قبلا یکجا گفته بودم که این چندگانگی، چه مایه در شعارهای ِ انقلاب فرانسه ریشه دارد که از همان روز اول با هم به تضادی آشتی ناپذیر رسیدند؛ آزادی، برابری و برادری. لیبرالها درپی ِ آزادی رفتند، سوسیالیستها برابری را پی گرفتند و فاشیستها با تاکید بر عناصر قومی/ملی و نژادی به نوعی تبدیل به تجلی ِ شعار ِ برادری شدند. گویی به قول ِ بودریار این سه برج ِ مدرنیته تا ابد ما را آزار خواهند داد و یکدیگر را به چالش خواهند کشید. چه اندازه دردناک است که چشمانداز ِ محدود ِ سرمایهداری ما را وادار به انتخاب فقط یکی از آنها کرده، به نحوی که حتی تصور ِ انتخابی ِ دیگر برایمان میسر نیست.. من گمان میکنم امروز به تجربه دریافتهایم که رسیدن به یکی از این آمال بدون ِ به دست آوردن و یا حداقل تلاش برای به دست آوردن ِ دیگری میسر نخواهد بود، «سوسیالیسم بدون آزادی سرباز خانه است» و لیبرال ِ دموکراسی ِ مبتنی بر بازار آزاد کشوریست همانند آمریکا، که 3% جامعه بیش از نیمی از ثروت را در اختیار دارند.