخرین سخنم با شما اینست ک تا زمانی ک نقطه ی تقابل سخن خود با سخن مرا مشخص نکنید این بحث گامی پیش نخاهد رفت.
      اگر تقابلی نمی بینید مطمئن باشید که مدعا و منظور خود را نرسانده اید یکبار اشاره کردم اگر کسی فهمیده که شما چه می گویید با زبانی ساده به من هم بفهماند.
      اما خدمت مخاطب عام عرض کنم: نگاه دینی ب دنیا و هستی همینقدر گنگ و غیرقابل تشخیص است و با این حساب دینداران هرگز جز از فتاوی خیش را ملاک تصمیم گیری در امور و معیار صدور حکم قرار نمیدهند. سؤال اینست ک اگر من بعنوان یک بیخدا ب همان چیزی میرسم ک دیندار عملا انجام میدهد (و در ظاهر منکر آن میشود زیرا دودمان الله بباد میرود) فرق ماچیست. گذشته از انتساب ب الله و انتساب ب خیش ک فصل من و دیندار است، تفاوتی در هیچیک از بنیادهای ما وجود ندارد. البته این ک در انتخاب راه زندگی هرکدام ب چه راهی میرویم این خارج از بحث است. بحث اصلی در تفاوتهای بنیادین است. اینجا نیز دیدید ک یک دیندار اگرچه با چشم بسته و بی آن ک بداند چه میگوید اما ب هر تقدیر تمام سخنان مرا تکرار کرد.. بنابراین سخن آخر من در تاپیک "رابطه" اینجا نیز تکرار میشود ک : انسانها فارغ از آن ک چه برچسبی ب خود میزنند و ب کدام خانواده میچسبند همه سر و ته یک کرباسند و نمیتوان اپسیلونی تفاوت در بنیادهای ایشان پیدا کرد. آیا این حقیقت در امور روزمره ب کار نمی آید؟
      مطمئنم مخاطب عام که جای خود دارد مخاطب خاص هم چیزی از حرفهای شما دستگیرش نشده است.
      خطاب ب علمای دین میگویم ک هر آن دلیل عقلی ک برای پشتیبانی از احکام دین بتراشید دقیقا ابزاری در دست یک بیخدا خاهد بود و میتواند از آن برای اثبات حقانیت خیش مدد جوید. بنابراین دیری نخاهد پایید ک دیوار پوشالینی ک میان خود و واقعیت کشیده اید بدست عقول جامعه فروریزد
      یکی دو مورد مثال بزنید شاید از راه مثال درک و فهمی حاصل شود.

    12. یک کاربر برای این پست سودمند از کوشا گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-21-2013)

    13. #7
      شناس
      Points: 572, Level: 11
      Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
      Overall activity: 5.0%
      آغازگر جُستار
      تعلیق قبل از جهش
       
      دلواپس
       
      r.daramroei آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      70
      جُستارها
      2
      امتیازها
      572
      رنک
      11
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 79 بار در 68 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      نوشته اصلی از سوی کوشا به نظر می رسد برای فرار از پوچ شدن مدعای اولیه مبنی بر عدم وجود فرد در مواجهه با برهانی کاملا عقلی این ادعا را به میان انداخته اید، اینکه ابتدا به فهم کلی و مشترک از هستی برسیم کجایش شخصی است؟ از این فلسفی تر هم مگر ممکن است؟
      این سخن و خاست من است.. و شما کجا برای دستیابی بدان تلاش کردید؟ جز این نیست ک با پاسخی مبهم ب سؤال روشن ما از ورود ب بحث خودداری کردید. بار دیگر میپرسم: چه چیزی را دارای وجود میدانید؟ آیا میتوانید موجودی مرکب از دو یا چند چیز را چیز واحدی بدانید؟ من فقط ب چیزی "موجود" میگویم ک "چیز" باشد.. "فرد" باشد.. "نام" داشته باشد. و چنین موجودی یافت نمیشود. هر پدیده ای را ک درنظر بگیریم متشکل از ذراتی است و آن ذره ای را ک متشکل از دو یا چند جزء نباشد و عنصری واحد باشد (فرد) هنوز نیافته ایم. در بحثی کاملا مجزا و پس از اثبات مادی بودن فکر و اندیشه (دقیقن دارای جنس است ؛ وزن دارد و فضائی را اشغال میکند و ..... مادی است) این را نیز ثابت میکنیم ک حتی پدیده های روانی نیز عموما چیدمانی از چیدمانهای فکری هستند و فاقد آن ویژگی میباشند ک بتوان بدان "نام" نهاد و از سایر پدیده ها تمایز بخشید. مرتبا سؤال میکنید ک فایده ی چنین علمی چیست و من میگویم اینها بنیانهای فکری انسان هستند و درک چنین واقعیتی موجب تغییرات ساختاری بنیادین در نگرش و جهان بینی انسان میشود. نقطه ی تقابل وجود ندارد زیرا شما بوضوح ب فهم کلی و درک عمومی و ... اشاره میکنید (دوست ندارم از پستهای پیشین شما نقل قول جمع کنم) و این یعنی همان سخن من ک چون فردی یافت نمیشود باید بپذیریم ک جهان برای ما چیزی بیش از «پدیده هائی ک بطور قراردادی و نامشخص نامگذاریشان کردیم » نیست. میگویید با برهان عقلی نشان دادم ک جز فرد قابلیت وجود ندارد. میگویم چنین کاری نکرده اید و .. سهل است؛ یک "فرد" (با تعریفی ک من از فرد ارائه داده ام ) در دنیا بمن نشان بدهید. اگرهم منظورتان از "فرد" چیزی غیر از آنچه من گفتم میباشد، اینک اصلاحش کنید. میتوانم ب بقیه ی گفته های شما پاسخ بدهم اما ترجیح میدهم مسائل را یکی یکی روشن کنیم. ابتدا فقط این را بفرمائید ک آیا با تعریفی ک من از "فرد" ارائه کرده ام شما "فرد"ی در دنیا سراغ دارید؟ یک پاسخ "آری" یا "نه" میتواند بحث را ب پیش راند. درپایان سعی میکنم قدری توضیحات اضافه کنم: آنچه انگیزه ی من از چنین بحثی است مبارزه با نگاه دینی ب دنیاست. جهان بینی دینی از راه مطلق انگاری پدیده ها در مورد آنها حکم میدهد و مطلق انگاری یعنی حذف هرگونه تشکیک در ماهیت پدیده ها. و از آنجا ک پدیده ها واقعا مطلق نیستند لازم می آید ک هربار در برخورد با وجوه تازه ای ک برای یک پدیده یافت میشود توضیح و تبصره و تفسیر تازه ای ارائه شود.. و میدانید ک همین نیاز ساده رمز وجود آخوندیسم است. حال آن ک امروزه با پیشرفت علم بشر متوجه ابعاد و لایه های چندگانه ی اشیاء شده است و همین کشفیات علمی بسترسازی بخشهای مهمی از نسبی نگری را بعهده گرفته است. بشر عصر جاهلیت نیازی نمیدید ک ب انواع جرم بیندیشد و دزدی دزدی بود. اما بشر امروز میداند ک انسان بعضی وقتها خودش نیست و دزدی همیشه دزدی نیست. درواقع برای مطلق انگاشتن هریک از اجزای یک حکم با همین مشکل روبرو هستیم و نهایتا همه ی احکام بشری با نوعی جزمیت پایان میپذیرد نه با کشف یک واقعیت. زمانی ک دکارت از اندیشیدن ب عنوان سندی برای وجود داشتن استفاده کرد درواقع ب همین مشکلات هرمنوتیکی اشاره داشت. اما نگاه دینی ک شک گرائی و نسبی نگری را قاتل خیش میبیند برای فرار از چنین نگاه دقیق و موشکافانه دائما فهم کلی و عقل عمومی انسانی را معیار قرار میدهد و از ادبیاتی استفاده میکند ک مشخصا عوام را هدف گرفته است. اگر در درک هریک از اجزای این متن مشکلی هست بفرمائید.. وگرنه ذکر این ک «نفهمیدم چه گفتی» دردی را دوا نمیکند.

    14. یک کاربر برای این پست سودمند از r.daramroei گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-21-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •