Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
صندلی داغ - Dariush
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 108

    جُستار: صندلی داغ - Dariush

    Threaded View

    1. #23
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -فکر میکنید با افکاری که دارید زندگیتان تحت کنترل خودتان است یا فکر میکنید شرایط اجتماعی و محیطی بیشتر کنترلتان میکند؟
      ببینید؛
      شما دو راه برای یافتن راهی برای داشتنِ زندگی مستقل دارید:
      1-عزلت‌نشینی و در پیش گرفتنِ زندگی درویش‌گون با اندکی کم و زیاد. مثلا من همانطور که گفته‌ام قصدم این است که در بازنشستگی در روستایی دورافتاده و کوچک خانه‌ای بخرم و زندگی ارام و دور از جامعه زندگی را تجربه کنم.
      2- اینکه به شکلی خود را در عین در جامعه بودن از جامعه مستقل نگه دارید. کار سختی‌ست، خاصه آنکه شما باید خود را از درونِ سیستم بالا بکشید و این نیازمندِ کار کردن و سعی خطا در همان سیستمی‌ست که می‌کوشید از آن مستقل شوید؛ چالشی همیشگی خواهید داشت؛ نیاز است گاهی خودتان و نیازهایتان را انکار کنید، نیاز است که بازی کنید، نقش گوناگون به خود بپذیرید و... اما در نهایت شما می‌توانید بخشی از محیط (جامعه‌ی پیرامون‌تان) را به کنترل درآورید، شما همچنان در شرایط تفسیر می‌شود. جامعه از شما انتظار دارد شبیه به او شوید؛ جامعه هرگونه عنصر متفاوت و هتا مستقل از جامعه را به عنوانِ عاملی بیگانه و مخرب می‌بیند که خطرش کمتر از عوامل خارجی نیست، این است که هر کاری می‌کند تا به بیشترین شباهت‌ها در میانِ افرادِ جامعه برسد. تمامِ آنچه از فرهنگِ دموکراسی و تساهل و لیبرالیستی گفته می‌شود رویایی‌ست در پسِ کابوس حقایق برقراری که شما از خانواده تا جامعه تجربه می‌کنید.

      جامعه‌ی من با افکار و ایده‌‌ال‌هایم فاصله‌ای از زمین تا به آسمان دارند؛ چنانکه من راهی ندارم جز آنکه تمامِ آنها را تعطیل کنم و به زندگی «شبه‌ گوسفندی» خود را مبتلا کنم و گرنه در سرازیری گور خواهم بود با شیب 60 درجه...

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      تعاریفتان از واژگان زیر چیست؟
      اختیار
      جایی که اراده‌ای از نوع خودآگاه امکان فعلیت یافتن داشته باشد، اختیار وجود خواهد داشت. اختیار از آن چیزهایی‌ست که می‌شود در موردش بحث بسیاران کرد. فرض کنید مرا به جرم رابطه‌ی نامشروع گرفته به دادگاه معرفی می کنند، من از قاضی می‌خواهم که لطفا مرا آزاد کند، او می‌گوید تو مختار بودی که اینکار را نکنی! می‌گویم من نمی‌توانستم فعالیت هورمونها را متوقف کنم (جبر ازلی، اراده‌ی حیات) و همچنین رابطه‌ای که شما آن را نامشروع می‌خوانید از نگاهِ من کاملا مشروع است (جبر شرایط)؛ او باز می‌گوید که تو می‌دانستی که چنین مجازاتی برای این کارت وجود خواهد داشت، اختیار داشتی و خودت این را انتخاب کردی! پرسش این است که آیا من واقعا مختار بودم؟ متوجه منظور من می‌شوید؟ سعی من در این است که آمیختگی جبر و اختیار را نشان دهم و اینکه ما هرگز نه جبر صددرصدی داریم و نه اختیار کامل. با این تبصره که از نگاهِ من جبر عرصه‌های وسیع‌تری را شامل می‌شود. یک نمونه‌‌ی دیگر: من اراده می‌‌کنم به جای مهندس شدن، دکتر شوم. من این اختیار را دارم که کم و بیش آینده‌ی خویش را بر اساسِ این ایده بنا نهم، اما گذشته را چه می‌توان کرد؟

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      *عشق
      شکلی فرگشت‌یافته و ذهنی از روابطِ عواطف انسانی تحتِ تاثیر عمیق فعالیتِ هورمون‌ها که از نوع‌دوستی و خودخواهیِ انسان مشتق شده.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      *بلوغ
      بلوغ، رشد موجود زنده به مرزی که از لحاظ جنسی بتواند زادآوری کند و از لحاظِ جسمی زاده‌های خویش را نگهداری کرده و به بلوغ برساند. بلوغ فکری نیز منحصرا برای انسان اینگونه تعریف می‌شود که بتواند خویش در جایگاهِ مناسبِ مراتب اجتماعی قرار داده ، توان همزیستی را کسب کرده و بتواند مکانیزم‌های و دینامیزم جامعه را درک کند.


      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      *تنهایی
      ایزوله‌ی فکری، روانی یا اجتماعی یا توامان شخص که می‌تواند اختیاری یا اجباری باشد و می‌تواند نتایجی شگرف و عمیق بر ذهن و روانِ شخص ایزوله داشته باشد؛ اجباری اگر باشد در دراز مدت به فروپاشی ذهن و جنون می‌کشد؛ اختیاری اگر باشد به خودویرانگری و پریود روانی می‌انجامد(یا اینکه خودش معلولِ اینهاست) با یک بیلاخِ همیشه برافراشته در مغز که آخرین چیز تاثیرگذار، «هیچ»ِ ناشی از مرگ است.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      *خانواده
      نهادی سنتی که کارکردها و کارایی‌اش مدت‌هاست تمام شده و دیگر هیچ لزومی برای وجودش نیست جز برای در بند کشاندن و جلوگیری از استقلالِ فکری و شخصیتی فرد؛ معمولا اولین سرکوب‌ها از خانواده آغاز می‌شوند. البته در وحشت‌ستان‌هایی چون ایران که جامعه در سطوحی نازل از آگاهی‌ و اخلاق است، خانواده همچنان کارکرد‌هایی دارد که بودن‌اش را بایسته می‌سازد، اما هرگاه که شخص به بلوغ فکری رسید باید خویش را به کلی از لحاظِ فکری و اقتصادی از خانواده جدا کرده و تنها همان رشته‌های عاطفی را برقرار نگه دارد.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -غیر از اینجا و کلا دنیای مجازی کسی یا کسانی هستند که مانند خودتان فکر کنند ؟
      تعدادی کمتر از انگشتانِ یک دست در بیرون که با من دوستِ صمیمی هستند و در دنیای مجازی دوستان ایرانیِ من به شدت محدود هستند .


      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -دختران چه طور ؟از میان دختران کسانی بوده اند که بدون اینکه شما مسیر فکریشان را تغییر دهید خودشان افکاری خلاف دیگران داشته باشند و کما بیش مانند شما بیندیشند؟
      یکی دو بانو بوده‌اند که براستی تاثیری بسزا در من داشته‌اند؛ غیر از آنها واریانس تفاوتِ فکری در دختران آنچنان ناچیز است که می‌توان گفت همگی از یک رحم خارج شده‌اند...دختر اگر زیبا باشد و در خانواده‌ای مرفه به دنیا آمده باشد، از درس و کتاب و دانشگاه به شدت بیزار است و شاید به زور دانشگاه آزاد یا پیام نور لیسانس چسکی‌ای بگیرد ، او سرش به دوست‌پسرها و پارتی و ویلا و آرایش و این چیزها گرم است تا به نزدیکی سی سالگی برسد و به زور پدر شوهر کند. اگر زیبا باشد و از خانواده‌ی متوسط یا فقیر، برای آنکه کاستی‌اش نسبت به دخترانِ زیبای مرفه را ترمیم کند، به شدت می‌کوشد تا با درس و دانشگاه خویش را به جایگاهی همترازِ آنان برساند، اینان هرجا که شوهری گیرشان آمد، درس و دانشگاه و این چیزها را به کلی رها کرده و می‌روند خانه‌ی بخت خود و بدبختی شوهر مربوطه. اگر زشت باشد و از خانواده‌ی مرفه، آینده‌ای روشن خواهد داشت! تمام هم‌کلاسی‌های دختر من در مقاطعِ ارشد و دکتری جملگی زشت و پولدار بوده‌اند! اگر زشت باشد و فقیر که معمولا مذهبی می‌شود و آش نذری حضرت زهرا می‌پزد و مولودی‌خوانی می‌کند و این چیزها... اما بازگشتِ تمامِ اینها به سوی اوست: شوهر!
      این بود خلاصه‌‌ای از زندگی 90 درصد از دخترانِ ایرانی...
      Russell and Nevermore like this.
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. 5 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (02-18-2014),iranbanoo (02-18-2014),kourosh_bikhoda (02-18-2014),sonixax (02-19-2014),undead_knight (02-19-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •