فداکاری = خودخواهی ژن
ولی دوستی چیست؟ خودخواهی ژن؟ خودخواهی روان؟ کارکرد آن چیست؟ ما کارکرد فداکاری را میدانیم، کارکرد دوستی که تنها و تنها برای خودش او را میخواهیم چیست؟
چگونه چنین چیزی فرگشته؟ چرا پس من مانند شما نمیتوانم آنرا "حس" کنم؟ هزار یک و پرسش دیگر اینجا داریم که این تعریف را ناپذیرفتنیترین تعریف میکند.
نکته هم در «خود» داشتن در همه اینهاست. من میگویم همه کنشهای ما، از ریز تا درشت در راستای آماجها و سود خودمان هستند.
درباره فداکاری هم ما بازنمود بیرونی از رفتار داریم که کسی انجام داده، ولی درباره دوستی چه نمونهای داریم که "کسی دیگری را برای خودش خواسته باشد"؟
با در دست بودن بازنمود زنده بیرونی، روشنه که من پنداره «فداکاری» را (اگرچه ریشه در ژن خودخواه) داشته باشد میپذیریم، ولی
درباره دوستی تنها و تنها میتوانم روی سخن تو تکیه کنم، چون هیچ همچو چیزی در زندگی خودم ندیدهام و برایم دریافت آن شدنی نیست.
در کنار اینها، تعریف تو راسل جان "بدیهی" نیست، هنگامیکه تعریف من «دوست = کسی که ما او را برای خوشی/لذت/سود/.. خودمان
میخواهیم» اگر بدیهی نباشد، دستکم دریافتنی است و در راستای دیگر نگرههای ما، از ژن خودخواه گرفته تا فرازیست و .. میرود.






































آغازگر جُستار












پاسخ با گفتآورد