بله درست است غریزهی قدرتمند جهت مراقبت کردن از زنان دربرابر تمامی خطراتی که ممکن است از آن رنج ببرند گاهی(نه اغلب، فقط گاهی، اما با تداوم و پیوستگی نامنقطع در تاریخ)به بسته شدن دست و پای آنها و محدود کردن حق انتخاب در ایشان انجامیده، اما این به دو معنی نیست، اول آنکه به معنی نداشتن قدرت توسط زنان نیست: آنها در سرتاسر تاریخ همواره قدرت عینی بیشتری از مردان داشتهاند و در زندگی خود نقشی فعال، توام با رضایتمندی و اختیار کامل ایفا کردهاند. از زمانی که ما شروع به ثبت رکورد کردهایم، همواره اکثریتی مطلق از زنان از زندگی خود رضایت داشتهاند و اکثریت مطلقی از مردان ناراضی بودهاند، چون برخلاف آنچه فمینیسم و درک فمینیستی مایل است ما باور بکنیم، درآوردن پول بیشتر توسط مرد برای مثال، وقتی تمام مازاد آن درآمد در اختیار همسر او قرار میگیرد به معنای قدرت کمتر است نه بیشتر. پس افزون بر آنکه تمامی ساز و کار جامعهی بشری جهت حداکثری کردن امنیت و آسایش و بقای بیدغدغهی زنان تنظیم و پیریزی شده، محدودیتهای طبیعی که ممکن است از چنان مراقبتهایی منتج بشوندنیز بطور دائم از نظر زمانی و با گسترش و پدید آمدن امکان(تکنولوژیک و اقتصادی و ...)، روبه کاهش بوده.
دیگر چیزی که این محدودیتهای برآمده از نیازهای عینی معنا نمیدهند، اینست که مردان از آنها نفع خاصی میبردهاند! تصور بکنید مردی هستید حاضر در یکی از امواج انسانی بسیج، در شب عملیات کربلا که طی آن ظرف چند ساعت سیهزار مرد جوان ایرانی زیر آتش توپخانهی عراق تکهتکه شدند، ترجیح میدادید در رختخواب، و کنج امن خانه «محدود» شده باشید، یا چند ساعت دیگر زیر بارانی از آتش کشته بشوید؟ در سرتاسر تاریخ بشر این تفاوت میان زن و مرد بوده، و وظیفهی زن سنتی اگر به پختن و شستن و زاییدن محدود میشده، همان مرد سنتی به نوکری ِ تقریبا مفت برای طبقهی حاکم، کشته شدن در جنگهایی که هیچ نقشی در آنها نداشته و کشتن آدمهایی که آنها را نمیشناخته برای دفاع از «زن و فرزند» خود(یا حتی در مواردی که نداشته، همان ِ دیگران)بوده. حال اگر بنا بود یکی از این دو نقش را انتخاب بکنید، اگر میتوانستید میان تبدیل شدن به یک شیء جنسی که تنها ارزش او به دنیا آوردن و بزرگ کردن بچههاست و یا یک شیء غیرجنسی که هیچ ارزشی ندارد یکی را انتخاب بکنید کدامیک میبود؟
بله در جوامع سنتی زن و بچههای او به نوعی دارایی مرد هستند. شکی در این نیست، اما دلیل این چیست؟ توطئهای اثبات نشدنی که مردان برای اعمال سلطه و کنترل زنانگی پی ریختهاند و تکتک آنها در آن شریک هستند؟ یا تنها بهایی که مرد در برابر سرویس خود به عنوان مراقب و محافظ و بانک دریافت میکند؟ تمامی شواهد به صحت دومی گواهی میدهند. مرد با پرداخت بهایی گزاف، آغشته به عرق و خون خود از بهروزی همسر/فرزندانش اطمینان کسب میکند و در مقابل از خودی بودن آن فرزندان، از طریق مالکیت بر دستگاه تولید مثل زن اطمینان کسب میکند: ده تا بده، یکی بگیر. اینست که مردان در جوامع سنتی بازندگان بده بستان جنسیتی بودهاند، چراکه همواره نیازها، آسایش، امنیت، رفاه و سلامت زنان و کودکان بر ایشان ارجحیت داده میشده، و مراقبت و تامین دیگران به قیمت بهایی مستقیم بر خودشان وظیفهی اخلاقی، شرعی، قانونی و اجتماعی آنها تلقی میشده.
مرد هم میشود مرد عزب که زمینی که بر آن خوابیده هرشب هزار بار او را لعنت میکند و ناقص است و لابد عیبی داشته و حتما خواجه بوده و شاید مفعول است. متحیرم از این قیاس شما، چون از نزدیک چند نفر مرد هرگز ازدواج نکرده میشناختم و دیدهام چه تحقیری از سوی «زنان» خانوادهی خود متحمل میشوند، اما آنچه برای من بیشتر از این قیاس شگفت انگیز است روش شماست، که من آنرا پیشتر به عنوان نگرشی توام با ایراد منطقی
و درکی تقلیلگرایانه رد کردهام:
اگرهم این ادعا را بپذیریم که مرد عزب به اندازهی دختر ترشیده تف و لعنت نمیشنود(که من گمان میکنم حتی بیشتر هم بشنود)، آیا زن بیکار به اندازهی مرد بیکاره با مقاومت و سرزنش روبرو میشود؟ نابرابری در یک عرصهی اجتماعی برعلیه زنان، با نابرابری در یک عرصهی اجتماعی دیگر برعلیه مردان جبران میشود، در پایان کار هم زنان با اختلافی بسیار فاحش برندهی بازی هستند، زیرا بدترین و پستترین وظایف یک جامعه همواره برعهدهی مردان بوده و اکنون نیز هست و بدترین انواع متصور نابرابری بر ایشان روا داشته میشود.
اشتباه میکنید، دلیل اشتباهتان هم اینجاست که باز فقط یک جنبه از مشکل را میبینید، حجاب اجباری را برای مثال در نظر بگیرید. نمودیست از تلاش جامعهی سنتی جهت کنترل وجوه جلوهآمیز جنسی در افراد. اینرا مشکلی فراگیر برپاد زنان جلوه میدهند و میخواهند از طریق آن جامعهی ایرانی را ضدزن جلوه بدهند. واقعیت اما اینست که نوبت مردان که میشود نیز، خوشپوشی و آنچه مرد را برای زن خواستنی میکند(=برخورداری از ردهی اجتماعی بالا و توانایی برای مراقبت/محافظت از او)برای مردان همانقدر محدود میشود: مثل حرام بودن طلا(که آشکارا نشاندهندهی ثروت و مکنت و «سکسی» بودن مرد است).
یک مثال دیگر: خشونت برپاد زنان. با آنکه اکثریت مطلق تمام انواع خشونت، از جمله تجاوز جنسی در جامعه مردان هستند، تمام توجه روی اقلیت ناچیزیست و مشکلات اکثریت قربانیان با چیزهایی از قبیل «آنها هم قربانی دیگر مردان هستند» و «اینها به ما ربطی ندارد» و «خُب به همدیگر تجاوز نکنند» پاسخ داده میشوند. حتی خشونت خانوادگی که همه وانمود میکنند چیزیست از ازل تا ابد در همه جای جهان برضد زنان، قربانیان اول آن کودکان هستند، و مرتکبین اول آن زنان(برپاد اول کودکان، و سپس مردان).
پس چیزی که هست اینست که مشکلات زنان بزرگنمایی میشوند، بیهوده جنسی جلوه داده میشوند و حساسیت غریزی شما به آنها هزار برابر شدیدتر است(به دلایلی که پیشتر آمد)، اگرنه آمار و دادهها همگی نشان میدهند که فراگیری یا عمق مشکلات و مصائب زنان در کم و بیش همهی زمینهها به مراتب درجات کمتر از همانهای مردهاست.