• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 4 از 4 نخستیننخستین 1234
    نمایش پیکها: از 31 به 34 از 34

    جُستار: عشق ممنوع

    1. #31
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      این شیوا نویسنده‌یِ بسیار خوبی بوده, امیدوارم هر جا هست زندگی به کامش باشد
      یک بنده خدایی بود به نام داش علی،داستان های طنز سکسی مینوشت،یعنی من آنچنان قهقهه میزدم که روده هام درد میگرفت:)))
      اون رو اگر پیدا کنی عالیه:)
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Mehrbod (02-21-2013)

    3. #32
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      tl, dr

      یکی خلاصه بکند ببینیم ماجرا چیست؟
      زنده باد زندگی!

    4. 3 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Mehrbod (02-22-2013),undead_knight (02-22-2013),yasy (02-22-2013)

    5. #33
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      tl, dr

      یکی خلاصه بکند ببینیم ماجرا چیست؟
      من که باز نخوندمش ولی تا جایی که حافظم یاری میکرد،سکس خانوادگی، گروپ سکس و مثلث عشقی داشت:))
      متاسفانه اسپویلرهاش یادم نیست:))
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    6. 3 کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Mehrbod (02-22-2013),Ouroboros (02-22-2013),yasy (02-22-2013)

    7. #34
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      آغازگر جُستار
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      عشق ممنوع ( فهرست در صفحه اول )
      Dec 23, 2007, 05:15 AM

      نویسنده: shiva_modiri



      فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/...GVuIExvdmU.pdf

      اندازه: 1.35MB


      کوتاهیده‌یِ داستان

      عشق ممنوع
      من شیوا هستم. چند ماه دیگه 20 ساله میشم. از 8 سالگی با خانوادم اومدم هلند. داستان من از 16 سالگیم شروع میشه. داستان خودم. داستان بابام. داستان خودم و بابام.

      لینک و فهرست بخش های داستان:

      بخش یکم: یه بابا .در برگه 1
      بخش دوم: چشماتو باز کن شیوا .در برگه 1
      بخش سوم: شارون .در برگه 4
      بخش چهارم: وقتی که زن شدم. در برگه 6
      بخش پنجم: اطاق ممنوع. در برگه 6
      بخش ششم: بوسه فرانسوی. در برگه 8
      بخش هفتم: دانیل. در برگه 10
      بخش هشتم: دختر عزیز بابا. در برگه 11
      بخش نهم: معجزه بابا. در برگه 14
      بخش دهم: آرزوهای ممنوع. در برگه 16
      بخش یازدهم: حرفهای ممنوع. در برگه 18
      بخش دوازدهم: شیوا. شیوا. در برگه 21
      بخش سیزدهم: متولد روز عشق. در برگه 24
      بخش چهاردهم: رازهای ممنوع. در برگه 26
      بخش پانزدهم: رازهای ممنوع 2. در برگه 28
      بخش شانزدهم: رازهای ممنوع 3. در برگه 31
      بخش هفدهم: شیوا. در برگه 34
      بخش هجدهم: بهار شیوا. در برگه 35
      بخش نوزدهم: شیوای مقدس. در برگه 39
      بخش بیستم: شیوای مقدس 2. در برگه 43
      بخش بیست و یکم: ترانه های تنهایی. در برگه 46
      بخش بیست و دوم: ترانه های تنهایی 2. دربرگه 52
      بخش بیست و سوم: ترانه های تنهایی 3. در برگه 58
      بخش بیست و چهارم: زن کامل. در برگه 66
      بخش بیست و پنجم: زن کامل 2. در برگه 72
      بخش بیست و ششم: زن کامل 3. در برگه 80
      بخش بیست و هفتم: اریک یانسن . در برگه85
      بخش بیست و هشتم: اریک یانسن 2. در برگه 87
      بخش بیست و نهم: اریک یانسن 3. در برگه 93
      بخش سی ام: سکوت. در برگه 98
      بخش سی و یکم: سکوت 2. در برگه 104
      بخش سی و دوم: سکوت 3. در برگه 114
      بخش سی و سوم: تنهاترین انسان. در برگه 120
      بخش سی و چهارم: تنهاترین انسان 2. در برگه 126
      بخش سی و پنجم: تنهاترین انسان 3 . در برگه 128
      بخش سی و ششم: انتظار. در برگه 131
      بخش سی و هفتم: انتظار 2. در برگه 134
      بخش سی و هشتم: انتظار 3. در برگه 138
      بخش سی و نهم: سفر. در برگه 148
      بخش چهلم: سفر 2. در برگه 155



      بخش یکم: یه بابا

      - مطمئنی که بابات همینه؟
      - آره. مطمئنم.
      - صد در صد؟
      - آره. صد در صد.
      بابام اومده بود کالج با منتورم حرف بزنه. یکمین بار بود که می اومد کالج. و حالا توی راهرو داشت با منتور خداحافظی میکرد. من و شارون، ایستاده بودیم دورتر. نگاهشون میکردیم.
      - اصلا بهش نمی یاد.
      سرمو بر گردوندم طرف شارون:
      - آره. همه همینو میگن.
      شارون با شیطنت پرسید: دوست دختر داره؟
      - خفه . داره می یاد.
      بابام از راهرو گذشت. اومد و کنار ما ایستاد. یکم منو بوسید. بعد به شارون نگاه کرد.
      - این شارون هست بابا.
      بابام به شارون دست داد. بعد گفت:
      - پس شارون تو هستی.
      شارون شروع کرد به عشوه اومدن. می دونستم اگه ولش کنم. دست بردار نیست. گفتم:
      ما دیگه باید بریم کلاس.
      بابام دوباره منو بوسید. خداحافظی کرد. و رفت.
      شارون، از پشت سر بابامو برانداز کرد.
      -اصلا باورم نمیشه جنده. این کیه؟
      - دهنتو ببند. دیدی چقد شبیه منه؟
      - آره. خیلی به تو رفته.
      و با صدای بلند خندید. دویدیم طرف کلاس.
      ---------
      من و شارون، دوستای صمیمی هم بودیم. همه جا با هم می رفتیم. و همه رازهامون رو به هم می گفتیم. دوستی ما، فقط به خاطر این نبود که همکلاسی بودیم. من و شارون جزو زیباترین دخترای کالج بودیم. همین ما دو تا رو به هم نزدیک کرده بود. خیلی خیلی نزدیک.
      -------
      -شیوا؟
      - ها؟
      - بابات الان چند سالشه؟
      سرمو می برم توی کامپیوتر. و جوابشو نمیدم. نمی دونم چرا دوست ندارم با شارون راجب به بابام حرف بزنم.
      - اصلا تو چرا تا حالا هیچی به من نگفتی؟
      سرمو می یارم بالا و نگاش می کنم.
      - چی رو بهت نگفتم؟
      شارون موهای طلایی و چین دارش رو از روی صورتش کنار زد.
      - راجب به بابات دیگه.
      - شارون؟
      -ها؟
      - بابام الان 38 سالشه. بیزنس می کنه. سالی یه دوست دختر میگیره. از دخترای بلوند هم اصلن خوشش نمی یاد. خوبه؟ بازم بگم؟
      - اوکی. اوکی. چرا عصبانی شدی؟
      بعد با قیافه ناراحت از جاش بلند شد.
      - من میرم دیگه. بای شیوا.
      اما از جاش تکون نخورد.
      من هم پا شدم. وسایلمو برداشتم. و تا دم در کالج هر دومون ساکت بودیم.
      -شیوا؟
      - ها؟
      - من که منظور بدی نداشتم عزیزم.
      - اوکی. اشکالی نیست.
      - پس صبر میکنی تا اتوبوس من بیاد؟
      -آره. صبر می کنم شری.
      و رفتیم کنار ایستگاه اتوبوس . صبر کردیم تا اتوبوس اومد. شارون، قبل از اینکه سوار بشه، سرشو اورد کنار گوشم. بعد به فارسی، همونطور که یادش داده بودم ، گفت:
      - دوستت دارم شیوا. مادر جنده.
      و جیغ زنان پرید توی اتوبوس. با چشمام روی زمین دنبال سنگ می گشتم. پیدا نکردم. اتوبوس راه افتاده بود. شارون، از پشت پنجره، کر کر می خندید. انگشتمو بردم بالا. یعنی فردا، تلافی میکنم.
      ----------
      به شارون قول داده بودم هر چی فحش فارسی بلدم یادش بدم. یه چیزایی از هم مدرسه ایهای ایرانی یاد گرفته بودم. وقتی فحشهارو براش روی کاغذ نوشتم. بهش گفتم، یادت باشه. اصلا اینو به من نگی. بعد انگشتمو گذاشته بودم روی کلمه مادر جنده.
      شارون گفت: مادار جینده؟
      گفتم: آره. به من نمی گی. اوکی؟
      - اوکی.
      گفتم: اگه اینو بگی. من عصبانی میشم. بقیه رو می تونی بگی.
      گفت: اوکی.
      اما بعضی وقتا، بهم میگفت مادر جنده. وقتی خیلی حرصش در می اومد. یا وقتیکه خیلی به من حسودیش می شد. وقتی توی کالج یا توی دیسکو، پسرا به من بیشتر توجه میکردن. وقتی که نمره درسی من بیشتر می شد. شارون، بهترین دوست من بود. و همیشه بدترین رقیب من می شد. اما امروز. امروز چرا؟ چرا امروز به من حسادت کرد؟ چرا می خواست منو عصبانی کنه؟
      همینطور که پای پیاده به طرف خونه می رفتم. به این چیزا فکر می کردم. عصبانی بودم. فکر می کردم فردا چه بلایی سر شارون بیارم؟ چرا گذاشتم شارون بابامو ببینه؟ چرا... مادر جنده... فکر می کردم. چند روزه که با مامانم حرف نزدم؟ کاشکی نمی رفتی مامان. کاشکی می موندی. مادر...
      - دوستت دارم. مادر جنده...
      خنده م گرفته بود. دم در خونه بودم. کلیدو انداختم و رفتم داخل.
      - من اومدم.... بابا...
      -----
      ----
      ---



      بخش 2: چشماتو باز کن شیوا
      - شیوا؟
      -هوم..
      - چشماتو باز کن شیوا...
      - نو..
      - خواهش میکنم.
      - نه...نه...نه..
      برگشت. و سرشو گذاشت روی پستونام. گرمای زبونش رو، روی نوک پستونم حس کردم. دستمو بردم توی موهاش. سرشو فشار دادم به سینه م. پستونامو یکی یکی می خورد..
      - اوه.. خوشم میاد. وحشی هستی.
      سرشو برد پایین تر. نافمو بوسید. بعد کنار کسمو لیس زد.
      - آره...
      - بخورم کستو؟
      - اره..
      زبون داغش، توی کسم بود. پاهامو بازتر کردم. گفتم:
      - منو بکون...
      گفت: می کنمت. کس داغتو می کنم.
      - بکون...
      سر کیرشو مالید به کوسم. تنم می لرزه. شل می شم.
      - چه کو سی داری شیوا...
      - آره... بکونش...
      کیرشو، محکم میکنه توی کوسم.
      - آخ...
      - خوشت می یاد؟ می خوای جرت بدم؟
      - جر بده کوس منو. محکم تر...
      کیرشو، محکم تر میکنه توی کو...

      ***




      نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

      بایگانیده از avizoon.com




      <!--
      [stats]
      Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
      Total time: 0:00:08.407000
      -->

      <!--
      [LOG_DATA]
      URL: http://avizoon.com/forum/2_51096_0.html
      Author: shiva_modiri
      last-page: 196
      last-date:
      -->


      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    8. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (02-22-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 22
      واپسین پیک: 11-24-2011, 01:00 PM
    2. موضوع یارانه ها و بنزین
      از سوی kourosh_bikhoda در تالار سیاست و اقتصاد
      پاسخ: 19
      واپسین پیک: 11-08-2010, 04:39 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •