فکر کردن نیاز به زمان آزاد و آسودگی و آسایش دارد میلاد جان.
اگر من و شما و بیشتر دوستانی که اینجا هستند هم زمان آزاد و فکر [کمی] آسوده نداشتیم نمیتوانستیم کتابی خوانده و درباره جهان و دانش چیزی بیاندیشیم یا بفلسفیم یا گفتمان بکنیم.
اگر نیک بنگریم همینکه هوموساپینس هم به اینجا رسید برای این بود که توانست با کشاورزی و دامداری برای خود زمان آسایش و اندیشه بدست آورد.
در ایران کنونی این خبرها نیست، شما شباروز اگر دنبال سگدو زدن برای بدست آوردن مرغ و نان و ... باشید روشنه که نمیتوانید درباره سیاست و دموکراسی کوچکترین فکر و اندیشهای از خود بکنید.
مگر آن جوک را نشنیدهای که «اگر ادیسون ایرانی بود و زیر درخت نشسته بود و افتادن سیب را میدید، همینکه میرفت پیش باباش از یافت گرانش بگوید باباش یکی میزد پس کلهاش که پسر جون بجای این بازیها برو دنبال یه کار درست و حسابی، مامانش هم یکی میزد تو سر خودش که وای بدبخت شدیم به بچهام زن نمیدن سرش همهاش تو آسموناست»
در اینباره در نوشتار برتراند راسل بنام «در ستایش بیکاری» بسیار خوب روشنگری شده، اینکه چرا بیکاری و آسودگی از کار روزانه باارزشترین دستاورد فرهنگی آدمی بوده و باید باشد.
اگر هم نگوییم همه کشورهای باختری، ولی بیشتر کشورها مانند همان انگلستان و ... در زمان مستعمره گیریهای خود بود که
پول و آسایش بدست آوردند - لندن را پیش از رنسانس بنگرید، دنبال سوزاندن زنهای جادوگر بودند چون فکر میکردند شبها گربه میشوند!
در همین بازههای آسودگی و کمی بیکاری بود که هنر و رنسانس شکوفا شد؛ مردم آسایش و امنیت داشتند و به هنر و دانش روی آوردند و کم کم راژمان (سیستم)های
همبودین و اجتماعی بهتری درست کردند و پستر هم با پیشرفت تکنولوژیک و فندیک بجای استعمار کلاسیک این راه شکوفایی را از راه دانش و صادرات فندیک باز نگه داشتند.
باز هم اینجور نیست. برای من و شما سی ثانیه فکر کردن هم زیاده، چرا که دانستههای بسیاری درباره دموکراسی، فرهنگ، تاریخ و بسیاری چیزهای دیگر داریم و
میتوانیم بسادگی تناقضها و مزخرفات سخن را بازشناسیم، ولی در زمان شاه اینچنین نبوده و مردم هنوز در همان آسمانها سیر میکردند و به ضریح آقا آویزان میشدند.