شوالیه جان حرف من اینست که زمانی که ما زندگی را به دلیل فانی بودن و از بین رفتن مان(رخ دادن مرگ) بی معنا و بی ارزش می دانیم چرا باید با مرگ خودخواسته باعث از بین رفتن لذت زندگی کردن بشویم؟
در واقع از دید من سیر رویارویی با مرگ اینگونه است:
من زندگی را به خودی خود با ارزش می دانم واز آن لذت می برم.
زمانی که در می یابم که مرگ پایان این زندگی و لذت بردن است دچار یاس می شوم.
حال بیایم همین اندک لذت زندگی(60،70 سال) را هم با خودکشی از بین ببرم؟
این حرف من در شرایطی است که زندگی را بواسطه ی مرگ بی معنا بدانیم اما اینکه زندگی و زنده بودن را کاری لذت بخش ندانیم و از آن لذت نبریم سخن دیگری است.
من شخصا دلچسب ترین مرگ را مرگ ناگهانی می دانم و برخلاف کامو که احمقانه ترین نوع مرگ را تصادف می دانست و شوربختانه به همین طریق هم درگذشت؛اینچنین مرگ را دوست می دارم اما اینکه برای فرار از مرگ خود را در آغوش آن قرار دهم را کار احمقانه ای می دانم.
در باب دستاورد،شما زندگی خود نیچه را مبنا قرار می دهید؟