رسوا بودن درک مائوئیستی شما از هنر و فرهنگ و زندگی اجتماعی را با نیم اشارهای نشان دادیم و بیآبرو کردیم، اینست که به دست و پا افتادهاید. خود مارکسیسم درکی عقبمانده از مارکس بود و سر از گولاک درآورد.
داستانسرایی چرند + مشتی حملهی شخصی. آنارشیسم پس از تجربهی انقلابی که «رفقا» به خاک و خون کشیدند و مشارکت دادن دو میلیون نفر در ادارهی یک کشور بطور مستقیم شکست خورده و به گورستان تاریخ پیوسته، مهملبافیهای مارکس پیرامون «رفتن دولت سوسیالیستی پی کارش» و «دیکتاتوری پرولتاریا» هنوز زنده و سرحال است و اگر تجربهی میلیونها کشتهی قرن بیستم را یادآوری بکنیم دچار «تناقضات فکری» شدهایم.
البته که احساس نکردید، خواهشا احساس هم نکنید و مرا با خودتان هرگز در یک سنگر ندانید. من پیشتر هم گفتهام که حاضر در کنار لیبرالها برای دفاع از سرمایهداری برابر تمام فاشیستهای چپنما اسلحه بدست بگیرم و مبارزه بکنم، میان شر سرمایهداری و شر «دولت شوراها» اولی هزار بار شریفتر، انسانیتر و برابریخواهانهتر است.
آزادیهای اجتماعی کسی را اغوا نکرده، نفعیست عینی و بسیار مهم که از طریق دموکراسی مبتنی بر لیبرالیسم بدست آمده و نتایج مستقیم آنرا میلیونها بدن ِ انسانی تجربه کردهاند. آزادیهای همجنسگرایان، آزادیهای فردی، آزادی نشر، بیان، مذهب، تحصیل، رسانه و جنسی گولزنکهای فرعی و فاقد موضوعیت که اذهان را از هدف اصلی منحرف میکنند نیستند، همانقدر واقعی و مهم و کلیدی هستند که هر جنبهی دیگر زندگی ما. دلیل بیزاری من از گلهی مارکسیستی همینست که «آزادی حقیقی» و «آزادی الکی» دارد، خود مارکس وقتی بیهیچ اندیشه و تعمقی دموکراسی را مرخص میکرد تنها استدلالی که داشت ناتوانی دموکراسی از ایجاد «آزادی حقیقی» که بنظر او غیرسیاسی بود میپرداخت. آزادی حقیقی و غیرحقیقی ندارد و همهی جنبههای آن حائز اهمیت و واجد اعتبار همسانیست، فدا کردن یکی برای بدست آوردن دیگری عملیست ابلهانه که باز(همچون دیگر ایدههای نخنمایی که طرفدارشان هستید)آزموده شده، شکست خورده و امروز بجز در حاشیه طرفداری ندارد.
ذهن سفید - سیاه بین شما شاید نتواند به سادگی انحصارگرایی و انحصارزدایی را به عنوان دو روی یک سکه و مکمل یکدیگر ببیند، اما برای آدمی که تعلقات ایدئولوژیکی تا این اندازه سترگ نداشته باشد فهم اینکه جنبهی رقابتی سرمایهداری بطور مداوم به انحصارزدایی و جنبهی انباشت سرمایهی آن به انحصارگرایی دائم مشغول است چندان دشوار نیست. اینرا نخستین بار میلتون فریدمن کشف کرد: همان اندازه که اقبال محصول را ارادهی بازار تعیین میکند، ارادهی بازار توسط محصول تحت تاثیر قرار میگیرد. اینکه سرمایهداری میتواند در یک عرصه به تمرکزستیزی و رفع انحصار بیانجامد، و در همان زمان در بخشی دیگر از جامعه مشغول به گسترش خودویژگی باشد نه فقط وجود دارد به ذات تناقضآمیز این سیستم بازمیگردد.
در حضور آدمهای جدی، از آنجاکه دستاوردهای نظام سرمایهداری انکارناپذیر هستند و نمیتوان همینطور با بیمسئولیتی شگفتانگیزی منکر آنها شد، باید برای اثبات جنبههای مخرب آن ساعتها کوشید، شما اما آنچنان در میان آدمهای شبیه خودتان گرفتار بودهاید که به کلی منکر هرگونه جنبهی مثبتی در آن هستید..!