خوب کامل بودن آن بود سود چندانی به ما نمیرساند، مانند این میماند که بجای بخشش شباروز به بامداد، میانروز، نیمهشب و .. بگوییم روز و شب داریم و بس!
تعریف ما در این ریخت بخوبی رساست، ولی نمیتوانیم کار زیادی با آن انجام دهیم.
شمار فرایندهایی که در «گرفتن نگرش ما به یک چیز» هنگام پیادهروی هستند، هر شماری که باشند بیگمان "خودآگاه" نیستند.
ولی در ترازی از ناخودآگاهی که در راستای تپاندن دل باشد هم نیستند، فرایندهای پیشرفتهتری هستند و باید به شیوه دیگری با آنها رویارو شد تا زمانیکه برای تپش قلب راهکار میدهیم!
جدا از سخنان دیگر، به گمانم هماکنون هم میشود تپش دل را بدلخواه کم و زیاد کرد. بسنده میکند به یک چیز شورانگیز (هیجانآور) یا اروتیک اندیشید، تپش دل خود به خود بالا میرود.
یک نکتهای که در پیک پیشین من میخواستم بنِمارم (اشاره کنم) همین بود، که برخی فرایندها را نمیتوان مانند تکاندن دست خود با
خواست سرراست (اراده مستقیم) انجامید، ولی میتوان با ترفندهای ناسرراست مانند همین اندیشیدن به یک چیز اروتیک آنها را کنترل کرد.
در کنار تپش دل هنوز ما برای نمونه شمار یاختههای خوراکرسان به مغز را نمیتوانیم آگاهانه کنترل کنیم، نمیتوانیم
ناخودآگاه هم با اندیشه کنترل کنیم یا ترفند بزنیم، ولی شاید بتوانیم با گذاشتن پایمان روی میز شمارشان را زیاد کنیم؟
از این دیدگاه که هنگام پردازش بیشمار چیز میتوانند به ایرنگ روند، ولی تنها چند چیز/راه میتوانند به کار آیند (از دیدگاه گرایندیک - probabilistic).
به سخن دیگر، دگرسانی ژرفی میان noise و signal میباشد و بیشتر چیزهایی که به اندیشه میایند به گِرایند بالا noise هستند تا signal.