• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 1 از 1

    جُستار: Sex and The City

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)

      Sex and The City

      SEX AND THE CITYٍٍٍُُ
      Jan 03, 2008, 06:56 PM

      نویسنده: Gipsy Girl



      فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/...SEVfQ0lUWQ.pdf

      اندازه: 255.24KB


      کوتاهیده‌یِ داستان

      SEX AND THE CITY

      مجموعه داستانهای کوتاه


      1
      داشت از دور میومد که شناختمش دستش رو تویه جیبش کرده بود و استین ها رو تا رویه ساعدش بالا کشیده بود همیشه همینجوری راه میرفت و به خاطره همین جستش از فاصلیه خیلی دور میشد بشناسیش دلم تویه سینه داشت تلپ تلپ میکرد هوا سرد بود صورتم رو تویه شالگردنم فرو کردم و کلاه همو تا لبه پیشونیم پایین کشیدم
      رویه همون نیکمت نشستم نمی خواستم زود پیدام کنه نزدیکتر شد نگاهش رویه آدمهایه پیدا رو میگشت تا منو پیدا کنه امّا من در دیدش نبودم دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم وایستدم و به طرفش رفتم لبخنده بزرگی رویه لباش ظاهر شد و دندونهای سفیدو خوشفرمش برق میزد اخ........دلم ضعف رفت طاقت نیوردم و خدمو در آغوشش انداختم چشم ابیه منّنّنّن چه قدر دلم واسش تنگ شده بود واسیه عطر تنش صدایه نفسش وقتی دره گوشم اینجوری نفس میکشید محکم فشارم داد از خوشی جیغ کشیدم صورتشو بینه دستم گرفتم بزار نگات کنم بزار ببینمت اخ لباشه چشمشو بست گرمیه لباش تنمو آتیش میزد بوسیدمش عمیق طولانی عاشقانه نگاهم میکرد
      با اون چشمیه ابی و معصومش وقتی اینجوری جدّی نگاهم میکرد خنده ام میگرفت اتوبوس رسید سوار شدیم و به جای میلیه اتوبوس از شونه هاش آویزون شدم پیرزنی عینکش رو به چشمش زد تا این جوانه گستاخ را ببیند و من از اینکه پیرزن رو حرص میدادم با بجنسیه تمام لذت میبردم 10دقیقه مثل برق سپری شد رسیدیم همون تصویره قدیمی همون دیوار با اجر سرخ رنگ و در سفید سردم بود وارده خونه شدیم رویه میز شمعی میسوخت و صدایه موسیقی ملایمی به گوش میرسید احساسه غریبی نمیکردم انگار بعد از مدتها انتظار به فضایه صمیمیه قلبم باز گشته بودم داشتم به اطراف نگاه میکردم که فشاره بازوانش مرا به خود آورد از پشت بقلم کرده بود و مویم را میبویید گردنم را خوب میدونست وقتی گردنم را میبوسد دیوانه میشم برگشتم وایییییییی اون چشمه ابی آتیش به جونم میزد دستم رو دوره گردنش حلقه کردم و سعی کردم با گرمیه لبم یه کم از آتیشه عشقمو بهش بدم میخواستمش همیه وجودشو اون موی خورمایی رنگه نرمشو اون چشما با اون نگاهه نجیب و غمگین رو اون صورته خوشفرمو زیباش رو و اون اشوشه گرم و دله عاشقش رو .... به هیچ چیز فکر نمیکردم زمان صفر شده بود این لحظه ماله من بود این لحظه فقط و فقط ماله من بود چشمم رو بستم و خودم رو به مچه دستش سپردم بغلم کرد قوی،محکم و مردونه بود همه یه اون چیزی بود که طلب میکردم آخ چشم ابیه من بویه تنش دیوانه و وحشیم میکرد گذاشتم رویه تخته خواب کاغذ دیواریه نقره ای پرده هایه سفید تخته خواب بزرگ و سفیدی که من وسطش افتاده بودم همه چیز زیبا و کامل بود و خودش نرم عاشقانه روبه روم ایستاده بود نشستمبه نرمی بلوزم را از تنم در اوردم
      صدایه نفشش را میشنیدم موج موها بر رویه شانه هایه برهنه ام ریخت پشتم را بهش کردم و به نرمی شلوارم را از پا به پایین سراندم و برگشتم من نیمه برهنه با لباس زیر و او که نفسهای تند میکشید به کنار تخت نگاه کردم همه چیز آمده بود یه روبانه بلنده سرخ رنگ به رنگه لباس زیر من روبان را به دوره گردنش انداختم و او را به طرفه خودم کشیدم ایستادم و بوسیدمش بوسه هایه خشک و کوتاه لباسهایش را یکی یکی از تنش بیرون آوردم و با یک حرکت مجبورش کردم کف زمین بخوابد حالا چشم ابی زیره پاهایه من خوابیده بود رویه تخت نشستم و پایم را به سینه اش میکشیدم صورتش گردنش سینه هایش اه هایه کوتاه میکشید و غرق لذت شده بود کف پام را رویه صورتش گذاشتم شروع کرد به لیسیدن و ساقه پایم را نوازش میداد ظریف و قشنگ کارش را خوب بلد بود آرام آرام از ساقه پایم بالاتر آمد و به حالته نیمه نشسته حالا داشت زانوم را به سمته ران هایم میلیسید داغ و نرم دستانش را کناره هم رویه زانویم گذاشته بود که در یک لحظه دستبند را به دست هایش زدم و او را به عقب هل دادم و دستبند را به میله یه بالایه تخت محکم کردم حالا چشم ابی زندونیه من بود رویه تخت خوابیده بود دستاهیش بسته بالایه سرش و به شدّت تهریک شده بود آرام رویه شکمش نشستم اهه عمیقی کشید گرمایه تنش مرا غرق لذت میکرد دوتا سیلی به او زدم و موهایه نرمش را کشیدم و لبهایش را گاز گرفتم شوریه خون را حس کردم دو تا سیلی پیاپی دیگر روبانه قرمز را به چشمهایش بستم دیدش را محدود میکرد ناخونهایه بلندم را به سینه اش کشیدم چنگ زدم ناله اش بلند شد میدانم لذت میبرد شلاقه کوچک را پیدا کردم و بلافاصله ضربه ای به رویه رانهایش زدم فریاد کشید ضربه ای دیگر روی صورتش نشستم شرتم در برابره دهن و بینیش بود نمیتوانست نفس بکشد به زور خودم را وارد دهانش کردم میدانستم دوست ندارد از رویه شرت بخورد امّا من اینطور میخواستم زبانش را با هزار زحمت از لبه یه شرتم رد کرد داغ و تشنه بود هیجانش قلقلکم میداد موهایش را کشیدم نمیزاشتم درست و حسابی آنجوری که میخواهد مرا بخورد دیوانه اش میکردم آرام برش گردندم با شلاق به پشتش ضربه زدم و ناخونهایم را در پشتش فرو کردم دسته یه شلاق را وسط باسنش کشیدم بی نهایت خوش هیکل بود مثله مجسمه هایه خدایان یونان این زیبایی آتش به جانم میزد ضربه ای دیگر باسنش از ضربه هایه من سرخ شده بود دوباره سر بالا خواباندمش تمامه تنش سرخ شده بود با شلاق اطراف آلتش که حالا در بزرگترین و بر افرشته ترین حالته خود بود نوازش دادمبیضه هایش را در چنگ گرفتم و به سمت پایین کشیدم فریاد کشیدامّا میدانستم لذت هم میبرد زیر بیضه هایش را با ناخون فشار دادم و اطراف التش را دندان گرفتم دیوانه شده بود زبان گرمم را به همه یه اطراف میکشیدم و او تقلا میکرد که التش را در دهنه من فرو کند امّا هنوز خیلی زود بود چشم گرسنه یه آبیش را از پشته روبانه قرمز میدیدم پر از خواهش شهوت انگشتم به لایه پایم کشیدم خیسه خیس بود به دهنش گذاشتم با ولع تمام انگشتم را میمکید

      با شلاق ضربه هایه کوتاه به رویه بدنش میزدم
      یکی از سینه هایم را در دهنش گذاشتم و
      اجازه دادم چند ثانیه ان را حس کند
      پاهایش را بالا بردم
      زبانه داغم را از سوراخه پشتش
      به سمته بیزه هایش کشیدم
      با دستم اطراف التش را میمالیدم
      و با موهای کوتاه اطرف التش بازی می کردم
      بیزها یش را با دست میکشیدم
      و با زبانم به زیرش ضربه میزدم
      زبانم را محکم گرفتم و سوراخه پشتش را چند تا لیس محکم زدم
      صدای اه هایه عمیقش همه جا را گرفته بود
      بالاتر آمدم
      سینه هایم را به لای پاهایش کشیدم
      و بیزهیاش را بینه سینه هایم گذشتم و نوزاش دادم
      لبانم را رویه لبهایش گذاشتم
      و گذاشتم مرا ببوسد

      در آخرین لحظه سیلی دیگری بر صورتش زدم
      و گردنش را خراش دادم
      با زبانم سره التش را تهریک میکردم
      ضربه میزدم
      و به تمام التش میکشیدم
      سرش را در دهانم گذشتم
      و چند تا گاز کوچک گرفتم

      دیگر داشت فریاد میزد
      و میخواست که
      با زور التش را در دهنم فرو کند
      به شدّت تهریک شده بود
      انگشتم را در دهنش گذشتم
      و اجازه دادم ان را بمکد
      و خودم هم
      شروع کردم
      التش را خوردن
      یکم نرمو ملایم
      آنرا در دهانم عقب جلو میکردم
      و بعد سریع تر آنرا به ته حلقم میراندم
      چند بار که این کار را کردم
      احساس کردم
      که التش در حال مونفجر شدن هست

      با دستانه بسته هیچ کاری نمیتوانست بکند

      وقتی التش سفته سفت شد
      آنرا از دهنم بیرون کشیدم

      و شلاق را به ان کشیدم

      التماس میکرد که نه

      امّا
      ته صدایش چیزی بود که انگار خواهش میکند...
      و من هم با کماله رضایت این خواهش را بر آورده کردم

      التش را شلاق زدممممم

      فریاد میکشید
      التماس میکرد

      هات چه بیشتر
      من ضربه هایه بیشتری میزدم

      کمرش از رویه تخت بالا پایین میکرد و سعی میکرد
      از شلاق های من فرار کند

      در فاصله شلاق ها
      التش را به دهنم میگذاشتم
      و میلیسیدم

      حسابی دیوانه شده بود

      چشمهای ابیه قشنگش
      از شدّته شهوت و درد سرخ بودند

      روبان را از چشمانش باز کردم

      دستانش را از هم گوشدم

      با یک حرکت
      کمر مرا گرفت

      و رویه من خوابید

      حالا من بودم
      که مثل پرندی کوچک اسیر دستانش بودم

      مرا قفل کرده بود
      هیچ حرکتی نمیتوانستم بکنم

      پاهایم را جفت کرده بود

      و سعی میکرد که ان الته داغ وحشتناک را
      که از لیسیدن ها و شلاق هایه من میسوخت را
      وارده من بکند

      امّا موفق نمیشد

      و من
      به شدّت تهریک شده بودم

      امّا
      توان حرکت نداشتم
      قوی و محکم بود

      بعد از چند بار تلاش
      بالاخره موفق شد
      سره التش را در من فرو ببرد

      خدایه مننننننننن

      درد وحشتناکی همیه تنم را گرفت

      این بد ترین حالات برای دخول بود

      شروع کردم به فریاد کشیدن

      لبانش را رویه لبانم گذاشت
      تا صدایه مرا در دهنش محو کند

      زیرش دستو پا میزدم
      امّا
      قدرت هیچ حرکتی نداشتم

      و او
      با قدرته تمام
      التش را در من فرو میکرد
      تا آنجا که حس کردم بیشتر از این فرو نخواهد رفت..


      چند لحظه بی حرکت شد

      گردنم
      چشمانم
      گوشهایم را بوسید
      موهایم را نوازش کرد

      بعد
      حرکت رفت و برگشته لگنش شروع شد
      شانه هایش را چنگ زدم
      و هر چه بیشتر به خودم فشارش دادم

      درد میکشیدم
      امّا لذت عمیقی که این میان بود
      مرا به هر کاری وا میداشت
      همینطور که پاهیم بسته بود
      آنها را بالا گرفت
      و به سمت صورتم خم کرد
      و
      شروع کرد با سرعت خیلی زیادی
      رفت و برگشت کردن


      هر دو دیوانه شده بودیم
      بعد از نیم دقیقه من ارضا شدم
      و به فاصلیه 2-3 دقیقه بعد
      چشم ابی هم ارضا شد
      و بی حس و حال
      روی من خوابید .................

      مثل یک بچه یه معصوم

      از من تشکر کرد
      من که دیگر هیچ حس و حالی در بدن نداشتم
      با لبخندی جواباش را دادم
      و چندین ساعت
      در اغوش هم
      به هم عشق ورزیدیم

      و به هم قول دادیم
      هر از چند وقتی
      این دیدار ها را تجدید کنیم

      !!!!!


      ======================
      ××××××××××××××××


      SEX AND THE CITY

      2

      آریو
      اسمش این بود
      همه چیزی که میخواستم
      تمام روز داشتم بهش فکر میکردم
      و از همون لحظه که پیشم بود
      دلتنگش شده بود
      همه یه اون چیزی بود که میخواستم
      همه یه قلب مرا
      ذهن مرا
      وجود مرا
      مثل آهنربا به سمته خودش میکشید

      شانه هایش
      وای
      تمام صبح
      به فکر شانه هایش گذشت
      وقتی که آنچنان
      تن مرا در اغوش گرفته بود
      وقتی که
      بالاخره معنی
      اغوش امن
      را فهمیدم
      اریو
      همه چیزش
      به قدری خوب و کامل بود
      که حتی نمیتوانستم باور کنم
      حسرتی عجیب
      در دلم ریشه میکرد
      میخواستمش
      همه جور
      کامل
      تنها و تنها برای خودم
      میدانستم
      که این احساس
      کاملاً 2 طرفه است
      امّا
      قرار گذاشته بودیم
      که این در گیری احساسی و جدّی نشود
      اه
      لعنت به من و قول و قرار هام
      به جهنم که قول دادم
      چه میدانستم
      تو همانی هستی که میخواهم
      نه .........نه
      اگر اینجور بگویم میترسد
      و فراری اش میدهم
      فکر میکند
      از نوع زنان سبک مغز عاشق پیشه هستم
      که پس از یکمین هم اغوشی
      خود را در دام عشق گرفتار میبینند
      .
      .
      .
      یاد ای...

      ***




      نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

      بایگانیده از avizoon.com






      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    2. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-22-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •