؟
--
روی هم رفته زیستن هیچ انگیزه و آماجی نمیخواهد ؛
چون ما هم مانند دیگر جانوران از زورگوترین برنامه ژنتیک
که همان خودبانی باشد پیروی میکنیم ؛ برای همین خود
کشی "غیر طبیعی" ست ! در جاییکه هیچ انگیزه ای هم
نباشد و روان تندرستی نداشته باشیم ؛ باز هم ناگزیر از
تن و جان خود پاسداری میکنیم ! سخن شما و مهربُد هم
از آن رو نادرست است که اینجا گفتمان بر سر فرازیست
می باشد ؛ درجاییکه انگیزه و آوند و ... به فرازیست بهینه
پیوند دارد !
من هم همین را میگویم ! خب ادامه ...
آری این همان داده پردازی های درونی مغزمان است که
به سامانمندی نیازهای پیکر می پردازد ! خودبانی هم
زیرگردایه ای از آن است ؛
این پنداره هایی که بر شمردید را نمی توان یکسان در نگر گرفت !
برای نافرجامی عشقی و هرکدام دیگر در روانشناسی نوین سفرنگ
و زندهای گوناگونی می باشد ؛ ولی در یک پرهون اگر بخواهم همه
را گردآوری کنیم ، می توان اینچنین گفت :
یکی را بینگار که کور و کچل کژ اندام و نابساوا و ... باشد ، همچنان
زیست میکند ، کودکی را بینگار که در بدترین سامه های زندگی کار و
کوشش می کند تا پول و اندوخته و سرمایه ای بدست بیاورد ، اگر هم
در این راه ناکام بماند باز هم به زندگی ادامه میدهد !
اکنون از سویی دیگر بهمان راک استار بهترین زندگی را دارد ؛ ناخوشی
های زندگی او با ناخوشی های زندگی کودک زمین تا ماه دگرسان است !
( تاریخچه ی زندگی این راک استار را در گاه نیاز میاورم ) ولی این یکی در
کنشی ناباورانه خودکشی می کند !
پس شوند خودکشی نمی تواند پس رفتن نیروی خودبانی باشد !
به این ترتیب به سخن نخست میرسیم ، یک جاندار در هر سامه هایی ،
باید زندگی کند ؛ چون برنامه خودبانی آنچنان زورگو هست که هرچه بدبختی
و واپس ماندگی و ناداری و ... هم که پیش رویش باشد را له میکند !
پس خودکشی "طبیعی" نیست ؛ نافرجامی های عشقی و ... را که گفتید
تنها برچسب های خودکشی اند ؛ ریشه ی آن را باید در دانش و آموزه های
روانشناسی جستجو کرد !