درود بر شما.
مفهوم «جایگاه» از آغاز برای من جذابیت بسیاری داشت. این جایگاه چیزها در تناسب با یکدیگر در روابط اجتماعی چیست و ارتباط میان آنها چگونه از این جایگاهها الهام و تاثیر میپذیرد. از آنجاکه نتوانستم برای جایگاه دولت بایستگی بسنده و همتراز با زیانهایی که به بار میآورد بیابم، اندکاندک به انکار کامل دلیل وجودی آن رسیدم. در یک کلام آنارشیست هستم زیرا برای اقتدار دولتی مشروعیتی قائل نیستم و «نیاز» به آنرا به شدت بزرگنمایی شده و دروغین میبینم.
در سیاست نوشتههای مایکل آلبرت را جالب میبینم. لاکلائو، ژیژک و بدیو هر سه دیدگاههای جالبی در نظریهی انتقادی مطرح کردهاند.
آنها که من میشناختم آدمهای جالبی بودهاند، حقارت ملی کمتری نسبت به ایرانیان دارند اما بیشتر در بند اسلام گرفتار هستند.
ابراز تنفر ایرانیها از اعراب هم بیشتر نتیجهی اسلامزدگی نظام مقدس است و جز در بخشی از نوجوانان تحت فشار هورمنهای محرک طرفدار آنچنانی ندارد.
اغلب به پیشینیان احساس خاصی ندارم، تاریخ به نوعی روایت داستان مردان مرده است. «نظرم» دربارهی داریوش چندان مثبت نیست، «دماغ او را بریدم و گوش آن را برکندم» در کتیبههای او کمی مایهی دلزدگیست، کورش کارکتر جالبتری به نظر میرسد... درکل ولی با هرگونه امامزاده سازی از شاهان مُرده شدیدا مخالفم.
احتمالا بهترین نویسندهی ایران بوده، در نوجوانی برخی آثار او را دوست میداشتم.
هیچکدام. سطج گفتمان سیاسی در ایران چندان حقیر و ترحمبرانگیز است که متفکران و نظریهپردازان سیاست در ایران هنوز باید در نقد «مجاهدین خلق» و سلطنت مطلقهی پهلوی بکوشند و در بند توجیه سکولاریسم برای خدافروشان و دموکراسی برای فقاهت باوران باشند، در چنان محیطی عرصه بر اندیشههای بکر و سازنده چه مایه تنگ خواهدبود و بسیار مانده تا به حد و اندازههای لازم برای نظریهپردازی جدی در عرصههای علوم سیاسی برسیم.
پیشتر توضیح مختصری دادهام. من مدتی همه جور مادهی مخدر مصرف میکردم، آدمی که شاد نیست باید شادی را بصورت مصنوعی بازسازی بکند. در آن زمان هم جنس مورد علاقهام دکسترومتورفن بود، چون هم پرواز جالبی داشت، هم بعد از پایان زمین نمیخوردی، هم کمی باعث آرام شدن این مغز پرخروش میشد و هم به سادگی در دسترس بود. امروز به کلی احساس شادمانی بیشتری میکنم و ترس از دست دادن آنچه بر آرزوی لذایذی لحظهای و سطحی و شیمایی چیره شده.