Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
داستان شنا یاد گرفتن من
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 13

    جُستار: داستان شنا یاد گرفتن من

    Threaded View

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)

      داستان شنا یاد گرفتن من

      Archive: avizoon.com - داستان شنا یاد گرفتن من - #1

      ***

      barbie_girl
      Sep 11 - 2008 - 04:32 AM
      پیک 1

      بخش یکم
      بخش دوم
      بخش سوم
      بخش چهارم
      بخش پنجم
      بخش ششم
      بخش هفتم
      بخش هشتم
      بخش نهم
      بخش دهم
      بخش یازدهم
      بخش دوازدهم






      مامان من کی به شما گفتم برام معلم خصوصی بگیری آخه؟!!!! شماها کی میخواین قبول کنین
      من بزرگ شدم و میتونم برا خودم تصمیم بگیرم
      مامان:این هم عوض تشکرته...خوب منو بابات فکر کردیم بعد از اون تجربیه تلخی که تو یاد گرفتنه شنا داشتی کم کم وقتشه که تو خونه خودمون شنا را یاد بگیری..تو که نمیتونی برا همیشه از آب بترسی عزیز دلم
      -اهان همینجا صبر کن "منو بابات فکر کردیم" مثل همیشه حتی لازم نبود نظره منو بپرسین مگه نه؟!
      بحث کردن با مامان اصلاً فایده نداشت. اونا همیشه آخرش کاره خودشونو میکردن دلیلشم این بود که خیر منو میخواستن و صلاح منو بهتر از خودم میدونستن....
      ...آهای دختر حواست کجاست 10 تا بوق برات زدم همه پسرای محلتون منو دیدن تو سرتم بر نمیگردونی؟!! بپر بالا دیر شد
      یک کم درو برمو نگاه کردم دیدم سارا راست میگه همه ملت دارن به ما نگاه میکنن. سوار ماشین شدم
      ...بازم با مامانت دعوات شده لوسه نونور؟ بگو وگرنه میرم رو 200
      سارا بهترین دوست و دختر خالم بود..میدونست از سرعت میترسم برا همینم تهدیدم میکرد میدونستم تا همه چیزو از زبونم نکشه دست بر نمیداره
      من:سارا مثله آدم برو تا برات تعریف کنم وگرنه همینجا پیاده میشم.
      سارا: خیلی خوب بابا بنال
      من:مامان گیر داده باید شنا یاد بگیرم با بابام با هم تصمیمشون را گرفتن فکر کنم یکیم استخدام کردن
      سارا:همین؟!!!!!!!!!!!!!!!!! خب اینکه خیلی خوبه خره اینجوری دیگه تو پول پارتیا خجالتزده نمیشی..راستی از اون پسره هومن چه خبر؟
      من:هومن دیگه کیه؟
      سارا:ددد همون پسره همسایتون که از سر کار خانوم پرده برداری کرد و 1000 ساله قول دادی مفصل برام تعریف کنی...مگه نمیگفتی دوسش داری چی شده اسمشم یادت رفته؟
      من:چرا هنوزم دوسش دارم ولی اون مرتیکه زیاد تحویل نمیگیره خبرشم دارم که با یکی دیگه دوست شده.
      سارا:همین؟!!! بعده دوسال عشق عاشقی و کلی خوردنه مخ من یک دفعه میآی میگی تموم شد؟!! باید همشو برام تعریف کنی!!
      من:آره بابا برات میگم باشه برا بعد کلاس.راستی من دارم از گرسنگی میمیرم وقت داریم یه ساندویچ بزنیم؟
      سارا:نه بابا همین الانم دیر کردیم. خدا کنه خانم مارال چیزی بهمون نگه که این بار اعصاب ندارم
      من:خوبه کلاس نقاشیه و اینهمه میترسی..نگران نباش اگه حرفی بزنه جلویه شاگرده عزیزش آقای مهندس کچل حال ش میگیرم حالا لطفاً ارومتر برو که به کشتنمون ندی...دلت برا من نمیسوزه برا اون دوست پسره بدبختت بسوزه که بعد از کلاس منتظرته.

      ***

      barbie_girl
      Sep 12 - 2008 - 02:41 AM
      پیک 2

      بخش 2
      خوشبختانه با اینکه کمی دیر رسیده بودیم خانوم مارال چیزی نگفت..بعد از کلاس سارا ازم خواست باهاش برم سر قرارش یکمش کمی تعارف کردم ولی وقتی یادم اومد مامان بابام مهمون دارن دیدم این بهترین بهانه است..یک تک زنگ به مامان زدم که بعداً گیر نده بعدش هم به قول سارا گازشو گرفتیم سمته رستوران.
      من:خدا رحم کرد که تو قرار داشتی وگر نه من بیچاره داشتم از گرسنگی میمردم
      سارا: کارد بخوره تو اون شکمت که هر چی میریزی توش پر نمیشه..من بدبخت باید مولکولهای آب را هم بشمرم که چاق نشم اونوقت تو هی بخور
      من:سارا یه آهنگ بزار وگر نه تا اونجا همش میخوای زر بزنی..
      .......
      شروین سال بالایی سارا بود، و به قول سارا تنها دلیلی بود که سارا تو دانشگاه بند میشد آخه اون از یکم هم رشته داروسازی دوست نداشت و به زوره خاله جون مجبور شد این رشته را انتخاب کنه. خوانواده مامان من شامل دو دختر و دو پسر بود.مامان من بچه یکم بود و به قول خودش مبصر کلاس.بعد مامان خاله پری بعدم به ترتیب دایی رضا و دایی سروش..اگه دایی سروش نبود خدا میدونه کی سوتییه من و سارا را جمع و جور میکرد..
      من: اون جلوتر جای پارک هست میخوای پیده شم بگیرم برات؟
      سارا:تا تو بری من رسیدم هلا دست فرمونو برو اهاااااان
      من:ساااااراااااا آدم باش ...وای تو آخرش خودت به کشتن میدی فقط خدا کنه من تو ماشینت نباشم عوضش قول میدم مراسم ابرومند برات بگیرم

      -به به خانوم خوشگلا دیگه میخواستم برم گفتم حتماً نمیآی سارا خانوم..حالا چون دو تایی اومدین میبخشمتون...بازم که این دختر خاله خوشگلت اخماش توهمه ....
      راست میگفت آخه من زیاد از این شروین خان خوشم نمیامد همیشه با چشماش آدمو قورت میده فقط نمیدونم چرا سارا با این همه ادع آ نمیبینه دوست پسر خودش از همه هیز تر تشریف داره...اون شب شام بمن که خیلی چسبیید شکم گوشنه از خداا چی میخواد؟ یه پیتزا داغ کاری هم نداشتم که دست شروین تو شلوار سارا چه میکنه...
      ....
      سارا: دختر خاله قشنگم ناراحت نمیشه بزاریمش خونه؟
      من:یعنی چی؟ من خیلی هم ممنون میشم
      سارا:آخه منم مثلاً شب پیشت میمونم
      من:خاک بر سرت کنن بازم میخوای بری بدی؟
      سارا: وهوم آخه امشب خونه شروین مکانه مامانش اینها نیستن منم مثلاً پیشه تو میمونم دیگه
      من:آخه من جواب خاله جون چی بدم؟!!!!
      سارا:خب الاغ من پیشه تو موندم دیگه شبو
      من:آخه گوسفند خاله از خواهرش که مادره بنده باشه میپرسه نه از من
      سارا:اهان فکر اونجاشم کردم تو الان که رفتی خونه سریع میری تو اطاقت لالا صبح زودم من میآم پیشت پس خاله جون امشب که تورو نمیبینه صبح هم منو تو بقله تو میبینه حله؟
      من:باید کل جریان را برام تعریف کنیا!
      سارا:باشه قربونت برم فقط مواظب باش امشب نبیننت
      من:از دست تو..باشه
      سارا:فعلاً بای
      من:کوفتت بشه
      ..........
      ساااراا پاشو دیگه الان این معلم میاد تو که نه شب میزاری من بخوابم نه روز حالا برا خودت تخت گرفتی خوابیدی؟
      سارا:خب خوابم میآد به من چه کار داری تو؟
      من:بابا الان این معلم شنا ه میآد پاشو یجوری با هم دست به سرش کنیم
      سارا:خدا بده شانس معلم خصوصی شنا دیگه ندیده بودیم
      مامان:سارا جون پاشو عزیزم تو باید پیش شیلا باشی.من باید برم جایی نمیخام شیلا را تنها بزارم با این معلمه دفعه یکمه میآد
      سارا:حالا کی هست این یارو؟
      مامان:نمیدونم ولی خیلی تعریفشو از خانم رحیمی شنیدم آخه پسره اونم مثله شیلا از آب میترسیده همین آقای ...اسمش چی بود...رستمی شنا یادش داد...خب دیگه دخترا من رفتیم موظب هم باشین.
      من:سارا پاشو نقشه بچینیم اهان تو برو در باز کن بگو شیلا حالش بد شد رفت بیمارستان..یا بگو دوستش زنگ زد تصدف کرده مجبور شد بره
      سارا:خفه شو وگر نه میدم آقای رستمی بخوردتا.....
      من:اه از دست تو پاشو ببینم باید جریانه دیشبو تعریف کنی پاشووو..

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    2. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-21-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •