باغ مظفر.داستان جنگل.من و هوخشتره.دنیای اویزونی.( moso )
Jan 22, 2007, 03:26 PM

نویسنده: moso



فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/...CBtb3NvICk.pdf

اندازه: 151.63KB


کوتاهیده‌یِ داستان

(هر جا لازمه با لهجه بخونید.)

راوی جلوی دوربین ظا هر می شه و در حالی كه كمرش رو گرفته میگه : مهره 3و4 ستون فقراتم زده بیرون و با ید این جوری برنامه رو ادامه بدم.شما هم توی مصرف اب صرفه جویی كنید تا مثل من اینجوری نشین.

كات.

راوی پهن می شه روی زمین و دكتر برزو میاد بالای سرش.

دكتر برزو: زائو اینه؟

راوی: نه دكتر من راویم.كمرم درد می كنه.مهره 3و 4 فرط زده بیرون.

دكتر برزو به جای كمر می ره سراغ كون راوی و بعد از چند دقیقه كه خوب باهاش ور میره میگه:این كه چیزیش نیست سالمه سالمه.

راوی كه كلی خوشش اومده میگه: اره اون جا سالمه كمرم درد میكنه ولی شما اگه دوست داری یه بار دیگه همون جای قبلی رو معاینه كن.

خلاصه بعد از 2 ساعت دكتر برزو می فهمه كه كمر راوی درد می كنه و بعد از معاینش می گه.خب كس كش وقتی كس می كنی از كاندوم بهداشتی استفاده كن تا به این روز نیفتی.(و یه كاندوم كه درشت روش نوشته كاندوم دامداران رو از تو جیبش بیرون می اره)

توی خونه اتاق كامران اینا.

كامران و نازی دارن با هم حال میكنن كه كامران میگه:نازی خانم اگه میشه بر گردین.

نازی : واسه چی.

كامران: ا,خب اگه اجازه بدین می خوام از عقب بكنمتون.

نازی با حالت قهر بلند میشه و چمدونش رو بر می داره و می گه من میرم خونه بابام.

كامران:ا, اخه چرا نازی خانم.

نازی: تو اصلا منو دوست نداری.اصلا این چه وضع سكس كردنه.

كامران با همون حالت كس خلی همیشگیش میگه:خب چی كار كنم.

نازی:بكش پایین نگاه كنم.اصلا تو چرا كاندوم نداری(و باز هم یه كاندوم دامداران نشون داده می شه و نازی 2 ساعت در مورد خواصش حرف میزنه.)

كامران:اه,نازی خانم این جا رو اشتباه كردین من دارم از كاندوم استفاده میكنم.ولی كاندومش از این جدیدای صد و پنجاه هزار تومنیه كه تازه اومده تازه كلی هم امكانات داره.

نازی:ا, راست می گی.پس بیا از عقب منو بكن.فقط یه خورده خشن تر باش.

كامران و نازی دوباره مشغول میشن كه یكدفعه حیف نون می اد تو اتاق و كامران سریع پتو رو می كشه رو خودش و نازی.

حیف نون:سلام كامران خان.داشتین چی كار می كردین.

كامران:هیچی ما زیر پتو خوابیده بودیم.

حیف نون:ولی من دیدم شما داشتین چی كار می كردین.شما داشتین نازی خانم رو از كون می كردین.

كامران: ا و این چه حرفیه.ما اینجا خوابیدیم.

حیف نون: به هر حال من دیدم.

كامران:خب حالا چی كار كنیم كه شما ندیده باشین.

حیف نون:بگذارید ما هم نازی خانم را بكنیم.

كامران: چی؟

حیف نون:خب بگذارید شما را یك دست بكنیم.

كامران: هان؟

حیف نون: خب بگذارید بشینیم و نگاه كنیم و جلق بزنیم.

كامران:نه نمی شه.

حیف نون : پس من هم می روم كه به مظفر خان بگویم كه چه دیده ام.

كامراناینجا مجبور میشه خایه مالی حیف نون رو بكنه: خب ,حالا چه كاریه.اصلا می خوای این راوی رو واست جورش كنم یه دست بكنیش.

حیف نون:نخیر.او كه پیرست.فایده ندارد.

كامران: خب می خوای شایان رو واست جورش كنم.

حیف نون: او را كه صر بار كرده ایم.(دست میكنه تو جیبش و یه دسته كاندوم مصرف شده دامداران بیرون می اره و ادامه میده)این هم كاندوم هایی كه برای كردنش استفاده كرده ایم.

كامران:با كاندوم كردیش.باریكلا.ازت خوشم اومد .پس بشین همین جا و جلقت رو بزن.و بعد با خودش فكر می كنه كه چطوری این شایان بچه كونی رو بكنه كه به ذهنش میرسه كه از حیف نون استفاده كنه.وبا یه لبخند شیطانی به كارش ادامه میده.

خانه منصور خان.

منصور خان افتاده روی شایان و داره حسابی می كنتش.

منصور خان: اووووو . عجب كونی داریینه.اصلا مو از همو یکم به خاطر كون تو با این شیدای جنده عروسی كردم.

ودوباره مشغول تلمبه زدن میشه.

بعداز یك ساعت بالاخره اب منصور خان میاد و اونو توی كون شایان خالی میكنه.

منصور خان می خواد بلند شه كه یكدفعه حافظه كوتاه مدتش از كار می افته.

منصور خان:اوووووو.مو كوجایم.اینجا كوجاست.

وبا نگاهی كه به كون شایان می اندازه ادامه می ده.

:ها داشتم تو رو میكردوم.عجب كونی داریینه.اصلا مو از یکم به خاطر كون تو با این شیدای جنده عروسی كردم.

و دوباره مشغول تلمبه زدن می شه.

شایان: اه.منصور خان این دفعه چهارمی كه تو این 1 ساعت داری منو میكنی.بابا ولم كن دیگه كونم پاره شد.

لا اقل اون كاندوم رو عوضش كن.الانه كه پاره بشه و ابت بریزه تو كونم و صد تا مریضی بگیرم.

منصور خان:نه نترس پسرم. این كاندومش دامدارانینه, از این جدیدای صدو پنجاه هزار تومانیه.تا ده دفعه هم استفاده كین پاره نمی شیینه.

شایان:ا, چطور اینو یادتون می مونه . ولی یادتون می ره كه تا حالا 4 بار منو كردین.

منصورخان:اوووووو .مو كجام .اینجا كجایه.ها.

عجب كونی داریینه.اصلا مو از . . .

شایان: اخ . مامان.

. اگه خوشتون اومد ادامش میدم. نظر بدین.

وقتشه که خودم رو جدا کنم از تَنِ لَشم __ من بی شرفم اگه فوق ستاره نشم

جایی كه لازمه با لهجه بخونین.

.

فروغ بد جوری تو كفه و می خواد یه جوری خودش رو خالی كنه .یکم فكر می كنه كه مثل همیشه با خودش ور بره .ولی زود پشیمون می شهو به خودش میگه.اخه چقدر با خودم ور برم.خسته شدم دیگه.كاش حداقل یك رعیت اینجا بود و یك حالی به ما می داد.

خلاصه هر چی فكر می كنه می بینه فایدهای نداره و می ره سراغ همون استشها.

فروغ كاملا توی حسه و داره خودش رو میماله و او و ناله می كنه.تو همین جاهاست كه سر و كله قل مراد پیدا می شه .قل مراد بالای سر فروغ وایمیسه و مشغول تما شا می شه.فروغ هم كه تو حال خودشه و اصلا متوجه قل مراد نیست .

بعد از چند دقیقه تا زه فروغ قل مراد رو می بینه.و سریع خودش رو جمع می كنه.

فروغ_اینجا چه غلطی می كنی؟

قل مراد_ها؟

فروغ_میگم اینجا چه غلطی می كنی.

قل مراد_ اون چی بود؟

فروغ_كدوم؟

قل مراد_همون سوراخی كه وسط پات بود.

فروغ_بی تربیته رعیت چی میگی واسه خودت.

قل مراد_ها؟ چرا اون جا سوراخ بود.

و كیرش رو از تو شلوارش در می اره و ادامه می ده_چرا من سوراخ ندارم.

فروغ كه كلی تو كف بوده با دیدن كیر قل مراد می گه_خب اشكالی نداره بیا با هم عوضشون بكنیم.

قل مراد_ها؟ اخه چطوری ؟

قفروغ_بیا من یا دت میدم.و دست گل مراد رو می گیره و می كشه طرف خودش و مشغول می شن.

یكم كه با هم ور می رن قل مراد میگه_بیا برام ساك بزن.و كیرش رو می بره طرف صورت فروغ.

فروغ خودش رو كنار میكشه و می گه_بی تربیت.چی كار می كنی. تو اصلا از كجا می دونی ساك زدن چیه؟

قل مراد_ها؟

فروغ_می گم كسیفه ساك نمی زنم.

قل مراد_نه تمیزه.هر روز سه بار با همین ملوس رو می كنم.تمیزه.

فروغ با شنیدن این حرف می خواد جیغ بزنه كه قل مراد كیرش رو تا ته می كنه تو دهن فروغ.

بعد از یك ساعت كه اب قل مراد می اد فروغ راضی و خوشحال بلند می شه كه بره.

فروغ_قل مراد.ولی خوب می كنی ها.شیطون این كارها رو از كجا یاد گرفتی.

قل مراد_من هر روز با ملوس این جوری بازی میكنم.ولی دیگه از این به بعد می خوام با تو بازی كنم.از این به بعد هر وقت خواستیم بازی كنیم می گم

مربا بده بابا.

اگر هم بازی نكنی به پسر عمو مظفر می گم كه تو با من بازی نكردی.

فروغ كه داغ كرده میگه توغلط می كنی(البته به سبك خودش نه اقای بردبار)ومیره.

.

راوی توی حیاط وایساده و داره پیام می ده كه نازی از جلوش رد می شه اونم ییییییهو انگلش می كنه و چند تا متلك هم هش می گه.

نازی هم ناراحت می شه و می ره قضیه رو به كامران بگه.

.

همه (مظفر خان.فروغ و حیف نون و كامران) دور میز نشستن و دارن حرف می زنن كه نازی می اد تو .و شروع می كنه به داد و بیداد كردن.وقضیه رو تعریف می كنه.

مظفر خان_كامران.برو ان دولول بلژیكیه ما را بردار و خواهر و مادر راوی را بگاه .(به عرض معذرت ویژه از راویه غم عزیز).

كامران_ا , حالا چه كاریه .ما الان می تونیم به نیروی زحمت كش انتظامی زنگ بزنیم اونا خودشونمسوله رو حل می كنن.

مظفر خان_كامران.

كامران_بله پدر جان.

مظفر خان_كس شعر نگو بابا.اگر یك ذره از خایه خان قلی خان را داشتی هم اكنون می رفتی و راوی را جر واجر میكردی.(بازم معذرت می خوام از جناب راوی غم).

كامران_اخه به من چه كه راوی نازی رو انگل كرده.اصلا به من چه كه راوی به نازی متلك گفته.من نازی رو طلاق نمی دم.

در همین حین قل مراد وارد می شه و رو به فروغ می گه_مربا بده بابا.

.

كامران بدبخت جلوی عكس خانقلی خان وایساده و باهاش درد و دل می كنه.

كامران_اخه من بدبخت چه گناهی كردم كه تو كس كش جدمی.اصلا اگه تو خودت اینجا بودی چه غلطی می كردی.

در همین لحظه روح خان قلی خان كه كیرش پا شده می ره تو بدن كامران.

.

كامران كه حالا روح خان قلی خان تو وجودشه همراه با نازی می رن به طرف راوی.راوی بدبخته از همه جا بی خبر هم كه فكر می كنه با كامران شاسكول طرفه سر جاش می مونه و مثل همیشه مشغول كس شعر گفتن واسه مردم می شه.

كامران_هی راوی كس كش.تو به زن من متلك گفتی.

راوی_ اره . می خوای مثلا چه غلطی بكنی.

كامران_كس كش , مادر . . . (صدای بوق) .خواهر . . . (صدای بوق)....

حالا خوبت شد خوبت شد.خوبت شد. زدم دماغت رو شكستم.(ببخشید این بخش با شعر شهرام ك قاطی شد.)

كامران_ها خوبت شد . این به متلك هات در.حالا می مونه اون انگلی كه كردی.و رو می كنه به دوربین_یه چند دقیقه از حیات وحش تصویر نشون بده.

دوربین به سمت درختها میره و از بین درخت ها قل مراد و فروغ كه در حال سكس هستن دیده می شن.

از این طرف هم صر و صدای راوی بلند میشه.دوربین سریع بر میگرده و كامران رو نشون می ده كه در حال چكش زدن راویه.(فكر كنم راویه غم منو بكشه) و با نگاه كامران دوربین دوباره بر می گرده به سمت فروغ و قل مراد.

.

.

اقا ببخشین اگه زیاد خوب نشد.زیاد حال روحیه مناسبی ندارم.اگه خواستین نظرتون رو هم بگین.

راستی تو دهه محرم اینجا چیزی نمی نویسم . ولی توی بخش غیر سكسی.(بخش گفتگوی ازاد یه سری داستان(غیر سكسی) میزارم.اگه دوست داشتین یه سری بزنین.

بازم ببخشید.مخصوصا راویه غم.

چاكره همه هم هستیم

وقتشه که خودم رو جدا کنم از تَنِ لَشم __ من بی شرفم اگه فوق ستاره نشم
داستان جنگل.

. وسط جنگل گلستان اقا شیره پشت یه درخت قایم شده و داره یواشکی اهو خانم رو دید می زنه

و همون جور که نگاه می کنه مشغول جلق زدنه.و با خودش فکر می کنه اخ که چی می شد که من این اهو رو می کردم.

خلاصه همین جور در حال جلق زدنه که با یه صدایی از پشت سرش از جاش می پره و

سریع خودش رو جمع و جور می کنه که می بینه اقا رو باهه پشت سرش وایساده.

شیر با خودش می گه_ اه باز این روباه خایه مال پیداش شد و ما تو کف موندیم.که یه فکری به ذهنش می رسه.

شیر_سلام اقا روباهه.خوبی عزیزم. خانم بچه ها خوبن.

روباه_ممنون قربان.دست بوسن.ببخشین قربان داشتین چی کار می کرین.

شیر می اد به سمت روباه و دستش رو می اندازه دور گردنش و

میگه_روباه جونم . من که با تو رو دربایستی ندارم.

داشتم یواشکی این اهو رو دید می زدم و به یادش جلق می زدم.

روباه _ وا خاک تو سرم.خب چه کاریه قربان.

شما که تو کف هستین برین با خانم شیره یه حالی بکنین.

...

***




نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

بایگانیده از avizoon.com




<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:01:03.640000
-->

<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_21100_0.html
Author: moso
last-page: 6
last-date: 2008/10/07 13:33
-->