• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 2 از 7 نخستیننخستین 1234567 واپسینواپسین
    نمایش پیکها: از 11 به 20 از 65

    جُستار: خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه

    1. #11
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      من از اولین خاطره ی دوران مدرسَم ؛ روزِ اولِ مهر که اولین بار بود مدرسه میرفتم ؛ یه چیزای تیره و تاری یادمه :)
      یادمه که مامانم منو برده بود مدرسه ؛ منم از همون اول به مامانم چسبیده بودم دستشَم ول نمی کردم ؛ بعدش که بچه ها همه رفتن سره کلاس مامانم به من گفت تواَم برو من اینجا (بیرون کلاس) میمونم نگات میکنم ؛ منم دستشو ول کردم رفتم تو کلاس و نشستم روی یه نیمکت ؛ یهو مامانمو دیدم که دیگه بغلم نبود و بیرونه کلاس وایساده و یه لبخندی هم رو لباشه ؛ منم یه لحظه میون اون هیاهوی بچه ها ترس برم داشت ؛ دیدم یه دختره داره اونورتر گریه میکنه ؛ منم که اونو دیدم یهو زدم زیر گریه ؛ مامانم از بیرون که منو میدید اومد تو کلاس گفت گریه نکن من هستم ؛ منم دستشو محکم گرفتم با گریه و زاری التماس گفتم : "مــنــو بــبــــر خــــــونـــه مـــن نمــی خـــوام مــدرســه باشــــمــــ... تـــورو خـــدا..." ! چه دادو بیدادی راه انداخته بودم اما... جیغ می زدمـــ...ــــها :)
      بعدش مامانم دید ول کن نیستم بردم خونه ؛ تا مسیر خونه فقط هق هق یه سره گریه میکردم ؛ بعدش که رسیدیم یه کم آروم شدم ؛ بنده خدا تا یه هفته ی اولِ مدرسه میومد از اول تا آخر تو حیاط میموند که اگه باز گریه کردم بیاد پیشمـــ... خلاصه بعد از چند هفته ترسم ریخت و مثل بچه آدم نشستم سر کلاســـ...
      یکی از بهترین دوران تحصیلیم هم پیش دانشگاهی و کلاس کنکورم بود... خیلی خاطره داشتیم یادش به خیر... از دانشگاه به اینور دیگه ماجراها و اتفاقا برام جذابیت ندارهــ... مودم عوض شدهـــ....
      چه قدر خوب بات برخورد کردن

      یادمه اولین روز مدرسه 3 نفرو با کتک کشوندن سر کلاس ما

      یکیشون که اسمش پژمان بود(اسمش به خاطر همین موضوع یادم مونده)

      دست و پای خودش رو به چهارچوب در اهرم کرد تا معلم نتونه ببرتش داخل

      بعد هم که به زور رفت داخل خودشو انداخت کف کلاس معلم هم کف کلاس میکشیدش رو زمین

      نعره میزدا

      بساطی بود اون روز

      دلسرد نشی از خاطره گفتنا با خاطر تغییر مودت

    2. 5 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),blackswan (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    3. #12
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی David Hume نمایش پست ها
      من در ایران جایی که زندگی‌ میکردیم در دوران ابتدائی چون مدرسه یهودی نبود من مدرسه دولتی عمومی‌ میرفتم. در کلّ مدرسه فقط یک دوست داشتم که اون هم آشوری بود و کلا هیچ کس دیگه با ما حرف نمی‌زد. خوبی‌ اون موقع این بود که کلاس‌های دینی مجبور نبودم برم و همیشه توی حیات مدرسه با این دوستم می‌‌نشستم حرف میزدیم. توی دیوار بیرون دستشویی داخل حیات یک حدیث از محمد فکر کنم بود که نوشته بود دست‌های خود را با صابون بشورید. یک روز که من در حیات بودم ناظم مدرسه داشت رد میشد که گفتم ببخشید زمان محمد مگه صابون بوده به شکل امروزی که این حدیث اینجوری هست. طرف یک کمی‌ مکث کرد و با چک و لقد منو برد دفترش زنگ زد پدر مادرم آمدند ، خلاصه خیلی‌ افتادم تو مشکل سر این قضیه
      این رو که گفتی یادم اومد تو مدرسه دوران ابتدایی و راهنمایی، چند تا دوست یهودی داشتم...این اسلامیست های کثافت اون زمان به ما میگفتن باهاشون غذا نخوریم یا دست ندیم!!! یادمه از بس تو گوشمون خونده بودن اسلام کامل ترین دین هست و این جور مزخرفات، یه بار به یکی از همین دوستان یهودیم گفتم چرا شما نمیاین مسلمون شین؟ اونم گفت چرا شما یهودی نمیشین، من گفتم نمیشه ما رو اعدام میکنن

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی mamad1 نمایش پست ها
      چه قدر خوب بات برخورد کردن

      یادمه اولین روز مدرسه 3 نفرو با کتک کشوندن سر کلاس ما

      یکیشون که اسمش پژمان بود(اسمش به خاطر همین موضوع یادم مونده)

      دست و پای خودش رو به چهارچوب در اهرم کرد تا معلم نتونه ببرتش داخل

      بعد هم که به زور رفت داخل خودشو انداخت کف کلاس معلم هم کف کلاس میکشیدش رو زمین

      نعره میزدا

      بساطی بود اون روز

      دلسرد نشی از خاطره گفتنا با خاطر تغییر مودت
      ممد جان این خاطراتی که داری از مدرسه تعریف میکنی باعث میشه آدم فکر کنه سنت خیلی بالا باشه...در حد دوران رضا شاه کبیر!! آخه زمان ما دهه شصتی ها مدرسه دیگه انقدر که خشن نبود حداقل تو شهرهای بزرگ...

    4. 4 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    5. #13
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی mamad1 نمایش پست ها
      چه قدر خوب بات برخورد کردن

      یادمه اولین روز مدرسه 3 نفرو با کتک کشوندن سر کلاس ما

      یکیشون که اسمش پژمان بود(اسمش به خاطر همین موضوع یادم مونده)

      دست و پای خودش رو به چهارچوب در اهرم کرد تا معلم نتونه ببرتش داخل

      بعد هم که به زور رفت داخل خودشو انداخت کف کلاس معلم هم کف کلاس میکشیدش رو زمین

      نعره میزدا

      چقدر شماها کتک میخوردینـــ....
      منم شنیدم پسرا رو خیلی کتک می زندنــــ...
      دست و پاشو اهرم کرده بود به در ؟



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Anarchy نمایش پست ها
      آخه زمان ما دهه شصتی ها مدرسه دیگه انقدر که خشن نبود حداقل تو شهرهای بزرگ...
      من دهه هفتادیم گویا دهه هفتادی ندارین اینجا ! همه شصتی هستن ؟
      .
      .
      .
      .
      مدیران گرامی من وضعیتمو دست نزدم چرا عاشق شده ؟ من کی عاشق شدم ؟

    6. 4 کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    7. #14
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      من دهه هفتادیم گویا دهه هفتادی ندارین اینجا ! همه شصتی هستن ؟
      دقیقا نمیدونم...شاید هم داشته باشیم!!! شماها به نسبت ما تو ناز و نعمت بزرگ شدین



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      مدیران گرامی من وضعیتمو دست نزدم چرا عاشق شده ؟ من کی عاشق شدم ؟
      یه احتمال هست اونم اینکه یکی از مدیران عاشق شما شده باشه و اومده باشه وضعیت شما رو هم عاشق کرده باشه که پیوند قلبی ایجاد شه

    8. 5 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    9. #15
      سرنویسنده یکم
      Points: 27,797, Level: 98
      Level completed: 45%, Points required for next Level: 553
      Overall activity: 99.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سرگرم
       
      مشغول
       
      Reactor آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      نوشته ها
      1,377
      جُستارها
      9
      امتیازها
      27,797
      رنک
      98
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,641
      از ایشان 2,863 بار در 1,134 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      10 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      دوران دبستان کار خاصی نمیکردیم. از راهنمایی کم کم قدم رشد کرد و مینشستم ته کلاس. وسط درس دادن معلم پارازیت مینداختیم و از اینکه همه ی کلاس میخندیدن احساس خوبی پیدا میکردیم
      یکی از کارهای مورد علاقه مون هل دادن نیمکت های جلویی با پاهامون بود. جوری هول میدادیم که نیمکت ردیف اول کلاس میچسبید به میز معلم
      تا جایی که خاطرم هست این کار بارها باعث اخراج شدن من و دوستام از سر کلاس میشد. یکبار یادمه یکی از معلم ها که آدم خیلی بی اعصابی بود و به وحشی بازی در آوردن معروف بود سر همین داستان همگی دو ردیف آخر کلاس رو که جمعا 8 نفر میشدیم رو آورد پای تخته و یک چوب کولوفت از داخل کیفش درآورد و به دست هرکدوممون 10 تا محکم چوب زد
      انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد

    10. 6 کاربر برای این پست سودمند از Reactor گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    11. #16
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یک بار بعد از کلاس بچه ها رفته بودن از معلم سوال بپرسن...منم دستمو کرده بودم تو جیبم و داشتم مسخره بازی در میاوردم.وقتی اومدم رد شم به طور کاملا اتفاقی دستم خیلی ملایم خورد به باسن معلممون که اتفاقا معلم دینی بود حالا شما فکر کنید اون چه فکری پیش خودش کرده بود!! وقتی برگشت بدون یک کلمه حرف 3 عدد تو گوشی محکم و ناقابل به من زد که هنوز صداش تو گوشم مونده...البته هفته بعدش اومد معذرت خواهی کرد!!

      یه مورد دیگه هم یادمه به ما میگفتن وقتی قرآن جلوتون بازه نباید بلند شید از سر جاتون...از طرفی معلم که میومد سر کلاس باید همه بلند میشدیم.من و یکی از دوستام برای مسخره بازی سر کلاس دینی عمدا قرآن رو باز کردیم و معلم که اومد تو کلاس همه بلند شدن جز ما دوتا...معلم گیر داد چرا شما بلند نشدین گفتیم قرآن جلومون باز بود...البته نامردی نکرد و جفتمونو از کلاس پرت کرد بیرون

      یه بار همه یادمه ما رو به زور میبردن نماز جماعت مدرسه...موقع نماز ما که از احکام اسلامی بی خبر بودیم مهر رو گذاشته بودیم روی کتاب درسیمون و نماز میخوندیم بعد یه دفعه ناظم متوجه شد و فکر کرد کارمون عمدیه...نامرد وسط نماز اومد کتابو برداشت و محکم کوبید تو صورتمون....


      خلاصه شما حساب کنید ما با همچین علمایی طرف بودیم و همچین جایی رشد کردیم.

    12. 5 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    13. #17
      دفترچه نویس
      Points: 186,080, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.9%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Activity Award
      A Believer
       
      Empty
       
      Ouroboros آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      3,484
      جُستارها
      55
      امتیازها
      186,080
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,212
      از ایشان 10,931 بار در 3,331 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      53 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Alice نمایش پست ها
      مدیران گرامی من وضعیتمو دست نزدم چرا عاشق شده ؟ من کی عاشق شدم ؟
      اینها کار مهربد است. منرا هم تغییرداده به غافلگیر، لابد این حالات را برایمان می‌پسندد.
      این شیطنت‌ها یحتمل از سربه‌زیری زیاد در دوران تحصیل ناشی می‌شود.
      زنده باد زندگی!

    14. 7 کاربر برای این پست سودمند از Ouroboros گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),Anarchy (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Mehrbod (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    15. #18
      مدیر تالار
      Points: 220,665, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 5.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      سر گیجه !!
       
      مهربون
       
      Anarchy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      نا کجا آباد
      نوشته ها
      5,234
      جُستارها
      57
      امتیازها
      220,665
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      32,457
      از ایشان 11,792 بار در 4,917 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      86 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      اینها کار مهربد است. منرا هم تغییرداده به غافلگیر، لابد این حالات را برایمان می‌پسندد.
      این شیطنت‌ها یحتمل از سربه‌زیری زیاد در دوران تحصیل ناشی می‌شود.
      امیرجان حالا که گفتی دیگه حتما مهربد باید بیاد بگه تو دوران مدرسه چطوری بوده و چه اتفاقاتی براش افتاده!!

    16. 5 کاربر برای این پست سودمند از Anarchy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Alice (09-24-2012),mamad1 (09-24-2012),Ouroboros (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    17. #19
      بازداشت همیشگی
      Points: 47,012, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      بدون وضعیت
       
      هیچ
       
      Alice آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2012
      نوشته ها
      1,716
      جُستارها
      8
      امتیازها
      47,012
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,739
      از ایشان 4,155 بار در 1,601 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      75 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      اینها کار مهربد است. منرا هم تغییرداده به غافلگیر، لابد این حالات را برایمان می‌پسندد.
      این شیطنت‌ها یحتمل از سربه‌زیری زیاد در دوران تحصیل ناشی می‌شود.
      اتفاقا ؛ من نیز شک کردم که چرا شما غافلگیر شدید ؛ چون با توجه به شناختی که از شخصیتتان پیدا کردم ناخودآگاه به گمانم آمد که این وضعیت چندان با خلق و خوی شما سازگار نیستـــ...
      پس این پیوند قلبی که دوستمان گفت کار مهربد استـــ... مشخص شد که چندان شیطتنی در دوران تحصیل نداشته اند ایشانـــ...

    18. 3 کاربر برای این پست سودمند از Alice گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),Russell (09-24-2012),sonixax (09-24-2012)

    19. #20
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Anarchy نمایش پست ها


      ممد جان این خاطراتی که داری از مدرسه تعریف میکنی باعث میشه آدم فکر کنه سنت خیلی بالا باشه...در حد دوران رضا شاه کبیر!! آخه زمان ما دهه شصتی ها مدرسه دیگه انقدر که خشن نبود حداقل تو شهرهای بزرگ...
      نه انارشی جان سن من خیلی بالا نیست
      شیراز هم کوچیک نیست

      ولیکن خب توی اکثر مدرسه های پسرونه مخصوصه توی دهه 60 و 70 بساط کتک که ردیف بوده

      توی دوره من که بساط کتک ردیف ردیف بود

      من خودم 3 بار تو 3 سالی که توی اون مدرسه بودم شلنگ خوردم

      سال 4 و 5 ابتدایی که به خاطر تغییر محل زندگیمون رفتم یه مدرسه دیگه اصلا رنگ شلنگو هم ندیدم نه واس خودم نه واسه دیگران


      بعد باز واسه دبیرستان که رفتم یه جای دیگه شلنگ دوباره اومد رو کار


      نظر خودم اینه که اینجور تنبیه ها بستگی داشت به محله ها که چه قدر بچه ها شرور بودن یا نه
      به هر حال من که اصلا شرور نبودم

    20. 3 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (09-24-2012),sonixax (09-24-2012),رویا (10-16-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •